صفات اهورامـــزدا

صفات اهورامـــزدا

موبد رستم شهزادی

گرچه ذات بی چون پروردگار به وصف در نمی آید، اشوزرتشت برای درک و فهم مردم صفات یا فروزگانی در اوستا برای اهورامزدا قایل شده که چنین اند:

1-“هروسـپ توان” یا توانای کل

2-” هروـسپ آ گاه” یا دانای کل و”هروســپ خدا”  یعنی مالــک وصاحب همه چیز.

اگر در کار آفرینش ( خلقت وهستی)بدرستی بیندیشیم می بینیم که خدا همه چیز را از روی دانش وخرد آفریده ودر کارهای اوهم آهنگی ونظم بسیار کاملی حکم فرماست چنانچه هرعضوی از تن مارا کاریست ویژه(مخصوص) وشگفت انگیز که هیچ آ دمی از عهــده ساختن چنین چیزی برنیاید  که به خوبی ودرستی بتواند جانشین اعضاء بدن شده وکارهای آ ن را به  همان خوبی انجام دهد.

آیا به جز خـداوند چه کسی توانایی آ ن را دارد که خورشید به این بزرگی وتابناکی بیآفــرنـد که هر  بامداد از خاور پدیدار گشته وبا نظم درستی هر پسین در باختر از دیده ها پنهان شود؟یا چهار فصل سال چون بهــار وتابستان وپاییز وزمستان به دستور چه کسی جز خداونــد یکی پس ا زدیگری فرا رسد به هنگام خویش جای خود را به چهره(فصل وصورت وشکل) دیگر دهد؟


در (یسنای 44) اشوزرتشت می فرماید:

آ یا به جز اهورامزدا کیست آنکه به خورشید وماه وستارگان راه سیر بنمود وماه را گهی نیمه و گاهی تمام نمودار ساخت؟

آیا به جز خداوند چه کسی توانایی آن را دارد که خورشید به این بزرگی و تابناکی بیافریند که هر بامداد از خاور پدیدار گشته وبا نظم درستی هر پسین در باختر از دیده ها پنهان شود؟ یا چهار فصل سال چون بهار و تابستان و پائیز و زمستان به دستور چه کسی جز خداوند یکی پس از دیگری فرا رسد و به هنگام خویش جای خود را به چهره (فصل و صورت و شکل) دیگر دهد؟


در یسنای 44 اشو زرتشت می فرماید :

آیا به جر اهورامزدا کیست که به خورشید و ماه و ستارگان راه سیر بنمود و ماه را گهی نیمه و گاهی تمام نمودار ساخت؟

آیا نگهدارنده زمین و سپهر و آفریننده آب و گیاه و ابر و باد کسی غیر از اوست؟ به راستی تنها اهورامزداست آن کسی که روشنایی سودبخش و تاریکی و خواب و بیداری را بیافرید و بامداد و نیمروز و شب را پدیدار ساخت.

پروردگاری که هرسپ توان و هروسپ آگاه و هروسپ خداست ، ناتوانی و نادانی در او راه نداشته و چنین هستی بخش بزرگی را هرگز در کار آفرینش نیازی به داشتن یار و یاور نبوده و یکتا و بی همتاست.

در جای دیگر اوستا اهورامزدا را “اَن ایاپ” یعنی نایاب و ناپیدا و “اَوی تنوو” یعنی بی جسم و پیکر و “ویسپه داتره” یعنی آفریننده همه چیز و “مینوان مینو” یعنی روحانی ترین روحانی یا نادیدنی ترین نادیدنی ها میخواند.


در گاتاها اشو زرتشت میفرماید :

اهورامزدا نخستین اندیشه گری که با فروغ جاودانی خود افلاک را درخشان ساخت و به ایزدی خرد خویش قانون “اشا” نظام جهان هستی را استوار ساخت تا نیک اندیشان راه نیک را دریابند و آن را پیروی کنند . ای خداوند جان و خرد ، ای کسی که همیشه و در همه حال یکسانی با روح مقدست فروغ ایمان را در قلب ما بر افروز.   

ای خداونـــد هستی بخش بی همتـا، هنگامی که در روز نخست به ما جسم وجان دادی واز فروغ خویش نیروی اندیشیدن وخرد بخشیدی ،زمانی که به انسان نیروی گفتار وکردارعنایت فرمودی، خواستی تا هر کس به دلخواه خود وبه آزادی وصلاح خویش راه زیستن واندیشیدن اختیار کند.ای اهـورامـزدا همان که تورا بادیـدۀ دل نگریسـتم با نیروی اندیشـۀ خود در یافـتم که تویی سرآغاز و  سر انجام ،تویی آفریدگار جهان هستی، تویی سرچشمه منش پاک وتویی داوردادگر کردارمردمان جهان .در نمازبه نام ستایش می خوانیم”به نام وستایش اوی همی بودو همی هست وهمی بید”یعنی  من به نام وبه ستایـش کسی می پردازم که همیشـه بوده وهست وخواهد بود.”ایزد سپنـتامینـواندرج مینوان مینو خودش یک ونام اورمزدج”اوست پــروردگار نــیک اندیشی که یــگانه آفــریدگـار هـر دوجهان بوده ونامش اورمزد است.

“خدای مهست ،تواناودانا ودادار و پرورتار وپانا وخاورو کرفه گر و اوخشدار واویژه وه دادستانی وهمازور”اوست بزرگتر از همه واوست توانا وداناوپرورنده ونگهبان ودستگیر، اوست نیکوکار و وبخشنده وپاک واوست داور نیک  ونیرومند.

علاوه بر این مازرتشتیان با کمال سربلندی افتخار میکنیم هنگامی که مردم جهان در دریای خرافات وبت پرستی غوطه ور بودند در بین ما ایرانیان پیامیر بزرگی چون” اشوزرتشت اسپنتمـان” پیدا شد که برای نخــستین بار یــکتا پرسـتی را به جهانیان آ موخته ومردم را  به راه راســت هدایت فرمود. زمانی که مصـریها” گـاو آ پـیس” را می پرسـتیدند ودر نقاط دیگر، خدایان نیمـه انسـان ونیمه حیوان می پرستیدند اشوزرتشت برضد پرستش خدایان ساخته دست بشر برخاسته، فرمود: اهورامزدایی را بستایید که(اوی تنوو) بدون تـن وپیکر است و(آ دویی) بدون همتا و(ویسپ آر)آورنده وآفریننده همـه چیز است.


در اوستای” اورمزدیشت” در باره صفات پروردگار می خوانیم:

“آئدمروداهورومـزدا- فرخشـتیه نامه اهمـی اَشـا اُم زره تشتـره”پس اهورامزدا به زرتشت گفت: ای زرتشت؛ 

نخستین نام من” هـــدف کـــــل” است

“بیتووانـته ویـو”دوم ،مــنم بخشنــــــده نـــعــمت

“سری نیواوی تنوو”سوم، مــنم بـی تــن وپیـــکر

“توریه اَشَه وهیشتَه”چهارم، منم بهــــترین پاکــی وراســتی

“پُخده ویسپَه وهومزده داته اشه چیتره”پنجم، منم مبــداءتمام نیـکـی ها وراستـیهـا

“خشته وویدا همی خره تش” ششم، منـــم خـــرد ودانـــــش

“هفته توخره توما” هفتم،مـنم خـــردمنـــــــــدتـریــن

“اشتیمویداهمی چیس تیش “هشتم، منـــم دانــــش

“نائوموچیتوا”نهم، مــنم دانشمنــــــدتـریـن

“دَسَه مویدا همی سپانو”دهم ،منـم افرایش

“ایون دَسوسپه ننگهو”یازدهم،مـنم افزاینــده

“دَوه دَسواهورو”دوازدهم ، منم هستــــی بخـــــش

“سرَه دسوسو یشتو”سیزدهم،منم نیــکوتــریـــن

“چیتره دسو عمدویده ویشه وو”چهاردهم،منم آزار ناپذیــر- شکســت ناپــذیــر

“پنچه دَسواَوه نمنه”پانزدهم،منم  بر همـــه فیـــروز

“خشه وش دَسه هاته مره نوش”شانزدهم ، مـنم نگهـدارندۀحساب بندگان

“هفته دَسو ویسپه اِسَش “هفدهم، منم نگهــبان همــــه

“آشته دَسه بیشه زیه ” هیجدهم ، منم تنـــــدرستــــی بخـــــش

“نوه دَسه یدا اهمی داتو ” نوزدهم ، منم بخشــــــــندۀ کل – آ فریننـــــــدۀ کل

“ویستا نستمو اهمنی یداهمی مزدا نامه اهمی “بیستم ، منـم هستـــی بخش کل ونامم بخشنــدۀ بزرگ است.

 

 

برگرفته از کتاب زرتشت و آموزه های او نوشته روانشاد موبد رستم شهزادی

http://www.ketabfarsi.org/ketabkhaneh/ketabkhani_3/ketab3599/ketab3599.pdf

 

سپنتا مینو – انگره مینو

سپنتا مینو – انگره مینو

موبد رستم شهزادی

سپنتا مینو به چم نیرو یا خوی نیکی و انگره مینو نیرو یا خوی بدیست. بنابر تعالیم اشوزرتشت گیتی تنها جای خوشی و نیکی، یا سرای اندوه و زشتی نیست. غم و شادی و نیکی و بدی در جهان بهم آمیخته و همان اندازه که زیبایی و خوبیهای آن ما را شاد و زندگی ما را خوش و خرم میسازد، زشتی و بدیهای جهان نیز ما را رنج داده افسرده می کند. اشوزرتشت به ما دستور می دهد که در زندگی نباید از بدی و زشتی های آن در بیم و هراس بوده و برای خاطر خوشبختیهای جهان دیگر ازین جهان و نیکی هایش روگردان شویم و چشم بپوشیم، بلکه میفرماید تا میتوانیم باید با بدیها پیکار کرده و بر هرچه زشت و ناپسند است بتازیم و آنها را نابود سازیم. آن وخشور فرموده است: خداوند از کسی خشنود میشود که به یاری خرد و فرمانهای دین پیوسته راه سپنتا مینو یا نیکی را برگزیند و از خوی انگره مینو یا زشتی دوری جوید زیرا آن یکی تندرستی و کامیابی و پیشرفت همه گونه خوشی و نیک بخشی آورد و این دیگر رنج و بیماری و تیرگی و کاهش و بدبختی دربردارد.

برهر زشتی بایسته است که در جهان پیوسته بر ضد بدی و زشتی پیکار کند و در راه نابودی نیروی اهریمنی از هیچگونه فداکاری خودداری ننماید و یقین بداند که سرانجام نیکی بر بدی چیره شده و در پایان فتخ و فیروزی از آن سپنتا مینو و شکست و نابودی بهره انگره مینو خواهد بود.

درباره این دو نیرو اشوزرتشت در گاتهای 30 می فرماید: به سخنان مهین گوش فرادهید و با اندیشه روشن به آن بنگرید و پیش از آنکه روز واپسین فرارسد میان ایندو یعنی نیکی و بدی را خود تمیز دهید.

آن دو گوهر همزادی که در آغاز آفرینش در عالم اندیشه پدیدار شده اند یکی نیکی است در اندیشه و گفتار و کردار و دیگری بدیست در اندیشه و گفتار و کردار، از میان این دوراه مرد دانا باید نیک را برگزیند نه زشت را. هنگامی که این دو گوهر به هم رسیدند زندگی و مرگ پدید آمد و از میان این دو گوهر بدکاران نیک را از بد تمیز نداده فریب خوردند و زشت ترین اندیشه را برای خویش برگزیدند. آنگاه از روی خشم برخاسته تا زندگی آدمیان را تباه کنند ولی پیروان راستی که همیشه با کردار نیک خود خواستار خشنودی اهورامزدا هستند خرد مینویی یعنی اندیشه نیک را که با زیور ایزدی آراسته است اختیار نمودند. هنگامی که کیفر اهورایی برای گناهکاران فرا رسد و هومن (اندیشه نیک) به فرمان اهورامزدا کشور جاودانی را برای آنانی بیاراید که دروغ را دربند نموده به دست راستی سپرده اند. بشود که نیروی ایزدی و پاک منشی و راستی به یاری مردم شتافته و درستی و محبت به کالبد انسانی پایداری و ثبات بخشد تا با برگزیدن راستی و نیکی در آزمایش روز واپسین به پاداش نیک رسند زیرا هنگامی که حساب روز واپسین فرارسد دوستداران راستی به پاداش نیک و یاران دروغ به سزای بد خواهند رسید.

 

 

برگرفته از کتاب زرتشت و آموزه های او نوشته روانشاد موبد رستم شهزادی

http://www.ketabfarsi.org/ketabkhaneh/ketabkhani_3/ketab3599/ketab3599.pdf

 

سرودِ یَتا اهو وَئیریُو ، بینش آرمانی اشوزرتشت

سرودِ یَتا اهو وَئیریُو ، بینش آرمانی اشوزرتشت

موبد کورش نیکنام


یَتا اَهو وَئیریُو.

اَتا رَتوش. اَشات چیت. هَچا..

وَنگهِئوش. دَزدا. مَنَنگهُو.

شیَئُوتَنَه نام . اَنگِه اوش. مَزدایی..

خشَترِم چا. اَهورایی آ .

ییم . دریگُوبیُو. دَدَت. واستارِم..


این سرود، یک شعر سه فردی (مصراعی) است که هرفردِ آن دارای شانزده آهنگ (سیلاب) است و در وزنِ شعری همانند نخستین بخش از سرود های زرتشت ( اَهنَوَد گات ) است به همین روی اَهونَه وَر نیز نام گرفته است. 
سرود یتا اهو در کنارسرود دیگری از اوستا به نام اَشِم وُهو، هریک به تعدادی مشخص بارها در نیایش های اوستایی تکرار می شود. یتااهو وئیریو درنیایش ها گاهی 1 یا 2 وگاهی 4 و 21 بار سروده می شود که برگردان واژگانی این سرود چنین است .

مصراع نخست: 
یَتا: بدین سان ، چنانکه 
اَهو: هستی، زندگی، زنده بودن 
وَئیریُو: آرزو شده، آرمانی، خوش آیند 
و با ترکیب آنها یتا اهووَئیریُو= زندگی آرمانی و آرزو شده 
رَتوش: رَد، پیشوای مینوی ، آموزگارِدین که با نگرش به زمانِ سُرایش این سرود بیگمان در آن زمان این ویژگی ها به اشوزرتشت نسبت داده شده است . 
اَشات: اشا، هنجاردرست، راستی 
اَشات چیت هچا: که باهنجار(سرشارازراستی)باشد 
بنابراین برداشت از نخستین مصراع = جهان آرمانی آنچنانکه آموزگارراستی ( زرتشت ) آرزو می کند باهنجاروسرشارازراستی است .

مصراع دوم : 
وَنگهئوش: نیک ، نَغز، درست 
دَزدا: پیشکش، هدیه، بخشش 
مَنَنگهُو: منش، اندیشه، آگاهی 
وَنگهئوش دَزدا مَنَنگهُو= بخشش نیک اندیشی 
شیَه اُتنَنام: کردار، رفتار، عملکرد 
اَنگه اوش: هستی، گیتی، زندگی 
مَزدایی: اهورامزدا، ازآن خداوند، اهورایی 
بنابراین برداشت از مصراع دوم = بخشش نیک اندیشی برای رفتارنغزدرزندگی وهماهنگ با خواست اهورامزداست

مصراع پایانی: 
خشَترِم: توانمندی، شهریاری مینوی، پادشاهی برخویشتن 
اَهورایی: هستی بخش، پروردگار، آفریننده 
دریگُوبیوُ: راستکاران بی چیز، پارسایان، دینداران بی نیاز 
دَدَت: دادن، بخشیدن، سازش کردن 
واستارم: نگاهبان، پاسدار، یاری کننده 
برداشت از مصراع پایانی= شهریاری مینوی اهورا نگاهبان پارسایان است 
و برگردان پارسی سرود وَرجاوند (مقدس) یتا اهو وئیریُو که نیایش نیکِ اوستا است چنین خواهد بود .

جهان آرمانی 
آنچنانکه آموزگار راستی (زرتشت) آرزودارد 
جهانی است باهنجار واز روی راستی

نیک منشی، 
بهترین پیشکش برای راستی پویان است

نیروی اهورایی، 
یاور و پشتیبان پارسایان خواهد بود .


برگرفته از

http://www.kniknam.com

زرتشتی ، ايرانی ، جهانی

زرتشتی ، ايرانی ، جهانی


موبد کامران جمشیدی

مردمی كه در یك سرزمین زندگی كنند و زبان و فرهنگ همانند داشته باشند دارای پیشینه و یاد تاریخی یكسان باشند و جشن‌ها و آیین‌های همسانی در میانشان برقرار باشد را میتوان یك ملت نامید.

ملت ایران یكی از كهن‌ترین ملت‌های جهان است و از دیرباز با شهریگری درخشان خود برگ زرینی بر دفتر شهریگری انسان افزود. اگر سرزمین ما سر راه مردم بیابانگرد نبود و دستخوش غارت و چپاول آنها نمی‌گردید، امروز سرنوشت ما این نبود.

ما آهنگ تاریخ‌نویسی نداریم. جنایت چیره‌گران تازی، ترك و مغول در كتاب‌های تاریخی نوشته شده است. تنها به این نكته اشاره می‌كنیم كه اگر در نقشه جهان هنوز نام و نشانی از ما پس از اینهمه تلخكامی تاریخی بر جای مانده است خود شگفتی است. ما هستی خود را به پدران و مادران دلیرمان وام داریم كه با خرد، چاره‌اندیشی و پایداری خود كوبش شمشیر ددمنشان را با تن خویش گرفتند و تیغ آنها را كند كردند.

ملت ایران یكی از طبیعی‌ترین و كهن‌ترین ملت‌های جهان است.[1] اگر واژه ملت و ملیت برای كشورهایی كه از زندگیشان تنها چند دهه و یا سده بیشتر نمی‌گذرد، واژه تازه‌ای است برای ما هزاران سال است كه درونمایه (مفهوم) دارد.

برای ایرانی ملی‌گرایی همانا خودشناسی و فرمانروا بر سرنوشت خویش بودن است. این‌گونه ملی‌گرایی با ملی‌گرایی منفی كه شیوه تازشگرانه دارد، ناهمسانی بنیادین دارد. ایرانی از دیرباز تا به امروز هرگز نسبت به بیگانگانی كه دوستانه به ایران سفر كرده‌اند روشی دشمنانه نداشته است. در ایران مهمانان خارجی همواره با پیشواز مردم روبرو شده‌اند. هنوز هم مردم به گرد مهمانان خارجی گرد می‌آیند و با روی گشاده به یاری آنان می‌شتابند.

ما در درازای تاریخ، حتا در آن روزگارانی كه نیروی فراوان داشتیم هرگز دست به كشتار و غارت نزدیم. قهرمانان ملی ما مردانی نبودند كه به كوبش شمشیر گردن مردم را می‌زدند و ناجوانمردانه كوچك و بزرگ را از دم تیغ می‌گذراندند. ما ملتی اخلاق‌گرا هستیم و نخستین ملت یگانه‌ شناس جهانیم.

استوره‌های ما نیز راستگو و اخلاق‌گرا و انساندوست‌اند. ما هرگز ستایشگر دروغ و نیرنگ نبوده‌ایم. رستم ما پهلوانی است زورمند اما جوانمرد و پای‌بند اخلاق.

ملت ما هرگز برای ادامه زندگی خود خونریزی نكرد و برای آبادانی خانه خود، خانه دیگران را ویران ننمود. ما از اینكه، از چنین ملتی هستیم، به خود می‌بالیم و می‌خواهیم مانند پدران خود راه سازندگی و آبادانی را پیش بگیریم. منش ما از پرورش پدران ما سرچشمه می‌گیرد. درود به روان پاك آنها، كه حتی آزردن مور را هم روا نمی‌داشتند:

میازار موری كه دانه كش است            كه جان دارد و جان شیرین خوش است

 

این گفته و كرده پدران ما با خواسته مردم امروز به درستی همخوانی دارد. نه گفتن به خشونت و “رواداری” (تسامح و تساهل) از سوی بنیانگزاران شهریگری ایران، مانند كوروش و داریوش آنهم هنگامیكه نیرو داشتند، بهترین گواه گفته‌های ماست.

بسیاری در درازای تاریخ هنگامیكه نیرو نداشتند مهربان، بخشنده و آزادیخواه بودند و وقتی زورمندی به دست آوردند به درسته وارون وانمود نخستین خود دست به جور و ستم و نابودی آزادی‌ها زدند. اما بنیانگزاران شهریاری ایران در اوج نیرومندی، بخشنده و آزادی‌بخش بودند. بی‌گمان گفتار و رفتار پیامبران و بزرگان استوره‌ای و تاریخی هر كشور و ملتی، بازتاب‌دهنده و بازگو‌كننده ویژگی‌های اخلاقی همان ملت و كشورند، زیرا آنان پرورده همان آب و خاك و رشد یابنده در فرهنگ كشور و ملت خویشند. اوستا و شاهنامه دو سند زنده و آیینه تمام‌نمای اندیشه و اخلاق ایرانی است و رفتار و كردار كوروش و داریوش نیز بازتابی است از آموزشهایی كه آنان در جامعه از مردم كشورشان آموخته‌اند. زرتشت و آموزشهایش نشان‌دهنده آرمان‌های نیك و بشردوستانه هستند. جهان هستی و همه‌ی زندگان و در یك نگاه همه هستی در جهان‌بینی زرتشت مورد مهر است و شایسته ارج‌گزاری.

جهان‌بینی ایرانی-زرتشتی، دیدگاهش را برای خوشایند‌های روز و این یا آن گروه از مردم زورمند در میان نگذاشته است. این شیوه نگرش، ریشه در گوهر فرهنگ ایرانی دارد. این باور مردمان پاك‌نهاد ایران است.

نیاكان ما هزاران سال پیش از اینكه “انجمن حمایت از حیوانات” ایجاد شود آزردن جانوران را ناپسند و ناشایست می‌دانستند. سه هزار سال پیش از اینكه دسته‌ها و گروه‌های پیرو پاك‌نگهداشتن زیستگاه (محیط زیست) به جنبش درآیند در دین زرتشت، آلودن زیستگاه ناپسند و پاك‌نگهداشتن آن خویشكاری هر یك از مردان و زنان زرتشتی بود.

برابری انسانها در جهان‌بینی زرتشتی – ایرانی و رواداری در این فرهنگ، آزادی باورها در دوران هخامنشی و همكاری جهانی‌در شهریاری ایرانیان، در آزادی یهودیان و ساختمان تخت‌جمشید به خوبی بر جا مانده است.

رای برابرِ باشندگان در شهریاری ایران و آزادی باور و وجدان، به همراه امنیت، سبب جابجایی آزاد مردم و اندیشه‌هایشان شد. اوج فلسفه‌ی یونان باستان، در دوران هخامنشی است. افلاتون خود را شاگرد زرتشت می‌دانست. فلسفه و دانش به سبب آزادی موجود در شهریاری هخامنشیان توانست از هند تا یونان به جنبش درآید و به بار بنشیند.

برابری زنان و مردان در ایران باستان، ریشه در فرهنگ ایرانی – زرتشتی دارد. زنان در پایان دوران ساسانی از چنان حقوقی برخوردار بودند كه آن حقوق را می‌توان تنها با حقوق زنان اروپا و آمریكا در سده‌ی بیستم سنجید.[2]

در اینجا این پرسش پیش می‌‌آید كه پس چرا ما سروری ملی خود را از دست دادیم و با فروپاشی دولت ساسانی دست ما از اداره كارهای خودمان كوتاه گردید و اكنون ایران یك كشور جهان سومی است؟

میزان ددمنشی و خون‌ریزی با شهریگری نسبت وارو دارد. هر چه میزان شهریگری در یك جامعه بالاتر رود به همان نسبت خوی درندگی و خون‌ریزی كاهش می‌یابد. امروز مردم اسكاندیناوی به آرامش‌خواهی شهره هستند، اما پدران همین مردم در گذشته بنام “وایكینگ” آرامش را از ملت‌های دور و نزدیك خود گرفته بودند. آدم‌كشی و غارت پیشه اساسی وایكینگ‌ها بود. آیا وایكینگ‌ها انسانتر و شهریگر‌تر بودند یا فرزندان كنونی آنها؟

به هر نسبت كه رفاه در جامعه افزایش یابد و مردم از آموزش و پرورش دانشی و اخلاقی بهره‌مند گردند، میزان كشش به خون‌ریزی كاهش می‌یاید. هر چه به شهریگری یك ملت افزوده گردد، از كشش به جنگ در آنها كاسته می‌شود. به هر اندازه كه مردم به دانش و هنر دلبستگی نشان بدهند به همان نسبت به باشندگان زنده طبیعت بیشتر مهر می‌ورزند و خواهان پاك‌نگاهداری زیستگاه خود می‌شوند.

بپندارید كه گروهی دانشمند و پژوهشگر نشسته و در مورد یك مقوله‌ی دانشی گفتگو می‌كنند. همراه اینان خامه و كاغذ و دفتر است. ناگهان در گشوده میشود و چند نفر با جنگ‌افزار به این نشست هجوم می‌آورند، چند نفر را كشته و بقیه را به گروگان می‌گیرند و به آن دانشمندان دستور می‌دهند كه برخیزند، بدوند و … در این میان چه كسی گناهكار است؟ آیا این دانشمندان گناهكارند یا آن جنایتكاران جنگ‌افزار بدست؟

ما مردمی بودیم شهریگر و سرگرم كار خود. ناگهان مردمی بیابانی به ما یورش آوردند. همانگونه كه ساختن و آبادانی از ویژگی‌های ما بود، دلبستگی بیمارگونه به كشتن و خون‌ریزی و ویرانگری در سرشت آنها نهفته بود.

پدران ما می‌بایست درها را می‌بستند كه نبستند. به غیر از این سهل‌انگاری‌، از آنها هیچ گناهی سر نزد. در پیشگاه تاریخ ما سرافرازیم كه نه خود و نه نیاكانمان به خون‌ریزی دست نزدیم و هرگز هیچ آدم‌كش را به عنوان قهرمان ملی ستایش نكردیم.

پدران ما به جرم انسان بودن از خانه و كاشانه خود رانده و اسیر خونریزان شدند و به زور تن به چیرگی بیگانگان دادند.آدمكشی، غارت و زورگویی در فرهنگ ایرانی نه تنها هرگز مایه‌ی سربلندی نبوده است بلكه بسیار نكوهیده می‌باشد.

 

سروری ملی

ملی كسی است كه خواهان سروری ملت خود بر سرنوشتش باشد و سود مردم كشورش را همواره بر سود بیگانگان برتری دهد. در جهان هر كشوری می‌كوشد كه سرزمین خود را آباد كند. ملی كسی است كه خواهان آبادی همه سرزمین ایران یعنی همه‌ی ده‌ها، شهرها و استان‌های كشور باشد. سروری ملی یعنی سروری مردم بر مردم و یا همان دمكراسی.

دوست داشتن میهن برابر با دشمنی با كشورهای دیگر نیست. در فلسفه‌ی زرتشت كه بوجود آورنده‌ی شهریگری درخشان ایران باستان است و شاهان بزرگ هخامنشی با باور به آن و بكارگیری آموزش‌های زرتشت، چنین دستاوردهای بزرگی برای ما به یادگار گذاشته‌اند، مهر جای نخست دارد و كینه نشانه‌ی بی‌خردی است.

 

نخستین موجود را كه انسان پس از زایش می‌شناسد مادر است. او در آغوش مادر مزه‌ی آرامش را می‌چشد. گرما، بوی تن و كوبش قلب مادر به نوزاد آرامش می‌بخشد. در یك جمله جهان نوزاد در مادرش فشرده می‌شود. پس از چندی نوزاد كسان دیگری را نیز در پیرامون خود می‌بیند. او با پدر، برادر و خواهر هم آشنا می‌گردد. كمی دیرتر كودك درك می‌كند كه در پیرامون او و خانواده‌اش مردمان دیگری نیز زندگی می‌كنند. او از بین فرزندان همسایه‌ها، همسالان خود را برای بازی برمی‌گزیند و با مفهوم دوستی نیز آشنا می‌شود. او می‌داند كه اگر چه دوستانش با او در یك خانه بسر نمی‌برند و هر یك خانه‌های خود را دارند، اما این خانه‌ها در یك كوی و برزن هستند و او درمی‌یابد كه غیر از برزن او برزن‌های دیگری نیز در پیرامون هستند.

با رفتن به دبستان و فراگیری خواندن و نوشتن با مفهوم‌های تازه‌ای مانند كشور و ملیت هم رفته‌رفته آشنا می‌گردد. او در آنجا با جغرافیای جهان هم آشنا می‌شود و درمی‌یابد كه به غیر از كشور اوكشورهای بسیاری در جهان وجود دارد.

جهان ساده كودك كه با مادر آغاز شده بود و دیرتر خانواده را دربر گرفته بود و در انجامِ رشد خود به كوی و برزن رسیده بود رفته رفته بزرگتر و بزرگتر می‌شود.

كودك در آغاز برای درك كشور، ملیت و فرهنگ و هویت ملی با سختی روبرو خواهد شد. ذهن كودك باید سالهای دیگری رشد كند تا او بتواند  این مفهوم‌ها را درك كند. برای ذهن كودك هشت یا نه ساله، ملیت مفهومی ندارد. افراد خانواده و همسایه‌ها و اهل برزن و سرانجام شهر زادگاهش همه‌ی جهان اوست.

اگر ذهن كودك در همین اندازه بماند ولی تن او رشد طبیعی داشته باشد، برزن‌گرا می‌شود، اگر ما پس از چند سال، با او ملاقات كنیم دیگر نمی‌گوییم او كودك است. او از نظر ما نوجوان و دیرتر جوان و دیرتر میان‌سال و سرانجام پیر می‌نماید، اما پیر سفیدمویی كه ذهنش رشد نكرده و هنوز بسانِ كودك 8 یا 9 ساله باز مانده است. از این‌رو ما می‌توانیم بگوییم كه برزن‌گرا در هر سن و سالی كه باشد، ذهنش بازمانده از دوران كودكی است. برزن‌گرا وا‌مانده ذهنی است.

 

ملی‌گرایی انسانی است:

همانگونه كه بنیان هر جامعه خانواده است، بنیان جامعه‌ی بزرگ انسانی نیز ملت است. ملتها در كنار یكدیگر، جامعه ملل را تشكیل می‌دهند.

همانگونه كه خانواده‌ها در كنار هم، مردم ده و شهر را شكل می‌دهند، ملت‌ها نیز در كنار هم جامعه‌ی بزرگ انسانی را مفهوم می‌بخشند. نزدیكی كشورها و همكاری آنها و كوشش برای ساختن یك جهان سالم و بدور از جنگ و ناداری و غیره و همچنین پاك‌نگاهداری زیستگاه از بزرگترین دستاوردهای فلسفه‌ی دین بهی است.

گسترش پیوند میان ملتها در گروهی از مردم این فكر را ایجاد نموده است كه كشور و ملت بزودی مفهوم خود را از دست خواهد داد.

اگر تشكیل ده و شهر، سبب از بین رفتن خانواده گردید، تشكیل جامعه‌ی جهانی نیز سبب از بین رفتن ملت و ملیت خواهد شد!

زبان، فرهنگ، سنن، دین، شیوه‌ی نگرش به جهان، ویر تاریخی و بسیاری از نیازهای طبیعی انسان، سبب خواهد گردید كه مفهوم ملت پابرجا بماند.

اگر دوست داشتن پدر و مادر و خانواده سرشتی است و مهر به برزن و زادگاه هم در سرشت انسان نهفته است، همچنین مهر میهن نیز در نهاد انسان‌ها وجود دارد و خواهد داشت. از این گذشته انسان به دیگر انسان‌ها جدا از رنگ پوست، زبان و فرهنگ هم دلبسته است و از درد آنان رنج می‌برد.

همانگونه كه مهر به خانواده، پیش راه مهر به زادگاه را نمی‌گیرد و دوست داشتن زایشگاه راه مهر میهن را نمی‌گیرد، مهر به انسانیت نیز پیش‌گیرنده‌ی راه میهن دوستی نیست.

از پایه همه‌ی این مهرورزی‌ها نهادین و انسانی است. انسان رسایی‌یافته كسی است كه این زنجیره‌ی مهر را در دلش به درستی جای داده باشد. دوست داشتن، انسانی است! آن كه در دلش مهری نیست، انسان نیست! آنان كه می‌پندارند مهر میهن ترسناك است و به دنبال جامعه‌ی یكسان و یك‌شكل انسانی می‌گردند، نه انسان را می‌شناسند و نه با مفهوم دوست‌داشتن آشنا هستند.

مهر به انسان و جامعه‌ی انسانی به دور از رنگ پوست و نژاد، بالاترین شكل مهر انسانی است. اما برای رسیدن به این پایه و درك آن، باید از گامه‌های رسایی مهر گذشت.

كسی كه خانواده‌اش را دوست نداشته باشد چگونه می‌تواند همسایه‌های خود را دوست داشته باشد. آن كه چشم دیدن همسایه خود را ندارد چگونه می‌تواند به اهل برزن مهر بورزد. و خلاصه آنكه ملت خود را دوست ندارد چگونه به انسانیت مهر می‌ورزد؟

مهر به “خانواده”، “برزنِ زادگاه”، “میهن” و “جامعه انسانی” مخالف هم نیستند بلكه در یك راستا و تمام‌كننده‌ی یكدیگراند.

در این زنجیره اگر “برزن‌گرا” در گامه‌های نخست وامانده است، “انتر ناسیونالیست انقلابی” بدون درك این زنجیره و نادیده‌گرفتن مهر به میهن، می‌خواهد به یك باره به جامعه‌ی برابر انسانی برسد.

برزن‌گرا و جهان‌میهن انقلابی، دو روی یك سكه‌اند. آنها مانند دو كودك‌اند كه یكی در كلاس دوم سالهاست درجا زده است و توان گذراندن آنرا ندارد و دیگری می‌خواهد بدون گذراندن پایه‌های دبستان و دبیرستان به یكباره وارد دانشگاه شود.

اگر واپس‌ماندگی ذهنی برزن‌گرا، به آسانی شناسایی شدنی است كژروی جهان‌میهن انقلابی، به سبب رنگ و روغن و رویه‌ی فریبنده داوش (ادعایش) به دشواری بازشناخته می‌شود.

هر بیننده‌ای اگر وارد یك كلاس درس گردد و در میان كودكان هشت و یا نه ساله یك مرد را ببیند كه مانند كودكان هم‌كلاسی خود سخن می‌گوید و كار می‌كند، به آسانی می‌تواند دریابد كه او وا مانده است و رشد طبیعی نكرده است. اما اگر همان بیننده به دانشگاه برود و در میان جوانان دانشجو یك كودك هشت ساله را ببیند، پیش خود می‌‌اندیشد كه او باید به راستی نابغه باشد. اكنون اگر بیننده با او گفتگو كند و ببیند كه دانستنی‌ها و دریافت او از جهان به اندازه‌ی سنش است و جای او باید در همان كلاس دوم باشد از خود می‌پرسد: پس او اینجا چه می‌كند؟

بسیاری از انترناسیونال‌ها و جهان‌وطن‌ها، ”غلط‌اندازند” ! بسیاری از مردم تنبل و تن‌پرور نیز برای فرار از مسئولیت‌های ملی خود، با پیش كشیدن جهان میهنی و به مسخره گرفتن ملی‌گرایی، از خویشكاری انسانی خود شانه خالی می‌كنند.

انسان تا رسیدن به یك همازوری ملل كه در آن همه ملت‌ها دارای حق برابر باشند، فرسنگها راه دارد. بسیاری از ملت‌های چیره‌گر برای شناسانگری (توجیه) چیره‌گری خود، یگانگی ملت‌ها را به میان می‌كشند و دم از فرهنگ جهانی و دولت جهانی می‌زنند. آنها می‌خواهند ملت‌های دیگر زبان و فرهنگ خود را رها كنند و زبان و فرهنگ آنان را بپذیرند. چنانكه برای شهروند شوروی شدن و انسان “طراز نوین” گشتن، ملتهای دیگر می‌بایست زبان روسی را بیاموزند. اما روسهایی كه در جمهوری‌های دیگر حتا زاده شده بودند به خود این دشواری را نمی‌دادند كه چند جمله از زبان مردم آن جمهوری‌ها را بیاموزند. این چه برابری بود كه یكی زبان و فرهنگ خود را فرو بگذارد و زبان فرهنگ دیگری را بیاموزد. اگر نام این كار را چیره‌گری فرهنگی ننامیم چه بنامیم؟

كجای این كار “برابری” است؟ نام این وارفتگی (حل‌شدن) است. نابود شدن است!

چرا باید یك مصری با یك چینی به زبان انگلیسی و یك تاجیك با یك ارمنی به زبان روسی گفتگو كنند؟

هر ملتی باید زبان و فرهنگ خود را داشته باشد و برای پیوند با دیگر ملت‌ها از یك زبان ساده‌آموز و جهانی مانند “اسپرانتو” استفاده كنند. هر نوع گسترش پیوند جهانی كه بر پایه‌ی یك زبان جهانی (مانند اسپرانتو) نباشد، براستی گردن نهادن به یك زبان ملی است، چه این زبان روسی باشد و چه انگلیسی، خواه از غرب باشد و خواه از شرق. كسانی كه بنام ساختن یك فرهنگ جهانی، خواستار برپایی زبان و فرهنگ خود هستند براستی ریاكارانه می‌خواهند كه ملت‌های دیگر به چیرگی آنان گردن نهند و برای ساكت‌كردن آنها فراخواست (ادعا) دهن‌پر‌كن یگانگی جهانی را پیش می‌كشند. آنها ملی‌گرایی در كشورهای دیگر را می‌كوبند تا ملی‌گرایی چیرگی‌خواه خود را برپا كنند. انترناسیونالیسم براستی آرنگی (شعاری) است در دست آنها تا ایده‌آلیست‌های كشورهای كوچكتر را فریب داده و به دنبال خود بكشند و “ملی‌گرایی” را برای آنها همچو گناهی بنمایانند تا روشنفكران آنان را از ملی‌گرایی مثبت كه تنها راه رودررویی با فرهنگ چیره‌گر آنهاست بی‌بهره سازند.

دوست داشتن آب و خاك خود، گناه نیست. مهر میهن در نهاد انسان نهفته است. جهان از ملت‌ها تشكیل یافته است و راه رستگاری آن هم‌فهمی، درك و ارج‌گزاری به همه زبان‌ها و فرهنگها است.

آموزش‌های زرتشت تنها دیدگاهی است كه بر پایه‌ی ملی‌گرایی مثبت و سازنده و جهان‌مداری آگاه و بالنده بنیاد یافته است.

هدف زرتشت آبادانی جهان از راه یگانه‌كردن نیروهای همه مردم جهانست. این یگانگی از راه به خود كشیدن فرهنگ‌ها و زبان‌ها از سوی نیرومندترها شكل نمی‌گیرد. زرتشت به درستی می‌دانست كه تنها در سایه همكاری همه مردم كشورهای گوناگون، جهان توانا به پیشرفت راستین خواهد بود. از میان برداشتن ناداری، بیداد و سالم‌نگاهداری زیستگاه نیاز به همكاری جهانی دارد.

جوانان ایرانی باید بدانند كه اندیشه‌های برزن‌گرا، و باورهای قوم‌پرست و همچنین نژادپرستی هیچ جایگاهی در فلسفه‌ی زرتشتی – ایرانی ندارد. جهان برای بیرون آمدن از آشوبهای ترسناك اجتماعی – زیستگاهی، جز فلسفه زرتشت تكیه‌گاهی ندارد!

راه بپا خیزی دوباره ایران به عنوان یك كشور شهریگر، تنها روی‌آوری به آموزش‌های زرتشت است.

اگر ایران در آغاز زایش خود، آنچنان خوش درخشید كه هنوز دوست و دشمن از درخشش آن چشم‌هایش خیره مانده است، سببش را باید در جهان‌بینی و فرهنگ ایرانی – زرتشتی دانست. اگر بار دیگر ما همان فلسفه را چراغ راه خود سازیم توانا خواهیم بود دوباره شگفتی‌آفرین گردیم.

در فلسفه زرتشت همسان‌سازی جایی ندارد. هر ملت، فرهنگ و زبان همچون گل است. هر گل هم رنگ و بوی خود را دارد. در جامعه جهانی پیشنهادی زرتشت، هیچ گلی رنگ و بوی خود را به دستور گلی دیگر از دست نمی‌دهد. ایجاد جامعه جهانی از دیدگاه ما زرتشتیان ساختن یك دسته گل از گلهای گوناگون با رنگ و بوهای جور وا جور است. هیچ گلی نباید به سود گل دیگری از رنگ و بوی طبیعی خود تهی گردد.

هر ملتی باید اجازه داشته باشد كه زبان و فرهنگ خود را نگهدارد. زبانی مانند اسپرانتو همچون رشته‌ای تواند بود كه این گلها را به هم پیوند دهد و دین زرتشت راهنمای این گلها (ملت‌ها) به سوی رسایی و رسایی راستین خواهد بود.



[1] منظور از واژه ملت طبیعی، كشور و ملتی است كه خود پای بر میدان تاریخ نهاده است و نیروهای بزرگ و بهره‌كشنده، آنها را نیافریده‌اند.

[2] برای آگاهی در این باره نگاه شود به كتاب “زن در حقوق ساسانی” نوشته‌ی دانشمند آلمانی “بارتولمه”

 

 

 

برگرفته از

http://mobedjamshidi.com

زرتشت ، یک بینشور

زرتشت، یک بینشور

موبد کامران جمشیدی

نگاهی تازه اما کهن به دین و پیامدار ایرانی

(بهدینی- نیک دینی-شاد دینی)

دین وآیین کهن ایرانی، دینِ بینش و آگاهی، دین راستی و درستی، دین خرد و داد، دین شادزیوی و شادباشی و در یک کلام دین بهی و نیکی و نیکویی است. اینکه چه کسی یا چه کسانی و در کجای تاریخ، این سراندیشه ها را درانداختند و برپایۀ آنها دین و آیین پروراندند و با آن زندگی کردند، کمتر مهم است تا خود این سراندیشه ها.

در تاریخ ما، این سراندیشه ها با نام زرتشت گره خورده اند و ما آن را گرامی میداریم. اینکه زرتشت چه هنگام می زیست و کجا می زیست و یا اینکه او پیامبر بود یا پیام دار، فیلسوف بود یا بینشور و … آنچنان مهم نیست که آنچه به نام او برای ما بجای مانده است. آن یک شیوۀ بینش، یک فلسفۀ زندگی، یک جهان بینی و یک سیستم باوری است که بر پایه سراندیشۀ های یاد شده بنا شده است و به انسان برای بودن و شدن و امید به زندگی و آینده یاری می رساند.

اما برای آنان که در این پرسش درمانده اند و یا آن را برترین پرسش به شمار می آورند که زرتشت پیامبر بود یا فیلسوف یا …. باید گفت که:


زرتشت هم پیامدار

هم فیلسوف (شیفتۀ خرد و دانش) و هم دانشمند بود

زرتشت همۀ اینها بود چون که یک بینشور بود،

چون که بینا بود، چون که می دید، چون که با همه اش می دید، با خردش، با اندیشۀ نیکش، با وهومنش.

چون که می دید و می فهمید و می دانست که انسان از بنیاد در پی رها شدن از تار و پودِ بیم و نگرانی و تردید و ناامیدی و همچنین ستم و بیداد و ناآرامی است. می دانست که او در پی رسیدن به شادی و خشنودی و امید در آرامش و داد است.

او خشنودی خود را، در خشنودی همگان، در خشنودی “روان هستی” یا “گئوش اوروان” می دید که آن همانا زندگی است و هستی است و جان.


پس او یک بینشور بود

او بر مبنای این دید ژرفش می دانست که آنچه با اشا یا هنجار هستی برپایۀ راستی، نیکی، خرد و مهر، هماهنگ و همخوان است می ماند و می پرورد و می گسترد و آنچه بر پایۀ دروغ است، می کاهد و راه می بندد و ویران می کند. او این ها را به ما گفت و گزینش را به ما واگذاشت زیرا انسان را آزاد می دید و می خواست، اما آگاه و مسئول.

ما که در این جهان هستیم، ما که به هر روی نشان داده ایم که چون نیروی گزینش داریم می توانیم برگزینیم که خوب یا بد باشیم. ما یا باید بدی را برگزینیم یا نیکی را.

انسانِ بااندازه و هماهنگ و همتراز (متعادل) نیکی را برمی گزیند زیرا که هم سازنده است و هم در ژرفای ناخودآگاهش آن را نیروی نگاهبان جانش و جانها می داند.

این ضمیر ناخودآگاه، این بن هستی انسان، این بن هستی، دین انسان است، خدای انسان است.

دینداری به مفهوم معنویت (مینوی)، یعنی نبریدن پیوند با بن دین، بن هویت (اهورا= هر آنچه هست) است.

تعریف ما از نیکی آن است که نیکی، آن است که هستی را نگاهبان است، هستی مند است، هستی بان است.


نوشتاری از موبد کامران جمشیدی ، برگرفته از

http://mobedjamshidi.com

زرتشت و نقش او در زندگی مردم، ديروز و امروز و فردا

جهان‌بينی زرتشتی برای آرامش و آشتی در جهان

زرتشت و نقش او در زندگی مردم، ديروز و امروز و فردا

موبد کامران جمشیدی

 

هنگامی كه اشو زرتشت پیام خود را آشكار كرد، به جهانیان آموخت كه زندگی براستی چیست و چه داد[1] و هنجارهایی آفرینش را پایه گذاشته و به پیش می‌برند. او از اَشا[2] گفت، از وُهومَن[3]، از خْـشَتـْرا[4]، از سپِـنْتا آرْمَیتی[5] و از هُئوْرْوَتات اَمِرِتات[6]. از راستی گفت در جای[7] قانونمندی جهانی، از اندیشه‌ی نیك گفت در جای ابزارِ شناخت و به كارگرفتن راستی و از كردار نیك در جای پیامد آن، از آرامش در جای میوه‌ی اندیشه و گفتار و كردار نیك. آرامشی كه پایه‌گذار پیشرفت و والایی و فراروی است. آرامشی كه برآمده از سامان و هنجاری[8] است كه در تعادل و میانه‌روی شكل گرفته و در آن معنا می‌یابد، همان آرامشی كه شوربختانه در دنیای امروز كمتر با آن روبرو هستیم و راه پیشرفت و خوشبختی و شادی باشندگان این دهكده‌ی جهانی را با سختی‌ها و پیچیدگی‌هایی روبرو كرده است. سده‌هاست كه این پیام زندگی‌ساز و جهان‌آباد كن از یاد جهانیان رفته است و جای آن را یا آن باورها و جهان‌بینی هایی گرفته‌اند كه یا بر موج پندارها و خرافه ها سوارند تا انسانِ نیازمند را با ترس‌ها و تردیدها پر نموده اند. باورهایی که سردمداران آنها را هر چه بیشتر از دارایی های دنیوی بهره‌مند ساخته و یا آن باورهایی كه بر پایۀ خداوندگاری بی‌چون‌وچرای انسان بر زمین و دریا و هوا پایه گرفته‌اند و با بهره‌برداری كام‌جویانه‌ی خود از داده‌های اهورایی در طبیعت آینده‌ی مادرِ زمین را در روند نابودی روزافزون قرار داده‌اند. اینگونه باورها، كه میتوان آنها را الگوهای غربی نامید، با افزایش بی‌رویه‌ و روزافزون ساخت و بهره وری، هم آخشیج ها[9] را می‌آزارند و هم در آن انسان‌هایی كه از این شیوه‌ی زندگی دورند اما گواه این ناهمسانی گسترده در شیوه و چگونگی زندگی هستند، ایجاد خشم و كینه كرده و واكنش‌های خشم‌آمیز آنان را سبب می‌شوند. همین‌ها هستند كه از راه جنگ و یا تروریسم كور و بیدادگر انسان‌های بیگناه دیگر نیز را به كام می‌كشند.


راه چاره چیست؟

اگر از من بپرسید رفتن از همان راه نخست، یعنی همان پیام پاك زرتشت كه زندگی را از پایه، راست و درست و سازنده و شاد و پاك و آرام می‌خواهد. در این جهان‌بینی، جهان هستی را سامانی است و پاره های آن با یكدیگر پیوندی دارند كه حساب شده است و زیاده‌روی در آن جایی ندارد. همه چیز و همه كس نیز در آن جایگاه شایسته خود را دارد. از جابجایی الكترون در اتم گرفته تا گردش  اختران رونده به دور خورشید، همه چیز پیرو سامانی است سنجیده. سپهر[10] نیز چرخه‌ی خود را دارد و تراز[11] در آن برقرار است. تنها انسان است كه این سامان را برهم می زند و می‌تواند همۀ هستی را به ویرانی بكشاند. البته انسان توانایی دارد تا بجای ویرانگری در راستای همین هنجار به دگرگونی‌های مثبت و سازنده دست بزند. او می‌تواند بجای بریدن بی‌رویه‌ی درختان جنگلی و بیابان زایی، بیابان‌ها و كویرهای موجود را جنگلكاری نماید. یا بجای كشتار و براندازی نسل جانوران جلوی از بین‌رفتن آنها را بگیرد.

انسان می‌تواند از جهان هستی به سود خود (ولی نه بزیان هستی و هستیوران) بهره‌برداری كند. ستایشی كه از زیست بوم[12] در دین زرتشت می‌شود ریشه در دیدگاه اشایی آن دارد. انسان، از دیدگاه نیروی اندیشه گری، از دیگر هستیوران روی زمین پیشتر است، اگر از هوش و خردی كه مایۀ این برتری است، درست در راستای هنجار هستی بهره ببرد. انسان چون هوشمند است و خرد دارد پاسخگو است. او باید خویشکارانه[13] با همه پدیده‌های جهان هستی برخورد كند. برخورد او باید سازنده باشد و سازندگی هماهنگی با اشاست.

سپنتا آرمیتی یا آرامش افزاینده یكی دیگر از پایه‌های فلسفه‌ی دین زرتشت است. انسان‌ها پس از برگزیدن اندیشه نیك و هماهنگی با زیست بوم و همراهی با سامان هستی برپایه‌ی كردارهای نیك به آرامش می‌رسند. این آرامش باید همگانی باشد. بیسوادی ونادانی، ناداری، جنگ و تروریسم برهم‌زننده‌ی این آرامش‌اند.

آرامش و رفاهی كه امروز در جهان و بویژه در غرب به چشم می‌خورد، آرامش پیش از توفان است. از هم‌اكنون زیست بوم واكنش‌های خود را آغاز كرده است. انباشت گره های روانی[14] در میان بیشتر مردم جهان به همراه سرکشی های زیست‌بومی، سرکشی‌های انسانی را نیز به همراه خواهد آورد. این آرامش موجود در غرب، با تروریسم و جنگ اگر از بین نرود با سیل و توفان از میان خواهد رفت.

پخش دادگرانۀ توانایی ها و كمك به رشد فرهنگی هازمان های[15] پس مانده، به همراه دگرگونی در شیوه‌ی ساخت و پرهیز از گُسارِش[16] بی‌رویه در غرب و همچنین پاسداشت زیست بوم می‌تواند از بروز رویدادهای ناگوار جلوگیری نماید. تنها با رشد هماهنگ کدیوری[17] و بازرگانی در سطح جهان و كاستن از رشد بی‌رویه توده ها و گزینش یك دیدگاه و باور هماهنگ با نیازهای انسان امروز و فردا می‌توان از بروز این رویدادها پیشگیری كرد. دات گذاری بر روی كاغذ و برگزاری سمینارهای رنگارنگ جهانی، نمی‌تواند تا هنگامی‌كه در نگرش و باور انسان‌ها دگرگونی بنیادین ایجاد نشده باشد، گره‌گشا باشد. اگر “اشا”، “خشترا” (كردار نیك) و رسیدن به آرمیتی (آرامش) در باور مردم جای گرفت، هر باورمندی پلیس خود می‌شود تا این دادها زیر پا گذاشته نشود.

اگر مردم آلودن زیست بوم، كشتار و آزار جانوران و ستم از هر گونه را گناه و نادرست دانستند و دست زدن به اینگونه کردارها، برای آنها ناآرامی وجدان را در پی داشته باشد، خود بخود از دست زدن به آنها پرهیز می‌كنند.



براستی جهان‌بینی زرتشت نخستین جهان‌بینی یگانه‌شناس جهان است كه:

1-   بر پایه‌ی نگرش دانشورانه و خردمندانه استوار است و هیچ دانشمندی نمی‌تواند بر آن خرده بگیرد.

2-   در نگرش به زیست بوم و پاسداشت آن، پیشگام همه نگرشهایی از این دست است. همۀ سازمانها و گروه‌هایی كه با فرنام “سبزها”، “آشتی سبز” و … در سدۀ بیستم ترسایی پا به میدان گذاشته اند ناخودآگاه، پیرو اندیشه‌ی اشایی زرتشت در پهنۀ نگرش به زیست بوم هستند.

3-      سازمان مردم ها[18] و كوشش برای برپایی آشتی جهانی و كمك‌رسانی در پهنۀ بهداشت و خوراک رسانیِ[19] جهانی در راستای “آرمیتی” است.

4-   از دیدگاه کشورآرایی و شیوه‌ی اداره‌ی هازمان، دین زرتشت نه به زورگویی (دیكتاتوری) باور دارد و نه به بی سامانی یا هرج‌و‌مرج. آزاده گرایی ترازمند[20]، آرمان هازمانی زرتشتیان است.

5-   دیدگاه کدیوری زرتشت نه بر برتری سرمایه استوار است (کاپیتالیستی) و نه بر پندارِ برابری همگان از هر دیدگاه (کمونیستی). دادِ توده ای برپایه‌ی فراهم‌آوری توانمندی  رشد و پیشرفت فرد و گروه، از ویژگی‌های این دیدگاه است.

 

همه‌ی اینها كه برشمردیم از پایه‌هایی هستند كه می‌توانند یك هازمان جهانی سالم و راست و درست را بسازند. و اگر هم گمان كنیم كه چنین چیزی در جهان امروز بیشتر به یك امید و آرزو شبیه است تا به یك حقیقت بیاد بیاوریم كه ما در سرزمین خودمان نمونه‌ی یك شهریگری سامان مند، بزرگ، سالم و آرام را در اندازه های نیمه ‌جهانی داشته‌ایم؛ سامان بوجود آمده بوسیله‌ی كورش كبیر هخامنشی را، سامان خوب و سازنده و آرامش‌بخشی را كه بر پایه‌ی آموزش‌های زرتشت و جهان‌بینی او پدید‌ آمده بود. سامانی كه به مثابه‌ی “كردار نیكی” بود در پیروی از گفتار نیك اشو زرتشت. و شاید با جسارت بتوان گفت كه آن سامان خوب نیمه جهانی نخستین و واپسین سامانی بود كه انسانِ پاگذاشته به دوره‌ی كشاورزی و شهرنشینی از خود بنیان گذاشته است. انسانی كه امروزه در دهه‌های آغازین دوره‌ی ساختاری[21]  و در آستانه‌ی دوره‌ی فراساختاری خود می‌باشد. انسانی كه همانگونه كه آمد آنچنان رفتاری با خود و جهان كرده است كه امروز با دنیایی از دشواری ها و پیچیدگی‌های تنی و روانی، مادی و مینوی روبرو می‌باشد. راه برون رفت از این بغرنج ها نیز، بیرون رفتن از دنیای ذهنی، روانی، فرهنگی پندارگرایی ناب و ماده‌گرایی ناب و ویرانی خود و زمین و زمان است.

به اشا و راستی رو بیاوریم تا با بهره‌گیری از اندیشه‌نیك و برپایی سامان خودخواسته و برگزیدنی به آرامش برسیم. هر نامی هم می‌خواهیم بر آن بگذاریم هیچ فرقی نمی‌كند. بی‌تردید هنگامی كه اشو زرتشت پیام خود را آشكار كرد نمی‌خواست كه همه نام زرتشتی بر خود بگذارند. بلكه هر آنكس كه روانِ‌پیام را دریافت و بر آن کنش داشت خودبخود یك رهرو راه او به شمار می‌آید.

ما زرتشتیان نیز بنا بر آنچه كه آموخته‌ایم و در نیایش‌های روزانه‌ی خود و در اوستای كشتی بستن تكرار می‌كنیم با همه‌ی انسان‌های نیك جهان در كردن كارهای خود و دوری از كارهای بد همگام خواهیم بود.

هَما زور بیم، هَما زورِ هَما اَشو بیم، هَما زورِ ویشْ كِرفِه بیم، هم‌كِرفِه‌ی كِرفِه‌كاران بیم، دور از وَناه و وَناه‌كاران بیم، هم‌كرفه‌ی بَستِه‌كُشْـتیان و نیكان و وَهانِ هَفتْ كِشورْ زَمین بیم. به خُشنودی تو، ای دادارِ اورمَزد. اَتَـه جَمـیاتْ یـتَه آفْرینامی. (چنان باشد كه ما آرزو داریم.)

 

 



[1] داد یا دات = قانون

[2] Asha

 Vohuman [3]

[4] Khshathrâ

[5] Spentâ Ârmaiti

[6] Haurvatât Ameretât

[7] به عنوان

[8] نظم

[9] طبیعت

[10] طبیعت

[11] تعادل – هماهنگی

[12] زیست بوم = محیط زیست

[13] مسئولانه

[14] عقده ها

[15] جوامع

[16] مصرف

[17] اقتصادی

[18] ملل

[19] تغذیه

[20] دموکراسی منعادل

[21] صنعتی

 

برگرفته از

http://mobedjamshidi.com

رستاخیز

رستاخیز

موبد رستم شهزادی

روز رستاخیز یا فرشوکرت بنا بر نوشته ها ی اوستا و پهلوی روزیست که پیکرهای بی جان زنده شده و به فرمان ایزدی گیتی نو گردد و بدی و زشتی برافتد و سراسر جهان را نیکی و خوبی فرا گیرد. روزی را که خداوند یکتا برای رستگاری و نجات گنهکاران از عقوبت های زشت و پادافره سخت دوزخ تعیین فرموده همین روز میباشد. چنانچه در اوستای ستایش خدا میخوانیم : “افدم بوجید دروندانَج اژ دوزخ اویژه ها وینارید وسپ دامان اشوان” یعنی در پایان پروردگار گناهکاران را نیز از دوزخ نجات داده و سراسر هستی را پاک خواهد ساخت. زیرا از انصاف و داد خدای بخشنده و مهربان دور است که بدکاران را برای گناهی که در مدت کوتاه زندگی مرتکب شده اند تا جاودان گرفتار عذاب و شکنجه دوزخ ساخته و از مهر و بخشایش خود برخوردار نگرداند.

شکست نهایی بدی به دست نیکی و فرجام فیروزی سپنتامینیو و شکست انگره مینیو یا اهریمن که در اوستا کراراً به آن اشاره شده در چنین روزی پیش آمده و آنگاه سراسر گیتی را نیروی اشویی و راستی فرا خواهد گرفت. در گاتاهای 30 آمده است هنگامی که کیفر اهورایی برای گناهکاران فرا رسد و وهومن (فرشته نیک اندیشی) به فرمان پروردگار کشور جاودانی را برای آنانی بیاراید که دروغ را در بند نموده و به دست راستی سپرده اند.

پس از آن به خوشی جهان دروغ آسیب فرا رسد و پاداش موعود در سرای فرخنده مزدا به نیکان بخشیده شود و راستی  به فیروزی نهائی برسد.   

 

برگرفته از کتاب زرتشت و آموزه های او نوشته روانشاد موبد رستم شهزادی

http://www.ketabfarsi.org/ketabkhaneh/ketabkhani_3/ketab3599/ketab3599.pdf

 

دین و خدا در فرهنگ ایرانی

دین چیست

موبد کامران جمشیدی

در زبان پارسی و فرهنگ زرتشتی دین به چم وجدان است که می توانیم آن را «بینش درون» و یا «چشم خورشیدگونۀ درون نگر» بنامیم.

کارمایه هایی که ما برای دیدِ درون به آنها نیاز داریم کم و بیش همان کارمایه های دیدِ برون اند. 


ما برای دیدِ برون، بویژه برای دیدن چشم اندازهای دور دستکم به پنج کارمایه بترتیب زیر نیاز داریم:

نخست: هوای پاکیزه  

ناگفته پیدا است که در هوای مه آلود – هوای دود آلود – هوای غبارآلود و هوای ابرآلود نمی توان به تماشای چشم اندازهای دور نشست، پس نخستین بایستگی برای دیدن چشم اندازهای دور هوای پاکیزه است.


دوم: روشنایی 

ولی نه روشنایی کران بسته ی چراغ، بلکه روشنایی دامن گستر خورشید ، دامنه ی روشنایی هیچ چراغی ما را به شناخت زشتی ها و زیباییهای کرانه های دور راهبری نمی کند.


سوم: چشم بینا 

اگر هوا پاکیزه باشد و خورشید جهانتاب پرتو خود را بر کرانه هایِ دورِ زمین گسترده باشد، ولی ما چشم بینا نداشته باشیم از دیدن آنچه که پیش روی ما است بی بهره خواهیم ماند. پس سومین بایستگی داشتن چشم بینا است. 


چهارم: اراده و خواستِ دیدن

اگر چشمان بینا و هوای پاکیزه و پرتو خورشید باشند ولی اراده ی دیدن در کار نباشد، چیزهای پیرامون را نخواهیم دید و شایست و ناشایست را نخواهیم شناخت.


پنجم: هماهنگ کردن چشم سر و چشم دل

 بارها دیده ایم که چشمان ما گزارش نادرست به ماداه و ما را به گمراهی کشانیده اند!! برای نمونه چشمان ما یک هواپیمای جمبوجت را که در فراز هزاران پایی  در پرواز است به گونه ای به ما نشان می دهند که اگر ما هواپیمای جمبوجت را بر زمین ندیده  و اندازه هایش را نمی دانستیم  پرنده ی کوچک سپید رنگی را درپروازی آرام و آهسته گمان می بردیم!! ولی ما هواپیمای جمبوجت را بر روی زمین دیده و سوار آنهم شده و با سرو سدای گوش خراش و شتاب شگفت انگیزش آشنا هستیم، از اینرو گزارش نادرست چشمان خود را بها نمی دهیم و آنچه را که با چشم سر می بینیم با دانسته های پیشین خود بهم می آمیزیم و در می یابیم که آنچه بر فراز سر ما است یک پرنده کوچک آرام و کُند پرواز نیست!! بلکه هواپیمای غول پیکری است که  با دهها تن بار  و سد ها سر نشین و با شتابی نزدیک به هزار کیلومتر در ساعت درپرواز است!!.

برای دید درون نیز ما به همین کارمایه ها نیاز داریم،  زرتشت این تماشاگه درون را « دئنا»  می نامَد و کارمایه های آن را نیز بما نشان می دهد تا بیارمندی آنان بتوانیم شایست و ناشایست را از هم باز شناسیم و درست ترین و بهترین ارزشها را برگزینیم. 

گفتیم که نخستین بایستگی برای دیدن چشم اندازهای دور هوای پاکیزه است، پس نخست باید هوای درون را از همه گونه آلودگیهای خشم و کینه و آز و نیاز و ترس و تنبلی و بد بینی و دُژمَنِشی و دیگر فروزهایی که تیره کننده ی روان اند بپالاییم و هوای درون را پاکیزه بگردانیم .


در گامه ی دوم باید(پرتو خورشید خرد) را بر چیزی که می خواهیم بر رسی کنیم بتابانیم.

 آنچه را که چشم سر گزارش می کند  پیکر سرد چیز ها است، گزارش نادرستی است از خردی وکلانی ارزشها، تنها در زیر تابش خورشید خرد است که می توان به ارزش های والا پی برد و بسوی بیهودگیها نرفت.

این آن چیزی است که زرتشتِ بزرگ در زبان گاتهایی «دئنا» نامیده و در پارسی امروز به پیکر «دین»  در آمده است. در میدان این دین  هیچ فرمانی جز فرمان خرد پذیرفتنی نیست!!

کتابها و نوشته های کهن ما (که براستی رویهمرفته ای از آزمون ها و تجربه ها و فراگرفته های پیشیننیان ما هستند) بازنمود (تعریف) زیبای دیگری از «دین» دارند. بنا بر آنها، دین (دینِ خوب) مانند «دختر زیبای جوانی» است (و در برابر دین بد مانند یک انسان زشت رو و زشت خو!).

این بدان مفهوم است که دین خوب چیزی است زیبا که انسان را هم زیبا می کند. آن بمانند یک زن جوان (زاینده-زندگی بخش-آفریننده) است که همواره می تواند از خود فرزندان تازه و زیبای دیگری بزاید. آن می تواند همیشه انسان را جوان کند و تازه نگاه دارد و اندیشه های زیبایی به او بدهد تا خود و جهان پیرامون را زیبا و تازه کند.

اکنون اگر این دو بازنمود را در کنار هم بگذاریم شاید بتوانیم بفهمیم که یک «دیندار» خوب کسی است که دارای دید درونی/ چشم های پاک و روشن و شفاف باشد که آن زن / نیروی همیشه آفریننده و تازه کنندۀ درون خود را پیدا کند و با راهنمایی آن از آزمون زندگی بگذرد و انسان نیک و زیبادرون باشد.

این نیروی زیبا و آفریننده و نگاهبان زندگی و جان که در درون ما هست با ما گفتگو هم می کند. اگر ما بخواهیم بتوانیم صدای او را بشنویم باید گاهی در سکوت بنشینیم و به درون خود گوش کنیم. در دین و فرهنگ ما به این می گویند سروش (سرئوشه seraosha )

آیا تا کنون شنیده اید که سپهرشناسان و فیزیک دانان از در/پنجره های کهکشانی سخن می گویند که به بخش هایی دیگر از جهان راه دارند. سپهرهایی/بخش هایی که با چشم ما دیدنی نیستند که اگر بتوانیم این پنجره ها پیداکنیم و باز کنیم می توانیم به آنها راه پیدا کنیم.

چنین درها/پنجره هایی در درون جهان/سپهر درونی ما هم هستند که اگر آنها را باز کنیم می توانیم بخش های دیگری از جهان درون خود را ببینیم. می دانید چرا؟ چون ما هم بخشی از این جهان هستیم و درست از همان بنمایه هایی درست شده ایم که آن درست شده است!

این بنمایه ها، که دانش همواره تلاش در کندوکاو / آنالیز آنها دارد تا ذره های کوچکتر و بنیادین تری از آنها را بیابد و نامی بر آنها بگذارد، یک نامگذاری کلی دارند که پدران و مادران ما هم از گذشته های دور آنها را شناخته بوده اند.

این بنمایه ها که در زبان ما «آخشیج» نام دارند، چهار تا هستند به نام های:

آب – باد – آتش – خاک  

پس در جهان ما همه چیز، از یک سنگیزه و دانه شن و یا کوچکتر مانند ملکول و اتم گرفته تا گیاه و جانور و انسان و زمین و دیگر ستاره ها و سیاره ها و … از همین چهار آخشیج درست شده اند.

در اینجا می تواند این پرسش برایتان پیش بیاید که ما چگونه می توانیم یک دانه شن و یا سنگریزه را با انسان ها بسنجیم؟ آیا ما براستی مانند هم هستیم؟ اگر یکسان نیستیم، پس چه چیزهایی ما را از هم جدا می کند؟

بیندیشید و بگویید.

نیروی اندیشیدن-پنداشتن-برنامه ریزی کردن- ….


اهورا مزدا Ahura Mazda

خدا

یک سنگ، هست ولی نمی اندیشد. در زبان کهن ما اوستایی، به «بودن / هستی داشتن» می گویند «اَه AH » و هر آنچه که هست می گویند «اهوراAhura ». پس می توان گفت که همۀ جهان ما اهوراست چونکه «هست». اما هنگامی که سخن از نیروی اندیشه/پندار/آینده نگری/برنامه ریزی/آفرینندگی می شود به جهان/پارادایم دیگری وارد می شویم که در فرهنگ ما به آن «مزدا Mazda» گفته می شود.  

«مزدا» حالتی است که آنچیزی که هست به بودن خود آگاه می شود  (می فهمد/ می داند که هست) ! این آگاهی/ دانستن از یک آگاهی بزرگتر می آید که آن را «جهانی/فراگیر (همه جا هست)» می دانیم. و این آگاهی / دانش را ما خوب و نیک می دانیم. دانش نیک به زبان اوستایی می شود «هودا hudaa» که به شکل دیگرش می شود «خودا» یا «خدا».

ما انسانها، از آنجا که به خود آگاه شده ایم و می توانیم بفهمیم و بیندیشیم، شاد هستیم و آن را جشن می گیریم! جشن گرفتن و شاد بودن به زبان اوستایی می شود «یسن»، یعنی ما مزدا را جشن می گیریم. از این رو به ما مزدایسنی هم می گویند.

البته واژۀ خدا از جای دیگری هم می آید. در اوستایی واژه ای هست به نام «خوَتای = خوتای=خودآی» به چم چیزی که از خود می آید یا به گفته ای دیگر خودآفریده است و چیز دیگری آن را نیافریده است.

برای آنکه بهتر بفهمیم که خدا از دیدگاه ایرانی/ زرتشتی/ مزدیسنی چگونه چیزی است می توانیم نمونه ای بیاوریم. کمی بیندیشید: آیا می دانید که یک گیاه یا گل از کجا می آید/ چگونه درست می شود؟ و یا یک جوجه از کجا می آید؟ و یا یک بچه (انسان)؟

(در اینجا پاسخ نخستین بنمایه/آخشیج/عنصر/ذره/تخم مورد نظر است که به میان کشیده شود)

پس می توانیم بگوییم که یک گل/ گیاه / مرغ / انسان / …  از یک تخم می آید. اکنون اگر همین انگاره و نگاره (تصویر) را برای خودمان بزرگ کنیم و به همه چیز در دنیا نگاه کنیم می توانیم بگوییم که همه چیز/جهان/هستی از نخستین عنصر یا آخشیج یا بن یا تخم می آید. این را ما خدا می گوییم. پس خدا «اصل گیتی/دنیا» است. (نه خالق یا آفریننده دنیا به این معنی که خودش جای دیگری و از اصل دیگری است ولی دنیا را در بیرون از خود آفریده باشد. اصل دنیا بودن یعنی یکی بودن خدا و دنیا که به این «یگانگی» می گوییم و دیگری را که خدا بیرون از دنیا باشد «دوگانگی» می گوییم).

خدا، دایه است! یعنی ماما و زایاننده، زایانندۀ خرد از درون خود انسان.

 

خرد چیست؟ خرد، نیروی سنجش و مقایسه و گزینش خوب از بد است. نیروی خرد را دانش بیشتر نیرومندتر می کند.

واژۀ خرد در اوستایی به شکل خرتو هست یعنی بازتاب همگان و همه چیز.


برگرفته از

http://mobedjamshidi.com

دین زرتشتی ثنویت اخلاقیست نه دو خدایی

دین زرتشتی ثنویت اخلاقیست نه دو خدایی

موبد رستم شهزادی

در سراسر اوستا آنکه شایسته و سزاوار پرستش میباشد اهورامزداست و اهریمن پیوسته مورد تنفر و طعن و لعن هر مومن زرتشتی است. در هنگام نو کردن کشتی هر زرتشتی سه بار در هنگام تکان دادن کشتی میخواند: اهریمن شکسته و نابود باد. اهریمن گناه مینو با همه دیوان و درجان و جادویان گجسته (ملعون) زده و شکسته باد. هیچ کارشان به کامه مباد. هر کار و کرفه ای که هست به کام اورمزد و امشاسپندان باد.

در سراسر تاریخ مذهب زرتشتی هیچگاه اشاره ای که اهریمن مورد ستایش قرار گرفته باشد نیست. از طرفی دیگر اعتقاد به دو مبدا یا دو خدا به معنی اینست که هردو مورد پرستش و جاودانی وازلی باشند در حالی که همه روایات دین زرتشتی حاکی از آنست که در پایان، اهریمن یا بدی از میان خواهد رفت. این ها دلایل روشن و منطقی هستند که نسبت ثنویت یا دوگانه پرستی را به آیین زرتشتی نفی میکند.

اما از لحاظ فلسفی و اخلاقی ثنویت مانند سایر ادیان بزرگ وجود دارد. البته در اوستا نیکی در برابر بدی و سپنتامن در برابر انگرمن شناسانده شده نه در برابر اهورامزدا و این چیزیست که هر اندیشمندی ناچار آن را خواهد پذیرفت.

آقای هاشم رضی محقق و دانشمند در کتاب راهنمای دین زرتشتی مینویسد: اگر خداوند توانای مطلق و به گفته همه دینهای بزرگ تنها نیکی است و نیکی میگستراند پس بدی و تیرگی کجاست و کاهش و پریشانی و زشتی را که آفریده؟ زرتشت راز مسله نیکی و بدی را از دیدگاه فلسفی و اخلاقی با شگفتی خاص میگشاید و آن را با الاهیات نمی آمیزد. خلقت جهان و انسان بوسیله مزدا انجام یافته اما دو مینو یا دو اصل تضاد از خواص ماده یا ذهن و اندیشه آدمی هستند.

اشوزرتشت میفرماید:

این دو مینو یا دو بنیاد زاده اندیشه آدمی و همزاد هستند و هر یک به تنهایی کار خود را انجام میدهند و از یکدیگر پیروی نمیکنند. این دو خود را در اندیشه و گفتار و کردار هویدا میسازند، یعنی وجود خارجی ندارند و تنها به اندیشه آدمی بستگی دارند.

اشوزرتشت میفرماید:

این دو مینو در کار خود آزاد میباشند و اگر از اندیشه بگذرند در گفتار پدیدار میشوند و چنانچه از آن هم بگذرند به کردار درمی آیند ازین دو آن کس که داناست نیک را میگزیند نه بد را و آنکه بداندیش است یا نادان، تباهی را اختیار میکند. پس این دو مینو یا دو گوهر ِ همزاد که در گاتها از آن یاد شده وابسته به من یا فکر بشر است. نیکی و بدی از خواص ماده است و اعتبارش به نحوه اندیشه میباشد. راه سپنتامینو درونی و سامان و نظم زندگی را پدید می آورد. (یسنای 31 بند 7).

اهورامزدا جهان شادی بخش را از راه سپنتامینو برای مردم آفرید.(47 بند 3). و مردم تنها از راه سپنتامینو به آرمان و آرزوهای خود میرسند. (47 بند 3).

شادروان ملک الشعرای بهار مضمون این بخش از گاتها را چه نیک سروده که فرموده است:

جهان جز که نقش جهاندار نیست               جهانرا نکوهش سزاوار نیست

سراسر جمالست و فر و شکوه                 در آن هیچ آهو پدیدار نیست

جهانرا جهاندار بنگاشته است                 به شکلی کز آن خوبتر کار نیست

هر آن بد که بینی هم از چشم تست           درین بد زمانه گنهکار نیست

و در پایان یعنی روز موعود رستخیز که منش و دید و خرد بشر به رسایی کامل رسید بدی نابود گشته و سراسر جهان را نیکی و خوبی و راستی و درستی فراخواهد گرفت و اهریمن با بدیهایش محو و نابود خواهد شد.


ناصر خسرو فرماید:

آدمیزاد طرفه معجو نیست                  از فرشته سرشته وز حیوان

گر کند میل این بود پس از آن             ور کند میل آن بود به از آن


اینک ببینیم نظر دانشمندان غرب و شرق درین مورد چه میباشد.

دکتر جیمس مولتن می گوید: زرتشت خیر و شر را در عرض یکدیگر و دو قوه ازلی نمیداند.عقیده زرتشت در عظمت و کبربایی خدا در سراسر عالم و فیروزی نیکی بر بدی در پایان جهان همانست که در انجیل بیان شده بلکه زرتشت به اسلوب و طریق مخصوص خود حقیقت آنها را ظاهرتر ساخته و به پیروان خود فهمانده است که در گوهر اصلی در ابتدا یکی اختیار خیر و دیگری انتخاب شر نموده و در مخالفت و در ضدیت با یکدیگر درآمده واین ضدیت تا هنگامی امتداد می یابد که ابتاع و جنود خیر غلبه تامه نموده انصار و اخوان شر را بکلی نیست و نابود نمایند.

 

پروفسور طاهر رضوی استاد دانشگاه کلکته در کتاب پارسیان اهل کتابند مینویسد: زرتشتیان هرگز معتقد به دوخدا و دو آفریننده نیستند بلکه عقیده دارند که این دو عنصر مخالف، محک امتحان اعمال و معیار فضیلت و رجحان افعالند.اهریمن هیچگاه موضوع احترام پارسیان و زرتشتیان قرار نگرفته بلکه همیشه مورد کراهت و نفرت ایشانست.

شادروان عبدالعظیم فروغان چنین گوید: جای بسی شگفتی است که وخشور بزرگ ایرانی در 7000-3500 سال پیش در گاتها نامه آسمانی خود یسنای 30 فقرات 3 تا 6 این موضوع ضدین را که فعلا مورد بحث است به نام دو گوهر (همزاد-همیستار) یا دو گوهر پدیدآورنده زندگی و مرگ برای مردم جهان و پیروان خود بیان کرده است و مردم را ازین دو نیرو که جهان مادیات روی آن دور میزنند آگاه ساخته است و ما امروز داریم آن آیات آسمانی را مورد دقت و بحث خود قرار میدهیم. آن وخشور با بیان دو گوهر خواسته است پیروان خود را از مدار جهان مادیات و عالم طبیعت آگاه سازد و از خرد پاک و ناپاک مرادش طینت یا سرشت یا منش پاک و ناپاک است چنانچه فرموده است کسانی خرد پاک دارند که اندیشه و گفتار و کردار نیک و پاک دارند و آنهایی که اندیشه و گفتار و کردارشان بد است خردشان ناپاک و نارساست. در سایر کتب آسمانی نیز این دو را کردار رحمانی و شیطانی نامیده اند. انسان دو آموزگار دارد یکی پاک و دیگری ناپاک و تا درون خود حقایق را بیاموزد و ابواب سعادت و رستگاری را به روی خود بگشاید زیرا وهومن (منش نیک) با اهریمن (منش بد) و فرشته را با دیو و یار را با اغیار نمی توان با هم جمع کرد.


ناصرخسرو درباره این دو آموزگار گوید:

این یک سوی دوزخت همی خواند                    وآن یک سوی ناز ونعمت مینو

در اوستای پتت یک زرتشتی متدین چنین اعتراف میکند که: من بیگمانم به هستی دادار هورمزد و نیستی اهریمن و دیوان و فرجام فیروزی سپنتامینو و نابودی گناه مینو.

سید قطب در کتاب ویژگیهای ایدیولوژی اسلامی ترجمه حجت الاسلام سید محمد خامنه ای مینویسد: ایدیولوژی اسلامی بر اساس یک ثنویت در حالات زندگانی بشر بنا شده و ارزش این دو حالات بستگی به خود آنها دارد نه به زمان و مکان بلکه بستگی به میزان ثابت ربوبی دارند که زمان و مکان در آن بی تاثیرند. این دو حالات عبارتند از: حالات راه یابی و هدایت و حالت گمراهی و ضلالت، حالت حق و باطل، حالت نور و تاریکی، حالت پیروی از شریعت یا هوی و هوس، حالت اسلام و جاهلیت و حالت کفر و ایمان. وقتی مردم راه اسلام یعنی راه زندگی و نظام اجتماعی را در پیش نگیرند لابد راه دیگری که کفر و جاهلیت و هوی و هوس و تاریکی و باطل و گمراهی است در پیش خواهند داشت. چون دنیا یک محیط مادی است و در هر محیط مادی اصل بر تکامل است و تکامل هستی بر تضاد و کشمکش و تنازع و انتخاب احسن است پس ازین میان هم خیر برمیخیزد و هم شر و تا شر (و شیطان) نباشد تکامل میسر نمیشود، نبودن شر در دنیای خود شری بزرگتر است. بشر به اقتضای فطرتش، پاداش خود را در نزاع با شر و باطل، یاری نیکی و حق خودبخود میگیرد و “لذت و ازین پیکار هم پاداش و هم یکی از عوامل هستی اوست، در همان حالی که رنج را بر خود هموار میسازد و با شر و باطل رودررو میشود و به قدر توان خود پنجه در پنجه آن می افکند، پاداش او در سرشت خود او نهان است و در عین حال به پاداش نیک دنیا و آخرت هم دلگرم است و اطمینان دارد که حتی پیش از روز حساب واپسین این پیکار اثر نیک خود را میبخشد.” اما سوالاتی مانند “شر چرا بوجود می آید و خداوند چرا رنج آفرین است؟ و او که بر جلوگیری و بوجود نیامدن آن تواناست و اگر بخواهد میتواند همه را به راه راست هدایت فرماید، چرا شر را بوجود آورده؟” در پاسخ باید گفت البته خداوند بر تبدیل فطرت انسان یا آفرینش، به فطرتی دیگر تواناست ولی خواسته است که انسان را به این فطرت و جهان هستی را به شکلی که میبینیم بیافریند و کسی از مخلوقات را حق آن نیست که از سبب آن بپرسد چه هیچیک از مردمان خدا نیستند و از نظام کلی جهان این گونه که وجود دارد آگاهی ندارند و حکمت پنهانی در آفرینش هر مخلوقی را نه درک میکنند ونه میتوانند درک کنند. تنها ذات خداوند است که میداند. زیرا که تنها اوست که جهان هستی و جانداران بی جانهای آن را آفریده است و تنها اوست که به آنچه خیر و خوبی است داناست.”اما اسلام سبب شر و افتادن انسان در تنگنای آن را این گونه بیان میکند که تنها عامل شر برای امتحان و آزمایش است که در پیکار انسان و شیطان پدیدار میشود و پیروزی انسان حجاب نیرومندی از ایمان و یاد خدا و پناه بردن به خدا وجود دارد. انسان باید پیوسته با خوبی و بدی آزمایش گردد و در او استعداد ترجیح و انتخاب و یاری خواستن از خدا نهفته است. این دنیا جای آزمایش است، آزمایش با خیر و شر، و هر حرکت یا حالتی برای امتحانی است و برای هر کار نیک یا ناپسند در روز حساب کیفری و پاداشی معین گردیده است.


پژوهنده دانشمند آقای دکتر حسن وحیدی در کتاب خود میفرماید:

همان گونه که میبینیم در سرودهای اشوزرتشت دیالیکتیک را نخست در هستی تشخیص میدهد و سپس بنیاد اندیشه و منش آدمی را بر چنین نگرشی استوار میکند متاسفانه در درازنای تاریخ بویژه در پایان دوره ساسانی وپس از آن و تا به امروز درباره اندیشه های اشوزرتشت که در گاتها آمده برداشتهای بسیار نادرستی میشود و نگرش دیالکتیکی اشوزرتشت به هستی و انسان، به چهره جنگ اهورامزدا و اهریمن درمی آید، حال آنکه در گاتها آنچه هست پیکار بین سپنتامن و اهریمن است که سپنتا به معنی پاک و سازنده است و انگره به معنی زشتی و ویرانگر و من که در واژه های دشمن و بهمن بجا مانده به معنای اندیشه است. بنابراین در اندیشه اشوزرتشت جنگ بین اندیشه سازنده و پاک است با اندیشه ناپاک و ویرانگر، نه جنگ بین اهورامزدا و اهریمن یا ثنویتی که برخی به آن معتقدند.

در فرهنگ زرتشتی نیکی دریک واژه فشرده میشود و آن را اشا یعنی راستی و بدی هم در یک واژه فشرده میشود و آن دروج یا دروغ است. اولی سازنده هستی و دومی ویرانگر آنست نیروی سازنده در اندیشه سپنتامن و نیروی ویرانگر در اندیشه انگره مینوست.

راستی سازنده تن و روان و دروغ بی سامانی و کژاندیشی است. در دیدگان اشوزرتشت جهان آوردگاه دو کشش همزاد و همیستار (ضد) است که یکی سازنده و دیگری ویرانگر است و این دو در هر زمینه و آوردگاهی، از اندیشه آدمی گرفته تا ساختمان اجتماعی و جهانی پیوسته بر ضد یکدیگر در تکاپو و پویش اند و آدمی پیوسته به سود سپنتامن و بر علیه انگرمن تلاش کند.

مولانا به پیروی از فرهنگ زرتشتی در اندیشه های خود دیالکتیک را در جهان هستی به خوبی بازگو کرده میگوید:

این جهان جنگ است چون کل بنگری               ذره ذره همچو دین با کافری

آن یکی ذره همی برد به چپ                          و آن دگر سوی یمین اندر طلب

ذره ای بالا و آن دیگر نگون                         جنگ فعلیشان به بین اندر رکون

جنگ فعلی هست از جنگ نهان                     زین تخالف آن تخالف را بدان

ذره ای کو محو شود در آفتاب                      جنگ او بیرون شد از وصف و حساب

چون ز ذره محو شد نقش و نفس                  جنگ اکنون جنگ خورشید است و بس


مولانا پس ازین نگرش سرشت آدمی را به دیده می آورد و آن را بر پایه دیالکتیک یا بودن دو گوهر همزاد و همیستار در اندیشه و روان آدمی وامی گشاید:

میلها همچون سگان خفته اند                     اندر ایشان خیر و شر بنهفته اند

تا که مرداری درآید در میان                      نفخ صور حرص کوبد بر سگان

چون بهر جایی خری مردار شد                 صد سگ خفته ز بو بیدار شد

مو به موی هر سگی دندان شده                از برای حرص دم جنبان شده

صد چنین سگ اندرین تن خفته اند             چون شکاری نیست شان بنهفته اند

یا چو بازانند دیده دو خته                   در حجاب از عشق صیدی سوخته


درین اشعار مولانا بدی و نیکی را با هم درنهاد و سرشت آدمی همراه میداند و اگر بوی مرداری به مشام سگان خفته میل برسد از خواب برمی جهند و هر موی سگ دندانی میشود.


موبد فیروز آذرگشسب در ترجمه گاتها یا سرودهای آسمانی اشوزرتشت درباره نیکی و بدی مینویسد:

“اشوزرتشت جهان هستی را میدان مبارزه و کشمکش دایم دو نیروی ضدین یعنی سپنتامینو و انگره مینو دانسته و میفرماید: این دو گوهر همزاد و همراه در عین حال که با هم مخالف و در ستیزند لازم و ملزوم یکدیگر نیز میباشند. وجود این دو گوهر با هم آفرینشی و هستی را پدید می آورند. مثلا نیروی مثبت و منفی در عین مخالف بودن با یکدیگر موجب بوجود آمدن برق می گردند.

نیروی جاذبه و دافعه موجب ثابت ماندن کرات آسمانی درجای خود میباشد. نیک و بد و زشت و زیبا بستگی به طرز اندیشه ما دارند. آنچه به سود ما است نیک و آنچه به زیان ما باشد آن را بد و نازیبا می شماریم.

بنا به فرموده اشوزرتشت آنچه در این جهان وجود دارد از آفرینش خداوند یکتا میباشد و در ذات خود نیکوست و به منظور خاصی آفریده شده اند مثلا تریاک ماده ایست هم شفابخش و مسکن و هم کشنده و مرگ آور، مقدار کم آن برای درمان دردها و تسکین دهنده آلام بسیار نافع و نیکوست ولی اگر به مقدار زیاد بکار برده شود سبب از کار افتادن نیروهای جسمی و عقلی و روحی و بلاخره موجب مرگ و نیستی خواهد گردید. به عبارت دیگر نیک و بد زشت و زیبا از زمانی بوجود می آیند که بشر پا به عرصه وجود می گذارد و نیروی تشخیص و تمیز او به کار می افتد و به طوری که در بند سوم از هات 30 یسنا آمده است: آن دو گوهر همزاد در آغاز در عالم تصور پدیدار می گردند که یکی نیکی است و دیگری بدی در اندیشه و گفتار و کردار. چنانچه از مفاد بند بالا روشن می گردد دو گوهر سپنتا و انگره دو مینو و دو گوهر همزادی هستند که در برابر هم قرار گرفته اند و در عالم اندیشه و منش می باشد که یکی گوهر پاک یا اندیشه فزاینده و سازنده است و دیگری گوهر ناپاک یا اندیشه ویرانگر و تباه کننده.

انگره مینو که بعدها در زمان ساسانیان به صورت اهریمن تغییر شکل یافته است نمی تواند خالق شر باشد و در برابر اهورامزدا، هستی بخش دانای بزرگ و سرچشمه نیکیها قرار گیرد. اهریمن در نهاد بشر وجود دارد و بستگی به اندیشه ویرانگر شیطان صقتان و ددمنشان داشته و به هیچ وجه وجود خارجی ندارد.

به عبارت دیگر می توان سپنتامینو و انگره مینو را به فرشته خویی و اهرمن صفتی تعبیر کرد که هردو در خوی و خصلت و اندیشه و نهاد انسان قرار دارند و ازو جدا نیستند منتها بنا به آخر بند 3 همین یسنا دانایان و فرزانگان راه نیک و درست را برمی گزینند ولی نابخردان چنین نخواهند کرد وبه بیراه خواهند رفت “شخص نادان و کوردل گرفتار هوای نفس و کج خیالی خود شده و به راه خطا خواهد رفت و در نتیجه کارهای ناشایست و غیرانسانی ازو سر خواهد زد و رفته رفته ددمنشی و اهریمن صفتی در او ظهور و بروز خواهد نمود و تجسمی خواهد بود از اهریمن انسان نما ولی شخص فرزانه و دانشمند راه نیک اختیار خواهد کرد و بر هوسهای نفسانی خویش مهار خواهد زد و با کارهای انسانی و شایسته خود فرشته ای خواهد شد به صورت انسان.”

 

برگرفته از کتاب زرتشت و آموزه های او نوشته روانشاد موبد رستم شهزادی

http://www.ketabfarsi.org/ketabkhaneh/ketabkhani_3/ketab3599/ketab3599.pdf

دين و شناسه (هويت)

دين و شناسه (هويت)

موبد کامران جمشیدی

مي‌دانيم كه بر بینان فرزانِ زرتشتي ـ گاتهايي، دين، دانایی و آگاهي از دانش راستين زندگاني است. به گفته‌ي ديگر  فلسفه‌ي دين گاتهايي رهيافت از جهان‌شناسي به خودشناسي و از خودشناسي به خداشناسي است.

البته مي‌دانيم كه اين گفته‌ها و فرازها زيبا بوده و به گوش و ذهن زيبا و شايسته و خردمندانه مي‌رسند. اما دشواری در آنجاست كه رسيدن به دانش راستين يا جهان‌شناسي و خودشناسي و از اين ره به خداشناسي رسيدن، كاري نيست كه آغاز و پايان آن و همچنين فرآيند آن، با ريزه‌كاريهايش روشن باشد. از سوي ديگر مي‌توان گفت كه هر دين و باور نيز، دانش خود را در مورد جهان حقيقت دانسته و از آن ديدگاه جهان و خود را ویمندی (تعريف) و بازشناسي مي‌كند.

به هر روي اين يك ویمندی زيربنايي از دين ايراني ـ زرتشتي است. در واقع اين انسان است كه در مركز قرار گرفته است و خود و خداوند را شناسايي و پيدا مي‌كند و مي‌فهمد. اما در آنسو، دین های بزرگي (دارای هواداران بسیار) وجود دارند كه خدا ـ مركز هستند به اين مفهوم كه در آنها، دين رویهمی است از دستورات خدايي و الهي، از راه پيام‌آوراني كه با همه‌ي ويژگي‌هايشان تنها رسانندگان پيام و در واقع “فرمان‌ها” بوده‌اند. اينها به جاي خود، اين قلم بيشتر ازين وارد اين مقوله نمي‌شود.

بنا بر سرشت انسان و فرآیند پيش از تاريخ و دوران تاريخي زندگيش فرهنگ‌هاي گوناگوني در چهارگوشه‌ي جهان پديد آمده و با اديان گوناگون آنچنان گره خورده‌اند كه گاه فرهنگ بومي نيز نام دين به خود گرفته است، آنچنانچه بخش مهمي از “شناسه” ديني و فرهنگي مردمان از برآيند چنين آميختگي شكل يافته است. اين شناسه دو نقش بسيار مهم و ناهمگون در چوني و چگونگي (كيفيت) زندگاني مردم و پيوند ميان آنها بازي مي‌كند:

ـ به “هستي”ِ مردمان مانا (معنا) و شکل مي‌دهد، چهارچوبِ ارزش‌ها را مي‌سازد تا باور بيافريند و باورمندان را به هم نزديك ‌كند .

ـ از سوي ديگر، به منزله‌ي آوند (ظرف) بسته‌اي مي‌شود كه نيروي جاري و آزاد و آفريننده را به شكل بسته‌اي خشك در مي‌‌آورد كه اگر با دیگر بسته های موجود در دنيا در ناسازی قرار گيرد، سرچشمه‌‌ي برخوردهاي هميشگي مي‌گردد.

 

بنابراين آرماني‌ترين شيوه‌ي زندگاني براي يك همزيستي و همسايگي در آرامش در اين جهان خاكي مي‌تواند بگونه‌اي باشد كه ميان چهارچوب‌هاي ارزش‌گذاري و باورهايي كه انسان‌ها برای شناختن جهان دارند هماهنگي‌ و توازني وجود داشته باشد، زيرا اين باورها به منزله‌ي سرچشمه‌اي خواهند بود براي چاره‌انديشي در زندگي و اميد به آينده.

 

براستي گفتگوي اساسي بر سر آن است كه “شناسه” چگونه مي‌تواند ارزش‌ساز و سازنده باشد بجاي آنكه خشک گردد و ويرانگر.

اجازه بدهيد براي روشن‌تر شدن نمونه‌هايي بياورم . نخست چند نمونه از جنبه‌هاي ناسازنده‌ي شناسه :

ـ هنگامي كه نمودهاي ظاهري فرهنگي‌ـ‌بيولوژيكي، مانند نژاد، رنگ پوست، زبان گفتگو يا “زبان دين” و حتا دست‌بردن در شكل خداداديِ آلت جنسي پسران و حتا دختران، جزوي از ارزش‌هاي ديني به شمار مي‌آيند و بر اساس آنها اختلاف و جدايي بنيادين ميان انسان‌ها ارزش‌سازي مي‌شوند.

ـ پيدا شدن چيزها و مكان‌هاي “مقدس” كه هم مي‌توانند ارزش و اثر مثبت و هم منفي بر روي پیوند میان انسانها و همبودگاه های ديني داشته باشند. كمي بينديشيم در مورد پديده‌هايي مانند “بيت‌المقدس”، اسراييل، مكه … و مشكلات پيرامون آنها،  كتاب‌هاي ديني و حتا پيامبران و امامان و غيره كه “تعصب” بر روي آنها و “مقدس” دانستن‌شان، به گونه‌اي كه هر سخن ترديدآميزي در مورد آنها به دشمني و ديگرآزاري مي‌انجامد.

ـ مهمتر از همه، خشك‌انديشي انسانها در ديدنِ جهان از يك ديدگاه خشك و درنتيجه تاب نياوردن انديشه‌ي مردماني كه گيتي را به شيوه و رنگ ديگري مي‌بينند و باور دارند كه سرانجام تلخ آن برخوردها و جدايي‌هاست.

 

و اما جنبه‌هاي مثبت و سازنده‌ي شناسه مي‌تواند چنين باشد :

ـ فرهنگ مشترك (سنت‌ها، آيين‌ها، زبان، مليت … ) كارگزاري (عاملي) است براي هماهنگي  و يگانگي انسانها، دستكم در چهارچوب آن فرهنگ

ـ دسترسي به يك جهان‌بيني

 

در اينجا با دو تركيب ويژه روبرو مي‌شويم:

1ـ هويت به منزله‌ي فرهنگ

2ـ هويت به منزله‌ي جهان‌بيني و سيستم‌ باوري

 

بخش نخست كه هويت فرهنگي است خواه ناخواه پديد مي‌آيد، چونكه بودنش سرشتی و براي زندگي گروهی بایسته است. نكته‌ي شايان توجه جهان‌بيني و سيستم ارزش‌گذاري است كه مي‌تواند هويت فرهنگي را، چه در درون خود و چه در برخورد با سيستم‌هاي ديگر سازنده و يا ويرانگر سازد.

اين پيشگفتار ما را به چنين برآيندي مي‌رساند كه “سيستم باوري” سازنده و فراگير آن است كه همگاني و جهان‌مدار يعني زيربنايي و بنيادين، و آگاه‌كننده و آورنده‌ي آرامش براي انسان بدون مطرح كردن رنگ، مذهب، زبان، جنسيت و عقيده‌ي سياسي باشد. اگر هويت فرهنگي از چنين نظام ارزشي والايي برخوردار نباشد، به ضد ارزش سقوط مي‌كند كه ويرانگر است.

سرانجام آنچه ناشي از اراده و گزينش آزاد انسان و از روي مسئوليت شناسی و آگاهي نباشد و با خشك‌باوري (دگماتيك)، چه به شكل “فرمانهاي خدايي” چه بگونه‌ي “دين اول و آخر” يا “پيامبر اول و آخر” يا “سرزمين مقدس” يا “نژاد برتر” يا “زبان برتر” و “زبان خدايي” و غيره همراه باشد، ضد ارزش بوده و ويرانگر خواهد بود، مگر آنكه همه‌ي انسان‌هاي دنياي پهناور از يك نژاد، يك زبان، يك دين، يك پيامبر، يك خدا و يك سرزمين مقدس بشوند!! آيا چنين چيزي شدني است؟ و يا اگر هست دلخواه و ايده‌آل است؟ به راستي تا  چه اندازه انسانها بايد در اين راه فدا شوند و كشته شوند تا انسان “خوشبخت” گردد!؟

 

 

هُوِيَت: كيستي . شناسِه . هستي . بُن . گوهر .

نهاد . شناسنامه . سرشت . نژاد . شناخت .

 شناسك . بن مايه . چگونگي . هماني .


برگرفته از

http://mobedjamshidi.com