اخلاق گاتهایی

اخلاق گاتهایی
گات ها با فلسفه و دین هایی که می گویند: بدی و خبی و سرنوشت هر کس مقدر و تغییر ناپذیر است، موافق نیست. در سنت زرتشتی هر فرد به گزینش راه خود، سرنوشت خود را می سازد. اختیار در دین زرتشت بسیار مهم است. مزدااهورا به مردم اختیار داده است تا با توجه به پی آمد اعمال خویش ، راه خود را برگزینند و بهره های پیش بینی شده را دریافت نمایند. و این است مفهوم داد اهورایی و مفهوم پادافره و پاداش در دین بهی. اگر انسان آزادی عمل نمی داشت، دریافت آن چه که عرفا پاداش و مجازات (بهشت و جهنم) خوانده می شود، خلاف عدل بود.
در دین زرتشتی عدل و داد به این چم است که هر کس میژده و بهره کار خود را دریافت می دارد. و این امر بر طبق اشا به خودی خود اتفاق می افتد ؛ از این رو در دین زرتشت شفاعت معنایی ندارد. در دین زرتشت توبه معنایی ندارد، پاک کنی وجود ندارد که بتوان با آن گناهان را پاک کرد. هر اندیشه و گفتار و کردار مستقل از از سایر کارها برای دارنده و کننده ، بهره خوب و شادی بخش و یا بهره اندوه آور به همراع می آورد و در بیان دیگر در کار اشا جمع و تفریق نیست.
اشا شاخص اخلاق و ضابطه تمیز خوب از بد است. اشا ارزشهای اخلاقی را به صورت مطلق به دست می دهد. پذیرش نسبیت در مسائل اخلاقی در گات ها مردود است. همزیستی مسالمت آمیز بین خوب و بد مردود است. دروغ مصلحت آمیز بر اساس اشا و گات ها مردود است.
در جهان بینی زرتشتی ، قانون طبیعی (تنی و گیتی) با قانون مینویی (روان و اندیشه ) یکی است، و هر گونه اندیشه و عمل و گفنتر و کردار مخالف اشا برای اجتماع و فرد زیان بار است. و از آنجا که اصول اخلاقی مطلق است ، در سنت زرتشتی تضاد بین مصلحت اجتماعی و فردی وجود ندارد، مصلحت فرد در گرو مصلحت جامعه است که این به وضوح هم در گات ها دیده می شود و هم در نماز روزانه (سروش واژ). در گات ها آمده که خوشبختی از آن کسی است که به دنبال خوشبختی دیگران باشد و در نماز سروش واژ از کوچکترین عضو اجتماع ستایش شروع می شود تا بالاترین رده.
آدمیان می توانند با تقویت مبانی اخلاقی که در وجود آنان به ودیعه گذاشته شده (وجدان ، فروهر و خرد) به پایه اشویی برسند و با سپنتامینیو و اهورمزدا یکی شوند و یا فروزه های اهورایی را در خود خاموش کرده و به انگره مینو بپیوندند و خود را از منبع پر فروغ مزدا بگسلند.
اشوزرتشت می فرمایند:
“ای مردم بهترین سخنان را به گوش هوش بشنوید و با اندیشه ای روشن و رژف بینی آنها را بررسی کنید ، هر مرد و زن راه نیک و بد را خود برگزینید، پیش از فرا رسیدن روز واپسین همه به پا خیزید و در گسترش آیین راستی (اشا) بکوشید. ” (یسنای 30 بند 2)
«آن دو گوهر همزادی که نخست در دنیای گمان و خیال پدیدار شدند، یکی نیکی است و دیگری بدی در اندیشه و گفتار و کردار، خردمند از میان ایندو راستی را برخواهد گزید ولی فرد کج اندیش و نابخرد چنین نخواهد کرد و بیراهه خواهد رفت.»(یسنای 30 بند 3)
«هنگامی که آن دو گوهر (دو نیروی هم ایستار) به هم رسیدند زندگی و نازندگی پدید آوردند، هواخواهان دروغ و تبه کاران به بدترین وضع روانی دچار و طرفداران راستی و نیکوکاران از راحتی خیال برخوردار خواهند گردید و این امر تا آخر هستی ادامه خواهد داشت.» (یسنای 30 بند 4)
«از این دو گوهر همزاد، هواخواه دروغ زشت کرداری را برگزید ولی سپندمینو(طرفدار راستی) آنکه دارای گوهری پاک بوده و خود را با فروغ فناناپذیر دانش آراسته است راستی را برمی گزیند. همچنین کسی که با ایمان کامل برای خشنودی اهورامزدا کار نیک انجام دهد راستی را اختیار خواهد کرد.» (یسنای 30 بند 5)
«هواخواهان دروغ چون در شک و تردید بودند فریب خوردند و از آن دو مینو، راستی را اختیار نکردند بلکه از پی اهریمن خشم (که انگیزه بدکاری است) روانه شدند تا بدین وسیله زندگی مردم را تباه سازند. » (یسنای 30 بند 6)
« ای مردم هر گاه فلسفه شادی و رنج را را که خداوند خرد مقرر فرموده است بیاموزید دریابید که دروغ پرستان به کیفر دیرپایا دچار شده درست کاران و پاکان (پیروان راستی) از سود بی پایان و خوشبختی بهره مند خواهند گردید ، آنگاه در پرتو این اصل به خرسندی حقیقی و رستگاری نایل خواهید شد. » (یسنای 30 بند 11)
بدانیم و فراموش نکنیم که سرورمان اشوزرتشت فرمودند: راه در جهان یکی است و آن راه اشویی است.
اشم وهو وهیشتم استی اوشتا استی اوشتا اهمایی هیت اشاسس وهیشتایی اشم
ایدون باد ایدون ترج باد.
سرچشمه: فلسفه زرتشت، به خامه دکتر فرهنگ مهر
گات های دوجلدی برگردان موبد روانشاد فیروز آذر گشسب

کاوه محتشمی
امرداد روز امرداد ماه 3750 مزدیسنی

 

سروده ” اِران شهر ” به زبان پهلوی با ترجمه

 سروده اِران شهر به زبان پهلوی با ترجمه

با سپاس از یزدان     /     وآن دادار کیهان

و آن روشنایی گیتی     /      و آن دانای هستی

ایران ایران ایران شهر     /     اندر اندوه ات گریانم

از آن غمی که دارد     /     نشان از روزگاران

نی دانم چیست آن غم     /      اندر نهان گاه من

از رودهایت آید     /     از کوه هایت آید

از آن دریاهایت     /      اندر گوش زمان ها

ایران ایران ایران شهر     /     اندر اندوه ات گریانم

از خاک کوه و دشتهایت      ،      اندر زمین تا آسمان

از تیغ خورشید تا سرخیش      ،      اندر روز و غروب گاهان

ایران ایران ایران شهر     /      اندر اندوه ات گریانم

دارد نشانی زیبا     ، وجاودان و نهان

از درد روزگاران     ، این کاروان ایران

ایران ایران ایران شهر     /      اندر اندوه ات گریانم

از هنر مردانت     /     و رزم مردمانت

چابک سواران تو     /     اندر آن کارزاران

ایران ایران ایران شهر     /     اندر اندوه ات گریانم

از پاکبازیهای     /     آن شیر مادران ایران

اندر نیایش خود آواز روزگاران

ایران ایران ایران شهر     /      اندر اندوه ات گریانم

از رزم اندیشه ها     /     با هستی و با زمان

دارایان منش جهانی

ایران ایران ایران شهر     /     اندر اندوه ات گریانم

1385خورشیدی، رضا  

— همچنین ببینید :

سروده پهلوی به پذیره فصل بهار به همراه برگردان به پارسی

سرود پهلوی یک رویا به همراه برگردان پارسی

سروده پهلوی نوروز به همراه برگردان به پارسی

سروده پهلوی کردی سپاس یزدان به همراه برگردان به پارسی

سروده پهلوی باد و برگ به همراه برگردان به پارسی

سروده پهلوی بهار من به همراه برگردان به پارسی

سروده پهلوی ناز به همراه برگردان به پارسی

سروده پهلوی دره به همراه برگردان به پارسی

سروده پهلوی ” باد ” به همراه برگردان به پارسی

سروده اِران شهر به زبان پهلوی به همراه برگردان به پارسی

 

سروده پهلوی آرش کمان به همراه برگردان به پارسی

سروده پهلوی آرش کمان

سروده پهلوی آرش کمان

 

شب است

شب سرد زمستانی

شب اندر اوج رازها دارد با جان دره

از رنج هزاره های پر آشوب که رفته است بر دل ایران شهر

شب است

برف به رقص به همراهی باد چادر سپیدش را بر دره میگستراند

کوهها خاموش

دره ها دلتنگ

از میان دره های دور بومی پیر مینالد

باد بالهایش را به شیشه میمالد

برف میبارد

برف میبارد بر خاک ایران شهر

ایدون گوید داستان

از پس هزاره ها برگ برگ روزگاران

اندر رزم ایرانیان با تورانیان

اندر آن نبردها 

رزمهای سخت دردکار

مرز را پروازتیری روشن سازد

سپاه ایرانیان اندر اضطرابی سخت دردکار

ناگهان از دل ایران

ایران شهر

آن زمین شیران

اِیر تن مردمان آزاده

بیرون آمد

منم آرش

ایدون گوید با دشمن

  منم آرش سپاهی مرد آزاده

به تنها تیر ترکش

آزمون تلختان را اینک آماده

خجسته باد آن جامه که اندر رزم پوشندش

گوارا باد آن باده که اندر پیروزی نوشندش

دلم را در دست میگیرم

و می افشارمش اندر مشت

دل این جام پر از کین پر از خون را

دل این بیتاب خشمگین را

کمان راه کاووسان ( کهکشان) اندر دست

کمان وری کمان دارم

ستیغ کوه جایگاهم

مرا تیر هست آتش پر

مرا تیر هست فرمان بر

و ایران شهر آسود از بدخیمی دشمن

به تیری که آرش افکند

آن سوی رود

نشست در بر بزرگ درخت گردو

به کامه ایرانیان

ایدون باد ایدون تر باد


10 تیرماه 1390 خورشیدی ، رضا


— همچنین ببینید :

سروده پهلوی به پذیره فصل بهار به همراه برگردان به پارسی

سرود پهلوی یک رویا به همراه برگردان پارسی

سروده پهلوی نوروز به همراه برگردان به پارسی

سروده پهلوی کردی سپاس یزدان به همراه برگردان به پارسی

سروده پهلوی باد و برگ به همراه برگردان به پارسی

سروده پهلوی بهار من به همراه برگردان به پارسی

سروده پهلوی ناز به همراه برگردان به پارسی

سروده پهلوی دره به همراه برگردان به پارسی

سروده پهلوی ” باد ” به همراه برگردان به پارسی

سروده اِران شهر به زبان پهلوی به همراه برگردان به پارسی

 

سروده پهلوی آرش کمان به همراه برگردان به پارسی

دین‌كرد، كتاب فرزانگی

 دین‌كرد، كتاب فرزانگی


بیشتر بدانیم : “دین‌کرد چیست “

گفت‌وگوی «فرید شولیزاده» با «پروفسور فریدون فضیلت» مترجم کتاب دین‌کرد، استاد ارشد فلسفه، و پژوهشگر زبان های باستانی

زمستان 1385

نخستین بار در اواخر سال 81 بود كه جلد سبزرنگ دفتر اول از كتاب سوم دینكرد در قفسه كتاب‌ فروشی بین الملل اهواز نگاه مرا بسوی خود جلب كرد، برای شخص من كه نگاه ویژه‌ای به نسک پهلوی دارم،دیدن به نوعی یك شروع از ترجمه بزرگترین متن پهلوی که لبریز از مباحث فلسفه ی اشراق و عرفان زرتشتی است،بسیار هیجان‌انگیز بود.تلاش‌هایی صورت دادم تا با پژوهنده ارتباط برقرار كنم كه متاسفانه علارقم تمام کوشش هایی که کردم،این امر میسر نشد…
سال 84 پس از 4 سال وقفه و این‌بار با یك ناشر جدید دفتر دوم از كتاب سوم به زیر چاپ رفت،بخت با من یار بود و توانستم این بار تلفن منزل استاد را بدست آورده و در چند نوبت در یك دوره یک ‌سال و نیمه با ایشان در تماس باشم و جویای حالشان و پرسان كارشان شوم.از یك‌سو مایه‌ی تأسف من بود كه می‌دیدم تلاشی چنین بزرگ[این پروژه اگر کمتر از ترجمه استاد پورداوود از اوستا نباشد دست کم با آن برابری می کند]مورد بی‌مهری جامعه‌ی ایرانی قرار گرفته است[فروش تنها 500 نسخه از دفتر اول در یک دوره پنج ساله] و از سویی دیگر مایه‌ی خرسندی و شادمانی بسیار من بود كه مشاهده می‌كردم هنوز هم انسان‌هایی چنین آزاده و ازخودگذشته وجود دارند که در راه حفظ و احیای فرهنگ راستین این سرزمین ‌كوشا باشند.
این كهترین بر خود بایسته دیدم كه با حضور در محضر حضرت استاد و انعكاس چكیده‌ای از پژوهش‌های ایشان،به‌عنوان فردی از پیكره‌ی جامعه ی دینی فرهنگی، ذره ای دین خویش را نسبت به خدمات ایشان ادا كرده باشم،باشد كه پذیرفته و پسند یزدان باشد.در این نشست‌های متمادی[نوشتار پیش رو چکیده ی 3 نشست 4 ساعته در یک دوره ی سه ماه در سال1385 خورشیدی است] نهایت كوشش نگارنده برآن بوده است تا با اجتناب از خط ‌مشی‌های كلیشه‌ای که حول زندگی فردی و خصوصی مصاحبه شونده دور می زند،صرفا” بسترهای علمی مورد نظر پژوهشگر گرامی مورد كندوكاو قرار دهم…


س: با درود خدمت شما استاد گرامی، فكر می‌كنم با زبان پهلوی شروع كنیم؟ زبان و ادبیات پهلوی از نگاه پروفسور فریدون فضیلت؟


ج: زبان و ادبیات پهلوی قسمتی بزرگ از فرهنگ ما و به‌واقع ریشه و بستر تاریخی زبان فارسی (پارسی) است و یك‌چنین گنجینه‌ای بویژه متن‌هایی كه در خود دوره‌ی ساسانی نوشته شده مسیر تكاملی زبان فارسی را نشان می‌دهد، من در پژوهش‌های خودم متوجه شدم كه دست‌كم 18 رشته‌ی علمی پژوهشی هست (البته این تعداد را من پیدا كرده‌ام) كه مواد خام آن یا از زبان پهلوی مستقیما فراهم می‌شود و یا زبان پهلوی جزء اساسی و مكمل آن پژوهش است، به زبان ساده‌تر 18 رشته‌ی آكادمیك هست كه بدون پژوهش در متن‌های زبان پهلوی، اوستایی، سانسكریت، متن‌های مانی و … اصلا نمی‌تواند به جلو پیش برود. یكی تاریخ تكامل زبان فارسی است، یكی دستور زبان و ساختمان نحوی زبان فارسی است، یكی دین‌شناسی است، اسطوره‌شناسی، فیلولوژی زبان فارسی، ریشه‌شناسی زبان و لغات فارسی، ساختارهای واژه‌سازی و واژه‌شناسی در زبان فارسی، یكی حتی فلسفه است، ارتباط فرهنگ ایرانی با فرهنگ یونان؛ بده بستان‌های مستقیمی كه ما با فرهنگ یونان داشتیم كه این موضوع در كتاب دینكرد با متون یونانی بویژه متن‌های ارسطو دارد، یعنی دست‌كم 500 جدی است كه ما می‌توانیم رسما در آثار افلاطون و ارسطو مشابه آن را ببینیم حتی مواردی هست كه من با ذكر نام كتاب به‌طور مثال فلان فعل، فلان جمله را به شما نشان بدهم كه هم در دینكرد و هم در كتاب ارسطو ذكر شده.

مطالعه زبان پهلوی چه در زمینه‌ی شناخت اسطوره‌شناسی، باورشناسی حتی عقاید دینی و حتی خرافات و عقاید انحرافی … كمك زیادی كرده‌است، كشف این متن‌های پهلوی به پیشرفت آن 18 رشته كمك بسزایی كرده از این گذشته زبان پهلوی در تركیب با زبان عربی به‌خصوص زمانی‌كه می‌خواهیم روی مهندسی زبان فارسی كار كنیم در تركیب با ماده‌های اسمی و فعلی زبان عربی به‌صورت امروزی درآمده و البته این تركیب یك شبه به‌وجود نیامده است، دست‌كم 600 سال كار شده است تا این ماده‌های اسمی و فعلی زبان عربی را به‌ خورد زبان فارسی دادند ولی بستر تاریخی زبان ما هنوز زبان پهلوی است یعنی زبان امروز ما ادامه‌ی زبان پهلوی و گویش‌هایی است كه در زمان ساسانیان رایج بوده… من معتقدم پژوهش بر روی زبان پهلوی و متن‌های پهلوی تنها جنبه‌ی ایران‌پرستانه ندارد بلكه یك جنبه ایران‌شناسانه دارد. هر نوع پژوهش ایران‌شناسی بی‌نیاز از مطالعه‌ی متن‌هایی كه به زبان پهلوی و اوستایی هستند نیست و بدون یاری آن‌ها به هیچ جا نخواهد رسید، یعنی من فكر می‌كنم یك پژوهش اصیل نیست.

س: جناب فضیلت فكر نمی‌كنید زمانی كه پهلوی ساسانی در ایران شكل گرفت و از زمانی‌كه مانی آن پهلوی خاص خودش را نگاشت تا می‌رسیم به پهلوی دوره‌ی میانه ساسانی تا دوره‌ی خسرو انوشیروان كه یك‌سری از متن‌های سانسكریتی به پهلوی برگردانده شد الی آخر… این روال كه در زبان و ادبیات دوره‌ی ساسانی بوجود آمد ما را یك‌مقدار از آن اصلیت زبان خودمان دور كرد، ما خرده‌اوستا را كه نگاه می‌كنیم می‌بینیم در آخرهای خرده‌اوستا متن قاطی‌شده ، متن دیگر اوستایی نیست، دیگر نمی‌توانیم بگوییم خرده‌اوستا، باید بگوییم خرده‌پهلوی بویژه متن‌های پازند كه مشهودتر است! ببینید این روند باعث شد كه ادبیات ایران از آن قالب‌های اصیل آریایی و اوستایی خودش دور بماند همین دورماندن می‌بینیم كه در اواخر دوره ی ساسانی بسترهایی را آماده می‌كند كه اندیشه‌های عربی وارد فرهنگ ایرانی بشود، یكی از تحولاتی كه این روند را سرعت می‌بخشید، آمیخته‌شدن پهلوی با متن‌های فرهنگ‌های دیگر است. به زبان ساده‌تر خیلی خودش را به آن‌طرف نزدیك كرد تا بازگشت به‌سوی اصل و گذشته‌ی خودش و به‌نوعی اصیل‌شدن، ما این مشكل خرده‌اوستا را در خود اوستا و یا گاتهای ورجاوند نداریم كه البته كهن‌بودن سروده‌ها، شرقی‌بودن و دوربودن از مركز سامی‌های اروپا موجب شد كه اوستا اصالت خودش را حفظ كند ولی می‌بینیم كه پهلوی این‌گونه نیست، پهلوی اشكانی تلفیق‌هایی با یونایی دارد اما پهلوی ساسانی بیشتر از این حرف‌ها با یونانی- عبری و آرامی قاطی شده دلیل را در چه می‌بینید؟؟


ج: آقای شولیزاده اجازه بدهید من این سوال شما را از جنبه‌ی وطن‌پرستانه پاسخ ندهم بلكه یك پاسخ آكادمیك به این سوال دهم كه رگه‌های تعصب‌ورزی در آن نباشد…
ببینید زبان پهلوی یك ویژگی دارد كه این ویژگی در زبان‌های آلمانی و فرانسه نیز هست و این ویژگی به این زبان‌ها قدرت داده تا بتوانند خودشان را به‌عنوان زبان علم در دنیا مطرح كنند. در زبان پهلوی با هر اسم یا صفتی می‌توان ماده فعلی ساخت، زبان عربی هم چنین قابلیتی دارد، این ویژگی در زبان فارسی دری به‌مرور از بین رفته‌است.
چنین زبانی كه این‌گونه قابلیت و ویژگی بنیادینی دارد، به‌صورتی كه می‌توان هر اسم و هر صفتی را صرف و از آن ماده فعلی بسازد، نمی‌تواند در یك چارچوب محدود بماند، این زبان اگر بستر داشته باشد؛ گستره‌ی جغرافیایی داشته باشد می‌تواند به یك زبان جهانی و علمی تبدیل شود، اما متن‌های پهلوی نشان می‌دهد كه زبان پهلوی فقط در حوزه‌ی متون دینی مورد استفاده قرار گرفته، یعنی همان‌طوری مورد استفاده قرار گرفته كه در زبان لاتین از لاتین استفاده شده، یا مثل زبان سانسكریت (زبان سانسكریت اصلی را عرض می‌كنم) كه برای ثبت و نگارش متن‌های دینی به‌كار رفته و به‌واسطه‌ی پیچیدگی دستوری كه این زبان دارد نمی‌تواند زبان گفتاری عامه باشد، یا حتی مثل آن بخش‌های خاص از زبان عبری كه مخصوص تورات و انجیل است …
من در حوزه‌ی تحقیق بر روی زبان پهلوی هرمقدار كه جلو می‌روم بیشتر احساس می‌كنم كه این زبان، زبان ادبی دربار نبوده بلكه عمدتا زبان روحانیان بوده، به‌واقع بیشتر ابزار نگارش متون دینی به‌وسیله‌ی موبدان و هیربدان بوده است.
من در طول تاریخ تماس و تامل گسترده‌ای میان فرهنگ آریایی و بابلی می‌بینم كه این تماس یك پروسه‌ی 1000 و یا 2000 ساله نیست، یادم هست كه مرحوم زنده‌یاد مهرداد بهار كه اواخر نزدشان می‌رفتم ذكر می‌كردند كه ما آن‌قدر كه از بابل گرفته‌ایم به بابل نداده‌ایم و به‌نوعی ما هم تحت‌تاثیر فرهنگ بابل بوده‌ایم… به‌نظر من ایرادی هم ندارد، چون نخست این‌كه بابل ربطی به تمدن سامی و اعراب بیابان‌گرد ندارد، و دوم این‌كه بابل همه‌ی دنیای باستان را تحت‌تاثیر خودش قرار داده بود و این فیض علمی و ادبی میان‌رودان به همه جای دنیای باستان رسیده و مثل فرهنگ‌های مصر و چین درونگرا نبوده بلكه صورتی از فرهنگ بوده كه تاثیر خود را بر فرهنگ‌های پس از خودش حفظ كرده و به‌نظر من این نكته ایرادی ندارد، مراوده‌ی فرهنگی ما با میان‌رودان یك تامل مقطعی و یا كوتاه مانند سایر فرهنگ‌ها نیست بلكه ریشه در اعماق تاریخ دارد. دلیل روشن آن هم وجود زیگورات‌هاست یعنی چیزی فرای 6 یا 7 هزار سال كه چون در حوزه‌ی تخصص من نیست اظهارنظر بیشتری نمی‌كنم.
برای مثال یك سند واژگانی ذكر می‌كنم، امروز واژه‌ی دین كه ریشه از واژه‌ی اوستایی به بابل رفته و یا از بابل به ایران؟


س: استاد این زمانی پیدا می‌شود كه ما كهن‌ترین سند را پیدا كنیم و من فكر می‌كنم كهن‌ترین سند در حال حاضر سروده‌های گاتهاست…


ج:سندهایی هست كه همین واژه‌ی دین در صورت‌های بابلی آن در نوشته‌هایی در كتیبه‌های بابلی دیده شده (واژه “دیپی”)واژه دیپی كه امروزه به‌صورت واژه‌ی دبیر شده كه تغییر شكل آن در زبان عربی معادل تدبُر و تدبیر است با این حال هیچ‌گاه با اعتقاد كامل نمی‌توان گفت كه این واژه از حوزه‌ی تمدنی این‌ور به آن‌سو رفته و یا بالعكس؟ این عمق تاریخی این تامل را نشان می‌دهد.


س: ببینید جناب فضیلت در دوران باستان به‌صورت امروز تبادل افكار وجود نداشته و تماس‌های فرهنگی یا نبوده و یا بسیار ضعیف و آرام بوده و این زندگی دهكده‌گونه‌ی جهانی محصول یك قرن اخیر است و سیستم‌های پیشرفته‌ی ارتباطی، تبادل فكری و فرهنگی میان مردمان نقاط مختلف جهان را بسیار سهل و آسان كرده است. جامعه‌ی بشری همواره در طول تاریخ پویا و متمایل به تمدن‌سازی بوده است (این بماند كه این روند در مورد ایران و میان‌رودان سرعت زیادی داشته) این را ما به‌طور قطعی نمی‌توانیم بگوییم كه مثلا 10 هزار سال پیش ما ایرانی‌ها با تمدن جیرفت این استارت را زده‌ایم و به میان‌رودان داده‌ایم و یا مثلا سومری‌ها در میان‌رودان شروع كرده‌اند و به ایران داده‌اند و اصلا هم مهم نیست زیرا وجه جهانی‌بودن فرهنگ و تمدن در آن مهم است؟


ج: من هم معتقدم پافشاری بیهوده در این راه فقط به تعصبات غیر آكادمیك دامن می‌زند و تنها بستر را برای مطرح شدن نظریات احساسی مهیا می‌كند.


س: استاد زمانی كه این تامل فرهنگی در جهان باستان در پس هزاره‌ها به آرامی شكل می‌گرفت یك پایه‌ی اصیلش را می‌توان گفت ایران بود و این شروع یك روند فرهنگ‌سازی جهانی بود، نیازی نداشتند كه ثابت كنند كه زیگورات را اول ایرانی‌ها ساخته‌اند یا بابلی‌ها؟! این تامل لازمه‌ی زندگی متمدن بشر است.

ج: و سخن شما را تكمیل می‌كنم كه تامل یك مسئله‌ی فراتاریخی است، اما نظر شما را به یك نكته‌ی مهم جلب می‌كنم و آن خودباختگی فرهنگی است! چه می‌شود ما آن چیزی را كه داریم و نسبتا هم كامل است از دست بدهیم و برویم وام‌دار نداشته‌های یك قوم دیگر بشویم؟!

صحبت من بر سر این است كه ما یك زبان كامل به‌ نام پهلوی داریم با این‌همه توانایی‌های بالفعل و بالقوه بعد در نهایت تاسف گروهی از ایرانیان خودباخته می‌نشینند زبان بسیار قبیله‌ای و بسیار ابتدایی و ضعیف عربی را تبدیل می‌كنند به زبانی كه متن‌های افلاطون و ارسطو به آن ترجمه می‌شود، این یعنی عقب‌نشینی، ما آن چیزی كه خودمان داریم را استفاده نمی‌كنیم اما می‌آییم بی‌شرمانه یك زبان عقب‌افتاده‌ی قبیله‌ای را كه افتخارش این است كه برای شتر 300 واژه دارد و برای شیر 60 واژه را تعمدانه ابتدا پرورش می‌دهیم و سپس به خودمان تحمیل می‌كنیم. من نمی‌خواهم به تعصبات ضدعربی دامن بزنم اما حتی اگر ما این‌كار را با زبان تركی هم كرده بودیم خیانت بود.
ببینید ما آمدیم آن داشته‌ها، آن همه فعالیت‌های علمی و فرهنگی را كنار گذاشتیم بعد رفتیم یك زبان عقب‌مانده را زنده و پویا كردیم برای شروع هم آمدیم و كلیله‌ودمنه را به این زبان ترجمه كردیم، ذره ذره با متن‌های ادبی پرورشش دادیم تا جایی كه در یك دوره‌ی دویست‌ساله ما ایرانی‌ها تبدیلش كردیم به یك زبان پخته كه امثال (حنین‌ابن اسحاق) و (اسحاق‌ابن حنین) با آن متن‌های پیچیده فرهنگ یونانی را ترجمه كنند و ما بعد برویم دوباره ریزه‌خوار همان متن‌هایی بشویم كه خودمان نوشته و به عربی ترجمه كرده‌ایم و به همان زبان عربی به خودمان تدریس كنیم، نمونه‌ی بارز آن هم این است كه شفای ابن‌سینا هنوز به فارسی ترجمه نشده است.


س: شما علت اصلی و ریشه این خودباختگی را در چه چیزی می‌بینید؟


ج: در یك جمله می‌گویم، چهارراه بودن جغرافیایی ایران. یك جبر تاریخی به ما تحمیل شده كه ما برای تقا دائما لازم بوده كه با نیروهای خارجی به تامل برسیم. 

 

س: جناب استاد فضیلت بحث را تخصصی‌تر كنیم و به پژوهش‌هایی كه در دست دارید بپردازیم، شما در حال حاضر روی چه پروژه‌هایی كار می‌كنید؟


ج: البته خود شما که آگاهی دقیقی از روند کارهای من دارید اما برای خوانندگانتان عرض می کنم که من در 4 بخش متون اوستایی،پهلوی،سانسكریتی و ترجمه برخی آثار شیخ اشراق[=شهاب الدین سهروردی] از عربی به فارسی به‌طور موازی بر روی 6 پروژه مشغول به‌كار هستم.
كتاب بزرگ دینكرد – یسنای 3 زبانه(اوستایی،سانسکریت،پهلوی) –متن پهلوی شكند گمانیك ویچار – و در قسمت متون سانسكریتی بر روی ریگ‌ودا و متن اصلی كلیله‌ودمنه و در بخش عربی بر روی ترجمه متون شیخ اشراق به فارسی خصوصا” حکمت الاشراق که البته این آخری آنگونه که شایسته است به فارس ترجمه نشده، کار می کنم و به‌طور جداگانه مراحل كارم برروی هركدام از آن‌ها را شرح خواهم داد، به‌قول استادم جناب پروفسور انوار، سند می‌دهم خدمتتان


س: فكر می‌كنم استاد از پژوهش برروی دینكرد شروع كنیم بهتر باشد؟


ج: بله موافقم، ببینید یكی از مواردی كه در پژوهش برروی دینكرد خیلی توجه مرا به خود جلب كرده است ریشه‌ها و رویكردهای بنیادین فلسفه‌ی اشراق نسبت به فلسفه‌ی نور یا همان حكمت خسروانی است، به‌طوری كه از دیدگاه من در اینجا فقط واژه‌ها تغییر یافته و اصل و بنیاد فلسفه هنوز همان اندیشه‌ی پاك خسروانی است، تنها چون مبنای ثنویت و تعریف تئوری اخلاقی آن را اشتباه فهمیده بودند و دو گوهر همزاد به‌صورت 2 نیروی متضاد در عالم هستی را به معنای دو خدایی برداشت كرده‌اند و از ترس تكفیر مجبور شدند فلسفه‌ی اشراق را به‌نوعی تعریف كنند و یك‌جوری اسلامیزه‌اش نمایند.
به زبان ساده‌تر فكر كردند كه اندیشه‌های اشوزرتشت مبین یك دین دوآلیستی است و اسلام توحید خالص به خود گفتند: كه ما فلسفه اشراق را بگیریم و تبدیلش كنیم به توحید خالص و این‌كار را به‌نوعی ابوالبركات بغدادی و سپس حكیم سهروردی آغاز كردند، منطق آن‌ها این بود كه یكی از آن دو گوهر را حذف كنیم و به آن ماهیت عدمی بدهیم، درحالی‌كه می‌دانیم در تعریف زرتشت از مكانیزم آفرینش به‌وسیله‌ی پروردگار وجود دو گوهر مینوی و همزاد لازمه‌ی ظهور و تعریف زندگانی و پیدایش اخلاقیات است.
منتهی ایشان در فلسفه‌ی اشراق آمدند و چنین تعریف كردند كه اگر جهان نور و ظلمت است، ظلمت ماهیت واقعی ندارد بلكه ظلمت عدم نور است، یا اگر جهان آوردگاه اخلاقی خیر و شر است، شر ماهیت عدمی دارد، ماهیت وجودی ندارد. درصورتی‌كه در فرهنگ ایران باستان شر رسما ماهیت وجودی دارد و چیزی به‌نام ماده ظلمت وجود دارد همان كه سرشت دوزخ تاریك است، این‌طور نیست كه ظلمت عدم نور است. این تعریف برای اسلامیزه‌كردن آن چیزی بوده كه به غلط فكر می‌كردند ثنویت در بنیاد آفریدگار است، یعنی فكر می‌كردند زرتشتی‌گری دو بن‌انگاری است و به غلط ثنویت اخلاقی دین زرتشتی را ثنویت در آفریدگار تفسیر كرده‌اند و برای آنكه با مذهبیون غشری و اعوام عرب‌زده درگیر نشوند و حكم تكفیر نخورند آمدند و اصل فلسفه را تحریف كردند.
اما خوشبختانه تمام سرنخ‌های اصلی فلسفه‌ی اشراق در دینكرد هست و یكی از كوشش‌های اصلی من هم این خواهد بود یعنی نشان‌دادن سرفصل‌ها و سربخش‌های اصلی حكمت خسروانی كه بی‌تردید همه در دینكرد موجود است و دیگری نشان‌دادن كامل فكری ما با یونان (با فلاسفه و بخردان یونان و نه مردمانی كه براستی خودشان بربرها بودند) و دیگر این كه چنین متنی (دینكرد) به‌عنوان متنی به زبان پهلوی مورد استفاده‌ی كسانی است كه به هر نحوی می‌خواهند روی مباحث ایران‌شناسی كار كنند چون این كتاب یكی از غنی‌ترین منابع تاریخ اندیشه در ایران است.


س: جناب فضیلت در كتاب استاد محمد جواد مشكور پیرامون دینكرد، بحث‌هایی پیرامون 21 نسك اوستا در زمان ساسانیان می‌شود، می‌خواستم بدانم شما در این پروژه كار بر روی دینكرد به چه صورت عمل كرده‌اید و از چه منابع و كتاب‌هایی یاری گرفته‌اید و سیر تاریخ را چگونه مدنظر قرار دادید و كلا آیا روی همان مباحثی كه فرمودید زوم كرده‌اید یا آنكه روی بحث‌هایی دیگر كه در كتاب دینكرد مطرح می‌شود مانند تاریخ و زمان زرتشت و … هم پژوهشی داشتید؟


ج: پژوهش داشتم ، اما درحدی كه آن سه نكته را پوشش دهد، من پیش از آنكه به زبان و ادبیات ایران باستان بپردازم با سانسكریت كارم را شروع كردم، ادعا نمی‌كنم كه سانسكریت را خیلی خوب فراگرفتم ولی به‌اندازه‌ای كه برای این كار لازم است روی سانسكریت كار كردم، در ابتدای شروع كار برروی كتاب دینكرد متوجه شدم كه نویسندگان دینكرد در دوره‌ی ساسانی اوستا می‌خواندند، اما گزارش پهلوی اوستا را، دقت كنید این خیلی نكته‌ی مهمی است!! به‌طور مثال آن‌ها یسنا می‌خواندند اما یسنای پهلوی را می‌خواندند، چرا؟ چون فكر می‌كردند یسنای پهلوی گزارش درست یسنای اوستایی است! موبدان دوره‌ی ساسانی به‌طور جدی فكر می‌كردند كه گزارش پهلوی اوستا، گزارش درست اوستا است و بر اساس همین نكته نویسندگان دینكرد از یسنای پهلوی، وندیداد پهلوی و خرده‌اوستای پهلوی به‌طور كلی از گزارش پهلوی اوستا كه در دسترشان بوده بی‌دریغ استفاده كرده‌اند و تعلیم می‌دادند، دلیلش هم این بوده كه ساختمان زبانی گزارش‌های پهلوی در ذهنشان نشسته و وقتی كه من به یسنا و وندیداد پهلوی مراجعه كردم متوجه شدم كه گزارش‌های پهلوی اوستا جزو كتاب‌های درسی آن‌ها بوده، مثل ما كه در گذشته با گلستان سعدی ادبیات فارسی را شروع می‌كردیم و تا آخر عمر الهام گلستان در ذهن ما می ماند، می‌دانید كه این واقعیت است كه ما همین الان هم داریم به زبان سعدی حرف می‌زنیم، یعنی به زبانی حرف می‌زنیم كه سعدی برای ما آماده كرده است.
نوآموزان و دین‌آموزان در دوره‌ی ساسانی مانند الهام امروز ما از گلستان سعدی، با گزارش‌های پهلوی اوستا فراگیری زبان و ادبیات را آغاز می‌كرده‌اند، برای همین من لازم دیدم تا كارم را روی اوستا تخصصی‌تر كنم. نتیجه‌ این شد كه آمدم گزارش اوستایی اوستا را بر مبنای اوستای گردنر از بنیاد نوشتم و روش كار كردم. بعد از این مرحله آمدم و روی گزارش پهلوی اوستای دابار كار كردم و به‌طور كامل آن را آوانویسی كردم. در این میان خیلی معجزه‌آسا گزارش سانسكریتی دستور نریوسنگ داوال از یسنا هم بدستم رسید، یكی از دوستان زحمت كشیده بود از كتاب خانه‌ای در فرانكفورت آلمان آن را كپی كرده و برایم ارسال كرده بود.
یكی از كارهایی كه من دارم انجام می‌دهم این است كه این سه متن را یعنی آوانویسی و واژه‌شناسی متن اوستایی یسنا، گزارش كامل یسنای پهلوی را به‌همراه متن سانسكریتی یسنا دستور نریوسنگ را به‌صورت سه زبانه چاپ كنم، به این‌صورت كه در هر صفحه یك آیه‌ی اوستا، یك آیه‌ی پهلوی و یك آیه‌ی سانسكریتی می‌آید، هات به هات می‌رود تا آخر یسنا و درحال حاضر فقط واژه‌شناسی متن اوستایی نریوسنگ مانده كه در مراحل پایانی است و به‌یاری یزدان پس از خاتمه‌ چاپ خواهد شد. این اوستاشناسی را من برای تكمیل حوزه‌ی كار برروی دینكرد به پژوهشم اضافه كردم .


س: پس استاد درواقع شما درنظر دارید یسنا را از سه گزارش و با سه زبان باستانی در قالب یك كتاب چاپ كنید؟


ج: درست است. یسنایی با واژه‌شناسی اولیه و گزارش پهلوی و سانسكریتی در یك قالب كه كمك‌دست من برای كار روی جلدهای 6و7و8و9 دینكرد خواهدبود.
باید عرض كنم كه در كنار اوستا متن‌هایی كه به من در ترجمه‌ی دینكرد كمك كردند یكی دادستان دینیك است كه بسیار راه‌گشا بود، خیلی از واژه‌ها هست كه من املای غلط آن‌را در دینكرد می‌دیدم اما صورت درست آن را در دادستان دینیك پیدا می‌كنم. هرچند كه خود متن دادستان دینیك هم از جهت تعریفی كه سهوا روش شده كم از دینكرد نیست. منتها تعریف املایی در دینكرد بسیار زیاد است. من فقط این را به شما بگویم كه تنها در كتاب سوم دینكرد نزدیك به 6000 غلط املایی هست، شاید تعجب كنید 6000 غلط املایی ، آن هم فقط در 407 صفحه؟! و این خیلی وحشتناك است زیرا نزول و فقر ادبی كاتبان دینكرد در طول تاریخ را نشان می‌دهد و از این 6000 غلط، هزار تای آن‌ها واژه را تقریبا غیرقابل قرائت كرده و البته مشاهده كردید كه من در ترجمه‌ی كتاب در قسمت‌های متن جاهایی پرانتز با نقطه‌چین می‌گزارم یعنی متن به‌طور كامل افتاده و نیست. در بعضی جاها هم كروشه باز می‌كنم و آن چیزی كه مشابه متن ناقص مذكور در متونی چون دادستان دینیك، گزیده‌های زادسپرم، روایات پهلوی، بندهش و یا در روایات اشاوهیشتان و یا در همین یسنای مشابه دینكرد می‌بینم بازسازی می‌كنم.


س: استاد فكر می‌كنم متن روایات اشاوهیشتان به‌شما كمك زیادی كرده باشد. در ترجمه و بازسازی متن دینكرد؟ چون آذرباد پسر امید كه نویسنده‌ی روایت است دستی هم در تدوین و نگارش و جمع‌آوری دینكرد داشته بویژه كتاب سوم؟


ج: بله كاملا درست است. اما یادتان باشد خود تعریفی كه در متن‌هایی چون اشاوهیشتان، ماتیكان هزاردادستان ، دادستان دینیك و … شده كم از متن دینكرد نیست. ولی با این وجود حجم غلط‌های املایی در دینكرد بسیار است، این‌ها سوای افتادگی‌ها و جابجایی‌های واژگانی است كه مثلا یك نوآموز جمله‌ای را یادش می‌رفته كه بنویسد و آخر متن می‌نوشته، این سوای آن است كه یك جمله را به اشتباه دوبار می‌نوشتند و متاسفانه هدف این بوده كه فقط صفحه كاغذ را پر كنند و به هیربد و یا موبد نشان بدهند، و نشان بدهند كه دستور هیربد مبنی بر كتابت 407 صفحه را انجام داده است.
من مجبورم دائما متن‌های پهلوی را زیر و رو كنم تا این اشتباهات را اصلاح كنم، از جهت فكری و فلسفی به‌جز آن‌كه از یسنای پهلوی و وندیداد پهلوی كمك می‌گیرم مجبورم مطالعه‌ی كاملی روی آثار ارسطو داشته باشم كه این اندازه در درك معضلات فلسفی دینكرد به‌من كمك می‌كند، یعنی از متن‌های پهلوی برای جنبه‌ی زبانی و از متن‌های فلسفی ارسطو و بویژه حكمت‌الاشراق سهروردی برای درك فلسفی مفاهیم دینكرد كمك می‌گیرم.
كتاب‌های فیزیك، متافیزیك، اصل حكومت آتن (كه این كتاب تامل فرهنگی جدی با ایرانیان را نشان می‌دهد) فضایل و رذایل كه واژگان ارسطو عینا با دینكرد یكی است، به‌طور مثال زمانی كه ارس در حال معرفی سیاهی رذایل است واژگان توصیفی او با واژگان تعریفی دینكرد كاملا یكی است، در اینجا دقت نظر خوانندگان نكته‌‌سنج كتاب را به ژرف‌كاوی در این مباحث دعوت می‌كنم

س: استاد شما آذرفرنبغ فرخزادان و آذرباد پسر امید را بیشتر راوی و تدوینگر كتاب دینکرد می‌بینید یا آنها را تئوری‌پرداز دیالوگ‌های عمیق فكری كتاب می بینید؟به زبان ساده‌تر آنها خالق دینکرد هستند یا به بازنویسی آن دست‌یازیده‌اند؟


ج: ببینید آقای شولیزاده من در این مورد بیشتر تمایل دارم كه دینكرد را یك مجمع‌الروایات تلقی كنم كه آذرفرنبغ فرخزادان و آذرباد پسر امید این روایت‌ها را دوباره بازنویسی كرده‌اند، من چندجا در كتاب پنجم و ششم و نهم با جملاتی برخورد می‌كنم كه تشكر می‌كند از فلان خانواده كه فلان روایت به‌من داد كه 8 نسل در این خانواده بود من بازنویسی كردم و به ایشان بازگرداندم و تشكر كردم… به همین دلیل مورد یادشده كه ذكر شد من كتاب را یك مجموعه از روایات می‌دانم و هدف تدوین‌گران این بوده كه این كارنامه‌ی دین (معنی دینكرد) را به‌نوعی جمع‌آوری و عرضه كنند.


س: درواقع در آن پروسه‌ی زمانی كه مامون به قدرت می‌رسد و یك‌جور جو تساهل و تسامع مذهبی بوجود می‌آید موقعیتی ایجاد می‌شود كه فردی چون آذرفرنبغ در دربار راه پیدا كند و موقعیت خاصی برایش ایجاد شود! و ایشان بسیار بسیار استادانه از این موقعیت استفاده می‌كند، زمان را از دست نمی‌دهد با این‌كه عمر شریفش كفاف نمی‌دهد كه این كتاب را تمام كند اما در آن موقعیت حساس تاریخی خدمت خودش را به فرهنگ ایران به‌صورت تمام و كمال انجام می‌دهد؟!


ج: درود بر شما، درود بر شما. من اسمش را گذاشته‌ام فرصت‌طلبی خواجه‌نصیر گونه. عین همان موقعیت‌شناسی كه خواجه نصیرالدین طوسی از خودش در قسمتی از تاریخ نشان می‌دهد، ایشان هم از خود نشان می‌دهند. كتاب ماتیكان گجسته ابالیش هم كه واقف هستید به ایشان مرتبط است.


س: فكر می‌كنید فضل‌ابن‌سهل (وزیر ایرانی مامون) در ایجاد این فرصت تاریخی نقش داشته است؟ به هرحال فضل‌ابن‌سهل یك زرتشتی بوده و مردی فاضل و دانشمند كه در این مورد در كتاب «جاودان خرد» سخن بسیار گفته شده؟ 


ج: ببینید یادتان باشد زمانی كه دینكرد به تدوین نهایی خودش نزدیك شده بود مقارن بود با حكومت عباسیان و زرتشتیان در ایران یك اقلیت به‌عقب‌رانده شده نبودند و یك جامعه‌ی كثیر با نیروی اجتماعی قوی بودند به‌طوری كه می‌توانستند در دربار حرف بزنند و این تنها منوط به فضل‌ابن‌سهل نبوده بلكه یك نیروی اجتماعی است كه حرف می‌زند، نیرویی كه نمی‌توانستند وجودش را نادیده بگیرند و یا حذفش كنند.


س:‌ استاد قرن چهارم تا پنجم كه یك افول گسترده در جامعه‌ی ایرانی بوجود می‌آید، می‌بینیم كه هنوز یك‌سری از آتشكده‌های بزرگ روشن هستند و از آن‌ها بهره‌برداری می‌شود ولی با شروع جنگ مذهبی میان اشعریون و رافزیون آتش این جنگ دامن‌گیر جامعه‌ی مزدیسنی هم می‌شود اما در همان زمان هم غیر از حكومت و شغل‌های حكومتی كه باید از زیر فیلتر عباسیان می‌گذشت، عمده شغل‌های بیرون از دستگاه حكومت بویژه بازرگانی هنوز در دست ایرانیان زرتشتی بود، برای همین شاید هنوز برش خوبی در جامعه داشتند


ج: وحتی یكی از دلایل شاید زود مسلمان‌شدن لایه‌هایی از جامعه‌ی ایرانی همین بوده و شمشیر هم كارگر نبوده و اصولا نیازی هم به شمشیر نبوده و تجار و بارزگانان در زمان فشارهای عباسیان به‌سرعت مسلمان می‌شدند تا سرمایه‌هایشان را حفظ كنند، نمونه‌های معروفش هم در خراسان در زمان حكومت عباسیان اتفاق افتاده


س: یادم هست در یكی از جلسات كه خدمت زنده‌یاد دستور جهانگیر اُشیدری[ایدریاد باد] بودم،ایشان به من فرمودند اگر حقیقتا امروز دین زرتشتی در ایران هنوز زنده است، و من و تو در اینجا با هم گفتگو می کنیم دلیلش تنها استقامت و پافشاری عده‌ی كمی از موبدان و دهقانان و كشاورزان است كه به كیش نیاكانی وفادار ماندند.علی‌رغم آنكه فشار جزیه كمر آن‌ها را خم كرده‌بود


ج: و من سخن شما را با این كلام تكمیل می‌كنم كه اگر منابع این دین هنوز زنده است، تنها دلیلش بلندهمتی پارسیان هند در حفظ و ترجمه‌ی این متون است و البته در كنار آن بی‌تعارف كوشش‌های خاورشناسان اروپایی را نباید فراموش كنیم. در غرب روی این متن‌ها كار كردند، روی فیلولوگ، جمله‌بندی‌ها، برایشان گرامر و آناتومی ساختمان زبانی تدوین كردند. باید با خودمان روراست باشیم، خود همین كتاب دینكرد می‌دانید كه در یكی از روستاهای یرد پیدا می‌شود (نسخه مشهور كپنهاگ معروف به نسخه B) این مجموعه‌ی بزرگ كتاب را سوار خر می‌كنند و به هند می‌برند، متاسفانه پارسی‌ها روی آن كار نمی‌كنند و در آنجا آتش حسادت‌ها و اختلاف‌ها باعث از بین‌رفتن جلد اول و دوم این كتاب می‌شود حتی قسمتی از كتاب سوم هم آسیب می‌بیند، دویست سال كتاب در دست پارسیان بود و روی آن كار نكردند. بعد از 200 سال غربی‌ها كتاب را می‌برند به كپنهاگ و از آن نگهداری می‌كنند. من كپی نسخه‌ی B را از طریق دایره‌المعارف اسلامی برای خودم تهیه كردم، حقیقتا هم اگر این كتاب در كپنهاگ نبود و در دست خود ما بود یا تا حالا در جرز دیوار پوسیده بود و یا آتش تعصب‌های دینی و كینه‌های شخصی نابودش كرده بود.


س: استاد در زمینه کار بر روی کتاب ارزشمند دینکرد در کشورهای غربی چه كسانی به‌صورت تخصصی كار كرده‌اند؟


ج: كتاب سوم را “دومناش” ترجمه كرده، كتاب چهارم را “وست” ترجمه می‌كند، كتاب پنجم را “ماریان موله” كار كرده، كتاب ششم را “شائول شاکد”، هفتم را هم “ماریان موله” و “وست” با هم كار كرده‌اند، هشتم و نهم هر دو كار ”وست” است كه در مجموعه كتاب‌های مقدس شرق آمده، حتی كارهای اولیه مانند پیداكردن سر و ته جمله‌ها و نقطه‌گذاری‌های درست را هم آن‌ها انجام داده‌اند. من واقعا زمانی كه نسخه‌ی B را نگاه می‌كنم متاسف می‌شوم،می‌بینم جاهایی نقطه‌گذاری شده كه اصلا اشتباه است، وسط جملات را نقطه‌گذاری كرده كه این نشان می‌دهد كاتب معنی جمله را نمی‌فهمیده.اگر معانی نوشتار را می‌فهمید نقطه‌گذاری‌ها اینقدر اشتباه نبود. متاسفانه این مسئله نشان می‌دهد در طول زمان ادبیات پهلوی درحال فراموش‌شدن بود. كسانی‌كه با متون خطی پهلوی سر و كار دارند می‌دانند كه جای صحیح نقطه‌ها چقدر در ترجمه‌ی صحیح متن مهم است، به‌جز نسخه‌یB ، نسك مدن و ترجمه‌ی سن‌جانا هم منابع خوبی برای كارهای پژوهشی هستند.من معتقدم كه هیچ كاری مقدس‌تر از زنده‌كردن یك فرهنگ نیست، بویژه چنین فرهنگ مقتدری كه نام بزرگ مردی چون زرتشت را یدك می‌كشد. فرهنگی كه در پس هزاره‌ها اسباب و مایه‌ی سرفرازی قوم آریایی شده، نه از آن‌جهت كه زرتشت مردی آریایی‌تبار بود، از آن سبب كه آریایی‌ها نسبت به سایر قوم‌ها این پیام را بهتر دریافت كردند و با گوش دل شنیدند و با دیده‌ی خرد در زندگانی به‌كار بستند.


س: جناب فضیلت فكر نمی‌كنید یكی از دلایل كوشش‌های آذرفرنبغ در تدوین دینكرد به‌نوعی ارایه یك خلاصه از اوستای 21 جلدی ساسانی بوده؟ و یا به‌نوعی روایت تاریخی دین مزدیسنی از كی‌گشتاسب تا خسرو قبادان؟


ج: من فكر می‌كنم انگیزه‌ی اصلی، نگهداری از روایات و متون بوده و …! بله به‌نوعی هم نگهداری از اوستای ساسانی بوده، اما یادتان باشد بعد از آن‌كه دینكرد تدوین می‌شود تا مدت‌ها افرادی بودند كه در متن‌ها و نوشتارهایشان رجوع می‌دادند به 21 نسك اوستای ساسانی كه نشان می‌دهد بعد از تدوین دینكرد هنوز هم این 21 نسك وجود داشته و شاید احمال‌كاری خود ما ایرانیان و هجوم دشمنان جدید و یا آتش تعصب‌های فردی و كشمكش‌های داخلی به‌نوعی باعث از بین‌رفتن آن شده.


س: جناب فضیلت فكر نمی‌كنید یكی از دلایل تدوین دینكرد همین دورشدن تدریجی مردم از اوستای ساسانی بوده؟ یعنی پركردن شكاف میان عوام مردم با 21 نسك اوستا؟


ج: نه از دیدگاه من خلاصه‌ای كه صورت گرفته برای خواص و به‌منظور ایجاد یك درس‌نامه بوده، توجه كرده باشید من روی كتاب هم حك كردم «درس‌نامه دین مزدایی»، این كتاب در هیربدستان و چاشته‌های دینی تدریس می‌شده، دین‌آموزان به‌صورتی طبقه‌بندی‌شده مطالب این كتاب را فرامی‌گرفتند، به‌واقع این كتاب مكتوب آكادمیك موبدان بوده است.


س:‌ سخن شما متین، اما خود متن به‌واسطه‌ی غلط‌ های املایی متعدد اینگونه نشان نمی‌دهد؟


ج: این غلط‌های املایی در پی هزار سال به‌وجود آمده.


س: اگر دست خواص بود كه نباید چنین مشكلی پیش می‌آمد؟


ج: در ابتدای تدوین كتاب مشكلی از این جهت وجود نداشته ، پس از تدوین و درگذر زمان و در دست نوآموزانی كه وظیفه‌ی كتابت متن را به‌عهده داشته‌اند، این ایرادها ایجاد شده اند.


س: متن كتاب تا آن‌حد هم سنگین نیست كه عوام از درك آن عاجز باشند؟


ج: برای زمان و دانش امروزی،خصوصا” امثال من و شما که با حکمت خسروانی سروکار داریمسنگین نیست، برای دوران خودش كتابی سنگین از نظر مفاهیم بوده است.


س: استاد، من فكر می‌كنم برای آن‌زمان كه مردم با خود اوستای اصلی سر و كار داشته‌اند، بالطبع متن و مفهوم اوستا سنگین‌تر از متن پهلوی دینكرد بوده؟


ج: مردم سر و كار داشتند ولی فقط می‌خواندند و حفظ می‌كردند، مثل آنكه ما الان در جامعه مسلمان حافظ قرآن زیاد داریم ولی متن عربی را حفظ می‌كنند و همه‌ی فلسفه و مفهومش را نمی‌دانند و اكثریت مردم قادر به درك معنای عربیش نیستند.


س: استاد، كتاب بر مبنای همین طبقه‌بندی و فصل‌بندی خودش تدریس می‌شده؟


ج: این را دقیقا نمی‌دانم!


س:‌ منظور من این است كه در هیربدستان از كتاب اول آغاز می‌كردند تا كتاب نهم؟


ج: ببینید كتاب سوم چنانکه خودتان هم دیده اید مفاهیم بسیار سنگینی دارد،من خودم متقاعد شدم كه دینكرد هزاردر كه معروف است واقعیت دارد، واقعا هزار فصل بوده، خود كتاب سوم به‌تنهایی هارصدوبیست‌و خرده‌ای فصل است. درضمن اگر قبول كنیم كه كتاب‌های مفقوده‌ی اول و دوم هركدام 250 فصل بوده، كتاب طبیعی می‌نماید. من بارها با فصل‌هایی در كتاب برخورد می‌كنم كه به مطالب فصلی‌هایی در كتاب‌های اول و دوم ارجاع داده می‌شوند و دیگر متاسفانه در دسترس نیست. شما اگر دقت كرده باشید من بحث‌های مثلثاتی در دینكرد پیدا كرده‌ام ، مباحثی پیرامون Sin (سینوس) و Cos (كوسینوس). در بعضی‌ جاها هم بحث برروی كرویت زمین می‌شود، جاهایی در كتاب هست كه در مورد خسوف و كسوف بحث می‌شود، در جاهایی از دینكرد سال به ثانیه محاسبه شده به‌طوری‌كه مطرح می‌كند 365 روز و 6 ساعت و چقدر خرده‌ای از ساعت، بعد توضیح می‌دهد كه چرا سال كبیسه درست شده، كسوف چرا به‌وجود می‌آید، در همان 42 بند كه پیرامون نجوم بحث می‌شود بیش از 80 نكته نجومی را مطرح و شرح می‌دهد.این نشان می‌دهد كوشش داشتند به هر قیمتی كه شده در هر حوزه‌ی علمی دست‌كم یك سرفصل از خود به‌جای بگذارند، حالا یا متن‌های پیچیده‌تری در اختیار داشته‌اند كه بعدها به‌مرور به دین‌آموز می‌آموخته‌اند یا این‌كه همان‌طور كه شما فرمودید می‌خواستند به‌ هر قیمتی همین چیزی را كه از كتاب‌سوزی‌های اعراب باقی مانده بوده به هر نحوی حفظ كنند.

س:استاد این شیوه ی تدریس علوم دینی در نظام سازمانی روحانیت زرتشتی که از آن صحبت می کنید به چه صورتی بوده است؟


ج:روش معمول به این شكل بوده كه در چاشته‌ها[=دانشکده های علوم دینی در دوره ساسانی] در بدو شروع آموزش به دین‌آموز زبان پهلوی را می‌آموختند، سپس گزارش پهلوی اوستا، و در مرحله‌ی بعد دینكرد قرار داشت. از دیدگاه ساختمان زبانی شما نثر یسنای پهلوی را به‌وضوح در متونی چون نامه‌های منوچهر، گزیده‌های زادسپرم، بندهش می‌بینید. هر كدام از این اندیشمندان به‌اندازه‌ی ظرفیت ذهنی خودشان از گزارش پهلوی اوستا الهام گرفته‌اند و متاثر از قواعد دستوری آن هستند، مثل تحت تاثیربودن ادیبان زمان ما از گلستان سعدی. شما می‌دانید گلستان در ذهن و زبان ما ایرانی‌ها 600، 700 سال است كه حضور دارد، ما همین الان داریم به زبان سعدی حرف می‌زنیم، تكامل زبان دری با سعدی به سقف خودش رسید، مشابه این حضور را گزارش پهلوی اوستا در ذهن و زبان موبدان داشته و زمانش هم خیلی طولانی است. رد پای آن هم در تك‌تك متون پهلوی مشهود است. برای خود من متن گزارش پهلوی اوستا وسیله‌ی راه‌گشایی است برای زمانی‌كه در ترجمه‌ی متون پهلوی با مشكل مواجه می‌شوم. در اینجا توجه شما را به یك نكته‌ی دیگر هم جلب می‌كنم و آن این است كه هیچ‌گاه فراموش نفرمایید كه موبدان و هیربدانی چون آذرفرنبغ و آذرباد پسر امید و حتی موبدانی چون آذرباد مارسپند و روشن با چه سختی‌هایی زندگی می‌كردند و یك كتاب می‌نوشتند !
شما الان تشریف می‌برید سر كوچه و یك بسته 500 تایی كاغذ A4 می‌خرید به بهایی بسیار ناچیز، ولی آنها برای تهیه‌ی 500 برگ كاغذ باید از شهری به شهر دیگر سفر می‌كردند، نور برق نداشتند كه تا 12 شب كار كنند، كامپیوتر نداشتند تا اطلاعاتشان را ذخیره كنند. من بیش از هزار بار به مواردی برخورد كردم كه یك واژه را در متن اشتباه نوشته و درستش را بعد از همان واژه‌ی غلط تكرار كرده، چون امكاناتی مثل كاغذ و دوات برای دوباره‌نویسی نداشته، اینقدر در مضیقه بودند كه جرات نداشتند یك كاغذ را دوباره از نو بنویسند و پاكنویس كنند یا حتی یك كاغذ را خط بكشند، من كپی خطی دادستان دینیك را دارم توی هر صفحه دست‌كم 20 واژه خط‌خورده هست كه دوباره درستش را كنارش نوشته‌اند، به‌نوعی هم چركنویسشان بوده هم پاكنویسشان. دینكرد خط‌خوردگی ندارد اما عملا چركنویس است. این همه مضیقه‌ای كه ایشان داشته‌اند نشان می‌دهد ما با این امكاناتی كه داریم شاهكار نمی‌كنیم كه دست‌نوشته‌های آن پاكمردان را ترجمه می‌كنیم، باور كنید آن موبدها هزاران بار از ما دانشمندت بودند كه با چنان امكاناتی، با آن شرایط سخت این دانش را برای من و شما نگهداری كردند كه امروز من و شمای ایرانی صاحب حافظه‌ی تاریخی باشیم كه در سخت‌ترین بحران‌های روزگار دچار آلزایمر تاریخی نشویم، ببینید من معتقدم ما اگر امروز كوشش می‌كنیم و این متون را زنده می‌كنیم تا به نسل‌های بعد انتقال پیدا كند فقط یك وظیفه است یعنی ما به وظیفه‌ی خودمان عمل می‌كنیم ولی اگر كوتاهی كنیم ننگ است و مایه‌ی شرمساری ما خواهد بود در برابر نسل‌های آینده.


س: همان‌ سخن مشهور دكارت استنباط می‌شود«cogito ergo sum»[من می‌اندیشم پس هستم !!] وقتی قوه‌ی اندیشیدن و ابراز فكر كردن و خودشناسی از یك جامعه سلب شود، آن جامعه به‌سوی پرتگاه نیستی ثوق داده می‌شود.


ج: بله كاملا درست است. فرهنگ و ادبیات ایران باستان به‌قدری قوی است و ما ذخیره‌ی فكری نیرومندی از آن داریم كه من كمتر ملت و تمدنی را در طول تاریخ می‌بینم كه تا این حد به درجه‌ی كمال و حكمت رسیده باشد و این پشت‌گرمی بزرگی است برای ما تا به افق‌های آینده خوش‌بین باشیم به‌شرطی كه خودمان را بشناسیم. ببینید از من پرسش می‌كنند كه مثلا در قرن 21 چه نیازی به شناختن اوستا و یا فرهنگ آتش و حكمت خسروانی داریم؟ می‌گویند اوستا یك متن كهنه و خاك‌گرفته است؟! آمریكا دارد در مریخ فرود می‌آید و مثلا كشفیات فضایی ناسا به فلان مرحله رسیده ، شما نشسته‌اید پهلوی یا اوستا و یا سانسكریت كار می‌كنید؟!
جوابش خیلی روشن است: شما یك تمدن به‌من نشان دهید كه در مریخ فرود بیاید و در حوزه‌ی فرهنگی كارهای زیربنایی نكرده باشد.
یك تمدن به من نشان دهید كه ریشه‌ی فرهنگی تاریخی نداشته باشد ولی بتواند جلوی سیل، زلزله، وبا و بلایای دیگر مقاومت كند؟ بالاخره این دروغ نیست كه ما سه ساله بم را ساختیم؟! و این ربطی به هیچ حكومت خاصی هم ندارد، یك روحیه‌ی ملی است كه این پشتكار را به‌وجود می‌آورد. شاید اگر همین اتفاق در پاكستان یا عراق و تركیه روی داده بود مردم تا 10 سال دیگر هم نمی‌توانستند آن شهر را بسازند، نمی‌شود یك ملتی در مریخ فرود بیاید اما بن‌مایه‌های فرهنگی خودش را نشناخته باشد.


س: ‌استاد فضیلت شما فرمودید که بر روی كتاب شكند گمانیك ویچار[گزارش گمان شكن] نوشته موبد دانشمند «مردان فرخ اورمزد داد» كار پژوهشی داشته اید؟


ج: شما آیا این متن را مطالعه كرده اید؟ چقدر با این متن آشنایی دارید؟


س: آری من متن پازند این کتاب را خوانده ام اما برگردان فارسی ب‌صورت پراكنده وجود دارد چون ترجمه‌ی واحدی از كتاب انجام نشده است،منتهی چند سال پیش خانم دكتر پروین شكیبا در آمریكا برای رساله‌ی دكترای زبان و ادبیات فارسی خودشان متن شكند گمانیک ویچار را به فارسی روان ترجمه كردند،منتهی متن یك‌نوع روان‌نویسی است تا ترجمه‌ی واژه به واژه و بیشتر شبیه ترجمه‌ی روایات امید اشاوهیشتان خانم دکتر نهزت صفای اصفهانی است و آن جذابیت آكادمیك را ندارد، شما اگر به ترجمه‌ی صادق هدایت از فصل‌های آخر كتاب توجه كنید می‌بینید كه هم برگردان واژه به واژه هست و هم به‌طور جداگانه ترجمه‌ی روان و آزاد


ج:بله تقریبا” همین گونه است.


س:استاد آگاه هستید که بنیادهای تئوریک این كتاب با سایر متون پهلوی فرق اسای دارد.دین مزدیسنی در دوران ساسانی، دین رسمی كشور است از این‌رو چون اكثریت مطلق نفوس ایران بزرگ پیرو این كیش هستند نیازی به نوشتن متون پیكاری و مكاشفات اثباتی علمی و فلسفی در نشان‌دادن حقانیت دین زرتشتی نیست، اما پس از حمله‌ی اعراب و ورود دین جدید می‌بینیم كه فردی فرزانه چون «مردان‌فرخ» در نقد علمی و فلسفی سایر ادیان رایج در آن روزگار و اثبات استدلالی حقانیت مزدیسنی دست به نگارش چنین كتابی می‌زند. ببینید هنوز در آن زمان هویت ملی و این‌كه (من‌ كی هستم) در خطر نیست. پیكان به‌سوی هویت دینی است و این بینش دینی است كه در معرض هجوم قرار گرفته است، به‌همین دلیل است كه می‌بینیم در این دوران هنوز ایرانیان به فكر شاهنامه‌نویسی نیفتاده‌اند بلكه تلاش‌ها هنوز معطوف به حفظ سنگر مذهبی است. از این‌رو است كه استاد شاهدیم در این دوران از تاریخ ایران تلاش‌ها بیشتر در راه حفظ متون دینی و تدوین كتبی چون دینكرد و شكند گمانیك ویچار و … است و البته گمان من بر این است كه شاید كتاب‌های متعددی مانند شکند گمانیک ویچار بوده اما بنا به دلایلی امروز به‌دست ما نرسیده و ازبین‌رفته؟!


ج: درود بر شما، آفرین این سخن آخر خیلی نكته‌ی مهمی است، من اراده‌ی بسیار بزرگ و روحیه‌ی فوق‌العاده‌ای را در نویسنده‌ی این كتاب می‌بینم. اندیشه‌ی او دریای لایزالی است از بینش و حكمت فكری عامه‌ی افكار و مذاهب دوران خودش. فن بیان و شیوایی قلم به استدلال‌های او قدرت تاثیرگذاری خاصی می‌بخشد. استفاده‌ی به‌موقع از تمثیل‌های قانع‌كننده و قراردادن خواننده در یك شاهراه اطلاعاتی به نسبت زمان خودش این امكان را به شما می‌دهد كه رسیدن به حقیقت یقین از دیدگاه او را با شك فلسفی تجربه كنید.
حالا یك نكته‌ی جالبی را هم برای شما نقل می‌كنم، من در حدود فصل‌های 230 كتاب سوم دینكرد بود كه متوجه شدم دو تا سرفصل یا تیتر داریم ولی متن موجود نیست و تیترها به‌هم چسبیده‌اند، چون دیدید كه كتاب دینكرد مانند شایست و ناشایست هر فصل یك سرنامه یا تیتر دارد و پس از آن یك متن كه آن تیتر به‌نوعی خلاصه مفاهیم آن فصل یا متن است. این ساختمان ادبی و زبانی دینكرد است و معمولا كلمه‌ی اول این سرفصل از نظر مفهومی و نوع ساختار ادبی بسیار سنگین است، به‌طوری‌كه گاهی در زمان ترجمه، وقتی من این كلمه را معنی می‌كردم به‌نوعی متوجه می‌شدم كه كل این فصل پیرامون چه نكاتی است. عرض می‌كردم در حدود فصل 230 كتاب سوم با سرفصلی طولانی مواجه شدم كه متنی در پی آن نیامده بود، به ترجمه‌ی انگلیسی دستور پشوتن سن جانا رجوع كردم، دیدم ایشان متوجه این قضیه نشده‌اند و یك‌دست ترجمه كرده‌اند. به ترجمه‌ی فرانسوی دومناش مراجعه كردم دیدم ایشان متوجه این قضیه شده‌اند و چون دومناش خودش هم روی شكند گمانیك ویچار كار كرده بود، می‌دانست كه این فصل مفقوده‌ی دینكرد همان فصل نهم كتاب شكند گمانیك است. چون این فصل با همین عنوان و همین سرفصل در كتاب شكند گمانیك آمده، اگر ابتدای دیباچه‌ی كتاب شكند گمانیك را هم مطالعه بفرمایید می‌گوید مردان‌فرخ كه این جرقه از خواندن دینكرد در او ایجاد شد، می‌گوید این بذری بود كه آذرفرنبغ و آذرباد پسر ماراسپند پاشیدند
حال چرا این كار را كرده نمی‌دانم. به‌جای آنكه متن را بازنویسی كند، كتاب را از آذرباد پسر امید گرفته، آن فصل از كتاب را قیچی كرده و گذاشته در كتاب خودش و چون دینكردی كه در دست آذرباد پسر امید بوده همین كتاب مادر در حال تدوین بوده پس از آن تمام رونوشت‌ها جای خالی این فصل را نشان می‌دهد، در نتیجه ما در دینكرد امروزی سرفصل را داریم ، تیتر را هم داریم اما متن خود فصل را نداریم. فقط شانسی كه آوردیم این بود كه این كتاب شكند گمانیك پیش از آن‌كه از بین برود به‌وسیله‌ی موبد بزرگ پارسیان نریوسنگ به سانسكریت ترجمه شد. البته ترجمه‌ی سانسكریتی یسنا هم كار ایشان است، متاسفانه زمانی كه متن به سانسكریت ترجمه می‌شود و بر اساس آن گزارش پازند تهیه می‌شود، پس از مدتی اصل متن پهلوی ازبین‌ می‌رود، بالطبع آن فصل دینكرد هم با آن ازبین می‌رود .
من چون به سانسكریت تسلط دارم روی هر دو متن، ترجمه‌ی سانسكریتی نریوسنگ و متن پازند شكند گمانیك كار كردم، آن فصل گم‌شده‌ی دینكرد را از نو استخراج كردم و در دفتر سوم از كتاب سوم دینكرد این فصل مفقوده را با آوانویسی پهلوی به اضافه‌ی واژه‌شناسی اولیه و یك ترجمه آورده‌ام.
من برای كار روی شكند گمانیك ویچار اولین كاری كه كردم، یك كپی از متن سانسكریتی كتاب را از طریق پارسیان هند و كتابخانه‌ی بزرگ دستور مهرجی رانا تهیه كردم. متن پازند را هم از طریق كتابخانه اردشیر یگانگی كپی كردم و برای شروع آمدم متن سانسكریتی را از بنیاد برای خودم نوشتم به‌صورت با فاصله تا بهتر بتوان واژه‌شناسی اش كرد.
بعد از آن ترجمه‌ی انگلیسی وست از شكند گمانیك را تهیه كردم و آن را هم بازنویسی كرده و روش كار كردم. در این پروژه من هر چهار متن سانسكریتی، پازند، ترجمه‌ی فرانسوی، ترجمه‌ی انگلیسی را با هم به‌كار گرفتم. دارم وسوسه می‌شوم اگر بشود به كمك متن پازند و متن سانسكریتی، متن پهلوی را بازسازی كنم و معتقدم این بزرگترین كاری است كه می‌توان برروی كتاب شكندگمانیك انجام داد. در ترجمه‌ی شكند گمانیك متوجه شدم كه در آن فصل نهم شكند گمانیك كه فصل مفقوده‌ی دینكرد است، مردان‌فرخ برعكس دیگران كه متاثر از متن پهلوی یسنا هستند، ایشان بیشتر تحت تاثیر ادبیات دینكرد هستند و هنری خاص به خرج داده ، در پنج فصل اول كتاب، ایشان در بحث‌های فلسفی دست به واژه‌سازی زده یعنی واژه‌هایی را ساخته كه ما در متون پهلوی دیگر نمی‌بینیم، یعنی برای زبان پهلوی واژه‌سازی كرده. این نكته‌ی خیلی مهمی است پیرامون نویسنده‌ی شكند گمانیك. ببینید مردان‌فرخ چه تسلطی بر زبان و فرهنگ ایران زمین داشته !!!
حالا چرا صادق هدایت فقط 6 فصل آخر كتاب را ترجمه كرده؟ به‌واسطه‌ی دیدگاه خاصی كه هدایت داشته و آن چند فصل آخر كتاب ارضایش می‌كرده، صادق هدایت معتقد بود كه تمام گرفتاری‌های ما در حمله‌ی اعراب به ایران نهفته است. و به آن بخش‌هایی از كتاب پرداخته كه در رد بینش‌های سامی است و بقیه‌ی كتاب برایش جذابیتی نداشته، فصل‌های 4 و 8 كتاب هم در كتاب تعالیم مغان آر سی زنر هست كه ترجمه شده، فصل نهم را هم كه من در كتاب دینكرد می‌آورم، البته 5 فصل اول كتاب را یكی از اساتید (محمدرضا خسروی) در تحقیق پایان‌نامه‌ی فوق‌لیسانس خودشان زیر نظر خانم مهشید میرفخرایی ترجمه كرده‌اند. تقریبا 80 درصد كتاب به زبان فارسی ترجمه شده، اگر زمان مهلتی بدهد شما مطمئن باشید شكندگمانیك ویچار را مانند دینكرد با تمام ترجمه‌ها و ترجمه‌ی روان به‌همراه واژه‌شناسی و متن بازسازی‌شده‌ی پهلوی با آوانویسی به چاپ خواهم رساند.


س: یعنی استاد شما نوید این را می‌دهید كه ما روزی این كتاب را چاپ‌شده ببینیم؟


ج:‌ بله، باید این كار روزی صورت بگیرد، نه فقط شكندگمانیك بلكه كل دینكرد، یسنای سه زبانه و حتی دادستان دینیك كه البته شنیده‌ام دانشمند گرانقدر ایرانی خانم دكتر كتایون مزداپور و آقای دکتر جعفری هم روی این كتاب كار می‌كنند كه بسیار مایه‌ی سرور است.

س: استاد به بحث بر روی كتاب دینكرد بازگردیم.یك بیوگرافی اجمالی از سیر كارتان بر روی دینكرد به ما بدهید؟


ج: من به‌طور جدی کار بر روی دینكرد را از سال 1370 شروع كردم، تقریبا 15 بار متن را بصورت كامل نوشته و روی دستور زبان و واژه‌شناسی آن كار كرده‌ام. روی واژه‌های خوانده‌نشده، غلط‌های املایی متن به‌كرات كار كرده‌ام و هر بار با یك ترجمه و یا یك متن پهلوی تطبیق دادم، بعد پیداكردن سر و ته جمله‌ها بود كه با افتخار می‌توانم بگویم كه به پایان ‌رساندم و تایپ كامپیوتری‌اش را هم خودم انجام دادم، تصحیح متن كامپیوتری و حتی حاشیه‌سازی‌ها هم همه كار خودم است. به‌قولی مانند صنعتگران قرون وسطی تمام كار از پیداكردن نسخه‌های خطی از كتابخانه‌های هند – انگلیس و ایران تا پایان كار و رساندن به مرحله‌ی چاپ به‌عهده‌ی خودم بود. در اینجا لازم می‌دانم از زحمات بسیار زیاد جناب آقای شاه‌فریدون بنداری تشكر ویژه ای كنم كه در كتابخانه‌ی یگانگی بسیار یاری‌رسان من بودند. گرم‌ترین درودهایم را نثارشان می‌كنم.من اهورامزدا را سپاس‌گزارم كه این افتخار را نصیب من كرده تا بتوانم روزانه به‌این‌ اندازه با نامه‌ی مینوی گاتها و نسک سپند اوستا در تماس باشم


س: استاد به‌نظر خود شما چرا روی كتاب دینكرد كه به‌نوعی گنجینه‌ی بزرگی است از نیاكان ارجمند تا امروز كار گسترده‌ای صورت نگرفته و تنها به‌نوعی شما در این راه قدم گذاشته‌اید؟


ج: برای خود من همیشه جای ابهام بوده كه چرا كتاب دینكرد اینقدر مغموم واقع شده، و جامعه‌ی آكادمیك و جامعه‌ی زرتشتیان نسبت به كار روی این كتاب راغب نبوده‌اند؟ زمانی كه كار برروی این كتاب را شروع كردم متوجه سختی خاص كار شدم، ترجمه‌ی صحیح این كتاب فردی را می‌طلبد كه غیر از تسلط بر علم لغت و ادبیات و گرامر زبان پهلوی، دستی هم در فلسفه داشته باشد. من تاكید می‌كنم مطالعاتی كه برروی فلسفه‌ی افلاطون و ارسطو، حكمت خسروانی و حكمت اشراقی داشته‌ام در حل ترجمه‌ی دینكرد جدا برای من راهگشا بود.


س: این تاثیرات افكار و فلسفه‌ی یونانی در دینكرد را كه می‌فرمایید منظور چه‌جور تاثیری است؟ لطفا روشن‌تر بفرمایید.


ج: من شروع آن را با پناهنده‌شدن گروه فلاسفه‌ی یونانی به دربار ایران به‌طور اخص خسرو انوشیروان می‌دانم. می‌دانید كه انوشیروان فلسفه‌ی یونانی را می‌دانست، این گروه حكمای یونان پس از ورود كتاب متافیزیك ارسطو را به زبان پهلوی ترجمه و خلاصه‌ می‌كنند و به نزد انوشیروان پیشكش می‌كنند. بعد این كتاب دوباره به لاتین ترجمه می‌شود و امروز هم در واتیكان موجود است. بی‌تردید موبدان ساسانی با فلسفه‌ی فكری افلاطون و ارسطو آشنا بوده‌‌اند، چنانكه متقابلا حكمای یونان با حكمت خسروانی و فلسفه‌ی مغان آشنایی داشته‌اند. این تاثیر متقابل را در كتاب‌های دوطرف می‌توان مشاهده كرد. چنان‌كه ترجمه‌ی یكی از فصل‌های دینكرد عینا ترجمه‌ی واژه به واژه‌ی یكی از بخش‌های كتاب متافیزیك ارسطو است. و متقابلا افلاطون از معلمی به‌نام زرتشت و آموزه‌های بی‌مانندش در چند هزار سال پیش از خود سخن می‌راند و ارسطو از حكمت و آموزش‌های مغان پارس.
من این مباحث را سند محكمی می‌دانم كه نشان می‌دهد آشنایی و تعامل فرهنگی ما و یونان از زمان ابونصر فارابی و یعقوب اسحاق كندی نیست بلكه ریشه در درازای تاریخ دارد.


س:‌ از حكمت حرف زدید استاد، سرخط‌های حكمت خسروانی در كتاب دینكرد تا چه حد مشهود است؟


ج: چنانکه آگاه هستید من سال‌هاست که با حكمت‌الاشراق سهروردی سروكار دارم؛ به‌نوعی ذخیره‌ی ذهنی من است مثل دینكرد كه تقریبا حفظ هستم و هرگاه با یك نوشته یا كتابی سروكار داشتم كه شباهت‌هایی با حكمت اشراقی در مفاهیم متن آن هست به‌نوعی در نظر من آشنا می‌آمد و متوجه می‌شدم كه این متن تا چه حد با نوشتار و فلسفه‌ی سهروردی می‌تواند نزدیك باشد، مثل این‌كه شما دیوان حافظ را حفظ باشید و این طبیعی است كه اگر یك بیت و یا غزلی شبیه اشعار حافظ باشد در دید شما آشنا می‌آید.


من در ترجمه‌ی دینكرد متوجه 4 واژه‌ی بارز شدم:
_
روشنی بن روشن  Rosnih-e-Bun-Rosn
_
پیروگ (فروغ)PeRog  یا  Ferog
_
برراه (پرتو)  brah
_
بام  bam


كه مرتب تكرار می‌شد و اوایل مفهوم آن را به‌طور دقیق نمی‌فهمیدم.به ترجمه‌ی فرانسوی دومناش هم رجوع كردم ، در آن بخش‌هایی كه این اصطلاحات می‌آمد چیز راهگشایی پیدا نكردم
خوب ما در اوستا واژه‌ای داریم به‌نام انغرروشن[انغ رَئوُچنگه] به معنی روشنایی ناپیدا كرانه و می‌دانستم كه زمانی‌كه با این واژه روبرو می‌شوم با چه ساختار واژه‌ای و معنایی سروكار دارم، ترجمه‌ی روان “روشنی‌ایی بون روشن” می‌شود: روشنایی بنیاد همه‌ی روشنایی‌ها، متوجه شدم هرگاه در دینكرد می‌خواهند پیرامون اهورامزدا و ذات آن سخن بگویند یكی از خصلت‌های سرشتین اش «روشنی‌ایی بن روشن» است.
خوب این Rosnih-e-Bun-Rosn (روشنایی بنیاد همه‌ی روشنایی‌ها) از نظر معنایی چه تفاوتی مگر با نورالانوار سهروردی دارد؟ دینكرد می‌گوید این روشنایی بنیاد همه‌ی روشنایی‌ها بعد از خودش پیروگ (Ferog) را خلق كرد یعنی پروگ نوری است كه سرشتش از گوهره‌ی ذات نورانی خداوندی یا همان بنیاد همه‌ی روشنایی‌هاست. دینكرد می‌گوید این نور پروگ، وهمن است. وهمنی صفت، تعریف این نور دوم منطبق است بر نورالقرب سهروردی، این دومین تكانی بود كه به ذهن من می‌داد !! پس از پیروگ، برااه (bRah) خلق می‌شود به معنی پرتو . متوجه شدم این تعریف دینكرد با نور قاهر سوم حكمت‌‌الاشراق سهروردی یكی است، زمانی كه به مرحله‌ی چهارم نور یا بام (bam) می‌رسیم باز هم تعاریف سهروردی را با حكمت خسروانی منطبق می‌بینیم . جالب‌تر از همه‌ی این‌ها در یكی از فصل‌های دینكرد مطرح می‌شود كه پس از مرحله‌ی چهارم نور، آمیختگی نور با ظلمت آغاز می‌شود و آنقدر پیش می‌رود تا نور ضعیف شده و به تاریكی مطلق می‌رسد. خوب این ظلمت در تعریف حكمت خسروانی دقیقا همان چیزی است كه سهروردی آن را (غسق) می‌داند.
مورد دیگری را خدمتتان عرض می‌كنم، حكیم عالی مقام شهاب الدین سهروردی یك واژه را مرتب به‌كار می‌برد بنام(فرشادشور) مثلا فرشادشور از زرتشت چنین نقل كرد… من تعجب می‌كردم كه ما چنین فردی را در فرهنگ مزدیسنی نداریم؟ متوجه شدم كه سهروردی نتوانسته واژه‌ی فرشوشتر را درست تلفظ كند و نام فرشوشتر دانا را فرشادشور می‌آورده !!
در جاهایی از دینكرد از نور اسپهبد سخن رانده می‌شود، در دینكرد به صراحت از كالبدهای تنانی نور سخن رفته، می‌گوید وهمن برای ذات خداوندی كالبد تنانی است، وهمن (اندیشه نیك) دور اهورامزدا را گرفته است و ذات نورانی خداوند برای او (اندیشه نیك) جان گوهرین است. خود وهمن برای مرتبه‌ی پایین‌تر از خودش جان گوهرین است، مرتبه‌ی پایین‌تر برای وهمن كالبد تنایی … مرتبه به مرتبه برای پایین از خودشان جان گوهرین هستند و بالعكس برای بالاتر از خودشان كالبد تنانی.دیگر از این روشن تر مراتب پلکانی معرفت و قوس صعودی نور در حکمت اشراقی را نمی توان بیان کرد
عین همین تقسیمات دینكرد در حكمت‌الاشراق وجود دارد، جالب آن‌كه دینكرد تقسیمات یا طبقات چهارگانه‌ی نور را مرتب به‌كار می‌گیرد. من توجه شما را به فصل‌های 190 به بعد كتاب سوم دینكرد جلب می‌كنم. در ادامه متوجه شدم كه این تعاریف طبقات چهارگانه‌ نور را برای خود دینكرد هم به‌كار برده‌اند، در فصل 420 كتاب سوم عنوان می‌شود كه دینكرد اول چون از سرشت اندیشه‌های اشوزرتشت و از پرتو سخنان او گرفته شده بود از نظر پایه‌ی معرفتی مانند نورالانوار و هم‌پایه‌ی شیدان‌شید بود، بعد در تخریب‌های اسكندر گجسته كتاب آسیب می‌بیند. درست است كه دوباره بازسازی می‌شود اما دیگر مثل پایه‌ی اول نور نیست بلكه هم‌پایه‌ی معرفتی مرتبه‌ی دوم نور یا پیروگ است.


س:‌ یعنی استاد تدوینگر (آذرباد پسر امید) كتاب را با اوستا مقایسه و یا به‌نوعی هم‌پایه فرض كرده است؟


ج: بله، آذرباد پسر امید طوری سخن می‌گوید كه گویی اوستا و دینكرد یك كتاب بوده است. بعد دوباره برای بار سوم در دوره‌ی ساسانیان موبدی به‌نام تنسر (توسر) دوباره بازسازی‌اش می‌كند ولی این بازسازی دیگر در پایه‌ی معرفتی شیدان‌شید و یا پیروگ نیست بلكه مرتبه‌ی آن مثل مرتبه‌ی سوم نور است و هم‌پایه‌ی برااه است. پس از حمله‌ی اعراب و تباهی ایشان و تخریب آثار فرهنگی ایران در اینجا می‌گوید: من هیربد آذرباد پسر امید برای بار چهارم دینكرد از دست‌رفته را بازسازی كردم اما می‌دانم كه از نظر پایه‌ی معرفتی از شیدان‌شید (روشنایی بنیاد همه‌ی روشنایی‌ها) بهره ندارد بلكه از بام Bam بهره دارد، بعد آرزو می‌كند كه در زمان ظهور هشیدر (اشیدر) پسر زرتشت، این كتاب بازسازی شود و به‌ مرتبه‌ی نورالانوار اولیه رجعت كند !! حتی زمانی‌كه پیرامون تاریخ ایران‌زمین هم بحث می‌شود، این طبقه‌بندی‌های چهارگانه مطرح می‌شود، سیر مادی تاریخ ایران از شیدان‌شید تا ظلمت و سپس حركت دوباره به‌سوی افق روشن به‌تصویر كشیده می‌شود.من تردیدی ندارم كه حكمت‌الاشراق سهروردی ترجمه‌ی عربی‌شده‌ی تئوری فلسفی حكمت خسروانی است و یك اخذ مستقیم است تنها به‌نوعی سهروردی مبحث را اسلامیزه كرده است.


س:جالب است که استاد این طبقه بندی های چهارگانه در تقسیم بندی های اتش و تحقیقات نجومی نیز به چشم می خورد.بطور مثال در تقسیمات نجومی:1)روشنایی بی کران 2)خورشید پایه 3)ماه پایه 4)ستاره پایه ، حتی چهار عنصر[آخشیج] !!
ج:بله درست است در این مباحث هم کاملا” به چشم می آید.

س:استاد نگاه دینکرد به مسئله ی «فَرّه یزدانی» چگونه است؟ اصولا” آیا دینکرد به این مقوله می پردازد؟


ج:اتفاقا” یک بحث بکری را که در دینکرد توضیح می دهد،مبحث فره ی یزدانی است که من در هیچ متن پهلوی ندیدم که فره ی یزدانی[خوَرَه] اینطور توصیف شود.دینکرد می گوید:فره یزدانی یعنی «انرژی حرکتی نورانی» و هر چیزی در جهان هستی به نوعی از این انرژی بهره مند است.در فصل 409 کتاب سوم می گوید خُوَرَه یعنی خویش کاری، خویش کاری یعنی خُوَره.همه ی ما یک ذره ی اهورایی در وجودمان هست،این نور اهورایی در تمام ذرات هستی نیز وجود دارد و هر چیزی انرژی حرکتی خود را از آن فره یزدانی می گیرد.


س:استاد فکر می کنم در دفتر اول از کتاب سوم دینکرد خواندم که آذبادزرتشتان که عارف بسیار وارسته ای است و در عهد یزدگرد اول زندگی می کرده در پاسخ دین آموزی می گوید:اگر این پرده و حجاب مادی از جلوی چشم انسان کنار رود به وضوح خواهد دید که تمام جهان پیرامون او از جاندار تا بی جان را نور و آتش مینوی فرا گرفته است،به زبان ساده تر همه جا نور در اشغال نور خداوند است لاکن چشم بصیرت باید داشت تا بتوان دید؟
آواز خدا همیشه در گوش دل است کو دل که دهد گوش به آواز خدا


ج:بله اگر بنا به تعریف حکمت خسروانی[فرزانش فرهمندی=عرفان زرتشتی] حجابهای مادی از جلوی چشم انسان کنار روند ما بقول آذرباد زرتشتان می توانیم ذات مینوی اشیا را ببینیم و این همان شهود است و این شهود زمانی حاصل می شود که انسان در قوس صعودی نور به مدارج بالایی از معرفت دست یابد.حال از عالی ترین صورت آن در طول تاریخ بشری که اشو زرتشت و پیامبران راستین هستند گرفته تا مراتب نزولی تر…


س:جناب فضیلت یک چشم اندازی پیرامون چاپ قسمت های بعدی کتاب دینکرد به ما بدهید.دفتر نخست1380،دفتر دوم1384 و بقیه کتاب…؟؟[توضیح:هم اکنون که در مهرماه 1388خورشیدی قرار داریم و سه سال از آن گفتگوی پُربار می گذرد،هنوز هم جز آن دو دفتر اول و دوم کتاب سوم،بخشهای دیگر کتاب دینکرد بچاپ نرسیده است.]


ج:ببینید من نخست تاکید می کنم که شما و سایر خوانندگان مقدمه دفتر دوم از کتاب سوم را مطالعه بفرمایید.این مقدمه درواقع خلاصه ای از ارزش علمی،دینی و فلسفی دینکرد به شما عرضه می کند.اما پاسخ به پرسش شما،آرزوی شخصی من است که همه این کتاب بزرگ همین فردا جاپ شود.ببینید من چندتا مشکل دارم،نخست آنکه من باید مرتب متن های پهلوی و متن های مربوط به فلسفه یونان و همین طور گاها” متن هایی چون مثنوی،حکمت اشراق و متون عرفا و فلاسفه ایرانی را مطالعه کنم تا ردپای سرخط های فکری دینکرد را در افکار ایرانیان دنبال کنم،شما اگر در دینکرد سوم جلد اول دیده باشید من انعکاس دیدگاه های کتاب دینکرد را تا ملاصدرا پی گیری کرده ام.
یکی دیگر از مشکلات من مبحث کامپیوتر است و گرافتاریهایی که پیرامون آوانویسی ها با کامپیوتر دارم؛سیستم سازمانی کتاب به صورتی است که کتاب سوم در چهار جلد، کتابهای چهارم و پنجم و ششم و هفتم و هشتم هر کدام در یک جلد و در نهایت کتاب نهم در دو جلد عرضه خواهد شد.توجه داشته باشید که متنها چیزی در حدود 30 بار باید نمونه خوانی بشود،با مشکلی که چشم من دارد بشخصه نمونه خوانی ها برای من بسیار مشکل است و دیگر اینکه بعضی از فصلهای دینکرد به اصطلاح تن به ترجمه نمی دهد،ترجمه های سایر محققین خارجی هم در این مواقع فرضی است و من جدا” مایل نیستم که یک ترجمه فرضی مانند ایشان ارائه دهم به همین منظور از تمام متن یک آوانویسی فراهم کردم و یک ترجمه واژه به واژه که مترب به این دوتا مراجعه می کنم به همراه خود متن پهلوی،شما اگر دیده باشید در بعضی موارد برای یک جمله ما دوتا ترجمه پیشنهاد کرده ایم… از همه ی اینها گذشته بیماری هایی هست که سراغ محققی با شرایط من می آید.مرتب پشت کامپیوتر بودن و روزی چهارده ساعت پشت میز کار نشستن در سالهای متمادی مشکلات خاص خود را دارد.باز از یک سو مشکلات مادی و اقتصادی هم مزید بر علت است با تمام این مشکلات آرزوی شخصی من است که پروژه کتاب دینکرد حداکثر تا پنج سال آینده به اتمام برسد،الان چیزهایی که بطور مستمر بر رویشان کار می کنم دفترهای سوم و چهارم کتاب سوم دینکرد است و همزمان یسنای سه زبانه.


س:یعنی استاد نوید این را می دهید یسنای سه زبانه سال آینده[=1386] چاپ خواهد شد؟


ج:در نهایت تا سال 1387یا88 به همراه دفترهای سوم و چهارم کتاب سوم دینکرد چاپ خواهد شد.[متأسفانه تا این لحظه (دهم مهرماه1388)خبری از چاپ این آثار منحصر به فرد نیست و شوربختانه من آگاه شده ام که استاد از کشور خارج شده اند]


س:یعنی استاد سال 86 نمی توانیم منتظر دو جلد دیگر کتاب سوم دینکرد باشیم؟


ج:خیر متأسفانه چون فقط بعد از فیش برداری های کتاب،کار کامپیوتریش یک سال طول می کشد،اگر سال86 فیش برداری های کتاب انجام شود،سال87 کار کامپیوتریش باید به انجام برسد که امیدوارم مشکلی پیش نیاید در آن صورت سال88 می توان روی چاپ دو دفتر بعدی کتاب سوم حساب کرد.


س:دوست دارم بدونم فریدون فضیلت پس از سالها کار روزانه بر روی متن دینکرد،ماهیت کلی این کتاب را چگونه می بیند؟


ج:بزارین بی پرده بگم،خیلی وقتها می شود که به خودم می گویم نکند این کتاب سوم دینکرد پلت فرم حکمت خسروانی بوده است؟


س:شاید استاد پیشتر کتابی با چنین ویژگی وجود داشته و بعد به مرور و یا در حمله تازیان از دست رفته و چکیده ای از آن در دینکرد آورده شده؟


ج:خوب این هم می توانسته امکان پذیر باشد.من حتی فصل هایی را هم که «آر.سی. زِنِر»معتقد بود در آنها ریشه اندیشه زروانی دیده می شود را نزدیک به حکمت خسروانی می بینم.


س:استاد باید بپذیریم که اندیشه زروانی قسمتی از سیر تاریخی حکمت در پیشینه کشور ماست.


ج:بی تردید.چنانکه در تاریخ زرتشتیگری یک جناح فکری در جامعه مذهبی ایران است و از خارج هم نیامده و البته آنقدر هم نیرومند است که فردی مقتدر چون کرتیر هم جرأت پیکار با آن را بخود نمی دهد… در دینکرد جایی هست که ردپای زروانیان را بوضوح در آن می توان دید.می گوید:«اراده تصمیم گرفت که سپندارمینو و اهریمن را بیافریند و اراده گفت که این مسائل از طریق سپندار مینو وارد گیتی شود… و این مسائل از طریق اهریمن و این تعریف در تضاد با مباحث فلسفی حکمت خسروان است زیرا «اورمزد» هستی بخش بزرگ و دانا نهایت نیکی و خوبی و سرچشمه عشق است و او آفریننده بدی و پلیدی نیست.بطور کلی زروان گرایی با آموزه های بنادین اوستا در تضاد است»


س:اگر «آذرباد پسر امید» ایم بخشها را از دینکرد قلم نمی گیرد می توان نتیجه گرفت که خودش هم به نوعی زروان گراست؟


ج:خیر.چون او و آذرفرنبغ آخرین تدوین گران دینکرد نیستند.زروان گرایان هم در طول تاریخ در تدوین دینکرد نقش داشته اند و سعی کرده اند به مدد آن،روایتها و افکار خودشان را برای ما به یادگار بگذارند. 


س:شما این روحیه زروانی را در کتاب شکند گمانیک ویچار چطور می بینید؟


ج:یک مورد هست که در شکند گمانیک برای من خیلی عجیب است.یک جایی از کتاب مردان فرخ طوری حرف می زند که انگار بدی بخشی از مشیت و تقدیر است،فصل هشتم کتاب هم به این مسئله دامن می زند.می دانیم که مار جزو خرفستران است،در این بخش از شکند گمانیک ویچار نیش این مار را به سود و یاری آفریده های نیک مزدائی بر می گرداند،در صورتی که در دینکرد مطرح است که ذات دروج به ذات نیکی و راستی بدل نمی شود و این در مورد شکند گمانیک ویچار استثنایی است.


س:پروفسور اشاره فرمودید که جدا از متون اوستایی و پهلوی،بر روی متون سانسکریتی چون «کلیله و دمنه» و «ریگ ودا» هم کار کرده اید،در صورت امکان بیشتر توضیح بدهید؟


ج:خواهش می کنم! من در پژوهشهای خودم متوجه شدم که یک دانشجو یا پژوهنده زبان های اوستایی و پارسی باستان برای درک بهتر گرامر و مفاهیم این زبان ها باید تا حدودی با سانسکریت آشنا باشد.اکثر محققینی که با سانسکریت شروع کرده اند سختی کار و درک گرامر زبان اوستایی برایشان سهل تر گردیده است.من بصورت جدی کار بر روی سانسکریت را با کتاب«هیتوپَدِشَ» شروع کردم.کتاب که از نظر زمانی پس از کلیله و دمنه نوشته شده.پس از اتمام کار بر روی این کتاب متوجه کلیله و دمنه شدم.در این پروژه هدف من ارائه یک ترجمه مستقیم از متن سانسکریت بود.برای شروع منبع من یک جلد کلیله و دمنه دست نویس قدیمی در سفارت هند بود.من به سفارت مراجعه می کردم پس از گذشتن از یک سری کانال های امنیتی،به کتاب دسترسی پیدا می کردم و از روی کتاب رونوشت تهیه می کردم.متأسفانه به علت قدیمی بودن کتاب امکان کپی گرفتن از آن وجود نداشت و باید با وسواس و دقت فراوانی از آن استفاده می شد. 


س:استاد ماجرای شما شبیه بُرزویه حکیم شده است…


ج:به نوعی همین طور است،من در ادامه برای کتاب یک دستور زبان صرفی [اسم،فعل،حرف] نوشتم،سپس متن رونوشت خودم خودم را با ترجمه های«فرانک اِجرتون» مقایسه کردم، پس از ان برای کتاب واژه نامه سه زبانه سانسکریت،انگلیسی،فارسی درست کردم. همزمان یک کپی از ترجمه عربی کلیله و دمنه بوسیله ی ابن مقفع را که در مصر پیدا شده بود،از طریق استاد بزرگوارم پروفسور عبدالله انوار بدست آوردم،سپس بدون آنکه نَحو سانسکریتی را بهم بزنم متن را ترجمه واژه به واژه کردم که دو سال بطول انجامید.


س:استاد از کار بر روی کلیله و دمنه چه اهدافی را دنبال می کرده اید؟


ج:هدف من از کار بر روی کلیله و دمنه صرفا” ارائه یک نثر روان نبوده است،زیرا این کار بیشتر تخصص یک ادیب است.هدف اصلی من از کار بر روی کلیله و دمنه و البته ریگ ودا در درجه نخست کمک به خودم برای درک مفاهیم عمیق اوستایی بوده است.به زبان ساده تر به کمک متون سانسکریتی بهتر می توان تخریب های متون ایران باستان را ترمیم کرد و ریشه مفاهیم نهفته در متون اوستایی را درک نمود.به نوعی «ریگ ودا» و «کلیله و دمنه» برای من پله هستند،نه هدف.


س:اُستاد چاپ این دو متن سانسکریتی به کجا خواهد انجامید؟


ج:این دو متن سانسکریتی بصورت 2کتاب جامع چاپ خواهند شد.ولی نه به صورت صرفا” یک ترجمه آزاد یا روان؛بلکه بصورت آوانویسی سانسکریت و ترجمه واژه به واژه خواهد بود.یک دستور زبان سانسکریتی هم برای کمک به دانشجویان و محققین ضمیمه کتاب خواهد شد.احتمال دارد در مورد کلیله و دمنه،متن عربی ابن مقفع را هم پیوست به کتاب کنم.


س:کار شما بر روی متن ریگ ودا در چه مرحله ای قرار دارد؟


ج:من کار بر روی تمام سرودها ریگ ودا را همانند کلیله و دمنه به پایان رسانده ام.ریگ ودا نیز همانند متن کلیله و دمنه بصورت متن آوانویسی سانسکریت و ترجمه واژه به واژه به همراه یک دستور زبان ریگ ودا به چاپ خواهد رسید.


س:چشم انداز چاپ این دو متن سانسکریتی را چگونه می بینید؟


ج:ببینید آقای شولیزاده من از لحاظ چاپ و ناشر مشکلی ندارم،مشکل همان است که پیرامون دینکرد خدمت شما عرض کردم.مشکل امور کامپیوتری مربوط به کتابهاست که آنطور که باید و شاید نظر مرا جلب نمی کند،بلطبع کار تایپ کتاب خوابیده،منتهی نکته ی مهمی هست و آن اینکه من باید حداکثر تا ده سال آینده تمام این پروژه ها شامل متن کامل کلیه نسک دینکرد،ترجمه و بازسازی متن کتاب شکندگمانیک ویچار،تدوین و ترجمه یسنای سه زبانه و البته ترجمه ریگ ودا و کلیله و دمنه را بطور کامل خاتمه داده و بچاپ برسانم،زیرا به دلایل مختلف مانند بالا رفتن سن و از دست رفتن توان جسمی و بیماری های خاص که فردی چون من بواسطه ساعات کار طولانی دچار آن می شود،شاید نتوانم پس از ده سال به نحوی که شایسته است این کارها را به سرانجام برسانم.


س:مقصود فریدون فضیلت در پس تمام این کوشش ها چه بوده است؟


ج:ببینید ما برای آنکه یک کشور قدرتمند خصوصا” از لحاظ اجتماعی باشیم،باید زبانمان قدرتمند باشد و برای آنکه زبان پارسی قدرتمند باشد باید زبان های اوستایی، سانسکریت و پهلوی را بدانیم.نیرومندی هویت ما ایرانیان از گاتهای اشو زرتشت بزرگ و سپس اوستا شروع می شود،فرقی نمی کند ما چه دینی داشته باشیم،باید در درجه نخست هویت حقیقی خودمان را بشناسیم زیرا ملتی نیرومند است که هویت خودش را بشناسد و البته از آن هم مهم تر،بتواند آن را حفظ کند.اگر نتوانیم فرهنگ و ادبیات اوستایی و پهلوی را بشناسیم به سرعت مصرف کننده تحقیقات و منابع غرب می شویم.


س:پروفسور اگر نکته ای در این گفتگو هست که فکر می کنید از قلم اُفتاده باشد ما سراپا گوش خواهیم بود؟


ج:خیر،من فقط این سخن دوست عزیزم «پوران فرخزاد» را خیلی منطبق بر سرنوشت امروز خودمان می بینم:«ما فرهنگ پژوهان دونده هایی هستیم که فقط می دویم تا فعلا” مشعل را به نفر بعدی برسانیم…».من اعتقاد راسخ دارم که رشته های ارتباط فرهنگی ما با گذشته قطع نشده و روزی این مشعل که خانم فرخزاد از آن سخن می گفتند روزی بدست توانمند فرزندان آگاه و خردمند این ملت و آب و خاک،به سرمنزل مقصود خواهد رسید و در پایان تشکری ویژه از شما جوان فرهیخته که در این نشست ها،ساعاتی طولانی صبورانه به سخنان من گوش فرا دادید،آرزومند شادزیوی شما هستم.


س:جناب استاد فریدون فضیلت مایه سرفرازی این کهترین بود که در این سلسله نشست ها پذیرای من بودید و هفته نامه اَمرداد را بعنوان نخستین نشریه ای که با آن در زندگی علمیتان مصاحبه می کنید،پذیرفتید.به شخصه بعنوان فردی که دستی کوچک در پژوهش های دین زرتشتی و فرهنگ ایرانی داشته و خواننده آثار شما هستم و البته چشم انتظار آثار بعدی شما استاد گرامی،آرزو می کنم روزی فرا رسد که فرزندان این سرزمین کیستی و چیستی حقیقی خویش را دریابند و آگاه گردند که افرادی چون شما فرهیخته ی گرامی سالها مرارت و زحمت را از چه سبب بر خود هموار ساختید.ایدون باد.در پناه پروردگار یکتا و بی همتا

 

دین‌کرد چیست

 «دین‌کرد»(Dēnkart) چیست؟



بیشتر بدانیم : ” دین‌كرد، كتاب فرزانگی ”

دینْ‌کرد یا دینکرت کتاب سترگی است به زبان پارسی میانه (پهلوی)، که آن را به‌درستی “دانشنامهٔ مَزْدَیَسْنی” و یا “درسنامهٔ دین مزدایی (زرتشتی)” خوانده‌اند. واژهٔ “دینْکرد” (dēnkart در پارسی میانه) را می‌توان به “کرده‌ها (کارها)ی دینی” و نیز “نوشتهٔ دینی” برگردانید.


این گردآوردهٔ بزرگ خود دارای
۹ نسک است، که از آن میان نسکهای نخست و دوم و نیز پاره‌ای از نسک سوم آن به دستان ما نرسیده است. دینْکرد فراهم‌آمده از نوشته‌هایی است که زمان نگارش و نیز نویسندگان آنها سراسر شناخته نیستند، و نسکی که در دستان ماست بر پایهٔ این نوشته‌ها در سده‌های نهم و دهم پس از میلاد به دست دو تن از فرهیختگان تاریخ فرهنگ ایران‌زمین، به نامهای آذرفَرْنْبَغ ِ فرخزادان و آذربادِ امیدان گردآوری و سامان‌بندی (تنظیم) شده است. آذرفَرْنْبَغ ِ فرخزادان همان فرزانه‌ای است که در دربار مأمون، خلیفهٔ عباسی، با زرتشتی به‌اسلام‌گرویده‌ای به گفتگو پرداخت و از این گفتگو پیروز بیرون آمد. (گزارش این گفتگو در ماتیکان ساله‌ی) گجستگ ابالیش آمده است.


در این دانشنامه- که بهرام فره‌وشی آن را “یک دانش‌نامه علوم دینی و عقلی”، و فریدون فضیلت آن را “گرانْسنگ‌ترین بُنْنوشتِ پهلوی از دانایان پیشین” می‌خواند – در زمینه‌های زیر سخن به میان آمده است: الهیات، فلسفه، اسطوره‌شناسی، کلام، عرفان، اخلاق، آداب دینی، زندگانی زرتشت، پیدایش جهان، سزاشناسی (حقوق)، سیاست، شهرداری و کشورداری، منطق، ریاضیات، هندسه، فیزیک، اخترشناسی، پزشکی، و دانش‌ها و شاخه‌های دیگر.


دینکرد (
Dēnkard) به صورت تحت اللفظی به معنای تألیف دینی است. دین در اینجا به معنی روایات و کتابهای اوستا و زند است فلذا نام­گذاری این کتاب بیانگر آن است که دینکرد کتابی مبتنی بر اوستا و تفسیرهای آن بوده است. برخی نیز از این کتاب به دانشنامه مزدیسنی تعبیر کرده­اند.[1]

این اثر بزرگ شامل نُه کتاب بوده که کتابهای یک، دوو همچنین قسمتی از جلد سوم آن از بین رفته است. دینکرد را همانند بندهش، باید نوعی تألیف به شمار آورد که محصول تعلیمات سالیان داراز است.دینکرد در نهایت توسط آذر فرنبغ فرخزادان و سپس توسط آذر باد امیدان گردآوری شده است. نویسنده­ی اخیر این کتاب را برخاسته از الهام دین مزدیسنی می­داند.


مهمترین نسخه­های موجود از این کتاب

این کتاب بنا به گزارش “وست” 169000واژه دارد و کامل­ترین نسخه آن به دست نویس B (دست نویس بمبئی شماره 55) معروف است و امروزه در مؤسسه شرقی ک. ر. کاما نگهداری می­شود این دست­نویس در سال 1659 میلادی به قلم “ماه ونداد ترک آبادی”نوشته شده و در سال 1783 میلادی از ایران به سورات هند برده شده است. ظاهراً این نسخه، از روی نسخه­ای که در سال 1020 میلادی در بغداد نوشته شده است استنساخ گردیده است. نسخه­های دیگری نیز وجود دارند که البته ناقص هستند مانند نسخه K430 که کتاب ششم و فصلهای 158 و 285 کتاب سوم را دارا است. نسخه ناقص دیگری نیز وجود دارد که به K43 b معروف است و شامل دو فصل آخر کتاب سوم و تمام کتاب پنجم و بخشی از کتاب نهم است. یک نسخه دیگرنیز وجود دارد که به DH منسوب به دستور هوشنگ است. این نسخه شامل چند سطر آخر فصل 417 و تمام فصل 419 و 420 کتاب سوم و همه کتاب پنجم و بخش زیادی از کتاب نهم می باشد.


تدوین و جمع آوری

پس از بر افتادن ساسانیان آذر فرنبغ فرخزادان[2]که در زمان مأمون عباسی می­زیسته است این کتاب را جمع آوری نمود اما اندکی بعد کتاب دچار آشفتگی و پراکندگی شد و در نهایت آذرباد امیدان[3]آن را جمع آوری کرد و نام “دینکرد هزار فصل”را بر آن نهاد. نویسنده سرگذشت تدوین این کتاب را درست همانند تدوین اوستا می­داند و می­گوید که این کتاب، الهام ایزدی به زرتشت است که نسل به نسل و سینه به سینه با وجود فشار ها و مصائب مختلف به وی رسیده است.[4]


محققین بسیاری بر این عقیده­اند که تدوین نهائی این کتاب در قرن چهارم هجری (دهم میلادی) صورت پذیرفته است. برخی نیز معتقدند که کتابهای سوم و چهارم و پنجم دین­کرد که جنبه جدلی و فلسفی کلامی آنها بیشتر است توسط آذر فرنبغ فرخزادانتألیف شده و آذر باد امیدانآنها را ویرایش نهائی کرده و نام خود را در آخر کتاب سوم آورده است.[5] اما برخی دیگر دینکرد را میراثی از چندین مؤلف می دانند.[6]


محتوا
این کتاب در تلاش است تا رابطه­ای را میان دین و دولت و مردم ترسیم نموده تا از این راه هم به زرتشتیانی که تحت سیطره قرار گرفته بودند ایدئولوژی بدهد و هم در مقابل صاحبان ادیان و مذاهب دیگری نظیر اسلام، مسیحیت، یهودیت، و فرقه­های دیگری همچون مانی و مزدک ایستادگی نماید. برخی نیز معتقدند که می­توان رگه­های زروانی را در این کتاب پیدا نمود.


کتاب سوم

این کتاب نسبت به دیگر کتابها بیشترین حجم را دارد و حاوی 420 فصل است که هر فصلی پس از عنوان، با عبارت “بنابر تعلیم دین به (زرتشتی)” آغاز می­شود.البته در برخی از فصول واژه­ی دین نیامده است – این عبارت تأکیدی است بر آنکه این کتاب بر اساس عقائد زرتشتی و کلام ایزدی است.[7] برخی از فصول کتاب کوتاه و برخی دیگر به نسبت طولانی­تر هستند. گاه دیده می­شود که بعضی فصول تکرار می­گردند که ظاهراٌ این امر بیانگر استفاده از ادبیات شفاهی است. در اکثر این فصول ارتباطی با مابعد دیده نمی­شود؛ تنها به نظر می­رسد که گاه جمله یا کلمه­ای در یک فصل موجب بحثی در فصل بعدی است[8]ظاهراً مؤلف از ادیان دیگر خصوصاً اسلام و مذاهب آن نظیر معتزله، اطلاع داشته و به آنها انتقادهائی را وارد می­آورد. در فصل 135 به پیامبراسلام اشاره دارد و از واژه پیامبران آویشت (payāmbarānāvišt) استفاده شده است که به معنی خاتم پیامبران می­باشد.
مطالب این کتاب در بردارنده ثنویت و مقابله با ادیان و مذاهب دیگر، مسئله انتساب شرور به خداوند، مباحث اخلاقی و فلسفه اخلاق، مسائل مربوط به الهیات و مبداء و معاد، شیوه حکومت­داری، دستورهای فقهی و حقوقی، اندرزها، امشاسپندان، مردم شناسی و انسان شناسی، تاریخ و جغرافیا، کیهان شناسی و اسطوره شناسی، پدیده های طبیعی و موضوعات بسیار دیگر است.


کتاب چهارم

این کتاب به لحاظ حجم کوچکترین کتاب از مجموعه دینکرد است و به نظر فهم این کتاب از دیگر کتابها مشکل­تر می­باشد. دینکرد چهارم،منتخبی از کتاب “آئین­نامه” تألیف آذر فرنبغ فرخزادان است. این کتاب انسجام کتاب سوم را دارا نیست و جنبه جدلی و منطقی کمتری در آن به چشم می خورد.[9]


کتاب با توصیف فلسفی از چگونگی خلقت امشاسپندان و تجلی هر یک از دیگری و در نهایت تجلی از اهوره­مزدا آغاز می­شود.[10] سپس مؤلف به نقش پادشاهانی که به رواج دین مزدیسنی کمک کرده­اند می­پردازد و از داریوش سوم، بلاش اشکانی، اردشیر بابکان، شاپور پسر اردشیر ساسانی،همچنینشاپور ساسانی و در نهایت از خسرو انوشیروان نام می­برد.[11] در این کتاب از چند عنوان کتاب هندی و یونانی نام برده شده که خود، نمایانگر حضور اندیشه­های آنان در ایران بوده است.همچنین کتاب دینکرد چهارم شامل مطالب دیگری همچون خویشکاری موجودات گیتی، موسیقی، مفاهیم انتزاعی مابعدالطبیعه، مسائلی پیرامون هوا شناسی و رصد ستارگان، جغرافیا و پزشکی نیز آمده است. سپس کتاب، همان سیاق دین کرد سوم را در پیوند دین و پادشاهی را ادامه می­دهد و از قوانین حقوقی و چهار کیفیت سردی، گرمی، تری و خشکی که در عناصر وجود دارد سخن می­گوید. در فرجام سخن نیز به نقش ایران در شکوفائی جامعه بشری تأکید می­کند.

کتاب پنجم

احتمالاٌ این کتاب تألیف آذربادامیدان است.[12]این کتاب با این که از لحاظ فلسفی به کتاب سوم شبیه است اما استدلالهای آن ضعیفتر است[13]و از آنجا که دینکرد پنجم بیان دین مزدیسنی به دو نفر غیر زرتشتی است، این کتاب جنبه جدلی بیشتری دارد و رویکرد ملی­گرایانه در آن به وضوح دیده می­شود.

این کتاب را می­توان به دو بخش اصلی تقسیم نمود.بخش اول پاسخهایی است که آذرفرنبغ فرخزادان در جواب پرسشهای شخصی به نام یعقوبخالدان می­دهد. این بخش از کتاب خود دارای بیست و دو فصل است و درباره­یزرتشت، الهام دین زرتشتی ، برتری نژاد ایرانیان، اندرزهای اشو زرتشت، خشنودی و ناخشنودی آفریدگار، مسائلی پیرامون محافظت کردن، بهشت، دوزخ و رستاخیز، نام نیک در این جهان و بهره­مندی از نعمتها در دنیای دیگر و پاداش در هر دو جهان، تاوان گناهان، توبه­کردن و گناهان، پاک شدن از نسا(مردار)،پیشوایان دینی، خوردنی­ها و آشامیدنی­ها، لباسپوشیدن، زن داشتن، سخاء و بخشش، ازدواج با نزدیکان (خُوَیده)، نیایش­هائی همچون نیایش گاهَنبار، فَروَردیگان و روزگاری (سالگرد مردگان) و مراقبت مردم از جانوران، آتش، فلزات، آبها،زمین، گیاهان و ایزدان، برحذر داشتن از انسان و سگ مرده، احترام گزاردن به مردمان، حقانیت دین زرتشتی و پیروان آن و عدم حقانیت پیروان ادیان و مذاهب دیگر است.[14]

بخش دوم کتاب، پاسخهائی است که آذرفرنبغ فرخزادان به شخصی به نام بُخت ماری مسیحی می­دهد. یازده فصل به مابعدالطبیعه، سه فصل به چگونگی الهام ایزدی، چهار فصل به پرستش، سیزده فصل به تطهیر آئین اختصاص دارد.


کتاب ششم

این کتاب را باید نوعی اندرزنامه پهلوی به شمار آورد که در ضمن بزرگترین اندرز نامه پهلوی نیز می­باشد و حدوداً 35000 واژه دارد. این کتاب را باید تألیفی دانست که نویسنده واحدی نداشته است. دینکرد ششم به لحاظ نوشتاری ساده­ترین کتاب از مجموعه دین کرد است و شامل اندرزهائی است که به دانایان کهن نسبت داده شده است[15]. احتمالاً این کتاب شرحی بر یکی از بخشهای اوستا به نام بَرِش نَسک است که خلاصه­ای از آن نیز در کتاب هشتم آمده است. این کتاب به شش بخش تقسیم می­شود.


بخش اول به موضوعات دینی با تاکید بر پرهیزکاری و تعبد در برابر ایزدان است. بخش دوم به موضوعاتی چون آفرینش اهوره­مزدا و اهریمن، خرد، دانائی، اعتدال، افراط و تفریط می­پردازد. برخی معتقدند که منبع این بخش، اخلاقیات ارسطو بوده است[16] بخش سوم همان موضوعات بخش دوم را دنبال می­کند اما تکیه آن بر اخلاق عملی است. بخش چهارم پیرامون صفات و اعمال مختلف می­باشد. بخش پنجم در بر دارنده­ی نام نویسندگان و همچنین حکایاتی اخلاقی است و بخش ششم نیز حاوی جملات قصار با درون مایه­های گوناگون دینی است.

این کتاب به نسبت کمتر از کتابهای دیگر به مسائل اعتقادی نظر دارد و بیشتر تکیه خود را بر اخلاق نظری و عملی گذارده است. و در این میان به رفتار و سلوک انسان نیز مفصل پرداخته است. لذا می­توان این کتاب را از جمله کتاب­های اخلاقی – عرفانی دین زرتشتی به شمار آورد. شاکد می­گوید: در این کتاب به نوعی عرفان توجه داده شده است اما این عرفان از سنخ عرفانهای به اصطلاح ریاضتی نیست و تکیه بر اعتدال و میانه­روی دارد.[17]از موضوعات این کتاب لزوم شناخت مبداء و معاداست که به شناخت دین منجر می­شود و دین نیز به نوبه خود به معرفت منتهی می­گردد تا جائی که جهان از حضور دیوان خالی بشود.همچنین نویسنده به مسائل دیگری چون استحکام نظام خانواده، مشورت و مصاحبت با نیکان می­پردازد. نیز آمده است که شخص برای نیل به پرهیزکاری می­بایست فرائض دینی را انجام داده و همیشه سه حکم اندیشه نیک، گفتار نیک و کردار نیک را مد نظر قرار دهد. راه تحقق سعادت آگاهی و از برخوانی متون مقدس است .همچنین در این کتاب از مسئله سرنوشت نیز سخنی به میان آمده است.


کتاب هفتم

این کتاب در واقع تاریخ دین زرتشتی از آغاز تا پایان است و براساس سه نسک اوستائی سپَند نسک، چهرداد نسک و ویشتاسپ نسکتدوین شده است.[18] اصل این سه نسک امروزه از میان رفته است و فقط خلاصه­ای از آنها در کتاب هشتم دینکرد آمده است. مطالب این کتاب پیرامون اسطوره زرتشت با بخش دوم دینکرد سوم، فصل های 2-26 زاداسپرم، و 47 روایت پهلوی قابل مقایسه است. فصول این کتاب چنین است: کسانی که پیش از زرتشت – از کیومرث تا گشتاسپ- توانسته بودند الهام ایزدی را دریافت دارند. سپس به بیان نسب­نامه و افسانه زرتشت می­پردازد و از انعقاد نطفهاو، تولد، برانگیخته شدن به پیامبری، دشمنی عده­ای بدخواه با وی، آزمایش وَر، آشکارگری او، درمان بیماران و مرگ او به تفصیل سخن گفته شده است. سپس به بیان وقایع بعد از زرتشت مانند روشن شدن چشم جان گشتاسپ به عالم مینوی، معجزاتی که تا پایان هزاره و ظهور اوشیدر، اوشیدرماه و سوشیانت روی می­دهد، می­پردازد. بعد از آن به بیان مسائلی که در 57 سال بعد از ظهور سوشیانت تا فرشگرد است می­پردازد.[19]


کتاب هشتم

خلاصه ای از اوستای ساسانی است که برخی از نسک­های آن امروزه از بین رفته است. گردآورنده این اثر احتمالاً آذرباد امیدان بوده است. وی مطابق دعای اَهُونَوَر کتاب را به سه بخش اصلی و هرکدام از بخشها را به هفت بخش و هر بخش را به فصلهایی تقسیم نموده است. این سه کتاب عبارتند از گاهانیک (هفت نسک از متون گاهان) هادگ مانسریک ( مجموعه­ای از قوانین که به آیین­ها اختصاص دارد) و دادیگ (که به مسائل حقوقی نظر دارد) . بخش دادیگ مهمترین بخش کتاب هشتم است که بیشتر با قوانین جزایی و زمینهای کشاورزی ارتباط دارد.[20]


کتاب نهم

شرح سه نسکِ “سوتکَر نسک”، “وَرَشت مانسریک” و “بَغ نسک”است. این سه نسک شرح و تفسیری بر سه دعای مهم زرتشتی یعنی اهونَوَر، اَشَم وَهو و ینگه هاتام است. سوتکرنسک دارای 22 فصل است . از فصل 1 تا 13 جنبه اندرزی دارند، از فصل چهاردهمبه بعد مطالب گوناگون اسطوره­ای مانند داستان گرشاسب، آتش و هفت شهریار بی مرگ، جمشید، ضحاک، فریدون، کاووس و کیخسرو است. ورشت مانسریک نیز 23 فصل دارد و بطور خلاصه با زندگی زرتشت شروع شده و از سخنان اورمزد با وی سخن به میان رفته است. همچنین از نزدیکان وی نیز ذکری به میان آمده است. رد عقیده زروانیه که معتقد بودند اهوره مزدا و اهریمن از یک مادر متولد شده­اند نیز از دیگر بخشهای این نسک است. موارد دیگری چون اشاره به مانی و بخش از داستان کیومرث نیز در این بخش از کتاب آمده است. همچنیننویسنده داستان عرضه دین به جمشید، فریدون، کیارش و گرشاسپ و عدم پذیرش آنها نیز سخنانی را آورده است. بغ نسک نیز دارای بیست و سه فصل است و بیشتر پیرامون مسائل اعتقادی دین زرتشتی است. در خاتمه این کتاب فصلی با عنوان گزیده­ای از تمام یشت­ها که احتمالاً از نسک بیست و یکم بر گرفته شده است گرفته شده است و مطالب آن با گاهان و یسن های هفت فصل شباهتهایی دارد.[21]
نظر به اهمیت این کتاب ترجمه­هایی از این کتاب صورت پذیرفته است. “کاسارتلی” فصلهایی از کتاب سوم را برای نخستین بار ترجمه نمود. “دومناش” نیز تمام کتاب سوم را ترجمه نموده است. “وست” نیز قسمتی از کتاب پنجم و کتابهای هفتم و هشتم و نهم را ترجمه نموده است. همچنین “موله”، کتاب هفتم و بخشی از کتاب پنجم را ترجمه نموده است. خانم ژاله آموزگار و مرحوم احمد تفضلی نیز دینکرد پنجم را ترجمه نموده­اند. “سنجانا”هم کتاب پنجم را ترجمه نموده است. “شائول شاکد” نیز کتاب ششم را ترجمه نموده است. “فلیپ ژینو”هم پیرامون دینکرد تحقیقات ارزنده­ای را صورت داده است. فریدون فضیلت نیز کتاب سوم را به فارسی ترجمه نموده است.

 

تبدیل گاهشمار ها به هم

تبدیل گاهشمار ها به هم


1- سال دینی زرتشتیان =سال میلادی + ۱۷۳۸ و =سال رسمی + ۲۳۵۹

2- سال میلادی =سال رسمی ایرانی + ۶۲۱ و =سال یزدگردی + ۶۳۱

3- سال رسمی =سال یزدگردی + ۱۰ ویا سال یزدگردی = ۱۰–سال رسمی

4- سال شاهنشاهی (كورش بزرگ ) =سال رسمی + ۲۵۰۰ و=سال میلادی + ۵۵۹

 


برگرفته از تارنمای موبد کامران جمشیدی

http://mobedjamshidi.com/

رهیافتی به مفهوم مرگ در جهان بینی زرتشتی

رهیافتی به مفهوم مرگ در جهان بینی زرتشتی
گذارشی از 
موبد کامران جمشیدی


دانش دين و دانش روز به ما مي آموزند كه در اين جهان هيچ چيز از بين رفتني نيست و هر چه هست دگرگوني در شكل و فرم است. هيچ انرژي و نيرويي از بين نرفته و تنها به شكل هاي ديگر انرژي دگرگون مي شود. ماده نيز، كه خود شكلي از انرژي است با واپاشی و به هم آمیختگی خود با ماده هاي ديگر دگرگونه می شود. بنابراين انسان نيز كه بنيان هاي تشكيل دهنده او تن و جان و روان مي باشند در چهار چوب همين قانون مندي قرار مي گيرد زيرا كه او نيز بخشي از اين آفرينش مي باشد.


پس از رويدادن پديده ي “ مرگ”، كه به راستي مفهوم آن “ دگرساني” يا “‌زايش دوباره” و يا “ درگذشتن و پيشروي” مي باشد، دگرگوني هاي زير در انسان روي مي دهد:


1ـ دگرگوني تن: تن كه به هم آمده است از مقداري گوشت، پوست، استخوان، رگ، پي، و غيره در زمان بسيار كمي پس از مرگ بر اثر گرما، نَم، باد و هوا و كاركرد جانوران و حشره ها پوسيده و پلاسيده شده و به شكل آخشیجی (عنصری) از هم واپاشیده شده و هر آخشیجی به سرچشمه ي خود باز مي گردد و يا پس از درآميختن با ديگر چيزها، پیکر جديدي را مي سازند ولي به هر روي كوچكترين ذره ي آن از بين نمي رود و نابود نمي شود.


2- جان، نيروي جنبش بدن بوده و به سان ديگر نيروها مانند گرما و برق، آغاز و انجامي دارد. وجود اين نيروها از پايه بستگي به دستگاه هاي آفریننده و یا دگرگون کننده ی آنها دارد كه اگر آن دستگاه از هم بپاشد، ديگر آن نيرو توليد نمي شود. بدن ما نیز اینچنین است و هنگامي كه يكي از اندام هاي بنيادين آن خراب شده و از هنجار خود بیرون رود، ديگر نيروي جان توليد نمي شود.


3ـ جاوداني روان: گفتيم كه در اين جهان هيچ چيز از بين نمي رود. روان انسان نيز در چهار چوب همين قانونمندي اشايي قرار دارد. در پيش گفته شد كه “ روان” يك نام گذاري كلي است از رویهم نيروها و پديده هايي كه “ درون انسان” را پدید می آورند، همانا:


مَنَ، دين يا وجدان، بَئودا، سروش و فروهر كه اينها همه بخش هايي هستند از دو نهاد يا ضمير خودآگاه و ناخودآگاه، كه از اين دو نيز مي توان با نام “آگاهي” ياد كرد.


پس از مرگ تنی، فروهر كه از سرچشمه ي خود اهورامزدا، براي راهنمايي و روشن نمودن راه پيشرفت در درون انسان کار مي كرد به سرچشمه ي خود باز مي گردد و مي ماند “ آگاهي” كه “وجدان” را در خود دارد و اين وجدان كه به راستي پیامد و برآيند و كارنامه ي زندگي انسان است، درجه و پايه ي تكاملي روان را در اين هنگام روشن مي نمايد كه همين ، آغازي است براي ادامه ي راه تكاملي آن.


در اينجا مي بايست بر اين نكته پافشاري شود و به روشني بيان گردد كه بر پايه ي آموزش هاي گاتها، نتيجه ي تمامي كردارهاي انسان به او باز مي گردد و از آنها رهايي نيست و تا زماني كه انسان خود را از چنگال انديشه و گفتار و كردار نادرست نرهانيده باشد رسيدن او به سرانجامِ راه به سادگي انجام نمي گيرد زيرا همانگونه كه در پيش گفتيم ، زرتشت گفت:


« روان هاي دروغكاران بدفرمان، بدكردار، بدگفتار، بدوجدان و بدانديش از روي تيره ي دروني خود برخواهند گشت، همانا كه مقيمان خانه ي دروغ مي باشند.»


“ روان شهرياران ستمگر و بدكاران و زشت گفتاران و سيه دلان و كج انديشان و هواخواهان دروغ به دوزخ يا سراي دروغ ( دروجو دِمان
druju demana ) باز خواهند گشت، زيرا ضمير روشن آنها رو به تيرگي نهاده است و از روشنايي و حق دور گشته اند.» [i]


اما اين بدان چم نيست كه راه رسيدن به سرمنزل مقصود یا به گفته ي گاتها خانه ي انديشه نيك و يا سراي سرود و ستايش (گرو دِمانَ
Garo demana ) كه همان سرچشمه ي آگاهي يا اهورامزدا مي باشد، براي هميشه بسته است، بلكه اين چنين روان هاي كج انديش و گفتار و كردار نيز مي توانند با بازگشتن و روشن گرداندن آيينه ي دين و وجدان و نهاد خويش به روشنايي دست يابند و خويشتن را به رسايي و رستگاري نهايي برسانند و جاودان گردند.


هموارترين و كوتاه ترين و خردمندانه ترين راه آن است كه اين فرآيند رسايي و رستگاري در همين زندگي پيموده شود زيرا كه تمامي زمينه ها در انسان فراهم مي باشد و اين تنها اوست كه بايد گرد و غبار را از ديدگان خرد و وجدان خود بزدايد، راستي ها را دريابد، بزرگي و ارزش خود را بشناسد و با بهره بردن از نيروهاي تني و رواني خويش و با كوشش و پشتكار و نيرومندانه به آباد و آزادسازي خويش و همبودگاه وجهان بپردازد تا اهورامزدا را خشنود و خود را خوشبخت گردانده، به “هَئوروتات اَمِرِتات” يا رسايي هميشگي دست يابد. ايدون باد.

[i] گاتها برگردان موبد فیروز آذرگشسب

 

با زرتشتیان ایرانی چه کردند

با زرتشتیان ایرانی چه کردند؟!

گوشه هایی از ستم های تاریخی به جامعه زرتشتی


همچنین بخوانید :   تاریخ زرتشتیان پس از اسلام   ؛  دو قرن سکوت

برخی دستورات ننگین درباره ی زرتشتیان که به پیمان”زمه”معروف است و تا دوران پهلوی اول برقرار بود و برخی تا امروز هم مانده است،از جمله اینکه زرتشتیان نمیتوانند پیشه هایی که با خوراک مردم سر کار دارد چون رستوران،ساندویچی،و…برگزینند و در یزد هم اکنون هم اینچنین است

زرتشتیان می بایست افزون بر مالیات سرانه مالیات دیگری بنام“ جزیه“ به حکومت اسلامی می پرداختند وهر گونه خوار شماری را برخود روا می داشتند . 

 ” جزیه می بایست همراه با زدن پس گردنی و دیگر رفتارهای خوار شمارنده ای می بود تا „ اهل ذمه“ خود را پست و فرودست مسلمانان ببینند .

از آنجایی که زرتشتیان „ نجس!“ شمرده می شدند در روزهای بارانی نمی بایست از خانه بیرون می آمدند تا آبی که از پیکر آنان بر زمین ریخته می شد زمین را „ ناپاک „ نسازد! .

زرتشتیان نمی بایست خانه های خود را بلند تر از خانه های مسلمانان بنا می کردند.

زرتشتیان نمی بایست آتشکده ی تازه ای می ساختند. 

مسلمانان هر زمان اراده می کردند می توانستند نیایشگاههای بجا مانده ی زرتشتیان را ویران کنند . 

زرتشتیان نمی بایست در همبودگاههای همگانی و در برابر دید دیگران آیین های خود را بجا می آوردند.

زرتشتیان نمی بایست از مسلمان شدن فرزندان خود جلو گیری می کردند. 

شکافتن آرامگاه یا ( نبش قبر) زرتشتیان شایسته ی پیگرد نبود و مسلمانان می توانستند هر زمان که بخواهند آرامگاه زرتشتیان را زیر و زبر کنند .

زرتشتیان اگر „ پیمان ذمه“ را نادیده گرفته و یا از آن سر پیچی می کردند „ کافرحَربی“ شمرده شده و آبرو و جان و مال و ناموسشان را در گذرگاه باد می گذاشتند و به زبان فقهی „ مهدورالدَم – مهدورالمال – و مهدورالعِرَض“ می شدند، اگر کسی مالشان را می برد و یا به زنان و دخترانشان دستیازی می کرد و یا جانشان را می گرفت سزاوار پیگرد دانسته نمی شد!!.

زرتشتیان آزاد نبودند که فرزندان خود را بگونه ای بار آورند که پیرو دین پدرانشان باشند ، بنا براین نمی بایست فرزندان خود را از رفتن به کانونهای اسلامی باز می داشتند، اگر چنین می کردند نه تنها فرزند از آنان گرفته می شد بلکه جان خود را نیز از دست می دادند. 

زرتشتیان آزاد نبودند در باره ی دین خود تبلیغ کنند، از همین رو در هزار و چهارسد سال گذشته این مردم هرگز دلیری نکرده اند که از آیین ورجاوند بنیاد خود با دیگر هم میهنانشان سخنی بمیان آورند .

زرتشتیان نمی بایست از اسلام و آموزه های آن خرده می گرفتند وگرنه „کافر“ حربی شمرده شده و ریختن خونشان پاداش اینجهانی و آنجهانی برای کشنده در پی داشت.

زرتشتیان نمی بایست بجز اسلام دین دیگری برمی گزیدند، اگر می خواستند دینی بجز دین خود برگزینند می بایست تنها اسلام را بر می گزیدند!!.

همه ی ماندمانهای پدر و مادر زرتشتی به فرزندی می رسید که به اسلام گرویده باشد و یا چنین وانمود کند، فرزندان دیگر کمترین بهره ای از ماندمانهای پدر و مادر نمی بردند. شوربختانه این شیوه ی بدهنجار هنوز هم درجمهوری اسلامی اجرا می شود . 

از کتاب زرتشت چه میگوید،هومر آبرامیان

خداشناسی‌زرتشتی – دستور مانکجی نوشیروانجی دهالا

 „خداشناسی‌زرتشتی“(zoroastrian theology) 

خورشید دانش „دستور مانکجی نوشیروانجی دهالا“
برگردان روانشاد „دستور رستم شهزادی“


 بخش نخست/ دوره پیش از گاتهایی
از دورترین زمان تا هزار سال پیش از میلاد

دین اولیه ایران

دوران پیش از گاتها یعنی زمانی را که می خواهیم عقاید دینی ایرانیان و تاریخ آن قوم را ارائه دهیم از آن جایی که بنام دوره پیش از تاریخ یا داستانی و افسانه ای نامیده شده تمام حقایق دینی و تاریخی ایرانیان در پرده ای از ابهام و تاریکی پنهان است، لذا این دوره را به سختی می توان تاریخی نامید زیرا که در این باره نه سند و منبعی در دست است و نه امید کشف حقایق یا دست آویزی به نظر می رسد، با اینکه این دوره از نظر دینی و مذهبی زرتشتی کشف و درک آن برای ما اهمیت زیادی دارد.


جدایی در دسته های قوم آرین

تمام اطلاعی که از این دوره بدست می آید اسناد اوستایی ست که پس از درگذشت اشو زرتشت تدوین گردیده و شباهت تامی با نوشته های ودایی هندوان دارد. از تمام شاخه های هند و اُروپایی، آرین های ساکن ایران و هند بیشتر از همه با هم بوده و سابقه همزیستی آنان طولانی تر می باشد. این دو شاخه درگذشته اعضای یک خانواده بوده و با یک زبان صحبت می کرده اند و با اینکه کوششهای بسیاری از طرف دانمشندان برای کشف تاریخ اولیه و سرزمین اصلی این قوم و علت مهاجرت آن و بالاخره دلیل اقامت آنان در هند و ایران بعمل آمده ولی تا حال نه به حقیقتی رسیده ایم و نه امید کشف آن در آتیه می رود.


کتابهای اوستا پاره ای از عقاید و روایات دینی این قوم را برداشته و نزاع و اختلافاتی که بعدا در میان آنان بوجود آمده که منجر به جدایی آنان از یکدیگر گشته در خورد ضبط کرده که نظیر آن در کتب ودایی نیز دیده می شود. با وجود این وجوه مشترک اختلافات دینی و عقیدتی آنان نسبت به مسایل دیگر کمتر بچشم می خورد.

آرین های مقیم ایران

تاریخ ورود آرین ها در ایران بدرستی روشن نیست و ار نوشته های اوستائی در می یابیم که این گروه از بدو ورود به ایران سخت بکار کشاورزی پرداخته و به اجرای مراسم دینی و ستایش ویژه قدیم قوم خود مشغول بوده اند که با خود از سرزمین نیاکان یعنی آریاویج آورده بودند. اوستا این دین اولیه آرین ها را پوایر یودَکئِشه یعنی کیش پیشین خوانده و گیه مَرِتن با کیومرس را نخستین مرد برابر نسبت شناسی زرتشتی و نخستین رهبر قوم بحساب می آورد. برابر یشت 13 او نخستین مردی بوده که گوش بفرمان اهورامزدا داده است.

جانشین او هوشنگ هوششنگهه نیز به عنوان نخستین بنیانگذار سلسله شاهانی بنام پَرَداته پیشداد و نخستین قانونگذار قوم خود می شناسد. بعد از آن اهورامزدا خدای بزرگ ایران باستان از جمشید(ییمه اوستا و یَحهَ ودا) می خواهد که پیامبر و ناشر دین او در میان قوم خود باشد که جمشید از پذیرفتن آن خودداری کرده و انجام این کار را در توان خود ندیده(وندیداد فرگرد دوم)، ولی در پایان برابر جلد سوم کتاب دینکرد این رهبر و شاه بسیار باستانی قوم آرین، فرمان اهورامزدا را پذیرفته و برای خوشبختی مردمان قوم خود در دو جهان دین اهورایی را تعلیم و گسترش داده است. در واقع رهبران بزرگی چون جمشید و دیگر آموزگاران دین و مبشران مذهبی بودند که بعدا اشوزرتشت نخستین پیامبر یکتاپرست ایرانی آن دین را به درجه کمال رسانیده و به همه مردم جهان ابلاغ کرده است.


مشخصات تقریبی دین قدیم آرین ها

از مندرجات اوستاهای قدیم می توان تا اندازه ای به عقاید و قوانین دینی و طبقات مختلف مردم ایران که قرنها پیش از اشو زرتشت می زیسته اند پی برد. اینگونه گزارش و روایات دینی که قریب سه هزار سال قبل نوشته شده برای ما بسیار ارزشمند می باشد زیرا به زبان مردمان پیش از اشو زرتشت نزدیکتر است و چون این نوشته ها بعد از آن وخشور نوشته و تدوین گردیده گرچه کاملا قابل اطمینان نیست باز هم نمی توان از آن طرف نظر کرد زیرا مقدار زیادی از آن روایات بازگو کننده عقاید متداول زمان آن نویسندگان است. مثلا وقتی نویسنده یشت پنجم که شخصا معتقد به ایزد بانو، اناهیته فرشته موکل آب بوده و بشرح طرز نیایش و فدیه دادن هوشنگ شاه به این ایزد می پردازد بعید نیست که عقیده متداول و معمول یا روایات مردمان زمان خود را بیان داشته باشد.
این هم مُحتمل است نویسنده ای که برای نسلهای آینده خود مطالبی را می نویسد هرگز در دوران تاریک گذشته آن عقاید معمول و متداول نبوده است. با وجود این تا اندازه ای می توان پی به عقاید دینی نیاکان و نویسندگانی برد که سه هزار سال قبل از ما می زیسته و نزدیکتر به زمان مردم قدیم خودشان بوده اند.


پرستش ایزدان طبیعت و دیگر موجودات آسمانی

آتش و آب و خورشید و ماه و زمین و آسمان و همه نیروها و پدیده های طبیعت در نزد آرین های قدیم مریدان و هواخواهان زیادی داشته است.بشر اولیه بطور کلی عناصر مختلف طبیعی را خدا و معبود خود دانسته و به پرستش آنها می پرداخته است. در ایران باستان نیز میترا-ائیریه من-هوم-وِرِترغنه-پارندی-نیریوسنگ- وایو-اوشه و بعضی دیگر از خدایان قدیم تر را مانند اناهیته که سامی الاصل و مونث بوده ستایش می کرده اند.
از طرف دیگر دَرواسپه و اشی ونگهوئی را که ایرانیها می پرستیده اند اصلا ایرانی الاصل نبوده زیرا نامشان در بین خدایان ودایی به چشم نمی خورد و تا پیش از اشو زرتشت ایرانی ها هنوز بدرک خدای واحدی که از طرف خدایان برتر باشد نرسیده بودند و به گمان انان هریک از این خدایان در حیطه قدرت و تفوذشان کاملا مستقل بوده و از هواخواهان و پیروان خود احترام و قربانی خاصی می طلبیدند و هیچک برتر از دیگران بشمار نمی آمدند.
از طرف دیگر قدرت مرکزی نیز هنوز در ایران بوجود نیامده بود و در بین اقوام مختلف ایرانی، شاهان و فرمانروایان و رهبران زیادی وجود داشته که هیچ یک تا آن زمان به مقام شاهنشاهی نرسیده بودند و اشو زرتشت نیز تا آن موقع ظهور نکرده بودند.


شناسائی خدایان

هریک از این خدایان القابی خاص و متعدد داشتند که از روی آن شناخته می شدند. نام اهورا یا سرور یعنی نامی که بعدا در دین زرتشتی به عنوان خدای واحد در آمد. در اصل لقب هریک از این خدایان بود.
این نام مترادف بود با اسورای ودایی. میترا و اپم نپات نیز که در یشتها و یسنا به لقب اهورا یا سرور خوانده می شوند بعدا به معنی رهبر گیتی یا پادشاه درآمد و حتی این لقب درباره بسیاری از شاهان از جمله شاه کیخسرو در یشت نوزدهم هات 77 بکار برده شد و نیز در یشتهای 5،8،13،14 برای سرداران ایران هم استعمال گردیده است.

یکی دیگر از این القاب بگَهَ یا بَغ است که در وِدا نیز آمده و برای همه خدایان آریائی بکار برده می شده که به معنی روزی دهنده و بخشنده می باشد. یَزَتَه یا ایزد نیز که به معنی سزاوار مدح و نعریف یا ستایش سزاست یکی دیگر از این القاب بوده است.


شاهان و پهلوانانی که خدایان را می پرستیده اند:

هوشنگ-تهمورق-جمشید-فریدون و گرشاسپ برابر یشت 15-ایزد وایو یا هوا را می پرستیده و نیازهایی به او داده اند. ولی اژی دهاک یا ضحاک-مرد بیگانه ای که هزار سال بر ایرانیان فرمانروایی کرده است چون به این ایزد نیازی تقدیم می کند و حاجت می طلبد چون ایزد وایو حامی و پشتیبان ایرانیان بوده حاجت او را بر آورده نمی سازد.(یشت 15 هات 19) باز هوشنگ-جمشید-فریدون-گرشاسپ-کاوس-کیخسرو-توس و وفرنواز1 چون به اردویسور ناهید نیاز می آوردند حاجتشان برآورده می گردد ولی باز هم نیاز اژی دهاک و افراسیاب تِرک و ویسَکَه2 پذیرفته نمی شوند(یشت5 هات 21).


گرچه هورخشتیه ایزد خورشید و آذر ایزد آتش و دیگر ایزدان آریایی پیش از اشوزرتشت در اوستا بعنوان ایزدان قدیم آریایی خوانده نشده اند ولی با وجود این نباید تصور کرد که این ایزدان قبل از آن پیامبر ناشناخته بوده اند زیرا پرستش آتش بین هند و ایرانیها معمول بوده و آتروان یا آذربان در اوستا و وِدا بعنوان نگهبان آتش خوانده می شده که پیوسته شعله های آتش مقدس را فروزان نگه می داشته اند. در واقع ایرانیان و هندوان هر دو قبل از جدائی، نیایش مخصوصی برای آتش اجرا کرده و مراسم خاصی برای آن دانشته اند.

انواع نیازها

هندوها و ایرانیها معمولا نیازهایی که به ایزدان پیشکش میکردند عبارت بوده است از نیازهای مایع مانند روغن و پیه و نیازهای جامد مانند خوشبوها و شاخه های برسم و هوم. چهارنفر از شخصیتهای بزرگ آنزمان بنام های وی وه ونت vivahvant و آثویه Athviya و تریتیه thritya و پورشسپ بعلت نیاز آوردن به پیشگاه ایزد هوم هر یک دارای فرزندی نامور گشتند.(یسنای 9 هات4) هوشنگ- جمشید- فریدون و کیخسرو نیز برای ایزد درواسپ(حامی چهارپایان) قربانی هایی مانند گاو-گوسفند و مادیان تقدیم کرده اند.(یشت9 هات 3)


دیوها
ایرانیان دیوها را که خدایان هند و ایرانیها بودند از تخت خدائی فرود آوردند. این دیوها یا خدایان که به معنی موجودات نورانی و فروغمند بودند پس از جدائی معنی آنرا وارونه کرده بمعنی موجودات تیره دل و گمراه کننده یا ارواح خبیث و زشت و ناپاک در آوردند.3 راجع به علت این کار دانشمندان نظرات مختلفی ارائه داده اند ولی این حقیقت را نباید از نظر دور داشت که این عمل نتیجه برداشت یا عکس العملی بوده بوده که بین ایرانیها و هندیها در اثر اختلاف نظر و عقیده نسبت به ایزدان بوجود آمده بود که بالخره سبب جدایی آنان از یکدیگر گردید.
در تمام نوشته های اوستایی دیو معنی اصلی خود را از دست داده و به مفهوم فارسی امروزی در آمده است و از همان روزی که این لقب برای دیو به مفهوم موجودی پلید و زشت درآمد دیگر معانی نیک خود را تا حال در ادبیات ایرانی بدست نیاورده و در نتیجه خدایان هندوها مانند ایندرا-سَروَه و ناسَه تیه در ایران تحت نامهای ایندرا- سَه اُورده و نَوگه ئتیا در ردیف اهریمنان در آمدند و حتی اشخاص غارتگر و بدکار و اقوام وحشی چادرنشینی که در آن روزها مرتبا به کشتزارها و خانه های ایرانیان دستبرد می زدند در ردیف دیوان شمرده شدند.
در اوستا از جنگها و مخاصمات زیادی اشاره شده که بین ایرانیان از یک طرف و دیوان یا دیوپرستان مازندران و گیلان که در سواحل دریای خزر می زیستندرُخ داده و شاهان بسیار قدیم ایران از زمان هوشنگ به بعد پیوسته با این دیوان در نبرد بوده اند و تهمورث چون بر این دیوها دست یافته و آنان را مطیع خود کرده بود به لقب تهمورث دیوبند معروف گردید و حتی پرستش جاودان و پریان و اعتقاد به آنان و عمل سحر و جادو که از آداب دینی و شعائر مذهبی این دیوپرستان بود در سراسر اوستا نکوهیده و ناپسند شمرده شده است.

 

بخش دوم / عصر گاتها

دین زرتشتی در آغاز گسترش خود


در اوستاهای بعدی آنجا که درباره پیامبران پیش از اشو زرتشت سخن می رود آمده است که اهورامزدا نخستین بار پیام آسمانی خود را در جهان مینویی به سروش آموخت و این فرشته به علت دارا بودن روح و صفت فرمانبرداری نخستین حامل احکام پروردگار و نخستین آموزگار دین خداپرستی به مردم جهان بوده است.(یسنای57،یشت11) سپس اهورامزدا دین خود را به فرشته هوم آموخت(یسنای 9) و در جهان مادی کیومرث نخستین آدمی بود که پیام ایزدی را پذیرفت.(یشت 13) ولی جمشید نخستین شاهی بود که به علت ناتوانی از ابلاغ دین به مردم جهان، از پذیرفتن رسالت، خودداری نمود(وندیداد 2) که بالاخره پس از قرنها این کار بزرگ به عهده اشو زرتشت قرار گرفت و آن وخشور این کار بزرگ را انجام داد.
در یشت 13 آمده که همه آفرینشهای گیتی از تولد پیامبری که فرمان اهورامزدا را به سراسر هفت کشور زمین خواهد گستراند بشارت داده و اظهار شادمانی و خشنودی می کند و گاتها که سرودهای خود اشو زرتشت است و در واقع بیانگر ابلاغ این دین به جهانیان بوده و انجام این ماموریت بزرگ را به آن وخشور نسبت می دهد. این سروده ها به خوبی نشان می دهد که چگونه آن وخشور بزرگ برای آموزش دین اهورایی به جهانیان چه رنجها و سختیها متحمل شده که بارها از پروردگار به علت نداشتن وسیله و کمی پیروان و مخالفت سرسختانه دشمنان نیرومند نالان بوده و با وجود تاملایمات بسیار استواری و پایداری خود را در انجام رسالت مقدس خود نشان می دهد.


نخستین هواخواهان دین زرتشتی

هنگامی اشو زرتشت از کامیابی خود در انجام رسالت اظهار خورسندی و شادمانی می کند که شاه گشتاسب کیانی و درباریانش پس از مواجهه شدن با او و مباحثات طولانی دین او را پذیرفته و به هواخواهی او برخاسته اند، از این روی در بشت 13 گشتاسب به عنوان ستون دین و حامی کیش زرتشتی شناخته شده است.پس از آن دین زرتشتی به سرعت در داخل و خارج از ایران گسترده شده و تعداد زیادی از مردم جهان به این دین می گروند و به زودی دین زرتشتی نه تنها در میان ایرانیان بلکه در بین دشمنان دیرین یعنی دیوپرستان و تورانیان و غیره گسترده می گردد.

در یسنا 46 آمده که اشو زرتشت به یکی از روسای تورانی بنام فریانه و خاندانش که دین اهورایی را پذیرفته اند درود می فرستد، در نوشته های دین زرتشتی و روایات بعدی گرایش دانشمندانی چند از یونانی و هندی را به این دین گزارش می دهد و می توان به این نتیجه رسید که کار تبلیغ دین و ارشاد مردم به وسیله پیروان اولیه و پیشوایان دین آن وخشور بسیار عالی و گسترده بوده است.

علاوه بر این حمله ارجاسب شاه تورانی به ایران جهت خاموش کردن این فروغ ایزدی و دفاع سرسختانه شاه گشتاسب و فرزندش اسفندیار و شکست نهایی تورانیان و دیگر مخالفین کشورهای همسایه ایران سبب شد که تعالیم مقدس اوستا و دین یکتاپرستی زرتشتی به سرعت در داخل و خارج از ایران به سرعت پیشرفت کند.

دینِ جهانیِ اشو زرتشت

پیامبر ایران با ایمانی کامل دین خود را دین جهانی معرفی کرده و آن را رسالتی از جانل اهورامزدا می شمارد و بطوری که در یسنای 49 آمده از پروردگار توانا درخواست می کند که بوسیله نیروی اشا بتواند با پیروانش آن را به بهترین وجه به جهانیان بیاموزد. همچنین در یسنای 44 اشو زرتشت با اطمینانی کامل خود را از طرف پروردگار مامور ابلاغ این دین به مردم جهان می داند و طبق یسنای 31 هات 1 گوید:


„اهورامزدا اینها را از زبان و کلام خود به من آموخت و فرمان داد تا آن را به جهانیان برسانم.

گر چه این واجد همه مزایای یک دین جهانی است. با این وجود پیشمدهای سخت روزگار مانع گسترش جهانی این دین گردید و به غیر از مدت کوتاهی بعدا به منزله یک دین منظقه ای و ملی ایران باقی ماند و حتی بنا به دلایل زیادی تنها با یک معجزه توانست از نابودی نجات یابد بطوری که از این دین بزرگ چند صدهزار نفری از پیروانش امروز باقی ماندند.


دین زرتشتی در گاتها

گاتها یا مزامیر زرتشتیان- سرودهای موزون هفده گانه ای است که بوسیله خود آن وخشور سروده شده و به پنج بخش تقسیم گردیده از جمله کهن ترین و مقدس ترین جز کتابهای دینی زرتشتیان بشمار است. این گاتها احتمالا متن سخنرانیهاییست که خود پیامبر در حضور عده زیادی از مردمانی که از نزدیک و دور بارها برای شنیدن آن جمع شده بودند ایراد گردیده و برابر یسنای 45 سراسر مشحون از یک لحن بلند و اندرزهای روان بخشی است که بطور دلسوزانه و موجزی که از خصوصیات گاتهاست سروده شده و با این لحن بسیار فصیحانه و علی و روح پرور و پرمعنایی بیان گردیده است.

محتویات گاتها از نقطه نظر ارشاد مردم به حقایق واقعی و توحید، برتر از تمام تعالیمی است که تا آن روز در میان هند و ایرانیها معمول بوده است.

امشاسپندان یا پاکان جاوید کع در گاتها بطرز دلچسپی بعنوان عالی ترین صفات معنوی بیان گردیده تا آنچنانکه در گاتها تعلیم داده شده از نقطه نظر وضوح، اختصار، منطق و قاطعیت از تمام فریضه های ماورا الطبیعه ادیان باستان عالی تر و دلچسب تر است.



بخش سوم / اخلاقیات در گاتها

 

اشوزرتشت می آموزد که سکونت و زندگی در شهرها برای مردم از زندگانی سرگردانی و آواره در دشت و بیابانها برتر و شغل کشاورزی از غارتگری و دزدی و راه زنی بمراتب بهتر است. تعالیم گاتها مردم را با یک رفورم بزرگ و پیشرفت برجسته ای آشنا می سازد مه تا آن روز در فضای اخلاقیات و روحیات بشر دانسته نشده بود. درین سرودها جلوه هایی از پویش انسان بسوی کمال اخلاقیات فردی و اجتماعی و تصفیه روح مردمی و گرایش آدمی بدرون و وجدان بجای انجام آداب و مراسم ظاهری بخوبی نمودار است و می آموزد که هرچه بکاری در جهان دیگر همان دروی.(یسنا 30 و 31 و 43و 45 و 51)


رسیدن به آرمان زندگی آنچنانکه اشوزرتشت بما اموخته نه از راه ذکر اوراد و ترک جهانی و در انزوا زیستن، بلکه از راه کار و فعالیت در زندگی و مبارزه با موانع خوشبختی و دفع سختیها و ناملایمات زندگی بدست می آید و رفاه و پیشرفت جامعه را باید در جود افراد بوسیله تلاش و کوشش در زندگی فراهم ساخت.
بطور کلی هر فردی از اعضای این جامعه بزرگ انسانیت موظف است در راه اصلاح وضع فعلی جامعه خود بکوشد تا وسایل خوشبختی و نجات نهایی بشر را چنانچه خواست پروردگار است فراهم سازد زیرا اهورامزدا به همین منظور انسان را که برتر و عالیترین مخلوق است بیافرید.


پیامبر ایران از نحوه زندگانی گوشه نشینان و تارکان جهان که از مواجه با مشقات زندگی و فریب های جهان مادی روی گردان بوده و عمر گرانبهای خود را بذکر و فکر بی حاصل و مسایل پوچ و بی معنی، بیهوده تلف می کنند و غافل از تجربیات و نتایج زندگی واقعی هستند طرفداری نمی کنند. آن وخشور فرموده است: زندگی واقعی تنها ذکر و فکر خدا بدون کار و کوشش نیست بلکه برعکس در تلاش دائم و مبارزه با موانع خوشبختی بشر است. خداوندی که ما را در این جهان مادی خلق کرده نخواسته است که هر کس از تحمل بار زندگی شانه خالی کرده و تنها در راه نجات خود بکوشد. مبارزه با بدی در زندگی از فضایل انسانی و فرار و ترک زندگی از رذایل اوست. دستور و آموزشهای عملی و سودمند آن نابغه بزرگ اخلاقی هرگز طرفدار گوشه نشینی و فرار از تحمل رنجهای زندگی نبوده بلکه کار و کوشش و نبرد در زندگی را وظیقه هر فرد بشر می داند. یک عارف زرتشتی بیش از اندیشه عرفانی، طرفدار عمل و کار و کوشش در زندگیست، زیرا تعالیم پیامبرش او را وادار به زندگی اجتماعی و رفع حوایج و مشکلات مربوط به مردمان طبقه پایین که همان نیازمندان و ناتوانان هستند، می نمایدو یکنفر عالم و عارف زرتشتی هرگز گوشه نشین نبوده که با سرتراشیده و لباس ژنده و تن و صورتی کثیف دور از اجتماع در گوشه جنکلی بسر برد و تنها برای نجات نفس و روح خود بکوشد بلکه، کوشش و تلاش او باید در راه رستگاری دیگران باشد. آن مرتاض خودخواهی که تنها در جستجوی نجات خویش بدون در نظر داشتن ترقی و آسایش هم نوعان خود است دوستدار اهورامزدا نبوده و هم پایه عارفی که فعالانه با مشکلات زندگی در نبرده بوده و با شادی و غم آن بسر می برد نیست، زیرا چنین عارفی نه تنها بر نفس خویش فیروز نمی گردد بلکه در تقویت و توسعه صفات نیک افراد و گسترش اخلاق بین جامعه خود نیز نکوشیده است.
آن عارف زرتشتی که خواستار تقرب بدرگاه اهورامزدا است هرگز در فکر فرار از وظایف زندگی خود و هم نوعان نبوده بلکه می داند خدمت به خداوند، خدمت به خلق خداست. زندگی بنابر تعالیم اشو زرتشت نعمتی بزرگ و شادی بخش است. روبرو شدن با غم و شادی زندگی و قدرت درک و لمس تارهای متعدد هستی را بما می آموزد. آن نوع فلسفه یا آموزشی که تمام لذات و خوشی های بشر را به جهان دیگر وعده داده و تماس انسان را با زندگی واقعی و حقیقی این جهان منع می کند آموزش نادرست و صحیحی نیست.


فلسفه واقعی زندگی آنست که بشر را وادار به زیستن در جهان حقیقی فعلی کند. ترک خوشبختی ها و لذایذ مجاز جهان فعلی به امید رسیدن به نعمات و خوشی های جهان دیگر از نادانی ست. وقتی همه امیدهای بشر به جهان دیگر وابسته گردد محیط زندگی اجتماعی برای توسعه صنایع اقتصادی و مادی مساعد نگشته و مردم آن محیط پیشرفتی در زندگی نخواهند داشت.


دین باید توسعه فضائل اخلاقی را در اجتماع تشویق کند و علاوه بر آموزش راستی و درستی و تقوا مردم را شجاع، مهربان و فداکار باآورد. پیامبر واقع بین و درست اندیش مان اشو زرتشت هرگز ارزشهای اغراق آمیز هیچ یک از حهان مادی یا روحانی را تعلیم نمی دهد. ارزش زندگی در جهان مادی و حسمانی بیشتر از آن است که یک نفر تارک دنیا درک کرده یا باور دارد. در دین زرتشتی کمال زندگی انسان هرگز با ترک زندگانی مادی فراهم نمی شود.


ریاضت و خودآموزش با تمرینهای فرساینده حسم و جان هرگونه فضائل اخلاقی، اجتماعی و نیروهای مادی و معنوی افراد بشر را می خشکاند. عمل انزوا و عدم کارگیری نیروهای جسمانی و عقلانی افراد باعث از هم پاشیدگی اجتماع گشته و اشو زرتشت خلاف آن دستور می دهد. فلسفه و هدف واقعی زندگی بشر بکار انداختن قوای جسمانی، عقلانی و روانی اوست. در این دین نه تنها کار و کوشش منع نشده بلکه تشویق و تقدیر هم گشته است به ویژه کشاورزی را از کارهای پُر ارج و ثواب دانسته است.


کسی که زمینهای بی حاصل را بکارد یا باتلاقها را بخشکاند و جایش کشتزار کند یا به درختان میوه خود رسیدگی نماید یا دامپروری کند یا حشرات موذی و آفات گیاهان و درختان را از بین ببرد چنین کسی پارسایی را گسترده است. هر کار نیکی که بر نیرو و سلطه پارسایی افزاید و بر توان اهریمنی بکاهد از کارهای نیک و اشو شمرده شده است. انجام کارهای نیک و شایسته سبب خشنودی فرشتگان و یاس و افسردگی شیاطین و دیوانی را پی خواهد داشت. در دین زرتشتی هرگونه فعالیت جسمی و عقلی و روحی را تشویق و سستی و تنبلی و بیکاری را منع می فرماید. کوشش در راه پیشرفت جهان و افراد بشر وظیفه هر زرتشتی است. یک فرد زرتشتی باید پیوسته فعال و کوشا و دمشن هرگونه تنبلی و بیکاری بوده و چون سربازی باید پیوسته به سودی نیکی و بر ضد بدی در جهان زندگی کند و در راه اعتلای حق و شکست باطل هرقدر هم کم اهمیت باشد بکوشد. در واقع نبرد با بدی و زشتی از آغاز خلقت بشر تا پایان جهان بر عهده انسان است و آخرین فرد بشری که در پایان ظهور خواهد کرد به یاری مردم شکست نهایی را بر پیکر لرزان بدی و شر وارد ساخته و پرچم فیروزی عدل و داد را بر ظلم و بیدادگری و جهل و نادانی بر خواهد افراشت. آنگاه است که شب تیره فرمانروایی بدی و ظلم و دروغ، اهریمنی بشر رسیده و خورشید نورانی نیکی و عدل و داد تا ابد بر کاخ هستی خواهد تابید. این است بشارت اشوزرتشت در گاتها.



بخش چهارم / اهورامزدا در گات‌ها

اسامی ایزدان هند و ایرانی که گاتها اشاره ای به آنان نکرده است

 

در گاتها بجز شش امشاسپندان یا فرشتگان مقرب درگاه اهورامزدا و ایزدانی چون سروش و آذرواشی و چند فرشتگان جز نامی دیگر نامی در میان نیست و حتی از ایزدانی که در اوستاهای بعدی چهره درخشانی دارند سخنی نرفته است.


در اوستاهای بعد، اشوزرتشت را در حالی نشان می دهد که مشغول نیایش هوم از ایزدان هند و ایرانی است.(یسنای 9 هات 16 تا 21) گرچه بعضی از دانشمندان غرب عقیده بر آنست که در یسنای 32 هات 14 باذکر صفت دورَاُشه یعنی“دور دارنده مرگ“ که از صفات برجسته هوم ایزد بوده اشاره ای به خود آن ایزد است. همانگونه ایزد وایو یا هوا و باد که در اوستاهای بعدی آمده از پیامبر درخواست می کند که او را نیز بستاید.(یشت 15 هات 49 تا 52) در صورتی که در گاتها اشاره ای به ایزد وایو در میان نیست. هم چنین در گاتها از سدره و کشتی هم که به عقیده زرتشتیان مومن از نشانه های ظاهری هر فرد زرتشتی است اشاره ای نشده. باز از فره وشی ها که اوستاهای بعدی آنان را آغاز خلقت از یاوران اهورامزدا می خواند و تعداد زیادی از ایزدان ئدیگر ابدا در گاتها نامی برده نشده است.


بطور خلاصه به پژوهندگان و دانشجویان دین و تاریخ زرتشتی که معتقد به دین مزدیسنیِ زرتشتی بوده و نسبت به تعالیم پیامبر خود قلبا دلبستگی دارند می توان گفت، که گاتها مجموعه ایست از قطعات کوتاه و فرمولهای پیوسته ای جهت تحریک حسن ایمان و عشق و علاقه به انسان دوستی و خداپرستی و پیروی از محسنات اخلاقی که در بطن آیات مقدس آن، دکترین اصلی دین و اصول اخلاقی نیز نهفته است. این قطعات کوتاه و مختصر را ممکن است بعضی ها بعنوان نفی هرگونه تشریفات دینی و مراسم مذهبی محسوب کنند، تشریفاتی که برای پیروان هر مذهبی در تمام دوران حیات از ضروریات زندگی بشمار است. با وجود این گاتها این بهانه ها حقایق را آشکار نساخته و حذف بسیاری از نامهای ایزدان هند و ایرانی از جمله مهر، وَرَهرام و غیره که در اوستاهای بعدی نامِ تعدادی از مقربین درگاه اهورایی ست در بوته فراموشی سپرده و این خود حقیقتی است که باید جدا با آن مواجه شد که در فصل مخصوص به آن اشاره خواهم کرد.


اهورامزدا
اهورامزدا نام پروردگار یکتا در دین زرتشتی است. پیش از این یادرآور شدیم که نام اهورا در عصر هند و ایرانی و پیش از اشو زرتشت به معنی „سرور“ بوده و کلمه مزدا واژه ای ست ایرانی و به معنی „بسیاردان“. نام مزدا به مفهوم „دانای کل“ در حدود یکهزار سال پیش از میلاد مسیح افکار مذهبی زرتشتیان آن عصر را فراگرفته و مزدکا که از نامهای خاص مردم ماد بوده و دوبار در کتیبه سارگن در اوایل 715 ق.م ذکر شده از همین واژه است. به عقیده مولتن ذکر نام خدای آشوری Assara Mazas در کتبه آسور بانیپال که پیش از سارگن جکومت می کرده دلیل بر این است که نام مزدا قبل از اشو زرتشت شناخته شده بود و نام اهورامزدا به معنی پروردگار جان و خرد نیز بعدا در کتیبه های شاهان هخامنشی زیاد بکار رفته است، در صورتی که در گاتها، نامهای اهورا و مزدا اغلب بطو.ر جداگانه ذکر شده و ترکیب این دو نام بعدا اهورامزدا و به زبان پهلوی اورمزد و در فارسی هرمز شده است.

اهورامزدا، در راس همه ایزدان قرار دارد

در گاتها اهورامزدا در راس همه امشاسپندان و ایزدان جای دارد. او آغاز و پایانی ندارد. نه زائیده شده و نه می میرد. هیچ موجودی شبیه او نیست. ماورا او، جدا از او و بدون او چیزی نیست. او تنها خالق همه چیز است. او درخشان ترین و نورانی ترینِ نورهاست. بالاترین و والاترین همه بلندیهاست. او قدیمترین قدما و بهترین بهترینهاست.بی مانند – بی رقیب و تواناترین و کامل ترین همه است.او پیوسته بدون تغییر و همیشه یکسان است. او بوده و هست و خواهد بود. اوست تحرک همه. اوست مُحول همه چیز. (یسنای 43) بین دو لشکر تعیین کننده حق و باطل و فیروزی دهنده به حق اوست.(یسنای 44) او سزاوار ستایش و بخشنده شادی و نعمات است.(یسنای 46 و 29) اوست مقدم بر همه و بزرگتر از همه.


بطور خلاصه اهورامزدا به وصف در نیاید و زبان و اندیشه از وصفش درماند.


اهورامزدا، مینوانِ مینو یعنی روحانی ترین ارواح


مقام منیع اهورامزدا را نمی توان با فضایل انسانی مقایسه کرد زیرا او عاری از هرگونه نواقص آدمی ست. او مافوق بشر و صفات بشریت است گرچه پیامبران برای فهم و دریافت مقام و فضایل والای او صفاتی شبیه انسان به او داده اند ولی هرگز نتوانسته اند او را چنانچه هست به آدمیان بشناسانند.(یسنای 31 و 44) همه آشکارا و پنهان بر او هویداست.(یسنای 43) اوست تعیین کننده پاداش نیکوکاران و جزای بدکاران. مقام او در بالاترین بلندیها و پوشاک او فضای لایتنی هاست.(یسنای 30) اشو زرتشت در آرزوی دیدار او و تقرب بدگاه اوست(یسنای 28). او سرمنشا تمام نیکی هاست(یسنای 33). بیاناتی نظیر اینها اشاره ای ست برای تفهیم خدا به بشر در صورتیکه برابر آیات گاتها او را با دیده دل باید شناخت و وجود نامحدود را نمی توان با بیانات محدود و خصایل ناقص بشر توجیه و توصیف کرد.


اهورامزدا، آفریدگار همه چیز

اوست آفریننده آفرینهای مادی و معنوی.(یسنای 50) اوست کسی که جهان را با نور خود روشن ساخته است.(یسنای 31) نگهدار زمین و آسمان و پدیدآورنده زمین و آب و گیاهان اوست. او به باد و ابر و همه جنبندگان، نیروی حرکت داد و راه خورشید و ماه و ستارگان را او تعیین کرده است. اوست آفریننده خواب و شادی بخش و بیداری. اوست ایجاد کننده بامداد و نیمروز و شب که مردم را برای نمازگزاردن همی خوانند.(یسنای 44) اوست پدر منش پاک و اشا(پارسایی و دین داری) و آرمیتی(عشق و فروتنی) و خشترا(نیروی رهبری).(یسنای 31 و 45) او از همه چیز آگاه هست و نیم توان او را فریب داد.(یسنای 45) او کسی است که در روز نخست از خرد خویش، آدمی را با نیروی اندیشه و وجدان آفرید و زندگانی را به قالب مادی درآورد.(یسنای 31) اوست کسی که از خرد مقدس خویش چهارپایان و آب و گیاه و همه هستی ها را بیافرید.(یسنای 51) او نیکخواه مردمان است و از نیروی خرد خود به آدمیان حکمت و دانش برای کشف اسرار خلقت بیاموخت.(یسنای 48-هات3) اوست برآورنده حاجات و دهنده نیرو و پایداری و راستی و بخشنده سود و توانگری.(یسنای 43 هات 1)

اهورامزدا،آفریننده علم و دانش است

اوست دانا و پدر دانش و از همه دانشمندتر است. اوست دور بیننده ای که همه چیز را از آغاز پیش بینی کرده است، کسی که در خردمندی به پای او نمی رسد و از همه کارهای آشکار و نهان بندگان آگاهست و کسی نمی تواند او را بفریبد (یسنای 31، 33، 43، 46).

مردمان غافل از نتایج اعمال خود هستند در صورتی که اهورامزدا تمام کردار آنان را به خاطر می سپارد و به موقع پاداش می دهد(یسنای 29 هات 4).


بخش پنجم / اشوزرتشت

خواستار مصاحبت با اهورامزدا


اشو زرتشت با قلبی آکنده از ایمان و آرزو برابر یسنای 33 هات 7 می فرماید:

„ای بهتر از همه بسوی من آی و نگاهی به من افکن. ای مزدا خود را به من بنمای تا به زبان خودت حقایق را بشنوم و به بارگاه قدسی تو راه یابم ای کسی که دروغ پرستان را سزا د دوستاران راستی را پاداش می دهی.
„آنگاه تو را مقدس شناختم ای مزدااهورا که برای نخستین بار تو را در کار خلقت ازلی و ابدی دیدم و دریافتم که در روز واپسین تو برای نیکان و بدان پاداش و جزائی مقرر داشتی.آنگاه تو را مقدس شناختم ای مزدااهورا که فرشته وهومن را بسویم فرستادی و من بدو گفتم تا زمانی که نیرو دارم دشم دروغ پرست و دوست و پشتیبان راستی خواهم بود تا بدین وسیله بتوانم به کشور جاودانی اهورایی راه یابم“ (یسنای 43 هات 3 تا 9)
„آنگاه تو را مقدس شناختم ای مزدااهورا هنگامی که وهومن بسوی من آمد و برای نخستین بار از آئین تو تعلیم یافتم و عهد بستم که هر چند رسالت من در میان مردم مایه زحمتم شود آ“ را بجای خواهم آورد. ای اهورا چنانچه دوستی به دوست خود پناه و یاری دهد مرا یاری ده تا از قدرت تو بهره مند گشته و دوست داران تو را شاد کرده و به ضد آنانی که آئین تو را ننگین سازند بستیزم و نگذارم بار دیگر دروغ بر راستی چیره گردد.“ (یسنای 43 هات 10 تا 15).

„ای مزدا آیین تو چیست و چه ستایشی را خواستاری، مرا از آن خبر ده تا به همه مردمان بگویم؟ راهی که از پرتو راستی بهترین راههاست، راهی که روان هوشیاران و پارسایان به پاداش نیک اعمال خود رسند؟ آری ای مزدا این پاداش گرانبها را در جهان خاکی به کسی بخشی که در کار و کوشش است و چنانچه در آیین نیک تو از آن وعده شده. آیینی که کارگران و کشاورزان را بسوی عقل و کمال کشاند.ای مزدا مرا از بهترین علم خبر ده و از طرز ستایشی که باید بجای آوریم آگاه ساز و از قدرت خویش چنان کن که انسان محرم مشیت تو گردد.(یسنای 34)

و بالاخره وهومن به همراهی سروش فرستادگان خدا، راه راست و کلام مقدس اهورائی را به اشو زرتشت می آموزند و آن پیامبر بدیدار معنوی اهورامزدا و هم صحبت شدن با او کامیاب می گردد.


اهورامزدا، در امر رسالت پشتیبان اشوزرتشت


اشو زرتشت با قلبی آکنده از عشق و علاقه در انتظار دیدار اهورامزدا با چشم دل است. او می خواهد با پروردگارش سخن گوید و رموز آفرینش را از زبان او بشنود. اشو زرتشت اهورامزدا را سرچشمه راستی و پارسایی می داند و در انتظار لحظاتی ست که به او نزدیک شده و با دین و پیوستن به او آرزوی قلبی خود را برآورده سازد.(یسنای 51)

اشو زرتشت تشنه شنیدن دستور و فرمانهای درست و جاودانی از زبان بزرگترین آموزگار خود یعنی اهورامزدا است. آن وخشور در یسنای 34 هات 12 می فرماید:

„ای اهورامزدا آیین تو چیست؟ چه ستایشی و نیایشی را خواستاری؟ ای بهترین راستی مرا از آن خبر ده تا به دیگران بیاموزم که از چه کاری خشنود و از چه کاری ناخشنود می شوی؟ به چه کسانی پاداش نیک و به چه کسانی سزای بد می دهی؟ ای مزدا منم آن کسی که ما منش پاک . از روی راستی برای خدمت تو ایستاده ام مرا نیرو و دانایی بخش تا با آموزش آن نیکان و دین داران را خرمی و شادمانی بخشم. منم آ کسی که سرودگوی توام با آن چنان سرودی که تا حال کسی نسروده و امیدورام هنگامی که تو را بیاریمی خوانم برای دستگیری من بشتابی.

„منم آن کسی که با منش پاک بیاری روان دین داران برخاسته ام چه از پاداش تو ای اهورامزدا برای کردار نیک آگاهم و تا مرا تاب و توانایی ست به مردم یاد خواهم داد تا بسوی تو ای سرچشمه راستی و پاکی روی آور شوند (یسنا 28 هات 2و4)

و در پایان پس از درک دیدار اهورامزدا و پی بردن به هستی و نیروی او با کمال شادمانی می سراید:
„ای مزدا، همان که تو را با دیده دل نگریستم، با اندیشه خود دریافتم که تویی سرآغاز که تویی سرانجام که تویی بنیاد منش پاک که تویی آفریننده همه و تویی داورر دادگر همه اعمال جهانیان (یسنا 31 هات 8)


اهورامزدا، یار و یاور اشو زرتشت در راه رسالت او


اشو زرتشت برای انجام رسالت خویش با یاری پروردگار یکتا حاضر به هرگونه فداکاری بوده و برابر بسنای 33 هات 14 می فرماید:


„من برای انجام ماموریت خویش جان خود را با برگزیده ترین اندیشه و گفتار و کردار نیک خود با آنچه از آن من است با تواضع کامل به آستان مقدرست ای مزدا تقدیم می کنم. ای مزدا پناه و پشتیبانی خود را چنانچه دوستی به دوست خود می بخشد به من ارزانی دار تا آنکه بتوانم به آموزش دین و راه تو به مردمان پرداخته و به ضد آنانی که آیین تو را ننگین می کنند بستیزم.“ (یسنای 43 هات14)


و بدنبال تقاضاهای خود از اهورامزدا می پرسد: ـپیروان دروغ و آموزگاران گمراه کننده، نقشه زندگی و آیین نیک خدایی را ننگین ساخته و مردم را از پیروی راه راست و درست باز می دارند. با این درخوسات های شکوه آمیز که از درونم برخاسته است آرزومندم روا نداری نیکوکاران دچار زوال شوند و هواخاهان دروغ به کارگران درستکار چیره کردند.


و بالاخره از دست بدکاران و اقدام انان بر عیلیه جان آن پیامبر، دست تضرع بدرگاه پروردگار برافراشته گوید: „ به کدام خاک روی آوردم؟ به کجا رفته پناه جویم. بزرگان و نیرومندان و پیشوایان بر علیه من برخاسته و از یاری دهقانان و کارگران نیز برخوردار نیستم. خویشانم نیز از من کناره می جویند چه از آنان نیز از فرمانروایان کشورند. با این وضع چگونه می توانم به انجام رسالت کامیاب گردم.“ (یسنای 46 هات1) „من می دانم که چرا کاری از پیش نمی برم، برای آنکه قروت و یارانم کم اند. ای اهورامزدا به حالم بنگر و مرا از پناه و یاری خود محروم مکن و چنانچه دوستی به دوست خود پناه دهد مرا یاور و پشتیبان باش. ای مزدا کی سپیده دم امید بدر آید و چه وقت جنس بشر بسوی راستی و درستی روی آورند؟ کی نجات دهنده بزرگ با گفتار پر از حکمت خویش فرا رسد؟ و کجا هستند آنانی که باید به یاری او رسند؟ زهی امیدوارم که آنرا نصیب من گردانی. (یسنای 46 هات 1 تا 3)
اشو زرتشت خطاب به مردم جهان می فرماید: „اینک از کسانی که خواستار شنیدن اند سخن می گویم، کسی که به آ“ گوش دهد و خواستار رسیدن به سرای درخشان فردوس باشد آنرا به خاطر بسپارد. ای مردم به سخنان مَهین گوش فرا دهید و با اندیشه روشن به آن بنگرید و میان دروغ و راست خود تمیز دهید و پیش از این که روز واپسین فرا رسد هر کسی بشخصه باید راه خود را برگزیند و بداند که اهورامزدا خواستار چیرگی و کامیابی نیکوکاران و شکست و ناکامی بدکارانست. از میان این دو راه شخص دانا نیک را برخواهد گزید و نادان بد را و سرانجام دروغ پرستان به زشت ترین مکان و مکان پیروان راستی از نیکوترین پایه (بهشت) برخوردار خواهند شد. (یسنای 30 هات 1-4)


اهورامزدا پس از سرآمدن زندگانی مادی در روز بازپسین در کشور جاودانی خود خوشبختی و شادمانی را به آن کسی خواهد بخشید که خواسته های او را بجای آورد و همچنین در پایان زشت کردارانی که از فرمان او سرپیچی کرده اند بسزا خواهد رساند.“ (یسنای 51 هات 6)


اهورامزدا یا روح القدس


یکی از برجسته ترین القاب اهورامزدا و از روحانی ترین صفات او سپنتامینو یعنی „روح مقدس“ یا „روح القدس“ است که گاهی به حالت تفضیلی سپنتونمو مینو یا سپی نیشته مینو ذکر شده است و به معنی „مقدس ترین مینو“ یا „ مقدس ترین روح و خرد“ می باشد. ولی گاهی هم سپنتامینو با اهورامزدا هر یک دارای شخصیت جداگانه ای می باشند.


به عقیده پرفسور جکسن، تمیز بین اهورامزدا و سپنتامینو همان قدر مشکل است که عیسویان درباره پدر و روح القدس قائل هستند. در یسنای 33 هات 12 آمده:


ای اهورا خود را به من بنمای، ای مزدا بدستیاری سپی نیشتامینو یا مقدس ترین خرد خویش مرا نیرو ده.
با در یسنای 43 هات 16 اشو زرتشت از اهورامزدا(سپی نیشته مینو) یا مقدس ترین روح نام برده و در یسنای 44 هات 7 مزدا را با نام سپنتامینو آفریدگار کل می شناسد و در یسنای 28 هات 1 از پی ستایش خلقت خرد مقدس مزدا دست ها را بلند می کند و در سنای 45 هات 5 اهورامزدا را با صفت سپنتو تمومینو یا „مقدس ترین روح“ نام می برد و باز در هات 6 همین یسنا می فرماید: مزدا اهورا به وسیله خرد مقدس خویش (سپنتامینو) ستایش کسانی که وی را می ستایند می شنود. در سنای 47 اهورامزدا را پدر مقدس یا خرد مقدس دانسته که به وسیله آن به نیکان و بدان پاداش و جزا می بخشد.


هم چنین در یسنای 43 هات 6 : اهورامزدا را با خرد مقدس خود سرای راستی را برقرار داشته و به داوری کارهای بندگان خواهد پرداخت.


ولی هنگامی که اشو زرتشت دکترین دو گوهر همزاد خود را برای نخستین بار آشکار می سازد نام اهورامزدا جایگزین سپنتامینو گردیده و سپنتامینو و انگره مینو را در برابر هم قرار می دهد و این دو مینو با به نام „همزاد“ می خواند و نماینده دو چهره متضاد طبیعت یعنی خوبی و بدی می شمارد. (یسنای 30 هات 3) و در هات بعد هستی و نیستی را از بخشش های سپنتامینو روح مقدس و انگره مینو را روح ناپاک یا خرد زشت می داند و این دو مینو در اندیشه و گفتار و کردار و آموزش و روان و خرد و آرزو مخالف یکدیگرند و در یسنای 45 هات 2: مقدس ترین روح به سوی نیکی می گراید و روح ناپاک بدی را انتخاب می کند (یسنای 30 هات5)



بخش ششم / فرشتگان مقرب درگاه مزدا
امشاسپندان در حال تشکیل

از همان آغاز یک دسته از فرشتگان درجه اول یا همکاران یا فرشتگان مقرب درگاه اهورامزدا نقش مهمی را در عقیده زرتشتیان ایفا کرده و در سراسر گاتها اشو زرتشت آنان را به صورت مشخصه و نام های مینوئی یا روحانی و اسم معنی نام برده که دلالت بر فروزگان یا صفات ویژه اهورامزدا می نماید، ولی در اوستاهای بعد این نام ها به صورت اسماء ذات درآمده و شخصیت جداگانه روحانی یافتند و به معنی پاکان جاوید خوانده شدند.


در گاتها این صفات برجسته اهورامزدا گاهی به صورت انفرادی و گاهی هم اجتماعی از انان نام برده شده و تنها در دو مورد یکی یسنای 30 هات 9 و دیگری یسنای 31 هات 4 عبارت مزداسچا اهورا انگهو که به مفهوم مزدا و فرشتگانش نام می برد. در گاتها هیچ گاه از هفت امشاسپندان سخنی در میان نیست ولی اوستاهای بعدی صریحا از هفت امشاسپند نام می برد و نشان می دهد که این عدد هفت در افکار و اندیشه ایرانیان دارای معانی و مفاهیم موثر و مرموزی می باشند.


نام امشاسپندان در گاتها عبارتند از:
1. وهومنه یا اندیشه و خرد نیک
2. اشه وهیشته یا بهترین راستی و پاکی
3. خشتره وئیریه یا شهریاری آرزو شده
4. آرمئیتی یا ایمان
5. هه اُروَتات یا کمال و رسائی
6. اَمِرِتات یا جاودانی و بی مرگی


هر یک از این امشاسپندان را گاتها گاهی به طوری جداگانه و گاهی هم گروه نام می برد که وظایف آنان متفاوت می باشد. علاوه بر این همه انان دارای دو گونه وظیفه اند یکی معنوی و اخلاقی و دیگری نظارت یا وکالت بر یکی از موجودات مادی. گرچه در اوستاهای بعدی جنبه نظارت آنان بر موجودات گیتی بیشتر مورد نظر است ولی در گاتها بیشتر از جنبه معنوی و روحانی آنان سخن رفته و به ندرت از نظارت انان بر موجودات گیتی اشاره می شود.

 

بخش هفتم / وهومن
اینک به هریک ازین فرشتگان مقرب به طور جداگانه به بحث می پردازیم:

1- وهومنه مقدس ترین روح در دستگاه اهورائی، وهومنه یا اندیشه نیک که گاهی هم به نام (وَهیشتَه مَنِه) یا بهترین اندیشه. غالبا در گاتها نخستین مخلوق نیک معنوی اهورامزدا خوانده شده و اشوزرتشت او را در اندیشه خود پسر اهورامزدا دانسته که در مقامات روحانی بالاترین پایه را دارا می باشد (یسنای 31 هات 8 و یسنای 45 هات 4) به وسیله اوست که اشو زرتشت با دست های برافراشته درخواست تقرب به درگاه اهورامزدا را دارد. (یسنای 28 هات 2) پروردگار یکتا به وسیله اشا تعالیم و راه و هومن را به آدمیان می آموزد، همان راهی که سوشیانتها خواهند پیمود. (یسنا 34 هات 12 و 13) هوشمندان و دانایان راه منش پاک را برخواهند گزید. (یسنای 34 هات 10) اشوئی و ایمان (اشا و آرمیتی) همیشه کشور وهومن (پاک منشی) را بالنده و فزاینده می سازد (یسنای 34 هات 11) در جهان دیگر شخص پارسا در سرای پاک منشی به سر خواهد برد. (یسنای 30 هات 10)


وهومن فرشته نیک اندیشی

روشنفکری انسان به وسیله وهومن به دست می آید و اشو زرتشت در یسنای 31 هات 7 می خواهد که اهورامزدا او را به پاک منشی رهبری کند و در یسنای 28 هات 5 می فرماید: ای اهورامزدا چه وقت مانند دانائی به وسیله منش پاک به راستی خواهم رسید و با درک شکوه و حقایق تو خواهم توانست بدکاران و راه زنان را به سوی آئین تو هدایت کنم؟ ولی طولی نمی کشد که به آرزوی خود رسیده و وهومن را در حضور خود می بیند که برای نخستین بار دین اهورائی را به او آموخته و امر رسالت را به عهده او می گذارد. باز از آنجایی که وهومن مظهر دانش و نیک اندیشی است پیوسته بشر را به نیک اندیشی و کسب دانش که مقدمه نیک گفتاری و نیک کرداریست واداشته و او را در میدان کارزار گیتی که نبردگاه بین نیک اندیشی و بداندیشی است تشویق می نماید که بر علیه اکومن (بداندیشی) قیام کند.

 

بخش هشتم / وهومن
وهومن در گزینش راه نیک به آدمیان یاری می کند

دو نیروی متضادی که در خارج از جهان به فعالیت مشغولند در داخل جهان نیز فعالیت می کنند و روح آدمی در این میان نباید بی طرف بماند بلکه باید به طرفداری از نیکی بکوشد و بنیاد بدی را برافکند. روح باید پیوسته خود را از افتادن به دام بدی و اسیر شدنش بدست او که سرچشمه اش در اندیشه نیک است نجات دهد. تا زمانی که انسان با نظم کامل و تمرین های سخت نتواند تعادلی بین این دو نیروی متضاد در درون خود بوجود آورد نمی تواند به آرامش خیال و آسایش وجدان که لازمه یک زندگانی عالی روحانیت است نایل گردد. وهومن علاوه بر نعمت نیک اندیشی، روشنائی فکر و رسائی خرد را نیز به آدمیان می بخشد. وهومن تاریکی فکر و نادانی را که نیز منشاء گمراهیست در وجود آدمی از بین می برد. روشنفکری و دانش و خرد است که در راه صحیح زندگی و انجام عمل نیک را به ما می آموزد. پارسایی واقعی آن نیست که تنها از تعالیم الهی آگاه باشد بلکه آن کسی است که به آن نیز عمل کند. دانش خوبست ولی پیروی از دانش در زندگی بهتر است و سعادت دو جهانی بهره کسی است که عمل به نیکی کند نه آنکه تنها واقف به نیکی ها باشد.


خشنودی وهومن

اشو زرتشت از پیروان خود می خواهد خشنودی وهومن را به دست آورند.

پس از درک روان نیک منشی یا وهومن اشوزرتشت عهده دار آموزش و شناساندن آن به جهانیان گشته می فرماید: تا مرا تاب و توانائیست به مردم خواهم آموخت که به سوی راستی و پاک منشی روند. (یسنا 48 هات 4) در یسنای 29 هات 8 وهومن گوید: یگانه کسی که آئین ایزدی را پذیرفت زرتشت اسپنتمان است. اوست کسی که اندیشه راستی بگستراند، ازین روی به او گفتار دلپذیر داده شد.

در یسنای 28 هات 3 اشوزرتشت خطاب به اهورا و فرشته وهومن می گوید: من سرودگوی شما هستم، با آن سرودهای ستایشی که تاکنون کسی نسروده و امیدوارم هنگامی که شما را می خوانم برای دستگیری من بشتابید. باز در یسنای 34 هات 8 و 9 می فرماید: همانگونه که رمه ددها و جانوران درنده از دیدار انسان فرار می کنند دانایان و نیک اندیشان نیز از بدکاران و بداندیشان دوری می کنند و نعمت فردوس از آنانی که از راستی بی خبرند دور خواهد ماند و در یسنای 32 هات 4 : کسانی که بر ضد نیک منشی برخاسته اند دوستان دیوها خوانده شده اند.
اشو زرتشت مرتبا از دست کسانی می نالد که حاضر به پیروی از منش پاک نیستند (یسنای 44 هات 13)

چنین کسانی پارسایان را از پیروی پاک منشی باز می دارند و از زیان های بزرگی که بدین وسیله به پاک منشی می زنند غافلند. (یسنای 32 هات 11) هنگامی که کیفر گناهکارام فرا رسد وهومن به فرمان اهورامزدا کشور جاودانی را بهره آنانی سازد که دروغ را در بند نموده به دست راستی سپارند. (یسنای 30 هات 8)

 

بخش نهم/ وهومن

بخشش های وهومن

به وسیله اشاست که ما می توانیم شکوه منش پاک را به دست اوریم. (یسنای 28 هات 7) برابر وعده مزدا رسائی و جاودانی به وسیله وهومن یا منش پاک فراهم خواهد شد (یسنای 45 هات 10) کسی که به پیروی از دستورهای اشوزرتشت پردازد در زندگی نیکنام و پس از مرگ زنده جاوید و در فردوس برین جای خواهد گرفت (یسنای 46 هات 13)

در هنگام سختی اشو زرتشت از وهومن یاری می جوید (یسنای 46 هات 3)

اهورامزدا به وسیله وهومن خویش، ما را از نیروی مادی و معنوی برخوردار می سازد. (یسنای 33 هات 12)

اشوزرتشت از اهورامزدا خواستارست تا به وسیله راستی و پاک منشی اقتداری برانگیزد تا از نیروی آن صلح و آسایش در جهان برقرار گردد. (یسنای 29 هات 10)

شکوه منش پاک به وسیله پیروی از راستی و درستی به دست می آید (یسنای 28 هات 7)
خداوند آرزوی کسانی را برآورده می سازد که درست کردار و پاک منش باشند (یسنای 28 هات 10)
اهورامزدا قدرت کامل و نیروی شهریاری را به یاری وهومن به کسی بخشد که در اندیشه و کردار دوست او باشند(یسنای 31 هات 21)
اشوزرتشت آرزومند زندگانی پاک منشی است (یسنای 43 هات 1)

وهومن موکل چهارپایان

در اوستا وهومن فرشته موکل بر چهارپایان سودمند به طور برجسته ای شناخته می شود ولی در گاتها چنین به عهده او نیست و اما دلایلی را گاتها ارائه می می دهد که قبول کنیم حتی در آن زمان نیز این سمت به وهومن داده می شده چنانچه در یسنای 29 آنجائیکه گِئوش اُروَن نماینده عالم چهارپایان بدرگاه اهورامزدا شکایت می کند. وهومن اشوزرتشت را به عنوان یگانه کسی که آئین ایزدی را پذیرفته و می تواند اندیشه راستی بگستراند معرفی می نماید.

باز در یسنای 31 هات 9 و 10 وهومن را نیروی آفریننده جانداران شناخته که از خرد روشن خود ستوران را آزاد گذاشت تا به نزد برزگران و غیر برزگران پناه اختیار کند. همچنین در یسنای 47 هات 3 اتفاقا آفرینش چهارپایان را از خرد مقدس (وهومن) اهورامزدا می داند.

 

بخش دهم/ اشا- مظهر راستی و پاکی

اصل عقیده به موجودات معنوی تا عصر هند و ایرانی ها پیش می رود و نام اَشَه همانگونه که امروز تلفظ می شود در زمان های قدیم به صورت اَرتَا و اَرِتَه تلفظ می شده که برابر است با واژه رَتَهRta ودا. در گاتها و اوستاهای بعدی نیز این واژه به صورت اَشَه و در فرس هخامنشی اَرتَه Arta نوشته می شده و کتب پهلوی نیز به هر دو شکل اَشَه و اَرتَه به کار برده می شود. واژه اَشَه اصلا به معنی راستی و پاکی است که چون حالت شخصیت به خود گرفته به معنی فرشته یا مظهر راستی و پاکی است که اغلب با صفت عالی اَشَه و هیشته یعنی بهترین راستی و پاکیست همراه می باشد.


در گاتها مقام اشا سومین مقام را بعد از اهورامزدا دارا می باشد.

اشوزرتشت از جانب پروردگار مامور برقراری قانون اشا در میان مردم است و قانون اشا از قوانین ثابتی است که هم در عالم مادی و هم در عالم معنوی همیشه ثابت و تغییرناپذیر بوده که به وسیله اهورامزدا در هر دو عالم برقرار شده است و برای نخستین بار بوسیله اشوزرتشت به جهانیان آموزش داده شد و در یسنای 29 هات 8 وهومن اشوزرتشت را به عنوان یگانه کسی که آئین ایزدی را پذیرفته و آن را در جهان خواهد گستراند معرفی نموده و اشوزرتشت با جان و دل چنین رسالت بزرگی را می پذیرد.

 

بخش یازدهم:
اشا محوری است که بَر گِرد آن همه فضایل اخلاقیِ بشر دور می زند

 

اَشا در فرهنگِ زرتشتی عبارتی ست بسیار پُر معنی و عالی و اَشو یا اَشه وَن به کسی گفته می شود که دارای فضیلت اشویی و پارسایی باشد و این نعمت را اهورامزدا به کسانی می بخشد که راست و پاک و پرهیزگار باشند. اشویی مشیت الهی و قانون خِلقَت است و پیروی از آن وظیفه ی هر فردِ بشر است. مردِ اَشو یا اَشه وَن کسی است که در همه ی عمر دین دار و پارسا و خداشناسِ واقعی باشد.
تمام نیک اندیشی ها و نیک گفتاریها و نیک کرداریهایِ آدمی از اشویی سرچشمه می گیرد. این پایه یِ اصلی و بنیاد واقعی ساختمان دینی و فرهنگی زرتشتی است.

چنین اصلِ ساده و حقیقی به آسانی در دسترسِ همه افراد بشر قرار گرفته است و درک و فهم و عمل به آن تنها کار دانایان و خِردمندان و فیلسوفاننبوده بلکه وظیفه ی همه افراد بشر است؛ به کار بستن قانون اَشا برای هر فردی از گاهِ زایش تا مرگ لازمه ی زندگیِ کامل همراه با تندرستی و شادکامی است.
اشو زرتشت پیروی از اَشا و مخالفتِ با ناپاکی و نادرستی را وظیفه ی همه ی پیروانِ خود قرار داده و تاکید می فرماید که خداوند بشر را برای پیشبردِ نیکی و نَبرد با بدی و در این جهان خلق کرده تا سرانجام با کوشش خود نظم، آموزش، صلح، دوستی، راستی و پاکی را در جهان برقرار سازد و به دست خود رستاخیزی در جهان پدید آورد. این است بزرگترین و بالاترین وظیفه ی او در این دنیا.

این قانون به ما می آموزد که چگونه بر هوایِ نَفسِ خود چیره گردیم و هرگونه بداندیشی را که سرچشمه بدگفتاری و بدکرداری ست از وجود خود ریشه کن کنیم.

اشو زرتشت در یسنای 30 هات 10 به پیروانش نوید داده می فرماید:“ در پایان، دروغ و ناپاکی شکست خورده و پاداشِ موعود مزدا در سرایِ فرخنده به کسی بخشیده می شود که بدی را اسیر کرده به دست نیکی سپارد ولی پیمودن این راه به آسانی به دست نخواهد آمد و در این راه تحملِ سختیها و دشواریها و رنجها و آسیبهای بسیار لازم است تا آدمی به این آرمان و هدف مقدس برسد“.


تسلیم هوایِ نفس شدن و گوش به حرف اهریمنِ درونِ خود دادن کاری ست بسیار سهل و آسان، ولی تسلط بر نَفس و زیر پا نهادن فرمانهای اهریمنی کار پهلوانان و نیرومندان و خویشتن داران است. مطیع کردن این وسوسه ها کار هرکس نیست و پیمودن این راه بسیار مشکل ولی، رسیدن به هدف نهایی سودی را که بهره ی قهرمانان می شود بسیار است و توفیقش بی شمار، ممکن است که قدم در این راه نهد در نخستین گام فیروز نگردد و حتی ناامیدی برایش پیش آید ولی شخص آگاه و مُصمم پس از هر شکستی نیروی تازه ای گیرد و در طی آن طریق، مصمم تر گردد و تا دامن معشوق به کف نیارَد دست از کوشش باز ندارد؛ در هر صورت رسیدن به این هدف بی اجر نخواهد بود و آن که فیروز گردد پاداش معنوی بسیاری بدست آورد و کسی هم که در این راه شکست خورد بی بهره از یاری اهورامزدا نخواهد ماند.


پیروی از اشا بدین معنی است که انسان جسم و جان و روان خود را پیوسته پاک نگهدارد. در نمازِ اَشم وهوُ می خوانیم:
„اشویی بهترین نیکیهاست و مایه ی خوشبختی انسان است“ و راه رسیدن به آن پیروی از وهومن یا منِش پاک و آرمَئیتی با عشق و علاقه یعنی استفاده از مغز و دل است که به عبارت دیگر وهومن مغز را پاک می کند و آرمئیتی قلب و ایمان را. وهومن شخص را دانا و خردمند می سازد و آرمئیتی عشق و ایمان را در ادمی ایجاد می کند. انسان بدون علم و دانش بیچاره و ناتوان است و رَوانَش بدون عشق و ایمان بی مصرف و مرده.
علم و دانش راه درست زندگی را به ما می آموزد و عشق و ایمان طرز پیمودن راه را نشان می دهد.
یک دانشمند و فیلسوف ممکن است درباره ی پروردگار اندیشه و فکر کاملی داشته باشد ولی پیمودن راه خدا بدون یاری عشق و ایمان میسر نگردد. گفته اند علم بی عمل سودی ندهد و اندیشه بدون ایمان بهره ای نبخشد. دانا، خدا را خواهد شناخت ولی مومن به او خواهد رسید. اَشه وَن یا مردِ اشو و پارسا کسی است که دانش و ایمان را هر دو داشته باشد شناخت نیکی و طرفداری از آن نصف وظیفه است و مبارزه با بدی و زشتی نصف دیگر آن. اشویی یا پارسایی دو جهت دارد: یکی زندگانی دور از مردم و فرار از کشش نَفس اَماره و دیگری زیستن با مردم و کوشش در راه تصفیه ی نفس و پیمودن راه درست زندگی؛ و بی شک راه دومی به مراتب کامل تر و درست تر است.

در محیط فعلیِ زندگی، بشر باید از درون گرایی و نجات فردی خود دست کشیده و به خدمت خلق و نجات خویش و دیگران هر دو بپردازد. پارسای واقعی کسی نیست که تنها به فکر خود باشد بلکه آن کسی است که عمر خویش را در راه رستگاری دیگران صرف نماید. در „گاتها“ اشو زرتشت می فرماید: „ خوشبختی از آن کسی است که در پیِ خوشبختیِ دیگران باشد.“ یسنای 43 هات 1 اجتماع بشرِ امروزی به منزله ی خانواده ی بزرگی است که هیچ یک از افراد آن بدون کمک دیگران نمی تواند به خوبی زیست کند و هر فردی از این خانواده ی بزرگ باید برای بهبودی و خیر دیگران بکوشد. هرگاه فردی بخواهد در جامعه ی امروزی تنها برای نجات خود بسر برد و در پی خوشبختی فرد و سربارِ زندگیِ دیگران باشد خدمتی به خلقِ خدا انجام نداده است.
ترقی روح و روان از راه خدمت به دیگران ممکن گردد و نیروی جسم و روح افراد تنها در راه خوشبخت ساختن دیگران و جامعه تقویت خواهد شد. پارسایی از درون گرایی و خودپرستی به دست نیاید بلکه از راه خدمت به خلق ممگن گردد، کسی که تنها برای نجات خویش باشد و یا برای کسب نام و شهرت زندگی یا پاداش اُخروی و مصونیت از خشم الهی و جزا و عقوبت دوزخ بکوشد راه درست زندگی را نپیموده است. پارسای واقعی کسی است که برای پیشبرد راستی و درستی در جامعه و نجات دیگران بسر برد. همان گونه که سربازِ مجاهدی برای اعتلای میهن و همنوعان خود فداکاری می کند. یکنفر اشه وَن یا پارسا نیز باید تنها آرمانش فداکاری در راه راستقرار جکومت پارسایی و راستی و درستی در جهان باشد.


مقاومت و نبرد بر علیه بدی تنها آن نیست که شخص از بدی دوری کند بلکه باید پیوسته بر علیه همه نوع بدیها و زشتیهای اجتماعی خود به جهاد پردازد و تا آن را نابود نسازد دست نکشد، ریشه کن کردن بدی در نفس خود کافی نیست بلکه پارسای واقعی کسی است که بدیها را در نفس دیگران نابود سازد. شخصی که ناظر بدبختیهای همسایه خود بوده و تنها برایش اظهار دلسوزی کند آدم درستی نیست بلکه باید به یاریش شتابد و تا آنجا که از دستش برآید از درد و رنج او بکاهد. پیامبر ایران می آموزد که هدف زندگی تنها خوشبخت شدن فردی نیست بلکه وظیفه ی هر زرتشتیِ واقعی، گسترش و برقراری نیکی و نبرد و نابودی بدی ست.

بخش دوازدهم:
عصر گاتها/ فرشتگان مقرب درگاه مزدا/اشا
آتش و نور مظهر اشاست


آتش و نور از عتاصر مقدس و آرم دینی زرتشتیان می باشد که در سراسر اوستا از حیث پاکی و تقدس مظهر اشا بشمار رفته است.(یسنای 34 هات 4) اشو زرتشت در یسنای 43 هات 9 هنگامی که درباره ی اشا به فکر و اندیشه فرو می رود می فرماید:“ای مزدااهورا تا هنگامی که نورِ پاک تو زبانه کشد من با فدیه ای که نیازش می کنم، پیرو راستی خواهم بود. در اینجا از عمل و قصد اشو زرتشت در آوردن فدیه به سوی آتش، آمادگی او را به پیروی از قانون اشا یعنی راستی و درستی و پاکی نشان می دهد و فرد زرتشتی باید بداند که گرامیداشت نور و آتش، احترام و تقدیسِ قانون اشاست. هرگاه یک فرد زرتشتی در هنگام نهادن خوشبو بر آتشِ مادی از نور و گرمایِ آتشَ معنوی یعنی اَشا به تفکر و اندیشه نپردازد کار عبثی انجام داده است. فدیه و نیاز خوشبو بر آتش فدیه دل و قلب ماست بر نور اشا. هرگاه ما با شنیدن آواز زنگ آتشکده اندیشه و روان خود را به سوی اشا رهبری نکنیم و تنها با خواندن آیات اوستا بدون تمرکز اندیشه و دل به سوی حقیقت، نماز را تنها برای خواندن و بدون قصد و اراده ی معنوی انجام دهیم کار عبث و بی حاصلی کرده ایم.

 

 

برگرفته از :

http://www.facebook.com/Maneckji.Nusservanji.Dhalla

درفش کاویانی

درفش کاویانی


 پرچم شاهنشاهی ایران باستان

به خامه استاد رشید شهمردان


کریستنسن در یکی از سخنرانیهای خویش چنین بیان نمود «تاریخ کهن ایران، تازگی و دلکشی ویژه و موقعیت خاصی برای تحقیق و بررسی داراست. رشتهء رشد و نمو افسانه های تاریخی ایران را طی چندین هزار سال میتوان از نوشته های پهلوی که دنباله اوستاست بدست گرفت و آنرا با روایتهای دوره اسلامی دنبال کرد. اگر روایات مشترک هند و ایرانی، کهنتر از اوستا موجود باشد، میتوان از بررسی در رویدادها و منابع دیگر هندی،از دوره اوستائی هم بالاتر رفت. اینگونه رشد طولانی را از منابع صحیح مواد، باید حلقه به حلقه دنبال کرده به هم پیوست.آنگاه محقق به مرحله نادری میرسد که امکان بینش در نفس تاریخ افسانه ای و سازمان دو جانبه آن، بین روایات و اقوال علمی و معمولی برایش فراهم میشود که اغلب آن با تاروپود تفکرات دینی راوی تاریخ آمیخته است…»
یکی از افسانه ها،افسانه کاوهء آهنگر است که در شاهنامه صورت کلاسیکی به خود گرفته است. پادشاهی جمشید به پایان میرسد. دهآک یا ضحاک یا آژی دهاک اوستا سلطنت ایران را غصب کرده و یکهزار سال با ظلم و ستم فرمانروائی میکند.عاقبت ضحاک پس از چند پیکار بدست فریدون اسیر و به راهنمائی ایزد سروش او را در غل و زنجیر کرده در دماوند به زندان می افکند.افسانهء مربوط نقش ضحاک و پیکار شدید بین نیروی زشت و زیبا و کشتار فرشتگان و ایزدان و دیوان و اهریمنان موضوع گفتار نیست. گفتار و بررسی ما مربوط به شخصیت خود کاوه میباشد.


چون در بیانات خود فردوسی دقیق شویم، معلوم میشود داستان مورد فریدون و ضحاک حلقه اصلی و اساسی نیست. پس از آنکه فریدون رهبر مردمان میگردد، اسم کاوه بکلی از میان میرود.اگر روایت فردوسی معیار قرار داده شود، چنین احساس میگردد که داستان کاوه به منظور توجیه اصل پرچم شاهنشاهی معروف به درفش کاویان تهیه شده است.

اوستا و ضحاک:

یک سرچشمه این قسمت تاریخ ایران اوستاست که درباره فریدون و ضحاک صحبت میدارد و ضحاک را موجودی سه پوزه، سه کله، شش چشم و هزاران دستان و تردستی میخواند.چنانکه:

«این نیکبختی به آبتین رسید که او را پسری زائیده شد فریدون از خاندان توانا (یسنا ۹-۷) از برای اردویسور اناهیته، فریدون مراسم نیایش برپا کرد و خواست که بر آژی دهاک سه پوزه سه کله شش چشم،هزار چستی و چالاکی دارنده پیروز شود (آبان یشت بند ۳۴-۳۳) که فریدون دلیر کسیکه ضحاک را شکست داد آن ضحاک سه پوزه سه کله شش چشم که دارای هزاران تردستی بود، آن دروغ دیوآسای بسیار قوی(بهرام یشت ۴۱-۴۰) آن فررا پسر آبتین، فریدون برگرفت که آژی دهاک سه پوزه سه کله شش چشم هزاران دستان را شکست داد ( زامیاد یشت کرده ۹ بندهای ۳۷-۳۶(.

اوستا دربارهء کاوه به کلی ساکت است و از او هیچ سخن نمیراند گویا که مجهول و ناشناس باشد منظور این نیست که شاید نویسندگان اوستا او را نمیشناخته اند. ذکر بسیاری از شخصیتهای درجهء دوم در تاریخ کهن ایران در بخش های اوستا نیامده است. هنگام جمع آوری اوستا در دوره ساسانیان که کتاب هشتم و نهم دینکرد پهلوی از آن صحبت میدارد، باز از کاوه نام برده نشده است. مهمتر و شگفت تر آنکه در نوشته های دینی پهلوی که آگاهیهای فراوانی در مورد کهن ترین بخشهای روایات بدست میدهد، حتی یکبار هم نام او ذکر نشده است. نخستین باری که از کاوه اسم برده شده در تاریخهای دوره اسلامی و فردوسی است.


خداینامه:
باید دانست سرچشمهء مهم اطلاعات تاریخهای عربی و پارسی روایات خوذای نامک(خداینامه-شاهنامه) است که به ظن قوی در اواخر دوره ساسانیان تدوین گردیده و اینک در دست نیست بنابراین با اطمینان خاطر میتوان گفت فردوسی و تاریخهای قدیم عربی و پارسی جدید که از آسیب روزگار سلامت مانده، مواد مشترک خود را از منبع اصلی که خداینامه پهلویست اخذ کرده اند.

به نظر میرسد مندرجات خداینامه، روایات تاریخی اخیر بوده، تا روایات دینی که در نوشته های پهلوی مذهبی ضبط شده است.


کریستنسن نظر به بررسی های دقیقی که در این مورد به عمل آورده، معتقد است نوشته های دینی پهلوی،تاریخ باستانی را که تا دوره اشکانیان برشد رسیده، تقریبا بکمال و درست بازگو میکند در حالیکه روایات خداینامه صورتی است که در دوره ساسانیان بخود گرفته است.


منظور اساسی نویسنده یا نویسندگان خداینامه تجلیل و ستایش شاهنشاهی ساسانیان و خاندان بزرگان همزمان خود بوده است.


تاریخ باستانی را از دریچه زمان خود میدیدند.افسانه ها را بطور کلی به دایره انسانی پائین آورده، شخصیتهای ماجراجو و فانتزی را بکنار ریخته، خاندانهای بزرگ معاصر را،از روی نسب به قهرمانان دورهء باستانی وابسته میسازند. بسیاری از رویدادهای کم اهمیت دوره اشکانیان و ساسانیان را به دوران باستانی منتقل و همینطور شخصیتهای تاریخی دوره خود را به صف قهرمانان و پهلوانان افسانه ای باستان وارد میساخته اند.


نویسندگان اسلامی:

نویسندگان اسلامی که مندرجات مهم خداینامه را حفظ کرده اند،اراده تغییر و تبدیل روایات را نداشته و آنچه را که بتصورشان، موجب رنج احساسات دینی مسلمانان بوده انداخته اند. گزارشها و روایات پهلوی را که عجیب و غریب مینموده چنان اصلاح کرده اند که بعقل بگنجد. یکی از آن نمونه ها رشد و نمو ضحاک از موجود سه پوزه، سه سر و شش چشم افسانه ایست که به پادشاه بزرگ خداینامه تغییر صورت داده و دو مار از کتفش میروید که خوراکشان مغز سر انسان بوده و این صفت مشخصه ایست که همانند آن در نوشته های پیشوایان دینی بدیده می آید.طبری و دینوری نیز همراه با این روایت،روایتی ذکر میکنند که ضحاک دو زخم بر دوش داشته که مغز سر انسان مرهم آن بوده است.


سرچشمهء داستان کاوهء آهنگر و بنیاد پرچم شاهنشاهی ایران در شاهنامه فردوسی و تاریخهای پارسی و عربی بی تردید خداینامه میباشد.لکن در نوشته های دینی پهلوی،ذکری از آن یافت نمیشود.


به احتمال قوی بایستی به روایت اواخر دورهء اشکانیان و یا روایت دوره تاریخی ساسانیان مربوط باشد.اما چنین افسانه ای چه جور بوجود آمده است؟ به نظر کریستنسن اشتباه فهمی لغوی درفش را بنام کاوه منسوب ساخته است.


کاوی و کاوه:

واژهء کاوی در اوستا معمولا به امیر ترجمه میشود و سانسکریت آن نیز کاوی بمعنی داناست.در گاتها سرودهای اشو زرتشت نخستین بار به این واژه برمیخوریم.اوستای بعدتر نیز گاهی به تقلید از گاتها آنرا به منظور دستهء مخالفان زرتشت بکار برده است.کاوی در اوستا با واژهء کرپان همراه ذکر میشود.کاویها مردمان توانگر و نیرومند و مخالفان اشو زرتشت میباشند.کرپانها پیشوایان آنها هستند و از جمله دیویسنان بشمار می آیند.
کاوی در گاتها صفت شاه گشتاسب پشتیبان زرتشت است.


اوستای بعدی نیز آنرا به نام همه پادشاهان خاندان کیان،دومین سلسلهء بزرگ تاریخ باستان پیوند کرده،که کیقباد یا کاوی کواته(kavi kavaeta) بنیانگذار آن می باشد. کاویان جمع کاویست در حالت مالکیت و بنا به قانون دستوری مشترک اوستا و سانسکریت به جای صفت که مراد از آن، شاهی و سلطانی است بکار میرود.افزون بر این واژه، کاوی در گاتها بصورت کاوه یسچا(kavayascha ) به معنی پیروان کاوی هم استعمال شده.در پهلوی درفش کاویان به معنی درفش شاهنشاهی است.شمس اللغات و برهان قاطع به ترتیب درفش گاوان و درفش کاوان نوشته اند.

صورت اخیر آن کیان در پهلوی ساسانی و پارسی به واژه کاویان تغییر شکل داده است.کاوی در پهلوی ساسانی و پارسی به که و کی تصغیر شده است. دودمان کیقباد که صفت کی بنام همه پادشاهان آن پیوسته است، کیان نامیده شده. تصغیر کاوی در ادبیات پهلوی که و کی میباشد.اما زبان ارمنی که شامل واژه های پهلوی دوره اشکانی است آنرا به کو(kav) تصغیر نموده چنانکه بجای کیخسرو، کوخسرو گویند.پهلوی مانوی که در تورفان بدست آمده، و او کاوی را در تصغیر حفظ و قویاقاو نوشته اند.حذف واو در پهلوی هنگام تصغیر کاوی به که یا کی بظن قریب از اواخر دوره اشکانی و اوایل دوره ساسانی آغاز شده باشد.اما درفش کاویان در پهلوی بمناسبت نفوذ سنت ادبی با حفظ واو حفظ شده است.چون واژه متداول کیان، در دوره ساسانیان بکار میرفت، کاویان مفهوم مردم نمی بود آنرا صفت اسم خاص کاو(kav) تصور میکردند و با پسوند اک، کاوک گردید و و به پارسی بکاوه تبدیل یافت و اسم درفش بدان منسوب گشت. واژه کاو و کو در پارسی سره بخطا گاو و گو به معنی پهلوان بکار میرود.


بنابر آنچه گذشت موقع تجدید نظر بصورت روایت فرا میرسد.


بلعمی در ترجمه تاریخ طبری و شرح جنگ قادسیه،هنگامیکه پرچم ایران بدست سپاه اسلام میافتد، آنرا به نام درفش کیان یاد میکند نه کاویان که اتفاقا درست میباشد و در ادامه سخن خود گوید،درفش را کی هنگام پیروزی بر ضحاک بر دوش داشت.یوستی در لغتنامه اوستائی خود نام کاوه را بدین جور معنی میکند«اوستائی آن کاویه (kawviya) و مراد از آن شاهی و نسل کاوی است» اما مورد روایت کاوه خاموش است.


اگر گفته های کریستنسن درست باشد، روایت کاوه آهنگر، در دوره ساسانیان درست شده و به سرعتِ هرچه تمام، بین مردم متداول و معروف گشته است. یکی از هفت خاندان ایرانی که در کشور ایران مقام بزرگی را به ارث حفظ میکردند خاندان کارن است که در دوره اشکانیان هم مصدر کار بوده اند.سوخراو فرمانده نیرومند از آن خاندان بود که در زمان قباد(۵۳۱-۴۸۶ م) میزیست.آن خاندان را بنیانگذار درفش میدانستند.فردوسی کارن را پسر کاوه و فرمانده کل نیروی فریدون میخواند.به گفته ثعالبی کارن همان پسری است که کاوه با رشادت بی نظیر خویش او را در دربار ضحاک از مرگ نجات داده است. بنابر روایت طبری، خاندان کارن از نسل منوچهر اند.


باز بنا به روایت دیگر طبری کارن در زمان سلطنت شاه گشتاسب میزیسته است.


تاریخ نویسان اسلامی:

چنان مینماید که روایت کاوه در خداینامه با روایت قدیم جنگ ضحاک و فریدون به استواری پیوند نگردیده.این حقیقت نه تنها از سخنان فردوسی بلکه از گفته های طبری که سه نوع روایت را ذکر میکند بخوبی آشکار است.سرچشمه روایاتی که طبری از منابع مختلف کسب کرده باز هم بایستی خداینامه باشد.روایت اول و دوم طبری را بلعمی هنگام ترجمه به هم آمیخته اما روایت سوم طبری جرأت و رشادت کاوه است هنگام دادخواهی در بارگاه ضحاک ستمکاره. بگفته طبری:


«
چون مردم از ظلم و جور ضحاک در آه و ناله بودند، بزرگان کشور به اتفاق آراء کاوه را از اصفهان میطلبند تا در بارگاه ستمکار دادخواهی کند.اجازه شرفیابی برایش حاصل و کاوه در بارگاه شاه مدتی در برابر او بیآنکه آداب کرنش و تحیت بجای آرد، میایستد.
پس از چندی میگوید،ای شاهنشاه به چه طریقی تحیت بجای آرم.آیا تحیت شاهنشاهی که بر همه کشورها فرمانروا است یا پادشاهی که در این کشور فرمانرواست.ضحاک میگوید البته تحیت شاهنشهی که بر همه کشورها فرمانروا است.آنگاه میگوید اگر فرمانت بر همه کشورها نافذ است مردم این کشور چرا باید خوراک مار را تهیه کنند و مردم کشورهای دیگر فارغ بال و آسوده باشند.چرا تهیه خوراک به عدل و به داد بین همه مردم کشورها تقسیم نمیکنی.این را گفته و چنان به دادخواهی میپردازد که بر ضحاک مؤثر واقع و به گناه خویش اعتراف و توبه و پیمان میکند که در اصلاح امر بکوشد.مردم آرام شده میروند.سپس اودگ مادر ضحاک پیش آمده فرزند را سرزنش میکند چرا برابر مردمان ملایمت نشان داده است. ضحاک جواب میدهد آنها از روی منطق و نکات قانونی وی را ساکت میسازند و مادر را به سکوت امر میکند


چندی پس از آن مردم شهر مجاور را بار میدهد و در جبران مافات و تقلیل مشکلات و مصائب آنها فرمان صادر میکند. فردوسی و بلعمی در مورد روایت اخیر ساکت هستند.اصل روایت شاید همین موضوع باشد. کاوه از همان آغاز کار، پهلوان معرکه نبوده اما رویداد تاریخ به تدریج با نام او ارتباط حاصل میکند و بعدها با اندکی تغییر موید جنبه قیام مردم میگردد.
بلعمی در ترجمه تاریخ طبری(۹۶۳ میلادی) مطلبی اضافه میکند که فردوسی و طبری هردو ندارند و آن اینکه کاوه شال سر خویش را به جای پرچم بر چوب می افرازد. مسعودی(در گذشته 956 م) در مروج الذهب خویش بطور بسیار کوتاهی از واقعه ضحاک بدون ذکر نام کاوه صحبت و اشعار میدارد، ایرانیان بر ضحاک شوریده فریدون را به پادشاهی برمیدارند و پرچمی از چرم برافراشته درفش کاویان نام می نهند. فریدون بر ضحاک دست یافته او را در دماوند حبس میکند.در کتاب التنبیه و الاشراف روایت کاوه را طبق بیان طبری اظهار میدارد ولی کاوه را کفشدوز میخواند نه آهنگر، چرا که درفش معنی ابزار پینه دوزی هم میدهد. همین قدر اشعار میدارد که کاوه بنا به دستوری پرچم چرمین برمی افرازد.


حمزه اصفهانی نیز مانند دینوری در ذکر تاریخ ایران در مورد رویداد کاوه ساکت است. بیرونی در آثار الباقیه جشن مهرگان را جشن پائیز میخواند و میگوید در این روز مردم از قیام فریدون، پس از پیکار کاوه بر ضحاک آگاه میشوند. مقدسی مهرگان را در واقعه ضحاک و فریدون ذکر و میافزاید فریدون ضحاک را در آن روز پس از پیکار کاوه و برافراشتن پرچم در دماوند حبس مینماید ثعالبی (در گذشته ۱۰۳۸ م)اخبار منابع مختلف را باهم به عباراتی شیوا و استفاده از طبری نیز تشریح مینماید.(غرر اخبار الملوک الفرس و سیریهم-ترجمهء محمود هدایت(


ابن مسکویه،یاقوت،حمد الله مستوفی و دیگران نیز در مورد کاوه و درفش صحبت داشته اند، لیکن صحبت آنان، همان تکرار سخنهای پیشینیان میباشد.اما میرخوند(در گذشته ۱۴۷۹ م) همان گفتار بلعمی را با عباراتی فصیح و بلیغ ذکر میکند، لکن در مورد نیاکان فریدون و نوح پیغمبر ساکت است.


منظور از جمله اخیر روضة الصفا در مورد قباد پسر کاوه اشاره ایست به نسل مستقیم قباد پسر انوشیروان دادگر ساسانی.


هربلوت (d.herbelot) خاورشناس فرانسوی(در گذشته ۱۶۹۵ م) در کتاب خویش (bibliothèque orientale) که به گفته کریستنسن از منابع دوران اخیر و گمنام استفاده نموده انوشیروان را با کمال صراحت از نسل آهنگر اصفهانی میخواند.


بدین روش خط سیر تجدید نظر در روایت مربوط به کاوه آهنگر را میتوان دنبال کرد، مردی که درفش شاهنشاهی ساسانیان را با نام خود مشهور ساخته و به راستی نام خود را به آن پیوند کرده، به درفش شاهنشاهی هستی نداده است.


روایات همانند دیگر:

اینک بمطالعه افسانه های همزمان مورد فریدون و ضحاک پرداخته میشود تا دیده شود آیا در آن دوره روایتی که شاهزاده ای با اژدهای سه سر به پیکار پرداخته موجود بوده و باعث شده نام کاوه آهنگر از آن بوجود آید. پرسش مذکور باز پرسش دیگری بوجود می آورد که چرا نام آهنگری بر درفش منضم گردد.در ژرفای روایت مقصودی به راستی باید نهان باشد که صفت مشخصه باستانی را جلو دیدگان ما بگذارد.


افسانه های جهان هندو اروپائی، با روایت آهنگران انباشته است. پیشه آهنگری،اصل و رشد آن با رنگ سحر و جادو آمیخته است. خدایان و دیوان هنر آهنگری و سلاح سازی را به انسان تعلیم میدهند، تا در انجام کارهای بزرگ قهرمانی توفیق حاصل نمایند. در روایات قهرمانی آلمان هیفه ئیستوس (hephaestus) و ولند (voelund) و کوتوله و جنها سازنده حربه های جنگی بوده اند.


در افسانه های ویدائی، خدائی به نام تواشتر(tavashtar) سلاحی برای ایندرا میسازد تا با آن ماری بنام ورتره (vrtra) را نابود کند.اوستا نیز در مورد روایت فریدون و خبری که با کدام سلاح اژدهای سه سر و سه پوزه را میکشد، آگاهی هائی بدست میدهد و روایات دوره های پسین خط سیر مربوط به آن را حفظ میکنند. بگفته فردوسی چون فریدون پس از قیام کاوه به جنگ با ضحاک حاضر میگردد، آهنگران ماهر را میطلبد و نقشی بر خاک کشیده میگوید گرزی بدان شکل برایش بسازند. آهنگران فرمان فریدون را به درستی انجام میدهند و مورد عنایت و بخشش زر و سیم و جامه افتخار و به آینده بهتری امیدوار میگردند. فریدون مجهز با گرز گاوسر، برخلاف ستمکار به پیکار میپردازد. ثعالبی نیز شاید از مآخذ خداینامه، در مورد گرز گاوسر و ساختن آن سخن میگوید.


تصورات اولیه، در مورد گرز گاوسر آشکار است که به زعم پیشینیان با نیروی سحر و جادو تعبیه شده. نیروی ذهنی قدرت گاو را در شاخ و سر آن در گرز گاوسر تعبیه کرده و موجب غلبه بر دشمن میگردد.


در هرحال اگر چگونگی روایت مذکور در خداینامه با روایت ویدائی و تواشتر سازنده سلاح برای ایندرا، به هم وفق گردد، داستانی همانند آن، بشکل و صورت قدیم ایرانی در مورد فریدون و ضحاک، به ظن قوی وجود داشته و آهنگری یا بطور کلی خدائی یا ایزدی در دوره باستانی که آریائیهای هند و ایران باهم میزیسته اند، سلاحی برای فریدون درست میکنند که آژی دهاک را به قتل برساند. روایت فردوسی ایزد سروش را هنگام گرفتاری ضحاک به میدان میکشد و فریدون به دستور او ضحاک را زندانی میکند.


نتیجهء عادی جنگ و غرض از پیکار با اژدها بیگمان انگیزه زندانی شدن غولی است.ارتباط درفش شاهنشاهی با قیام فریدون، در روزگاران بعد موجب تبدیل نام کاوک، به کاوه آهنگر افسانه قدیمی و سازنده سلاح شاهزاده پهلوان، به سازنده درفش روایتی گشته که مردم بدور او و پیکار با ضحاک گرد می آیند.


از لحاظ خاطر افسانه اصلی، کاوه پیشهء آهنگری خویش را حفظ میکند و مانند آهنگران چرم پاره ای را که هنگام کوفتن آهن تفته بر جلو خود میبندند بر تن دارد و چون پرچم ساسانیان از قرار معلوم از چرم بوده، تکامل صورت روایت و تبدیل آن آسان میگردد و کاوه با افراشتن چرم پاره خود بر سر نیزه ای پرچمی را به وجود می آورد.


روایت اخیر یعنی افراشتن چرم پاره بر نیزه، نخستین بار از دورهء اسلامی دیده میشود.شماره اندکی از منابع اسلامی ایران که از مآخذ خداینامه استفاده کرده اند در آن مورد صحبت میکنند.


منظور روایت، پیکار با اژدها و ارتباطش با ساختن سلاح بکلی از میان نمیرود. چون آهنگر سلاح ساز افسانه ای، نقش دیگری بازی میکند، خلاء موجود با دعوت آهنگران بازار پر میگردد.

چگونگی درفش کاویان:

اینک پرسشی پیش می آید که آیا تصویر معتبر پرچم شاهنشاهی به نام درفش کاویان در دست است.عکس موزائیکی از پمپئی که به غلط به«جنگ اسکندر»معروف شده، طرحی است بصورت پرچم بر سر نیزهای پشت گردونه شاهنشاه.


بگفته سره (ر.ک. sarre-die altoriental feldzeichen klio iii 1903 p 348 ( به نظر میرسد چارچوبی است که پارچه قهوه ای سرخ رنگ بر آن گسترده خود موزائیک بسیار آسیب دیده.سرمرغی بر سطح داخلی پرچم به زحمت دیده میشود و آن بگفته سره، سرخروس میباشد.
تذکر این مطلب بی مورد نیست که عکس موزائیک مذکور تصویریاز مهر است که در کشور روم پیدا شده، جائیکه صدها مهرابه های مهر و تصاویری همانند صورت مذکور در آنجا یافت گردیده.اسکندر مقدونی یونان را متصرف شد نه رم را.بنابراین عکس موزائیک مذکور امکان ندارد از اسکندر باشد و به دلایل بالا صورت مهر است.شادروان بهروز نیز همین نظریه را داشت.


پرچم موزائیک مهر ما را به یاد پرچم ایران می اندازد که بر طرح گلدان داریوش نقش شده و در موزه لوور نگهداری میشود. طرحی از آن بر سکه های دوره اشکانی ترسیم شده.سکه های مذکور با نبشته پهلوی اشکانی،از دوران اولیه محلی است که به اشکانیها وابسته بوده اند.نقش سکه ها همه یکنواخت و صورت پادشاه بر روی سکه و در پشت و وسط آن مجمر آتش و بالای آن صورت فروهر و پادشاه سمت چپ مجمر به حال ستایش ایستاده و به سمت راست آن پرچمی نصب است و آن چیزیست مربع با چارچوب یا بی چارچوب و با جواهرات مختصری به شکل صلیب یا ستاره مزین ۲ یا ۳ یا ۴ حاشیهء ریشه دار به سمت پائین آن آویزان و بر تیری نصب است.بعضی از سکه ها حاشیه ریشه دار ندارد. تنها بر پشت یک سکه مجمر نیست و شاه بر تخت نشسته با عصای سلطنتی بر دست چپ و جامی بر دست راست و پرچمی نصب بر تیر جلو اوست.بعضی سکه ها صورت خروس بر پرچم یا تیر دارد.(ر.ک.همان کتاب ص ۳۵۰(


پروفسور لوی (m.a.levy) پس از مطالعه دقیق نخستین سکه های مزبور عقیده دارد بظن قریب پرچم مذکور سمبول مذهبی است و بیش از این نمیتواند اطلاع درستی بدهد.(ر.ک. zd:m.g 21 p 439( یوستی گویا نخستین کسی است که آنرا با اطمینان درفش کاویانمیخواند و در مقاله خویش در مورد تاریخ ایران (ر.ک. grundriss d.iran philogie ii p 86-87) گوید«در تصویر موزائیکی پمپئی در جنگ ایسوس (isoss) نزدیک مجمر، درفش کاویان یا درفش شاهنشاهی دیده میشود(موزائیک آسیب دیده است) نظریه مذکور به طور کلی قابل قبول است


سره نیز به اتکای همین فرضیه، طرح پرچم در تصویر موزائیک مهر و طرح پرچم بر سکه ها را درفش کاویان میداند و گوید:

«در حالیکه پرچم قدیم شاهنشاهی ایران با تصویر عقاب زرین و بالهای گشاده افراشته بر نیزه بلند در زمان گزنفون معمول بود به نظر میرسد سمبول دیگر پادشاهی نیز در بعدها وجود داشته و در موزائیک مهر،به طور غیر صریح دیده میشود و آن سمبول ارغوانی رنگی است با تصویر نیمرخ خروس زرین افراشته بر نیزه و شاهزادگان ایرانی از نسل پادشاهان باستانی نشان درفش شاهنشاهی را به طور قانونی بر سکه های خویش نقش مینمودند. نمونهء چنان پرچم را با نقش خروس در پرستشگاه منزل خویش نگاه میداشتند…روایت شاهنامه فردوسی درفش کاویان را پیشبند چرمین کاوه آهنگر میداند


پروفسور مان (o.mann) در نخستین شماره مجله کاوه (۲۴ ژوئن ۱۹۱۶) همین نظریه را شرح داده است.


آیا این شناخت براستی درست است؟چگونگی و طرح درفش از منابع نویسندگان قدیم عربی و پارسی در مورد تاریخ ایران بدست می آید.گزارشهای آنان بیگمان باید قابل پذیرش باشد زیرا منبع اطلاعات آنها خداینامه بوده که در زمان وجود درفش تدوین گردیده و یا منابعی بوده که اطلاعات آن از سربازان پیکار قادسیه اخذ شده است، پیکاری که درفش به دست مسلمانان می افتد و بقولی به امر عمر سوخته میشود و به قولی تکه تکه و پاره پاره شده بین سربازان بخش میگردد.


طبری هنگام بیان جنگ قادسیه گوید:

«درفش کاویان، پرچم خسرو از پوست پلنگ به درازای ۱۲ گز و پهنای ۸ گز میباشد». به گفته بلعمی سکه های طلا و نقره و جواهرات زیادی بر آن دوخته شده است.


مسعودی در مروج الذهب روایت طبری را ذکر و علاوه میکند درفش بر دو تیر بلندی که پهلوی هم میگذاشتند در اهتزاز بوده و با مروارید و جواهرات گرانبها آراسته بود. ضرار بن الخطاب که درفش را به چنگ می آورد آنرا بسی هزار دینار میفروشد ولی یک میلیون و دویست هزار دینار بها داشت و در کتاب التنبیه و الاشراف بهای آنرا دو میلیون دینار برآورد میکند.ابن رسته عباراتی نامفهوم مینویسد و آن اینکه « درفش کاویان در اصل پارچه سرخی بوده بر تیر سیاه رنگ و کاوه آنرا بر پارچه ابریشمی آویزان میکند و هنگام برافراشتن بر نیزه بر صورتی که حیوان وحشی مینمود می آویخته است


به گفته خوارزمی در مفاتیح العلوم «درفش از پوست خرس و به قول دیگران از پوست هژبر تهیه شده بود و شاهان آنرا بفال نیک دانسته در زینت آن با زر و جواهرات سنگین میکوشیدند». ثعالبی چنانکه گذشت گوید «فریدون پس از مرگ کاوه،درفش کاویان را طلب فرمود و آنرا به جواهر ثمین مرصع گردانید و در خزانه نهاد و بوقت کارزار در معارک، حشم را ظفر پناه و دل ایشان بدیدن آن روشن و قوی بود و از ملوک عجم هرکه بر تخت مینشست چیزی از جواهر بر آن اضافه میکرد، چنانکه یکی از عجایب روزگار گشت


بگفته مطهر بن طاهر،درفش از پوست بزغاله و بقولی از پوست شیر بود.ابو ریحان بیرونی نیز با همان گفته ها همآهنگ است.


بگفته فردوسی:

«فریدون فرمان داد چرم پاره پیشبند با زربفت سبز و جواهرات گرانبها بر زمینه زرین مزین سازند و گوئی بشکل ماه بالای آن گذارند و آنرا با پارچه های سرخ و زرد و ارغوانی که پرپر میزد بیاراستند.جانشینان او هریک در آراستن درفش با جواهرات و گلدوزیها و دیبا و پرنیان کوتاهی نمیکردند.درفش کاویان و تاج به نشان شاهنشاهی اختصاص داشت.هنگام جنگ پهلوی تخت شاهنشاهی در حرکت بود.شاهنشاه پنج موبد را برای زمزمه هنگام حرکت درفش مختص کرده و هنگام پیکار به دست بهترین مبارز سپرده میشت
به گفته ابن خلدون درفش برحسب اعداد طلسمائی با جواهرات مرصع بود.


از آنچه گذشت دیده میشود، در اواخر شاهنشاهی ساسانیان درفش کاوه پرچم چرمین بوده بطول ۱۲ و عرض ۸ گز و مرصع با زربفت و گلدوزی و جواهرات گرانبها و زر و سیم برحسب اعداد نجومی و خواص طلسمائی بر آن نصب بوده.بنابراین همانندی بین این درفش و نشان پرچم مانند بر تصویر موزائیک مهر و سکه های ایرانی که صحبت شد موجود نیست.البته امکان دارد نمود پرچم طی سده های در میان تغییر یابد. لیکن بنظر کریستنسن دلیل مثبتی بر پذیرفتن اینکه پرچم موزائیک مهر و نشان بر سکه های درفش کاویان است در دست نیست.


به کار بردن پرچم به جای نشان، به احتمال ضعیف در دوره هند و ایرانی مرسوم بوده. به هرحال کلمه درپسه (drapsa) در سانسکریت برابر واژه درفشه اوستائی است و نظریه متداول بر حقیقت درفش کفشدوزی بودن آن گواهی میدهد.لیکن دکتر گلدنر با اعتراض گوید واژه مذکور در سانسکریت (vedic studies 3-57) مانند اوستا گاهی بجای پرچم و علم بکار میرود و یسنای ۱۰-۱۴ که مورد تهیه شیره هوم و نوشیدن آن صحبت میدارد، خطاب به موبدی که نقش هوم را داراست گوید «نباید برای من آنانی که از هوم نوشیدند به دلخواه خود مانند گاو درفش پس و پیش روند.باید آنان از نو سرزنده شوند،زنده دل پیش روند و ورزیده به در آیند.» مفهوم گاو درفش بطور معمول درفش کاوه است.بنابراین بایستی از پوست گاو درست شده باشد.


لیکن بگفته بارتولومه مفهوم بیان مذکور آنست که تصویر سر گاو بر درفش بوده و نظریه او به ظن قوی حقیقت دارد.


در عقاید آشوریها چنین نشانی به دیده می آید و آن طرحی است بر قالب فلزی، خدائی با کمان کشیده در دست بالای آن و پائین آن دو نر گاو که از ترس او هریک به سمتی گریزانند.بالای تیری که نشان مذکور نصب است سر نر گاو یا اژدهای شاخدار نیز هست و همانند اسب با زینت سر ستون آنها که قدمتش از تخت جمشید کمتر میباشد.در ارتباط آن با گرز گاو سر فریدون رای قطعی نمیتوان اظهار داشت.


پرچمهای گوناگون مدارک بسیاری در اثبات بکار بردن نشان و علامت در ایران باستان است. به گفته گزنفون پرچم شاهی عبارت بوده از عقاب زرینی بر تیر (ر.ک. anabasis i,10) به گفته لوسیان سپاه بزرگ یکهزار نفری در ارتش اشکانیان پرچمی داشته با نقش مار.( ر.ک. lucians work about how one aught to write history chap 20
)
در ادبیات یونان و روم از پرچم های مار و اژدها پیکر پادشاهان اشکانی و ساسانی صحبت میشود.اشکانیان نیز مانند هخامنشیان نشانهای عقاب و شهباز داشته اند.اوستا با صفت پرچمهای بلند در مورد شهر بلخ صحبت میدارد.(وندیداد ۱-۷) به نظر کریستنسن ریشه این روایت شاید مربوط به زمان مهرداد اول اشکانی بوده باشد.

فردوسی هنگام ذکر تاریخ قدیم در شاهنامه از پرچم هائی با طرح تصویر حیوانات صحبت میدارد.چون همانگونه روایات در خداینامه نیز موجود بود.کریستنسن عقیده دارد که بیگمان سمبول دوره ساسانیان بوده و فردوسی در سخنان خویش از آنها بهره برداری کرده است.در اینجا باید متذکر شد که به زعم نگارنده عقیده و نظر کریستنسن در این مورد سست میباشد.زیرا چنانکه فردوسی در اوایل جلد سوم شاهنامه متذکر است کتابی بیش از دو هزار سال کهنه در پیش خود داشته است چنانکه گوید:


یکی نامه دیدم پر از داستان
سخنهای آن پرمنش راستان
فسانه کهن بود و منثور بود
طبایع زپیوند آن دور بود
نبردی به پیوند او کس گمان
پراندیشه گشت این دل شادمان
گذشته بر او سالیان دو هزار
گر ایدون که برتر نیاید شمار


موقع سان دیدن کیخسرو از پهلوانان ایران هریک با درفش مخصوص و سربازان خود به پیش شاهنشاه رژه میروند که فردوسی درفشهای آنان را تشریح مینماید.


به هرصورت بعید بنظر میرسد که دودمان هخامنشیان همان درفش کاوی را حفظ کرده باشند. پادشاهانی که در اوستا از آنان یاد شده از دودمان پیشدادیان و کیان و در روزگاران کهن در شرق و شمال ایران فرمانروائی داشته اند.از اینرو تاریخهای یونان و رم از آنان صحبت نمیدارند و در مورد هخامنشیان که در مغرب ایران و باهم همسایه بوده اند به طور مشروح سخن میرانند.


پرچمی که بر موزائیک مهر و بر سکه های دوره اشکانی دیده میشود، بطور مسلم درفش کاویانی نیست.دودمان اشکانی که همزمان با سلوکی ها بوجود آمده چون پرچم هخامنشیان را حفظ ننموده اند، امکان ندارد طی ۴۷۰ سال شاهنشاهی خویش درفش کاویان را نگاهداشته باشند تا بعدها بدوره ساسانیان منتقل و درفش شاهنشاهی آنها گردد.
اشکانیان که از شمال و مغرب ایران خروج کرده و شاهنشاهی بزرگی بنیاد نهادند بیگمان فرهنگ و آئین مشرق و مغرب و شمال ایران را بهم جوش میدهند.چنین به نظر میرسد روایتهای شمال و مشرق که در اوستا نیز ذکر شده و مؤید رشد تاریخ باستانی ایران بوده در دورهء آنها در اطراف و اکناف ایران مشهور شده باشد.


بنابر آنچه گفته شد، کاویان از واژهء کاوی و مراد از آن شاهی و سلطانی است و از درفش کاویان درفش شاهنشاهی یا درفش کیان یا کاویها اراده میگردد و با نام کاوه مرد آهنگر ارتباط ندارد.


روایتی که پرچم شاهنشاهی با نشان پادشاهان ارتباط دارد، گویا از دوران هخامنشیان آغاز شده باشد.ولی پرچم چرمین، مرصع با جواهرات بنام درفش کاویان، به ظن قریب به یقین اثر پادشاهان اشکانی و تشریفات مناطق بومی آنان بوده که بعدها پادشاهان ساسانی از آن پیروی نموده اند.


گردآوری، اصلاح و ویرایش : فریدون راستی

سرچشمه :
مجله بررسی های تاریخی ، فروردین و اردیبهشت ۱۳۵۴ – شماره ۵۶