جشن نیكوكاری، داد و دهش در فرهنگ زرتشتیان

جشن نیكوكاری، داد و دهش در فرهنگ زرتشتیان

موبد کورش نیکنام 
چهاردهم اسفند ماه هر سال به عنوان جشن نیكوكاری نامگذاری شده است. این جشن در گاه شماری زرتشتی ‌” وَرهرام “روز است ، ورهرام نام یكی از روزهای خجسته در آیین زرتشتی و هنگامی است كه در هر ماه زرتشتیان به نیایشگاه رفته ضمن نیایش خداوند یكتا به داد و دهش نیز می پردازند. داد و دهش در فرهنگ این سرزمین جایگاه ویژه یی دارد.

بینش اشوزرتشت بر مبنای نیكی و نیكوكاری استوار شده است. پیامبر از انسان ها می خواهد تا در زندگی دیگران نیز نقش سازنده و نیك داشته باشند و به همین روی در پیامش ” خوشبختی را از آن كسی می داند كه در پی خرسندی دیگران باشند.”

اشوزرتشت پیروانش را به یك پیشی جویی و رقابت در نیكوكاری سفارش می كند.

“هر یك از شما ، باید در كردار نیك از دیگری پیشی جوید و با این روش زندگی خود را خوش و خرم سازد” .

در این بینش ، انسان با پیمودن راه عرفان بر آن است تا به خداوند نزدیك شود و با همین انگیزه باید برخی از ویژگی های پروردگار را در خود پرورش دهد . یكی از ویژگی های اهورایی ، بخشندگی و داد و دهش بی پایان است.

از این رو هر فرد نیز با پرداختن به نیكوكاری و داد و دهش ، خشنودی اهورامزدا و روان آفرینش را فراهم خواهد ساخت.

در پیام اشوزرتشت آمده است : ” داد و دهش را كه پسند اهورامزدا و از نیكوكاری است از نیازمندان دریغ مدارید. “

از یكسو دهش و نیكوكاری در فرهنگ زرتشتی كاری از روی نظم و حساب است زیرا دهشمند بایستی كردار نیك خود را برای ارزش آن انجام دهد و باور داشته باشد كه این عمل در ساختار آفرینش لازم و تكمیل كننده بخشایش اهورایی است نه برای خودنمایی و رسیدن به مقام و جایگاه مادی.

در سرود” اشم وهو”كه یكی از سرودهای ارزشمند اوستا است . انسان باید همراه با نظم اشا كه قانون خلل ناپذیر راستی در هستی است همراه شود و در انجام نیكوكاری خود تنها به پویندگی و بالندگی ارزش های انسانی چشم داشته باشد.

از سوی دیگر آیین زرتشت با دریوزگی و بیكاری مخالف است. او انسان های كاهل و كسانی كه توانایی كار و كوشش دارند ولی عادت به تنبلی كرده، ریاضت كشی و گدایی را برگزیده تا از دسترنج دیگران بهره مند شوند، نمی پسندد و یكی از روش های نیكوكاری را ایجاد كار برای بیكاران می داند.

” بیكاران را كه اندام سالم دارند و توانایی انجام كار به كار وادار سازید. “

“به اندازه یی كار به نیازمندان رسانید تا بیكار و بدكار نمانند. “

بزرگمهر ، وزیر خردمند انوشیروان در نوشته خود”یادگار بزرگمهر “در خصوص نیكوكاری چنین می گوید: ” چون دارایی گیتی ،همه زودگذر و تباه شدنی و از میان رفتنی است ، كسی كه سزاوار داشتن است، یزدان با دهش نیكش بر او فّر و بزرگی بخشد… توانگر گردد و از او كارهای بزرگ برآیند. دارایی فراوان اندوزد، برترین جایگاه را گیرد و به بزرگی و شكوه رسد. او زندگیش دراز ، فرزندش نیكو، سخنش گیرا و دهش های نیكش به كار باشد. “

آذرباد مارا سپند ، موبد موبدان دوران ساسانی برای پسرش كه زرتشت نام داشت . اندرزهایی نوشت كه بخشی از آن درباره نیكوكاری است.

” پسرم نیكوكار باش … تا آْنجا كه می توانی از دارایی ات ، داد و دهش كن، دل را شاد ساز ، تا یزدان نیكی تو را بیفزاید… “

“پسرم بشنو تو را می گویم … 
بهترین بخشش ها دانش و خرد است ، زیرا دارایی و خواسته پایان پذیر است و دانش و خرد پایدار … به كار نیك گرای زیرا هر كه نیكی كند پاداش نیك یابد. “

نیكو كاری در سنت و فرهنگ زرتشتیان به سه شیوه انجام می گیرد:

1-نیاز

2- اشوداد

3- گهنبار خوانی

در نوع نیاز ، نیكوكار نسبت به توان مالی خود به صورت نقدی یا به صورت فرآورده های خوراكی و پوشاكی ، دهش خود را در اختیار سازمان ها و انجمن های خیریه قرار می دهد تا موبد یا سامانگر آگاه به خواسته جامعه آن را در اختیار نیازمند قرار دهد.

در این نگرش دهشمندی به صورت همگانی انجام می گیرد و بیگمان موجب گداپروری و تنبلی بین نیازمندان نخواهد شد. در اشوداد ، دهشمندی از چیزهای جابه جا شدنی نیست . نیاكان ما هدایای خود را به صورت اشوداد(وقف) كه شامل زمین، خانه یا كشتزار بوده در اختیار نیایشگاه و ارگان ها قرار می دادند تا گردانندگان این مراكز با موبدانی كه كارشان ساماندهی به اشودادها بوده از آنها برای سودرسانی به نیازمندان بهره گیرند.

گهنبار: برگزاری جشن هایی است كه شش دوره در سال برگزار می شود و در هر دوره پنج روز ادامه دارد. در روزهای ویژه گهنبار، هر زرتشتی نسبت به توانمندی مالی خود به داد و دهش می پردازد. در اینگونه نیكوكاری دهشمند با تهیه خوراكی های سنتی ، آجیل و خشكبار در خانه خود و یا تالار همگانی ، بدون دعوتی خاص ، چشم به راه همه است تا از خوان او بهره مند شوند و از هدایایی كه فراهم شده به نسبت مساوی استفاده كرده و جشن نیكوكاری گهنبار را با سرور و شادمانی برپا دارند.

 

برگرفته از

http://www.kniknam.com

جشن سده، جشن مهار شدن آتش

جشن سده، جشن مهار شدن آتش

 

موبد کورش نیکنام 
سده یکی از جشن های ملی ایرانیان است که هرسال به روز مهر از ماه بهمن و با آتش افروزی به هنگام غروب آفتاب برگزار می شود. 
در شیوه گاه شماری نیاکان ما دو فصل تابستان و زمستان وجود داشته است که زمستان از ماه آبان آغاز می شده بنابراین جشن سده نیز یک سد روز پس از آن برگزار می شده است ویژگی آتش افروزی در جشن سده برای این است که سده مهار شدن و در اختیار درآوردن این عنصر سود بخش را یاد آوری می کند. 
بیگمان مردم در آن زمان آتش را می شناختند وبه دلیل ایجاد آتش سوزی ها شاید از آن بیم داشتند ولی چگونگی تهیه و به کارگرفتن آتش را نیاموخته بودند . با گزارشی که در شاهنامه فردوسی برای هوشنگ شاه آمده ایرانیان آتش را دریک برخورد طبیعی در اختیار گرفتند، روزی هوشنگ شاه با همراهانش برای شکار به کوه ودشت رفته بودند که ناگهان ماری دراز و سیاه از دور پدیدار شد .

یکی روز شاه ِ جهان سوی کوه 
گذر کرد با چند کس هم گروه 
پدید آمد از دور چیزی دراز 
سیه رنگ و تیره تن و تیز تار 
دو چشم از بر سر چو دو چشمه خون 
ز دود ِ دهانش جهان تیره گون

هوشنگ شاه سنگی از زمین بر می گیرد و به سوی مار پرتاب می کند. تا بلکه آن را بکشد. ولی مار فرار می کند و سنگ به سنگ دیگری برخورد می کند که جرقه ای از دل سنگ پدیدار می شود و به بوته های پیرامون سنگ می رسد، با این شعله ، بوته خشک آتش می گیرد و رازِ آتش افروزی نخستین بار برای ایرانیان آشکار می گردد .

نگاه کرد هوشنگ با هوش و سنگ 
گرفتش یکی سنگ و شد تیز چنگ 
به زور کیانی ، رهانید دست 
جهانسوز مار از جهانجوی جست 
بر آمد به سنگِ گران، سنگ خُرَد 
همان و همین سنگ بشکست گرد 
فروغی پدید آمد از هر دو سنگ 
دل سنگ گشت از فروغ آذرنگ

با فروزان شدن آتش و نوری که از بوته ها پدیدار می شود هوشنگ وهمراهان به شگفت آمده و شادمان می شوند آنگاه خداوند را نیایش کردند که راز مهارکردنِ آتش را برای آنان آشکار کرده است. به شادمانی کشف آتش روشنایی را پرستش سوی ایرانیان می داند و آن روز را جشن می گیرند، این سنت همچنان به نام جشن سده برجا مانده است.

نشد مار کشته ولیکن ز راز 
ازین طبع سنگ آتش آمد فراز 
جهاندار پیش جهان آفرین 
نیایش همی کرد و خواند آفرین 
که او را فروغی چنین هدیه داد 
همین آتش آن گاه قبله نهاد

این کشف ارزشمند ایرانیان مرزی بود بین توحش وتمدن زیرا انسان پس از کشف آتش، از روشنایی وگرمای آن بهره گرفت، شب های تیره را به روشنی تبدیل کرد و از غارنشینی کوچ کرده به شهرنشینی رسید. 
با ابتکار جدید در کشف آتش، انسان سفال سازی را شروع کرد وبه آرامی به شناخت فلزات رسید، چرخ تمدن با سرعتی چشمگیر به چرخش درآمد. 
با مهار شدن آتش ایرانیان در یافتند که آتش برخی از ویژگی های موجود زنده دیگر را در خود دارد ، اگر به آن پیوسته خوراک نرسد یا اکسیژن آن قطع شود آتشی وجود نخواهد داشت. باد وبارن نیز سبب خاموش شدن آتش می گردد بنابراین از همان زمان پرستارانی برای آتش برگزیده شدند. چوب و هیزم برای آتش می آوردند ، برای آتش خانه هایی با معماری ساده ودرخور آن ساختند که تاکنون نیز یادگارهای آن در ایران وجود دارد. پرستارانی برای نگهداری روشنایی آتش، چوب خوشبو برآن می گذارند. وآتشکده ها همچنان برای زرتشتیان یکی از پایگاه های نیایش خداوند است. 
جشن سده،که یادگار هوشنگ شاه است تا به امروز همچنان به یادگار مانده است واز آن زمان تا کنون هرسال ایرانیان، به روز دهم بهمن ماه این جشن شکوهمند و شادی آور را در سرزمین ایران و دربرخی از کشور های دیگر جهان برگزار می کنند.

خیام، اندیشمند وشاعر نیشابوری در کتاب ” نوروز نامه ” خود آورده است: 
” هرسال تا به امروز جشن سده را پادشاهان نیک عهد در ایران و توران به جای می آوردند، بعد از آن تا به امروز، زمان این جشن به دست فراموشی سپرده شد و فقط زرتشتیان که نگهبان ِ سنن باستانی بوده و هستند این جشن باستانی را بر پا می داشتند “

مردآویج زیاری در سال 323 هجری قمری، جشن سده بزرگ و باشکوهی را در شهراصفهان برگزار کرد.جشن سده در زمان غزنویان نیز جشن سده دوباره گسترش یافت در آن زمان عنصری شاعر ایرانی در برگزاری یکی از جشن های سده قصیده ای در باره این جشن برای سلطان محمود غزنوی خواند که آغاز آن چنین است:

سده جشن ملوک نامدار است 
ز افریدون و از جم یادگار است

این جشن به این سبب سده نام گرفته است که سد روزپس از زمستان ِ بزرگ برگزار می شود یعنی روز دهم بهمن هرسال که ماه های آبان ، آذر ودی ( 90 روز) و ده روز از ماه بهمن، سد روز خواهد شد. فرخی سیستانی درباره زمان برگزاری جشن می گوید:

از پی تهنیت روزنوآمد بر شاه 
سدهً فرخ روز، دهم بهمن ماه

جشن سده ،یکی از جشن های ملی ایرانیان است و برگزاری آن مربوط به زرتشتیان ایران نیست چنانکه جشن نوروز وبزرگداشت شب چله را همهً ایرانیان پاس می دارند شایسته است تا دیگر جشن های ایران باستان نیز که جنبهً دینی زرتشتی ندارد و برگرفته از پدیده های تاریخی ، طبیعی و حماسی نیاکان ما در ایران است نیز همگانی شود و ایرانیان به برپایی آن افتخار کنند. جشن سده ( مهار شدن آتش )، جشن مهرگان ( آیین پیمان و دوستی)، جشن تیرگان ( حماسه آرش کمانگیر) جشن اسفندگان ( برگداشت جایگاه زنان) از جمله جشن های ملی ایرانیان است.


برگرفته از

http://www.kniknam.com

جدايي دين از سیاست

 جدايي دين از دولت

آيا دين از سياست و يا دولت جداست و بايد باشد؟

موبد کامران جمشیدی

 

براي دادن پاسخ درست و منطقي به اين پرسش بايد كه نخست تعريفي از “دين” و “سياست” به دست داد تا بر اساس آن بتوان پاسخي براي اين پرسش يافت.

دين: اگر دين را بطور كلي “راه و روش زندگي” و يا “جهان‌بيني” بدانيم، چه به شكل “خدامركز” و چه “انسان‌مركز” و يا هر “مركز” ديگر، آنگاه تمامي انديشه و گفتار و كردار هر كس بر اساس دين يا جهان‌بيني‌اش شكل مي‌گيرد تا آنجا كه هر چيزي، از جمله كارهاي زندگاني او بر پايه‌ي آن انجام مي‌يابند.

با اين حساب در ميدان فراخناك زندگي، كار سياسي، اجتماعي، دولتي و هر كار و كوشش ديگري جاي مي‌گيرد.


سياست و كار سياسي:

الف ـ سياست به معناي “تدبير” يا “چاره‌انديشي” و يا پيداكردن بهترين شيوه‌ي حل مسائل با توجه به شرايط مي‌باشد.

اگر گفته شده كه “انسان جانوري سياسي است” (ارستو، سده‌ي چهارم پيش از ميلاد) بدين مفهوم است كه انسان تنها جانداري است كه در برابر رويدادها تواناييِ ژرف‌نگري و تشخيص راه‌حل‌‌هاي گوناگون را دارد. بنا بر تعريف بالا، اندازه و چگونگيِ اين توانايي به گونه‌اي به دين و جهان‌بيني فرد پيوند پيدا مي‌كند.

ب ـ سياست به معناي عام آن يعني انديشه و گفتار و كردار در راستاي بدست آوردن موقعيت و شرايطي براي تاثير بر يك جامعه از بالاي هرم آن، در چهارچوب فردي و يا سازماني مي‌باشد.

بر اساس چنين تعريفي شايد “دولت“ و يا از آنهم گوياتر “قدرت حاكمه” واژه‌هايي بهتر براي رساندنِ مفهوم باشند. [1]

پ ـ سياست در رخت و پوششِ بازي سياسي‌ يعني تظاهرات به راه‌انداختن و دادن شعارهاي “مرگ بر…” و “زنده باد …” و غيره

ت ـ كار سياسي، به مفهوم درست آن در پيوند با مورد “ب”، يعني سياست به معناي قدرت حاكمه تعريف مي‌شود كه هدف از آن رسيدن به شرايط و موقعيتي در جامعه است كه بتوان از بالا برآن تاثير گذاشت.

 

گفتيم كه دين هر كسي يعني جهان‌بيني او، جايگاه او را در برابر كارهاي اجتماعي روشن مي‌كند. اگر سياست را به چم “تدبير” يا “چاره‌انديشي“ بگيريم، هر انساني با هر ديني، بگونه‌اي چاره‌انديش است! پس دين از “چاره‌انديشي” جدا نيست، يعني چاره‌انديشي با انسان و در نهاد او است.

 

اما چگونگيِ جدايي دين از قدرت حاكمه مقوله‌ي ديگري است كه بازمي‌گردد به تعريف و مفهوم هر دين و شيوه‌هاي انديشه و گفتار و كردار دارندگان آن بر پايه‌ي آن جهان‌بيني كه خوب و بد و يا درست و نادرست‌ بودن آن بازمي‌گردد به نتايج  سازنده و يا ويرانگري كه اين شيوه‌هاي رفتاري براي هر اجتماعي دارد.

پس بايد باز هم “دين” را بيشتر بشكافيم تا چگونگي اين رابطه را دريابيم. در واقع بايد ببينيم كه هدف واقعي هر دين چيست.

اگر به دين‌هاي بزرگ موجود در سطح جهان نگاهي بيندازيم مي‌بينيم كه چگونه در برخي ويژگي‌ها همساني دارند و در برخي‌ جدايي. همسانيِ دينهاي “خدامركز” را شايد بتوان در يك واژه كوتاه كرد: “تماميت‌خواهي” (بخوانيم “قدرت‌طلبي”)، قدرتي كه به ظاهر از سوي خداست و به اصطلاح “خدايي” است.

 

 تعبير و كاربرد و سودجويي از چنين قدرت خدايي در دست انسان‌هايي است كه خود را وامدار و نماينده‌ي كامل و مختارِ زمينيِ چنين خدايي مي‌دانند!

 آيا تا كنون چنين قدرت خدايي كه در دست خدايان زميني بوده است در راستاي خوشبختي خاندان انساني به كار برده شده است؟

آيا خوشبختي انسان ضمانت شده است و يا خوشبختي، خودكامگي و جاه‌طلبي‌هاي فرد يا افراد محدودي؟ پاسخ را در تاريخ و كوچه پس‌كوچه‌هاي جامعه‌ي بشري بايد يافت.

پيامد آنچه كه اين قدرت‌هاي فردي و به ظاهر برخاسته از يگانه قدرت جهاني “خداوند” بر سر خاندان انساني آورده‌اند، اغلب جز ويراني، كشتار و خفقان چيز ديگري نبوده است! تاريخ گواه دادگري است!

 

همسانيِ ديگر اين اديان كه نمي‌توان آن را به هيچ روي ناديده گرفت ايجاد جدايي ميان پيروان يكي با ديگري و حتا برخورد و جنگ و “ديگركشي” به بهانه‌ي دين و مذهب بوده است. اگرچه تلاشهايي از سوي رهبران دين‌ها مي‌شود تا ميان خود آشتي برقرار نمايند اما “تماميت‌خواهي” سبب مي‌شود كه در واقعيت چشم ديدن رقيب را نداشته باشند و يا به دليلِ خود را “دين آخر” يا “نژاد برگزيده” دانستن و يا  به هر بهانه‌ و باوري از اين دست، سبب مي‌شود تا در جايي باز آتش دشمني زبانه بكشد و كار را به نابودي يكديگر بكشاند. البته خوب مي‌دانيم كه در تمامي اين موارد نيز “دين” يك بهانه است و “قدرت‌طلبي” دليل زيربنايي و مايه‌ي اصلي و هميشگي است.

 

پس براستي بايد پديده‌ي “قدرت‌طلبي” را واشكافت و ديد كه بهترين شيوه‌ي برخورد سازنده با اين ويژگي چيست؟

قدرت‌طلبي = برتري جويي = زورگويي

 

قدرت، يك واژه‌ي تازي است كه برابر آن را در زبان پارسي نيرو و توان است كه به گوش، راست و درست مي‌نشيند و بار مثبت دارد و “ارزش” است،  اما زماني كه با پسوند “طلب” (صفت فاعلي) يا “طلبي” (حاصل مصدر) تازي درمي‌آميزد (قدرت‌طلب ـ قدرت‌طلبي) بار منفي مي‌گيرد و بوي تند و تيز زور و زورگويي به مشام مي‌رساند و “ضد ارزش” مي‌شود.

نيروخواهي، نيرومندي، نيرودهي، توانبخشي، توان‌خواهي … ارزش‌هاي نيك و مثبت بوده و به مفهوم خواستن نيرو و توان براي انجام كاري سازنده و مثبت مي‌باشند درحالي كه “زورگويي” و “قدرت‌طلبي” به مفهوم خواستن قدرت براي زيرپا گذاشتن حق و حقوق ديگران است.

يكي از ويژگي‌هاي رستاخيز و جنبش فكري ـ فرهنگي ـ اجتماعي اشو زرتشت تبديل ضدارزشها به ارزشها بود. او نيرو و قدرت را از “زور” گرفت و در “راستي” و “خوبي” گذاشت.

در فرهنگ ايراني چنين ميراث پرغنا، نيك و مثبت شناخته شده و داشتن و پرداختن به آن سفارش ‌شده است.

ز نيرو بود مرد را راستي        ز سستي كژي زايد و كاستي

و از سويي نيرو در راستي و جزوي از آن است. (خشترا)

 

از سفر دور و دراز مقدمه‌چيني بازگرديم و به برآيند آنچه كه دستيابيِ “دين” به “دولت” است نگاهي شايان بيندازيم:

آنگاه كه گفته مي‌شود “دين” به “دولت” دست مي‌يابد يعني كه يك دستگاه ديني”،‌يعني “روحانيت” يا “دين مداران” به ابزار قدرت دولتي يا حكومتي دست بيابند. از آنجا كه فرض بر “قدرت‌طلب” بودن و “تماميت‌خواه” بودن دين است نتيجه‌اي جز  فاجعه اي زيان‌بار براي جامعه‌ي بشري و محيط طبيعي نخواهد داشت.

 

در اينجا شايد پرسشي پيش ‌‌آيد: پس ديني كه “قدرت‌طلب” نباشد آيا شايسته است كه به ابزار حكومت دست يابد؟

پاسخ منطقي به اين پرسش منطقي مي‌تواند اين باشد كه :

“اصولا ديني كه قدرت‌طلب نباشد نيازي براي دست يافتن به قدرت دولتي و حكومتي ندارد!”

 

از سوي ديگر آن انسان‌هايي كه دولت و حكومت را در هر سيستمي تشكيل مي‌دهند بايد آزاد باشند كه هر ديني كه مي‌خواهند داشته باشند و يا حتا نداشته باشند با اين شرط كه دولتمردان اجازه‌ي آن را نداشته باشند كه دين‌شان را نيز بر صندلي تصميم‌گيري و اجرايي جاي دهند.

آنچه كه مي‌بايد در مركز قرار گيرد “شايستگي و خردوري” است تا سازندگي كشور و جهان ضمانت شده،. مردم از امنيت معنوي و مادي برخوردار گشته و به انديشه‌ي “بني آدم اعضاي يكديگرند” ميدان كردار بخشيده شود.

 پس از همين ديدگاه شايسته و درست آن است كه در قانون اساسي كشورهاي جهان اين امر مهم و حياتي، كه همان جدايي دين از دولت است گنجانده شود.


پس روي‌هم‌رفته مي‌توان نتيجه گرفت كه :

دين بايد از دولت و حكومت جدا باشد.

ممكن است در اينجا چنين پرسشي پيش بيايد:

از آنجايي كه برخي از دين‌ها قدرت‌طلب و برتري‌جويند، آيا درست است كه باورمندان به چنين دين‌هايي به دولت راه بيابند؟ 

پاسخ آن است كه چون اساس كار هر جامعه‌ي دموكرات بر آزادي گزينش است پس هر فرد مي‌تواند بدون در نظر گرفتن يا مطرح شدن باور دينيش هم برگزيند و هم برگزيده شود. البته روشن است كه هر فرد براي برگزيدن يا برگزيده شدن بايد داراي  آن بنياني‌ترين ويژگي‌هاي پذيرفته شده از سوي جوامع پيشرفته و شهريگر باشد.

اين مردمِ هر جامعه هستند كه بايد از “آگاهي” كافي و البته آزادي كامل براي گزينش برخوردار باشند تا بدانند كه چه كساني را براي نمايندگي خود و دادن نيروي دولتي بدستشان پروانه بدهند. پس بايد آگاهي را در جامعه بالا برد و اين خود نياز به فراهم بودن آزادي‌هاي اساسي مانند بيان و غيره در جامعه دارد.

مهمتر از همه، آگاهي از اين نكته است كه اگر “دين” يا “جهان‌بيني” براي سازندگي، پيشرفت، آباداني و آرامش جهاني نباشد نبايد آن را پذيرفت يا باور كرد تا ميدان قدرت بيابد. اگر هم در ديني زاده شده‌ايم كه آگاهيم كاربرد و نتايجش براي مردم جهان منفي و ويرانگرست خرد حكم مي‌كند كه از آن جدا شده و نگذاريم كه رشد كند.


برخلاف آنان كه مي‌گويند داشتن هر ديني بهتر از بي‌ديني است من بر اين باورم كه :

بي‌ديني بهتر است از داشتن ديني ويرانگر.



[1] رجوع شود به اهميت تعريف‌ها … “بهمن پارسا”، پيام سروش نشريه‌ي كانون زرتشتيان، سال سوم، شماره 2

 

برگرفته از

http://mobedjamshidi.com

جاودانی روان

جاودانی روان

موبد رستم شهزادی

پس از این که شخص مراحلِ یاد شدۀ پیشین را در زندگانی خود به بهترین روش طی نمود ودر پایان عمر طبیعی پر بار خود در حالی که مقصود از خلقت را دانسته است ، به مبداءومقصد خود یعنی به وصل محبوبِ حقیقی نایل می گردد وبه وطن اصلی خود بازگشـت می نماید ، همان مـقام مقدسـی که اشــوزرتشـت آن را” گروثمان” یا مــکانِ نـــورو سُـرور تشــبیه کرده اســت.ازین جـاسـت کـه مـا در “هفتن یشت ” دعا کرده می گوییم:

“ای اهورامزدا  و اِی راستی ، ما خواستاریم آن چیزی را از برای خود بر گزینیم وآن اندیشـه وگفتار وکرداری را به جای آوریم که در میان اعمال موجود، برای هر دو جهان بهترین باشد.”

این مرحله متعلق به حیاتِ دیگر بوده وبرای تصور آن، تنها راهنمای ما، ایـمانِ کامـل ویــاری نــورِ خــدایی است که ما آن را وحی الهی یا الهام آ سمانی می نامیم .گر چـه هر شخصی بنا برپایۀ عــقل وخــرد ودانــشِ خود راجع به آن تصورات مخصوصی دارد زیرا به قول شاعر ایرانی :

کَـــــس نامــــــد از آن جــهان که پُرســـم ازو    احـــوال مســـافرین عـــالم چـــــون شـــد

اینک ببینیم نوابغِ نژادۀ ایران یعنی مهدِ فلسفه وعرفان از آ غاز تاریخ ، این تفکراتِ عـالـیه را چگونه در محیطِ خاصِ خود ادراک وچه تصوراتی راجع به آن داشته اند، برای این مقصود شروع می کـنیم از عقیدۀ نخســتین  پیــامبر وفیلســوف وحــکیم وشــاعر ایرانــی یعنی اشـــوزرتشـــت اسپنتمان که از قدیمی ترین زمان تاریخی به ما رسیده است.

آن وخشور می فرماید :”آری اکنون می خواهم آن کشوری که مقام وپایۀ اندیشه وگقتار وکردار نیک است، با دیدگان ِخود بنگرم پس از آ نکه به توسطِ راستی ، مــزدا ااهــورا را شناختم درود وسـتایش خود را در گروثمان تقدیم او کنم”(یسنا8- 45).

“مـزدا اهورا به توسطِ ” وهومــن” و”اشـا”ی خویش وعده فرمود که در کشور خود ما را از رسـایی وجاودانی ودر سرای خویش از نیرویِ پایداری برخوردار سازد(یسنا10-45).

“ما امــیدواریـم که کامـــیاب گــردیده وبه آ نجایی که کشـورِ جــاودانــی بـــوده وازآنِ پــاک منشــان برسیم” (یسنا16-46).

“اهـورامـزدا به توسطِ “خشترا” (تسلطِ بر نفس)  و”آرمئیتی “(عشق به همه) به ما رسایی وجاودانی خواهد بخشید “(یسنا 1-47).

“ای کسانی که خواستار پاداشِ پاک منشـانید ، به هــمان راهی بروید که مردانِ مــقدسِ پـیروِ راسـتی می پیمایند وآن مکان، سرای اهورامزدا وآ سایشگاهِ مردان مقدس است” (یسنا 7-48).

“ای اهورامزدا هَماره خواستارم با سرودهایِ ستایشی که از غیرتِ پارسـایی است به سـوی تو روی آورم”(یسنا8-50).

“مزدا اهورا پس از سر آمدن ِ زندگانی در روز واپسین، در کشورِ جاودانی خود آ نچه نیک ونـغز است به کسی بخشد که خشــنودیِ  اورا به جای آورده باشد”(یسنا6-51).

“پاداشی که زرتـشت برای یارانش خواستار است همان است که اهـورامــزدا وعده داده وآن سـرای مـزدا اهــوراست وبرای رســیدن به آن باید چشــم امــید به” اشــا” (راستی ودرستی) و”وهــومــن” (خرد ودانش) دوخت “(یسنا15-51).

“کسی که در اندیشه وگقتار وکردار به راستی ملحق گردد، مزدااهورابه دستیاریِ ” اشا” و”وهومن” به چنین کس کشور جاودانی ارزانی دارد(یسنا 21-51).

“کسی که ستایــشش از روی راســتی است می تواند به اهــورامــزدا نزدیــک شـود”(یسنا22-51).

اشوزرتشت در سراسر گاتها، اهورامزدا را چون برادر ودوست خطاب کرده که مدام در راه رسیدن به وصالش در زندگی پویاست وهمین عبارتِ دوست بعدا در عـرفانِ ایرانی به معبود ومعشوق مبدل گردیده وعرفا دایم در راه رسیدن به وصال او در تکاپو می باشند.

در سراسرِ” یشتها” یعنی قسمتِ باز پسینِ” اوستا” که پس از اشـوزرتشــت به وسیلۀ پیشوایانِ بزرگِ “مزدیسنا” تدوین یا تالیف گردیده ودر واقع تفسیرِ تعالیمِ کهن به شمار می رود، غایت آمال مزدیسنان وآ خرین منزل روحــانی وسرحدِ کمال ونجات وهمانسـت که تعریف گردیده وبه واسطۀ طولِ کلام از شرح آن صرف نظر  می نماییم.

قرنها بعد، حافظ  لسـان الغـیب وپــیروِ پـیرِ مــغان  در بارۀ آن مـقامِ مـقدس که وصال ِمحـبوب اسـت می فرماید:


ا ررب با ماســت چه حاجــت که زیارت طلبیم            دولت صحبت آ ن مونـــس جان مارا بــس


یا اینکه :

نیست ما را بجزاز وصـــل تودر سر هوســـی             این تجــارت زمـــتاع دوجـــهان مارا بــس


ونیز:

در ضمیر ما نمی گنجد بغیر از دوست  کس             هردوعالم را به دشمن ده که مارا دوست بس


این وارسته تنها مقصودِ حیات ونتیجۀ زنـدگانی را وصلِ دوست وشاهـدِ غیبی دانسته وبدون آن جای ودل را ارزشی نداده است چنانکه می گوید:

از دل وجان شرف صحبت جانان غرض است              همــه ا ست والا دل وجــان اینهمـه نیسـت


یا اینکه:

خـــرم آنروز کزین مـــنزل ویـــــران بــــروم               راحـــت جــان طــلبم وزپــی جانــان بروم

گر چــه دانم که به جایــی نبرد راه غریـــــب                مــن به بوی خوش آن زلف پریشـان بروم


ونیز :

رهــرو منزل عشــقیم وزسرحد عــدم                        تا به اقلــیم وجـــود این همه راه آمــده ایـم


آری چون عارفِ کامل وپوینده راهِ” اشا” و”وهومن” و”شهریور” و”سپندارمـزد “و”خـرداد” با ایمان وراسخ واز سرحدِ عدم گذشته، به دار الملکِ وجود پی بَرَد، انگار پردۀ ظلمتِ زندگی بر طرف شده وجـمالِ معــشوقِ حقــیقی (اهــورامــزدا)راجلوه گردیده وذراتِ وجودِ ناچیزش را جزو آن خورشــید فروغمند مشاهده کرده خواهد گفت:


صبح امــید که بُد معتکف پـردۀ غیب                      گـوبرون آی که کار شب تار آخر شد

بعد ازین نوربآ فاق دهم از دل خویش                    که به خورشید رسیدیم وغبار آخر شـد


عارف دیگر سحابی استر آبادی فرماید:

از فرق ســـرم تا به قـــدم دیده شــود                      روزی که جــمال تو مرا دیــده شـود

در من نگری هــمه تنـــم جان گردد                        در تونــگرم هــمه دلم د دیــده شـود


در بار ۀ همین عشق پاک به پرورد گار است که نشاط اصفهانی می فرماید:

فارغ زغــم ســـــود وزیانـــم کـــردی                      آ سوده زمحنـــت جـهانـــم کــــردی 

ای عشق توراچه شکرگویم که چنانک                    می خواســـتم آخرآنـــچنانم کـــــردی


یا اینکه محمد قاسم مشهدی می فرماید:

عشــــق است یکی نقطه وعالم پرگار                        هــردایره را بود براین نقطه مـدار

در دایــره مــرکز محیط است یکــی                           باشــد زمحیط ره به مرکز بســیار


مولانا جامی در باره اهــورامــزدا  که” شیدان شــید” یا “نورالانوار” است ومــرکزهســتی می باشــد می فرماید:

در کون ومکان نیست بغیر از یک نور                       ظاهر شده   آن نور بانوار ظــهور

حــــق نــورو تــنوع ظــهورش عالــم                     توحید همین است ودگر َوهم وغرور


این بود تصورات  وعقایدِ مختلفِ عرفای بزرگِ ایران، که خــواه انعــکاس فــکر وآمــوزش وعــقیدۀ اشوزرتشت پیامبر ایران باشد، خواه عقیدۀ شخصی آنان که در سرانجام زندگانی در بار گاه با عظمت وپر شکوه مزدا به سرود ستایش آن محضر عظیم پردازیم، یا برطبق عقیدۀ دانته شاعر ایتالیایی مانند پروانه های درخــشان گرد آن گل ملــکوتی در پرواز بوده از شمیمِ روحانی آن به وجد وشــادی آمـده تسلی یابیم، یا مانند ذره ای به آن سرچشمه فروغ جاودانی بپیونــدیم.در هر صورت با نــیروی خــرد وقدرت ایمان ،ما آ دمیان می توانیم به یک حیات  معنوی بی چون وچرا وزیـــبایی برسیم که مافـوق  تعریف  وبیانِ ما بوده وپیش بینی وتصورآ ن در اندیشۀ مانگنجد. ولی بدون شک در هرحال در آن  جایگاه سرود ونور در حضور معشوق حقیقی ودر جوار آن یار واقعی خواهیم زیست.جایی که ما با شادمانی بیکران در خواهیم یافت سدها وقیودی که ما آدمیان را در عالم زیرین از یکدیگر جدا داشته بود در هم شکسته ودر آن جایگاه مقدس، ارواح کامل ووارسته مانندِ برادران درحضور پدر آسـمانی خود ازنعمت ایزدی وتوفیق سرمدی بر خوردار خواهیم بود(برگرفته از پرتوی از فلسفه ایران باستان نوشتۀ دینشاه ایرانی)

 

برگرفته از کتاب زرتشت و آموزه های او نوشته روانشاد موبد رستم شهزادی

http://www.ketabfarsi.org/ketabkhaneh/ketabkhani_3/ketab3599/ketab3599.pdf

 

جان باختگان زرتشتی

جان باختگان زرتشتی

موبد کورش نیکنام 
زمین گر گشاده كند راز خویش نماید سرآغاز و انجام خویش 
كنارش پر از تاجداران بود سرش پر ز خون دلیران بود 
پر از مرد دانا بود دامنش پر از خوب رخ چاك پیراهنش

ایرانیان باستان برپایه آموزش های اشوزرتشت و باورهای دینی و فلسفی خود، جان باختن در راه ارزش های نیك انسانی را از كارهای پسندیده می دانستند. در پیام اشوزرتشت بر هر فرد بایسته است تا در گام اول ، خصلت های لازم انسان بودن را در خود پرورش دهد ، سپس در راه گسترش راستی و مهر كوشش كند یا به عبارتی علیه دروغ و كژاندیشی مبارزه پیگیر داشته باشد و در این راه حتی از فدا كردن جان خود نیز در صورت نیاز دریغ نداشته باشد.

در این آیین ، بی تفاوتی نسبت به ظلم و بیداد شایسته نیست و پایداری در برابر آنها تا رسیدن به استقلال و آزادی لازم و ضروری به نظر می رسد. بنابراین همراه شدن با سپاه راستی و پیكار با دشمن و دروغكار از دیرباز در این سرزمین جایگاهی ارزشمند داشته است. 
پیام آور ایرانی در كتاب گات ها انسان را به مبارزه در برابر بیداد سفارش می دهد:

” پیروان دروغ نمی خواهند مردم به سوی راستی روند و می كوشند تا آنان را از پیشرفت در زندگی و آبادانی شهر و روستای خود باز دارند. چنین كسانی كردارشان زشت و ویرانگر است. بی گمان كسانی كه با تمام روح و نیرو به مخالفت و دشمنی با آنان برخیزند ، به راه راست رفته و برابر آیین نیك مزدا گام بر می دارند. ” 
هات 46 بند 4

“كسانی از حامیان كشور محسوب می شوند كه از برای درهم شكستن خشم بدخواهان بپا خیزد ” 
هات 48 بند 12

” كسی كه به ضد دروغ پرست، با زبان و یا فكر و یا دست ها ستیزه كند، چنین كسی خشنودی اهورامزدا را فراهم می كند. ” 
هات 23 بند 2

” پیروان راستی باید پیوسته به ضد دروغ پرست پیكار كنند . ” 
هات 47 بند 4

بر پایه این بینش است كه در گذر تاریخ پرافتخار ایران ، سلحشورانی با فدا كردن جان و نثار خون پاك خویش ، این سرزمین را برای رسیدن به آزادی ، آبیاری كرده اند تا ظلم و بیداد پایدار نماند وابستگی و استعمار از بین برود و دشمن و دروغ از ایران رخت بربندد.

همچنین با این سفارش های فرهنگی كه فردوسی در شاهنامه بیان می كند 
دریغ است كه ایران ویران شود كنام پلنگان و شیران شود 
بیا سربه سر تن به كشتن دهیم از آن به كه كشور به دشمن دهیم

سیاوش ، برای پویایی راستی در فرهنگ ایران از جان خود می گذرد و از آتش عبور می كند. رستم، در الگوی پهلوانی و عشق به ایران در بسیاری از نبردها پیروز می گردد، كاووس را از بند شاه هاماوران نجات می دهد. افراسیاب تورانی را از ایران می راند ، سیاوش را با اخلاق نیكو پرورش می دهد، از هفت خوان می گذرد، دیو سپید را نابود می كند، به خونخواهی سیاوش می شتابد و در دفاع از كیان ایران ! ناخواسته فرزند خویش را فدا می كند.

حتی زنان ایرانی نیز در اینگونه فداكاری ها شركت داشته اند، هنگامی كه سهراب برای یافتن پدر به ایران می آید هژیر را از دژ سپید اسیر می كند. گردآفرید كه یك بانوی ایرانی است به خشم می آید و تصور می كند كه سهراب بیگانه است، بنابراین كلاه و لباس رزم می پوشدو سوار بر اسب به نبرد با سهراب می پردازد، هنگامی كه كلاه جنگی از سرش كنار می رود و گیسوی او نمایان می گردد سهراب با تعجب از زبان فردوسی چنین می گوید: 
زنانشان چنین اند ایرانیان چگونه اند گردان و جنگاوران برجسته ترین جانفشانی ، اقدام آرش كمانگیر است . در تشتریشت آمده است كه افراسیاب تورانی در زمان منوچهر بر سپاه ایران غلبه كرده و 12 سال بر ایران ظلم كرد. در آخرین نبرد ، بین سپاهیان قرار می شود یك ایرانی تیری از مازندران به سوی شرق پرتاب كند تا مرز دو كشور تعیین گردد: آرش داوطلب شد ، در برابر سپاه دشمن قرار گرفت و با اینكه می دانست پس از پرتاب تیر جان می بازد با تمام توان تیراندازی كرد ، تیر او در كنار رود جیحون بر درخت گردویی می نشیند و مرز سرزمین ایران و دشمن ، با جانفشانی سرباز ایرانی تعیین می گردد.

زرتشتیان با فداكاری در جبهه نبرد تحمیلی عراق با ایران نیز شركت كردند و همراه با ملت ایران از ورود و تسلط بیگانگان به ایران جلوگیری كردند و جان خود را فدای ارزش های نیك انسانی این سرزمین كردند.

 جان باخته ، مهرداد فرارونی ، در سال 1334 در تهران زاده شد. ادامه تحصیلات خود را در دانشكده فنی دانشگاه تهران گذراند در آغاز پیروزی انقلاب به یاری نیروی هوایی رفت و در 21 بهمن 1357 جان باخت. 
 جان باخته كامران گنجی ، در سال 1339 در كرمان زاده شد تحصیلات خود را در دبیرستان فیروزبهرام به پایان رسانید. در سال 1359 به خدمت سربازی دعوت شد و در 20 مهر ماه 1359 در جبهه سرپل ذهاب جان باخت. 
 جان باخته ، كیخسرو كیخسروی ، در سال 1329 در تهران زاده شد، دیپلم خود را از دبیرستان فیروزبهرام اخذ كرد سپس در دانشكده كشاورزی دانشگاه تهران ادامه تحصیل داد و در شانزدهم دیماه 1359 جان باخت.
 جان باخته ، بهروز باستانی، در سال 1340 در تهران زاده شد تحصیلات خود را در دبیرستان فیروزبهرام به پایان رسانید سپس به خدمات سربازی رفت و در تاریخ 22 مرداد 1360 جان باخت. 
 جان باخته ، پرویز آبادی ، در سال 1325 در كرمان زاده شد، تحصیلات را در كرمان به پایان رسانید و سپس در رشته مدیریت بازرگانی از انگلستان فارغ التحصیل شد. در سمت سرپرست بازرگانی شركت كشتیرانی در بندر امام خمینی (ره) و در تاریخ 27 مهر 1360 در پی بمباران هوایی دشمن جان باخت. 
 جان باخته ، داریوش شهزادی، در سال 1328 در تهران زاده شد، تحصیلات خود را در دبیرستان فیروزبهرام گذراند و سپس در رشته مهندسی برق الكترونیك از دانشگاه علم و صنعت فارغ التحصیل گشت، در سازمان صدا و سیما انجام وظیفه می كرد و در شش آذرماه 1369 بر اثر انفجار بمب از سوی ضد انقلاب جان باخت. 
 جان باخته ، فرهاد خادم ، در سال 1336 در تهران متولد شد تحصیلات خود را در دبیرستان خوارزمی به پایان برد. در رشته مهندسی سازه از دانشگاه صنعتی شریف فارغ التحصیل شد و به خدمت سربازی رهسپار گردید و در اول اسفند ماه 1360 در محور تنگ چزابه جان باخت. 
 جان باخته ، اسفندیار دارابیان، در سال 1299 در یزد زاده شد . پس از تحصیلات متوسطه وارد دانشكده پزشكی دانشگاه تهران شد. به طور داوطلب به عنوان پزشك برای خدمت برای خدمت به هم میهنان به جبهه اعزام گشت و در اول دیماه 1361 جان باخت. 
 جان باخته فریدون نژاد كی ، در سال 1324 در یزد متولد شد. پس از تحصیلات متوسطه وارد دانشكده پزشكی دانشگاه تهران شد. به طور داوطلب به عنوان پزشك برای خدمت به هم میهنان به جبهه شركت كرد و در هفتم مهر ماه 1362 در جبهه سومار جان باخت. 
 جان باخته جمشید گشتاسبی حسن آبادی در سال 1342 در یزد متولد شد. تحصیلات حود را در یزد و تهران تا دیپلم ریاضی گذراند. با استعداد و شانس زیادی برای ادامه تحصیل در دانشگاه ترجیح داد تا به دفاع از میهن بپردازد. جزو گروه كلاه سبزها در جزیره مجنون و در حمله بدر از اسفند ماه 1363 ناپدید شد و پس از سال ها به زمره جانباختگان در آمد. 
 جان باخته دیهیم شهریاری در سال 1338 در یزد زاده شد. تحصیلات خود را در كرمان به پایان رسانید.و پس از اعزام به خدمت سربازی در 26 امرداد ماه 1364 جان باخت. 
 جان باخته جهانبخش نمیرانیان در سال 1338 در یزد زاده شد . پس از تحصیلات متوسطه در تهران در رشته اقتصاد دانشگاه اصفهان ادامه تحصیل داد و به خدمت سربازی اعزام گردید و در تاریخ 19 شهریور 1365 در جبهه فاو ، جان باخت. 
 جان باخته رستم آذرباد در سال 1344 در یزد زاده شد . تحصیلات خود را در رشته اقتصاد به پایان رسانید. سپس به خدمت سربازی اعزام گردید و در روز 30 خرداد 1365 در جبهه سقز جان باخت. 
 جان باخته داریوش آبادیان در سال 1317 در كرمان زاده شد. پس از تحصیلات متوسط به استخدام سازمان توانبخشی درآمد، در تاریخ یازدهم اسفند ماه 1366 پس از اصابت موشك به منطقه مسكونی جان باخت. 
 جان باخته مهرداد آبادیان در سال 1327 در شهر كرمان زاده شد پس از تحصیلات در این شهر وارد دانشكده افسری تهران شد، چندین دوره تحصیلی در خارج از كشور داشت . استاد دانشكده افسری شیراز بود. در ماموریت خود در جبهه مجروح و در سال 1361 جانباز شد و پس از دوران بیماری در 1383 درگذشت. 
هر آنكه شود كشته ز ایران سپاه بهشت برینش بود جایگاه

 

برگرفته از

http://www.kniknam.com

بیگانه آشنا ، آشنای بیگانه!

بیگانه آشنا ، آشنای بیگانه!

موبد کورش نیکنام 
پیام و آرزوی زرتشت در رستگاری انسان ها بر همگان آشنا و آشكار است و یكی از فلسفه های برجسته و ارزشمند جهانی به شمار می آید به گونه ای كه در گذشته ، بسیاری از پژوهشگران پیرامون آن قلم فرسایی كرده و شاهكارهای اخلاقی از خود به یادگارگذاشته اند. 
اكنون پیام وخشور ایرانی ، ساده ترین و كامل ترین شیوه را در بیداری انسان ها از خواب غفلت بیان می كند تا در هنجار هستی با راستی همراه شوند.

در آینده نیز علاقه مندان فرارونی كه آیین راستی را برگزینند ، پیام زرتشت را در كردار خود به كار خواهند گرفت. این انسان های آزاد اندیش یقین دارند بی هدف آفریده نشده اند بلكه با بهره گیری از پیام گات ها می تواننداشویی را در خود پرورش دهند و فروزه های نیكی، پاكی، پارسایی ، فروتنی، از خود گذشتگی و عشق به دیگران را در كردارشان استوار سازند. 
آن ها به پیروی از پیام زرتشت ، كمر همت خواهند بست تا راستی را گسترش دهند، ناپاكی و كژاندیشی را براندازند، جهان را آباد و جهانیان را شاد سازند.

این وارستگان، به تازه كردن زندگی و جهان هستی ، اندیشه خواهند داشت و خرسندی و آرامش خود را در پی خوشبخت كردن دیگران، آرزو می كنند. 
این آرزوهای آشنا، ولی بیگانه ، خواسته پیروان زرتشت به ویژه جوانانِ خردمند و بیدار دل است كه در روزگار برتری جویی فرهنگ ها و تمدن ها ، پرچم افتخار آفرین راستی را برافراشته می دارند.

از سوی دیگر ، با این همه رهنمودهای اخلاقی و انسانی كه در پیام اشوزرتشت به یادگار مانده است، بخش هایی از سنت های زرتشتی سال ها است كه نمونه هایی از فرهنگ بیگانه را با خود آشنا كرده است. چون كَرپَن باوران نیروی خود را پس از پیامبری اشوزرتشت بازیافتند و پیام بیگانه خود را در الگویی آشنا و گاهی با یاری از نام زرتشت به خوش باوران مزداپرست تقدیم كردند و اینك پیروان زرتشت توانایی كافی را برای امانت داری و پاسداری از ارزش های پیام وخشور ایرانی در خود احساس نمی كنند، با بی تفاوتی و از پشت پرده ناباروری به آن می نگرندو از جلوه های گوناگون آموزش پیامبرشان بهره نمی گیرند.

ویژگی های آیین راستی، نشان و نماد ارزشمندی است كه تنها بر چهره رنج كشیده و آرام پویندگان راستی نقش دارد تا گویای گذشت ، فداكاری پاكدامنی و تلاش آن ها برای باقی ماندن در گذر تاریخ و برخورد با ناملایمات زمان باشد نه فلسفه ای برای این كه ارزش های انسانی همواره پویا و پایدار بماند.

چرا باید چنین باشد؟ 
زیرا در رفتار آیینی جامعه زرتشتی دو نگرش وجود دارد كه با هم درآمیخته اند ولی هم خوانی ندارند. 
نخست نگرش سنتی و سپس دیدگاه گاهانی.

در نگرش سنتی ، برخی از باورها و مراسم هایی كه مشاهده می شود، مربوط به مردمان ساكن در سرزمین ایران پیش از پیامبری زرتشت و بیگانه با سرشت گاهانی است و پاره ای دیگر ، نوشته ها و یادگارهای ناهمگون دوره ساسانی و پس از آن است كه بنا به ضرورت زمان تنظیم شده است .

نگرش دوم، پیام آشنای وخشور ایرانی است كه در كتاب گات ها برای شادی و سربلندی انسان ها به جهانیان سفارش شده است و آشنایانِ آیین خردورزی از آن بیگانه مانده اند. 
نیاز فرهنگی زمان هشدار می دهد تا نوشته های غیر گاهانی یا بیگانه با آن را ، برای پژوهش در گنجینه میراث فرهنگی خود ، جای دهیم و از پیام آشنا بهره مند شویم زیرا سده هایی سپری شده است و آیین بازیافته و دگرگون شده ساسانی دنبال می شود و گات های زرتشت هم چنان در لابلای ادبیات پنهان مانده است تا پیام مهر و دوستی جهانی در دسترس عاشقان آن قرار نگیرد.

برای آشنایی چه باید كرد؟ 
باید جان مایه اخلاق و رفتار اجتماعی ، آیین ها و مراسم سنتی ، برگزاری جشن ها و سوگواری ها، برخوردها و پی آمدهای زیستی جامعه زرتشتی بر نگرش گاهانی استوار شود. 
باید همه پویندگان آیین راستی با بینش پاك و بهره مندی از خرد، اشویی را برای تازه شدن زندگی و جهان هستی برگزینند. 
باید نیایش ها و ستایش های پیروان راستی از روی خرد و دانش ، جدا از گرایش های اجتماعی زمان و هماهنگ با پیام اشویی وخشور ایرانی انجام پذیرد.

باید پیروان آیین راستی به دور از هرگونه خودخواهی آن چه را كه اكنون با سنت ها پیروی می كنند و با پیام دینی هماهنگی ندارد و به نادرست ارزش نامیده می شود؛ آگاهانه تغییر دهند و با دل آگاهی و از روی خرد، كردار خود را بر پایه اندیشه و گفتار نیك استوار سازند. 
راه آشنای با آشنای بیگانه كدام است؟ 
پیش از آن كه آزمایش زمان ساسانی تكرار شود و آگاهان فرمایشی برنامه های آیینی تازه برای كیش زرتشتی فراهم كنند. پیام زرتشت روش ساده و فراگیری را سفارش می دهد.

بهترین گفته را با گوش بشنوید 
با اندیشه روشن به آن بنگرید 
سپس هر مرد و زن 
از دو راه نیكی و بدی 
یكی را از روی خرد و اختیار برگزینند و … 
گات ها 3 بند 2

پس باید خودسازی را خردمندانه آغاز كنیم . پیام گات ها را همچون جان در آغوش بگیریم. با اشك هایی كه از دیده دل روان می شود. زنگار از چهره آن بزداییم . ره آورد این پیام را با اندیشه و روان خود دمساز گردانیم و آن گاه شاهد شكوفایی جوانه های اشویی ، مهر، پارسایی و فروتنی باشیم كه زمستان رنج آوری را پشت سر نهاده است.

خودسازی دینی ، یكپارچگی آیینی را طلب می كند و این میسر نیست، مگر این كه انجمن ها و سازمان های زرتشتی همازور شوند. در بازنگری بسیاری از مراسم و آیین ها، فراخوان مقاله و سپس سمیناری تشكیل دهند كه در آن دانایان دین و پیام زرتشت شركت كنند و پس از گفت وگوهای خردمندانه ، رفتارهای اجتماعی زرتشتیان را در برپایی مراسم دینی و سنتی ، بر پایه های ارزشمند اندیشه ایرانی ، هماهنگ ، استوار و فراگیر سازند.

 

برگرفته از

http://www.kniknam.com

بهشت و دوزخ

بهشت و دوزخ

موبد رستم شهزادی

در اوستا بهشت را (وهیشتم اهوم ) یعنی بهترین هستی نامیده وآن را پایگاهِ نیکان ودوزخ را (اچیشتم اهـوم)یعنی بدترین هـــستی وآن را جایگاهِ بدکاران می شمارد.در گاتها می فـرمـاید:”سـر انـجام دروغ پرستان در زشت ترین مکان (دوزخ) وپیروانِ راســتی در نیـکوترین پایگاه (بهـشت) جــای خواهــند گرفـت “(یسنای 30 بند4).

“در روز واپــسین دوســتاران راســتی بــه ســرای نیــک وطرفــداران ِدروغ به جــزای بــد خواهــند رسید”(یسنای31 بند14).

“اهــورامـــزدا از خــردِ کامــلِ خود اعمــال هر کسی را به حسـاب آورده ودر روز واپسین به خوبـی قضاوت  خواهد کرد”(یسنای32 بند6).

“کسی که دوستار راستی را خشنود سازد واز انسان وستوران پرستاری کند، چنین کسی روزی در فردوسِ برین جای خواهد گرفت” (یسنای33 بند3).


سه پایگاه بهشت ودوزخ- در اوستا بهشت ودوزخ هر یک سه پایگاه دارد:

پایۀ نخست: بهشت نیک اندیشان ویا “هومت پایه “

پایه دوم: بهشت نیک گفتاران یا “هوخت پایه”

پایه سوم: بهشت نیکوکاران یا “هورشت پایه”


چه کارهایی نیک اندیشی یا “هومت” شمرده شده است؟

نیک اندیشی عبارتست از :ایمان وتوکل به خداوند یکتا ، تواضع، قناعت، خیر خواهی، حق شناسی، آشــتی خواهی، رحم ومروت، خوش قلــبی، پاک چـشمی، پاکدامـنی، اعتماد به نـفس،وظیفه شـناسی، خوش خویی، وفاداری، انصاف، بردباری، مــهربانـی، خوشـرویی، عدالتــخواهی، بکارگیری عــقل وخــرد، عاقبت بینی وغیره.


چه کارهایی” هوخت” یا نیک گفتاری شمرده می شود؟

نیک گفتاری یعنی: سپاس خـداونـد مـهربان، راســتگویــی ، ســپاسگزاری از دیــگران، انـدرزگویی ، شمــرده گویی، درود وسلام گویــی ، راست داوری،حـق گــویــی،نیــک گویـی،سنــجیده گویی وغیره.


چه کارهایی” هورشت” یا نیکوکار ی شمرده می شود؟

نیـــکوکاری عبارت است از: فرمانبرداری از خــــداونــد وپیامبران، درسـت کاری وامانــت داری کاروکوشش، آبادانی ، اطاعت از پدر ومادر واســتادان وبزرگان نیک کشور ، کسـب دانـش وهــنر خدمت به خلق، پرهیزگاری ، مهـمان نوازی، عــیادت بیماران، دستــگیری نیازمـــندان ،دادگــری، بخشندگی، اجنتاب از منهیات و کارهای ناشایست، مــهرورزی، مـردم نــوازی، اطاعت از قانون ، قــدر دانی، یاد خیرازدر گذشـــتگان،اطاعت از راستان و نیکان ، هــنر پروری ، اغـماض وغیره.


چرا بهشت یا دوزخ دارای سه مرحله یا پایه می باشد؟

به طوری که ملاحظه گردیدا شوزرتشت خوشبختی یا بدبختیِ مارا در این جهان یا جهانِ دیگر، تنها از راه اندیشه وگفتار وکردار دانسته ومیانجیِ دیگری برای رستگاریِ آدمیان قایل نیست. از آنـجایی که ریشه وبنیاد هر گفتار وکردار شخص، انــدیشه ونیت اوست وهیـچ کاری بدون قصد وارادۀ قــبلی صورت پذیر نیست، بنا براین اگر کسی در این جهان اندیشـته ونیتِ خیر داشته ولی به علتی فرصت یا جراتِ گفتن یا انجام دادنِ آن را نداشته، همین اندیشه نیک دراین جهان وجهان دیگر برای او مفـید بوده وپایه ای از بهشــت بــهره اش خواهد بود وهر گاه نیــت ِخیرِ خودرابه شکل اندرز یا راهنـمایی دیگران به زبان آورد ،پایۀ دیگرِ بهشت نصیب اوگشته واگر اندیشه وگفتار نیک خود را به صورت عمل یا کردار آوردبه بالاترین پایۀ بهـشت خواهدرسید.همین طور اســت سه مرحــله یا پایــۀ دوزخ.


بهشت یا دوزخ در آیین زرتشتی چگونه توصیف گردیده؟

بهشت به زبان اوستایی یعنی بهترین وآن صفت عالی (به)است چنانکه گوییم (به ، بهتر ، بهشت) یا (مه ، مهتر،مــهست) یا ( کم، کمتر،کمــست) وواژۀ بهــشت فارســی درست برابر است با(بــــِست) انگلیسی ودوزخ نیز به معنیِ هستی یا زندگیِ بد وزشت است ،زیرا “دُژ “یا”دُش”در اوستا، یعنی بد وزشت و”اخــو” یا” اهــو” به معنی هســتی یا زندگــی است که جمعِ آن می شود(اخوان).در  اوسـتا می خوانیم:”اخوان اشوان روشن گروثمان هما خاره وهما نیکه “یعنی جایگاهِ پاکِ گروسمانِ روشن سراسر خرمی ونیکی است وگروسمان بالاترین مرحله یا پایۀ بهشت وبرابر است با “هورشت پایه”.

درنامههای دینی زرتشتیان توصیفِ دیگری برای بهشت یا دوزخ نیامده، تنها بهشت را جایِ روشنی وشادی وخرمی ونیکی  و دورخ را جایِ تاریکی وغـم وبدبـختی وزشتی می داند وهمیشـه بهشـت را روشن ودوزخ را تاریک توصیف کرده است.


چرا دینِ زرتشتی به وجودِ بهشت ودوزخِ مادی ومعنوی، در گیــتی ومـــینو هر دو قایل است؟

اگر انسان معتقد باشد که بهشت موعود تنها پس از مرگ ودر جهان دیگر خواهد بود،آنگونه که بایـد درآبادی وپیشرفت این جهان نخواهد کوشیدولی وقتی ایمان داشته باشد که در این جهان خاکی یا گیتی نیز می توان از خوشبختی ها یِ بهشت بهره مند شد، بیشتر به کار وکوشش پرداخــته وزندگانی خود را در این جهان بهشت آ سا کرده واز تمام وسایلِ ممکنه استفاده کرده وآن راآباد وشادی بخش خواهد ساخت .

در اوستا بارها می خوانیم که ما،مزدیسنی کیشان باید بهشت مینویی را باتمام نیکیها وشادیهای آن در عالم خاکی برپاسازیم.

اشــوزرتـــشت در( یسنای 45 بند 8) در بارۀ پیاده شدن سه مرحله بهشت برروی زمین می فــرماید: “من می خواهم آن پایه ومقامی که به وسیلۀ اندیــشه وگـفتار وکــردار نیــک فراهم می گردد، در این جهان با دیدگانِ خود بنگرم وپس از آن که به وسیلۀ” راستی” مـزدا اهــورا را شناختم، درود وستایش خود را در گروسمان گیتی(سرای سرودوآواز )تقدیم او کنم. “

باز می فرماید:”مزدا اهورا به توسطِ ” وهومن” و”اشا”ی خویش وعده فرموده که در این عـالم مـادی نیز مارا ازرسایی وجاودانی با نیرومندی وپایداری برخوردار سازد.”

 

برگرفته از کتاب زرتشت و آموزه های او نوشته روانشاد موبد رستم شهزادی

http://www.ketabfarsi.org/ketabkhaneh/ketabkhani_3/ketab3599/ketab3599.pdf

 

بنیان های فرزانی (فلسفی) دین بهی

بنیان های فرزانی (فلسفی) دین بهی / مَزدَیَسنی[1]

موبد کامران جمشیدی

پیشدرآمد:

     ١- آرمان و هدف این نوشتار رسیدن به، و نشان دادنِ بُن و ریشۀ یک جهانی بینی/دیدگاه/دین/آیین است که در درازای زمان نام های گوناگونی به خود گرفته است؛ از دین بهی گرفته تا زرتشتی، مزدیسنی، پاک دینی … و براستی که همۀ این نام ها مناسب و درخور این جهان بینی می باشند و هرکدام بگونه ای آن را بازمی نمایند و ما بهتر است برگزینیم که با فهمیدن درست و همه سویۀ این جهان بینی به همۀ این نامها ارج بگذاریم و هر کدام را که می شنویم یک دید و دین و آیین یکسان به اندیشه مان برسد.

     ٢- آنچه که اشو زرتشت در گاتاهای خویش به ما نشان می دهد، به سادگی، چگونگی نیک یا بد زندگی کردن است. او در سروده های پاک و اندیشه برانگیز (مانتراهای) خویش سخنانی می گوید که انسانِ اندیشمند و کنجکاو را می تواند به اندیشه وادارد و به راه اندازد! راهی که سر به همه جا می کشد، گذشته ها، اندیشه ها، زندگی ها، و در آنها می کَنَد، می کاوَد، می بُرَد، می دوزد، و از میان همۀ آنها نگاره ای (تصویری) برای خویش می سازد و برای شناخت زندگی و خویشتن خویش راه می جوید. البته ای کاش همه چنین بودند که می دانیم شوربختانه هستند سیستم های باوری که انسان را از همان زمان زایشش در گیتی برده و بندۀ خویش می خواهند و نگاه می دارند و آزادی سرشتی او را از او دریغ می دارند.

     ٣- اشو زرتشت به زبانِ زمان خویش واژه ها و مفهوم هایی به کار می برد که برای دریافت چیم/مانا/درونمایۀ آنها چاره ای نیست جز ژرف نگری، چه در خود گاتاها و چه در فرهنگ های پیش و پس آنها در همان پهنۀ فرهنگی، که درِ دنیای بزرگتری از اندیشه ها به روی انسان گشوده می شود. اما باید گفت که تنها راهِ دریافت راستین آنها و به زبانی دیگر شناخت زندگی و هستی، ژرف نگری در بن خویش و شناختن آن است که کلید گشودن درهای بسته است و بند پیوند همه چیز دیگر.

     ٤- برای این نگارنده، ارجمندترین آرمان، پیداکردن همانندی ها، همسانی ها و ریشه های مشترک در این فرهنگ/ جهان بینی است تا پلی و پیوندی بزنم میان گذشته و امروز و آینده، آنهم از راه بازگشت به بن و ریشه (و نه بازگشت به پس در زمان و تاریخ)

     ٥- نگاه به یک جهان بینی/دکترین/فلسفه می تواند از دو زاویه/دیدگاه باشد، بسته به آنکه نگرنده در کجا ایستاده است! یکی می خواهد همه چیز را از بالا ببیند و برای زندگی مانا و مفهومی “خدایی” و از پیش اندیشه شده و بر پایۀ نقشه ای بزرگ بداند! و دیگری آن را از روی “زمین” و آنچه “واقعی” است و به زندگی روزمره و شادی ها و غم هایش پیوند دارد می بیند و بررسی می کند.

     و من می گویم که مزدیسنا هر دوی اینها را دارد که با هم نیز در پیوندند و هم سرشتند و هر کس می تواند جایگاه و آرمان و ایده آل خود را در آن بیابد. مهم آن است که راه زندگی زمینی را هر دو یکسان می بینند، چه هدف زمینی باشد، چه آسمانی!


اکنون بیاییم و نخست آن دورنمای بزرگتر و فلسفۀ آفرینشی آن را از دیدگاه دینی/استوره ای به پیش آوریم و نگاهی بیندازیم. شاید که بتوان آن را چنین دید:


١- دو مینوی هستی و نیستی و نیکی و بدی، در اندیشۀ یک خداوند یگانه با هم همزادند.

٢- گوهرِ “شدن” یا آفرینش در “هستی” وجود دارد. هستی یا “اهورا” بنا به سرشت خویش هست شونده و هست کننده است، همانا گرایش به آفرینش دارد و “ناگزیر” به آفرینش است تا نیست کنندگی درونی خویش را از میان بردارد و هستی را جاودانه کند.

٣- هستی، تنها با به کنش کشاندن خویش و سپس رسایی (=خرداد) خود و نابود کردن کاستی و نیروهای ویرانگر درونی خویش است که می تواند به جاودانگی (امرداد) دست یابد.

٤- پس انگیزۀ آفرینش همانا وجود نیستی، کارکرد آفرینش همانا پیکار با نیستی و هدف و فرجام آفرینش از میان بردن نیستی و جاودانه کردن هستی است.

٥- بدین ترتیب، خداوند در جایگاه نیروی هست کننده، با آنکه گراینده به هستی، و نیز آگاه به پیروزی فرجامین خویش بر نیستی و راههای این پیروزی است، با این هال “همه توانا” (قادر مطلق) نیست بلکه نیروی او در گوهرش وجود دارد (بالقوه هست) که باید به به روندِ کنش درآید (بالفعل گردد).

٦- خداوند برای به کردار درآوردن این گوهر، نخست همه “چیزها” را “می اندیشد”، همانا مینوی چیزها را در جهانی “مینوی” می آفریند، سپس آنها را با آفرینش در گیتی کنشمند می سازد، زیرا هستی در هالِ میان تهی (خلاء) و ناآفرینشی خود نمی تواند جاودانه شود و این کار تنها با مادی شدن آن و گام به گام شدنی است.

٧- بنابراین، گیتی و هر چه در آن است ابزار خداوندند برای به کردار کشاندن خواست و خرد او، همانا هستی را به رسایی رساندن و جاودانه کردن.

٨- اما مهمترین یاور خداوند در این ره سپنتایی، انسان آزادکامی است که می تواند به شوند آگاهی اش، همچون پرتو برین خداوند و نماد و نمایندۀ او در روی زمین، آزادانه میان هستی و نیستی و نیکی و بدی “گزینش” کند.

٩- پس بنیاد و انگیزۀ نیکوکاری و یا پرهیزگاری انسان، نه برای “بیان بندگی” به خداوند و خوشایند او، بلکه به ناگزیر برای یاوری به او در پیکار با اهریمن و پیروزی بر آن است.

١٠- اما این یاوری دوسویه است. خداوند برای راهنمایی انسان در همۀ زمینه ها، نمونه هایی برتر یا “مینوهایی” آفریده است که آدمی آنها را “الگو”ی رفتار و زندگی خویش می سازد تا خود و جهان را نیکبخت و پیروز گرداند. مهمترین این مینوها “امشاسپندان” هستند.

١١- پس نیروی گوهری خداوند، تنها به یاری و با نیکوکاری انسان است که می تواند کنشمند گردد. بدین گونه ابزار بنیادی کنشمند کردن خواست و نیروی خداوند در گیتی، همانا انسان است.

١٢- بنابراین، از آنجا که هم گیتی و هر چه در آن است و هم زندگانی انسان در گیتی، همگی با آرمان پیکار با اهریمن و نیستی و جاودانه کردن خود و هستی آفریده شده اند، نه تنها این جهان و زندگانی این جهانی بد و زشت نیست، بلکه تنها از راه نیک زیستن در این جهان و به رسایی رساندن آن است که می توان ناهمسانی یا همیستاری (تضاد) میان گیتی و مینو، یا این جهان و آن جهان را از میان برداشت، به آنها یگانگی بخشید و به سخن ساده تر، بهشت را در گیتی ساخت.

١٣- اما نمود هستی یافته و پیکرمند نیکی و نیکوکاری در گیتی چیست؟ چیم نیکی از یک سو “راستی” و از سوی دیگر “آبادگری” است. راستی، همانا در زندگی هازمانی (اجتماعی) و سیاسی و تکی خویش، سامان آفرینش (اشا) را مانند الگویی پیش چشم داشتن و مانند آن رفتار کردن است. پس برای نمونه، خویشکاری (وظیفه) نشناسی در زندگی هازمانی، همان اندازه کرداری “دروغ” به شمار می آید که “دروغگویی” در رفتار اخلاقی و فردی. و یا کار نکردن و یاوری نکردن به “آبادانی” و پیشرفت جهان، چون مخالف سامان هستی و هنجار گیتی است، همان اندازه از راستی به دور است که ویران کردن جهان و یاوری به اهریمن.

١٤- پس پیکار با بدی ناگزیر به آرش “جنگ” نیست و مفهوم “جنگ” تنها در پدافند از خویش در برابر یورش های اهریمنی خویی مانا می یابد. مهمترین میدان پیکار با اهندیشه های اهریمنی، پهنۀ زندگی و آباد کردن و پیش بردن و رسایی بخشیدن به هستی و گیتی است.  

 

اکنون اگر حتا نخواهیم چنین نگاهی به زندگی داشته باشیم، باز ناگزیر از دیدن، حس کردن و تجربه کرده نیروهای “هستی” و “نیستی” هستیم و اینکه ما می خواهیم که “هست” باشیم و “نیست” نباشیم. کاری هم نداریم که این بخشی از طرحی بزرگتر هست یا نه. خرداد و امرداد هم برایمان رسیدن و رساندنِ هستی در شکل کلی آن به رسایی یا تکامل و جاودانه کردن زندگی و شکست نیستی و مرگ در اندازه های کیهانی آن نباشد بلکه می خواهیم در همین زندگی که آن را تجربه می کنیم شاد باشیم، خشنود باشیم، آرامش داشته باشیم و خرداد امرداد برایمان شادزیستی و خوشزیستی دیرپا و همیشگی باشد!

اما، جالب این است که هر کدام از این دیدگاه ها را که داشته باشیم به هر روی نیروهایی که ما را در بر گرفته اند و هستی و نیستی مان را می سازند یکی هستند. چاره ای نداریم جز اینکه آن ها را بشناسیم تا با هماهنگ کردن خویش با آنها و بهره گیری از نیروهای سازندۀ زندگی تا آنجا که می توانیم آن را، زندگی را، نیک و شاد و شایسته گردانیم. همین قانون مندی نیز به ما می آموزد که بهترین راه و تنها راه آن است که همۀ هستی، یا دست کم آن هستی که ما را دربر گرفته، از درخت و آب و گیاه گرفته تا جانوران و همۀ مردمان گیتی، بتوانن نیک و شاد و شایسته زندگی کنند تا هستی رسا و بهترین/ بِهِست/ بِهِشت گردد! ایدون باد!

نیکو! اکنون از پیشدرآمد به در آییم و به “درآمد” برسیم. این شما و این بنیان های فرزانی/فلسفی دین بهی/مزدیسنا، آنگونه که این بیننده می بیند.

 

بخش نخست

بنیان های فرزانی (فلسفی) دین بهی / مَزدَیَسنی[2]

موبد کامران جمشیدی


فرزان مزدیسنی، بنیانِ پیدایش جهان و هستی ها را بر چهار پایه/ فروزه می داند:

 1- مهر/ پیوند = یگانگی/ یکتایی

2- جنبش/ دگرگونی = دوگانگی

3- هنجار / سامان / قانونمندی 

4- خرد / دانش/ منش نیک

                               



[1] یَسنی از یَسنا می آید به چیم ستودن، بزرگداشتن، جشن گرفتن. مزدا در چیم نیروی اندیشه، خرد و دانش است. بنابراین مزدیسنا در چیم ستایش، بزرگداشت و جشن خرد و دانش و نیروی اندیشه است.

[2] یَسنی از یَسنا می آید به چیم ستودن، بزرگداشتن، جشن گرفتن. مزدا در چیم نیروی اندیشه، خرد و دانش است. بنابراین مزدیسنا در چیم ستایش، بزرگداشت و جشن خرد و دانش و نیروی اندیشه است. 

—————————————————————————–

یگانگی

خدای ایرانی، مزدا

یگانگی، نخستین و بنیادی ترین قانون مندی، هنجار و حقیقت هستی است. آن، هستۀ هستی است. تنها یک جهان وجود دارد که در آن همۀ نمودهای گوناگون هستی با هم در پیوندی تاروپودی بوده و یگانه هستند.

خدای ایرانی نماد این یگانگی/ هماهنگی جهانی از راه مهر می باشد

 

مهر، همان درهم آمیختن و پیوسته بودن است[1]. پس خدا، روند مهر ورزیدن و یا آمیختن و پیوستن در هر چیزی در این گیتی و همچنین در درون انسان است.

خدا، بُن و گوهر انسان (و هر هستی داری)[2] است یا به زبانی دیگر گوهر و “دانۀ” خدا[3] درون انسان است. انسان این توانایی را دارد تا با “به خود آمدن”، خدا را در درون خود دریافته، با پروراندن دانۀ آن در خود، با همکاری و هماهنگی/هم اندازگی همۀ نیروهای درونی (و برونی)، آن را و زندگی را در درون خود گسترش دهد و ببالاند.

می توان گفت که هم انسان خدا را درون خود می پرورد و هم خدا زایاننده و پرورانندۀ[4] گوهر انسان است. اینچنین هر دو هم گوهرند، همکارند.

آن بینش/چشم درون/ دریافت انسان از چنین فرآیندی را این فرهنگ “دین” نامیده است که خود از ریشۀ دیدن و شناختن است.

 

مزدا، بن و بنیان هم آهنگی گوهری یا سرشتی (خرد) در انسان است و چیزی فراسوی او نمی باشد بلکه درونِ اوست. گوهر مزدا آهنگ/ سرود ناب است که میان همۀ جانهاست. انسان آنگاه خدا را می شناسد که هم آهنگی در همۀ نیروهای درونیش بیابد.

از اینروست که اشو زرتشت «سرای سرود» یا «گَرو دِمانا» را برای انسانهای نیک پایان راه می داند، زیرا این خود آغاز نیز می باشد.

 

اهورا Ahurâ : هستی دار، بنِ هستی

مزدا Mazdâ : خرد- بینش

 

هنجار و قانونمندی کیهان و هستی

اَشَه (اَرته) Asha-Arta= راستی= خدا= نیکی

 

اَشَه[5]، مفهوم بسیار گسترده ای دارد و چون گسترده است به شیوه های گوناگون بازنمایی می شود. اشه هنجار هستی و بن کیهان است. اشه در مزدا/خداست و با او یکی است! قانونی است که در سراسر آفرينش بر همه هستي‌ها فرمان مي‌راند. آن، سراسر نیرو، شکل، جابجایی و دگرگونی است بی نیاز از بینندۀ آگاه و فارغ از آغاز و انجام.

اشه در پَرهام[6]، قانومندی و روند خود را دارد و راه خود را می رود. بر انسان خردمند بایسته است تا با شناخت هر چه بیشتر و بهتر این قانومندی خود را با آن هماهنگ کند تا نه تنها زندگی اش نابود نشود بلکه به بهسازی زیست بوم خود آنچنان بیفزاید تا بهترین یا بهشت را در زمینِ زندگی خویش برپا سازد.

هنگامی که سخن از اشه در اندیشه و روان و رفتار انسان در میان است ، آنگاه مفهوم اشه وَهیشتَ asha vahishta یا بهترین اشه نمایان می شود چرا که برای خردِ چیننده و برگزیننده همواره پای سنجش به میان می آید. انسان خردمند باید در میان راه های گوناگونی که در پیش پای او سبز می شوند بهترین ها را برگزیند و بهترین ها آنهایی هستند که زندگی همگان را بهترین یا همان بهشت سازد.  

از این دیدگاه می توان اشه یا راستی را بیانِ هستی داشتنِ بن و گوهر مزدا در وجود هر انسانی دانست، حتا اگر از آن ناآگاه باشد. آنچه همه است (کل) همیشه در هر یگانی (جزء) هستی دارد، چون هسته هست! بازگشت به ریشه و بن، همانا دیدن و دریافتن این هستی در هستۀ خود است.

نیکی آن است که از منش نیک برخیزد و خودبخود با راستی و بهترین راستی هماهنگ باشد. نیکی آن است که آفریننده، نگاهدارنده، پاسدارنده و گسترندۀ زندگیِ بِه باشد.

این تنها زمانی شدنی است که همۀ نیروهای باشنده در هستی و همچنین نیروهای درونی انسان و همبودگاه او در هماهنگی، هارمونی و هم ترازی به سر برند و در اندازه های درست خود باشند.

به اندازه بودن / پیمانه نگاه داشتن پیش نیاز و خودِ نیکی است.

بازنمایی دیگری که از راستی می توان به دست داد آن است که:

راستی، هماهنگی انسان در اندیشه و گفتار و کردار است یعنی آنچه در اندیشه است به گفتار و کردار درآید و خود را نمایان سازد. این همان واقعیت است. این روراستی (صداقت) است.

 

راستی هنگامی حقیقت است که پیدایش آزادانۀ گوهرِ خود انسان باشد

اگر مردم اين دانش را بيابند و با منش نيك زندگيشان را با آن هماهنگ كنند، به بهترين زندگي دست مي‌يابند

 

دوگانگی در درون یگانگی

گوهر جنبش و دگرگونی Spentâ Manyu– دو نیروی همزاد

 

در درون هر ذرۀ بنیادینی در گیتی (بن کیهان)  دو مینو[7] وجود دارند که هم با یکدیگر جفت و همزادند و هم، با یکدیگر کش و واکش، یا کشش و رانش دارند. از این کش و واکش است که از درون آن مینو پیدایشی نو سربرمی آورد که آن نیز دارای آن دو مینو می باشد.

در منش و اندیشۀ مردم نیز این دو مینو و نیروی همزمان و توامان وجود دارند که به گفتۀ زرتشت، همزادند.از این دو یکی سپنتامینو Spenta Manyu نامیده شده است و دیگری انگره مینو Angra Manyu . کار انگره مینو آن است که با کنجکاوی و جوش و خروش خود، آن اندازه به سپنتامینو انگیزه بدهد تا آن را (انسان را) پیشرفت دهد و به بینش برساند. اما هنگامی که انگره مینو از اندازۀ خود بیرون رود و جوش و خروشش بی اندازه گردد، پیش راه بینش و بینایی را گرفته و تاریکی می افزاید، تاریکیِ آزار رسان و زیان بار. آنگاه است که بدی یا “دروغ” به بار می آید.  آنگاه است که باید آن را به اندازه آورده و سر جای خود نشاند!

 

بدی / دروغ

دروغ چیست؟ در زبان اوستایی، ریشۀ این واژه “دَر” در چیم دریدن، بریدن و پاره کردن است. 

از این دیدگاه پیش درآمد دروغ بی اندازگی است و هر آنچه هست که:

  • نیروهای درون و برون را از هم ببرد و جدا کند
  • با اشه هماهنگی و همخوانی نداشته باشد
  • ناهماهنگ با هنجار باشد، ناهنجار باشد.
  • به گوهر انسان آسیب برساند.
  • مایه و نگاهدارندۀ آزار جان، ترس و کینه است .
  • پوسیدگی و تباهی بیاورد.
  • بدی را نیکی، کینه را مهر، زشتی را زیبایی و بیخردی را خرد جلوه دهد، فریب دهد، ریا کند.

و سرانجام هر آنچه:

انسان را از خویشتن خویش، از پیرامون خویش، از پرهام، از گیتی، از مردم گیتی و سرانجام از زندگی می برد و جدا می کند.

 

خرد

وُهومَن vohumanیا بهمن- بهمنشی

خرد، نیروی شناسایی و گزینش است که خود، بینشی است برآمده از هماهنگی همۀ نیروها. خرد بر دو گونه بخش بندی می شود:

  • آسنَ خرد= ندا، آوا و سرودِ درون= سروش= نشان پیدایش مستقیم حقیقت از هر کسی
  • گوش سرود خرد= نوا و سرودی که از آسن خرد برمی خیزد می شنود، می پذیرد و از آن به حقیقت باردار می شود= سرچشمۀ             قانون و اخلاق= رشن

وهومن آن مینو یا گوهری است که اندیشه نیک و نیرومند از آن برمی خیزد. آن، نیرویی است که پایه و مایۀ هماهنگی ایجاد کردن میان دو مینوی همزاد یا دو گونه خرد است که پیدایش نو از میان آنهاست.

 این بهمن است که مایۀ خرد سازی و بینش دهی است،

خرد و بینش شاد و جشن ساز، مایه ای که در میان است اما خود دیده نمی شود، مایه و میان پیوند دهنده و هماهنگ کننده. بِه و بِهی، حالت آفرینندگی دو مینوست. زرتشت خود می گوید که هنگامی به بینش می رسد که روشنایی وهومن او را فرا می گیرد.

 

شالودۀ اخلاقی زرتشتی، بهمنشی است. از این هم آهنگیِ نواییِ درونیِ گوهر خود انسان است که اندیشه، گفتار و کردار نیک بخودی خود پدیدار می شوند. آنچه اصل است پیدایش و پرورش این هم آهنگی گوهری انسانی است نه توجه داشتن یا گردآوری تک تک اندیشه ها یا گفته ها و کرده ها که با سنجۀ[8] بیرونی نیکند و اینها دو چیز گوناگونند. با روی کردن به دومی شریعت ایجاد می شود و با روی کردن به بهمنشی است که می توان به آزادی از هر گونۀ آن مانند آزادی سیاسی و دینی و … دست یافت.

بهمنشی به آن منشی گفته می شود که از آن بهی و نیکی برمی خیزد.

 

وجدان آگاه = دین = خرد

واژۀ دین، دگردیس شدۀ واژۀ اوستایی “دَئِنا”ی daenâ است که برپایۀ فرهنگ بنیادین ایرانی و نیک دینی/ راست دینی/بهدینی/مزدیسنی دارای چنین درونمایه هایی میباشد:

چشم درونی و بینشِ راستی (حقیقت)جوی و درستی (واقعیت) گرا[9] برای دیدن و بازشناختن راستی از ناراستی یا شایست از ناشایست، که از آن بگونۀ “وجدان آگاه” نیز یاد می کنند که براستی همان “خِرَد” است که باید راهنمای انسان باشد.

 

به زبانی دیگر دین ” آگاهی از سرشت بنیادین انسان است از نیروی زایندگی یا آفرینندگی در ژرفای او و همچنین نگاهداری و پرورش و بالش آن از راه هماهنگی/هم اندازگی نیروهای درونی (و برونی)”.

 

این آگاهی یا دین انسان در درازای زمان و زندگی و در گذر از آزمون های آن شکل ( و رنگ و بو و مزه و …!) به خود می گیرد.  دین هر کس برای خود اوست که می تواند دارندۀ خود را زیبا، نیک، بزرگ و نیرومند گرداند[10] و یا وارون آن!

بدینسان آن دینی بهتر است که مردم را در رفتارشان با یکدیگر و در برابر همۀ گیتی زیباتر، دوست داشتنی تر، پسندیده تر و بلندپایه تر گرداند.

 

بی گمان هر کس در این جهان هنجارمندِ اشایی، آنجا که رفتار کنشی- واکنشی یکی از بنمایه های این هنجار به شمار می آید، پیامدِ چگونه بودن و کنش های خود را از جهان پیرامون دریافت می کند. پس هر چه زیباتر و بهتر باشیم، جهان نیز زیباتر و بهتر خواهد شد. این است گزینش درست و نیک، و این است شناخت مسئولیت یا خویشکاری.


نتیجه گیری از بخش نخست

خدا = خرد = دین

 

١- دین خودِ خداست و با خدا اینهمانی دارد. میان دین و خدا میانجی نیست. دین را خدا به انسان نمی دهد بلکه خدا در انسان، مستقیم، همان دین می شود.

٢- انسان در خود گوهری نهفته و بزرگ و زیبا دارد که دوست داشتنی است اما نمی داند که چیست! انسان خدا و دینش را در خودش دارد اما برایش پیدا نیست!

٣- دین یا گوهر ناشناختۀ انسان برای بزرگی اش، نیکی اش، زیبایی اش، خوشبویی اش و نیرومندی اش دوست داشتنی است. انسان با خدا و دین تنها پیوند مهری دارد.

٤- خدا می تواند در انسان زیباتر، دوست داشتنی تر، پسندیده تر و بلندپایه تر شود.

 

چهار بنیان هستی

١- مهر/ پیوند = یگانگی/ یکتایی

٢- جنبش/ دگرگونی = دوگانگی

٣- هنجار / سامان / قانونمندی        

٤- خرد / دانش/ منش نیک

 

قانون، مهر، جنبش و خرد را نمی توان از هم جدا کرد.

این بنیان ها و قانومندی در همۀ رده ها و نماهای هستی و زندگی، جریان دارند. در جهان مادی و آخشیج ها[11] هر آفرینشی / پیدایشی از این قانونمندی پیروی می کند. در جهان انسانی نیز، چه در بخش مینوی و چه مادی و همچنین در زندگی گروهی / هازمانی نیز روا می باشد.

 

برای نمونه در زندگی هازمانی انسان هر قانون و دادی که درونمایه اش مهر نباشد و شهریاری که استوار بر خرد نباشد، و هنجاری را که در آن جنبش نباشد به سازندگی و آبادانی نمی انجامند.

در بخش مینوی/ درونی انسان، این نیروها بگونۀ توانمندی هایی یاد می شوند که هماهنگی و همکاری میان آنها می تواند شوۀ نگاهداری و گسترش و رویش و بالش زندگی و پیشرفت او گردد.

 

چهار نیروهای درونی/ نهادی

در اینجا گفتگو از آن نیروها/ توانمندی ها/ ابزارهایی است که درون نهاد انسان وجود دارند که با یاری آنها خود، پیرامون و جهان را می شناسد و نسبت به آنها واکنش نشان می دهد. 

این نیروها چنین نامیده می شوند: تن / جان- روان- دین (آیین، آیینه)- فروهر. فرهنگ کهن ایرانی/ مزدیسنی از این نیروها بگونۀ گوش- رام- ماه- وهمن نام می برد.

به زبان امروزی اینها هستند: حس های شش گانه (پنج حس+تصویرهای ذهنی) + خرد که در هم پرسی بینش می آفرینند.  اگر بخواهیم به شیوۀ مزدیسنی این نیروها را نام ببریم چنین می توانند باشند:

وهمن= من = فروهر = آسنَ خرد = خرد سروشی

ماه = دئنا = آیینه = آدینه = دین = بینش در تاریکی

گوش = گئوش= جان = باد

رام = بوی = روان = شناخت در جستجو و بینش: می بیند، می شنود، می گوید، می داند = گوش سرود خرد

 

بینش و دریافت از هم آهنگی و هم پرسی همۀ اندام ها و نیروهای حسی و دریافتی و با میانجیگری اصل ناپیدا و میان (وهمن)

 

شاید این پرسش پیش بیاید که نقش “احساس” در این میان چیست؟ پاسخ این است که احساس چیزی نیست جز واکنشی نیروگونه در برابر «برخورد/مرز مشترک نیروی آگاهی با تَن/بدن/ماده» . این نیرو، که خود بگونه ای آگاهی دهنده یا بهتر است بگوییم تقویت کنندۀ آگاهی است، اگر در اندازۀ درست باشد می تواند انگیزه دهنده و سازنده باشد وگرنه زیان بار است، بویژه احساس هایی مانند خشم و اندوه. 


[1] مهر، دگرگون شدۀ واژۀ “میترا” mithra به “میهرا”  mihraمی باشد. واژۀ میترا نیز از ریشۀ “میت” mith آمده که آن به چیم پیوند و به هم رسیدن (دیدار) می باشد. گونه های دیگر این ریشه برای نمونه آمده است: Mith- mix-mikh

که این واپسین دیسۀ (شکل) آن یعنی “میخ” به “آمیختن” دگردیسی یافته است.  

[2] در فرهنگ ایرانی مزدیسنی به همۀ هستی داران “دام” نیز گفته می شود که دربردارندۀ انسان نیز هست.

[3] در این فرهنگ به آن “فروهر” fravahar نیز گویند.

[4]  به آن “دایه” نیز گویند.

[5] اَشَه Asha

[6]  پرهام = طبیعت مادی

[7]  گوهر، ذات، دانه، تخمه، بنمایه، اسانس، نیروی جنبنده و خودافزا و گسترنده

[8]  سنجه = معیار

[9] حقیقت یا راستی یک امر ذهنی یا پدیده ای ورای پرهام (ماورای طبیعت) نیست. حقیقت، درک روشن انسانی از هنجارها یا قانون های زندگانیِ کیهانی و چگونگی پیوندِ پدیده ها می باشد. واقعیت یا درستی، به مفهوم دیدنِ درسته و همه سویۀ چیزها و پدیده ها، براستی همان حقیقت است و این دو را نمی توان از هم جدا کرد. این “دو” در “یک” یگانگی به هم پیوسته اند بگونه ای که بکار بردن واژۀ “دو” خود از برای نارساییِ برداشت ما انسان ها از یگانگی است.

[10]  همۀ این فروزه ها یا ویژگی ها درونی می باشد که البته در بیرون نیز خود را نشان می دهد.

[11] آخشیج ها همانا گوهرها یا عنصرهای بنیادین سازندۀ هستی هستند که آنها نیز در یک دسته بندی کل چهار هستند: آتش، آب، هوا، زمین

 

————————————————————————————————————-

 

بخش دوم

پیامدهای روند راست و درست

 

٥- آرامش افزاینده = سپنتا آرمیتی Spenta Armaiti – اسپند/ اسفند/ سپندارمز

٦- آبادی و سازندگی = خشترا Xshathrâ    – شهریور

٧- پیشرفت همیشگی = شادزیستی دیرپا = هَئوروَتات اَمِرِتات  Haurvatât-Ameretât – خورداد امرداد


                             


آرمان زندگی

آرمان زندگی، پیدایش گوهر خود در گیتی است، که همانا پیدایش خداست. این پیدایش، که در هماهنگی با خویشتنِ خویش و گیتی است، با شادی درونی و آرامش افزاینده یا سپنتا آرمیتی همراه است که به خوشزیستی همیشگی و دیرپا  می انجامد. چنین کَسانی هم خود، هم دیگران و هم گیتی را آباد و خشنود می گردانند و شهریاران می شوند.

 

بنیاد خوشبختی جهانی برپایۀ گاتاها در هات 43 بند 1 فشرده شده است:

«خوشزیستی ازآنِ کسی است که خواهان خوشزیستی دیگران باشد.»

 

«خداوند جهانِ شادی بخش را آفرید و در پرتو منش پاک و مهرِ (عشق) جهان آفرینِ خود

در آن آسایش و آرامش پدید آورد و شادی را برای مردم آفرید.»

 

از این رو پیروان زرتشت شاد بودن و خوش زیستن را برگزیده اند. در این دین جشن و سرور، هماهنگی یافتن با بنیان آفرینش است که خود بهترین نیایش است. این شیوۀ زیستن و نگرش به جهان به مردم نیروی تن و روان می دهد و آنان را به کار و کوشش سازنده برای رسیدن خود و رساندن جهان به خوشزیستی دیرپا انگیزه می دهد.

 

آنان می دانند که خوشی در روندِ کردار است، نه در پایان. با ایجاد خوشی انسان آزاد می شود.

خوشی برابر با آزادی است. انسان در آزادی خوش است و با خوش بودن آزاد است.

 

بهشت و دوزخ ؟

اهورامزدا راه درست زیستن را به کسی که از خردش بهره می گیرد نشان می دهد. آنها که کژاندیشی برمی گزینند، بدگفتاری و زشت کرداری به وجود می آورند، بر خلاف اشه گام بر میدارند و برپایۀ فرایند کنش و واکنش پیامد رفتار خود را دریافت خواهند کرد.

از این دیدگاه هرگز پروردگار جایگاهی به نام دوزخ برای شکنجۀ انسان پدید نیاورده است بلکه این خود انسان است که می تواند با خرد مهرورزش، بهشت را در گیتی پدید آورد.

انسان با بهی کردن، بهشت می سازد یعنی بهشت اوج بهی است، خوشی در نیکی کردن، گفتن و اندیشیدن است. آنجاست که شادی و آرامش روان است.

وارون آن، دوزخ یا بدترین جای هستی، رنج درونی (عذاب وجدان)، پی آمد کژاندیشی است که به تن و روان هر دو آزار می رساند.


تازه کردن، پویایی و جوان شَوی (فرَشوکِرِتی frashu-kereti)

دین بهی، دینی «خود تازه گردان» می باشد. پویایی همیشگی و هماهنگی آن با جهان پیشرونده آن را همیشه-تازه و همواره-نو می سازد. نوگرایی در اندیشه، گفتار و کردار که دربرگیرندۀ ترادادها و آیین ها نیز باشد شایسته است که در دستور کار روز باشد.

در گاتاها, هات 30 بند 9 آمده است:

 « ای مردم بیایید از کسانی شویم که این زندگانی را تازه می‌کنند. ای اندیشمندان, ای خردمندان و ای آورندگان خرسندی از راه راستی و درستی بیایید همگی هم رای و همراه با دانش درونی دارای یک آرمان شویم و آن نوسازی جهان است.»

 

فروهر  fravaharیا فروشیfravashi  مایه و نماد پیشرفت و نوشوی 

نیروی فراز رویاننده و فراز بالاینده، که من را به مینو میرساند (دانه را به بار و بر می نشاند)

و با بن آفرینندگی جهان و زمان پیوند می دهد.

 

فروهر نمادِ مایه و بُنِ نوشوندگی در انسان و گیتی و خداست. آن، نمادِ گوهر و سرشت خداست در وجود انسان و یکی از نیروهای چهارگانۀ درون او برای پیشرفت و بالندگی همیشگی او از راه همیشه جوان ماندن و همواره نو شدن.

سه رده بالهای نگارۀ فروهر نشان فراغبالی و آزادی در جنبش همیشگی و پیشروی و فرارَوی است بر بالهای اندیشه، گفتار و کردار نیک. گردی (حلقه) بزرگ در میانِ تن آن نشانِ روندِ گردشی و دوباره زاییِ زندگی است. گردیِ کوچکِ در دست، نمایندۀ گردآمده ای است از همۀ نیروهای درونی انسان برای شناخت زندگانی. سرچشمۀ این دریافت، نیروهای شش گانۀ انسان، همانا پنج نیروی اندریافتی (حسی) و همچنین نیروی اندیشه گری می باشد که به هم پیوند دهندۀ آن پنج تای دیگر است.آن، نشان پیمان و پیوندِ مهرآمیز نیز می باشد.

انسانی که تکمیل کنندۀ این پدیده است و از راه آن دایرۀ کوچک، که از یکسو در دست و چیرگی اوست و از سوی دیگر با بالها در پیوند است، می تواند هم بر بالها و از راه آنها بر سیستم دایره ای که او را در بر گرفته است نشان بگذارد. بدان مفهوم که اندیشه و اندریافت ما از زندگانی و هستی یا به گفته ای دیگر باور ما، که گزینش های ما را در زندگی شکل می دهند، با توان ما در پیشرفت و بال گستردن مان در هستی پیوندی راست دارند.

دست راست رو به پیش و بالا بیان کنندۀ راستی و بینش راست و درست است. هر آنکه راه راست رود پیشرفت می کند و بالا رود.

 

آزادي انديشه وگزينش

انسان در خود دارای بنیان خرد و خردورزی است، همانا نیروی دریافت راه از چاه و آنچه که برای گیتی و مردم سازنده است و یا زیانبار و آزاررسان. چنین نیرویی خداداده است و هیچکس نیز حق ندارد آن را بپوشاند و یا پیش راه آزادی گزینش را از مردم بگیرد.


دین بهی, دین اختیار است نه دین جبر و زور


هرکس آزاد است با خرد و آزاد اندیشی، راه زندگی و یا دین خود را برگزیند.                

البته در همبودگاه های مردمی و از برای بهزیستی مردم در کنار یکدیگر، سامان و قانونمندی فراهم می آید که هم زاییدۀ خرد گروهی می باشد و هم هموندان و اندام آن همبودگاه از آنها پیروی می کنند.

 

پاسخگو بودن – خویشکاری [1]

پاسخگو بودن همانا پرسش پذیری است. اهورامزدا خود، پرسش پذیر است یعنی خویشکاری دارد و باید به پرسش ها پاسخ گوید. اگر او چنین است پس همه باید چنین باشند.

انسان نجات دهنده و رهایی بخش خویش است. هر کس پاسخگوی (مسئول) اندیشه، گفتار و کردار خویش است. در بیرون از دنیای ذهنی انسان هیچ نیرو، مینو یا روان بد و اهریمنی وجود ندارد تا او را گمراه کرده و به بدی وادارد. اگر منش و بینش نیک رهنما باشند، انسان خویشکاری خود را درمی یابد و بی چشمداشت و تنها برای درستی کار، برای بهتر ساختن خویش و همبودگاه و گیتی تلاش می کند.

انسان اگر گزینش درست نکند دنیایش همچنان آشفته باقی می ماند و او (و دیگران) از نتایج آن رنج می برند تا زمانی که به هوش آیند و بنیان های اهورایی را دریابند.


مبارزه با دروغ

از آنجا که هر کردار دروغی نخست در اندیشه شکل می گیرد پس برای دوری از دروغ بهترین راه سازنده گرداندن اندیشه است. مبارزه باید نخست با اندیشۀ دروغ باشد. اگر بتوان با مهر، دوستی، آموزش درست، خوشخواهی و یا هر راه سازندۀ دیگر آن اندیشه را دگرگون کرد که چه بهتر وگرنه باید در برابر دروغکار و کینه ورز ایستاد تا آنکه در اندازه آید و از پراکندگی و پارگی به هماهنگی و همزیستی رسد.

 

تقدیر و سرنوشت یا اختیار

هر کسی سرنوشت خود را با اندیشه, گفتار و کردار خویش می‌سازد. اگر چه رفتار آدمی اختیاری است, اما بازتاب آن جبری است که برابر با هنجار آفرینش (اشه) و قانون کنش و واکنش انجام می‌شود.

 

ارزشمندی جایگاه انسان و زندگانی

ارجمندی جایگاه انسان تا جاییست که زنان و مردان نیک و پارسا در پیشبرد نیکی و پاکی همکار و همیار اهورامزدا دانسته شده‌اند. در دین بهی جهان جایی سپنتایی (مقدس) و زندگانی ارمغانی اهورایی است. بنابراین شایسته است از جهان و زندگانی به خوبی نگهداری و پاسداری کرده, جهان را آبادتر و چراغ زندگانی را فروزانتر از پیش به آیندگان سپرد. آرمان انسان آبادگردانیدن جهان و شاد کردن جهانیان (هات 28 بند 1) و در اوج آن زایش خدا در خود و پیوستن به اوست.

 

هوده های مردمی (حقوق بشر)

مردم از هر رنگ، نژاد، جنسیت، مليت و ديني كه باشند از یک سرشت اهورایی هستند و برتري هر كسي در نيك‌تر بودن انديشه، گفتار و كردار اوست. در نامه‌هاي ديني بارها خرسندي، شادماني و رستگاري مردم در سراسر جهان آرزو شده است. كورش بزرگ با پيروي از آموزش‌هاي اخلاقي و انساني اشو زرتشت نخستین منشور آزادی حقوق بشر را صادر کرد.

برابری زن و مرد

زمانی که انسانها از حقوق برابر برخوردارند، زن و مرد نیز در تمام مراحل زندگی مادی و مینوی زندگی برابرند، هم در روان و فروهر (نفس)، هم در داد (حق و حقوق) و هم در خویشکاری (وظیفه، تکلیف) .

هرجا که اشوزرتشت با مردم سخن می‌گوید زن و مرد را هر دو با هم یاد می‌کند. در نامه‌های دینی نیز از زنان و مردان نیک و پارسا هر دو نام برده شده است. (گاتاها – هات 30 بند2)

شهرآرایی – جهان آرایی

بر پایۀ چهار فروزه

قانون، مهر، جنبش و خرد را نمی توان از هم جدا کرد. قانون و دادی که درونمایه اش مهر نباشد و شهریاری که استوار بر خرد نباشد، و هنجاری را که در آن جنبش نباشد به سازندگی و آبادانی نمی انجامند.

مردم سالاری – سامانِ نیکِ برگزیده

همبودگاه آزاد مردمی شایسته است که تنها کسانی را برای اجرای کارهای گیتوی یا مینویی خویش و آنهم در یک روند آزادمنشانه برگزینند که در کار خود شایسته و کارآمد بوده و پیشینۀ راست و نیک داشته باشند تا آنکه سامان نیک و برگزیده برای راهبری همبودگاه را استوار سازند (وهو خشتر وئیریو)

سازمان همبودی (اجتماعی)

کوچکترین یگان همبود مردمی خانواده است و بزرگترین آن جهان مردمی. همۀ یگان ها- خانه، شهر، کشور و جهان باید از راه مهر و خرد با هم یگانه شوند.

آشتی و دوستی

جنگ و دشمنی چه در راستای کشورگشایی و چه به نام گسترش دین، نادرست است. ما به جهانی سرشار از دوستی و مهربانی  می اندیشیم.

همۀ انسان ها باید با پیوستن و پایبندی به اشه، مهربانی و یگانگی را در بین خود گسترش دهند تا دوستی جهانی پدیدار گردد. هر زرتشتی به هنگام نیایش روزانه، باور و پیمان خود را در سرود «مزدیسنو اهمی» به مهر و آشتی در دین مزدایی زرتشتی استوار می سازد. او دینی را پیروی می کند که مخالف جنگ و خونریزی و ستایشگر آشتی، ازخودگذشتگی و پارسایی است.

کار و کوشش- کردار نیک

یکی از موثرترین عوامل آبادانی و پیشرفت که خوشبختی انسان را به دنبال خواهد داشت کار و کوشش است. اشو زرتشت از همه خواستار است که در راستای پیروی از اشه و به یاری منش نیک در اندازۀ توان خود برای پیشرفت و آسایش جامعۀ انسانی تلاش کنند.

هنرآفرینی و تلاش در انجام کار نیک، یکی از راه های نیایش پروردگار است و به همین روی درویشی، ریاضت کشیدن، تنبلی و گدایی از کارهای ناشایست است. یادمان باشد که اندیشه و گفتارِ تنها بسنده نیست و اگر به کردار نینجامد خویشکاری به پایان نرسیده است.

 

«بهترین زندگی (خوشبختی) و زندگی بد (بدبختی) را هرکسی با دست خویش برای خودش فراهم می‌آورد.»

(گاتاها – هات 31 بند 20)


جشن

جنبش + مهر

فرزان جشن ها استوار بر مفهوم جوان شدن همیشگی در همبود و فرهنگ و دین و اندیشه و زندگی می باشد. روند جوان شدن و نوسازی با مفهوم گردش+ پیشرفت پیوند دارد.

کار و کوشش شادمانه برای بهسازی جهان، خود جشن است. جشن آغاز و روند کار است، نه تنها پایانِ آن! جشن، با هم سرودن و نواختن است و باید در همه جا و همه کس باشد و در هر انسانی به هم گره بخورد. جشن را باید همه با هم بگیرند و مردمی باشد.

واژۀ جشن در دیسۀ اوستایی آن یسنا yasnâ می باشد. یَس yas همان است کهJazz  یا جاز شده است که به چیم سرود و موسیقی می باشد که درونمایۀ جشن و جشن سازی است. یسنا، که گاتاها نیز در دل آن جای گرفته اند به مفهوم سرود زندگی ساز میباشد. نا یا نای یا نِی در این بینش نماد زندگی از یکسو و جشن و سرود از سوی دیگر است.    

 

پاک نگاهداشت زیست بوم (حفاظت محیط زیست)

از آنجا که انسان به همۀ گیتی و زیستبوم خود وابسته و پیوسته است، پس هر گونه زیان رسانی به سرچشمه های مادی و مینوی جهان هستی، آزار رسیدن به خود اوست. یکی از نمودهای اندیشه نیک در این دین که بر آن بسیار سفارش شده است پاک و پالوده نگاهداری زیستبوم است.

در گاتاها کشتار جانوران نکوهش شده و در گرامی داشت پدیده‌های سودمند و زندگی بخش سفارش شده است. پاک نگاهداشتن چهار آخشیج آب، آتش، خاک و هوا از بایسته‌های دینی به شمار می رود.

آتش

آتش نماد آن چهار فروزۀبنیادین مهر و پیوند (یگانگی) – جنبش و دگرگونی (دوگانگی)

هنجار و قانونمندی- خرد و یا به بیانی دیگر آتش نهفته درهستی میباشد.

آتش هم از زندگانی نشان دارد و هم از خرد نگاهبان زندگی. آتش، همه را گِردِ خود می آورد، به هم پیوند میدهد و به جنبش می اندازد.

نور آتش بهترین نمادِ روشنایی درون است زیرا که از درون تاریکی سر می کشد و نشان می دهند که انسان برای رسیدن به روشنایی و آگاهی چاره ای ندارد جز آنکه از درون تاریکی های زندگی بگذرد.

هر روشنی و گرمی در درون زهدان تاریکی و سرما زه[2] می بندد تا هنگامی که زمانش رسید از آن سر برآورد و ببالد و گسترش یابد.  

گرامی داشتِ آتش همانا ارجگزاری به همۀ این مفاهیم و ارزش هایی است که یاد شد.


آتش خود بگونه ای نقش پرچم/ درفش را برای بهدینان دارد



[1]  خویشکاری = مسئولیت

[2]  زه = توم = تخمه = نطفه

 

برگرفته از 

http://mobedjamshidi.com

بدی یا شر چیست و از کجا آمده است؟

بدی یا شر چیست و از کجا آمده است؟

موبد رستم شهزادی

درباره چگونگی وضع مردمان جهان پیش از اشوزرتشت در فصل دوم گاتها آمده است:

روان آفرینش یا (روح مردم جهان پیش از پیدایش اشوزرتشت از خرابی وضع زندگانی خود) بدرگاه خداوند یکتا بدادخواهی برخاسته و میگوید: چرا بمن پیکر هستی بخشیدی؟ ستم و ستیزه و خشم و زور مرا بستوه آورده و برای من بجز تو پشت وپناهی نیست. از تو درخواست میکنم که برایم نجات دهنده ای بفرستی تا زندگانی آسوده و خرمی به من بخشد. (یسنای 29 بند 1)

ای مزدا تو خود بهتر از همه میدانی که در گذشته چه کارهای ناشایستی از بدکاران و هواخواهان آنان نسبت به آدمیان سر زده یا در آینده سرخواهد زد، پس برای این ماموریت بزرگ یعنی رستگاری بشر اراده تو بر هرکه تعلق گیرد بدان خشنود و خرسندم. (یسنای 29 بند2)

بنابراین من که روان آفرینش (و نماینده روانهای مظلومان) هستم با دست های برافراشته از تو خواستارم که مبادا هرگز نیکوکاران دچار رنج و آزار شوند و به پارسایان و زحمت کشان درست کار از سوی بدخواهان رنج و آسیب رسد یا برآنها غالب گردند. (یسنای 29 بند3)

ودر اثر این دادخواست است که پروردگار دانا اشوزرتشت را برای رستگاری عالمیان مبعوث میگرداند و او را مجهز به اوامر و نواهی دینی و فرمان اهورایی میسازد.

بعد از ظهور اشوزرتشت تا حال پیام آوران و پارسایان و بشر دوستان و فیلسوفان و دانشمندان بسیاری که از روانهای بزرگ همه زمانها بوده و هستند از طرف پروردگار با تعالیم بسیار مفید و نیک اخلاقی ظهور کرده و تا منتها درجه حتی تا نثار جان و تن خود برای نجات بشر گوشیده اند ولی باز هم روان آفرینش و روح آدمیان از ظلم و ستم و خشم سلطه گران و ستم پیشه گان و زورگویان مینالد و برای رهایی از دست آنان پیوسته دست تضرع و زاریش بسوی پروردگار بلند است و دادخواهی میکند.

پیش از ظهور هر پیغمبر و رسولی نیز وضع جهان چنین بوده وبا وجود این همه تلاش و کوشش باز هم آرامش و صلح و برادری و برابری فرسنگه از آدمیان دور است. ستم پیشه گان حریص و خودخواه و متبکر هنوز هم دست از جان و مال ضعیفان و ناتوانان برنداشته و هر روز با ایجاد جنگ و خصومت به افراد و اختراع سلاح های کشنده و خطرناک درصدد انباشتن دخایر پولی و مالی خود وبه زنجیر کشیدن بیچارگان و بی پناهان و غلبه بر زیردستان، چون دوران توحش و روزگار جنگل نشینی در کوشش و تلاشند.

گویا هنوز اهریمن یا دشمن خوشبختی بشر با سپاهان بی شمارش چون حرص و آز و حسادت و خشم و کینه و بیدادگری، جسم و جان و روان آدمیان و تمام منابع دنیوی و زمینی را در قبضه تسلط خود دارد و ضجه و ناله و فغان مردم جهان هنوز کاهش نیافته و چون هزاران سال پیش ادامه دارد.

شکایت بر علیه سلطه گران و قوانین ضعیف کش فعلی جهان مدام به گوش میرسد و غم و غصه و ناله و شیون مردم حتی رساتر و بیشتر از پیش بلند است و مدام چشم امید درپی ظهور نجات بخشی است که همه پیام آوران وعده ظهور او را داده اند. در گذشته بشر به امید فرارسیدن چنین نجات بخشی به خود تسلی داده و هر گونه سختی وبدبختی زندگی را تحمل میکرده ولی امروزه با پیشرفت علوم مادی و دنیوی بشر با چشم و امید دیگری به جهان و زندگی و طبیعت و دین و خدا مینگرد و حاضر نیست تنها به امید روز رستاخیز هرگونه سختی و ظلم و ستم را تحمل کند. در گذشته انسان با رویا و پندار زندگی میکرد و حالا با حقایق روبروست. فکر و اندیشه بشر در گذشته تنها به نجات روح و روان خود می اندیشید و میکوشید ولی حالا تن و جسم او و دنیای اطرافش هم اهمیت یافته و میخواهد تا زنده است خوشبخت و شاد و آسوده بسر برد و نقد را به امید نسیه از دست ندهد.

در گذشته دانشمندان و خداپرستان در پی کشف جدید دانش دین و درک مفاهیم پیچیده کتب مقدس خود و پی بردن به علوم ماوراء الطبیعه و اسرار جهان اخروی بودند ولی امروزه میخواهند جهان مادی و اسرار آن را کشف کنند و از منابع سرشار زمینی و طبیعی در راه خوشبختی خود و دیگران استفاده نمایند. بشر قدیم در برابر نیروهای مختلف سر تعظیم فرود می آورد و آن را میستود و قربانی نیاز می کرد ولی امروز براین نیروها تسلط یافته و میخواهد مانند برده و غلام آنها را به اطاعت و خدمت خود وادارد.

مذاهب اولیه،بشر را تنها به خوشبختی‌و خوشی‌و کامروایی و نعمات جهان دیگر امیدوار می‌ساختند ولی‌دانش امروزی بشر را به کشف منابع بی‌شمار مادی و ثروت‌های طبیعی‌و بدست آوردن خوشبختی‌و سعادت دنیوی وامیدارد.

باید پذیرفت که علوم امروزی تا اندازه زیادی بر امراض گوناگون و ناراحتی‌‌های زندگی‌غلبه یافته و تسلط خود را بر نیروهای طبیعت وسعت داده است ولی‌هنوز راههای دور و درازی در پیش است و تا به هدف نهایی خود برسد، درین راه صدها بلکه هزاران سال دیگر تلاش و کوشش لازمست. از طرف دیگر کشف منابع مختلف طبیعی‌درین عصر علم و دانش باعث انباشته شدن ثروت در دست عده معدودی از بشر شده و بر قدرت مادی و عقلی و هنری این عده عقیل برای تسلط بر دیگران افزوده گردیده و فاصله غنی و فقیر را بیش از پیش زیادتر کرده است. مثلی‌است معروف که فقر و بدبختی ما در همه گونه جرم و جنایت است. صنعت و علم و دانشی که باعث خوشبختی‌فوق‌العاده عده قلیلی از مردم و مسبب بدبختی اکثریت گردد به چه درد می‌‌خورد؟ آیا چنین چیزی نیک‌و سودمند است؟

ما امروزه در عصر تکنیک و هنر و ماشین زندگی‌می‌کنیم، اثری که یک روزه ناگهان در برابر ما قرار گرفت، به طوری که حتی فرصت موانست و سازش با آن را هم بدست نیاورده ایم. در قانون جنگل حفظ تن و جان در برابر اذیت و آزار دیگران از وظایف اصلی‌افراد بشر بوده و ضعفا و ستم کشان برای حفظ خود در برابر زورمندان به تشکیل اجتماع پرداختند و قوانین اجتماعی را بر علیه زورگویان وضع کردند و برای نخستین بر به فکر کارهای نیک‌و بد افتادند و اوامر و نواهی دینی و اجتماعی را به کمک وحی الهی و ندای آسمانی به یاری پیامبران به گوش مردم رساندند.

آنگاه بود که اجتماع خود را موظف به مقاومت در برابر ستمگران و زورپیشه گان سخت و موافقت با نیکیها و مخالفت با بدیها وظیفه دینی و وجدانی افراد گردید. ولی‌باز هم دیدیم که افراد هر جامعه‌ای به پیروزی از نفس آماره و هوا و هوس شخصی‌بیش از قوانین الهی و اجتماعی پرداختند و تنها به فکر خوشبخت ساختن خود ولو به ضرر اجتماع برآمدند و چنانچه درین روزها مشاهده میشود هر دولت و ملت و کشوری میکوشد تا دیگران را هرچه بیشتر تحت سلطه خود درآورد تا بدانجا که همه جهانیان را بنده و برده خود سازد.

حال ببینیم منشأ و مبدأ این بدیها از کجاست.

دستور دکتر دهالا موبد بزرگ پارسین پاکستان مینویسد: انسان از همان آغاز بر سر درک و فهم علت وجود بشر در جستجو و تکاپو است. این مساله از ابتدای خلقت، بشر متفّکر را به خود معطوف داشته و تا به حال با وجود اینکه صدها کتاب و فرضیه و فلسفه و مکتب درین مورد بوجود آورده باز هم لاینحل مانده و کمیّت عقلش درین وادی سردگم و بی‌پایان هستی‌لنگ است.

علت اختلاف نظریه‌ها از این جهت است که یکی‌به فکری درست و روحی‌سالم و شاد به این موضوع می‌نگرد و دیگری با فکر نادرست و چشمی بدبین و روانی‌بیمار. یکی‌با سرشتی مغرورانه و فکری متکبرانه و مستبدانه در آن غور می‌کند و دیگری با سرشتی متواضع و فکری پژوهنده و روحی‌سالم.

این موضوع باعث گردیده که فلسفه‌های متفاوت درباره زندگی‌به وجود آید که هر یک مخالف دیگریست. یک فلسفه خوشبینی مفرط را می‌آموزد و دیگری بدبینی زیاده از حد را..

یکی‌به جهان با دیده تحقیر می‌نگرد و دیگری با نظری تحسین، یک فلسفه زندگی‌را نعمتی عظیم و دیگری نکبتی بزرگ میشمارد. یکی‌با علاقه‌کامل در زندگی‌مشغول کار و کوشش و فعالیت است و دیگری دست از هر فعالیت دنیوی کشیده در گوشه‌ای از جنگل یا صحرا عمر عزیز خود را به بطالت و بیکاری و بیحاصلی‌میگذراند. یکی‌قدر هر ساعت از عمر گرانبهای خود را به خوبی‌میشناسد و دیگری زندگانی را مانع و رادع خوشبختی‌نهایی و روحی‌خود دانسته میکوشد تا هرچه زودتر به قول خود از این قفس تن رهایی یابد و این مانع جسمی‌را از جلو روح خود بردارد.

البته زندگی‌طرف روشن و تاریک هردو دارد،نه سرای شادی و خرمی است و نه تماماً بدی و زشتی و دشواری ،نیکی و بدی در هر چهره هستی‌با هم درآمیخته اند. آن خوش بینی‌که معتقد است دنیا بی‌عیب و ناقص است همان اندازه اشتباه می‌کند که بدبینی که عقیده دارد سراسر آفرینشها بر بدی و زشتی و ناپاکی گذارده شده. تنها از تیرگی شب نالیدن و روشنی روز را از نظر دور داشتن کار عقل و خرد نیست. درین جهان نیک‌و بد پیوسته باهم اند و نادیده گرفتن یکی‌بدون دیگری صحیح نمی‌باشد. این مساله ضدین از مسائلی‌نیست که بتوان به این آسانی از آن گذشت. بدی و شر در زندگی‌آدمی‌به قدری پایه و مایه محکم و واقعی‌دارد که نمی‌توان به سهولت از  آن چشم پوشید. وجود این دو نیروی متضاد به قدری برجسته و حقیقی‌اند که نباید با اندک فکر سطحی از آن صرف نظر کرد یا فیلسوفانه از آن گذشت.

هزاران افراد بشر در دورانهای مختلف با دیده گانی پر اشک و قلبی پر یأس آمدند و رفتند بدون اینکه نوری از شادی و خوشبختی‌بر زندگی‌آنان تابیده باشد. برای تهیه قوت لایموت یا واجب‌ترین حوایج زندگی‌چه جنگهای که در بین بشر رخ نداده و چه خونهایی از بیچارگان و بینوایان که درین راه به خاک ریخته نشده. زندگی‌برای این بیچارگان جز غم و درد و تحمل مصائب و سختیها چیز دیگری نبوده است. در گلزار، شکوفه و گلهای خوشبو و لذت بخش فراوان است ولی‌از طرف دیگر خر و خاشاک و گیاهان هرزه و سمیع و متعفن نیز بسیار یافت میشود که باید با کوشش آنها را از بین برد و زمین را آماده استفاده و ماوای شادی بخش بشر ساخت.جهان با وجود داشتن نیکیها و خوبیها و نعمات لذت بخش فراوان، بدیها و زشتیها و ناسازگاریها را نیز در خود دارد. نواقص و کمبودهای جسمی‌ و عقلی و روانی‌انسان نیز بسیار برجسته و آشکار است و نمی‌توان به آسانی از همه آنها گذشت.

جهان و هستی‌کامل نیست ولی‌آماده کمال و رساییست و تکامل هستی‌بدون کوشش انسان میسر نمیگردد. جهان برای بشر اقامتگاه ایده‌آلی نیست ولی‌دارد به‌ طرف نیکی‌و خوبی‌به کمک انسانهای فعال و فهمیده پیش میرود.

 

برگرفته از کتاب زرتشت و آموزه های او نوشته روانشاد موبد رستم شهزادی

http://www.ketabfarsi.org/ketabkhaneh/ketabkhani_3/ketab3599/ketab3599.pdf

 

 

اندرز انوشه روان خسرو قبادان

اندرز انوشه روان خسرو قبادان

موبد کورش نیکنام 

اندرزنامه‌ ها

چنین گویند كه چون انوشه روان، خسرو پور قباد زندگیش به سرانجام رسید، پیش از آنكه روان از تنش جدا شود، بزرگان را چنین وصیت كرد كه چون من درگذرم این تخت را برداشته و به اسپانور (میدانی در شهر تیسفون) ببرید در آنجا نهاده مردم را بانك زده، بگویید:

ای مردم از بدكاری و گناه بپرهیزید و در كردار نیك كوشا باشید و به خوشی جهان ناپایدار دل مبندید، این تن همان تنی است كه تا دیروز از فّر و شكوه آن كسی نمی‌توانست كمتر از سه گام به او نزدیك‌تر شود و تا دیروز همواره در ترویج اشویی و نیكی و پاكی كوشش می‌كرد، اینك امروز همان بدن را بنگرید كه كسی از ترس پلید شدن به آن نزدیك نمی‌شود و هر كس به آن دست نهد تاخود را پادیاو (غسل)نكند و پاك نسازد، نمی‌تواند به نماز اهورامزدا بایستد و نباید با نیاكان و پاكان آمیزش كند.

آری این بدن دیروز از شكوه و جایگاه پادشاهی دست به كسی نمی‌داد و امروز از پلیدی كسی دست به آن نمی‌گذارد. پس ای مردم، پارسا و نیكوكار باشید و در نیكی و بهروزی جهان و جهانیان بكوشید. در پیروی از دین راستی و پیمان استوار بمانید و با ردان و راستان همراه باشید، اندرز معلمان روحانی را بشنوید و به كار بندید.

به آنچه به شما رسیده است قانع بوده و به مال دیگران طمع مدارید، در داد و دهش به بینوایان و نیازمندان غفلت مورزید و بدانید كه چون از جهان درگذرید، شكوه و جایگاه تباه شود و غم و شادی پایان پذیرد.

ز نهار ای مردم با خبر باشید چون زندگانی كوتاه جهان را سپرید راه دوری شمارا در پیش است. در آنجا داور دادگر اعمال شما را خواهد سنجید و كسی اعمال نیك و ثواب به شما وام نخواهد داد و برای نجات، رشوه پذیرفته نمی‌شود.

زنهار ای مردم تن را بر روان برتری مدهید جز كردار نیك نمی‌توان از پل چینود عبور كرد زیرا در آنجا داوران راستی مانند مِهر و رشن نگران اعمال شما خواهند بود.

از نیكان باشید تا اهورایی شوید. كسی را تمسخر و سرزنش مكنید. چه نیكی و بدی در هركس وجود دارد. جهان گذران را چون كاروانسرایی پندارید و در آن به نیكی رفتار كنید، زشتی و رنج و ‌آزار را از خود دور سازید.

این نیز گفته‌اند كه هركس باید فكر كرده ، بداند از كجا آمده‌است و در این جهان برای چه زندگی دارد و باز به كجا خواهد رفت و چه خویشكاری(وظیفه‌ای)‌ بر عهدة اوست.

من چنین می‌دانم كه از نزد هورمزد خدای آمده‌ام و برای برانداختن زشتی و دروغ به جهان رسیده‌ام و باز به جایگاه نخستین خود نزد هورمزد خدای بازگشت خواهم كرد و او از من اشویی ، راستی، كوشش و دانایی خواستار است.

 

برگرفته از

http://www.kniknam.com