دانشنامه‌های دین زرتشتی

دانشنامه‌های دین زرتشتی

دین‌کرد • بندهشن • گزیده‌های زادسْپَرَم • نامه‌های منوچهر • دادِستان دینیگ • روایت‌های پهلوی

 

دین‌کرد

دینْ‌کرد یا دینکرت کتاب سترگی است به زبان پارسی میانه (پهلوی)، که آن را به‌درستی “دانشنامهٔ مَزْدَیَسْنی” و یا “درسنامهٔ دین مزدایی (زرتشتی)” خوانده‌اند. واژهٔ “دینْکرد” (dēnkart در پارسی میانه) را می‌توان به “کرده‌ها (کارها)ی دینی” و نیز “نوشتهٔ دینی” برگردانید.

این گردآوردهٔ بزرگ خود دارای ۹ نسک است، که از آن میان نسکهای نخست و دوم و نیز پاره‌ای از نسک سوم آن به دستان ما نرسیده است. دینْکرد فراهم‌آمده از نوشته‌هایی است که زمان نگارش و نیز نویسندگان آنها سراسر شناخته نیستند، و نسکی که در دستان ماست بر پایهٔ این نوشته‌ها در سده‌های نهم و دهم پس از میلاد به دست دو تن از فرهیختگان تاریخ فرهنگ ایران‌زمین، به نامهای آذرفَرْنْبَغ ِ فرخزادان و آذربادِ امیدان گردآوری و سامان‌بندی (تنظیم) شده است. آذرفَرْنْبَغ ِ فرخزادان همان فرزانه‌ای است که در دربار مأمون، خلیفهٔ عباسی، با زرتشتی به‌اسلام‌گرویده‌ای به گفتگو پرداخت و از این گفتگو پیروز بیرون آمد. (گزارش این گفتگو در ماتیکان ساله‌ی) گجستگ ابالیش آمده است.

در این دانشنامه- که بهرام فره‌وشی آن را “یک دانش‌نامه علوم دینی و عقلی”، و فریدون فضیلت آن را “گرانْسنگ‌ترین بُنْنوشتِ پهلوی از دانایان پیشین” می‌خواند – در زمینه‌های زیر سخن به میان آمده است: الهیات، فلسفه، اسطوره‌شناسی، کلام، عرفان، اخلاق، آداب دینی، زندگانی زرتشت، پیدایش جهان، سزاشناسی (حقوق)، سیاست، شهرداری و کشورداری، منطق، ریاضیات، هندسه، فیزیک، اخترشناسی، پزشکی، و دانش‌ها و شاخه‌های دیگر.

 

بندهشن

بُنْدَهِشْن نام کتابی‌است به پهلوی که تدوین نهایی آن در سدهٔ سوم هجری قمری رخ داده‌است.* نام این کتاب در فارسی به صورت بندهش هم آمده‌است. نویسنده (تدوین‌کنندهٔ نهایی) آن «فَرْنْبَغ» نام داشت.

«بندهشن» به معنی «آفرینش آغازین» یا «آفرینش بنیادین» است. نام اصلی کتاب احتمالاً «زندآگاهی» به معنی «آگاهی مبتنی بر زند» بوده‌است چنان که در ابتدای متن کتاب آمده‌است. این خود می‌رساند که نویسنده اساس کار خود را بر تفسیر اوستا قرار داده‌است.∗ بندهشن در ۳۶ فصل نوشته شده‌است. مطالب کتاب در سه محور اصلی است:

آفرینش آغازین

شرح آفریدگان

نسب‌نامهٔ کیانیان.

از این کتاب دو تحریر موجود است اولی موسوم به بندهشن هندی که مختصرتر است و دومی موسوم به بندهشن بزرگ یا ایرانی که مفصل‌تر است. صفت هندی یا ایرانی از آن رو بر آن‌دو نهاده شده‌است که نسخ اولی در هند استنساخ شده‌است و نسخ دومی در ایران.∗

 

گزیده‌های زادسپرم

گزیده‌های زادسپَرَم کتابی که که زادسپَرَم پسر گٌشن‌جَم تألیف کرده که در قرن سوم هجری (قرن نهم و دهم میلادی) می‌زیسته‌است. زادسپَرَم از خاندانی روحانی بوده و پدرش گٌشن‌جَم شاپوران (پسر شاپور) با لقب پیشوای بهدینان یاد شده‌است. گزیده‌های زادسپَرَم دارای چهار بخش عمده است:

بخش نخست کتاب، که سه فصل را در برمی‌گیرد، دربارهٔ آفرینش آغازین است. فصل نخست با توصیفی از اورمزد که مبدأ خیر است، و اهریمن که مبدأ شر است، آغاز شده و آنگاه از آفرینش موجودات به صورت مینویی و سپس از آفرینش موجودات به صورت گیتی سخن رفته‌است. فصل دوم حملهٔ اهریمن به پیش نمونه‌های موجودات هفتگانه یعنی آسمان، آب، زمین، گیاه، گاو یکتا آفریده، گیومرث، و آلوده شدن هر کدام شرح داده شده‌است. فصل سوم ستیز ایزدان گوناگون و حامیان آفریدگان فوق با اهریمن و به دنبال آن آفرینش موجودات اورمزدی از پیش نمونه‌های ذکر شده و تکثیر آنها در جهان سخن رفته‌است.

موضوع اصلی بخش دوم، تاریخ دین است. دربارهٔ زندگی زرتشت است که به نظر زرتشتیان در میانهٔ تاریخ جهان ظهور کرده‌است.

بخش سوم، شامل دو فصل دربارهٔ ترکیب آدمی از تن و جان و روان و چگونگی وظایف اندام‌های داخلی بدن است.

بخش چهارم، دربارهٔ حوادث پایان جهان و رستاخیز است که به علت افتادگی نسخه‌ها ناقص مانده‌است.

از گزیده‌های زادسپرم سه نسخه در دست است.

 

نامه‌های منوچهر

نامه‌های منوچهر در رد بدعت هایی است که برادرش زادسپرم در مورد ساده کردن مراسم تطهیر برشنوم نهاده بود و خشم بسیاری از متعصبان سنت‌گرا را برانگیخته بود. نامهٔ اول منوچهر خطاب به مردم سیرجان کرمان و نامهٔ دوم خطاب به برادرش زادسپَرَم و نامهٔ سوم که باید آن را فتوایی دینی به شمار آورد خطاب به بهدینان زرتشتیان است و تاریخ ۲۵۰ سال یزدگردی برابر با ۸۸۱ میلادی دارد. منوچهر برای اثبات نظر خود علاوه بر استناد به متون دینی به اقوال مفسران اوستا مانند ابرگ، سوشانس، میدیوماه، آذر فرنبغ و آذر بوزید اشاره کرده‌است. در این نامه‌ها تسلط او را نه تنها در دانش دینی بلکه در نجوم نیز می‌بینیم. اهمیت این نامه‌ها در احتوای آن‌ها بر مطالب دینی و اصطلاحات خاص آنهاست و طبعاً از لحاظ ادبی ارزش چندانی ندارد.

 

دادستان دینی

کتاب دادِستان دینی (پهلوی: داتستان دینیگ) از جمله دانشنامه‌های دینی زرتشتی به زبان پارسی میانه است. دادستان دینی که به معنای احکام دینی است یکی از کتابهای بزرگ و معتبر به زبان پهلوی است که در قرن نهم میلادی تألیف شد. همانگونه که از نام این کتاب پیداست مطالب آن دربارهٔ احکام و امور دینی و همجنین روایت‌های پیرامون دین زرتشتی است.

این کتاب شامل پاسخ‌های منوچهر به نود و دو پرسشی است که مهرِخورشید، پسر آذرماه و سایر زرتشتیان از او کرده‌اند. منوچهر برادر زادسپَرَم، پیشوای زرتشتیان کرمان و فارس بوده‌است و در نیمه دوم قرن سوم هجری می‌زیسته‌است. ضمن این پرسش و پاسخها مطالب گوناگونی از قبیل اصول باورهای زرتشتی، اساطیر و رسوم و آیین‌های دینی آمده‌است. این کتاب نثر پیچیده‌ای دارد و از نظر مسائل و دشواری‌هایی که زرتشتیان در سده سوم هجری در برخورد با مسلمانان داشته‌اند، دارای اهمیت است.

 

روایت‌های پهلوی

روایت‌های پهلوی نام چند اثر نوشته مؤلفان گوناگون به زبان پارسی میانه است که در دوران پس از اسلام نگاشته شده‌اند.

این کتاب‌ها در اواخر سده نهم و اوایل سده دهم میلادی نوشته شده و تألیف آن‌ها بر پایه ترجمه‌های پهلوی از اوستا و دیگر کتاب‌های موجود به زبان پارسی میانه در آن زمان صورت گرفته‌است.

روایت‌های پهلوی شناخته‌شده و موجود عبارتند از:

۱- روایت همراه دادستان دینیگ

۲- روایت‌های آذرفرنبغ و فرنبغ سروش

۳- روایت بر پایه وندیداد پهلوی

۴- روایت امید اشوهشتان

پارسیان هند

پارسیان هند

پارسیان هند گروهی از زرتشتیان ایرانی تبارند که اغلب آنان در شبه‌قاره هند زندگی می‌کنند. نیاکان آنها در سده دوم هجری پس از سلطه اعراب مسلمان بر ایران از ایران به هند کوچیده‌اند و از این رو می‌توان آنان را نخستین جامعه مهاجر ایرانی به‌شمار آورد. نخست آنان در ایالت گجرات در کشور هندوستان مستقر شدند. امروزه جمعیت پارسی‌ها حدود یکصدهزار نفر برآورد می‌شود که نزدیک به ۸۰ درصد آنها در ایالت ماهاراشترای هند و در شهر بمبئی (مومبای) و اطراف آن ساکن هستند و مابقی در سایر نقاط شبه قاره هند و یا بریتانیا٬ امریکا٬ استرالیا و کانادا پراکنده‌اند. با وجود آنکه پارسیان در بمبئی اقلیت کوچکی هستند، حضور آنان در این شهر مشهود است و از نظر اقتصادی اقلیت مهمی در هند به‌شمار می‌روند. آنان از انسجام خاصی برخوردارند و با گذشت ۱۲۰۰ سال بسیاری از سنن ایرانی را حفظ کرده‌اند.

 

مهاجرت

پس از ورود اعراب مسلمان به ایران و شکست امپراطوری ساسانی بسیاری از زرتشتیان به خراسان و از آنجا نیز به گجرات در هند مهاجرت نمودند. آن‌ها بدین وسیله آتش مقدس خود موسوم به آتش بهرام را به نوساری در گجرات منتقل نمودند.

زرتشتیان ابتدا از منطقه‌ای به نام سنجان از توابع خواف در خراسان رضوی و شاید هم شهری به همین نام که یکی از شهرهای خراسان بزرگ در نزدیکی مرو بود و بعدها از مازندران، سفر مخاطره انگیز، پرماجرا و عذاب‌آوری را به گجرات هند آغاز کردند. روبرو شدن آنها با حکومت و مردم آن خطه چند سده بعد در کتابی به نام “قصه سنجان” از زبان بهمن پسر کیقباد پسر هرمزدیارسنجانی به نظم کشیده شده است. کشتی پارسی‌ها بر اساس اطلاعات این کتاب در دریا دچار طوفان می شود. آنها بر کشتی طوفان‌زده با دعا و ثنا به گرد آتشی که با خود می‌بردند به استغاثه می‌پردازند تا از این مصیبت نجات پیدا کنند و به ساحل برسند و در آنجا از حاکم گجرات “جادی رانه” پناه جویند. فرمانده گجرات سه شرط برای پذیرش پارسیان گذاشت: نخست یادگیری زبان محلی که به همین سبب زبان رسمی پارسیان در هند امروز، گجراتی است. دوم پوشیدن لباس زنان هندی برای زنان زرتشتی و سوم به زمین گذاردن (تحویل) سلاح هایی بود که زرتشتی‌ها با خود برده بودند.

پس از پذیرش شرایط، به پارسی‌ها اجازه اقامت در گجرات داده شد و کم کم آتشکده‌هایی بنا کردند که با آتشی که با خود از آتشکده‌های ایران آورده بودند روشن کردند و به داد و ستد و امور دیگر پرداختند. اگر چه پارسی‌ها قوانین مردم و دولت هند را پذیرفتند تا به آن وسیله اجازه اقامت در آن کشور را به‌دست آورند، آنها از هرگونه ازدواج برون گروهی (با غیرزرتشتی و غیرپارسی) سر باز زدند و این شاید یکی از دلایلی باشد که آنها توانسته‌اند جامعه و دین خود را تا امروز حفظ کنند.

پس از موفقیت‌های شایانی که پارسی‌ها طی سده‌های ۱۶ تا ۱۸ در تجارت با اروپائیان بدست آوردند، به‌وسیله انگلیسی‌ها تشویق شدند که تا در بمبئی اقامت گزینند. پس از آن پارسیان مقیم بمبئی و هند روابط خوبی با انگلیسی‌ها برقرار ساختند و رفته رفته بخش مهمی از شریان‌های صنعتی، اقتصادی و علمی هند را بدست گرفتند.

 

فعالیت اقتصادی

زرتشتیان هند مخصوصا افراد مقیم شهر مومبای، بیشتر در مشاغل تجاری و یا در سطح مدیریت بالای کشور اشتغال دارند و از نمونه بارز زرتشتیان مقتدر هند، می‌توان از خانواده بزرگ زرتشتی بنام جمشید جی تاتا نام برد که بنیانگذار گروه معروف صنعتی تاتا موتورز در هند است که قسمتی از این تشکیلات اقتصادی عظیم بوسیله افراد این خاندان اداره می‌شود.

زرتشتیان شهر مومبای دارای موقوفات زیاد و قابل توجهی می‌باشند که عایدات آن صرف ایجاد تسهیلات رفاهی برای نیازمندان زرتشتی می‌گردد. در شهر مومبای صدها موقوفه شناخته شده زرتشتی ثبت شده‌است.

 

عبادت‌گاه‌ها

اولین آتشکده زرتشتیان در منطقه اولیه مهاجرت آنها یعنی در سنجان بنام (ایران شاه) برپا گردید. زرتشتیان در مجموع ۴۵ آتشکده بزرگ و مهم در سراسر هند مستقر نموده‌اند که چهار آتشکده بزرگ باضافه ۴۱ آتشکده کوچکتر تنها در شهر مومبای و منطقه اطراف آن فعال است.

 

وضعیت کنونی

جامعه پارسی هند موفق شده است آیین زرتشتی را که در آن زمان بسیاری از پیروان خود را از دست داده بود، طی بیش از هزار سال در سرزمینی غریب حفظ کند. در قرن‌های نوزده و بیست پارسی‌های هند که از نظر اقتصادی به موفقیت هایی دست یافته بودند، به یاری همکیشان ایرانی خود آمدند. گفته شده که ناصرالدین شاه قاجار بعد از ملاقات با گروهی از پارسیان و پذیرش هدایای آنها جزیه یا مالیاتهای سنگینی را که زرتشتیان ایرانی باید می‌پرداختند، حذف کرد و برای آنها تسهیلاتی قائل شد.

پارسیان در هند اصولا علاقه‌ای به کارهای سیاسی نداشته و هرگز برای حکومت‌های مختلف این سرزمین دردسرساز نبوده‌اند. در برآوردی که از وضعیت اجتماعی آنها در منطقه به‌عمل آمده‌است، زرتشتیان از اقلیت‌های آرام و بدون مسئله بوده و از جهت قانونی تخلف کمتری از آنها مشاهده شده‌است.

اهریمن

اهریمن

اهریمن (از اوستایی انگره‌مَینیو) بدنهاد است.اهریمن پلیدی است و برای از بین بردن نیکی تلاش می‌کند ولی چون دون و پست مایه‌است و اهورامزدا آگاه بر هر چیز است پس سرانجام در پایان کار اهریمن نابود شده و اورمزد بر او چیره می‌شود و کار جهان یکسره به نیکی خواهد گرایید.در این میان انسان و امشاسپندان و دیگر ایزدان (فرشته) و موجودات نیک (مزدا آفریده) که همگی آفریدهٔ اهورامزدا هستند در مبارزه با دئوه‌ها (دیوها) که موجودات و پدیده‌هایی اهریمنی هستند در تلاشی کیهانی برای پیروزی نیکی بر بدی هستند. اهریمن را در پارسی اهرِمن هم می‌گویند. می‌شود او را همتای شیطان در باورهای سامی دانست.

در دین زردشت باور بر این است که در طبیعت دو نیروی متضاد خیر (سپنتا مینو – اثر روشنی) و شر (انگره مینو – اثر تاریکی) وجود دارد که همواره در حال نبرد با یکدیگرند.

نیروهای همزادی که در اندیشه انسان پدیدار می‌شوند مخالف نیستند، همگی در هستی انسان نیک اند و قابل ستایش. این انسان است که با اندیشه خود موجب دگرگونی در این هستی می‌شود. همان گونه که آذرگشسب این دو گوهر یعنی نیکی و بدی را مینوی می‌داند و با اندیشه انسان پیوسته می‌خواند زیرا سنجش نیک و بد با اندیشه انسان است و وجود خارجی ندارد. یعنی نیکی جز سنجش فکری چیز دیگری نیست.

یا در جای دیگر رستم شهزادی این دو نیرو را نزد پروردگار بد یا خوب نمی‌بیند بلکه لازم و ملزوم یکدیگر می‌خواند، ولی هنگامی که زرتشتیان این دو نیرو را با میزان اندیشه و پندار خود می‌سنجیم، یکی را نیک می‌پنداریم و دیگری را بد و حتی همین نیکی و بدی‌ها صورت گسترده و مطلق ندارند و بنا به محیط و زمان و مکان هر گروهی از مردم، این پندار فرق می‌کند، زیرا در جایی کاری را برخلاف دیگران نیک یا بد می‌دانند.  همچنین در کتاب گزارش گاتاها از اورنگ نیز ریشه نیکی و بدی را در نهاد و اندیشه آدمی می‌داند.  در تمام کتاب‌ها این دو نیرو را همزاد و متضاد می‌خوانند که در آغاز آفرینش پدیدار شدند و تمامی نویسندگان آن‌ها را لازم و ملزوم یکدیگر می‌خوانند اما در کتاب بینش زرتشت از خنجری به نکته‌ای برخورد کردم که می‌گفت: هیچ کدام از این دو گوهر ارزش نیک بودن یا بد بودن را ندارند به بیان دیگر، اهورامزدا آنچه راکه آفریده نیک است و شر در آن راه ندارد. اما اختلاف موجود در هستی هر گاه در اندیشه انسان رشد کند و شکوفا شود، نیک و بد به وجود می‌آید.

 

در متن‌های پارسی میانه

در متن‏‌های پهلوی، واژه اهریمن گاهی وارونه نوشته می‏شود تا نشانه‏‌ای از واژگونگیِ اعمال وی و بیزاری نویسنده متن از او باشد. در این متن‌‏ها نیز، اهریمن دشمن اورمزد است و به آفرینش اورمزد می‏‌تازد و بیماری، تاریکی، ریمَنی (چرکی)، ویرانی، عیب، نقص و مرگ می‏‌آفریند. آغاز نبرد اورمزد و اهریمن، زمان معین شده برای آن، توصیف کامل آفرینش اورمزدی و اهریمنی و سرانجامِ کارِ اهریمن در متن‏‌های پهلوی به‌‏صورت‏‌های متفاوتی آمده‌است. اما، امروزه، به باور پارسیان هند، اهریمن نمودی از تمایلات اهریمنی است و از این رو نبرد واقعی میان اورمزد و اهریمن در روح هر انسان در تمامی جهان ادامه دارد.

ایزدان مزدیسنا

ایزدان مزدیسنا

ایزد، در اوستا “یَزَت” و در سانسکریت “یجت” آمده است و به معنی “درخور ستایش” است. غالبا در اوستا از ایزدان مینوی و ایزدان جهانی یاد شده است. اهورامزدا، در سَرِ ایزدان مینوی و زرتشت در سَرِ ایزدان جهانی است. ایزد را در پهلوی “یزد” و “یزدان” گویند. مراد از یزدان، مفرد خداوند است و نظر به اینکه اهورامزدا، سرور بزرگ مینویان است و در عالم روحانی هر آنکس که در خور ستایش و نیایش باشد، در ذات او که آفریننده همه است، تمرکز دارد، از این جهت او را به صیغه جمع، یزدان نامیده اند. ایزدان، را از همکاران مَهین ایزدان، که آنها را امشاسپندان گویند، شمرده اند.

در دین زرتشت برای هر چیز خوب و نیک، ایزدی قائل شده اند و به او درود و سپاس تقدیم می کنند، در خورشید یشت از هزار و صد ایزد مینوی یاد شده است:

در هنگامی که خورشید بتابد، صد و هزار ایزدان مینوی برخاسته، این فرّ را برگرفته، در روی زمینِ اهورا آفریده، پخش کنند، تا با آن، جهانِ راستی و هستیِ راستی را بپرورانند.

 

آذر (ایزد) ، آریامن ، آناهیتا ، شتاد ، اشه ، اشه وهیشته ، امرتات ، امشاسپندان ، اهورامزدا ، اپام نپات ، ایزد ، ایزد ماه ، برز (ایزد) ، بهرام ، خر سه پا ، خورشید ، دئنا ، رام ، رشن ، سروش ، سپنته آرمیتی ، سپندارمذ ، شهریور (امشاسپند) ، فر ، مارسپند ، مهر ، ناهید (اسطوره) ، هوم ، هیوروتات ، وایوی دوگانه ، وهومن ، گائوش ، گمد

◄ آذر نام ایزد نگاهبان آتش است. در زبان پهلوی این نام به صورت آتور و در اوستا و فارسی باست آتر آمده‌است. ایزد آذر در کتاب اوستا به سبب اهمیت مقام پسر اهورامزدا خوانده شده‌است.

در یسنا هات ۲۵ آمده آذر پسر اهورامزدا را می‌ستائیم تو را ای آذر مقدس پسر اهورامزدا و سرور راستی می‌ستائیم. همچنین هات ۶۲ دربارهٔ نیایش آذر است و در آن ضمن ستایش این ایزد از لوازمی که برای تهیه آتش در مراسم دینی بکار می‌رفته، سخن رفته‌است. در زامیادیشت ایزد آذر یکی از فرشتگانی است که از طرف سپنت‌مئنو (اهورامزدا) برای به دست آوردن فر بدست نیامدنی یا یاران انگرمئنو (اهریمن) مبارزه می‌کند. در فروردین‌یشت آمده: هنگامی که اهریمن بر ضد آفرینش راستی برخاست بهمن و آذر به مقابله برخاستند و ضدیت اهریمن را درهم شکستند. در ارداویراف مقدس در سیری که به بهشت و دوزخ می‌کند، یکی از راهنمایان او ایزدآذر است که نخستین شب، به پذیره او می‌رود، و به همراهی سروش پاک او را از چینود پل می‌گذرانند و سپس روشنی و آسایش بهشت و دشواری و تاریکی دوزخ و بادافره گوناگون را به او نشان می‌دهند.

ایزدآذر از همکاران امشاسپند اردیبهشت است. روز نهم هر ماه و ماه نهم هر سال خورشیدی به نام این ایزد است و آذر روز از آذرماه را در زمان باستان جشنی می‌گرفتند که به آذرجشن مرسوم بوده‌است. ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه آورده روز نهم آذر عید است که آن را برای توافق دو نام آذرجشن می‌نامند، در این روز عید آتش است و به نام فرشته‌ای که به همهٔ آتش‌ها موکل است موسوم است.

◄ آریامن یا اَریامن(به ودایی: اریامن و به اوستایی: ائیریامن)، در اساطیر ایرانی و آئین مزدیسنا، ایزد صلح و دوستی و درمان دهندهٔ دردهای مردمان است.

از وی که با عنوان رامش دهندهٔ آریایی ها نیز خوانده می‌شود، در ریگ ویده به صورت بغ مُقسم[=تقسیم کنندهٔ] شادی و شادمانی و بخت یاد شده‌است. این ایزد همچنین گاهی به معنی خدای باد نیز به کار برده شده و از این روی برخی وی را با وای یا همان وایو(ایزد باد) یکی پنداشته‌اند.

از آریامن، با صفت پیروزمند یاد شده و به وی آریامن پیروزمند اطلاق می‌شود.

روز بیست و دوم هر ماه، باد روز نام دارد و از آن اوست. در گذشته، در بهمن ماه این روز را جشن می‌گرفتند و آن را روزی نیک و سبک [سعد یا خوش یُمن] برای نو بریدن و نو پوشیدن و اسب نو سوار شدن می‌دانستند.

◄ آناهیتا ، واژهٔ پارسی باستان «اَناهیتَه» [An-āhita] که در پارسی میانه «اَناهید» [Anāhid] و در فارسی امروزی ناهید شده، از پیشوند نفی اَنـ (-an، یعنی «نا-») و واژهٔ اوستایی «-āhita»، یعنی «آلوده» پدید آمده است و معنی آن «ناآلوده» (پاک و بی گناه) است.[۲] واژهٔ پارسی «آهو» به معنی «گناه» نیز از همین ریشه است. از آناهیتا در عبارت “اَرِدوی سورا اناهیتا” در یَشت پنجم از آبان‌یشت، که یکی از محفوظ‌مانده‌ترین نسک‌های اوستاست، تجلیل شده است. “سورا” و “اناهیتا” دو صفت مشترکند و بمعنای “توانا” و “پاک” می‌باشند. تنها واژۀ “اِرِدوی” در این اصطلاح جایگاه ویژه‌ای دارد و از دیدگاه واژه‌شناسی، از این واژه نیز یک صفت مونث تعبیر شده که بمعنای “مرطوب” (ایزدبانوی آب‌ها) است. این نام در عصر هندوایرانیان بصورت “سَرَسوَتی” بمعنای “ایزدبانویی که آب‌ها ازوست” آمده است.

◄ اشتاد یا ایزدبانو اشتاد، در اساطیر ایران نام یک ایزدبانو است که ایزد پایدار روز بیست و هشتم هر ماه نامیده می‌شد.روز بیست و ششم هر ماه، آغاز گاهنبار سوم است.

اصل واژهٔ اشتاد در اصل ارشتاد یا ارشتات بوده که در طی گذر زمان به اشتاد تبدیل شده‌است. ارشتات به معنای راستی و درستی است و در یسنا ۱۶، فقرهٔ ۶ و همینطور در دو سی روزهٔ کوچک و بزرگ، فقرهٔ ۲۶، در ردیف سی فرشته مربوط به روزهای ماه به شمار آمده‌است.

گل خاص اشتاد، گل لاله است.

در آئین مزدیسنا معروف است که خداوند، زمین را در اشتاد روز آفرید. بنا به این روایت برخی اشتاد روز را، روزی سعد [=خوش یُمن] دانسته اند، امّا پارسیان آن را روزی نحس [=بد یُمن] محسوب می کردند.

اشتاد همچنین رهنمای مینویان و جهانیان شمرده شده و با دو ایزد دیگر، یعنی: زامیاد (ایزد زمین) و رشن ارتباط خاص و نزدیک دارد. در بندهش پیرامون این ایزدان آمده است:

«آن سه فره بر چینوت برایستند. آنجا که رشن، روان را آمار کند و اشتاد و زامیاد، روان را بر ترازو بگذارند.»

◄ اشه ، در دین زرتشتی اشه مفهوم گسترده‌ای دارد که به قولی چکیدهٔ کل دین زرتشتی است. اشه به معنی راستی و درستی است؛ اما معنی ژرفتر آن قانونی است ازلی و ابدی که اهورامزدا وضع کرده که براساس آن هر کنشی، واکنشی در بر دارد و هر کار نیک یا بدی پاداش یا پادافره خود را در پی دارد. به گونه نظم موجود در طبیعت که بنمایه راستی دارد را اشه می‌گویند.

واژه “اشه” در فارسی باستان ”اَردَ (arda) تلفظ می‌شده‌است. کمی مفهوم پیچیده دارد و بیشتر معنای خود واژه ای آن را “راستی” یا فرمان به کار نیک” دانسته‌اند. تلفظ ودایی آن رته عنوان می‌شده که معنای نظم طبیعی جهان را با خود داشت. در زبان هندوایرانی آنرا معادل *artá ارته حدس زده‌اند. در فارسی میانه بصورت اشاوهیشت و ارداوهیشت و به فارسی نو بصورت اردیبهشت رسیده‌است. برخی نیز مانند گری اعتقاد دارند که تفاوت ارتا و اشا از یک اختلاف املایی سرچشمه می‌گیرد و احتمال بدلیل قرائت بد و تلفظ بد یک حرف باستانی است. اما بطور کلی حقیقت و درستی نزدیک‌ترین و احتمالا صحیح‌ترین برداشت از واژه “اشه” دانسته شده‌است.

اردیبهشت امشاسپند ،اردیبهشت و یا به تلفظ اوستایی آن اشه وهیشته از امشاسپندان و یا همان فرشتگان طراز اول اهورامزداست که فروزه‌های هفت‌گانهٔ خدانیز دانسته شده‌اند. اردیبهشت در مزدیسنا و اساطیر و باورها وابسته به آن زیباترین امشاسپند است. او در برابر ناراستی در جهان قرار میگیرد و پیروان او را اشون میگویند. او نه تنها در این جهان حافظ نظم اخلاقی و طبیعی است و با آفریده‌های مخرب و ناهماهنگ اهریمن می‌ستیزد در دوزخ نیز نظم را نگاه می‌دارد و مراقب است که دیوان دوزخیان را بیش از آنچه سزاوار آنند، عذاب ندهند. او در اساطیر ایرانی هماورد ایندرا است که همان روح ارتداد است. در نبرد با ایندره ایزدانی چون مهر، سروش، نریوسنگ، او را یاری می‌دهند.

واژه اشه در اوستا و بویژه در گاهان بسیار بکار رفته‌است. زرتشت در گاهان تنها راه رسیدن به بارگاه خدایی را راه اشه می‌داند. در یسن۴۴ بند ۱۱ می‌گوید: «تا توش و توان دارم می‌کوشم مردم را به سوی اشه رهنمون باشم.» یکی از مقدس‌ترین دعاهای زردشتی دعای “اشم وهو” است که در آن اشه و راستی ستایش می‌شود که یک ذکر ۱۲ واژه‌ای است که سه بار در آن نام اشه برده شده‌است. دعا که ظاهراً برای تمرکز ذهن بر روی اشه استوار است از این قرار است: اشه نیک، اشه نیک‌ترین است. مطابق آرزوست، مطابق آرزو خواهد بود، اشه از آن اشه وهیشته است.

◄ اشه وهیشته ، اردیبهشت یا ارته وهیشته یا اشه وهیشته، به معنی بهترین اشه یا برترین ارته (راستی)، زیباترین نماد از نظام جهانی قانون ایزدی و نظم اخلاقی در این جهان است.اردیبهشت که دومین امشاسپند محسوب می شود، یکی از امشاسپندان مذکر است. و کسانی که او را خشنود نکنند از بهشت محرومند.این امشاسپند نه تنها نظم در جهان را برقرار می سازد، بلکه نگران نظم دنیای مینوی و دوزخ نیز هست.نماینده جهانی او آتش است.

◄ امرتات ، اَمُرداد (امرتات) به معنی جاودانگی است که (مرداد= مرگ) در گاهشماری ایرانی پنجمین ماه سال است. در گاهشماری ایرانی این ماه همواره ۳۱ روز دارد و از روز صد و بیست و پنجم سال تا روز صد و پنجاه و پنجم سال است. واژه مُرداد از واژه اوستایی امرتاته amertata و پهلوی اموردات است که به معنای بی مرگی و جاودانگی و ششمین از امشاسپندان است.در متون ادبیات فارسی این واژه به اشتباه همواره به شکل مُرداد به کار رفته است.امرداد در متون مزدیسنا موکل بر گیاهان نامیده شده است.هماورد اصلی او زریز است.

◄ امشاسپندان ،  یا اَمِشَه سپَنتَه جمع امشاسپند است که امشاسفند، اموسپند و امهوسپند نیز گفته‌اند. امشاسپندان از صفات پاک اهورامزدا هستند. در هیچ جای گات‌ها به واژهٔ امشاسپند بر نمی‌خوریم ولی از همهٔ آنها کراراً به صورت مجردات و صفات اهورامزدا یاد شده‌است. این از خصایص دین زرتشتی است که هر یک از صفات خداوند، یکی از ایزدان نگهبان جنس بشر است.

این واژه به معنی جاودانان پاک یا مقدسان بی‌مرگ یا نامیرایان فزونی‌بخش است که از دو جز اَمِشَه به معنی جاودانی و بی‌مرگ و سپنته به معنی پاک و مقدس و فزونی‌بخش تشکیل شده‌است. در زبان اوستایی نام آنها بصورت امِشَه سپِنتَه آمده است. متون پهلوی نام آنهارا امشاسپندان ثبت کرده‌است.

سنت دینی ، امشاسپندان شش فروزه اهورامزدا هستند که هر کدام دارای مفهومی است که بخشی از عظمت خداوند یکتا را به آدمی می‌شناسانند و با شناخت و پیروی از این مفاهیم و ایزدان می‌توان اهورا مزدا را درک کرد. همچنین گفته شده‌است به شش ایزد(فرشته) + اهورا مزدا(خدا) گفته می‌شود. مطابق باورهای مذهبی زرتشتی، امشاسپندان، خداوند را در زمین برای گسترش صلح و عدالت یاری می‌کنند و هرکدام مسئولیت محافظت از چیزی را بر عهده دارند .امشاسپندان که واسط بین خالق و مخلوق هستند راهبر نیکوکاران به بهشت نیز بشمار می‌آیند. ویژگی امشاسپندان به گونه‌ای است که به مجردات معنوی و اخلاقی دلالت داده‌شده و گاهی مفهومی انتزاعی را در بر می‌گیرند.گاهی در تفسیرهای جدید دینی امشاسپندان را صفات اهورامزدا دانسته‌اند. در عقاید امروزی زرتشتیان امشاسپندان مفهوم اساطیری خود را ندارند و تنها بعنوان صفات و فروزه‌های اهورامزدا نامشان یاد می‌شود.

در نبرد خیر و شر ، در دین زرتشتی که بیانگر عرصه‌ای از نبرد حق علیه باطل است در برابر امشاسپندان که فروزه‌های نیک خدا بشمار می‌روند ردیفی از دیوان نیز وجود دارد که صفات انگره مینو بوده و به جنگ علیه امشاسپندان و کلیه مخلوقات آفرینش خدایی می‌پردازند. اهریمن که خالق شر است خلقت زیان بار دارد و گروهی از دیوهای کماره را برای برابری مقابل امشاسپندان از وجود خود صادر می‌کند. این دیوها که صفات اهریمن هستند وظیفهٔ مقابله با تمامی آفرینش اهورایی را دارند. پایین‌تر از دیوهای کماره گروهی دیگر از دیوان نیز وجود دارند که برابر ایزدان دیگر می‌ایستند.

رده بندی امشاسپندها ، شش امشاسپندان عبارت‌اند از:

۱- وهمن یا وهومن یا بهمن که مذکر است : به معنی اندیشه نیک که موکل بر چارپایان سودمند است و هماورد اصلی او اکومن می‌باشد.

۲- اشه وهیشته یا (اردیبهشت) که مذکر است : به معنی بهترین راستی. زیباترین امشاسپند و پاسبان راستی و حقیقت و پستیبان آتش است. هماورد اصلی او ایندرا می‌باشد.

۳- خشتره وییریه(شهریور) که مذکر است: به معنی شهریاری نیک که پشتیبان فلزات است و رقیب اهریمنی او نیز ساوول است.

۴- سپنته آرمیتی(سپندارمذ) که مونث است : به معنی فروتنی و اخلاص که نگاهبان زمین است و هماورد ناگهیس به شمار می‌رود.

۵- هیوروتات(خرداد) که مونث است: به معنی رسایی و کمال پشتیبان آب بوده و در برابر دیوی به نام تریز

۶- امرتات(امرداد) که مونث است: به معنی بی‌مرگی و جاودانگی موکل بر گیاهان بوده و رقیب زریز است.

لازم به ذکر است که در برخی از ادبیات دینی، امشاسپندان در جهان مادی دارای نقشی به عنوان نگهبان شش گروه از آفریده‌های جهان هستند:وهمن نگهبان جانوران سودمند، اشه وهیشه نگهبان آتش، خشتره وییریه نگهبان فلزات، سپنته آرمیتی نگهبان زمین، هیوروتات نگهبان آب، امرتات نگهبان گیاهان.همچنین در متون مزدیسنایی متأخر امشاسپند هفتمی که سروش است نیز به شمار امشاسپندان افزوده شده‌است، اما در متون اوستایی سروش از رده امشاسپندان نیست. نام خرداد و امرداد معمولاً در متون درکنار هم برده می‌شود.

در تقویم زرتشتی شش روز از روزهای ماه و شش ماه از دوازده ماه سال بنام هرکدام از شش امشاسپند نامگذاری شده‌است.

۱- بهمن : روز دوم – ماه یازدهم

۲- اردیبهشت : روز سوم – ماه دوم

۳- شهریور : روز چهارم – ماه ششم

۴- سپندارمذ (اسفند) : روز پنجم – ماه دوازدهم

۵- خرداد : روز ششم – ماه سوم

۶- امرداد : روز هفتم – ماه پنجم

نام‌های امشاسپندان اولین بار در گاهان زرتشت در یسن هپتنگهایتی یسن ۹ بند ۳ برده می‌شود. این نام‌ها که در آئین کهن ایران پیش از زرتشت هرکدام نام خدایی جداگانه بوده‌اند توسط زرتشت به صفات خدا معرفی شدند. درواقع زرتشت برای بیان صفات اهورامزدا نام امشاسپندان که نامی آشنا برای جامعه آن زمان بود را بکار برد. بهر حال پس از زرتشت که امشاسپندان را تنها به عنوان نیروهای خدا معرفی کرده و در متون متاخر این فروزه‌ها تاحدی شخصیت ویژه گرفته و حالتی اسطوره‌ای‌تر به خود گرفتند.

◄ اهورامزدا ، اَهورامَزدا نامِ خدای یکتا در مزدیَسنا (آیین زردشتی) است. دیگرگویشهای این واژهٔ دینی، اهوره مزدا، هُرمُزد، هُرمَزد، هورمَزد و اَهُرمَزد و اورمزد هستند.

واژه‌شناسی – اهورامزدا واژه‌ای ترکیبی است و از اهورا و مزدا تشکیل شده‌است. در گاتاها گاهی اهورامزدا جدا از هم بکار رفته است. مزدا در بعضی بندهای گاتاها به معنی حافظه و به حافظه سپردن و به یاد داشتن است. این واژه در سانسکریت مَذِس، به معنی دانش و هوش می‌باشد. بنابراین وقتی که مزدا برای خدا به کار برده شده‌است از آن معنی هوشیار و آگاه و دانا برداشت کرده‌اند. اهورا نیز از ریشه /ah/ به چم هستی و بودن سرچشمه گرفته است و اهورا بدین ترتیب به چم هستی بخش است پس اهورامزدا در مجموع به معنیِ هستی بخشِ دانا است.

ویژگی‌های اهورامزدا – اهورامزدا آفریننده جهان است. مزدیسنان اهورا مزدا را می‌پرستند. اهورامزدا خالق و داور همهٔ چیزهای مادی و معنوی و نیز آفریننده روشنی و تاریکی و برقرار کننده نظم هستی (اشا) است. او با اندیشیدن همه چیز را هستی بخشیده‌است پس در واقع او از عدم می‌آفریند و با خود تنهاست. برای اهورا مزدا در هرمزد یشت، در حدود شصت صفتِ نیک آورده شده و تقریباً همهٔ چیزهای خوب به وی منتسب شده‌است. همچنین او در مزدیسنا دارای شش صفتِ برجسته زیر است:

سپنتَه مَینیو یعنی مقدس‌ترین روان، خشثره ویرنه بگویش امروزی شهریور یعنی شهریار و پادشاهی که باید انتخاب و برگزیده شود، سپنتَه آرمیتی است یعنی پارسایی مقدس. هورتات بگویش امروزی خورداد بمعنی جامعیت و رسایی و امرتات جاودانگی و بی مرگی است. او اشه یعنی راستی و درستی و قانون ایزدی و پاکی است. همچنین وهومَنَه است به معنی خوب منش. این صفات در مزدیسنا به نامِ امشاسپندان خوانده می‌شوند و پایه های کمال در دین زرتشتی است برای رسیدن به روشنایی بی پایان.از این هفت امشاسپندان است که هفت شهر عشق و هفت آسمان و هفت خوان اسفندیار و هفت خوان رستم و هفت سین و هفت کشور و … برداشت شده است.

اهورامزدا و باورها بر اساسِ کتابِ بندهشن که در اواخر دوره ساسانیان نوشته شده، نیروی مخالفِ اهورامزدا و زایندهٔ بدی‌ها را اهریمن معرفی می‌کند . در کیش زرتشتی، اهریمن هیچگاه توانِ ذاتی برای مقابله با قدرتِ اهورا مزدا را ندارد و رقیبی برای او نیست بلکه اهریمن همان اندیشهٔ بد یا اَنگره مینیو است اما در باورِ زروانیان، اهریمن برادر و رقیبِ اهورا مزدا و پسر زروان و دارای هویتی جداگانه از اهورا مزدا است.

بر پایه باورهای کهنِ زروانی و دیگر دینهای پس از آن چون مانویان “اهورامزدا و اهریمن هردو زادهٔ زروان (خدای زمان) بودند و جهان عرصه جنگ این دو نیروی نیک و بد است ولی سرانجام چیرگی در پایانِ جهان با اهورامزداست و چون اهورامزدا پاکی مطلق است بدی در او راه ندارد . پس هر آنچه که بد است اهریمنی است.” البته این سخن در هیچ جای گاهان نیست و زروان در زبان اوستایی تنها به معنای زمان است و ارتباطی با خداوند ندارد.

◄ آپام نپات یا ایزد آپام نبات، که به نام بُرز ایزد نیز خوانده شده‌است، از ایزدان قدیمی در آئین مزدیسنا است که در ویده‌ها به معنای خدای آب ها آمده و در اوستا با عنوان فرزند آب ها از وی یاد شده‌است.

آپام نبات را ایزد آب‌ها خوانده‌اند و او را بعنوان سرچشمه آب‌های زمین ستایش کرده‌اند. یکی از القاب معروف این ایزد، همان برز ایزد است که در اوستا به شکل بِرِزانت به معنای بلندبالا آمده‌است.

با وجود اهمیت فراوان این ایزد در اعصار کهن، نقش او در گذر زمان، در برابر اردوی سور آناهیتا کمرنگ و کمرنگ تر می‌شود و نقش او کم کم به این ایزدبانو واگذار می‌شود.

درباره این ایزد در مورد این ایزد، در یشت ۸، بند ۳۴ می‌خوانیم که:

«ای اسپنتمان زردشت! اپم نبات به همراهی باد چالاک و فر در آب آرام گزیده تا فروهر‌های پاکان را به هریک از مکان‌ها در جهان مادّی، حصه یی معین از آب تقسیم کند.»

همچنین در زامیاد یشت، اپام نبات چون ایزدی بلندبالا و دادرس دادخواهان یاد شده و به او صفت تیز اسب داده شده‌است. این اسب بر آن است که به فرّه یی که به دریای فراخکرت گریخته، دست یابد. در بندهای ۵۱ و ۵۲ زامیادیشت می‌خوانیم:

«فر به دریای فراخکرت جَست، آنگاه اپم نپات تیز اسب بی درنگ آن را دریافت. اپم نبات تیز اسب آرزوی داشتن آن نمود: این فرّ دست نیافتنی را من خواهم گرفت، از ته دریای ژرف.

[پس] سرور بزرگوار، شهریار شیدور، اپم نبات تیز اسپ را می‌ستائیم، آن دلیر اجابت کنندهٔ استغاثه را. و آن کسی را که بشر را بیافرید، که بشر را ساخت و آن ایزد آب، اپام نپات را، که نیکو بشنود هر آن گاه که او را بستایند.

◄ ایزد ، در اوستا “یَزَت” و در سانسکریت “یجت” آمده است و به معنی “درخور ستایش” است. غالبا در اوستا از ایزدان مینوی و ایزدان جهانی یاد شده است. اهورامزدا، در سَرِ ایزدان مینوی و زرتشت در سَرِ ایزدان جهانی است. ایزد را در پهلوی “یزد” و “یزدان” گویند. مراد از یزدان، مفرد خداوند است و نظر به اینکه اهورامزدا، سرور بزرگ مینویان است و در عالم روحانی هر آنکس که در خور ستایش و نیایش باشد، در ذات او که آفریننده همه است، تمرکز دارد، از این جهت او را به صیغه جمع، یزدان نامیده اند. ایزدان، را از همکاران مَهین ایزدان، که آنها را امشاسپندان گویند، شمرده اند.

در دین زرتشت برای هر چیز خوب و نیک، ایزدی قائل شده اند و به او درود و سپاس تقدیم می کنند، در خورشید یشت از هزار و صد ایزد مینوی یاد شده است:

در هنگامی که خورشید بتابد، صد و هزار ایزدان مینوی برخاسته، این فرّ را برگرفته، در روی زمینِ اهورا آفریده، پخش کنند، تا با آن، جهانِ راستی و هستیِ راستی را بپرورانند.

پلوتارخس، مورخ یونانی که در قرن اول میلادی میزیسته، می نویسد اهورامزدا، ۲۴ ایزد بیافرید. که چندان از حقیقت دور نیست.

در مزدیسنا هر روز ماه را به نام ایزدی می خوانند، روز اول را به اسم هرمزد، خدای یگانه، دومین روز تا هفتمین روز به اسامی امشاسپندان(بهمن، اردیبهشت، شهریور، سپندارمذ، خرداد و امرداد)، به استثناء روزهای هشتم، پانزدهم و بیست و سوم، بقیه روزها به نام ایزدان معروف چون آذر، آبان، خورشید، ماه، تیر، گوش، مهر، سروش، رشن، فروردین، بهرام، رام، باد، دین، ارشنگ، اشتاد، آسمان، زامیاد، مهراسپند و انیران، خوانده می شوند.

◄ ایزد ماه ، ماه نام یکی از ایزدان آئین مزدیسنا است. در اوستا این نام به صورت ماونگهه و در پهلوی و فارسی ماه گفته می‌شود. یشتی از کتاب یشت‌ها به نام ماه‌یشت است که در آن ماه مقدس، حامل نژاد ستوران و سرور راستی ستوده شده‌است. روز دوازدهم هر ماه شمسی ماه روز نامیده می‌شده که نگهبانی آن روز با ایزد ماه است.

بنابر اعتقاد ایرانیان قدیم ماه مانند خورشید مراقبت از اختران را برعهده دارد. از یکم تا پانزدهم اندرماه از دهم تا پانزدهم پرماه و از بیستم تا بیست و پنجم ویس‌پتس یا ویس‌تپس خوانده‌می‌شد. هر یک از این سه زمان را پنجهٔ ویه می‌خواندند. (خرده اوستا) در بندهش آمده‌است که در آن مدت با چشم می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌توان دید که آب افزونتر می‌شود و بالش درختان بیشتر و رسیدن محصولات چشم گیرتر است. از همین رو است که ماه را وخش بختار یعنی جان بخش و ابرمند می‌خواندند و افزایش رمهٔ گوسفندان و سرسبزی روییدنی‌‌‌‌‌ها و آبادانی را از ماه می‌‌دانستند.

◄ برز (ایزد) ، برای دیگر کاربردهای برز به صفحه برز (ابهام‌زدایی) بروید. بُرز، نام فارسی میانه برای خدا و ایرانی آب می باشد. برز همچنین در برخی متون اوستایی، باعنوان اهورا برزانت نیز، شناخته می شود، و درعین حال از وی در نوشته‌های اوستایی و ودیک سانسکریت، با عنوان آپام نپات نیز، نام برده شده است. برز یا برز ایزد، در واقع یکی از ایزدان آیین زرتشتی محسوب می‌شود که بعدها به اساطیر ایرانی نیز، راه یافته است. مستشرق و ایرانشناس مشهور، خانم مری بویس نشان داده است که در شکل اولیهٔ ایزد ایرانی، آپام نپات، بسیاری از ویژگی‌های مشابه صورت نخستین ایزد هند و ایرانی، ورونا، گنجانیده شده است و از این جهت شاید بتوان گفت که این ایزد به نوبه خود ممکن است معادل با ورو-کاشا (اقیانوس درخشان) که از اساطیر ایران محسوب می شود، تلقی گردد.

در اساطیر ایرانی، آپام نپات همچنین متضمن برخی جنبه‌های نظامی نیز هست و گفته می‌شود که این عنوان [که گاه بر یکی از پادشاهان اسطوره ای ایران یعنی فریدون نیز اطلاق شده است]، برای حفاظت و پاسداری در برابر شورش‌ها و ناآرامی‌ها نیز، کاربرد داشته است.

◄ بهرام ، بَهرام یا ورثرغنه از مفاهیم زرتشتی و از ایزدان ایرانی است که نام او به معنای مانع‌شکن و پیروز می‌باشد.

در بهرام‌یشت آمده‌است که بهرام آفریده اهورا نیرومند و فرهمند است و نیروی بینایی فوق‌العاده‌ای دارد. او یورش همه دشمنان را، چه جادوان و پریان، و چه کَوی‌ها و کَرَپان‌های «ستمگر» را در هم می‌شکند، جهان را تازگی و آشتی می‌بخشد و به خوبی آرمان‌ها را بر آورده می‌کند. بهرام هم‌چنین توانایی فرزند‌آوری و بازوان نیرومند و تندرستی و دلیری می‌بخشد. پیکرهایی که بهرام به صورت آن‌ها ظاهر شده‌است:

بادِ تندتاز – گاوِ نرِ زیبایی با شاخ‌های زرین – اسـب سپیـد زیبـایی با گـوش‌های زرد و لِگـام زرنشـان – شترِ سرکش و گازگیر و تیزرو و رهرو و جست‌و‌خیز کننده‌ – گراز نری که با دندان‌های تیز به پیش می‌تازد – مردی پانزده ساله و فروغمند، با چشمانی درخشان و زیبا، و با پاشنه‌های کوچک – پرنده «وارَغْـن» که از پایین می‌گیرد و از بالا می‌دَرد و در میان مرغان، تندترین است – قوچ دشتی زیبایی با شاخ‌های پیچدار – نَر بُـزِ دشتی زیبایی با شاخ‌های سرتیز –  مردِ شکوهمندی که یک کاردِ زرکوب و نگارین و زیورآذین در بر داشت .

◄ خر سه پا ، در افسانه‌ها و اساطیر ایرانی و معتقدات آیین زرتشت، موجودی اسطوره ای و ساکن دریای فراخکرد است،. این موجود اساطیری شگفت‌انگیز، تشتر را در تقسیم و جمع آوری آب‌های دریای فراخکرت یاری می‌کند.

خر سه پا، باشنده یا موجودی بسیار شگفت انگیز است که خاستگاه او روشن نیست و این نکته نیز در مورد او آشکار نشده که وی را بر کدامین حیوان اسطوره‌ای می‌توان منطبق نمود. یکی از محققین معتقد است که این اسطوره در اصل بخشی از اسطورهٔ آسمانی است، چراکه در روایاتی همچون روایت زیر، که از بندهش نقل شده، از این که او آب‌های کیهانی را به جنبش در می‌آورد، سخن گفته شده‌است:

«چنین گوید که خر سه پا، که در دریای فراخکرد فراز جُنبد، همهٔ آب دریا را به آشفتگی اندازد، آب را به نواحی دیگر دریا افکند.»

پژوهشگرانی دیگر معتقدند که خر سه پا، در اصل خدایی بیگانه یا پیش زرتشتی است، که با اعتقادات ایرانیان تلفیق یافته‌است. خاستگاه این حیوان اسطوره‌ای هرچه هست، تنها حیوان مقدسی است که سه پا، شش چشم، نه دهان، دو گوش و یک شاخ دارد. خر سه پا، به اندازهٔ کوهی است و گسترهٔ هر پای او، در حد گستره ایست که هزار گوسفند را در خود جای دهد، وظیفه خر سه پا، نابود کردن بیماری‌ها و بلاهاست.

شرح افسانه‌ای – خر سه پا در میان اقیانوس بی کران به پا ایستاده‌است. وی سه پا، شش چشم، نُه دهان، دو گوش، و یک شاخ دارد و بدنش سفید است. خر سه پا از معنویات تغذیه می‌کند و دوستدار راستی و فرزانگی است. دو چشم او در جایگاه معمولی چشمها، دو چشم در بالای سر، و دو چشم در آبگاه او قرار دارد. خر سه پا با این شش چشم تیزبین خویش، بر دشمنان پیروز می‌شود و آنها را نابود می‌سازد.

از نه دهان او، سه دهان در سر، سه دهان در آبگاه، و سه دهان در قسمت داخلی پهلوها قرار دارد. هر دهان او به حجم یک خانهٔ روستایی است و خود این خانه به فراخی کوه الوند است (یازده هزار پا، بالای سطح دریا).

هنگامیکه خر سه پا، گردن خود را در اقیانوس فرو می‌برد، گوشهایش خوف و رعب بزمی انگیزد و آب اقیانوس فراخ متلاطم می‌گردد. هنگامیکه خر سه پا در دریا پیشاب می‌ریزد[=به آب دریا می‌شاشد]، تمامی آب دریا تطهیر می‌شود. چراکه در غیراینصورت، آب دریا در نتیجهٔ تماس با زهری که موجودات پلید در آن وارد کرده بودند، تباه می‌شد.

این شرح افسانه‌ای، برداشتی است که آلبرت جوزف کارنوی، از متن بندهش کرده‌است. در بخش ذیل به اصل متن، به روایت جان راسل هیلینز می‌پردازیم.

متن روایت بندهش (۱۹، ۱-۱۰)، از خر سه پا چنین است:

«خر سه پا، میان دریای فراخکرد ایستد. او را پای سه، و چشم شش، و گند[=بیضه] نه، گوش دو، و شاخ یک؛ …. او را آن شش چشم، دو تا به چشمگاه [محل طبیعی چشم= حدقه چشم]، و دو تا به بالای سر، دو تا به کوهانگاه است. بدان شش چشم، بدترین خطر پرمحنت را برطرف سازد و نابود کند. آن نه گُند، سه تا به سر، سه تا به کوهان، سه تا به درون نیمه پهلو است و هر گُندی به اندازهٔ بزرگی خانه ایست.

او را بلندا[=قد]، به اندازهٔ کوه خونوند است و آن سه پای هریک چون نهاده شود، آن چند زمین را فراگیرد که هزار میش، به همنشینی گرد فرو نشینند. خوردگ پای به اندازه ایست که هزار مرد با اسب و هزار گردونه بدو درگذرد؛ و آن دو گوش سرزمین مازندران را بگرداند. آن یک شاخ زرین، همانند سوورا است و از آن یک هزار شاخ دیگر رسته‌است، که بزرگ و کوچک، به بلندی شتری و به بلندی اسبی و به بالای گاوی و قامت خری باشد. بدان شاخ، همهٔ آن بدترین خطرهای کوشنده برطرف سازد و نابود کند.

چون آن خر در دریا گردن افرازد و گوش خم کند، همهٔ آب دریای فراخکرد به لرزه بلرزد، آب کرانه و ناف برآشوبد. چون بانگ کند، همه آفریدگان مادّهٔ آبزی ِ هر فردی آبستن شوند و همهٔ خرفستران آبی آبستن، چون آن بانگ بشنوند، ریدک‌ها شان افکنده شوند. چون در دریا می‌زد، همهٔ آب دریا مطهر شود که به هفت کشور زمین، بدان سبب همه خران، چون آب بینند، فرو می‌زند.

چنین گوید که اگر خر سه پای، آب را تطهیر نمی‌کرد، پلیدی که اهریمن برای مرگ آفریدگان هر فردی بر آب برده‌است، همه آبها نابود می‌شدند. تیشتر آب را از دریا به یاری خر سه پای بیش ترساند.

عنبر نیز، پیداست که سرگین خر سه پا است. زیرا اگر او مینو خورش است، پس آن نم و فرد هر آب را که به سوراخ به تن وی شود، به صورت گمیز و سرگین باز افکند.»

دیدگاه پژوهشگران – دارمستتر معتقد است که خر سه پا، همانند برخی دیگر از اساطیر ایران، یکی از نمودهای ابر طوفانزا است. همچنین ایرانشناس دیگری به نام وست، معتقد است که این موجود، از ایزدان خارجی و غیرآریایی است که مورد قبول مغان مزدایی قرار گرفته و در صف ایزدان نیکوکار درآمده‌است.

◄ دئنا ،  یا دین یا ایزدبانو دین، در آیین زرتشت و اساطیر ایرانی، نمود وجدان است و آدمی را توان آن می‌بخشد که راه اهورایی را پی گیری کند.

دئنا یک مفهوم زرتشتی است که نشانگر بینش و وحی می‌باشد، و از این رو آن را، نمایندهٔ «وجدان» یا «دین»، به شمار آورده‌اند. دئنا همچنین، نمایانگر نوعی الوهیت نیز در نظر گرفته شده و نام یکی از ایزدان آئین زرتشت نیز، محسوب می‌شود.

به روایت پورداوود، دین در ردیف سایر قوای باطنی آدمی، زیبایی روحانی و ایزدی و تشخص معنوی وی است و آن را آغاز و انجامی نیست.

گل ویژهٔ ایزد دین، گل صد برگ است.

کلمه دین در اوستا به صورت دئنا آمده‌است و برگرفته از واژهٔ دا به معنای اندیشیدن و شناختن می‌باشد. ضمنا واژهٔ دهی نیز در سانسکریت از همین ماده‌است.

دئنا یک اسم زنانه‌است که ترجمه آن به معنای «آنچه که دیده و یا مشاهده می‌شود»، می‌باشد. در کتاب «دین زرتشتی : مقدمه‌ای بر ایمان باستانی»، پیتر کلارک نشان داده‌است که این اصطلاح ممکن است با ریشه اوستایی «ده» یا «دی»، به معنای «به دست آوردن درک و فهم»، پیوند داشته باشد.

در اصطلاحات زبان اوستایی، واژهٔ سه سیلابی دائنا در اوستایی گاتیک (مربوط به گاتها)، و واژهٔ دو سیلابی دنا در اوستایی جوانتر، تداوم یافته‌اند تا به صورت کلمهٔ دن به فارسی میانه راه یافته‌اند، در حالیکه معنای اوستایی این کلمه نیز همچنان حفظ گردیده‌است.

در متون مقدس – مفهوم دئنا در گاتها، که مجموعه‌ای از هفده سروده هستند که ظاهرا توسط زرتشت سروده شده‌اند، ذکر شده‌است. به نظر می‌رسد که از دئنا هم در گاتهای اهوناوائیتی و هم در گاتهای اوشتاوائیتی یاد شده‌است، و در هر دوی آنها، دئنا به نحوی از انحاء به پاداشی که مومنان در زندگی پس از مرگ دریافت خواهند کرد، وابسته دانسته شده‌است. با این حال، منابع مرتبط با دئنا به گاتها محدود می‌باشند، واین امر، ابهامات زیادی را در مورد طبیعت این مفهوم، باقی می‌گذارد.

بعد از نوشته‌های اوستایی، به توصیف مفهوم دئنا، بیشتر در منابعی همچون وندیداد برخورد می‌کنیم. وندیداد، دئنا را به صورت یک سایکوپمپ (هدایت کنندهٔ ارواح) به تصویر کشیده‌است، که ارواح خوب و خالص را به سرمنزل نغمه‌ها و ترانه‌ها، که همان بهشت زرتشتی است، هدایت می‌کند، در حالی که همو ارواح ستمکار را به سرمنزل دروغ، که جهنم یا محل عذاب کشیدن است، رهنمون می‌شود. دئنا، به شکل زنی ترسیم شده که لباسی فاخر و عالی با دوخت ظریف و ریز بر تن دارد و چند سگ نیز، او را همراهی می‌کنند.

دئنا(که در فارسی مدرن و امروزی بدان دین گفته می‌شود) قانونی ابدی است، که از طریق ماترا-سپنتا («کلام مقدس») بر بشریت نازل شده‌است. دئنا همچنین به معنی مذهب، آئین، قانون، و حتی بعنوان ترجمه‌ای از اصطلاح هندو و بودایی دارما مورد استفاده قرار گرفته‌است، کلمه‌ای که اغلب به معنی انجام وظیفه و یا برقراری نظم اجتماعی، اجرای حق، و فضیلت نیز تفسیر شده‌است. دئنا در آئین زرتشت، بعنوان استعاره‌ای از «راه یا مسیر»، توسط نوعی پارچه وال (چیت موصلی) [پارچه‌ای نازک و بدن نما، که از آن لباس‌های زنانه و پرده و…درست می‌کنند] که به صورت پیراهنی موسوم به سدره دوخته می‌شود، مشخص می‌گردد، و همچنین بعنوان استعاره‌ای از «مسیر خوب / راه مقدس»، به صورت یک کمربند ۷۲ تکه، موسوم به کشتی، که بدان «راه یاب» گویند، نمایان می‌شود.

متن‌های مربوط – در یسنا ۳۱، پاره‌های ۱۱ و ۱۲ آمده‌است:

«هنگامی که تو در روز نخست، جهان مادّی و دئنا را از پرتو منش و فرد خویش ساختی، هنگامی که تو جهان را به خلعت هستی بیاراستی، هنگامی که تو کردار و گفتار را بیافریدی، تا هرکس به آرزو و ارادهٔ خویش به کار انتخاب بپردازد، از همان هنگام این یک با سخن سنجیده و دیگری با گفتار نکوهیده، چه دانا و چه نادان، هریک به فراخور دل و جان خود، آواز خویش بلند می‌کند….»

در فرگرد ۱۹، فقرات ۲۷ تا ۳۰، از تجسم اعمال در روز واپسین چنین سخن رفته‌است:

«چون در صبح چهارم پس از وفات، روان نیکوکار یا گناهکار از بدن جدا شده و به پل چینوت رسد، در آنجا، دیو ویزرش، روان مرد دروغ پرست ِ دیویسنا را به زنجیر بندد، آن گاه دختر نازنین و زیبا و آزاده نژاد و خوش اندام [که همانا ایزد دین است]، روی کند و روان گناهکار را به مغاک تیره کشاند و روان نیکوکار را از پل چینوت و از زیر کوه هرا گذرانیده، به ساحت ایزدان معنوی آرام دهد.»

در دینکرد آمده‌است که:

«دین به هیأت دختری خوب چهر، یا به صورت زنی زشت چهره درآمده و روان را به سوی بهشت یا دوزخ رهنمون گردد.»

◄ رام یا ایزد رام، که در اوستا به صورت رامه یا رامن آمده و در زبان پهلوی به صورت رامشن یا همان رام خوانده شده‌است، در آئین زردشت یکی از ایزدان یا باشنده گان در خور نیایش است. این ایزد که آن را وای وه نیز گفته‌اند، بر روز بیست و یکم هر ماه که آن را رام روز می‌نامند، موکّل است.

واژهٔ رام به معنای آرام، خوشحال، مطیع آمده‌است و هنوز هم این واژه به همین صورت یا به صورت رامش در معنی صلح و شادی و سازش به کار می‌رود.

امّا ایزد رام در آئین مزدیسنی، پاسدار و موکّل روز بیست و یکم هر ماه شمسی (خورشیدی) است و در اوستا با صفت «بخشندهٔ چراگاه و اغذیهٔ خوب» از وی یاد شده‌است. همچنین در این آئین گل خیری زردرنگ به این ایزد اختصاص داده شده‌است.

در کنار بهمن (همان: وهمن یا وهومانا که از امشاسپندان است)، سه دستیار او قرار می‌گیرند که نخستین آنها ماه، دومی گؤشورون و سومی همین رام است که قرینهٔ وای محسوب می‌شود و در زندگی بعد از مرگ نقش خاصی را ایفا می‌نماید. در واقع در زندگی پس از مرگ، این رام است که به ارواح نیکوکار و عادل مدد می‌رساند تا مشکلات و موانع را پشت سر بگذارند.

گذشته از این، رام یکی از جنبه‌های زمان نیز به شمار می‌رود.

◄ رشن ، رَشْنْ از ایزدان بزرگ مزدیسنا و ایزد دادگری‌است. در روز پسین (آخرت) به عنوان سومین داور پس از مهر و سروش حضور دارد. یشت دوازدهم اوستا «رشن‌یشت» در ستایش اوست. هیجدهمین روز ماه به نام این ایزد است.

صورت اوستایی رشن رَشْنَوْ است و آن را با حدس و گمان پرهیزگاری یا درخشش معنی کرده‌اند.∗. صورت پهلوی این نام همان رشن است. در فارسی دری به صورت رش هم آمده‌است.

رشن و در اوستا: رَشنو، به معنی پرهیزگاری است و به روایت یشت ۱۷، بند ۱۶، پسر اهوره مزدا و سپندارمذ است و همراه با بهرام و مهر، پدیدآورندهٔ پیروزی برای سپاهیان است. یشت دوازه، بدین ایزد اختصاص یافته‌است.

رشن، در بسیاری موارد با ایزد ارشتاد یک جا آمده‌است. رشن ایزد عدالت است و همراه مهر و سروش، به داوری روان درگذشتگان می‌پردازد. ترازوی سنجش در این روایت، همواره در دست رشن است و از این جهت همیشه با صفت راستی [و عدالت و دادگری] توصیف می‌شود.

روز هیجدهم هر ماه به ایزد رشن، اختصاص دارد و این روز را ایرانیان قدیم، رشن روز می‌نامیدند. رشن روز را در ماههای شهریور و مهر، سعد [= خوش یُمن] و در دیگر ماهها میانه می‌دانستند و در این روز، مسافرت، تجارت، زراعت و فصد و پوشیدن لباس نو را نیکو می‌دانستند.

بنا به برخی روایات، رشن دشمن راهزنان است و در هرجای [برای یاری مومنان مزدیسنا] حاضر است و به همین دلیل پارسایان باید پیوسته از او مدد بگیرند.

گُل ویژهٔ این ایزد در بندهش، گل نسرین یا گل نسترن است.∗

◄ سروش ، سُروش یکی از ایزدان باستانی ایرانیان است.

او از ایزدان بزرگی است که بر نظم جهان مراقبت دارد، پیمان‌ها را می‌پاید و فرشتهٔ نگهبان خاص زرتشتیان است.

ایزد سروش بر فراز کوه البرز کاخی دارد، با یک‌هزار ستون که به خودی خود روشن است و ستاره‌نشان (یسنه ۵۷، بند ۱۰). گردونهٔ او را در آسمان، چهار اسب نر درخشان و تیزرو با سم‌های زرین می‌رانند. هیچ موجودی از ایشان پیشی نمی‌گیرد و بدین‌گونه است که او دشمنان خود را در هر کجا که باشند، دستگیر می‌کند.

در قدیمی‌ترین بخش اوستا یعنی بخش گاهان، آمده که سروش به همراه بهمن به سوی پرهیزکاران می‌آید و به هنگام پاداش و کیفر دادن به همراه اشی است.

علاوه بر این، روز هفدهم از هر ماه در ایران باستان، سروش نام داشته است و مراسم دینی و جشن‌های ویژه‌ای در روزهای هفدهم هر ماه برگزار می‌شده است که امروزه به فراموشی گراییده، اما سروش روز به ویژه در ماه فروردین از اعتبار ویژه‌ای در مراسم دینی برخوردار بوده که با شست‌وشو و به معبد رفتن و نیایش کردن همراه بوده است. این روز را روز باژ، یعنی روز زمزمه – به معنی دعا و نیایش – نیز می‌گفته‌اند.

◄ سپنته آرمیتی ،  یا سپنت اَرمَیتی یا سپند آرامئیتی، در زبان اوستایی به یکی از امشاسپندان اطلاق می‌شود، که در زبان پهلوی بدان سپندارمذ یا سپندارمت می‌گویند و در فارسی، سپندارمد نیز خوانده شده‌است.

به لحاظ لغوی، در این تعبیر کلمهٔ اَرمَیتی به معنای اخلاص و فروتنی و فداکاری و بردباری مقدس می‌باشد که در ویده‌ها نیز به همین نام و در همین معانی به کار برده شده‌است. این تعبیر در ریگ وده به معنی زمین و در پهلوی به معنای فرزانه کامل آمده‌است. امّا سپنت، صفت ارمیتی می‌باشد که بعدها بدان افزوده شده‌است.

در فرهنگ پهلوی سپندرمت یا همان سپندارمذ، نام یکی از امشاسپندان و در عین حال نام پنجمین روز ماه و دوازدهمین ماه سال معرفی شده‌است.[۲] وی را همان الهه بسیار قدیمی اسفند دانسته‌اند و گفته‌اند که او را دو امشاسپند دیگر یعنی هورواتات (خرداد) و امرتات (امرداد) همراهی می‌کنند و این سه گروهی از امشاسپندان را می‌سازند که قرینهٔ سه امشاسپند نخستین، یعنی وهمن (وهومن یا همان بهمن)، اشه وهیشته (اردیبهشت) و خشتره وییریه (شهریور) محسوب می‌شوند.

سپند آرامئیتی یا همان اسفند به معنی بی نقصی و سلامت کامل است. وی محافظ و پاسدار زمین و در عین حال مظهر تمکین، تقوا و عبادت می‌باشد.

درباره این امشاسپند – سپندرمذ در جهان معنوی نمودار محبت و بردباری و تواضع اهوره مزدا است و در جهان مادی فرشته ئی است که موکّل زمین است. اَرمیتی همواره زمین را خرّم و آباد و بارور می‌سازد و هر کسی که در زمین به کشت و زرع بپردازد و مزرعه‌ای را آباد کند، خشنودی او را فراهم ساخته‌است.

◄ سپندارمذ ، روز پنجم هر ماه و ماه دوازدهم هر سال «اسفند» یا «سپندارمذ» یا «اسپندارمد» نام دارد.

این واژه که در اوستایی «سْپِنْتَه آرمَئیتی»(Spenta-Ârmaiti) می‌باشد و نام چهارمین امشاسپند است، از دو بخش «سپنته»(Spenta) یا «سپند» به مانک پاک و مقدس و «آرمئیتی»(Ârmaiti) به مانک فروتنی و بردباری تشکیل شده است و مانک این دو با هم فروتنی ِپاک و مقدس است. این واژه در پهلوی «سپندارمت»(SpandÂrmat) و در فارسی «سپندارمذ» و «اسفندارمذ» و «اسفند» شده است.

امشاسپند سپندارمذ، نگهبان و ایزدبانوی زمین ِسرسبز و نشانی از باروری و زایش است.

جشن «سپندارمذگان» یا «اسفندگان»، روز گرامیداشت زنان در ایران باستان بوده و این روز به نام «مرد گیران» یا «مژدگیران» یا «مزدگیران» (=هدیه گرفتن از مردان) نیز در ادبیات فارسی بکار رفته است.

سپندارمذ یکی از امشاسپندان جاودانی مونث است. او مظهر پاکی، فروتنی، محبت، عشق، خلوص، فروتنی و پارسایی اهورامزدا است و در عالم مادی نگهبانی زمین و زنان نیک با اوست.

در مزدیسنا زندگانی عبارت است از طی مدارج سعادت و کمال در این جهان واز پرتو آن به ساحت قدس پروردگار پیوستن در جهان دیگر. (هفت مرحله روحانی- پیروی و کمک خواستن از امشاسپندان)

سپنتا آرمیتی (سپندارمذ) پاکی، فروتنی و محبت نام یکی دیگراز (چهارمین) امشاسپندان می‌باشد. سپندارمذ را در پهلوی سپندارمت، در اوستا سپنتا آرمیتیT و در فارسی سپندارمذ، سپندارمد، اسپندارمد، اسپندارمذ، سفندارمذ گویند.

پنجمین روز ماه و آخرین ماه سال موسوم به سپنتا آرمیتی (سپندارمذ) است. روز سپنتا آرمیتی (سپندارمذ) در اسفند ماه روز زن – مادر است. در این روز جشن می‌گرفتند و زنان از شوهرانشان هدیه دریافت می‌کردند، ازاین رو به جشن مژدگیران معروف بوده است. بید مشک گل مخصوص سپنتا آرمیتی است.

◄ امشاسپند ، خشَتَره وییریه یا شهریور(در زبان اوستایی: کشاترا)، نام سومین امشاسپند است. این امشاسپند به ظاهر مظهر جنگجویی است، زیرا وظیفهٔ اصلی او پاسداری از فلزات است.

در بندهش نقش حمایت از فقرا و بینوایان نیز به این امشاسپند محول شده‌است.معنای لغوی این تعبیر، «شهریاری دلخواه» یا «شهریار مطلوب» و یا «کشور آرمانی» یا «سرزمین مورد آرزو» می‌باشد.

خَشَتَرَه وَیریَه، امشاسپندی مذکر است و در اوستا از وی به عنوان «قلمرو جاودانهٔ اهوره مزدا»، «دیار تباهی ناپذیر» و «بهشت برین» یاد شده‌است. بخش اول این واژه به معنای شهریاری و کشور است و در خطوط میخی هخامنشیان کاربرد بسیار دارد. واژهٔ شهر که امروز در فارسی به کار می‌رود، از همین واژه گرفته شده‌است. (در روزگار کهن، مراد از شهر، همانا کشور بود، چنان که سرزمین ایران را، ایران شهر می‌نامیدند.) بخش دوم این واژه، یعنی «ویریه»، صفت و به معنای مطلوب است. بر این اساس، خشتره ویریه، به معنای «کشور مورد آرزو» یا «شهریاری مطلوب» می‌باشد.

◄ فر ، فرّ یا فَرّه (/فَرْرَهْ/ یا /فَرْره/) مفهومی در اساطیر ایرانی‌است. فر موهبت یا فروغی ایزدی  است که شخص با انجام خویشکاری‌های خود[۲] و رسیدن به درجه‌ای از کمال به دست می‌آورد. عضو هر طبقهٔ اجتماعی می‌تواند فرّ مربوط به خود را بدارد. در اساطیر ایران ترکیب‌های فرّهٔ ایزدی، فرّهٔ شاهی، فرّهٔ ایرانی، فرّهٔ کیانی، فرّهٔ موبدی و فرّهٔ پهلوانی بیشتر از بقیه به کار رفته‌اند. مشروعیت شاهان وابسته به فره‌مندی ایشان بود. شاه مشروع شاهی بود که دارای فرّه شاهی که گاه به صورت فرّهٔ ایزدی هم ذکر می‌شود باشد. فر تنها متعلق به افراد/ایرانیان پاک است و با بدی کردن و غرور و امثال آن هم از دست تواند رفت. در اساطیر ایران مواردی هست که به سبب غرور یا خطاهای بزرگِ شاه فره از وی گسسته و مشروعیت از دست رفته‌است. دو مثال کاووس و جمشید قابل ذکرند.

◄ مارسپند ، در اساطیر ایرانی و آئین مزدیسنا، ایزدی است که نمود کلام و سخن خدایی، یعنی اوستا به شمار می آید. این ایزد پاسدار زمان ها، خرد ها، چشم‌ها و گوش هاست. پسر این ایزد، آذرباد نام دارد.

روز بیست و نهم ماه شمسی (خورشیدی) به نام این ایزد مارسپندان نام دارد و به روایت مردم این روز، روزی سعد [=خوش یُمن] است و معروف است که هر آن کس که در این روز زاده شود، شجاع و شیردل می شود.

◄ مهر ، در دین زرتشت مهر ایزد فروغ و روشنایی است، و نگهبان عهد و پیمان می‌باشد که سوار بر گردونه خورشید گرد جهان می‌گردد. در اوستا نیز یک سرود برای مِهر آمده‌است.

◄ ناهید ، شکل پارسی امروزی از نام «آناهید» [Anāhid] در پارسی میانه و «آناهیتا» [An-āhita] از پارسی باستان است. این نام از پیشوند نفی «-an»، یعنی «نا-» و واژهٔ اوستایی «-āhita»، یعنی «آلوده» پدید آمده و معنی آن «نا آلوده»، یعنی پاک و بی گناه، است. واژهٔ پارسی «آهو» به معنی «عیب و گناه» نیز از همین ریشه است.

در فرهنگ ایران باستان آناهیتا ایزدبانوی آب‌ها است.

◄ هوم ،  نامِ نوشابه‌ای مقدس بود که دینداران زرتشتی در زمان‌هایی ویژه می‌نوشیدند. همچنین هوم در زمان ساسانیان نامِ معمولی اشخاص بوده‌است. در هوم یشت از پارسایی بنامِ هوم نام برده شده که به ظنِ ابراهیم پورداوود می‌توان وی را از پیامبرانِ پیش از عهدِ زرتشت شمرد. در شاهنامه هوم نام عابدي پهلوان است كه افراسياب را در كنار چيجست دستگير كرد و كيخسرو تسليم كرد تا انتقام خون پدرش سياوش را از او بگيرد.

هوم را در زبان اوستایی هَئومه haoma می‌گفتند. این نام در زبانِ سانسکریت سومَ soma/suma بوده‌است.

در زمان حیات زرتشت کرپن‌ها‌ در مراسم دینی خود برای رسیدن به حالت خلسه از هوم و همچنین یک مادهٔ بیهوش کننده دودزا که گویا همان شاهدانه باشد، استفاده می‌کردند. هرودوت نقل می‌کند که در مراسم سکاها تخم‌‌های شاهدانه را روی سنگ‌های سرخ‌شده می‌اندازند. این سنگ‌ها دود می‌کنند و بخاری از آن‌ها برمی‌خیزد به اندازه‌ای شدید است که هیچ گرمابهٔ عرق‌آوری را با آن نمی‌توان سنجید. سکاها از این گرمابهٔ عرق‌آور خوششان می‌آید و غریو فریاد شادی برمی‌دارند. با بهره‌گیری از مایه‌های فراوان مردم‌شناسی نشان داده‌ شده‌است که شاهدانه را برای این بکار می‌بردند که حالت خلسه را با فریادهای خلسه‌ای مربوط، پدید آورند. آینجا یادآوری لازم است که حشیش یا منگ گونه‌ای شاهدانه‌است.

یک آشامیدنی آریایی باستانی برای بی‌مرگی‌است. شیرهٔ مستی‌آوری، که از گیاهی که اکنون باز شناختنی نیست، گرفته می‌شد. گیاهی که امروزه در آئین هوم به کار می‌رود، بدل و جانشین آن است. مراسم قربانی کردن گاو و نوشیدن هوم همراه با جشن‌های پرخرج و باشکوهی بود، این مراسم بدون آنکه به طبقات ثروتمند لطمه‌ای بزند، طبقات کشاورز و چوپان را ضعیف و فقیر می‌کرد و ظاهراً به همین سبب در نزد زرتشت با نظر قبول نگریسته نمی‌شد. اما پس از مرگ زرتشت بار دیگر هوم که موضوع نفرت شدید زرتشت بود به دین او راه یافت و پاکی و تقدس خود را بازیافت. در سراسر اوستا بجز گات‌ها، این گیاه و فشردن آن و ایزد نگهبان آن ستوده شده‌است. البته چنین نبوده است که پیروان او خواست و آرزوی زرتشت را به فراموشی سپرده و به او بی‌وفا شده‌باشند. هنگامیکه هوم‌یشت سروده شد، مردم سرودهای زرتشت در گات‌ها را درمی‌یافتند و می‌دانستند که آن سرودها چه در بردارد. این نیندیشیدنی‌است که مردم پروا کرده و آگاهانه به دگرگونی آئینی دست زده‌باشند که به یقین می‌دانستند که آن دگرگونی‌ها با خواست زرتشت که به روشن‌ترین سخنان بازگو شده‌است، ناسازگاری دارد. پس جز این چیزی نمی‌ماند که زرتشت خود آئین هئومه را با بینش‌های دینی خود سازگار کرده‌است، زیرا این نکته را باید در نظر داشت که آئین کهن هئومه در دین زرتشتی تا ژرفترین زمینه‌اش دگرگون شده‌است. کشتار گاو و جشن کشتن گاو برای همیشه از میان رفته‌است. در عمل نیز پارسیان همیشه شیرهٔ گیاه تخمیر‌نشده بکار می‌برند نه آشامیدنی مستی‌آور و سنت بکار بردن مسکرات در آیین دینی هم از میان رفته‌است. با اینهمه از شواهد تقریباً روشن است که خلسه تا اندازه‌ای به شیوهٔ کهن خود در دین مزدیسنا دیده می‌شده‌است ولی در خدمت پیشوایان دینی‌ای بوده‌است که وظایف خاصی را برعهده داشتند. برای مثال از دورهٔ ساسانی در شرح مقدمات سفر آسمان و دوزخ ارداویراف از نوشیدن سه جام باده و شاهدانهٔ ویشتاسپی (فشردهٔ شاهدانه) سخن رفته‌است.

چیستی هوم ، موبدانِ عهدِ ساسانی بر این باور بودند که این گیاه انسان‌های پاک را می‌تواند به جهان دیگری رهنمون شود، چنانکه مي گويند کرتیر موبد بلندپایه زرتشتی با نوشیدن این نوشابه به دیدار جهان پس از مرگ رفت اما در كتيبه هاي كرتير هيچ اشاره اي به نام هوم نشده است. به علت ارتباط آن با مكاشفات، برخي می‌انگارند که شاید این نوشابه را از گیاه شاهدانه به دست می‌آورده‌اند. تا کنون بطورِ یقین نمی‌توانیم هوم را با یکی از گیاههای معروف در علمِ گیاهشناسی مطابق کنیم.در پاره هفتم كتاب دينكرد آمده است كه دو مرغ شاخه هوم را – كه امشاسپندان، فروهر زرتشت را در آن جا داده بودند – از كوه اسنوند برداشتند و آن را بر آشيانه خود نهادند.آن شاخه بر بالاي درخت با آن پيوند خورد و هميشه سبز بود. بنابراين شايد بتوان هوم اوليه را در گياهان هميشه سبزي كه بر روي درختان بلند مي روييدند (دارواش) جست. اما به نظر مي رسد در طول تاريخ و با مهاجرت هندو ايرانيان از زيستگاه سرد نخستين به سرزمينهاي گرم، گياهان مختلفي به عنوان هوم استفاده شدند چنانكه تعداد نامزدان شمرده شده هوم به بيش از سي مي رسد. يكي از اين نامزدان چنانكه در منابع دارويي كهن چين ثبت شده، در آغاز سده دوم پيش از ميلاد با نام شاهدانه ايراني يا hu-ma از مرزهاي شرقي ايران (فرغانه) وارد قلمرو چين شد و به دليل آن كه از فراورده هاي آن به عنوان غذا و دارو و كود و سوخت (روغن) و الياف استفاده مي شد خيلي زود گسترش يافت و رفاه و ثروت را براي مردمان غرب چين در پي داشت. اين دانه كنجد (Sesame) بود. از نظر تاريخي اين دوره زماني با تلاش سكاهاي شمال سرزمين پارت براي كوچ به جنوب كه با مقاومت اشكانيان روبه رو شد مطابق است. در نتيجه شكست در برابر اشكانيان، سكاها به ناگزير با دور زدن سرزمين پارتها سرانجام خود را به سرزميني رساندند كه از آن پس به نام ايشان سيستان نام گرفت. اين سكاها احتمالا همان سكاهاي «هئومه ورگا» هستند كه داريوش از آنان به HAUMAVARGA نام مي برد(كتيبه DNa) و محصول روغن كنجد آنان اهميتي برابر روغن نهنگ در قرن 18 يا نفت در زمان حاضر داشت.

هوم در دنیای مینوی ایزد است و در گیتی گیاه است و درمان بخش است. هوم آسمانی، پسر اهورا مزدا است. فشردن این گیاه (کوبیدن در هاون برای به دست آوردن شیره گیاه) نوعی قربانی غیر خونین است. قربانی شدن او موجب شکست شر است. او ایزدی است که در مراسم قربانی، قربانی می‌شود تا مردم به زندگی برسند. امروزه گياهي را كه زرتشتيان در مراسم هوم افشري به كار مي برند، گونه اي از گياه افدرا تشخيص داده اند كه بنمايه دارويي به نام افدرين از آن گرفته مي شود.

مراسمِ هوم از مهم‌ترین مراسمِ مزدیسنا است و با آدابِ شست و شوی خاصی با سرودِ اوستا در مقابلِ مجمرِ آتش، پنج تا هفت ساقه از هوم با قدری آب زور و شاخه‌ای اورورام در هاون فشرده شده و قطراتِ حاصل از این مراسم را که از گیاهانِ فشرده شده بدست آمده پراهوم می‌گویند. در اوستا، یشتِ کوتاهی برای هوم سروده شده‌است. هوم و شیره یا افشره آن، خاصیت‌هایی دارد که موجب رویکرد مردمان به آن شده است. افدرین یا آندرنالین گیاهی موجود در آن خاصیت تسکین‌بخشی به هنگام درد دارد و نوعی مسکن طبیعی و نیرومند است. برخی پژوهشگران نیز گمان داده‌اند که منظور از دارویی که در داستان زایش رستم به یاری سیمرغ برای بیهوشی و شکافتن پهلوی رودابه بکار رفته، هوم بوده است. نوشیدن افشره هوم که طبیعتی سرد دارد، موجب نوعی سرخوشی و شادی و احساس توانایی بیشتر می‌شود. نوشیدن مقدار زیاد یا غلیظ از افشره هوم، موجب تنگی عروق، بالارفتن فشار خون و سرگیجه و خواب‌آلودگی شدید می‌شود.

امروزه برای تهیه افشره هوم از افدرا، مقدار کمی از ساقه‌های تازه یا خشک آنرا با اندکی آب در هاون می‌ریزند و می‌کوبند. برای بهترین نتیجه، معمولاً کوبیدن را تا چند روز و با فاصله‌های چند ساعته تکرار می‌کنند. سپس عصاره به دست آمده را بار دیگر با میزانی از آب یا شیر رقیق می‌کنند تا نسبت نهایی نوشیدنی آماده شده، برابر با دو تا پنج در هزار باشد. یعنی دو تا پنج گرم ساقه هوم برای یک لیتر نوشیدنی.

هوم را همان گیاه دارویی« افدرا» (ephedra) می‌دانند كه دارای مقدار زیادی ماده‌ی«افدرین» است و به‌كاربردن زیاد این ماده شادمانی و شوری در آدمی به‌همراه می‌آورد. رویشگاه آن در ایران، افغانستان، پاكستان و هندوستان گزارش شده‌است. ویژگی این گیاه گل‌های زرد و كوچك و الیاف پر آن است. در «هوم‌یشت» درباره‌ی ویژگی این گیاه می‌خوانیم: «زایمان آسان و ازدواج خوب برای دختران را آرزومند است.هوم در زمان هخامنشیان مورد استفاده شاهان هخامنشی در مراسم مذهبی مانند مهرگان بود که به آن شراب مقدس باشکوه (هوم باشکوه)و یادر زبان اوستایی که زبان مردم شرق ایران زمین بود، رئوهام یا رُهام ([که پسر گودرز یکی از پهلوانان شاهنامه هم به همین نام است) هم می گفتند.

◄ هیوروتات ، هَوُروَتات (خرداد) رسایی و کمال نام یکی دیگراز(پنجمین) امشاسپندان می‌باشد.

در مزدیسنا زندگانی عبارت است از طی مدارج سعادت و کمال در این جهان واز پرتو آن به پیشگاه مقدس(ورجاند) پروردگار پیوستن در جهان دیگر. (هفت مرحله روحانی- پیروی و کمک خواستن از امشاسپندان)

هَوُِروَتات(خرداد)رسایی و کمال نام یکی دیگراز(پنجمین) امشاسپندان می‌باشد. خرداد نماینده رسایی و کمال، دانش اهورا مزدا است و در گیتی به نگهبانی آب گماشته شده است.صورت اوستایی خرداد ” هَوُروَتات” است که هَورو صفت است به معنی رسا، همه، درست، تمام و کمال و جزء دوم یعنی داد یا دات(که همان داد می‌باشد که در واژگانی چون دادگستری به کار رفته) به معنی قانون، دادگری(عدل) ارتباطی ندارد بلکه پسوند است که به انجام برخی ازواژها مانند ارشتات (راستی)و تات (درستی)و اُوپَرَتات (برتری) می‌پیوندد.

◄ وایوی دوگانه ، وایو vayu یا وایوی دوگانه یا دیو وایو یا وای‌بد از ایزدان ایرانی و خدای باد است. وای چهره‌ای دوگانه دارد، خوب وبد زیرا باد از هر دو جهان نیک وبد میگذرد. او نیکوکار است ودر عین‌حال می‌تواند با نیروی ویرانگر خود همه‌چیز و همه‌کس را نابود سازد. در اساطیر سایر تمدن‌ها با نام‌های دیگر حضور دارد.. در اساطیر ایران وای نماد بی‌طرفی است و در خلا میان دنیای نور و ظلمت جاری است. هم آفرینندهٔ مرگ است و هم زندگی‌بخش و هم برای اورمزد و هم برای اهریمن قربانی می‌کند.

وایو با دو مفهوم بکار رفته‎است، یکی ایزد نگهبان هوا و دیگری دیوی که مظهر هوای ناپاک و زیان‌آور است. او ایزد سربازان و مردگان و نیز ایزد برکت است. در ادبیات پهلوی دارای دو نیمهٔ بد و خوب است که در اوستا نیمهٔ نیک او که دشمن دیوان است ستوده شده. ایزد وایو در یشت پانزدهم اوستا به عنوان ایزدی مهم مورد ستایش قرار گرفته و این ستایش تا دوران اشکانی و ساسانی ادامه داشته‌است. در فرهنگ ایران قدیم ایزد یا الههٔ باد است.

◄ وهومن ،  یا وهمن (بهمن) منش پاک ِاندیشه پاک نام یکی (نخستین) از امشاسپندان می‌باشد. بهمن در اوستا «وهومنه»، در پهلوی «وهومن» و در فارسی «وهمن» یا «بهمن» است. این واژه مرکب است از دو جزء «وهو» به معنی خوب و نیک، و «منه» از ریشه من که در پهلوی «منشن» و «منیتن» از آن آمده است و در فارسی منش شده است. این ریشه در اوستا و فرس هخامنشی به معنی اندیشیدن و شناختن و به یاد آوردن و دریافتن است. پس بهمن یعنی به‌منش، نیک اندیش و نیک نهاد.

در مزدیسنا، زندگانی عبارت است از طی مدارج سعادت و کمال در این جهان و از پرتو آن به ساحت قدس پروردگار پیوستن در جهان دیگر. (هفت مرحله روحانی – پیروی و کمک خواستن از امشاسپندان)

بهمن، مظهر اندیشه نیک و خرد و دانایی خداوند است. بهمن همان ایزد بزرگ است که روان اشو زرتشت را به پیشگاه مزدا اهورا راهنمایی کرد. وهومن به انسان منش نیک تعلیم می‌دهد.

گل یاسمن سفید، رنگ سفید، خروس سفید، نشانه‌های جسمانی (زمینی) وهومن می‌باشد.

◄ گائوش ،  در آئین زرتشتی ایزد نگهبان چهارپایان و موکل بر روز چهاردهم هر ماه شمسی است.

◄ گمد ، اَرت یا اَرد یا اشی در اوستا اشی ونگوهی از جمله ایزدان دین زرتشتی ‌است. در اوستا گاهی اسم مجرد و به معنی توانگری و بخشایش و برکت و نعمت و مزد و پاداش و بهره است و گاهی اسم خاص ایزدی است که نگهبانی ثروت و دارائی به عهدهٔ اوست. ارت مثل سفندارمذ و ناهید و چیستا (فرشتهٔ علم) مونث تصور شده‌است. ایزدی است که در جهان مادی ثروت و نعمت و جلال و خوشی دینداران از پرتو اوست. در جهان معنوی و در روز واپسین پاداش اعمال نیک و سزای کردار زشت به دستیاری او بخشیده خواهد شد. در گات ها از او اسم برده شده‌است. گذشته از امشاسپندان (وهومن، اردیبهشت، شهریور، سپندارمذ، خرداد، امرداد) و آذر و سروش و ارت دیگر به اسامی هیچ یک از فرشتگان و ایزدان مزدیسنا در گات ها بر نمی‌خوریم.

امشاسپندان

امشاسپندان

امشاسپندان یا اَمِشَه سپَنتَه جمع امشاسپند است که امشاسفند، اموسپند و امهوسپند نیز گفته‌اند. امشاسپندان از صفات پاک اهورامزدا هستند. در هیچ جای گات‌ها به واژهٔ امشاسپند بر نمی‌خوریم ولی از همهٔ آنها کراراً به صورت مجردات و صفات اهورامزدا یاد شده‌است. این از خصایص دین زرتشتی است که هر یک از صفات خداوند، یکی از ایزدان نگهبان جنس بشر است.

 

ریشه نام

این واژه به معنی جاودانان پاک یا مقدسان بی‌مرگ یا نامیرایان فزونی‌بخش است که از دو جز اَمِشَه به معنی جاودانی و بی‌مرگ و سپنته به معنی پاک و مقدس و فزونی‌بخش تشکیل شده‌است. در زبان اوستایی نام آنها بصورت امِشَه سپِنتَه آمده است. متون پهلوی نام آنهارا امشاسپندان ثبت کرده‌است.

 

سنت دینی

امشاسپندان شش فروزه اهورامزدا هستند که هر کدام دارای مفهومی است که بخشی از عظمت خداوند یکتا را به آدمی می‌شناسانند و با شناخت و پیروی از این مفاهیم و ایزدان می‌توان اهورا مزدا را درک کرد. همچنین گفته شده‌است به شش ایزد(فرشته) + اهورا مزدا(خدا) گفته می‌شود. مطابق باورهای مذهبی زرتشتی، امشاسپندان، خداوند را در زمین برای گسترش صلح و عدالت یاری می‌کنند و هرکدام مسئولیت محافظت از چیزی را بر عهده دارند .امشاسپندان که واسط بین خالق و مخلوق هستند راهبر نیکوکاران به بهشت نیز بشمار می‌آیند. ویژگی امشاسپندان به گونه‌ای است که به مجردات معنوی و اخلاقی دلالت داده‌شده و گاهی مفهومی انتزاعی را در بر می‌گیرند.گاهی در تفسیرهای جدید دینی امشاسپندان را صفات اهورامزدا دانسته‌اند. در عقاید امروزی زرتشتیان امشاسپندان مفهوم اساطیری خود را ندارند و تنها بعنوان صفات و فروزه‌های اهورامزدا نامشان یاد می‌شود.

 

در نبرد خیر و شر

در دین زرتشتی که بیانگر عرصه‌ای از نبرد حق علیه باطل است در برابر امشاسپندان که فروزه‌های نیک خدا بشمار می‌روند ردیفی از دیوان نیز وجود دارد که صفات انگره مینو بوده و به جنگ علیه امشاسپندان و کلیه مخلوقات آفرینش خدایی می‌پردازند. اهریمن که خالق شر است خلقت زیان بار دارد و گروهی از دیوهای کماره را برای برابری مقابل امشاسپندان از وجود خود صادر می‌کند. این دیوها که صفات اهریمن هستند وظیفهٔ مقابله با تمامی آفرینش اهورایی را دارند. پایین‌تر از دیوهای کماره گروهی دیگر از دیوان نیز وجود دارند که برابر ایزدان دیگر می‌ایستند.

 

رده بندی امشاسپندها

شش امشاسپندان عبارت‌اند از:

وهومن · اشه وهیشته · شهریور · سپندارمذ · خرداد · امرداد

۱- وهمن یا وهومن یا بهمن که مذکر است : به معنی اندیشه نیک که موکل بر چارپایان سودمند است و هماورد اصلی او اکومن می‌باشد.

وهومن یا وهمن (بهمن) منش پاک ِاندیشه پاک نام یکی (نخستین) از امشاسپندان می‌باشد. بهمن در اوستا «وهومنه»، در پهلوی «وهومن» و در فارسی «وهمن» یا «بهمن» است. این واژه مرکب است از دو جزء «وهو» به معنی خوب و نیک، و «منه» از ریشه من که در پهلوی «منشن» و «منیتن» از آن آمده است و در فارسی منش شده است. این ریشه در اوستا و فرس هخامنشی به معنی اندیشیدن و شناختن و به یاد آوردن و دریافتن است. پس بهمن یعنی به‌منش، نیک اندیش و نیک نهاد.

در مزدیسنا، زندگانی عبارت است از طی مدارج سعادت و کمال در این جهان و از پرتو آن به ساحت قدس پروردگار پیوستن در جهان دیگر. (هفت مرحله روحانی – پیروی و کمک خواستن از امشاسپندان)

بهمن، مظهر اندیشه نیک و خرد و دانایی خداوند است. بهمن همان ایزد بزرگ است که روان اشو زرتشت را به پیشگاه مزدا اهورا راهنمایی کرد. وهومن به انسان منش نیک تعلیم می‌دهد.

گل یاسمن سفید، رنگ سفید، خروس سفید، نشانه‌های جسمانی (زمینی) وهومن می‌باشد.

۲- اشه وهیشته یا (اردیبهشت) که مذکر است : به معنی بهترین راستی. زیباترین امشاسپند و پاسبان راستی و حقیقت و پستیبان آتش است. هماورد اصلی او ایندرا می‌باشد.

۳- خشتره وییریه (شهریور) که مذکر است: به معنی شهریاری نیک که پشتیبان فلزات است و رقیب اهریمنی او نیز ساوول است.

۴- سپنته آرمیتی (سپندارمذ) که مونث است : به معنی فروتنی و اخلاص که نگاهبان زمین است و هماورد ناگهیس به شمار می‌رود.

۵- هیوروتات (خرداد) که مونث است: به معنی رسایی و کمال پشتیبان آب بوده و در برابر دیوی به نام تریز

۶- امرتات (امرداد) که مونث است: به معنی بی‌مرگی و جاودانگی موکل بر گیاهان بوده و رقیب زریز است.

 

لازم به ذکر است که در برخی از ادبیات دینی، امشاسپندان در جهان مادی دارای نقشی به عنوان نگهبان شش گروه از آفریده‌های جهان هستند:وهمن نگهبان جانوران سودمند، اشه وهیشه نگهبان آتش، خشتره وییریه نگهبان فلزات، سپنته آرمیتی نگهبان زمین، هیوروتات نگهبان آب، امرتات نگهبان گیاهان.همچنین در متون مزدیسنایی متأخر امشاسپند هفتمی که سروش است نیز به شمار امشاسپندان افزوده شده‌است، اما در متون اوستایی سروش از رده امشاسپندان نیست. نام خرداد و امرداد معمولاً در متون درکنار هم برده می‌شود.

 

در تقویم زرتشتی

در تقویم زرتشتی شش روز از روزهای ماه و شش ماه از دوازده ماه سال بنام هرکدام از شش امشاسپند نامگذاری شده‌است.

۱- بهمن : روز دوم – ماه یازدهم

۲- اردیبهشت : روز سوم – ماه دوم

۳- شهریور : روز چهارم – ماه ششم

۴- سپندارمذ (اسفند) : روز پنجم – ماه دوازدهم

۵- خرداد : روز ششم – ماه سوم

۶- امرداد : روز هفتم – ماه پنجم

 

امشاسپندان در گاهان

نام‌های امشاسپندان اولین بار در گاهان زرتشت در یسن هپتنگهایتی یسن ۹ بند ۳ برده می‌شود. این نام‌ها که در آئین کهن ایران پیش از زرتشت هرکدام نام خدایی جداگانه بوده‌اند توسط زرتشت به صفات خدا معرفی شدند. درواقع زرتشت برای بیان صفات اهورامزدا نام امشاسپندان که نامی آشنا برای جامعه آن زمان بود را بکار برد. بهر حال پس از زرتشت که امشاسپندان را تنها به عنوان نیروهای خدا معرفی کرده و در متون متاخر این فروزه‌ها تاحدی شخصیت ویژه گرفته و حالتی اسطوره‌ای‌تر به خود گرفتند.

پیشگویی در دین بهی

پیشگویی در دین بهی

ارداویراف‌نامه • زند وهمن یسن • جاماسب‌نامه • یادگار جاماسبی • منظومه بهرام ورجاوند

 

ارداویراف‌نامه

اَرداویراف‌نامه یا اَرداویرازنامه نام یکی از کتاب‌های نوشته شده به زبان پارسی میانه است.

ویراف مقدس، نام یکی از موبدان که به عقیده پارسیان صاحب معراج بوده و ارداویراف‌نامه معراج نامه اوست. داستان دینی ارداویراف همانندی زیادی با کمدی الهی دانته دارد و پژوهشگران بر این باورند که دانته در آفریدن اثر خود از منابع عربی یاری گرفته و آن منابع به نوبه خود از ارداویراف‌نامه اقتباس کرده‌اند.

کتاب معروف ارداویراف‌نامه تصویر جامعی را از دوزخ در زرتشتیگری بدست می‌دهد. این کتاب که ظاهرأ در قرن سوم هجری به رشتهٔ تحریر درآمده‌است، یکی از منابع مهم تاریخ شفاهی آئین باستانی زرتشتی است. از محتوای کتاب چنین برمی‌آید که متن اصلی پهلوی آن به اواخر دورهٔ ساسانی تعلق داشته‌است. کتاب داستان موبدی است که برای بی‌گمان شدنِ مردمان در باره دین و رستاخیز و بهشتت و دوزخ، خویش را به یاری موبدان دیگر به خواب هفت روزه می برد و روان او در بهشت، نیکی های نیکوکاران و در دوزخ پاداَفرَه (:مجازات) بدکاران را می بیند و پس از به هوش آمدن آن داستانها را باز می گوید. این مرد ویراف نام دارد که او را اردا بمعنای قدیس لقب داده‌اند. ارداویراف را مؤبدان آئین مزدیسنی شربتی مخدر و مقدس می‌خورانند که تحت تأثیر آن وی به مدت سه شبانه روز به خواب می‌رود و پس از بیداری داستان سیروسلوک روحی خود را برای دیگران بازگو می‌کند. گرچه قصهٔ سیروسلوک روحی اردا ویراف جنبهٔ موهومی دارد و آشکارا از تأثیر بنگ یا مخدری شبیه به آن سرچشمه گرفته‌است، باز منبعی بی نظیر از برداشتی که زرتشیان ازبهشت وجهنم داشته‌اند را به ما ارائه می‌دهد.

 

داستان

در دیباچه ترجمه کهن ارداویرافنامه به پارسی چنین آمده‌است: ایدون گویند که چون شاه اردشیر بابکان بپادشاهی بنشست، نود پادشاه بکشت و بعضی گویند نودوشش پادشاه بکشت و جهان را از دشمنان خالی کرد و آرمیده گردانید و دستوران و موبدانی که در آنزمان بودند همه را پیش خویشتن خواند و گفت که دین راست و درستکه ایزد تعالی بزرتشت… گفت و زرتشت در گیتی روا کرد مرا بازنمائید تا من این کیشها و گفت و گویها از جهان برکنم و اعتقاد با یکی آورم و کس بفرستاد بهمه ولایتها، هرجایگاه که دانائی و یا دستوری بود همه را بدرگاه خود خواند. چهل هزار مرد بر درگاه انبوه شد. پس بفرمود و گفت آنهایی که ازین داناترند باز پلینند. چهارهزار داناتر از آن جمله گزیدند و شاهانشاه را خبر کردند و گفت دیگر بار احتیاط بکنید، دیگر نوبت از آن جمله قومی که به تمیز و عاقل و افستا و زند بیشتر از بردارند جدا کنید. چهارصد مرد برآمد که ایشان افستا و زند بیشتر ازبر داشتند. دیگرباره احتیاط کردند در میان ایشان چهل مرد بگزیدند که ایشان افستا جمله از بر داشتند. دیگر در میان آن جملگی هفت مرد بودند که از اول عمر تا به آن روزگار که ایشان رسیده بودند بر ایشان هیچ گناه پیدا نیامده بود و بغایت عظیم پهریخته بودند و پاکیزه درمنشن و گوشن و کنشن و دل در ایزد بسته بودند. بعد از آن هر هفت را بنزدیک شاه اردشیر بردند. بعد از آن شاه فرمود که مرا میباید که این شک و گمان از دین برخیزد و مردمان همه بر دین اورمزد و زرتشت باشند و گفت و گوی از دین برخیزد چنانکه مرا و همه عالمان و دانایان را روشن شود که دین کدامست و این شک و گمان از دین بیفتد.

بعد از آن ایشان پاسخ دادند که کسی این خبر باز نتواند دادن الا آنکسی که از اول عمر هشتسالگی تا بدان وقت که رسیده باشد هیچ گناه نکرده باشد و این مرد ویرافست که از او پاکیزه‌تر و مینوروشن‌تر وراستگوی‌تر کس نیست و این قصه اختیار بر وی باید کردن و ما ششگانه دیگر یزشن‌ها و نیرنگ‌ها که در دین از بهر این کار گفته‌است به جای آوریم تا ایزد عز و جل احوالها به ویراف نماید و ویراف ما را از آن خبر دهد تا همه کس به دین اورمزد و زرتشت بی‌گمان شوند و ویراف این کار در خویشتن پذیرفت و شاه اردشیر را آن سخن خوش آمد و پس گفتند این کار راست نگردد مگر که به درگاه آذران شوند و پس برخاستند و عزم کردند و برفتند و پس از آن، آن شش مرد که دستوران بودند از یک سویِ آتشگاه یزشنها پساختند و آن چهل دیگر سویها با چهل هزار مرد دستوران که به درگاه آمده بودند همه یزشنها پساختند و ویراف سر و تن بشست و جامه سفید درپوشید و بوی خوش برخویشتن کرد و پیش آتش بیستد و از همه گناه‌ها پتفت بکرد… پس شاهنشاه اردشیر با سواران سلاح پوشیده، گرد بر گرد آتشگاه نگاه می‌داشت تا نه که آشموغی یا منافقی پنهان چیزی بر ویراف نکنند که او را خللی رسد و چیزی بدی در میان یزشن کند که آن نیرنگ باطل شود.

پس در میان آتشگاه تختی بنهادند و جامه‌های پاکیزه برافکندند و ویراف را بر آن تخت نشاندند و رویبند بر وی فروگذاشتند و آن چهل هزار مرد بر یزشن کردن ایستادند و درونی بیشتند و قدری په بر آن درون نهادند. چون تمام بیشتند یک قدح شراب به ویراف دادند و…هفت شبانروز ایشان بهمجا یزشن می‌کردند و آن شش دستور ببالین ویراف نشسته بود سی و سه مرد دیگر که به گزیده بودند از گرد بر گرد تخت یزشن می‌کردند و آن تیرست و شصت مرد که پیشتر به گزیده بودند از آن گرد بر گرد ایشان یزشن می‌کردند و آن سی و شش هزار گرد برگرد آتشگاه گنبد یزشن می‌کردند و شاهنشاه سلاح پوشیده و بر اسب نشسته با سپاه از بیرون گنبد می‌گردید باد را آن جا راه نمی‌دادند وبهرجائی که این یزشنکنان نشسته بودند بهر قومی جماعتی شمشیر کشیده و سلاح پوشیده ایستاده بودند تا گروه‌ها بر جایگاه خویشتن باشند و هیچ کس بدان دیگر نیامیزند و آن جایگاه که تخت ویراف بوداز گرد بر گرد تخت پیادگان با سلاح ایستاده بودند و هیچ کس دیگر را بجز آن شش دستور نزدیک تخت رها نمی‌کردند، چو شاهنشاه درآمدی از آنجا بیرون آمدی و گرد بر گرد آتشگاه نگاه می‌داشتی. و بر این سختی کالبد ویراف نگاه می‌داشتی. یشتند تا هفت شبانروز برآمد. بعد از هفت شبانروز ویراف بازجنبید و باززیید و بازنشست و مردمان و دستوران چون بدیدند که ویراف از خواب درآمد خرمی کردند و شادشدند و رامش پذیرفتند و بر پای ایستادند و نماز بردند و گفتند: شادآمدی اردای‌ویراف… چگونه آمدی و چون رستی و چه دیدی؟ ما را بازگوی تا ما نیز احوال آن جهان بدانیم… ارداویراف واج گرفت، چیزی اندک مایه بخورد و واج بگفت پس بگفت این زمان دبیری دانا را بیاورید تا هرچه من دیده‌ام بگویم و نخست آن در جهان بفرستید تا همه کس را کار مینو و بهشت و دوزخ معلوم شود و قیمت نیکی کردن بدانند و از بد کردن دور باشند پس دبیری دانا بیاوردند و در پیش ارداویراف بنشست.

 

زند وهمن یسن

زَند وَهمَن یَسن یا تقسیر بهمن یسن از متن‌هایی است که در آن از روی مکاشفه حوادث جهان پیشگویی شده‌است. همان طور که در متن کتاب تصریح شده، مطالب کتاب از ترجمه و تفسیر (زند)، ستودگر (سودگر) نسک و وَهمن (بهمن) یسن گرفته شده‌است.

در آغاز کتاب بنابر روایت ستودگر نسک که در کتاب نهم دینکرد نیز آمده‌است چنین ذکر شده که اورمزد چهار دورهٔ جهان را که نماد هر کدام یکی از فلزات است در رؤیا به زرتشت نشان داد: زرین، سیمین، فولادین، و دورهٔ آمیختگی آهن (بافلزات دیگر). دورهٔ اول مصادف با دوران پادشاهی گشتاسب و ظهور زرتشت و دورهٔ دوم مصادف با پادشاهی اردشیر کیانی (بهمن اردشیر) و دورهٔ سوم مصادف با پادشاهی خسرو انوشیروان است. دوران چهارم دورهٔ حکومت دیوان ژولیده موی خشم نژاد است که مصادف با پایان هزارهٔ زرتشت به شمار آمده‌است.

 

جاماسب‌نامه

جاماسب‌نامه (به پارسی میانه: جاماسپ نامَگ) یا ژاماسپ‌نامک، کتابی است به زبان پارسی میانه (پهلوی) و نویسنده آن جاماسب حکیم از خاندان هوگو است که در اوستا ستوده شده‌است. جاماسب در کتاب خود در پاسخ به پرسشهای گشتاسب‌شاه، پیشگویی‌هایی درباره آینده کرده‌است.

قطعاتی از دست‌نوشتهٔ آسیب‌دیدهٔ این اثر به خط پهلوی بر جای مانده اما متن کامل آن تنها به پازند موجود است.

 

یادگار جاماسبی

یادگار جاماسبی (پهلوی: ایادگار جاماسپیگ) نوشته‌ای است شامل پاسخ جاماسب به سوالات گشتاسب و پاره‌ای پیشگویی‌های وی بویژه درمورد آخر الزمان و ظهور سوشیانت که بجز قطعات کمی از آن به اصل پهلوی در دسترس نبوده و نسخه پازند آن و نیز پازند به خط دری در دست است.

 

منظومه بهرام ورجاوند

در منظومهٔ بهرام ورجاوند ظهور بهرام ورجاوند در پایان جهان به صورت منظومهٔ مقفای کوتاهی مشتمل بر حدود ۱۴ بیت پیشگویی شده‌است. ابیات و حتی مصراع‌ها به -ان ختم می شود. در آغاز آن به حملهٔ اعراب و ضبط اموال و دارائی و وضع جزیه اشاره رفته و در پایان مژده داده شده‌است که بهرام ورجاوند در پایان جهان خواهد آمد و از تازیان انتقام خواهد گرفت. منظومه چنان که از مضمون آن پیداست پس از اسلام ساخته شده‌است و در آن نفوذ فارسی نیز دیده می‌شود. این متن به فارسی ترجمه شده‌است.

چگونگی ورود اسلام به ایران و نحوه مسلمان کردن ایرانیان

چگونگی ورود اسلام به ایران و نحوه مسلمان کردن ایرانیان

 شوربختانه درباره چگونگی مسلمان شدن ايرانيان سخنهای بسياری گفته شده است که همه با هم متناقض هستند. اين تحقيق برگرفته از تاريخ نويسان صدر اسلام ( بلاذری – ابن خلدون – ابن حزم – مسعودی – طبری – شویس عدوی – ابن هشام و . . . ) است . با اميد بر اينکه چراغی برای نوادگان کورش بزرگ در خاک اشو زرتشت باشد.

دلايل فروپاشی ساسانيان – چگونگی مسلمان شدن ايرانيان :

در واپسین سالهای شاهنشاهی ساسانی اوضاع کشور آشفته گردید. به طوری که بعد از پادشاهی انوشیروان دادگر هرمزد بر تخت نشست و بعد از او خسرو پرویز که این دوره ها به نام دوره های شکوه و جلال ایرانیان نام گرفته است. ولی بعد از آنها در مدت کمتر از 6 سال در حدود 6 پادشاه بر تخت نشستند و اوضاع کشور رو به هرج و مرج می رفت.شوند این بی ثباتی کودتای مسیحی شیرویه پسر مسیحی مریم ، بر علیه پدر خود ، خسروپرویز ، و زرتشتی کشان گسترده ای که بدستور شیرویه در کشور راه افتاد بود به گونه ای که  تمام بزرگان لشکری و کشوری و دینی را کشتند و دربار تیسفون را از نجیب زادگان و شاهزادگان خالی کردند.

در سال 11 هجری ابوبکر در مدینه به جای پیامبر نشست و جنگهای خونین را آغاز کرد که با نام “رده” معروف گردید. او همه قبایل مدینه را متحد کرد و با نام الله همه را در زیر یک پرچم درآورد. خیزشی بزرگی در عربستان آغاز شده بود تا مرزهای عراق و ایران را از آن خود کنند. زیرا عربستان از صحراهای سوزان و گرم و غیر قابل زندگی تشکیل می شد و آنان در آرزوی دست یافتن به مکان هایی سرسبز و آب و علف دار بودند. همانطور که در قرآن بهشت آنان مکانهایی است که آب روان و دشتهای سرسبز و زنان زیبا روی و شهد گوارا نامیده شده و آنان را به این مکان وعده داده است. ولی ایرانیان که در ایران از تمام این موارد برخوردار بودند اهمیتی به آنان نمی دادند.

فتح حیره و قتل عام آرامی نشین های عراق : 

در سال 12 هجری “مثی ابن حارثه ” به فکر افتاد تا حمایت مدینه را جلب کند و با ابوبکر مذاکره نماید . او اوضاع آشفته ایران را تشریح کرد و از او خواست تا نیرو در اختیارش گذارد تا به جنوب فرات حمله کند و به نام گسترش اسلام غنایم بسیاری را کسب نماید. به گفته طبری: عربها از شوکت و قدرت ایرانیان خبر داشتند و می دانستند که آنان ملتهایی هستند که جهان را به زیر سلطه خود در آورده اند. به همین جهت در فکر حمله به ایران نبودند و تنها قصد تصرف شهرهایی از عراق منجمله حیره را کردند. در سال 12 هجری “خالدبن ولید” رهسپار حیره شد و از تمام قبایل درخواست کمک نمود. او در این جنگهای رشادتهایی از خود نشان داد که نام وی را سیف الله گذاشتند ( شمشیر الله ). به گفته طبری: در میان راه به حیره دهستان های بسیاری برای ایجاد رعب و و حشت به آتش کشیده شد و آنان را ویران نمودند. بعد از ورود به حیره مردم شهر توان مبارزه را در خود ندیدند و قراردادی فی مابین آنان منعقد شد تا سالیانه 190 هزار درهم به مدینه باج پرداخت کنند. 

خالد ابن ولید پس از پیروزی “حیره” و فتح آن شهر به فکر تصرف “مناطق آرامی نشین” عراق افتاد. مردمان آنجا مسیحیان ایرانی بودند که با آرامش زندگی میکردند. وی لشگر بزرگی را روانه آنجا نمود. افسر ارشد شهر برای آنکه حاضر به تسلیم نگردید و حاضر به فرار هم نشده بود تصمیم به زنجیر کردن خود و سربازانش کرد. که این نبرد بعد ها به ” ذات السلاسل ” مشهور گردید. “طبری” می نویسد خالد پس از کشتن سربازان دربند که در حدود 700 نفر بودند، زنجیر آنان را به عنوان غنیمت برداشت و افسر مافوق را گردن زد. وزن زنجیرها “هزار رطل” گزارش شد که در حدود 450 کیلوگرم بوده است. این جنگ در شهر کاظمه در شمال کویت واقع بود که در آن زمان زیر مجموعه امپراتوری ایران بوده است . این نخستین بار در تاریخ بشریت بود که زنان و مردان ایرانی توسط عربان قتل عام می شدند .

فتح بحرین و وادار کردن آنان به دادن خراج : 

طبری افزوده است در سال 10 هجری پیامبر به “منذر ابن ساوی” و “سیبخت” مرزبان هجر( بحرین) نامه ای نوشت تا آنان را به اسلام دعوت کند. بحرین در طول هزاران سال متعلق به ایران بود. دو تن مرزبان آنجا اسلام را پذیرفتند ولی مجوسان شهر که زرتشتیان بودند و سکنه شهر را تشکیل می دادند مسلمان نشدند و به دستور پیامبر متعهد شدند مبلغ 1 دینار طلا به عنوان جزیه پرداخت کنند. سپس پیامبر دستور مصادره اموال آتشکده های بحرین را داد و زمینهای آنان به تملک مدینه در آمد. 

در سال 13 هجری ابوبکر فوت می کند و مشاورش عمرابن خطاب که دومین مشاور پیامبر بود با وصیت ابوبکر و آرای مردم خلیفه مسلمانان می گردد. جنایاتی که عمر در تاریخ ثبت نمود برای بشریت تعجب انگیز بود. عمر در سال 13 هجری در ماه رمضان راهی فرات جنوبی شد. ولی بخت یار او نبود زیرا سپهسالار ایران به نام بهمن جازویه لشگری بزرگ برای مقابله با وی آماده ساخت . در این نبرد بیش از 4000 عرب کشته شد و فرماندهان و سربازان عربها به بیابانهای گریختند. در همین حین ایران مشغول درگیری های داخلی بود زیرا افسری به نام فیروزان با هواداران خود مشغول نبرد با رستم فرخزاد بود. بهمن جازویه با کمک مهران به یاری رستم شتافتند تا از کودتای داخلی فیروزان که از پارتیان بود خودداری کنند. طبری ذکر میکند: پارتیان بر ضد رستم و پارسی ها بر ضد فیرزوان نبرد می کردند. 

عمر با “جریر ابن عبدالله” قراردادی منعقد ساخت تا هر چه زمین در جنوب عراق است و وی بتواند آنان را به نفع اسلام فتح کند یک چهارمش به تملک خود او و افراد قبیله اش در خواهد آمد و بقیه آن به مدینه تعلق دارد. این وعده عمر قبایلی مانند ( اشعر – همدان – نخع – کنده سکون – جز اینها ) را ترغیب کرد تا به سپاه اسلام در جنوب عراق به پیوندند و یکی شوند. در نتیجه در سال 15 هجری لشگری عظیم وارد جنوب عراق شد و آبادیها ویران شد و زمینهای کشاورزی با خاک یکسان.

نبرد خونین ايرانيان در قادسیه : 

رستم در حدود چهار ماه در منطقه بلاش آباد در پادگان آن شهر که بعدها سابط نام گرفت اردو زد. تا مبادا لشگر عربها نزدیک پایتخت ایران در تیسفون گردند . رستم از اوضاع ایران به خوبی آگاه بود زیرا خودش شاه را به سلطنت رسانده بود تا کشور به مرز فروپاشی نیافتد و خوب می دانست که درگیری های داخلی و کودتاهای چند تن از افسران پارتی و اوضاع کشور مانع از یکپارچگی ارتش ایران می شود. از طرف دیگر او با مردمانی وحشی طرف مقابله بود که برای سه هدف آمده بودند: 

1-  یا ایرانیان را مسلمان کنند.

2-  یا در راه خدا کشته شوند و یا کافران را بکشند.

3- یا ایران را فتح کنند و از مردم خراج بگیرند. 

رستم می دانست که سپاه ایران دقیقا عکس عربها هستند و آنان برای زنده ماندن می جنگند نه برای کشته شدن در راه خدا. بنابراین چندین مذاکره با یزدگرد نمود تا شاهنشاه ایران را در خطر عربها قرار دهد. ولی یزدگرد که در فکر شکوه و جلال گذشته ایران بود و از اوضاع خراب ایران اطلاعی نداشت و از طرفی روحیه ملی و وطن پرستانه اش اجازه این را به او نمی داد که با عربهای وحشی از در مذاکره در آید فرمان حمله را صارد نمود. او می دانست که عربها ملتی بدبخت و گرسنه هستند و ایران چندین بار به آنان کمک نموده و آنان را از قحطی بیرون آورده است و همیشه از آنان در برابر کشورهای متجاوز محافظت نموده. لیکن هرگز تصور نمی کرد روزی آنان قصد تجاوز به امپراتوری ایران را داشته باشند. بنابراین رستم را وادار به جنگ نمود. ولی باز رستم چندین تن از فرماندهان عرب را دعوت به ایران کرد تا گفتگو کنند. ولی هیچ نتیجه ای در بر نداشت. 

بلاذری می نویسد: که ” بص بهری ” هزار درهم پول و یک طیلسان به خالد داد و تعهد کرد در تمام امور با لشگر عرب باشد و ضد ایران وارد جنگ شود و افرادش به عنوان جاسوسان مدینه وارد ایران شوند. سپس ابوبکر نامه ای به وی داد و وعده کارگزاری خلیفه مسلمانان را به او داد.

رستم فرخزاد در محرم سال 16 هجری با سپاهی 60 هزار نفری از فرات عبور کرد و در کنار شعبه ای از فرات اردو زد . به گفته طبری رستم چنیدن مذاکره با فرماندهان عرب کرد ولی آنان تنها سه راه را برای او گذاشتند: یا مسلمان شوند، یا بجنگند و کشته شوند، یا حاضر به دادن خراج گردند. طبری اذعان دارد که بعد از این پیشنهادات رستم با فرماندهان ارتش و شاهنشاه گفتگو نمود. ولی هیچ کدام حاضر به باج دادن به عربها نشدند. “طبری” رستم را پس از این گفتگو همیشه برای ایران در حال گریه می نامد. گفتنی است در پایان مذاکرات فرماندهان عرب با رستم آنان این آیه را برای رستم خواندند: ( کافران باید با فروتنی و به طیب خاطر باجگذار مسلمانان شوند – سوره توبه – آیه 29 ) رستم از این سخن توهین امیز آنان به خشم آمد و آماده نبردی سخت شد. او می دانست که این نبرد آخرین جنگ او خواهد بود و ایران به دست این وحشیان فتح خواهد شد. رستم از رود حیره عبور کرد و دربرابر لشگر اسلام صف آرایی نمود. در این هنگام به گفته بلاذری طوفانی سخت و گرد و غبار بزرگی در بیابانهای شمالی به راه افتاد که طوفان در جهت چشم لشگر ایرانیان بود و موافق جهت لشگر عرب. رستم پس از دیدن این منظره گفت: بنگرید که امروز روز جنگ است و باد هم به کمک عربان آمده است و از روبرو بر ما می وزد. فریادهای لشگر عرب از دور به گوش می رسیده است که سپاه را تشویق نموده تا اگر پیروز شوید زمینها – ثروتها – پسران و دختران مجوسان( ایرانی) از آن شما خواهد شد و اگر شکست بخورید بهشت و پاداش اخروی در انتظار شما خواهد بود. به گفته طبری در نبرد قادسیه 33 قبیله عرب با لشگر سعد ابی وقاص همراهی نمودند. عرب چیزی برای از دست دادن نداشت. او آمده بود تا یا به سرزمینهای پر نعمت ایران دست پیدا کند و یا در راه خدا کشته شود. جنگ آغاز شد و روز نخست ایرانیان 500 تن از عربان را کشتند. بیشترین کشته شدگان از قبیله بنی سعد بود. روز دوم ایرانیان بر عربها چیره شدند و بیش از 2000 تن از آنان کشته شدند. در این نبرد 4 تن از سرداران بزرگ ایران به نامهای پیروزان – بندوان – بهمن جازویه – بزرگمهر همدانی کشته شدند. روز سوم نیز همین گونه بود و عربها دست به شگردی نطامی زدند و چشم فیلهای سپاه را کور کردند و آنان به حالت رمیده شدند و تعداد کثیری از ایرانیان در زیر دست و پای فیلان کشته شدند. روز چهارم نبرد تا پاسی از شب ادامه داشت. پس از فرارسیدن شب ایرانیان به اردگاه های خویش بازگشتند و سلاحها را بر زمین نهادند و استراحت کردند. چند ساعت پس از این استراحت شبیخون بزرگی از لشگر عرب به سوی ایرانیان وارد شد و نبرد خونینی در شب هنگام شروع گشت و عده کثیری از ایرانیان و عربها کشته شدند. در همین شب به گفته طبری رستم توسط یک عرب سر بریده شد و شالوده ارتش ایران با کشته شدن رستم فرخزاد از هم پاشیده شد و به ترتیب فرماندهان به قتل رسیدند.

غارت 1200 سال تمدن شاهنشاهی و فتح اولین کاخ سفید جهان ملقب به کاخ تیسفون ( مدائن )

با کشته شدن رستم سپاه ایران به حالت متزلزل در آمد و خود شاهنشاه یزدگرد در راس ارتش قرار گرفت و آماده مقابله با مسلمانان در برابر هجوم آنان به پایتخت گشت. به گفته طبری جنوب عراق بعد از فتح مسلمانان ویران و روستاها و شهرهای آنجا دچار قحطی شد و در سال 17 هجری بخش زیادی از مردم آنجا از گرسنگی تلف شدند. وبا و بیماریهای مرگبار روانه آنجا شد. حدود 9 ماه پس از رخداد قادسیه سعد ابی وقاص چندین لشگر روانه ماورای فرات کرد. در این هنگام یزدگرد در منطقه بابل عراق بر کرانه فرات مستقر شده بود تا سد راه لشگر مسلمانان از ورود به پایتخت ایران شود. مهران – هرمزان – نخویرگان که از سرداران ایران بودن وی را یاری دادند. فیروزان حدود 9 ماه پس از قادسیه از سعد ابی وقاص شکست خورد و لشگرش کشته شدند و بابل به تصرف سعد در آمد. این فتح، مسلمانان را نزدیک به تیسفون کرد و خطر حمله جدی شد. “هرمزان” برای جمع آوری لشگری از مردم راهی اهواز گشت. “فیروزان” به همین قصد راهی نهاوند شد. “شهریار درکوتی” به نزدیکی تیسفون رفت و در آنجا مستقر شد. “نخویرگان” در غرب تیسفون در ناحیه شرقی بابل مستقر شد. “فرخان و پیهومان” هر کدام در نواحی از جنوب غرب تیسفون مستقر شدند. ولی باز این لشگر آرایی ایرانی ها در برابر عربهای جنگجو و قبایل متعدد عربستان ناچیز بود و از طرفی دیگر کشور در مرحله بحران قرار داشت. به گفته طبری شمار لشگر عرب بیش از 100 هزار مرد جنگجو بوده است. لشگر ایران بعد از مقاومت هایی شکسته شد و عربان تیسفون را محاصره کردند. در نتیجه یزدگرد از ناحیه غرب پایتخت به شرق تیسفون منتقل شد. شهر تیسفون یکی از آبادترین، پررونق ترین، زیباترین و متمدن ترین شهرهای خاورمیانه بود. ثروتهای 1200 سال شاهنشاهی ایران در آنجا اندوخته شده بود. مجسمه های طلای پادشاهان گذشته، مجمسه طلای حیوانان، تاج های شاهنشاهی نوشیروان و خسروپرویز، جامهای زرین چندین هزار ساله و . . . از طرف دیگر خبر این منابع ایران به گوش مردمان عربستان رسید و به گفته تاریخ نویسان عرب بیش از نیم میلیون نفر برای بدست آوردن این جواهرات و طلاها روانه تیسفون شدند. مدافعان ایرانی بیش از دو ماه مقاومت نمودند. در همین حین هیئتی از ایران جهت صلح و پیشنهاد تملک جنوب عراق راهی لشگر عربان شد. ولی مسلمانان آن را رد کردند و محاصره شهر را ادامه دادند. در نتیجه مردمان از گرسنگی گربگان و سگان شهر را خوردند و به تدریج از روی ناچاری شهر را تخلیه کردند. تیسفون غربی در سال 19 سقوط کرد. چند ماه بعد کل پایتخت به تصرف عربها در آمد. طبری در این گزارش می نویسد: مسلمانان مهاجم در شهر به کافورهای بسیاری برخوردند و به خیال آنکه آنها نمک است، کافورها را در غذا ریخته ولی بعد از طعم تلخ کافور متوجه شدند که نمک نیست. آنان کافورهای بسیاری را به یک تاجر دادند و از او در قبال آنهمه کافور یک پیراهن گرفتند. طبری ذکر میکند: عده زیادی از مسلمانان وقتی جامهای طلا را در کاخ دیدند رنگ سفید نقره را به رنگ زرد طلا ترجیح دادند و فریاد می زدند چه کسی حاضر است که جامهای زرد را با جامهای سفید عوض نماید. بلاذری درباره فتح شهر ابله مینویسد: جنگجویان مسلمان در شهر با کلوچه های ایرانی برخوردند که به آنان گفته شده بود این کلوچه ها باعث فربه شدن انسان می شود . سپس آنان تعدادی از این کلوچه ها را خوردند و به بازوان خود نگریستند و پرسیدند پس چرا هیچ تفاوتی حاصل نشد؟ بلی ایران به دست چنین مردمانی فتح شد که فرق کافور و نمک و طلا و نقره را نمیدامستند . طبری گنجینه ایران در تیسفون را بالغ بر 865 میلیون درهم تخمین زده است که در تاریخ بشر یکی از بی سابقه ترین اموال حکومتی بوده است. وی می گوید بعد از آنکه خمس این مبلغ برای خلیفه جدا شد، بقیه جواهرات و گنجینه پادشاهان گذشته ایران بین 60 هزار جنگجوی مسلمان تقسیم شد و به هر کدام از آنان 12 هزار درهم رسید. یکی دیگر از فجایع تاریخ ایران پاره شده فرش بهارستان بود. این فرش که در 900 متر مربع ( 60 ذرع در 60 ذرع ) از ابریشم و زمرد و جواهرات بافته شده بود نمونه ای از هنر و عظمت ایران بود و شاهان را در شکارگاه و بزمهای سالانه و باغهای وسیع نشان میداد. مسلمانان فرش بهارستان را روانه مدینه نمودند تا خلیفه از آن بهره برد. عمر با دیدن این هنر شگفت تاریخی بر آن شد تا آنرا به عنوان فتوحات اسلام نگه دارد و نشان از بزرگی اسلام و مبارزات مردمان عرب قرار دهد. لیکن علی ابی ابیطالب ( امام علی ) با نگهداری این کالای پر ارزش مخالت نمود و گفت این کالای با ارزش باید بین همه بزرگان تقسیم شود تا همگان بهره بردند. بدین گونه فرش تکه تکه شد و هر تکه به بزرگی از شهر داده شد و خود علی قسمت خود را با قیمت 20 هزار درهم فروخت. یکی دیگر از افتخارات تاریخ ایران درفش ملی کاویانی بود که از زمان اردشیر بابکان تا آن روز دست به دست چرخیده بود و هر پادشاهی به آن جواهری نصب می نموده و در تمام جنگهای به عنوان پرچم ایران حمل می شده، زیرا آنرا یادگار فتح کاوه آهنگر و درفش چرمی او علیه ضحاک می دانستد . 

مسعودی می نویسد: درفش از پوست پلنگ ساخته شده بود و نگین های یاقوت و مروارید و جواهرات سلطنتی به آن آویزان بوده است. مسعودی قیمت درفش کاویانی را بالغ بر دو میلیون و دویست هزار درهم تخمین زده است. مسعودی اذعان می کند که درفش اصلی در خزانه ملی نگهداری می شده و درفشی مشابه در جنگ ها حمل می شده است. به گفته وی عربها اورنگ سلطنتی خسرو پرویز و دیگر اشیایی که از طلا ساخته شده بودند مانند مجسمه سر پادشاهان گذشته را ذوب کردند و از آن شمش طلا گرفتند! “سعد” که مرد زیرکی بود از دیدن آن همه جلال و جبروت یکه خورد و تصمیم بر آن گرفت که در آنجا بماند و سپاهیان دیگری را روانه جنگ با ایرانیان کند تا خود از آن همه بزرگی و عظمت و زنان زیبا روی ایرانی که به اسارت در آمده بودند بهره گیرد. که بعدها برادرش چندین بار به این کار او اعتراض نمود.

نبرد خونین جلولا – تکریت و خانقین : 

به گفته طبری سپاه اسلام 80 بار به شهر جلولا حمله کرد. زیرا نیرورهای ایرانی به مقابله برخواسته بودند. اما فرمانده ایرانیان شخصی به نام خرزاد خرهرمزد ( پسر عموی رستم ) بود که تا آخرین دم جنگید. به دلیل طولانی شدن جنگ نیروهای اعراب چندین ماه در نزدیکی جلولا منتظر ماندند. در همین اثنا چندین لشگر به شمار عربها اضافه شد. آنان شروع به آتش کشیدن مزارع و روستاهای اطراف کردند تا رعب و وحشت در دل مردمان شهر جلولا ایجاد شود. به گفته طبری مهران جان سالم بدر برد ولی در جنگ دیگری کشته شد. ولی فیروز از دیگر مبارزان ایرانی خود را به شادفیروز رساند تا لشگری برای مبارزه مهیا کند. جلولا به رسم دیرینه عرب تاراج شد و غنائم بسیاری بدست آمد. به طوری که به هر مسلمان 9000 درهم رسید . ( طبری ) خمس گاوها و گوسفندان شهر که به مدینه فرستاده شد بالغ بر 6 میلیون درهم شد. ایران به دلیل آنکه 8 قرن در مقام امپراتوری منطقه قرار داشت و قبل از آن بزرگترین کشور آسیا به حساب می آمده دارای ثروتهای بیکرانی بود که به دست اعراب افتاد. پس از سقوط پایتخت یزدگرد پادگان شادفیروز را بدست “خسروشنوم” سپرد و خود با سپاهی راهی ری شد تا لشگری از مناطق اطراف جمع آوری کند و بازگردد. 

تاراج خوزستان توسط سپاه اسلام : 

خوزستان از سال 17 زیر یورش اعراب قرار گرفت . مهمترین قبیله تارجگر “عرب بنی” تمیم نام داشت. “هرمزان” از خاندان قدیمی خوزستان بودند. او لشگری را مهیا ساخت تا جلوی ارتش عرب را بگیرد. پس از رسیدن سپاه اسلام به “بازار خوزی ها” آنجا را تاراج نمودند و هرمزان در مناطق اطراف شکست خورد و حاضر به تسلیم شد. طبق قراردادی که منعقد شد مناطق “مهرگان کدک” و “هرمزاردشیر” در دست وی باقی ماند و او والی شهر شد و او یکی از باجگذاران مدینه شد. ولی قرارداد صلح چند ماهی دوام نیافت وهرمزان دست به شورش زد. دوباره لشگری عازم شهر شد. برای بار دوم قرارداد منعقد شد. ولی باز هم دوام نیافت و هرمزان مجبور به عقب نشینی به شوشتر شد. به گفته طبری بیش از 80 حمله به شوشتر برای نابودی هرمزان صورت گرفت. وی با هوادارانی که داشت به درون دژی قرار گرفت و مبارزه کرد. اعراب دژ را محاصره کردند ولی او حاضر به تسلیم نشد. در نهایت وی مجبور به درخواست امان نامه شد. او را بسته شده به مدینه بردند. وی اولین سرداری بود که زنده تحویل خلیفه مسلمانان می شد. در نتیجه عمر به وی گفت که یا اسلام بیاورد و یا کشته شود. وی با پذیرفتن اسلام جان خود را حفظ کرد. عمر برای او خانه ای تهیه کرد و مقرری 2000 درهم در سال تعیین کرد. بعدها که عمرابن خطاب امیرالمومنین توسط ایرانیان ترور شد معلوم گشت هرمزان یکی از تهیه کنندگان این ترور بوده است. هرمزان بعدها توسط عبیدالله پسر عمر کشته شد. از اموال شوشتر به هر سوار 3000 درهم رسید و هر پیاده 1000 درهم ( سال 21 هجری (

نبرد خونین نهاوند – ری – دماوند – اهواز با لشگر اسلام 

به گفته طبری در نبرد نهاوند به فرماندهی فیروزان سپهسالار دلیر ایران به قدری از ایرانیان کشته شد که زمین از خونها لغزنده شد و اسبان لیز خوردند و لاشه ها در شهر فراوان. در سال 21 هجری. 

در سال 22 هجری به گفته طبری ری به دست نعیم ابن مقرن تاراج شد و ثروتهایی که از ری به دست مسلمانان افتاد دست کمی از فتح کاخ سفید تیسفون، پایتخت امپراتوری ایران در بغداد نداشت. پس از فتح ری مقرر شد این شهر 500 هزار درهم در سال به کوفه باج دهد.

پس از ری نوبت به دماوند رسید و فرماندار شهر که “مهست مغان مردانشاه” بود راهی جز تسلیم نداشت. مقرر شد سالانه مبلغ 200 هزار درهم باج به کوفه پرداخت نماید. 

فتح گناوه :

در مدارک عربی از این شهر به نام “توج” یاد شده است و طبری از زبان یکی از کشتارگران مسلمان چنین می نویسد: تلاش برای تصرف شهر مدت زیادی به طول انجامید ولی سرانجام ایرانیان شکست یافتند و کشتار زیادی از آنان در شهر شد و تمامی اموال آنان تاراج گردید. طوایف دیگری که در اطراف سواحل جنوی خلیج فارس بودند و دین شان مسیحی بود تسلیم شدند و حاضر به پرداخت خراج گردیدند. ولی فرمانده ارتش شهر که شخصی به نام ” شهرک” بود حاضر به تسلیم نشد و در نتیجه در “ریشهر” اردو زد و آماده نبرد با مسلمانان عرب شد و در نبرد سختی که میان آنان روی داد وی کشته شد و اطرافیان اش به قتل رسیدند. بلاذری می نویسد: مبارزه به طول انجامید ولی در نهایت ایرانیان و شهرک کشته شدند و شهر به دست عربهای مسلمان فتح شد و غنایم زیادی را بدست آوردند. بعد از آن “فسا و داراب” بدست لشگر مسلمانان تصرف شد. 

طبری در باره قصد حمله عربها به شهر “مک کران” ( واقع در سیستان و بلوچستان امروزی ) می گوید: عمر درباره این شهر از فرمانده لشگرش پرسید: این شهر چگونه است؟ وی گفت: دشتی است کوهستانی، آبش گل آلود، میوه اش کهور، مردمانش قهرمان، خیرش ناچیز، شرش دراز و فراوانیش انداک. عمر گفت تا زمانی که مردم از من اطاعت می کنند لشگری به چنین جایی نخواهم فرستاد. 

لیکن عمر پر از کشتار “عمر بن خطاب” کفاف نداد و او به دست ایرانیان ترور شد و به هلاکت رسید. پس از وی عثمان به خلافت رسید و او 1.5 سال لشگر کشی به ایران را به تعویق انداخت.

بلاذری تاريخ نگار مشهور عرب در باره مقاومت ایرانیان در برابر مسلمانان در سالهای 16 تا 23 هجری این چنین می نویسد: 

“عتبه ابن غزوان ” به شهر ابله حمله کرد و با مردمانش جنگید و شهر را با کشتار و قوه قهریه تصرف کرد. سپس به سوی فرات رفت ( شهرکی در نزدیکی کوفه ) که مقابلش فرمانده ایران بود به نام “مجاشع ابن مسعود سلمی” که به دستور شاهنشاه ایران والی آن شهر شده بود، زیرا شاهنشاه ایران از خود مردمان همان شهرها والی یا فرماندار انتخاب می کرد. “عتبه ابن غزوان” با وی با جنگ وارد شد و پس از جنگ خونین پیروز بیرون آمد و شهر با قوه قهریه گشوده شد. 

سپس به “مذار” در بین کوفه و بصره لشگر کشید. مرزبان آنجا که ایرانی بود با مردمان شهر مقاومت نمودند و جنگیدند ولی الله آنان را شکست داد و تمام کسانی را که با وی بودند بوسیله “عتبه” فرمانده مسلمانان گردن زده شدند. 

سپس “عتبه” فرمانده عرب به سوی “دشتمیشان” لشگر کشید. مردم آن شهر برای مبارزه آماده شدند و در صدد حمله برآمدند. عتبه تصمیم گرفت به آنان شبیخون بزند. زیرا که شبیخون سبب مرعوب شدن و کشتنشان می گردد. الله آنان را شکست داد و عتبه دهداران آن شهر را کشتار کرد و از آنجا راهی “ابرقباد” شد و الله آن شهر را برای وی گشود. 

بعد از آن عتبه با مردمان شهر فرات وارد نبرد شد. همسر عتبه در جنگ حضور داشت و فریاد می زد اگر پیرزو نشوید شما را به خودمان راه نخواهیم داد. پس از نبرد با ایرانیان شهر فتح شد و غنایم جنگی نصیب لشگریان عرب شد. در این جنگ تنها کسی که سواد خواندن و نوشتن داشت زیاد ( ابن سمیه ) بود که وی جوانی کاکلی بود و مامور صورت برداری از اموال مردمان شهر بود. وی روزی دو درهم حقوق دریافت میکرد. 

در آن زمان عتبه – “مغیره بن شعبه” جانشین وی در بصره بود. ( عراق که جزوی از کشورهای ایران به حساب می آمده اکنون در دست پابرهنگان عرب بود.) پیمان صلح به زودی بین “دهکان میسان” و مسلمانان عرب نقض شد و ایرانیان مسیحی آنجا از در مبارزه برخواستند. مغیره بن شعبه به مسیحیان حمله ور شد و دهدار آنجا را به قتل رساند، زمینهایشان را مصادره کرد و گزارش کشتار آن شهر را برای عمر فرستاد. عمر فرمان والی شهر را برای مغیره صادر کرد و او والی بصره شد و چندین سال در این مقام بود تا زمانی که موضوع زنای او با زن شوهر داری فاش شد. 

مغیره فرماندار بصره شد و بعد از آن به آبادی موسوم به “بازار اهواز” حمله برد و فرماندار آنجا را ( دهکان بیرواز ) مجبور به صلح نمود. ولی صلح بعد از مدتی توسط ایرانیان نقض شد و جنگ شروع گشت. ابوموسا اشعری که بعد از او فرماندار بصره شده بود راه وی را ادامه داد و بازار اهواز و نهرتیری ( تیره رود ) را با جنگ شکست داد و آنجا را فتح نمود. 

در نتیجه روستا پس از روستا و رودی پس از رود گشوده شد و عجمان ( ایرانی ها ) از برابر آنان گریختند و مسلمانان زمینهایشان را گرفتند و از مجوسان ( زرتشتیان ) خراج گرفتند و یا به اسلام گرویدند و یا مبارزه کردند و کشته شدند.

شویس عدوی درباره غارت ايرانيان توسط سپاه اسلام روایت کرده است: 

مسلمانان به اهواز لشگر کشیدند و در آنجا مردمانی از ” جتها ” و ” اساوره ” حضور داشتند. با آنان با دشواری جنگیدن و نبرد سختی در گرفت. ولی آنان ( ایرانیان ) شکست خوردند و افراد زیادی را به اسارت گرفتیم و زنان و دخترانشان را بین خودمان تقسیم کردیم. 

سپس ابوموسا به میان آذر ( مناذر ) لشگر کشید و با ایرانیان آنجا وارد نبرد شد. جنگ سختی درگرفت. “مهاجر ابن زیاد حارثی ” برادر ربیع ان زیاد که روزه دار بود و بر آن بود تا خود را تسلیم الله کند مجبور به نوشیدن آب شد و وارد جنگ شد. سلاحی بر دست گرفت و آماده شهید شدن گشت. او در نبرد با ایرانیان کشته شد و مردمان آنجا سرش را بریدند و در سردرب کاخشان در شهر آویزان کردند. سپس ابوموسا، ربیع ابن زیاد را برای جنگ با شهر مناذر مامور کرد. ربیع ابن زیاد با لشگرش وارد شهر شد و تمام سکنه ای که قادر به جنگ بودند که اکثرا مردان بودند را کشت و زنان و کودکان را به اسارت گرفت. در نتیجه “مناذر کوچک” و “مناذر بزرگ” دو شهر مهم عراق که زیر نظر پادشاه ایران بود و ایرانیان در آنجا سکنی گزیده بودند توسط مسلمانان فتح شد. 

سپس ابوموسا به شوش لشگر کشید و با مردمانش جنگ را آغاز کرد. ایرانیان شوشی به نبرد پرداختند و ابوموسا آنقدر شهر را محاصره نمود تا قحطی در شهر آمد و غذا و آب سکنه به اتمام رسید. سپس ایرانیان درخواست امان کردند و از سر صلح وارد شدند. مرزبان شوش درخواست امان نامه برای 80 نفر از سکنه شهر داد که نام خودش در لیست نبود. ابوموسا آن 80 نفر را بخشید ولی گردن مرزبان شوش را از بدن جدا کرد و به جز آن 80 نفر کلیه مردان شهر را بکشت و اموال و زنان آنجا را به اسارت گرفت. 

بعد از آن ابوموسا با مردم رامهرمز قرارداد باج سالیانه بست که مبلغ 900 هزار درهم به مسلمانان پرداخت کنند. بعد از اتمام زمان قراداد وی ” ابومریم حنفی ” را به جنگ با آنان روانه ساخت زیرا مردمان کفر ورزیده بودند. ایرانیان مقابله نمودند ولی درنهایت لشگر اسلام با قوه قهریه آن شهر را فتح کردند. بعد از آن شهر “سرک” مثل رامهرمز قرارداد باج سالیانه به مسلمانان را نقض کردند و از دادن باج سرباز زدند. پس ” حارثه ابن بدر غدانی ” مامور جنگ با مردمان شهر شد و با لشگری عظیم راهی شهر شد. ولی او نتوانست شهر را بگشاید. پس از “عبدالله ابن عامر” کمک خواست و او با لشگری راهی شد و شهر را با قتل مردمانش فتح نمودند. 

سپس ابوموسا اشعری به شوشتر لشگر کشید. دشمن ( ایرانیان ) نیروی بسیاری در شوشتر آماده کرده بود تا درب ورودی شهر را ببندد و مبارزه کند. اشعری به عمر ابن خطاب خلیفه و امیرالمومنین آن زمان نامه داد و درخواست مدد کرد. سپس عمر ابن خطاب از “عمار ابن یاسر” کمک خواست. او “جریر ابن عبدالله بجلی” را مامور شوشتر کرد. مردم شوشتر با سختی و مشقت بسیاری با آنان جنگیدند و کشته های بسیاری داده شد. ولی در نهایت مسلمانان وارد شوشتر شدند و چون سکنه ایرانی شهر – مسلمانان را در شهر دیدند برای آنکه زنان و فرزندانشان به دست مسلمانان نیافتد آنان را در چاه انداختند. در آخر شوشتر مجبور به صلح شد. ولی چندی نگذشت که سر عصیان برافراشت و مسلمانان دوباره به آنجا حمله ور شدند. جنگجویان ایرانی را کشتند و زنانشان را به اسارت برداشتند. 

سپس ابوموسا به جندی شاپور در خوزستان لشگر کشید. مردم شهر نتواستند مقابله کنند و درخواست صلح دادند. ولی بعد از مدتی شوریدند و در نتیجه “ابوموسا ربیع ابن زیاد” به شهر حمله ور شد و آنان را کشتار نمود. سپس “ایذه” پس از جنگی سخت و طولانی گشوده شد و به دست مسلمانان افتاد. 

سپس ” علا حضرمی ” که کارگزار عمر ابن خطاب بود در بحرین لشگری را روانه یکی از جزایر پارسیان کرد که در کنار خلیج فارس بود. عده معدود آن جزیره مجبور به صلح شدند و درخواست امان نامه کردند و به پرداخت باج سالیانه سر فرود آوردند. 

سپس لشگر اسلام وارد فارس شد. “شهرک” که مرزبان فارس بود با لشگری عظیم به سوی عربها شتافت. وی در “راشهر” که زمینهای شاپور نام داشت با آنان وارد جنگ شد. “حکم ابن ابی العاص” نیز به یاری مسلمانان شتافت و شهرک را شکست داد. در نتیجه مشرکان ( ایرانیان ) را الله در هم کوبید و او” راشهر” را با قوه قهریه و جنگ فتح نمود. فتح مسلمانان در راشهر همچون فتح قادیسه دارای اهمیت بود و غنایم زیادی نصیب لشگر اسلام شد. ابوموسا از بصره درخواست کمک کرد تا روانه فارس شود. “هرم ابن حیان عبدی” نیز به یاری آنان شتافت و در نتیجه روانه “کازرون” شدند و دژی به نام “شبیر” را محاصره نمودند. این محاصره طولانی و طاقت فرسا گشت. پس از جنگی سخت با ایرانیان دژ گشوده شد و سپاه اسلام دژ را فتح نمودند. 

در اواخر سال 23 سپاه ابوموسا و همراهانش روانه ” ارجان” شدند ولی مردمان آن شهر نتواستند مقابله کنند و تسلیم شدند و حاضر به پرداخت خراج گردیدند. سپس روانه شیراز شدند. و مردمانش از در صلح در آمدند و حاضر به پرداخت خراج سالیانه شدند. 

بعد سپاه اسلام روانه جهرم گشت. مردم جهرم آماده نبرد شدند. در نبردی سخت لشگر مسلمانان بر ایرانیان پیروز گشت. در نتیجه قرارداد صلح برای پرداخت سالیانه خراج به مسلمانان بسته شد. 

عثمان ابن ابی العاص در سال 23 هجری با لشگر اسلام روانه شهر شاپور شد. برادر “شهرک” به مقابله پرداخت ولی در نهایت با این شرط که به زنی تجاوز نشود و کسی کشته نشود و شهری ویران نشود پیمان صلح را امضا نمود و مقرر شد که سر موعد باج سالیانه اش را به کوفه تحویل دهد. ولی بعد از مدتی مردم شهر کفر ورزیدند و حاضر به پرداخت خراج نشدند. در نتیجه لشگری روانه شهر آنان شد و بار دیگر شهر توسط مسلمان فتح شد و با کشتار عده ای از مبارزان و قوه قهریه شهر به تصرف کامل در آمد. 

بعد از آن ابوموسا اشعری از نهاوند جرکت کرد و روانه اهواز گشت و امور داخلی را بررسی نمود. سپس لشگری روانه قم کرد و کل شهر را محاصره نمود و شهر با قوه قهریه و نبردی بین آنان فتح شد. سپس احنف ابن قیس که ضحاک نان داشت به دستور وی روانه کاشان شد و کاشان را پس از نبردی بین مردمان و مسلمانان عرب فتح نمودند..

ابن خلدون که دقیق ترین جامعه شناس و مورخ عرب است درباره فتح ایران توسط اعراب این چنین می نویسد: 

عرب ها ذاتا ویرانگر هستند و ضد تمدن. این به آن دلیل است که آنان همواره در حال نقل و انتقال برای دستیابی به غنائم اند که این امر با تمدن منافات دارد. عرب عموماً گرایش به تاراج گری دارد و می خواهد آنچه در دست دیگران است را از آن خود کند. زیرا که روزی اش توسط شمشیرش به دست می آید. عرب در گرفتن اموال دیگران هیچ مرز و حدی نمی شناسد و همین که چشمش به مال و متاعی می افتد آن را تاراج می کند. درنتیجه مردمانی که زیر سلطه این قوم باشند در امنیت زندگانی نمی کنند. آنان ساختمان های اهل حرفه و صنایع را به زور می گیرند و هیچ بهایی برای آن پرداخت نمی کنند. آنان برای صنعت هیچ ارزش قائل نیستند و تنها هدفشان آن است که اموال مردم را از دستشان بیرون بکشند و در نتیجه هیچ توجهی به قومی که مغلوب است ندارند. سپس آنان را در خودشان رها می کنند تا در آشوب و هرج و مرج باشند.

ابن خلدون مورخ بزرگ عرب درباره کتاب سوزی ایرانیان توسط مسلمانان چنین می گوید: 
ایرانیان به سبب عظمت کشورشان که کوله بار چندین قرن تسلط بر جهان را در بر داشتند و تمدنی کهن را در خود جای داده بودند و به سبب استمرار پادشاهی شان، شان علوم عقلی نزد ایشان بسیار بزرگ و دامنه اش گسترده بود. در زمانی که ایران فتح شد کتابهای بسیاری از کتابخانه ها بدست آمد. در نتیجه سعد ابی وقاص به عمرابن خطاب نامه نوشت تا درباره کتابها تصمیم گرفته شود که در اختیار مسلمان قرار گیرد. عمر پاسخ داد که همه کتابها را در آب بریزید و یا آنکه آتش بزنید. زیرا اگر چیزهایی در آنها باشد که برای راهنمایی و هدایت انسانها باشد، ما را الله هدایت کرده است و نیازی به آنان نیست. اگر هم گمراهی باشد که الله ما را از اینها نجات بدهد. پس به دستور عمر همه کتابها نابود گشت و هیچ برای ایرانیان باقی نماند. برادر سعد که این امر برایش ممکن نبود و دید که او باید در جنگ باشد و برادرش در نعمتهای ایران قوطه ور اینگونه او را ملامت می کند: 

ما جنگیدیم تا الله پیروزی فرستاد، ولی سعد در دروازه قادسیه نشست. ما در حالی برگشتیم که زنهای بسیاری بی شوهر شدند ولی زنان سعد شوهر داشتند. 

اولین امیرالمومنین عربها شخصی به نام عبدالله جحش بوده است که به گفته مسعودی، پیامبر در سال دوم هجرت دستور شبیخون زدن به کاوران قریش را به او می دهد. لذا به همین دلیل به امیرالمومنین مشهور می گردد. ( التنبیه الشراف 219 ( 

ابن خلدون می نویسد که بعد از عبدالله جحش، سعد ابی وقاص که در نبرد خونین قادسیه پیروز بیرون آمده بود به امیرالمومنین مشهور می گردد.

تاراج اموال ایران در بین افراد مدینه: 

عمر پس از فتوحات گسترده مسلمانان، دست به ساخت مکانی به نام بیت المال در مدینه زد تا غنائم جنگی بدست آمده را گرد هم آورد. سپس از مسلمانان مدینه آمارگیری کرد و نامشان را در دفتری به نام ( دیوان عطاء) ثبت کرد. نخست از یاران نزدیک پیامبر آغاز کرد. سپس علی و پسرانش و در آخر برای سربازان شکرت کننده در جنگ بدر نفری 5000 درهم، برای جنگهای بعد از بدر تا صلح حدیبیه نفری 4000 درهم، برای کسانی که در سالهای 7-12 جنگیده بودند نفری 3000 درهم، برای کسانی که بعد از سال 16 هجری جنگیده بودند نفری 2000 درهم تعیین نمود. وی برای پسران امام علی که به سن بلوغ هم نرسیده بودند نفری 5000 درهم تعیین کرد. برای عمار یاسر 6000 درهم، برای سلمان فارسی 4000 درهم، برای هرکدام از همسران پیامبر 1000 درهم، برای عایشه همسر محبوب پیامبر 12000 درهم، برای زنان بی نکاحی پیامبر نفری 6000 درهم و برای زنان مدینه نفری 200 تا 500 درهم.

قتل عمرابن خطاب توسط ایرانیان دربند: 

عمر در بامداد روز 27 ذوالحجه 23 هجری در محراب مسجد پیامبر مورد حمله یک ایرانی زرتشتی اسیر شده قرار گرفت. او فیروز نهاوندی نام داشت که ابولولو خطابش می کردند و هیچگاه مسلمان نشد و برده گی را به مسلمان شدن ترجیح می داد. او برده مغیره ابن شعبه بود. وی چندین ضربه به عمر زد و 12 تن از همراهان وی را زخمی نمود که بعدها 6 تن آنان مردند و 6 تن دیگر زنده ماندند و آن زمان که دستگیر شد خود را بکشت. چند روز بعد از جراحات عمر به هلاکت رسید. طبری می نویسد عمر اجازه نداده بود که هیچ ایرانی اسیر شده ای وارد مدینه شود. لیکن مغیره ابن شعبه به دلیل آنکه فیروز نهاوندی به نجاری و آهنگری و نقاشی آشنا بوده عمر اقامت او در مدینه را پذیرفته بود. بعدها مشخص شد که هرمزان و چند نفر دیگر که امان یافته بودند در مدینه زندگی کنند در قتل عمر دست داشته اند. 

طبری می نویسد: بعد از مرگ عمر، عثمان به خلافت رسید. در سال 24 هجری چندین عصیان در ایران بر ضد عربها صورت گرفت و مردم در تلاش برای مبارزه بودند. همدان و آذربایجان دوبار به دلیل تاخیر در پرداخت باج به عربان مورده حمله مسلمانان قرار گرفت.( در سالهای 24-26 ) بعد از این حملات آذربایجان قراردادی را متعهد شد تا در صورت آنکه مردم آزاد باشند دین خودشان را ادامه دهند و به آتشکده های آنان تعرض نشود سالیانه مبلغ 800 هزار درهم پرداخت کند. ( طبری ) ولی با کشته شدن عمر مردم آذربایجان شورش نمودند و از پرداخت خراج خودداری کردند. لیکن لشگری بزرگ راهی آذربایجان شد و شهر و روستا ها ویران شد و قرارداد سخت تر منعقد گشت.

نبرد خونین استخر و گور و سیستان: 

در سال 24 ابوموسا اشعری روانه پارس شد. ولی مقاومت گروهی از مردم بر ضد آنان آغاز شده بود. در سال 28 او از ریاست بصره خلع شد و جوانی به نام عبدالله جایگزین وی شد. او بی درنگ راهی خوزستان شد. زیرا خوزستان چندین بار شوریده بود و او برای آرام کردن آنان روانه آنجا شده بود. در همین زمان او فردی به نام عبیدالله ابن معمر را مامور لشگری کشی به استخر و گور کرد. نیروهای ایرانی مبارز در مقابل آنان ایستادگی کردند و سپاه عرب را در رامگرد شکست دادند و عبیدالله را به قتل رساندند . بعد از وی خود عبدالله عامر با سپاهی راهی استخر شد. از آنجا که نیروهای نظامی شهر با یکدیگر متحد شده بودند عامر نتوانست آنان را شکست دهد و مجبور به عقب نشینی به گور کند. مردمان گور درصدد مبارزه بر آمدند و بیش از یکسال به طور مداوم استخر و گور در حال جنگ و جدل پراکنده بود. ولی عرب ها می دانستند که استخر شهر سلطنتی ایران بوده و زمانی مقدس، و دارای اشیای ارزشمندی است به همین دلیل دست از آن برنداشتند و جنگ را ادامه دادند. سرانجام در سال 29 ابتدا گور از پای در آمد و به کلی منهدم گشت و بعد از آن استخر و سکنه آن کشتار شدند. بلاذری می نویسد:پس از فتح استخر همه مردمان شهر از لب تیغ گذشتند. کسی جان سالم بدر نبرد. بلاذری می گوید: عامر سوگند یادکرده بود بعد از این همه مدت مقابله ایرانیان استخر در برابر لشگر اسلام، پس از فتح آنان آنقدر از مردم آنجا خواهم کشت که جوی خون سرازیر شود. بلاذری کشته شدگان ایرانی را در گور حدود 40 هزار تن تخمین زد. او از قتل عام بیش از 100 هزار تن ایرانی در استخر توسط عبدالله عامر خبر می دهد. او انتقامی دهشتناک و بی سابقه گرفته بود. عامر بعد از پارس راهی کرمان شد، زیرا خبر از مکان یزدگرد یافته بود. او لشگری به فرماندهی مجاشع را راهی آنجا کرد. بلاذری می نویسد: پس از کشتار مردم کرمان و جیرفت و سیرجان که دربرابر عربها ایستادگی کرده بودند، عده ای کثیر از ایرانیان از منطقه نقل مکان کردند و راهی سیستان شدند. در سال 30 ربیع ابن زیاد حارثی با لشگری راهی سیستان شد. ده ها و روستاهای سیستان یکی پس از دیگری با مقاومت مردم از پای در آمد و آمار کشتگان بسیار گشت. در جاهایی از سیستان شهرها محاصره شدند و مردمان از گرسنگی از پای در آمدند و تسلیم شدند.

بلاذری از کشتار سیستان چنین حکایت میکند: 

ربیع ابن زیاد که مردی بلند قامت و سیاه چهره و خشک و چروکیده بود بعد از فتح سیستان قبل از آنکه مرزبان آن شهر را به حضور بپذیرد دیواری قطور از اجساد ایرانی بنا نهاد که صف عظیمی را تشکیل داده بود. وی در بالای این دیوار بر روی اجساد ایرانیان نشست و بعد از آن مرزبان سیستان را فراخواند و قراردادی را در آن حالت منعقد ساخت که مرزبان باید هزار جوان ایرانی را به همراه خراج سالیانه تحویل عربها دهد. بعد از آن ایرانیان از قرارداد سرباز زدند و دوباره لشگری راهی سیستان شد و اینبار 2000 جوان اسیر و مبلغ 2 میلیون درهم اهدایی از ایرانیان گرفتند. بعد از آن خراسان و نیشابور فتح شد و خراجهای بسیار سنگینی منعقد گشت. در سال 32 شخصی از خاندان کارن در خراسان پرچم مبارزه و طغیان بر ضد اسلام را بلند کرد. او با سپاهی که بالغ بر 40 هزار تن بود و متشکل بود از مردمان طبیس – بادغیس – هرات – کهستان و گرگان. بلاذری می نویسد: خاندان کارن با اسلام بنای جنگ نهادند و در شبیخونی از طرف عبدالله خازم فرمانده آنان به قتل رسید و مردمانش به کلی کشتار شدند.

کشتار گرگان توسط سپاه حسن و  حسین ابن علی: 

طبری می نویسد: ” سعید ابن عاص” لشگری راهی گرگان نمود. مردم آنجا از راه صلح آمدند. سپس 100 هزار درهم خراج و گاه 200 هزار درهم خراج به اعراب می دادند. لیکن قرارداد از طرف ایرانیان برهم خورد و آنان از دادن خراج به مدینه سرباز زدند و کافر شدند. یکی از شهرهای کرانه جنوب شرقی دریای خزر شهر “تمیشه” بود که به سختی با سپاه اسلام نبرد کرد. “سعید عاص” شهر را محاصره کرد و آنگاه که آذوقه شهر به اتمام رسید مردم از گرسنگی زنهار ( امان ) خواستند، به آن شرط که سپاه “سعید ابن عاص” مردمان شهر را نکشد. لیکن بعد از عقد قرار داد سعید تمام مردمان شهر را به جز یک نفر را در دره ای گرد آورد و تمام افراد شهر را از لب تیغ گذراند. در این کشتار عبدالله پسر عمر، عبدالله پسر عباس، عبدالله پسر زیبر، حسن ابن علی ( امام حسن ) و حسین ابن علی ( امام حسین ) در راس لشگر اسلام قرار داشتند . ( تاریخ طبری(

کشته شدن عثمان و تاخیر 6 ساله فتوحات اسلام در ایران: 

عثمان در روز 18 ذوالحجه سال 35 هجری به دست یک گروه 2000 نفری از ناراضیان جهادگر اسلامی که بر ضد او شوریده بودند به هلاکت رسید. به گفته تاریخ نویسان عرب جسدش 3 روز در کوچه ها رها شده بود و کسی حق برداشتن جسدش را نداشته است. ولی در نهایت با پادرمیانی امام علی شبانه جسد را برداشتند. ولی شورشیان جنازه اش را سنگباران نمودند و اجازه دفن او را در گورستان مسلمانان ندادند و او را در گورستان “حش کوکب” یهودیان دفن کردند. بعد از وی امام علی به خلافت رسید. با روی کار آمدن وی شورش “طلحه و زبیر” بر ضد او صورت گرفت که در سال 36 هجری به جنگهای خونین “جمل” انجامید. سپس معاویه بر ضد علی شورید و به جنگ کشتارگرانه “صفین” و “حکمیت” انجامید. بعد از او خوارج علیه علی شوریدند. 

بلاذری می نوسید: “اشعث ابن قیس” آذربایجان را فتح کرد و درب آن شهر را به روی سپاه اسلام گشود. در زمان عثمان وی والی آذربایجان شد و در زمان امام علی هم در سمت خود ابقا شد. او شماری زیادی از خانواده های عرب را روانه آذربایجان کرد تا در آنجا سکنی گزینند. عشایر عرب از بصره و کوفه و شام راهی آذربایجان شدند. به گفته وی عده معدودی از عربان زمینهای عجمان را خریدند. لیکن اکثر عربان برای مصادره کردن زمینهای مجوسان با یکدیگر مسابقه نمودند، یعنی هر گروهی هرچه می توانست مصادره می کرد. بدین صورت اموال و زمینهای ایرانیان یکی پس از دیگری به تاراج گذاشته شد و امام علی خلیفه وقت با آن مخالفتی ننمود.

قیام مردم پارس در زمان علی: 

در سال 37 هجری “سهل ابن حنیف” که کارگزار علی بود با شورش ایرانیان از آن شهر بیرون رانده شد. سپس در کرمان و خوزستان شورشهای مشابهی صورت گرفت. به گفته طبری: ایرانیان با خوارج همکاری نمودند و بر ضد لشگریان امام علی کوشیدند. در سال 36 نیز کارگزاران علی به کلی از خراسان بیرون رانده شده بودند. زیرا خراسان در کنترل ایرانیان باج گذار قرار داشت. به گفته طبری “ماهویه سوری” که شاهنشاه یزدگرد را کشته بود برای بستن قراردادی به کوفه به نزد علی رفت. امام علی به جهت خشنودیش از کارش وی را به ریاست شهر مرو گماشت و در نامه ای به ساکنان مرو خواست تا همگان از وی اطاعت کنند. ولی بعدها ماهویه سوری از بیم کشته شدنش توسط مردم به نیشابور گریخت و در همانجا درگذشت. زیرا در نزد ایرانیان آن زمان شاه از فر ایزدی بر خوردار بوده است و کشتن شاه گناهی نابخشودنی به حساب می آمده است. ( طبری ( 

بلاذری در این باره می نویسد: مردم شهر مرو کفر ورزیدند، به عبارتی از سلطه عربان خارج شدند. سپس دروازه های شهر نیشابور را بستند و سپاه اسلام را از آنجا بیرون راندند و در نتیجه خراسان به کلی از زیر فتوحات اسلام خارج شد. امام علی که در آن زمان گرفتار جنگهای داخلی بود نتوانست خراسان را دوباره فتح کند. لیکن در سال 38 هجری پس از جنگهای حکمیت، علی توانست ” خواهرزاده جعده ابن هبیره مخزونی ” را با سپاهی راهی خراسان نماید تا شورشیان را سرکوب نماید. ولی از آنجا که اکثر سپاه علی درگیر شورشهای خوزستان و پارس و کرمان بودند سپاه او نتوانست موفقیتی کسب کند. طبری اضافه می کند: “جعده” به ابرشهر ( نیشابور) رسید و ایرانیان آنجا کافر شده بودند و از دادن خراج خودداری می نمودند. مردم نیشابور مقاومت کردند و سپاه علی بی نتیجه به کوفه بازگشت. طبری می نویسد: بعد از ناکام ماندن خراسان علی “خلید ابن قره یربوعی” را روانه خراسان نمود. سپاه شهر ها را محاصره کرد و بعد از مدتی شهر به تسلیم گشوده شد و قرارداد باجگذاری بسته شد. 

بعد از آن مردمان سیستان شوریدند و “امیر ابن احمر یشکری” که از قهرمانان عرب بود و کارگزار امام علی هم بود با شورش مردم از شهر بیرون شد و مردم از پرداخت باج سرباز زدند. بلاذری می نویسد بدلیل آنکه فتوحات داخلی ایران ثروتهای بیشتری را نسیب لشگریان اسلام می نمود آنان راضی به دفاع از جنگ های داخلی برضد علی نبودند و بیشتر مایل به گشودن شهرهای ایران بودند. او اضافه می کند: شهر زالک سیستان مردمانش پیمان شکنی کرده بودند. در آن زمان طایفه حسکه در سیستان از فرمانهای سپاه علی سرپیچی کردند. علی سوگند یاد کرد که 4000 تن از این طایفه را خواهم کشت. بلاذری یادآور می شود: راهزنی و غارتگری در زمان خلافت علی به اوج خود می رسد به طوری که به خود نام ( لصوص ) به معنای راهزنان داده بودند. امام علی “ربعی ابن کاس عنبری” را با 4000 تن روانه سیستان کرد. در این لشگر ” حصین ابن ابی الحر عنبری ” و ” ثابت ابن ذی احره حمیری” حضور داشتند. هنگامی که سپاه اسلام وارد سیستان شد مردمان حسکه به جنگ برخواستند. در آخر مردمان حسکه کشته شدند و ربعی سیستان را فتح نمود و عده زیادی از ایرانیان اسیر شدند. فیروز یکی از اسیران ایرانی بود که بعدها به شهرت زیادی رسید.

 

طبری درباره بازگشتن عده زیادی از ایرانیان از اسلام می نویسد: 

پس از فتوحات گسترده سپاه اسلام و کسب غنایم بسیار برای مردمان عرب عده زیادی از مردم سواحل فارس کفر ورزیدند و گفتند خود مسلمانان با یکدیگر در اختلاف و جنگ هستند. دین ما حداقل باعث خونریزی و ایجاد ناامنی برای ملتهای دیگر نمی شود. پس اسلام را رها کردند و به دین خود بازگشتند. 

در شورشی که یکی از خوارج به نام ” خریت ناجی ” ( خوارج نهروان ) طراحی نموده بود، عده زیادی از ایرانیان در آن شرکت کرده بودند. گروه خریت ناجی در جنگی بین آنان و نیروهای علی مجبور به عقب نشینی به خوزستان شد. مردم شهر که حاضر به پرداخت خراج نبودند به خوارج پیوستند. به گفته طبری ” معقل ابن قیس ریاحی ” به فرمان علی جهت سرکوب ایرانیان خوزی تبار و خوارجی راهی آنجا شد. در نتیجه 70 تن از خوارج و 300 تن از ایرانیان کشته شدند. سپاه معقل نامه ای به علی نوشت و گفت رامهرمز را شکست دادیم و خوارج و ایرانیان کافر را مانند اقوام “عاد و ارم” نابود کردیم. سپس خریت ناجی به سواحل پارس فرار نمود. در آنجا عده ای از ایرانیان به او پیوستند و کفر ورزیدند. ولی علی ابن ابیطالب فرمان کشتار آنان را داد و لشگر بزرگی راهی سواحل شد و در نهایت همگان نابود شدند. 

سپس یکی از خوارج به نام “ابومریم سعدی” که از شخصیتهای اصلی فتوحات ایران بود در کردستان قیام کرد. وی با گروهی 400 نفری که 4 نفر آنان عرب بودند و بقیه آنان ایرانی راهی مدائن شدند. مدائن را آنان فتح کردند و راهی کوفه شدند.  علی ابن ابیطالب لشگری 700 نفری را با فرماندهی ” شریح ابن هانی” جهت سرکوب آنان بسیج کرد. لیکن خوارج که ایرانیان آن را تشکیل می دادند پیروز شدند و شایع شد که شریح کشته شده است. سپس امام علی خود راسا از کوفه راهی جنگ با ایرانیان خوارجی شد. او ضمنا لشگری را با فرماندهی “جاریه ابن قدامه” راهی مبارزه با آنان کرد . طبری می نوسید: ابومریم و یارانش کشته شدند و اثری از آنان نماند. 

طبری می نوسید: چونکه شورش ها در زمان خلافت علی در ایران بسیار شده بود در سال 39 هجری “زیاد ابن سمیه” که در بصره به جای عبدالله عباس نشسته بود به فرمان علی جهت سرکوب شورشیان راهی خوزستان و پارس شد. طبری می گوید: ( مردم را لگد کوب کردند و از ایشان خراج گرفتند.) در اثر سرکوب شورشیان پارس به دست “زیاد” امام علی حاکمیت پارس را طی نامه ای به وی داد. طبری شورش در ایران در زمان علی را بیشتر از هر زمان می داند. 

بلاذری در باره نحوه برخورد با اسیران ایرانی می نوسید:

بعد از امام علی معاویه روی کار آمد و سرکوب و فتوحات ادامه داشت. او می نویسد در یکی از جنگها در نواحی خوارزم عربان شمار بسیار زیادی اسیر گرفتند. زمستان و سرما بود. در راه بازگشت رختهای ایرانیان از آنان گرفته و کنده شد.عده کثیری از اسیران از سرما و یخ تلف شدند. 

پس از تمام فتوحات تنها گیلان و مازندران که طبرستان نامیده می شد در زمان معاویه تن به باجگذاری نداد و شورشی شدند و کفر می وزریدند. بلاذری درباره آنان می گوید: “جمیع اهل طبرستان حرب بودند”. در یکی از لشگر کشی اعراب مسلمان به طبرستان به رهبری “هبیره شیبانی” 10 هزار جنگجوی مسلمان راهی آنجا شدند. ولی دیلمان راه را در نواحی کوهستانی بر روی لشگر اسلام بست. جنگ درگرفت و 10 هزار نفر لشگریان اسلام کشته شدند به صورتی که حتی یک نفر هم نتوانست به کوفه و شام برگردد. تاریخ نویسان عرب از این واقعه به عنوان یکی از فجیع ترین جنگهای اسلام نام می بردند و می نویسند: مسلمانان کثیری در نبرد با مردمان طبرستان به شهادت رسیدند. 

پس از معاویه در نیمه سال 60 هجری پسرش یزید به خلافت رسید. سپس جنگ های کربلا و کشته شدن امام حسین و یارانش. سپس عبدالله زیبر در مکه بر ضد یزید شورید و رسما به خلافت مکه رسید. سال 63 هجری سال مرگ یزید نیز بود. 

در سال 78 هجری که “عبدالملک” اختیار مطلق در امور ایران و عراق را به “حجاج ابن یوسف ثقفی” داد، وی “عبیدالله ابن ابی بکره” را به حاکمیت سیستان گذاشت و “مهلب ابی صفره” را به حاکمیت خراسان گماشت. “عبیدالله” به دستور “حجاج” به کابلستان لشگر کشید ولی کابلشاه او را در دره های قندهار به دام انداخت و محاصره نمود. کابلشاه از او درخواست 500 هزار درهم خسارت جنگی برای شروع کننده جنگ نمود و همچنین تعهد دهند دیگر به ملک آنان تجاوز نکنند. لیکن سپاه عرب نپذیرفت و جنگ آغاز شد. اکثر سپاه اسلام کشته شدند و خود عبیدالله مجبور به فرار شد که در راه بیابان از پای در آمد و همگان کشته شدند. حجاج برای جبران این فاجعه برای سپاه خدا مجبور به لشگر کشی بزرگی با 40 هزار تن از شیعیان کوفه و بصره شد. فرمانده این لشگر “عبدالرحمان پسر محمد ابن اشعث” بود. او با سپاهش وارد کابلستان شد و پس از فتوحاتی از در صلح با آنان در آمد و به گفتگو پرداخت. لیکن حجاج از این کار او به خشم آمد و او را سرزنش نمود. سپس جنگی میان هردو درگرفت که در حدود 3 سال در عراق به طول انجامید. و هزاران کشته برجای گذاشت. سرانجام “عبدالرحمان” شکست خورد و به کابلستان فرار کد. کابلشاه وی را گرفت و تسلیم حجاج نمود و پاداش یک میلیون درهمی دریافت کرد و همچنین حجاج متعهد شد که سپاه اسلام وارد کابلستان نشود و باعث کشته شدن افراد آنجا نگردد. سپس حجاج بنای امپراتوری عرب را که به نام خدا و دین اسلام به دست آمده بود پایه گذاشت و مرزهای این امپراتوری را سامان داد. او سیستم مالیاتی کشورش را که از ایرانیان گرفته می شد مرتب نمود. بیت المال را که از غنایم جنگی ایرانیان به دست آمده بود بین عربها تقسیم کرد. حجاج در سال 78 هجری سیستم اداری کشور را به گفته بلاذری از زرتشتیان پارسی گرفت و در آنجا اجرا کرد.

تاریخ بخارا در مورد رفتار مسلمانان با ایرانیان اینگونه می نویسد: 

بیکند شهری بود از سغد. سغد مرکز تجاری بین المللی در شرق ایران در زمان ساسانیان بود و شهری بسیار زیبا و ثروتمند. “اندربیکند” مردی بود که وی را دو دختر با جمال ( زیبا ) داشت. ” ورقا ابن نصر ” فرمانده سپاه اسلام هر دو دختر را از خانه بیرون کشید. مرد ایرانی گفت: در میان این شهر بزرگ چرا دختران مرا میبری؟ ورقا پاسخی نداد. مرد بجست و کاردی بر وی بزد. ورقا زخمی شد ولی کشته نشد. چون خبر به قتیبه رسید، گفته شد که همه شهر “حرب” هستند. در نتیجه شهر به کلی منهدم گشت. مردان قادر به جنگ قتل عام گشتند و اموال شهر به تصرف در آمد. سپس کشتار سمرقند و خوارزم شد. بعد از آن گرگان به محاصره “یزید مهلب” در آمد. طبری می نویسد او با الله پیمان بست که به مناسبت این مبارزه طولانی ایرانیان طبرستان با اسلام و کشتن عده زیادی از مسلمانان در آنجا آنقدر از مردمان آنها خواهد کشت که خونشان به جریان بیافتد و آسیاب ها بگردش درافتد و با خون آنها گندم و نان بپزند. محاصره بعد از 7 ماه به پایان رسید. یزید مهلب 1000 نفر را در دره ای برد و همگان را قتل عام نمود. ولی خونشان به جریان نیافتاد. لیکن دستور داد آب را به خونها ببندند تا جریان بیافتد. گزارش این نبرد حاکی از آن است که 14000 هزار ترک در شبه جزیره و 40000 تن ایرانی در نبرد گرگان کشته شدند و هزاران اسیر بدست آمد و 30 میلیون درهم غنائم بدست آمد. که یک پنجم آن به مبلغ 6 میلیون درهم راهی دمشق شد. بدین ترتیب آخرین منطقه از ایران ( طبرستان ) به زیر یوق سپاه اسلام در آمد و به نام خدا هم میهنان ما کشتار و غارت شدند و امروز این ارثیه به ما رسید.

برگرفته از 

به خجستگی ٦ فروردين‌ ماه، زادروز پيامبر ايرانی «اشوزرتشت»

به خجستگی ٦ فروردين‌ماه، زادروز پيامبر ايرانی «اشوزرتشت»

ديدگاه ها پيرامون آيين و سروده‌های اشوزرتشت از زبان بزرگان ، در اينجامی توانيد برخی از اين سخنان و نوشته‌ها را بخوانيد.

 

همچنین ببینید : زادروز اشو زرتشت ، زادروز زرتشت 

 

گاتها نخستین کتاب مقدسی است که از چندین هزار سال پیش، بشر را به شاهراه وحدت راهنمایی کرده و بر ضد گروه پروردگاران آریایی، آیین مزدیسنا (یکتاپرستی) را استوار ساخت. در گاتها اهورامزدا (دانای بزرگ هستی بخش) آفریننده‌ی کل و مرکز دایره‌ی وجود، دانسته شده است.

اشوزرتشت تنها به فلسفه و تعلیم روحانی بسنده نكرده بلکه کاملا طرفدار خوشی و خوشبختي بشر و زندگانی اجتماعی است. به‌همین مناسبت از گوشه‌گیری و انزوا بيزار است. اشوزرتشت همچون «بودا» آموزش نمی‌دهد «نجات هرکس در فنای اوست» و باید از همه‌ي خوشي‌هاي مادی و جسمانی دست شسته، در گوشه‌ی انزوا با اعمال شاقه، ریاضت کشد. بلکه برعکس، می‌فرماید انسان برای زندگانی اجتماعی و کامل و سودمند، آفريده‌ شده و زندگانی یک مبارزه‌ی هميشگي بین بدی و نیکی است و ما باید مادام‌العمر، پشتیبان راستی و درستی بوده و بر ضد بدی و زشتی بستیزیم. این تعلیم با سایر تعالیم که معتقدند، زندگانی بشر با یک گناه بزرگ آغاز شده و انسان گناهکار است، منافات کلی دارد، زیرا آنان معتقدند زندگانی انسان از آغاز آفرينش لکه‌دار است و فقط ریاضت، کشتن نفس، تحمل انواع سختی‌ها و شکنجه‌ها یا به وسیله‌ی شفاعت و غیره می‌توان خوشبختي و نجات اخروی را به‌دست آورد. ولی چون به درستي بنگریم خواهیم دانست که:
عبادت جز خدمت خلق نیست به تسبیح و سجاده و دلق نیست
مقصود از آفرینش انسان این است که از پرتو کوشش خود، جهان را آباد و جهانیان را شاد و شهریاری آسمانی را در جهان برپا سازد.


برگرفته از کتاب «اخلاق ایران باستان» نوشته‌ی دینشاه ایرانی سلیستر

زرتشت توانسته است یک دستگاه جهان‌بینی انتزاعی و آرمانی را گسترش دهد که می‌توان به‌خوبی تشخیص داد که واجد یک خردمند و اندیشه ورز والا و پژوهشگر راستين بوده و با هوش خود توانسته پاسخ‌هایی برای پرسش‌های عمده، مربوط به هستی و زندگانی پیدا کند.

آنچه در درجه‌ی نخست، شگفتی جهان‌بینی زرتشت را می‌رساند، این است که انسان از دیدگاه وی دیگر آن موجود فلک‌زده‌ی بی‌مقدار و غیرمسوول نیست که بدون هیچ مایه‌ی هدایتی، اعمال خود را با پرواز پرندگان و شگون زدن به آنها یا دل و روده‌ی دودآلود گوساله‌ای که در راه خدایان قربانی شده-که ارزش آنها نیز فروتر از خود اوست- برای رهایی وی سوی و جهت داده شود. در جهان‌بینی او آنچه در درجه‌ی نخست، به حساب می‌آید انسان و تنها خود انسان است. گاتها به انسان درستی و داد و احترام به قانون را آموزش می‌دهد و آنها را در برابر مسوولیت‌های لازمه قرار می‌دهد و به او، آزادی عمل را به دلخواه خود او، می‌بخشد. همان آزادگی و آزادی بدون سختگیری که یک انسان هوشمند و صاحب خرد در زندگانی از آن انتظار دارد.

جهان‌بینی آیین زرتشت با این که سرچشمه‌ي ملی و ایرانی دارد، هرگز پشتیبان حقوق یک طایفه و قوم و وکیل دعاوی آرمان‌های یک ملت از راه شخص نیست بلکه به سوی جهان‌شمولی گرایش دارد. پندار «گاتها» که درس دادگری و قانونمندی و فرزانگی والایی را می‌گستراند، انسان را بر پایه‌ی اندیشه‌ها، گفتار و رفتارش داوری می‌کند. مساله‌ی خون و تبار، مورد مهر و توجه او نیست.

در این آیین مرد دادپیشه بزرگ و بیدادپیشه زشت، داشته می‌شود ولی هریک از آن دو، پاداش رفتار خود را دریافت می‌کنند و فرزندان به گناه نیاکان خود مورد نفرین قرار نمی‌گیرند و به بهانه‌ی آنها بخشوده نمی‌شوند. در این آیین، بخشایش گناهان و گذشت از جرایم و بازخرید از جنایات وجود ندارد. با هیچ‌گونه فداکاری نمی‌توان حرکت قانونمند جهان را به سود خود برگردانید. دادگری خدایی، راه خود را دنبال می‌کند تا آنجا که رحمت خدایی نیز نمی‌تواند راه آن را دگرگون کند. خوب و بد، همه و همه بردوش انجام دهنده‌ی آن است که پس از مرگ تن، باز هم به وسیله‌ی روان او مشمول کیفر و بازخواست قرار می‌گیرد.

آنچه در جهان‌بینی انقلاب زرتشت، درخور توجه است، باور اوست به این که: «اندیشه بر ماده پیشی دارد» و این علیت، چنان عمومیت دارد که منشا علل نخستین به صور آرمانی و غیرجسمانی می‌شود. از آنجا که صور آیین زرتشت غیرجسمانی و بدون شکل‌اند و جز در مقام عمل، ظهور نمی‌یابند، می‌توان گفت که نیرو نیز به شمار نمی‌روند و تنها اندیشه و مبادی تمایلاتند. 

زرتشت افسانه‌ها و داستان‌های عامیانه را که زاینده‌ی خدا یا دانش اساطیری و یا الوهیت‌های ثانوی، خشن، مادی و زمخت‌اند، هیچ و پوچ می‌شمارد. از همه‌ی عواملی که به‌منزله‌ی ابزار و مجرا به‌شمار می‌رود، یا نقش پناهگاه و یا حتا زمینه‌ای را برای خدایان مذاهب عامیانه ایفا می‌کند، زرتشت تنها و تنها «آتش» را نگاه می‌‌دارد، یعنی همان آتش ناپایدار و متحرک و به چنگ نیامدنی و آن را پاک‌ترین مظهر مزدا(خدای یکتا) و نماد آن، می‌شمرد.
در این آیین که برداشت خدا همان فکر و اندیشه‌ی ناب است، انسان جز شخصیت اخلاقی خود چیزی را قربانی نمی‌کند و جز سخنان و اعمال و افکار خویش چیزی را به خدا پیشکش نمی‌نماید. انسان تنها یک چیز را پیشکش می‌کند و آن نیایش است.

برگرفته از کتاب «زرتشت پیامبری که از نو باید شناخت» از ارباب کیخسرو شاهرخ

بیشتر مذاهب تلاش دارند که مردم را به قید مراسم مذهبی، پایبند سازند، گرچه ممکن است مراسم ظاهری نیز در احوال بشر دارای تاثیرات روحانی باشد و تا اندازه‌ای شخص را برای شناختن راستی، آماده سازد ولی چون مراسم ظاهری دارای توان آن نیست که بتواند ما را مستقیما به حقیقت نزدیک کند، بنابراین بیشتر زمان‌ها در ضمیر شخص تولید اوهام و خرافات کرده و سبب گمراهی می‌شود.

زرتشت بزرگترین پیامبری است که در آغاز تاریخ بشر ظهور کرده و به وسیله‌ی فلسفه‌ی خود، بشر را از بار سنگین مراسم ظاهری آزاد ساخت و اساس مذهب خود را بر آموزه‌های اخلاقی نهاد. زرتشت کوشید تا آدمی را از بارهای گران تقلید که هیچ اثر نیک اخلاقی در آن نیست، آزاد سازد و بفهماند که مقصود از مذهب، پیروی از اخلاق نیک و معرفت به راستی و درستی است، این بود که پایه‌ی دین خود را بر اندیشه و گفتار و کردار‌نیک گذاشت و تنها راه خوشبختی و نجات را پیروی از این سه اصل دانست.

زرتشت پس از پیامبری، از همه‌ی مراسم ظاهری و قربانی‌های خونی و پیشکش سوم و غیره که پیش از او در ایران رایج بود، رو بگردانید وآنگونه که پلوتارک می‌گوید؛آنها را آموزش داده و گفت: «هیچ فدیه و پیشکشی جز سپاس و کردار‌نیک در درگاه اهورامزدا پذیرفته نمی‌شود.»

حقیقتی که وجود زرتشت را فرا گرفته چیزی نبوده که از خواندن کتاب‌ها و داستان‌ها به‌دست آمده باشد یا آن‌که از استادان و دانشمندان به او رسیده باشد بلکه آن راستی و حقیقت،اشعه از نور ایزدی بوده که مستقیما به او تابیده و وجود و زندگانی او را فروغمند ساخته است. ندای حقیقت، آوازه‌ی جنگی است که آفرينش را آماده می‌کند تا علیه دروغ و آنچه فرد را پایبند به بندهای جسمانی و مادی می‌کند، بستیزند. ندای زرتشت ندای جاودانی و زنده‌ای است که تا امروز به‌گوش می‌رسد و این ندا نه تنها برای راهنمایی یک قوم کوچک بود، بلکه آموزه‌های اخلاقی زرتشت را در هر دوره و هرجا باید بهترین راهنمای جامعه‌ی بشر دانست.
این نکته شگفت است که باور به یگانگی در دو سرزمین ایران و هند به دو گونه، نمودار شده و دو نتیجه‌ی دگرگون داده است. عقیده‌ی وحدت در ایران، نتیجه‌ی اخلاقی بخشید و در هند، نتیجه‌ی فلسفی. بدیهی است که این تاثیرات موافق خوی و سرشت این دو ملت بود، زیرا ایرانیان قدیم مردمان کاری و شجاع و خواستار خوشی و زندگانی نیک بودند و هندوان، آسایش فکر و خیالات فلسفی و انزوا را بر آن برتری می‌دادند. باور هندوان این است که هرکس باید با ریاضت و کشتن نفس و بی‌توجهی به اندوه و شادی، جهان خود را از جهان مادی دور ساخته تا به حقیقت برسد و بر‌این باورند که دنیای جسمانی و مادیات، سدی است که جلوی رسیدن به جهان مینوی را می‌گیرد. اما ایرانیان قدیم، زندگی را مبارزه بین نیکی و بدی می‌دانستند و تلاش داشتند تا در برابر یورش دروغ و زشتی، پایدار مانده و در این نبرد پیروز شوند. افزون‌بر‌این ایرانیان باور داشتند که باید در پیشرفت و کمال جهان مادی کوشید و از آسایش و نیک‌بختی این جهان بهره‌مند بود.


گزیده‌ای از نگاشته‌های «رابیندات تاگور» سراینده و فیلسوف پرآوازه‌ی هندی

بهترین دلیل بر نیکی یک مذهب، این است که در زمان خود نتیجه‌ی پیشرفت‌ها و دگرگونی‌های مهم و سودمندی شده، در بین اطرافیان خود اثرات نیک بخشیده باشد. این مذهب تا وقتی که با مقتضیات وقت موافقت دارد، کافی است ولی چون در محیط دگرگونی‌های جدید رخ داد و زمانی که اندیشه‌ی جامعه باز شده و علم و هنر پیشرفت می‌کند و بر گستره‌ی دانش مردم می‌افزاید، آنگاه مذهب را باید موافق مقتضیات زمان تغییر داد تا بتواند کار خود را به‌خوبی انجام داده و تاثیرگذار باشد وگرنه قبول نبوده و برپایه‌ی آن عمل نباید کرد.
من اگر خود را یک نفر زرتشتی می‌خوانم، به این معنا نیست که می‌خواهم مذهب جدیدی را آموزش و انتشار دهم یا دین کهنه‌ای را زنده سازم و یا آن که می‌خواهم کلیسای مسیحیان را پیشکش «هرمزد» کنم یا جُبه‌ی دراز کشیشان را به جامه‌ی مغان تبدیل کنم. خواسته‌ی من این نیست بلکه در دیدگاه من، مذاهب باورهای عملی هستند که در دوره‌های پی درپی، بین نژادهای گوناگون بشر برای آرامش آرزوهای انسان و برای برابری دانش زمان با باور روحانی آنها ظاهر شده است.

با این همه دگرگونی و پیشرفت که در این مدت در جهان علم و هنر ظاهر شده، بدیهی است که بیشتر باورها و اندیشه‌های متعلق به دوره‌های پیشین برای این زمان مقتضی نیست. همان‌گونه که شخص چون لباس تنگ و کهنه‌ی خود را از بدن دورکند، باید لباس نو بپوشد، امروز هرکس باید برای خود یک عقیده‌ی باز و روشن و ساده، گزینش کند.

به‌نظر من آیین زرتشت یک باورِ نیک و سودمند و قابل‌اجرا است که دشواری‌های اجتماعی و اخلاقی را حل کرده و به‌خوبی می‌تواند ما را به یک اخلاق نیک راهنمایی کند


گزیده‌ای از نگاشته‌های سموییل لنگ

یگانه پرستی زرتشت حتا از یکتاپرستی یهودیان کامل‌تر بود،چون همه‌ی تشریفات و قربانی‌ها را زدود به‌جز نماز و دعا.
بنابراین مذهبی که زرتشت آورد برای هر آدم اندیشمند و منطقی پذیرفتنی بود.

مذهب زرتشت اثرات زیادی در مذهب یهود برجای گذاشت و در افکار، باورها و امیدهای بسیاری از مردم دنیا اثر کرد. یونانیان مذهب زرتشت را دینی ایرانی می‌خواندند، در حالی‌که یک مذهب نژادی نبود. چون که مذهب زرتشت را جوان‌ها پس از بالغ شدن به آزادی برای خود گزینش می‌کردند.

مذهب زرتشت مذهبی دادگرانه، منطقی و روشن خوانده شده است. از بین فلسفه‌های او به آخر رسیدن زمان و دنیا چیز تازه‌ای بود که در ادیان دیگر اثراتی گذاشت. این ایده در هیچ کتاب دیگری پیش از زرتشت دیده نمی‌شود.


گزیده‌ای از نگاشته‌های مری بویس

پيامبر بزرگ آريايي نام كيش خود را مزديسنا يا خداپرست نهاد كه پيروانش همواره خداي يكتا را در نظر داشته و گمراه نشوند. در گاتها كه كلام خود اشوزرتشت است‏، تقريبا 200 بار از خداي يكتا به نام «اهورامزدا» يا «مزدا اهورا» يا «مزدا» و «اهورا» به تنهايي ياد شده است. افزون براين اهورامزدا خداوندي مهربان و دادگر بوده و خير مطلق و دانايي و خوبي محض است. ذات پروردگار از هرگونه شري مبرا است. بر‌پايه‌ي كيش زرتشت هر‌چه كه مانع پيشرفت بشر به‌سوي تكامل باشد‏ مانند ناداني،‏ سستي‏، تنبلي و گدايي و درويشي و قلندري از نيروهاي اهريمني شناخته شده و مبارزه با آنها بر هركسي واجب است. از ديگر ويژگي‌هاي اين دين‏، آزادي عقيده است. در يسناي 30 بند 20 اشوزرتشت مي‌فرمايد: «به سخنان مهين گوش فرا دهيد با انديشه‌ي روشن به‌‌ آن بنگريد و ميان اين‌دو آيين(دروغ و راستي)، خود تميز دهيد. پيش از آن‌كه روز واپسين فرا رسد، هركس به شخصه دين خود را اختيار كند كه سرانجام كامروا شويم.» دين زرتشت از زندگاني مجلل روگردان نيست، جهان و هرچه در اوست مقدس است و خوشي و خرمي را براي بشر، موهبت ايزدي مي‌شمارد. دستگيري فقرا و بيچارگان و كمك به همنوع و داد و دهش و انفاق را در راه خدا، ستوده است و خوشبختي انسان را در خوشبختي همنوع دانسته، چنان‌كه در گاتها مي‌فرمايد: «خوشبخت كسي است كه موجب خوشبختي ديگران گردد» كيفيت زندگاني آتيه‌ي هر زرتشتي بسته به رفتارش در اين جهان است و نسبت به نيكي و بدي خود به سراي سرور يا سراي دروغ خواهد رفت. يك زرتشتي مسوول كارهاي نيك و بد خود بوده و كسي از او شفاعت نخواهد كرد. يك زرتشتي چون پيروزي نهايي خوبي بر بدي را حتمي مي‌داند، نااميدي و بدبيني را هيچ‌گاه در خود راه نداده و با اميد به پيروزي، در سخت‌ترين هنگام بر مشكلات پيروز خواهد شد.

گزيده‌اي از گفتار موبد فيروز آذرگشسب 

———————————————————

برگرفته از

http://amordadnews.com

نور٬‌ آتش٬‌ آتشکده٬‌ در آیین زرتشت

نور٬‌ آتش٬‌ آتشکده٬‌ در آیین زرتشت

این نوشتار بر گرفته از کتاب “نور٬‌ آتش٬‌ آتشکده٬‌ در آیین زرتشت “نوشته دکتر موبد جهانگیر اوشیدری میباشد که به بررسی و پاسخ پیرامون چرایی نیایش و عبادت زرتشتیان بسوی نور و آتش میباشد ،ولی با افسوس این کتاب بسیار کمیاب میباشد و بیش از یکبار چاپ نشده و من نیز تلاش کردم ولی لینکی برای دانلود آن نیافتم


 بدانگاه بُد آتش خوبرنگ                        چو مر تازیان را مهراب سنگ

مپندار کآتش پرستان بُدند                       پرستنده ی پاک یـزدان بُدند

 

برای بسیاری از مردم، اعم از عامی و فرهیخته این پرسش مطرح است که چرا زرتشتیان به هنگام نماز و نیایش رو به فروغ و روشنایی می نمایند؟

 

آنچه که در این نوشتار آمده، چکیده ی نکاتی است که به هنگام های گوناگون نوشته یا گفته شده و هدفشان این بوده که انگیزه ی توجه زرتشتیان را، به ویژه به هنگام نماز و نیایش، به سوی نور و فروغ آتش روشن روشن سازد.

 

هنگامی که نمازگزار، در برابر نور و فروغ آتش، آفتاب، چراغ، شمع، آذرخش، ماه و ستاره و دیگر فروغ ها، به نیایش اهورامزدا می پردازد، می داند که اهورامزدا را نیازی به نماز نیست، بلکه خود نیاز دارد  تا با نیایش و نماز، روان و درون خود را پاک و شادمان ساخته و به آن نیروی پرواز داده و تنگخانه ی دل را به فروغ اهورایی روشن گرداند. همانگونه که اشوزرتشت، تن و روان، و نیز اندیشه ی نیک و همه ی نیروی خود را به پیشگاه اهورامزدا نیاز می کند.

 

اگر اشوزرتشت در گاتاها، این سرودهای مینوی و آسمانی، در برابر دهش ها و بخشایش های اهورایی سپاس میگذارد، برای شادمانی خود است، نه این که چشم داشتی در کار باشد و نه برای آن که از دهش ها بهره خواهد برد، زیرا دهشهای خداوندی بی چشمداشتی در دسترس همه است. پس ستایشی که اشوزرتشت در گاتاها در برابر نور و فروغ ایزدی بجا می آورد، نه از ترس و واهمه است و نه برای نیاز و پاداش، پیامبر از روی دوستداری و دلدادگی به نیایش برمی خیزد و اهورامزدا را ستایش می کند. بدین گونه بود که اشوزرتشت نماز و ستایش را مینوی کرد.  نماز او گونه ای  درون نگری  و   خروش دریای شادمانی  و خواسته های درون است. آوای امواج این دریا که فروغ شادی بخش آدُرپاک، همچون نخستین پرتوهای بامدادی خورشید، بر آن بوسه می زند، او را با اهورامزدا همراز می سازد. اشوزرتشت در برابر نور آتش و اخگر فروزان برای اهورامزدا چنین می سراید: «این نور نماینده ی فروغ مینویست که در دل هر کس جای دارد و برای زندگی و آبادانی او را گرما و نیرو می بخشد. آتش دلدادگی و دوستداری که از فروغ بیکران و روشنایی سرشار بارگاه اهورامزدا سرچشمه گرفته و درون دل هر کس نهاده شده است.»

 

«ای نمازگزار، نمازت را، نیایشت را با دلِ پاک و روشن به آرامی خلوص نیت بخوان و بدان، این روشنایی که قبله گاه و پرستش سوی خود کرده ای، پرتویی از روشنی جاودان است که خداوند در دلِ مردمان نهاده است.»

 

آتش و اجاق خانوادگی در فرهنگ آریایی و پیشینیان، جایگاه بسیار والایی داشته است. در گاتاها: خان و مان، «دِمانَ» و در اوستا «نمانَ و دِمانَ» و در پهلوی بصورت «مان» آمده و «مان» کوچکترین یگان مردمی است. در گذشته به آن ارج بسیار نهاده می شد و روشن نگه داشتن اجاق خانوادگی، جزو آیین های بایسته تیره ها و اقوام گوناگون، ( به ویژه آریاییان) بود. در روستاها و نیز در هر یک از بخش ها، گنبدهای آتش داشتند. هر قوم و قبیله، نیز آتش خود را داشت و پیشه وران نیز هرکدام برای خود آتشی داشتند. به هنگام کوچ و مهاجرت، آتش خود را همراه می بردند، مبادا در نبودِ آنان بر اثر فقدان مراقبت و یا دشمن بدخواه خاموش شود. و آتش یادگار نیاکان بود. پس از چندی برای یگانگی و همبستگی، آتش گنبدهای پیشه وران گوناگون را یکجا نموده و بجای این که هر صنفی آتشگاهی ویژه داشته باشد، همه با هم در مکانی همگانی آتش ها را به هم آمیختند، یعنی «پرستش سو» را یکی کردند.

 

آتش در اوستا نمودار فروغ خداست. آتش اشوزرتشت، بیش از همه «مینوی» است. در یسنا (هات 7 بند 11) از پنج گونه آتش یاد شده و به هریک جداگانه درود فرستاده شده است.

 

1ـ آتش بِرِزی سَوَنگهه: بزرگ سود و آتش بهرام است.

 

2ـ آتش وُهوفریان، آتشی است که در بدن انسانی است (گرما و آتش غریزی).

 

3ـ اُروازیشت و آن آتشی است که در رستنی هاست.

 

4ـ آتش برق که وازیشت است.

 

5ـ سِپِنیشتَه و آن آتشی است که در گرزمانِ (گرودمان) جاویدان و خانه ی سرود پرتوافشان است.

 

(این پنج دسته جنبه های معنوی آتش هستند و آتشی که با سوختن چوب و … می سوزد نماد طبیعی از آتش است)

 

اگر زرتشتیان رو به سوی نور دارند  و آن را پرستش سو می دانند، برای نزدیک شدن به اهورامزدا، پروردگار و آفریننده ی کل است که خود سرچشمه ی همه نورها (نورالانوار، شیدان شید) است.

 

آتشی که در آتشکده ها، دَرِ مهرها، آدریان، و آتش بهرام ها، چه در ایران و چه در هند و پاکستان فروزان است، یادگاری از فرهنگ و تمدن چندین هزار ساله است که نیاکان ما، با همه ی ناملایمات روزگار، آنها را تا به امروز فروزان نگه داشته اند، برای نمونه آتشی که در آتش بهرام «اودوادا» در حدود یکسد کیلومتری بمبئی روشن است و ایرانشاه نامیده می شود، همان آتشی است که ایرانیان پس از ساسانیان با خود به هندوستان برده و پس از چند بار جابجایی در «اوداوا» تخت نشین نمودند.

 

نگهداری آتش و ایجاد آتشگاه و جایگاه نگهداری آتش یک سنت آریایی است  و پیش از اشوزرتشت نیز رایج بوده است.

 

آتشکده های تهمورس، فریدون، تور، آذرگشسب و کیخسرو از جمله آتشکده های پیش از اشوزرتشت به شمار می روند.

 

نور که زاییده ی آتش است، نزد همه اقوام گرامی است. در بیشتر کتاب های آسمانی، خدا نور محض، نور حقیقی و یا شیدان شید (نورالانوار) است. نورهای مادی و جهانی، نمونه و مظهری از نور حقیقی است. این است که ایرانیان باستان، نور را پرستش سوی خود قرار داده و رو به نور، نیایش اهورامزدا را به جا می آورند، تا به نور حقیقی نزدیک تر شوند.

 

پرستش سوی(قبله)، نور است نه آتش! و این تجلی نور کل است که دل را گرما و روان را صفا می بخشد.

 

همه پاک نهادان و یکتاپرستانِ دنیا خداوند را شیدان شید (نورالانوار) می دانند ( به گواهی کتاب های آسمانی) و زرتشتیان نیز که راه خود را به وسیله ی نور (چه طبیعی و چه غیرطبیعی) به سوی شیدان شید باز می کنند. خداوند، مکان و منزل ویژه ای ندارد و همه جا حاظر و ناظر است و به کار بستن سه اصل بزرگ اندیشه و گفتار و کردار نیک برای آن است که بتوان دل را با نور ایمان گرما و صفا بخشید و به این ترتیب خدا را در همه احوال با خود دید.

 

اگر در گذشته آتش را در جایگاههای مخصوصی نگهداری می نمودند به دلیل نبودِ وسایل امروزی (مانند کبریت و برق) بود، و نیز به واسطه ی نیاز همگانی.

 

برای آن نگهبان و پرستار می گمارده اند تا خاموش نشود و مردم محل برای رفع نیاز خود، از آتش محله ی خود بهره مند می شده اند. اما نگهداری آتش در پرستشگاه ها صرفا” به منظور راه یافتن به نور اصلی بوده است و نه چیز دیگر.

 

به جا آوردن مراسم در برابر نور خدا به انسان گرمای زندگی و جوش و خروش و اراده و پایداری می بخشد و دل دینداران و مشتاقان، با برخورد به امواجش، سبک و شاد و خرم می گردد و پرتو آن به نسبت ایمان و اخلاص ستایندگان بر دل ایشان می تابد و نورهای امیدواری، کانون دل آنها را روشن می سازد.

 

شادروان رشید شهمردان در کتاب پرستشگاههای زرتشتیان آورده است: «پرستشگاه را می توان بانک یزدانی نامید که در آنجا به ودیعه می سپارند و غمدیدگان و دردمندان که به آن نیازمندند و بدانجا روی نیاز به خاک می مالند، از آن ودیعه ی یزدانی بهره مند می گردند و دلداری و آرامش می یابند. بهترین نیاز و پیشکش در پرستشگاهها، ترک خویهای زشت خویش و بیان بندگی و ایستادگی در راه خداوندیست، آنگاه کالبد خاکی انسانی مجرای پخش شیدان یزدانی می گردد.»

 

چنانچه آمد آتشکده های قدیم نخست جایگاه نگهداری آتش برای رفع نیاز بوده اند و امروز نیز آتش اجاق خانوادگی در میان پاره ای از مردم و خانواده ها رایج است که باقیمانده ی عقاید و باورهای مردمان دوره ـ های باستانی به شمار می رود.

 

آتشکده، گذشته از جایگاه نگهداری آتش، جایگاه نیایش و پرستش خداوند  بزرگ، و جایگاه فعالیت های دیگری نیز بوده است:

 

نخست دادگاهی که موبد، بر کرسی خویش به دادرسی مردم می پرداخت و چون ایزد مهر را نگهبان پیمان و داد می دانست، این مکان ها را به «دَرِ مهر» نیز نامور شدند. سروده ی زیر گواه این واقعیت است:

 

ای خانه ی مهر گر شدم از تو برون                              با چشم پر از اشک و دلی پُر زِ خون

سوگند به خاک دُرت ای خانه ی مهر                          تن بردم و دل نهادم آنجا به درون


این دوبیتی به صورت زیر نیز گفته شده:

 

ای خانه ی دلدار که از بیم بداندیش                          روی از تو همی تافته و دل به تو دارم

رو تافتنم را مَنِگر زانکه به هر حال                              جان بهر تو می بازم و منزل به تو دارم

 

دوم درمانگاهی که به درمان جسم و روح مردم می پرداخت.


سوم آموزشگاهی مجهز به کتابخانه ی جامع برای آموزش دروس دینی و دیگر امور قومی و کشوری.

 

چهارم مخزن و انبار ملزومات و غنائم.


پنجم «خزینه» مالیات و محل امور اوقافی و نیز مکانی برای ورزش و سواری و مسابقات. به زبان دیگر، مجتمعی بود که نیایشگاه را هم در بر داشت.

 

انگیزه ی روی آوردن به سوی روشنایی و فروغ به هنگام نیایش .

ایرانیان باستان و آریانژاد، به نور و روشنایی و فروغ فروزان از همان آغاز توجه داشتند و اهورامزدا را نور کل یا نورالانوار یا شیدان شید می دانستند.

 

هر فرد با ایمان و دیندار، هر تیره و قوم و گروه، همواره خود را نیازمند به این دیده که در جایی خلوت، فارغ از درگیری ها و توجه به اطراف و جوانب خود، ساعتی با خدای خود به راز و نیاز پرداخته، با خود خلوت نموده، بخشایشهای ایزدی را سپاس گوید و ستایش نماید.

 

اگر چه خداوند در همه حال و در همه جا حاضر و ناظر و توانا و دانا و بیناست و در همه ی احوال به ویژه در خلوتها، و ژرفای دل ها می توان او را حس کرد و بازشناخت و به گوهر پاکش عشق و مهر ورزید، بهتر آنکه این کار، در جایی باصفا و روحانی باشد و مکان های خلوت و باصفا جایگاه بهتری برای نزدیکی به سرمنزل مقصود است. بدین منظور پیروان هر کیش و آیینی جایگاه ویژه ای را برگزیده اند که راهی به دَرِ دوست باشد، چنانچه زرتشتیان: دَرِ مهر یا آدریان و آتشکده و هرمزگان برپا کرده اند، یهودیان کنیسه را، و عیسویان کلیسا را، و مسلمانان مسجد و مهراب و خانه ی خدا را و دیگر اقوام و طریقت ها نیز هریک گونه ای دیر و پرستشگاه و زیارتگاه و حتی بتکده دارند و آفریننده ی خود را ستایش می کنند.

 

هر قومی برای اتحاد و همبستگی و تصفیه باطن و تقویت ایمان و روح یگانگی و بالاتر از همه خداشناسی و پی بردن به بزرگی خداوند نیاز به مکانی دارد و به مصداق «مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو» همه به یک خواستگاه نظر دارند، به همین دلیل به هنگام نیایش خدای یکتا، مسایل روزانه ی زندگی و گرفتاری ها  را نباید در آن راهی باشد.

 

زرتشتیان برای این کار جایی را به نام «دَرِ مهر» یا «آتشکده» و «آتش بهرام» یا «آتش ورهرام» یا «آدریان» و کُردهای قدیمی «هرمزگان» را دارند. شاید نام خانه ی خدا نیز همان واژه ی «هرمزگان» کُردی باشد که در یک چکامه ی کُردی از گذشته به جا مانده است که جا دارد در اینجا از آن یاد شود:

 

حدود دهه ی 1290 خورشیدی، در کاوش های روستای «هزارمیرد» استان سلمانیه عراق، پوست پاره ی کهنه ای به دست آمد که در آن چهار بند سرود، به زبان کردی سره و به خط پهلوی نوشته شده بود. این چهار بند چامه که به نام «هرمزگان» نامیده شده، یادآور تاخت و تازِ تازیان به سرزمین کردستان و کُشت و کُشتار ایشان است. برابر داوری دانشمندان، این نوشته مربوط به سرآغاز هجوم تازیان است. این چامه ی آتشینِ کُردی که دل را به جوش و خروش میاورد، و مایه ی اندوه می شود، دورنمای آن روزگار را به خوبی نشان می دهد. معنای این قطعه چنین است: «پرستشگاهها ویران گشت، و آتش آتشکده ها خاموش شد، بزرگ بزرگان از بیم مهاجمان خود را نهان کرد، مهاجمان ستمگر، روستای کارگرها را تا «شهرزور» با خاک یکسان کردند و زنان و دختران را به بردگی بردند، مردان دلیر در خون غلتیدند. آیین زرتشت بی سرپرست ماند، دیگر اهورامزدا به هیچکس مهرورزی نکرد! (که اهورامزدا همواره مهربان است).

 

آوا نوشت سرود به خط فارسی:

 

هورمزگان رمان آتران کژان                      ویشان شاردوه گَوَره یِ گورکان

زور کار ارب کردنــه خاپــور                       گنـای پالــه ئی هثاشـار زور

شـن و کنیکان وه دیل بَشینـا                  میـرد آزاتلی وه رو هونیـا

روشت «زرتشتره» مانوه بی کس            بزیکانیکا «هورمزوه» هویچ کس

 

در پیش به نقل از شهرستانی و ملل و نحل از چند آتشکده قدیمی نام برده شده اینک به نقل از (ص 351) ادبیات باستانی ایران نوشته محمد قائمی و فهرست اماکن باستانی ایران (ص 241) نام و نشان چند آتشکده ی دیگر ارائه می شود: آتشکده آذرگشسب در تکاب آذربایجان(آذرپادگان)، آتشگاه اصفهان، بازه هور خراسان، آتشکده برزو در اراک، آتشدان سنگی در پاسارگاد، پایه ی آتشدان در نقش رستم، آتشدان سنگی در تخت جمشید، آتشدان سنگی در فیروزآباد، آتشکده توک در فیروزآباد، آتشکده ی کازرون، آتشکده ی جُره، آتشکده ی گنبددار فراش بند فارس و چند آتشکده ی دیگر در فراش بند، آتشکده قریه فیشور تنگ کرم، آتشکده ی کتار سیاه نزدیک فیروزآباد، آتشدان سنگی سمیرم بختیاری، آتشکده ی آتشکوه قم، آتشکده ی خرم دشت، آتشکده ی نیاسر کاشان، آتشکده ی نطنز، آتشکده ی مسجدسلیمان، میل اژدها در نورآباد فارس، نیمور دلیجان، چهار طاقی خیرآباد خوزستان، بدرنشانده میدان نفت خوزستان، آتشکده ی کرکوی سیستان، آتشکده ی کرکویه در جرقویه (کرکویه) اصفهان، آتشکده ی بیشاپور فارس، آتشکده ی کوه خواجه در سیستان.

 

چنانچه نوشته اند روزبه پارسی (که تازیان نام ابن مقفع بر او نهادند) به هنگام چیرگی تازیان و عبور از برابر دَرِ مهر مطالبی به دل و به زبان آورد که پیشتر نیز از آن یاد شد:

 

ای خانه ی مهر گر شدم از تو برون         با دیده ی گریان و دلی پُر زِ خون

سوگند به خاک دُرت ای خانه ی مهر         تن بردم و دل نهادم اینجا به درون

 

سرداران و پادشاهان پس از فتح سرزمینی تازه یا چیره شدن بر هماوردان، غنائم جنگی از قبیل شمشیر و سپر و نیزه و تاج و کمربندو … را نیاز دَرِمهر می نمودند و برای نگهداری اینگونه ابزارآلات ساختمانهایی منضم به آتشکده ها ساخته شد که می توان گفت نخستین موزه ی اشیاء گرانبها و عتیقه در ایران باستان بود. جشنهای بزرگ ملی، بارعام های عمومی و مراسم تاج گذاری و ادای سوگند پادشاهان در آنجا انجام می شد و همواره آتش فروزان بود و نورش جلوه گری داشت و مردم در برابر فروغ یاد شده که وابسته به بزرگترین و والاترین منبع درخشش و بخشایش و برکت است به نیایش پروردگار می پرداختند.نکته ی دیگری که به این مکان ها جدابیت می بخشید، همانا قرار گرفتن برخی جاها بر روی مخازن گاز طبیعی بود که بدون نیاز به هیزم و سوخت های دیگر، آتش فروزان بود.

 

آرزومند است، آتش عشق و محبت همراه با بزرگداشت سنت های ملی (از جمله ستایش و گرامی داشت کانون خانوادگی) همواره در دل ها پرتو افکن باشد و نور حقیقی چراغ راه همه و روشنی بخش راه هر خداشناسی باشد.

 

به خشنودی مینوی اردیبهشت و آذر و سروش و بهرام و همه ی امشاسپندان پیروزگر، نابود باد اهریمن و دیوان و دروغان و ستمگران.

 

ستایش پاک تو را باشد، ای آتش پاک گهر، ای بزرگترین بخشوده ی اهورامزدا، ای فروزه ای که در خور ستایشی، می ستایم تو را که در خانه ی من افروخته ای. برابر تو می ایستم، برای نیایش با همه ی آیین های دین به دستی بَرسَم، به دیگر دست چوب خوش بوی خشک که زبانه اش روشن و سوزشش بپراکند بوی خوش را و تو ای سزاوار ستایش، بهره مندی از درخشندگی آن، به هنگام سوختن و بوی خوش آن.

 

تو ای آتش اهورامزدا، تو ای جلوه گاه آن بزرگ ترین سزاوار ستایش، فروزان باش در این خانه، همواره پرتوات با زبانه های سرخ فام رخشنده باشد در این خانه، همیشه، همیشه، تا زمان بی پایان. تو ای ایزدی که نزدیک ترینی به اهورا، کام ها و خواست های ما را برآورده ساز، آرزوهایمان را که از زبان بر می آید، با زبان آسمان سایَت هم بستر ساز، تا کامیار شویم.

 

آرامش و آسودگی را پیشکش ما ساز، آسودگی در زندگی، فراخی در روزی، پاکی و استواری در دین، گفتاری رسا و آوایی خوش و بهتری راهبرمان گردد.

 

ببخشای به ما بهترین رفتار و کنش را که دلیر و پیکارنده و نیرومند باشیم که با فرّ  و  فرهنگ باشیم، که در نور دانش راه سپریم، که در خانه های ما فرزندانی برومند و زورمند و زیباپیکر و گویا و رزمنده در راه کشور، باهوش و دانش و و اندیشه و گفتار و کردار نیک زاده شوند، که دریابند خانه و خانواده و دهکده و کشور ما را.

 

ای ایزد بزرگ، ما را همواره دریاب، به بخشایش به ما آنچه را که کامیاری دهد، آنچه را که رستگاری دهد و بهروزی و بهزیستی آورد، بهره مند کن، ما را از بهترین زمین ها که در آن خانه های پر آسایش برپا داریم و دریاب روان ما را که آرامش داشته باشد و راه پاک پارسایی را بسپریم.

 

درود بر تو ای نماینده ی فروغ اهورامزدا، توان و نیرویمان بخش تا بهترین اندیشه و گفتار و کردار را داشته باشیم. یاری مان ده که با بدی و زشتی و دروغ پیکار کنیم، روان ما را از بدی و راه بی فرجام پالوده گردان تا شایسته ی پرستش اهورامزدای بزرگ باشیم.

 

ایدون باد.

101 نام آفريدگار برگرفته از اوستای پاك

101 نام آفريدگار برگرفته از اوستای پاك

 

1- ايزد : سزاوار ستايش

 

۲-هَرْوِسپ توان : توانا بر همه چيز

 

۳-هَرْوِسپ آگاه : دانا و آگاه به همه چيز

 

۴-هَرْوسپ خدا : خداوند همه

 

۵-اَبَدَه : بی آغاز

 

۶-اَبی انجام : بی آغاز

 

۷-بُنِشْت : بُن آفرينش

 

۸-فراخ تَنْهَهْ : همه را انجام از اوست

 

۹-جِمَغْ : از همه بزرگ تر

 

۱۰ـفَرْجَه تَرَه : از همه برتر

 

۱۱-تام اَفيج : پاکترين

 

۱۲-اَبَرَهْ وَند : از همه بالاتر و از برون نيست

 

۱۳-پرْوَنْدا : با همه پيوند دارد

 

۱۴-اَن اَياپه : اوست ناياب،در نيافتنی

 

۱۵-هَمْ اَياپه : اوست همه ياب

 

۱۶-آدَرُ : راست ترين

 

۱۷-اَچِم : بی علت

 

۱۸-گيرا : دست گير

 

۱۹-چَمْنا : مسبب الاسباب

 

۲۰-سَپِنتا : افزونی کننده، پيشرفت دهنده

 

۲۱-ـاَفزا : افزاينده

 

۲۲-ناشا :عادل،دادگر

 

۲۳ـپَروَرا : پرورنده

 

۲۴-پانه : پاسبان

 

۲۵-آئين آئينه : از ذات خود نگردد

 

۲۶-اَن آئينه : بدون شکل و چهره

 

۲۷-خْرَاُشيدتوم : بی نيازترين

 

۲۸-مينوتوم : ناپيدا ، کسی که او را نتوان ديدن

 

۲۹-واسْنا : همه جا هست

 

۳۰-هَرْوِسپْ توم : والا، وجود مطلق

 

۳۱-هوسْ پاس : سزاوار سپاس

 

۳۲-هَميد : اميد همه به اوست

 

۳۳-هَرنيک فره : هر فر نيکی اوست

 

۳۴-بيش تَرنا : رنج زدا

 

۳۵-تَروبيش : بدی زدا

 

۳۶-اَنوشک : جاودانی

 

۳۷-فَرَشْکْ : مردا دهنده

 

۳۸-پژوهَدْهه : پژوهيدنی

 

۳۹-خْواپَر : فروغمند

 

۴۰-اَوَخْشيا : بخشاينده

 

۴۱-اَوَرْزا : برتری دهنده

 

۴۲-اَسِتو : ستوده نشونده

 

۴۳-رَخو : بی نياز

 

۴۴-وَرون : رهاننده

 

۴۵ـ اَفريفَه : فريب نخورنده

 

۴۶-اَوِفْريپ تَه : فريب ندهنده

 

۴۷-اَدَوای : يکتا

 

۴۸- کام رَدْ : کامروا

 

۴۹- فرمان کام : به ميل خود فرمان دهنده، خود کام

 

۵۰-اَيِخْتَن : بی انباز و بی شريک

 

۵۱-اَفَرْموش : فراموش نکننده

 

۵۲-هَمارْنا : شمار کننده

 

۵۳- شْنايا : قدردان،شناسا به همه چيز

 

۵۴-اَتَرْس : بی ترس

 

۵۵-اَبيش : بی رنج

 

۵۶-اَفْرازدوم : سرافرازترين

 

۵۷-هَم چون : هميشه يکسان

 

۵۸- مينو سْتيگَرْ : آفريننده جهان مينوی

 

۵۹- اَمينوگر : آفريننده جهان مادی

 

۶۰-مينو نَهَب : روح مجرد

 

۶۱-آذَربادْگَرْ : سازنده آتش از هوا

 

۶۲-آذَر نَمْگَر : سازنده آب از آتش

 

۶۳-باد آذَرگَر : سازنده آتش از هوا

 

۶۴- باد نَمْگَر : سازنده آب از هوا

 

۶۵-باد گِل گرْ : سازنده خاک از هوا

 

۶۶-باد گَر توم : سازنده هوا و زمين

 

۶۷-آذر کبريت توم : افروزنده آتش ها

 

۶۸-بادگر جای : سازنده باد

 

۶۹-آب توم : سازنده آب

 

۷۰-گِل آذرگَر : سازنده آتش از خاک

 

۷۱- گِل دات گَر : سازنده هوا از خاک

 

۷۲-گِل نِمگَرْ : سازنده آب از خاک

 

۷۳-گَرگَر : سازنده سازندگان

 

۷۴-گَراُگَر : سازنده اميال

 

۷۵-گَرآگَر : سازنده انسان

 

۷۶- اَگرْآگر : آفريننده عناصر چهارگانه

 

۷۷-گَرآگرگَر : افريننده ستارگان

 

۷۹-اَگُمان : بی گمان

 

۸۰-اَزمان : بی زمان

 

۸۱-اَخْوان : بی خواب

 

۸۲-آمُشْت هوشيار : هميشه هوشيار

 

۸۳-پَشوتَنا : نگاهدار تن

 

۸۴-پَدَمانی : پپماندار، دادگستر

 

۸۵-خداوند : خداوند

 

۸۶-فيروزگر : پيروزمند

 

۸۷-اَوْرْمَزْد : هستی بخش توانا

 

۸۸-اَبَرين کُهن تَوان: آفريدگار پرتوان

 

۸۹-اَبَرين نُو تَوان : توانا به برانگيزاندن مخلوقات

 

۹۰-وَسْپان : خداوند جهان، فرياد رس

 

۹۱-وَسْپارْ: بخشنده، نگهبان جهان

 

۹۲-اَهو : کار نيک کننده

 

۹۳- خْواوَر : آفريدگار

 

۹۴- اَوَخْشيدار : بخشنده، هميشه بيدار

 

۹۵- دادار : آفريدگار، خداوند

 

۹۶-رايومنَد : درخشنده

 

۹۷-خَرِهْ مَند : باشکوه

 

۹۸-داوَر : داور

 

۹۹-کِرْفَه گر : نيکوکار

 

۱۰۰-بوختار : نجات دهنده، رهاننده

 

۱۰۱- فَرْشوگر : رستاخيز کننده

 

 

101 نام آفريدگار برگرفته از اوستای پاك