سروده پهلوی ناز به همراه برگردان به پارسی

سروده پهلوی ناز به همراه برگردان به پارسی

برگردان به پارسی

 

به یاد دارم

روز و شبانی که بر ما گذشت

بهار را، زمستان

اکنون اندر این رفتن شدن مادر را میبینم

جدایِ از آشوب زمان

اندر کار هست همچنین

نه اندوهِ امروز

نه اندوهِ فردا

نه سرما بر تن –َش نشیند، نه گرما

باد برف، نه نه

مرزِ میانِ دو چیز هست

به آرامش اندر همه آشوب ها

رام، آرام

به یاد دارم کودکی

راهِ دبیرستان

رفتن، شدن، آمدن

مادر اندر این شدن ها بر چه اندیشه بود

که لبانش به سخن گفتن باز نمیشد؟

زمستان میرود

بهار و باد خنک بهاری

سبزه هایی که در کنار رود ها رسته اند

اندوه سالها را میبرند

اگر نبود بهار

اگر نبود بهار


اسفند 89خورشیدی

این سرودهتقدیم میگردد به روان شاد مادرم. با عشق(ایشتَکَ) ، رضا



— همچنین ببینید :

سروده پهلوی به پذیره فصل بهار به همراه برگردان به پارسی

سرود پهلوی یک رویا به همراه برگردان پارسی

سروده پهلوی نوروز به همراه برگردان به پارسی

سروده پهلوی کردی سپاس یزدان به همراه برگردان به پارسی

سروده پهلوی باد و برگ به همراه برگردان به پارسی

سروده پهلوی بهار من به همراه برگردان به پارسی

سروده پهلوی ناز به همراه برگردان به پارسی

سروده پهلوی دره به همراه برگردان به پارسی

سروده پهلوی ” باد ” به همراه برگردان به پارسی

سروده اِران شهر به زبان پهلوی به همراه برگردان به پارسی

سروده پهلوی آرش کمان به همراه برگردان به پارسی

سروده پهلوی دره

سروده پهلوی دره

 

برگردان :

آن سپاسِ جاودان را

میخوانم از برایِ یزدان

آن بزرگِ جاودانی

اندر آن شب، اندر آن کوه

اندر آن روشناییِ گیتی

بامدادان، روزِ زیبا، ریزشِ باد و باران

آن نگاهِ گرم و زیبایِ تو را من

مینگارم زیرِ باد و باران

آن زمانی که از فروغِ نورِ یزدان

میشدم من سویِ کوهِ پورکان

دره اندر آن سکوتِ گرم و گیرایش

همانندِ مردی تنها

راز دارد بی نشان ها، راز دارد بی زبان ها

سبزه هایی مست از آن خونکیِ بامدادی

آب چشمه روان اندر تنِ خستۀ دره

خانۀ روباه و بومِ پیر اندر دلِ دره

تیغ خارپشتان ریخته

میخواند من را

دره به یاد دارد بیشمار گونه، بسیار داستان

دره روان اندر زمان

زمان روان اندر دره.


 رضا

 سالِ 1386 خورشیدی، شاید.


— همچنین ببینید :

سروده پهلوی به پذیره فصل بهار به همراه برگردان به پارسی

سرود پهلوی یک رویا به همراه برگردان پارسی

سروده پهلوی نوروز به همراه برگردان به پارسی

سروده پهلوی کردی سپاس یزدان به همراه برگردان به پارسی

سروده پهلوی باد و برگ به همراه برگردان به پارسی

سروده پهلوی بهار من به همراه برگردان به پارسی

سروده پهلوی ناز به همراه برگردان به پارسی

سروده پهلوی دره به همراه برگردان به پارسی

سروده پهلوی ” باد ” به همراه برگردان به پارسی

سروده اِران شهر به زبان پهلوی به همراه برگردان به پارسی

سروده پهلوی آرش کمان به همراه برگردان به پارسی

داستان موبد و خرس

داستان موبد و خرس

 داستان موبدی که دختر خویش به همسری خرسی‌ میدهد و شگفتیهای پس از آن

 

به هنگام پادشاهی‌ خسرو انوشیروان دادگر، موبدی بود خردمند، بی‌ آزار و آزموده. او دختری داشت نیکو. اما هنوز در خانه مانده بود و بی‌ شوهر. هيچ کس‌ او را به همسری نمیخواست. پدر بسیار اندوه می‌ خورد و چارهٔ کار نمیدانست. پس روزی با خویشتن گفت که :” حتی اگر خرس هم بیاید و دست دختر من بخواهد، به پروردگار سوگند که همان زمان دخترم را بهمسری او بدهم، تا از این اندوه گران رها بگردم.”

 از آن هنگام هفته ای بگذشت. به روز هشتم تنی‌ چند به آتشگاه شدند و موبد را پیام گفتند که ” هم اینک خرسی‌ در دالان خانه ات چشم براه ایستاده است؛ خدا نه کند که دختر تو را به همسری به ‌خواهد. “

 موبد تا این سخن شنید، بشتافت و زود به خانه رفت. هنگامی‌ که به خرس رسید گفت :  

” خوش آمدی “. دست او را گرفت و به درون سرای برد. آنجا نشست و بنا بر آیین جا و خوان بنهاد و او را بنشاند. به خرس گفت که : ” بفرمایید، خوراک برگیرید و بخورید. ”

 موبد از سخن خویش باز نگشت و پیمان خود نشکست. دختر خویش به کدبانویی‌ آن خرس داد. آزرده نگرديد، بسا که به دل شاد بود. 

موبد به خرس گفت که :” این یگانه دختر من است. او را به همسری تو میدهم. اینک او را به شهر و خانهٔ خویش ببر. او را نیازار، و به دل و جان گرامی و خرم و شاد دار.”

 دد به پاسخ گفت که: ” از این پیوند هیچ رنج و اندوه مبر. چه اگر روزی بدیدن دختر خویش بیایی‌، آنگاه او را شاد خواهی دید . هنگامی‌ که آرزوی آمدن داشتی‌، راه باختر پیش گیر. چون سه روز در بیابان راه بپیمایی‌ به خانهٔ ما خواهی‌ رسید. هر چه به راه میبینی‌ و تو را به دیده شگفت آید، بیاد دار و برای من باز گوی تا که راز یکایک آنها برایت آشکار سازم.

 

موبد هم داستان گردید . 

خرس برفت و همسرش را با خود ببرد. چون به شهر و خانهٔ خویش رسیدند، ميره به چهرهٔ مردم در آمد . همسرش با دیدن او و تناوری اش شگفت زده گردید. آفرین خواند و گفت: ” انوشه و جاویدان باشی‌ ای شاهزادهٔ بهترين مردان.”

 ميره گهگاه به چهرهٔ خرس برای شکار به دشت و جنگل میرفت و روزی می‌ آورد. او در خانه به چهرهٔ مرد جوانی‌ چابک، مهربان و پیماندار بود. دختر و خرس با هم به شادی میزیستند. 

یک سال‌ سپری شد. موبد سخت آرزومند دیدن دختر خویش بود. چنين برنامه ريخت که به گلگشت برود و آسوده دل گردد. پس به آن راه که خرس نشان داده بود، روانه شد.

 هنگامی‌ که چند فرسخ از شهر خود دور شد، مرغزاری دید کم آب و گیاه که در آن گاوهایی‌ بسیار فربه دیده میشدند. موبد‌ با ديدن اين چشم انداز به شگفت آمد.  

آنرا به یاد سپرد و بگذشت.

 از نو به مرغزاری رسید با جویبارها و گیاهان بسیار. مرغزاری سبز و پر گیاه که در آن گاو های بیشماری سرگرم چرا کردن بودند. اما همگی‌ لاغر، با تن هایی‌ نزار که از خوردن و نوشیدن پرهیز مینمودند.  

موبد این را که دید، شگفت زده گردید و بگذشت.

 سپس او در بیابان مردی را دید که هیزم میشکست. کوله بار او از هیزم پر بود و او را توان بلند کردن آن کوله نمی‌بود. اما او همچنان هیزم میشکست و بر پشته مینهاد.

 

موبد این دید و بگذشت. 

پس به دشتی‌ رسید. آنجا کوهی‌ دید، بدامنهٔ آن ( کوه) شکافی‌ بود. در آن شکاف پرنده ای دید کوچک و خوشگل . پرنده از شکاف بیرون آمد. زمانی‌ بال زد (و بالا رفت ). اندک اندک بالید و آنچنان بزرگ گردید که دیگر ( بار ) نمیتوانست به درون شکاف بازگردد.

 

موبد این بدید و به شگفت آمد. از آنجا برفت.

پس به جایی‌ رسید و گروهی‌ را دید که خوراکشان چرک و رید ( گند و گه ) بود. آن چه خود بالا آورند و رينند و ميزند؛ و نيز گند و ريم ِ روباه و گرگ و کفتار و دیگر جانوران آزار رسان.

 

پس چون بادی تند از آن جا گذشت.

بامداد چهارمین روز به بیابانی‌ رسید بی‌ کران. اندر آن بیابان دژی بلند دید. از بخت بلند، همان زمان که مغ به پای دژ رسید، دختر او بر بام دژ بود. خرس پی‌ انجام کاری رفته بود. هنگامی‌ که زن به پایین نگریست پدر خویش را بدید. به تندی پایین آمد، سر فرود آورد (او را درود داد) و گفت: ” خوش آمدید، پدر گرامی‌. بفرمایید و اندر آیید. “ 

 

پدر از چگونگی اش پرسید. دختر گفت که :” سپاس یزدان رای که مرا شوهری چنین نیکمرد و بخشنده و برازنده ارزانی‌ داشته است. ما در این خانه به شادی زندگی‌ می‌کنیم”. 

 

ایشان به این گفتگو سرگرم بودند که داماد از راه رسید. زن خوان بگسترد. مرد از موبد خواهش کرد که :” باج بفرمایید گفتن، خوراک برگیرید و بخورید. “

 

هنگامی‌ که خوراک خوردن را به انجام رساندند ، خرس می‌ و شاه اسپرهم آورد. نخست خود جامی‌ نوشید، سپس موبد و پس از آن همسرش. ایشان به هم انوش گفتند.

موبد از ميره پرسید که : ” چرا در دو چهره و تن هستی‌، خرس و مردم ‌ ؟”

ميره پاسخ گفت که :” پدر که من فرزند اویم هیربدی بود دانا و مادر که من پسر او هستم پری بود. من از پدر دین و دانش آموختم و از مادر تن و چهره گردانی .

سپس ميره از موبد پرسید که :” راه چگونه بود و در راه چه دیدی ؟”

موبد هر آنچه را که در راه دیده بود بگفت.

 پس از آن ميره گفت که :” نخست، آنجا که تو مرغزاری دیدی کم آب وگیاه، و در آن گاوهای فربه بسیار بود، مردمانشان به اندازه عشق روان ندارند. کار نیک و کرفه نمی‌ اندوزند و همه در شکم خود میریزند و انبار میکنند. خواسته و مال ِ کسان خورند و از آن ِ خويش کنند داد و قانون ایشان نادرستی‌ است. زبان فریب و آز چشم هستند. هنگامی‌ که بمیرند ، دروند شوند؛ نگونسار به دوزخ خواهند افتاد.

 دودیگر، آنجا که تو مرغزاری دیدی پر آب و گیاه، اما بسیاری گاوهای آنجا لاغر و نزار بودند. همانند11 مردمانی‌هستند که عاشق- روان و مینوی اندیش میباشند، به آنچه دارند واز پيش نوشته (مقدر) شده است خرسند میباشند. کرفه و کار نیک انجام میدهند، راه نیکی‌ و آیین داد پیش میگیرند؛ هنگامی‌ که بمیرند، اشو شوند و سر افراز به سوی بهشت هميشه آسانی رهنمون میگردند. 

سه دیگر، آن هیزم شکن که دیدی و کوله بارش همه پر از هیزم بود و باز هم هیزم میشکست و بر بار مینهاد، همانند مردی است پرگناه که از بزه کردن باز نمی‌ ایستد، به بار گناه میفزاید و تن پسین و روز رستاخیز را بها نمیگذارد ؛ هنگامی‌ که بمیرد، دروند، بدکار و پشیمان باشد .

 چهارم آن مرغ کوچک که دیدی و چندان بزرگ شد که نمیتوانست اندر شکاف کوه باز گردد، همانند11 سخن است که اگر گفته شود، نخواهد توانست به دهان باز آید. از این روی سخن با جان بپرداز تا که پشیمان نگردی. 

پنجم، مردمی‌ که چرک و رید میخوردند، همانند11 مردمانی‌ آزمند هستند که به خواسته و مال درویشان و بیوگان چشم میدوزند، مال ایشان به گناه میبرند و میخورند؛ هنگامی‌ که به ایشان وام میدهند، بهرهٔ گران میستانند و از آن زیانی‌ گران برسد.

 هنگامی‌ که موبد این مانند ها و آشکاری ها بشنید، به مرد زه و آفرين گفت .  

هر سه خرم شدند.

 ما نیز به همچنین … !

 

 پانوشت :  

1) همان زمان = در جا، بیدرنگ، در دم. 

2) دد = جانور درنده.

 3) بیاد دار = بیاد بسپار. 

4) هم داستان گردید = با او هم داستان گرديد، پذیرفت، هم اندیش شد.

 5) به چهرهٔ مردم در آمد = چهره و ریخت انسان گرفت. 

6) رهسپار گلگشت گردد = راهی‌ سفر شود.

 7) به انجام رساندند = پایان گرفت . 

8) مردمی‌ = از مردمان، انسان / چم در دو چهره بودن چیست ؟ خرسی‌ یا از مردمی‌ ؟

 9) همانند = ” هم اندازه “. 

10) زه گفت = آفرین گفت.

 

 

 تن و چهره گردانی = به تن و چهرهٔ پریان در آمدن.

 دروند = پيرو دروج، بد کار و بد کردار.

  

گزارش به فارسی: کدبان اردشير گلدوست 

فیلم آموزشی سدره پوشی ؛ موبد کامران جمشیدی

فیلم آموزشی سدره پوشی ؛ موبد کامران جمشیدی



دریافت فایل آموزشی همراه ، به فرمت پی دی اف :

آموزش سدره پوشی

 


همچنین ببینید :

 


آموزش سدره پوشی و کشتی بستن


آیین سدره پوشی


چگونه میتوان زرتشتی شد


نیایش ها و آداب دین بهی

 

نیایش های بایسته

نیایش های بایسته

 

نیایش های بایسته ، این نیایشها را میتوانید از همین بخش دریافت کنید :   دریافت نیایش های بایسته

 

این مجموعه شامل نیایش های :

 

اشم وهو

(  اشم وهو  – فرتور – MP3– Video)

 

 

یتا اهو

(  یتا اهو  – فرتور – MP3– Video)

 

 

اوستای کشتی بستن

(  اوستای کشتی  – فرتور – MP3 – Video )

 

 

برساد

(    – فرتور – MP3– Video)

 

 

پیمان دین

(    – فرتور – MP3– Video)

 

ستایش یکتا خدا

(    – فرتور – MP3– Video)

 

 

سروش واژ

(    – فرتور – MP3– Video)

 

 

تندرستی

(  نیایش تندرستی  – فرتور – MP3– Video)

 

 

ویسپه

(    – فرتور – MP3– Video)

 

 

101 نام خداوند

(  101 نام آفريدگار برگرفته از اوستای پاك  – فرتور – MP3– Video)

 

 

 

سروده ” باد ” به زبان پهلوی با ترجمه

سروده ” باد ” به زبان پهلوی با ترجمه


 

شب اندر دره

باد اندر درختان

ماه اندر میانشان

فرجام نگاه

فرجام سکوت

نه نه

همه سکوت، همه سکوت

باد اندر درختان رازهای هستی

عمق ناپیدا، بسیار ژرف

با اندر درختان

دانستن و نادانستن

و یا انگاشتن که دانستن

باد اندر درختان

هجوم اشک در هیجان رفتن


— همچنین ببینید :

سروده پهلوی به پذیره فصل بهار به همراه برگردان به پارسی

سرود پهلوی یک رویا به همراه برگردان پارسی

سروده پهلوی نوروز به همراه برگردان به پارسی

سروده پهلوی کردی سپاس یزدان به همراه برگردان به پارسی

سروده پهلوی باد و برگ به همراه برگردان به پارسی

سروده پهلوی بهار من به همراه برگردان به پارسی

سروده پهلوی ناز به همراه برگردان به پارسی

سروده پهلوی دره به همراه برگردان به پارسی

سروده پهلوی ” باد ” به همراه برگردان به پارسی

سروده اِران شهر به زبان پهلوی به همراه برگردان به پارسی

سروده پهلوی آرش کمان به همراه برگردان به پارسی  

چلیپا

 چلیپا

 

آنچه ما امروز به نام صلیب می شناسیم چیست؟ سرگذشت آن از کجا آغاز شده و چه تغییراتی را در طول تاریخ بر خود دیده است. صلیب معرب لغت فارسی چلیپاست. چلیپا به جز معنی اصلی آن که همان صلیب می باشد به معنای هر چیز منحنی، کماندار و نوشته های مورب می باشد.

دکتر نصرت الله بختورتاش در این پژوهش ارزنده به تاریخ و حتی پیش از تاریخ سر می زند و ردپای چلیپا را پی می گیرد.

چلیپا امروزه به عنوان سمبل آیین مسیحیت شناخته می شود. شاید در کوی و برزن اگر از هر کسی در مورد آن بپرسید، هر دین و آیینی که داشته باشد این را به شما خواهد گفت که چلیپا نشانه حضرت عیسی است. این کتاب به شما این را می شناساند که تاریخچه چلیپا بسیار قدیمی تر از آیین مسیحیت است.

اولین چلیپایی که در آثار باستانی به دست آمده مربوط به خوزستان ایران می باشد، یعنی ۵۰۰۰ سال قبل از میلاد و نتیجه ای که از خواندن این کتاب عاید شما می شود این است که به احتمال قریب به یقین چلیپا نشانواره ای ایرانی است.

اما چه شد که چلیپا که مشتمل بر دو خط عمود بر هم است نشانه ای مقدس می باشد. بد نیست این را بدانید که چلیپا از زمان پیدایشش همواره جلوه ای مذهبی و مقدس داشته است.

نظریات تاریخی اینگونه به ما می گویند که احتمالا چون کشف آتش برای آدمی پدیده ای مهم بوده و زندگی بشر را متحول کرده، امکان گرمایش و مبارزه با بیماریها را به آدمی داده، امکان جدا سازی و خالص سازی مواد معدنی و فلزات را به انسان بخشیده و حتی سلاح و محافظی برای او در برابر حیوانات مهاجم بوده از بدو پیدایش جلوه ای مقدس یافته است. آدمی با بیماریها در جاهای نمناک و سرد و تاریک مواجه می شده و آتش با خاصیت ضدعفونی کننده اش نقش خداگونه ای برای بشر نخستین در دفع شیاطین پیدا کرده است. اما آتش را چه به چلیپا؟ باستان شناسان بر این عقیده اند که بشر پس از کشف آتش برای تولید آتش نیاز به دو چوب برای تولید آتش داشت. دو چوبی که باید عمود بر هم قرار می گرفت و اینگونه احتمالا دو چوب عمود بر هم نقش نماد آتش را ایفا می کرده است.


اما فراموش نکنیم که این تنها یک فرضیه است. تلالو خورشید در آسمان نیز در برخی مناطق نشانه چلیپا را ایجاد می کرده، عناصر چهارگانه باستانی که شامل باد، آب، خاک و آتش بوده نیز می توانند نشانه ای از این چلیپای چهار سر باشند و هزاران فرضیه دیگر که کمابیش در پس تقدس چلیپا می باشد.

به هر حال علاوه بر ایران در تمامی مناطق دنیا و در اکثریت اقوام باستانی گوشه و کنار جهان این نشانواره دیده شده است. از سرخپوستان امریکایی گرفته تا بوداییان چین و هند، تا مصر و یونان و سایر نقاط. و اینگونه است که قدمت چلیپا بسیار قدیمی تر از مسیحیت می باشد و حتی بسیار قدیمی تر از آنچه فکر می کنیم چون به احتمال زیاد با توجه به گستردگی این نشانواره در اقصی نقاط جهان باید تا زمانی به عقب رفت که آدمیان به اجداد مشترک خود برسند.

اما سرنوشت چلیپا قبل از مسیحیت در دو نقطه ایران و مصر جالب توجه تر می باشد.

در مصر باستان و در زمان اولین فرعون خداپرست یعنی آمون هوتپ چهارم یا همان اخناتون نشانواره چلیپا در برابر آمون پرستان که نشانواره شاخ گاو را برگزیده بودند قرار گرفت. اینکه تقدسش از کجا آمد دقیقا مشخص نیست اما به احتمال فراوان به پیشینه برخورد مصریان قبطی با ایرانیان آریایی باز می گردد زیرا برای اخناتون نیز خورشید تجلی خدای واحد بوده است.

در ایران اما پیش از آیین زرتشت و در زمان کیش مهر باستانی این نماد مورد توجه قرار گرفته و پس از آن در زمان اشکانیان و در دوره آیین مهر پرستی که البته متفاوت از مهرپرستی باستانی است به اوج خود رسیده است. یعنی زمانی که پیامبری به نام مهر با نشانواره چلیپا مورد پرستش بوده است.

اما در مورد مسیحیان داستان متفاوت است. چلیپا برای مسیحیان از آن رو مقدس شد که عیسی را به صلیب کشیدند که به نوعی نمونه ای دار که سمبل انسانی ایستاده با دستهای باز بود.

مسحیت از سه قرن بعد از عیسی به عنوان دین رسمی امپراطوری روم برگزیده شد و تا آن زمان مسیحیت دینی هم سنگ و یا حتی پایین تر از مهر پرستی یا میتراییسم ایرانیان برای غربیان بود. در آن زمان مهرپرستی ایرانی گسترش بیش از حدی در اروپا پیدا کرده بود. اما در زمان کنستانتین و پس از او تئودوس امپراطوران روم به سبب نفوذ آیین ایرانی در میان رومیان آنان تصمیم به رسمیت دادن به آیین مسیحیت و مبارزه با مهرپرستی گرفتند و اینگونه آیین مسیحیت دارای پشتوانه ای شد در حالیکه سه قرن از زندگی عیسی مسیح می گذشت.

اینگونه است که در آن زمان که کشیشان به قدرت رسیده مسیحی وقتی خواستند هویتی مشخص و تاریخی مدون برای آیینشان بیابند ناچار شدند از آیین مهرپرستی ایرانی استفاده کنند. تولد عیسی را درست مطابق تولد مهر پیامبر ایرانی قرار دادند که البته در آیین ایرانی تولد مهر در شب یلدا قرار گرفته بود که مفهوم آغاز بلند شدن روزها و چیرگی آفتاب بر تاریکی را داشت و از سوی دیگر چلیپا نیز که پیش از مسیحیت در آیین مهر حضور پر رنگی داشت تقدس بیشتر یافت. شام آخر و غسل تعمید و بسیاری از رسوم آیین مسیحیت از مهرپرستی آریایی ها گرفته شد.

جالب اینکه در دوره اسلامی نیز چلیپا باز به گونه های مختلف در کاشیکاریها نمودار می شود که البته این بار با اسامی مذهبی ائمه اسلامی همراه می شود.

کتاب نشان راز آمیز گردونه خورشید یا گردونه مهر تماما پژوهشی ارزنده در این باب است. کتابی علمی است و ادعاهایش نیز علمی است. پر گویی نمی کند و فرضیه های بی پشتوانه را نیز در آن جایی نیست و به دنبال اینکه به اجبار هم که شده ارتباطی بین چلیپاهای نقاط مختلف زمین برقرار کند نیز نمی باشد

فرهنگ ما آن درخت تنومند و بالنده ای است که ریشه در ژرفای زمین و زمان دارد و در برابر توفان ها ایستاده و خم نشده است. ایران با این درخت گشن و بارآور خود بارها دچار خیره سری ها و ویرانگری ها شده و آفرینش های هنری و فرهنگی گرانمایه ما به دست فرومایگانی به آوار «غارت» رفته است. ملتی که بر سر دانشگاه گندی شاپور در 1700 سال پیش از این می نویسند :«شمشیرهای ما مرزها را می گشاید و دانش و فرهنگ ما دل ها و اندیشه ها»، چگونه می تواند فرهنگ و روش زندگی خود را به دست فراموشی سپارد؟ گزافه نیست که ایران را سرزمین چلیپا بنامیم.


در هر جای این سرزمین مقدس می توان آن را دید. هیچکس یک سویه حق ندارد آن را از آن خود و خاستگاه آن را در سرزمین خویش بداند، آریاها سزاوارترند و در میان آنان ایرانیان و هندیان در رده نخست قرار دارند.

اگر این نشانواره دربردارنده کیفیات آسمانی نبود، اینچنین در دل نمی نشست. این نشانواره با اعتقاد و ایمان دینی سرشته،به معبد و مسجد راه یافته و جاودانه بر مهرابه نشسته و آنها را آراسته است.

نقشی که گاه مظهر الوهیت، نماد خورشید، فروغ بی پایان، نظم هستی، آتش، فراوانی، آذرخش و جاودانگی است.

نگاره ای که آریاییان، مصریان، آشوریان کهن، بومیان آمریکا، بوداییان و مسیحیان به کار برده اند اما صاحب راستین آن آریاییان هستند.

چلیپا نگاره ای است بسیار کهنسال و چون نزد پیشینیان گونه ای نماد نیروهای نهفته در طبیعت و نیروهای آسمانی به شمار آمده در بیشتر سرزمین های که تمدن باستانی را در بستر خود پرورش داده است یافت می شود. پیشینه آن را در ایران تا هزاره پنجم پیش از میلاد مسیح (7000 سال پیش) در دست داریم.


آنچه در این نوشتار مورد بررسی قرار می گیرد، پژوهشی است درباره چلیپا
Ê و چلیپای شکسته .


میان چلیپا و چلیپای شکسته با نگاره که «صلیب» یا «دار» است، تفاوت وجود دارد. دو نگاره نخست ریشه در پیش از تاریخ دارند، اما صلیب یا دار مربوط به دوران های نزدیک به اکنون هستند. در نگاره که رومیان به آن آدمیان را می آویختند و به چهار میخ می آویختند و به چهار میخ می کشیدند و می کشتند، تنها تنها دو پهلو برابر است و همانند انسانی است که ایستاده و دست ها را گشوده است.


نماد چلیپا به اینگونه نخستین بار در سرزمین خوزستان یافت شده و زمان آن نیز به 5000 سال پیش از میلاد مسیح می رسد و آشکار می سازد که ریشه ای کهن در ایران زمین دارد.


چلیپا در بسیاری از نقاط ایران دیده شده است:

در مرودشت دو کیلومتری جنوب تخت جمشید ظرف های سفالین منقوش به نگاره چلیپا به چندین گونه بسیار دیدنی یافت شده است. در میان ابزارهای یافت شده در کاوش های لرستان، ابزارهای مفرغینی است که بیشتر وابسته به زین و برگ، لگام و افزارهای جنگی است که پیکره چلیپا بر آنها دیده می شود. در تپه «گیان» در جنوب نهاوند، در «گلیان» فسا در استان فارس، در تپه «سیلک» کاشان، تپه «باکون» تخت جمشید، در دیلمان، شوش، موسیان، در تپه «حصار» دامغان، در شهر سوخته سیستان، در کلاردشت، در تپه «حسنلو» در جنوب غربی دریاچه چیچست«ارومیه»، در ایلام، رودبار گیلان، در «گرمی»Germi دشت مغان، در کرمانشاه، در «جوین» گیلان، در کوه خواجه سیستان، در بیشاپور، در ویرانه های «قلعه یزدگرد» در کنار مرز کنونی ایران و عراق در نزدیکی قصر شیرین در گچ بری های کاخ تیسفون…


پس از پیدایش دین اسلام، نماد چلیپا و چلیپا های شکسته که هم از زیبایی برخوردار بود و هم رنگ دینی داشت و مقدس بود، فراموش نشد. چلیپا در دوره اسلامی نیز کاربرد و زندگانی دیگری آغاز کرد. ایرانیان خوش ذوق نام بزرگان دین را با آرایه های دلنشین بر کاشیکاری های مساجد، استوار و ماندنی ساختند.


چلیپا در هنر اسلامی، عنصری کلیدی بوده و رابط و پیوند دهنده نگاره های پیچیده به شمار آمده است، از جمله در مسجد جامع اصفهان که مربوط به سده اول هجری بوده و بر روی یک آتشکده باستانی پایه گذاری شده است. بر همه جای مسجد جامع اصفهان، نگاره های گوناگون و خوش ساخت از چلیپا دیده می شود، در آرامگاه «میرنشانه» در بازار کاشان که گنبدی مخروطی دارد، نام «علی» به گونه چلیپا نقش شده است.


گنبد قدمگاه نیشابور نیز کاشیکاری های مزین به نگاره چلیپا را بر خود دارند. نقش چلیپا بر گنبد علویان در شهر همدان خیابان باباطاهر که روزگاری دبیرستان علوی بوده است، نیز دیده می شود. در گچبری های مسجد جامع نایین، در مسجد کبود و در قسمت گنبد آن که تماما کاشیکاری بوده نقش علی رویت می شود و در فضای هر ردیف کاشی، نقش چلیپا با رنگ زرد بارها تکرار شده است.

در موزه «قم» کاشی های ستاره ای و چلیپایی که از امامزاده علی بن جعفر قم به دست آمده نگهداری می شود. در زیر نگاره یکی از کاشی ها، چلیپایی که تاریخ 656 هجری دارد دیده می شود.

رفته رفته این نگاره که خود نماد یک رشته باورهای کهن آریایی بود در دوره اسلامی با تلقی ویژه ایرانیان از خاندان پیامبر و به خصوص علی بستگی پیدا کرده، درآمیخت.

آنگاه هنرمندان و سازندگان و کاشیکاران ایرانی این نگاره را بر درها و بر کاشی های مساجد و نیایشگاه ها به اینگونه درآوردند:

چلیپا نشانگر نمودها و چهره های گوناگون پرتو خداوند است. همچنانکه خورشید تیرگی ها را می زداید، نمودهای گوناگون و پرشمار خداوند روشنی بخش چهارسوی جهان و جهان درون انسان است.

در ایران پیش ار «اشوزردشت» تیره های آریایی عناصر چهارگانه : باد، خاک،آب و آتش را گرامی دانسته و آن را به وجود آورنده گیتی و گرداننده نظام هستی می شمرده اند و با اعتقاد به اینکه از نزدیکی و ترکیب این عناصر به نسبت معین، هستی شکل گرفته است. هر شاخه این نشانه را جایگاه یکی از عناصر چهارگانه می دانستند. عناصر چهارگانه هستی بخش، بر روی هم و با گردش و چرخش خود چرخ آفرینش را آهنگ می دهد و نظام پر شکوه طبیعت را نگاهبانی می کند.

در بهار، سبزه و شکوفه و گل و در پایان تابستان، میوه و فرآورده های نیروبخش می دهد.در خزان و زمستان، آب فراوان به تن شوخته زمین می افشاند و از سوز سرما همه را نوید آتش می دهد بارها تکرار می شود و این تکرارها زندگی را می سازد و مرگ می آفریند، نه تنها در انسان، بلکه در کل کائنات.

این نگاره در بسیاری از فرهنگ ها و نقاط جهان دیده شده است: آشور کهن، مصر باستان، هند، یونان، چین، رم، جزیره کرت، آزتک ها، این کارها،…

هندوها چلیپا را نمادی مقدس می دانستند و آن را « سواستیکا – Suvastika » می نامند. سواستیکا واژه ای است سانسکریت به معنای «هستی نیک».

سواستیکا یکی از قدیمی ترین و پیچیده ترین سمبل هاست. این سمبل ماقبل تاریخ در آسیا و نیز پیش از آریاها در تمدن دره ایندوس «شبه قاره هند و پاکستان» به وفور یافت شده است.

گفته شده که سواستیکا یک شکل قراردادی «انسان» است با دو دست و دو پا، اتحاد اصولی نر و ماده و مظهر حرکت و سکون، تعادل و هماهنگی، نیروی گریز از مرکز، خروج و بازگشت به مرکز و آغاز و پایان…

چینی ها، سواستیکا (چلیپای شکسته) را تجمع علائم خوش اقبالی با ده هزار تاثیر، نماد باروری و مظهر باران می دانند. نزد آنان، سواستیکای آبی موید فضایل و برکات آسمانی، سواستیکای قرمز نشان برکت قلب مقدس بودا، سواستیکای سبز برکت ابدی در کشاورزی، سواستیکای زرد نماد نیک فرجامی و سعادت ابدی، سواستیکای راست گردان معرف YANG «یانگ» و چپ گردان معرف YIN «یین» است.


نزد مسلمانان، سواستیکا به چهار جهت اصلی دلالت داشت. زیر نظر داشتن فصول به وسیله فرشته ها که هر کدام در یک رأس چلیپا قرار دارند: در جنوب «فرشته مرگ»، در شمال «فرشته زندگی»، در مغرب «فرشته ای که سرنوشت را ثبت می کند» و در مشرق «فرشته منادی».

در «رم» سواستیکا سمبل «ژوپیتر» Jupiter و «پلوویوس» Pluvius است.

نزد نژاد «سامی» سواستیکا همراه با دیگر مظاهر خورشید به کار می رفته است، همچنین در نظر آنان مظهر تولید مثل و نیروی باروری زنان به شمار آمده است.

در «ژاپن» مظهر قلب بودا، خوش اقبالی و آرزوهای خوب است.

در «لیتوانی» این سمبل طلسم گونه بوده و مظهر خوش شانسی است و نام سانسکریتی آن را به کار می برند.

نزد «یونانیان» نمودار «زئوس» الهه آسمان و «هلییوس» الهه خورشید است و در پیکر تراشی های کوه «المپ» بر جامه «آپولون» نشانواره چلیپا دیده شده است.

در جزیره «کرت» KRETE که از مراکز مهم تماس فرهنگی شرق و غرب است، علامت چلیپا بر پیشانی گاو و ران الهه ها و روی مهرها نگاشته می شد.


صلیب سرخ:

اندیشه به وجود آوردن صلیب سرخ در 24 ژوئن 1859 میلادی در نبرد «سول فرینو» در مغز مردی به نام «هانری دونان» راه یافت. در این نبرد که میان فرانسه و اتریش رخ داد روی هم چهل هزار کشته و زخمی بر جای ماند. هانری دونان پس از پایان تیراندازی ها به پهنه نبرد پای گذاشت. از هر سواستیکا ناله بلند بود و زخمی ها کمک می خواستند. او اندیشید اگر نمی توانیم جنگ را از روی زمین برداریم، اما می توانیم نیروی خود را را در راه کاهش درد و رنج ناشی از آن به کار بریم. پس «سازمان کمک به مجروحین» را پایه گذاری کرد. مردم به یاری او شتافتند، انجمنی شامل یک حقوقدان، یک تیمسار، دو پزشک و خودش تشکیل شد. این انجمن پایه کمیته بین المللی صلیب سرخ شد.

در سال 1863 نمایندگان 16 کشور اروپایی در ژنو گرد هم آمدند. در این گردهمایی، پرچم و نشانه سازمان صلیب سرخ انتخاب شد و مقرر گردید این نشانه به صورت پرچمی باشد که در هر کجا افراشته شد، آنجا بی طرف و مورد احترام باشد.از آنجا که کشور سوئیس در تشکیل این گردهمایی پیشگام بود، نمایندگان حاضر در کمیته، پرچم سوئیس را در نظر گرفتند چون پرچم سوئیس یک صلیب سفید روی پارچه سرخ بود، وارونه آن، یعنی صلیب سرخ روی پارچه سفید را برای پرچم این بنیاد پذیرفتند و بدین گونه پرچم صلیب سرخ پیدا شد. بار دیگر نماد راه های نیک و سرچشمه نیکوکاری و راندن درد و رنج و غم از زندگانی انسان شد.


آدولف هیتلر:

هیتلر که به برتری نژاد آریا باور داشت و آریاییان را می ستود، این نماد آریایی را به کار برد. هیتلر در جوانی به حزب ناسیونال سوسیالیست کارگران آلمان پیوست. با قدرتمندتر شدن حزب، میهن دوستان آلمانی برآن شدند تا پرچمی برای حزب شان آماده کنند. هیتلر مسئول انتخاب پرچم شد. او پارچه سرخی را که در میان آن دایره ای سفیدرنگ و درون دایره، چلیپای شکسته ای به رنگ سیاه بود را به عنوان پرچم پیشنهاد کرد. با توانمندتر شدن نازی ها، هیتلر به صدارت اعظمی و سپس به پیشوایی رسید. «روزنبرگ» Rosenberg نظریه پرداز حزب نازی می گفت : «…هنگامی که نماد بیداری، پرچمی با علامت زندگی که همان صلیب شکسته است، یگانه مذهب حاکم بر رایش ژرمنی شود، ساعت سعد آلمان فرا رسیده است» یکی از جراید آلمان در همان سال ها نوشت: «این علامت خوشبختی را از ایران و هندوستان به آلمان برده اند.»


چلیپا چند هزار سال پیش از مسیح نماد مقدسی در کشورهای جهان به ویژه نزذ آریاییان بوده است.

شاهان آشور آن را به عنوان یک نماد دینی بر سینه می آویختند و شاهان هخامنشی آرامگاه خود را چلیپا گونه می ساختند.

این نشانواره، نماد افزایش و فراوانی و دارای بار مغناطیسی مثبت است. مسیحیت که پاره ای از دستورات دینی خود را از «آیین مهر» گرفته، چلیپا را نیز از آریاییان به وام گرفته است. نسل نو مسیحی نمی داند که در روزگاران کهن، آریاها به هنگام نیایش پروردگار، رو به خورشید چلیپا را روبروی خود می نهادند و نماد چرخ هستی اش می دانستند.

سرچشمه :

نصرت الله بختورتاش، انتشارات فروهر، ۱۳۸۰، چاپ سوم

آفرینش در گاتاها

آفرینش در گاتاها :


«اوست نخستین اندیشه گری که با نور خود افلاک را درخشان ساخت و با نیروی خرد خویش قانون راستی را بیافرید تا نیک اندیشان را یار و پشتیبان باشد. ای خداوند جان و خرد و ای کسیکه همیشه در همه حال یکسانی، با روح پاکت، فروغ ایمان را در دل ما بیافروز.» یسنای 31 بند 7

«ای خداوند جان و خرد ، هنگامیکه در اندیشه خود تو را سرآغاز و سرانجام هستی شناختم، آنگاه با دیده دل دریافتم که تویی سرچشمه منش پاک، که توئی آفریننده راستی و داور دادگری که کردار مردمان جهان را داوری می کنی. » یسنای 31 بند 8


در زبان همگانی هر تولید و اختراعی، آفرینش است. در عرف، ساختن بمب هیدروژنی ویران کننده، و پدیدآوردن نیروگاه اتمی سازنده انرژی شودمند به شکل الکتریسیته، هر دو خلاقیت و نوآوری است. در عرف مادی سازندگی یا ویرانگری ملاک حلاقیت نیست. ولی در دین زرتشتی تنها سازندگی، آفرینش است.

در ادیان ابراهیمی خداوند جهان را از هیچ آفریده است. در تورات آمده است که (سفر پیدایش 3:1) «خدا گفت روشن شود و روشنایی شد.» خدا گفا زمین نباتات برویانند، علفی که تخم بیاورد و درخت میوه ای که موافق جنس خود میوه آورد که تخمش در آن باشد بر روی زمین، و چنین شد (سفر پیدایش 11:1) خدا گفت زمین جانوران را موافق اجناس آنها بیرون آورد، بهایم و حشرات و حیوانات زمین به اجناس آن ها چنین شد ( سفر پیدایش 24:1) .

در قرآن آمده است که: خدا آسمن و زمین را برای غرض محقق و حکمتی بزرگ آفرید (سوره نحل آیه 3) خدا انسان را از آب نطفه بیافرید ( سوره نحل آیه 4) و چهارپایانی را برای انتفاع شما نوع بشر خلقت کرد ( سوره نحل آیه 5) و اسب و شتر و حمار را برای سواری و تحمل، و مسخر شما گردانید و چیز دیگری هم که شما هنوز نمی دانید برای شما خواهد آفرید (سوره نحل آیه 8). از نطر ادیان سامی خداوند جهان را در شش روز آفرید و روز هفتم به استراحت پرداخت !!!!!!!!!!!!!!!!!!!! در ضمن خداوند بدی و خوبی را باهم خلق کرد….


در جهان بینی زرتشتی، خلقت از هیچ مردود است. همچنین خداوند تنها خوبی را آفریده است (بدی تنها نبود خوبی است مثل نگاتیو، بدی واقعیت دارد اما هستی ندارد). چون خلقت همیشه با خدا و در خدا بوده است. مدت معینی برای خلقت ذکر نشده است، و خداوند هم که بی کران و کامل است، نیازی به استراحت ندارد. اصولا مفاهیم کار و استراحت ناظر به جهان محدود و آدمیان غیر کامل است. در حقیقت چون ما آدمیان سه بعدی می بینیم و سه بعدی فکر می کنیم دوست داریم همه چیز را در همین قالب تعریف کنیم که بعضا باعث ایجاد شبه و توهم از حقیقت می شود. اهورامزدا را نمی توان با عینک خداشناسی سامی بررسی کرد. نویسنده کتاب شکند گمانیک ویچار یا گزارش گمان شکن (ترجمه شده توسط زنده یاد صادق هدایت) با اشاره به نظریه ابراهیمی خلقت می پرسد: اگر خداوند تنها با اراده و یک فرمان، زمین و و آسمان و جهان را از هیچ خلق کرد، درنگ شش روزه او برای چه بود؟ اگر خورشید را در روز چهارم (چهارشنبه آفرید) حساب سه شبانه روز قبل از آن چگونه صورت گرفت؟ خلقت در شش روز و استراحت یک روزه را در خورد خداوند بی کران نمی توان دانست. همچنین اگر پیش از آفرینش زمین بی شکل و تهی و تاریک بود، پس باید بی کران بوده باشد ، خب پس خارج از زمین چه بوده است؟ اگر زمین محدود بود می بایست شکل داشته باشد و اگر شکل داشت محدود نبود و پس بنابراین از هیچ نمی توانسته به وجود آید. در این کتاب همچنین به خلقت آدم و حوا اشار شده و زیر سوال رفته است: اگر خداوند می دانسته که آدم و حوا از دستور او سرپیچی می کنند چرا آنان را آفرید ؟ اگر می دانست آنها چنین رفتاری می کنند ، با اسن وجود آنان را آفرید پس خشم کردن و تنبیه ایشان با عدل الهی موافقت ندارد؛ چنین داستانی با خرد و عدل الهی موافقت ندارد.

«اوست نخستین اندیشه گری که با نور خود افلاک را درخشان ساخت و با نیروی خرد خویش قانون راستی را بیافرید تا نیک اندیشان را یار و پشتیبان باشد. ای خداوند جان و خرد و ای کسیکه همیشه در همه حال یکسانی، با روح پاکت، فروغ ایمان را در دل ما بیافروز.» یسنای 31 بند 7


«ای خداوند جان و خرد ، هنگامیکه در اندیشه خود تو را سرآغاز و سرانجام هستی شناختم، آنگاه با دیده دل دریافتم که تویی سرچشمه منش پاک، که توئی آفریننده راستی و داور دادگری که کردار مردمان جهان را داوری می کنی. » یسنای 31 بند 8

آفرینش در سنت زرتشتی، دهشمندی و سازندگی اهورامزدا است و از این رو شاید «نشات» یا به عبارتی «مشتق شدن و تکامل یافتن از یک سرچشمه» به آن نزدیک تر باشد تا خلقت. که این حالت اخیر کاملا با اصل یگانگی وحدت وجود مطابقت دارد. خلقت از نظر جهان بینی زرتشتی را می توان به تکامل تشبیه کرد که از یک سرچشمه این همه موجودات مختلف با شکل و رنگ به ظاهر متفاوت به وجود آمده اند. البته این نشات در کنترل قانون ازلی اشا است و بر خلاف تصور ماتریالیست ها هیچ چیز آنطور که ما فکر می کنیم تصادفی نیست بگذریم؛ واژه هایی که آفرینندگی اهورامزدا را در گات ها نشان می دهند داتار به چم دهنده (یسنای 44 بندهای 3 و 5 و 7 )، تشا به چم شکل دهنده و سازنده است (یسنای 28 بند 2) . اهورامزدا از هستی خود جهان و آفریدگان را ساخت. آفرینش همشه با اهورامزدا و در اهورامزدا بوده است. آفرینش در نظر جهان بینی زرتشتی یا آفرینش سامی و تورات و انجیل و قرآن تفاوت دارد:


1- کهن بودن آفرینش نخستین تفاوت دین زرتشتی با دین های ابراهیمی است.
2- اهورامزدا آفریننده بدی و ابلیس و شیطان و از این قسم نیست، اهورامزدا تنها آفریننده خوبی است ، اهورامزدا سراسر نیکی است و سپنتامینو تجلی همه این خوبی در این جهان، از این رو اهورامزدا خشم نمی کند و انتقام نمی گیرد و ویران نمی کند و عقوبت نمی کند . اهورامزدا آن چنان شکوه و والایی دارد که این گونه بازتاب ها در آستانش راه ندارد. در دین زرتشتی ، خشم و ویرانگری و خون ریزی و تعصب از آن کارهایی است که بر خلاف اشا بوده و انگره مینو می باشد.


3- اهورامزدا سر آفرینش است ، آفرینش وابسته به اهورامزدا است ولی مزدا به آفرینش نیازی ندارد. اهورامزدا گوهر کمال و رسایی است.


در حقیقت در دین زرتشتی هیچ گاه مطرح نمی شود که چرا خداوند جهانیان را خلق کرد ، جهان پرتویی از وجود او است اصلا از او جدا نیست که بتوان گفت چرا خلق شده، اینطور تصورات از آنجا یرچشمه می گیرد که خداوند موجودی عظیم و ترسناک در آسمان هفتم است و این دنیا مکانی پست است که خداوند انسان را به آنجا تبعید کرده تا با نذرو عجز و لابه دوباره به خداوند نزدیک شود که ریشه در بت پرستی و همچنین جهان بینی ارسطویی دارد.

در این حالت در این چنین جهانی انسان به عنوان همکار اهورامزدا باید بر طبق اشا در پیشرفت آفرینش بکوشد، بر خلاف توهمات مکاتب سامی که دنیا را خوار شمرده و پل گذر می شمرند که نباید به آن دل بست «ببینید اما بگذرید» که این گونه سخن ها و آموزش ها جز ویرانی و کاهلی و تنبلی و افزایش آز و چشم داشت به زحمت مردم نتیجه ای نخواهد داد. همکار بودن انسان و تلاش و سعی برای پیشرفت زندگانی بر طبق اشا تضمین کننده خرسندی خود انسان است. خداوند از خلقت آرمانی ندارد چون خلقت جزئی از او است اما با توجه به آزادی که در آفرینش نهاده شده انسان آرمان دارد که این آرمان در آموزش های گات ها آمده است:


«پروردگارا! بشود مانند کسانی که جهان را به سوی تکامل و آبادانی پیش می برند از بندگان وفادار تو باشیم. ای خداوند جان و خرد و ای هستی بخش بزرگ! بشود در پرتو راستی و پاکی از یاری تو برخوردار گردیم تا زمانی که ما دستخوش بدگمانی و دودلی هستیم اندیشه و قلب ما یکپارچه به تو توجه پیدا کند. » یسنای 31 بند 9


دانشمند بزرگ استیون هاوکینگ گفته است: بر اساس نظریه کوانتومی گرانش فضا و زمان فاقد کرانه است و بنابراین نیازیبه مشخص نمودن مرزی برای گیتی نیست، در این حالت نیازی به بیگ بنگ نخواهد بود (بدین چم که جهان یکباره خلق نشده- کاوه) و نیازی نیست تا لبه ای هم برای فضا-زمان تعیین شود تا ناگزیر به تعیین شرایط مرزی فضا-زمان شویم. جهان یکسره در خود می گنجد و صرفا وجود دارد. شاید زمان و مکان با یکدیگر سطحی را به وجود آورده اند که از نقطه نظر اندازه متناهی است اما فاقد مرز و لبه است. این اندیشه که فضا و زمان سطح بسته بی کرانه ای را تشکیل میدهند ، دلالت های ضمنی ژرفی پیرامون نقش خداوند در امور عالم در بر دارد.


(سرچشمه):
 فلسفه زرتشت به خامه دکتر فرهنگ مهر
 تاریخچه زمان – به خامه استیون هاوکینگ
زرتشت، مزدیسنا و حکومت به خامه مهندس جلال الدین آشتیانی


کاوه محتشمی

وهومن روز امرداد ماه 3750 مزدیسنی

 

نگاهی به کتاب ایرانویج

نگاهی به کتاب ایرانویج

به خامه‌ی روانشاد «دکتر بهرام فره‌وشی»


ایرانویج. از مجموعه مقالات و یادداشت‌هایی فراهم آمده است که دکتر بهرام فره‌وشی، استاد دانشگاه تهران، در زمینه تاریخ، فرهنگ و واژه‌های ایرانی در روزگار باستان، نگاشته است. دقت زیاد و سبک نگارشی ساده و روان از ویژگی‌های اصلی این مجموعه است.

مقالات ایرانویج تحت عناوین زیر گرد آمده‌اند: تبار ایرانیان، هند و ایرانیان، ایرانویج خاستگاه ایرانیان، ایران، نخستین قبیله‌های ایرانی، فلات ایران، نخستین ساکنان فلات ایران، کوچه قبیله‌های ایرانی، برخورد ایرانیان و بومیان، اتحاد قبیله‌های ایرانی، پیروزی کورش بر لودیا، کورش در بابل، آزادی قوم یهود به فرمان کورش، نقش بالدار کورش، آرماگاه کورش بزرگ، اندرز کورش، درخت، کشاورزی، نوشته‌های دژنپشت و گنج شیزیکان، اروند رود، نام‌های ایرانی در پیرامون دریای سیاه، سرگذشت واژه گل، در جستجوی راه دریایی، آبراهه سوئز در روایت ابوریحان بیرونی، سنگ نوشته‌ای گم شده از داریوش، گلو تپه، آذر گشنسب و آناهیت.

دکتر فره‌وشی درباره تبار ایرانیان می‌نویسد: «ایرانیان جزء دسته شرقی نژادی هستند که به آنها “هندو اروپایی” گویند. این نژاد را از آن رو هندو اروپایی نامیده‌اند که امروز از اسپانیا و پرتقال در اروپا تا ایران و افعانستان و پاکستان و هند در آسیا گسترده شده است»

خاستگاه هندو اروپاییان را برخی جزیره اسکاندیناوی، برخی روسیه و برخی آسیای میانه دانسته‌اند. ولی خاستگاه ایرانیان بر پایه اوستا « ائیریانم و ئجو» است که در زبان پهلوی ایرانویج ترجمه می‌شود. “ویج” به معنی نژاد است و ایرانویج به معنی نژاد ایرانی است. اوستا ایرانویج را جایی سرد می‌داند. در بخش وندیداد اوستا آمده است «نخستین جا و سرزمین نیکویی که من اهورمزدا آفریدم “ایرانویج” بود» پس معلوم می‌شود که خاستگاه ایرانی‌ها جای سردی بوده است که از آنجا به دلیل سرما و نداشتن چراگاه کوچ کرده‌اند. این منطقه احتمالاً آسیای مرکزی بوده است.

این استاد دانشگاه در زمینه ریشه واژه ایران می‌نویسد: ایران در زبان اوستایی به صورت «ائیریه»؛ در فارسی باستان «اریه»؛ و در سانسکریت «آریه» آمده است. در اوستا، هم نام قوم ایرانی است و هم به معنی نژاده و نجیب است. کلمه ایرالند هم به معنی سرزمین نجبا است و این نشانگر ریشه مشترک ایرانیان و اهل ایرلند است.
دکتر فره‌وشی پس از ارایه توضیحاتی درباره آب و هوای فلات ایران و تغییر و تحولات آن در طول تاریخ از نخستین ساکنان آن تا دو هزار سال پیش از میلاد سخن می‌گوید. در این تاریخ رفته رفته اقوام مادی و پارسی وارد فلات ایران می‌شوند « آنها از دربندهای قفقاز گذشتند و در پیرامون دریاچه ارومیه که پهنه‌ای بیش از امروز داشت و دارای دشتهای سبز و خرم بود ساکن شدند و به کار دامداری و کشاورزی و پرورش اسب پرداختند» بر میان فلات ایران به این مهاجمان تازه وارد جا دادند، زیرا این جنگجویان حامیان خوبی برای ستیز با آشوریان غارتگر بودند. آمیختگی دو قوم آریایی و بومی فلات ایران، رفته رفته بومیان را در اقوام قدرتمند تازه وارد ادغام کرد.
وی درباره اعتقادات ایرانیان نخستین می‌نویسد: «اندیشه‌ی زایش و مرگ، یکی از نخستین اندیشه‌های فلسفی ایرانیان بود. آنها مرگ را تولدی دیگر می‌دانستند. از این رو در گذشتگان را به شکلی که کودک در شکم مادر دارد… به خاک می‌سپردند تا به همان شکل که به این جهان آمده‌اند به جهان دیگر وارد شوند» این پژوهشگر در ادامه از اتحاد اقوام ایرانی برای مبارزه با آشوریان و جلوگیری از حملات غارتگرانه آنها سخن می‌گوید. اتحادی که منجر به انتخاب «دیوکو» به فرمانروایی و تشکیل سلسله ماد گردید.

دکتر فره‌وشی در اثرش چند مقاله و یادداشت درباره کورش هم دارد. در این مقالات از تسلط کورش بر لیدی و اسارت کرزوس سخن می‌گوید. شاهی که پس از شکست مورد احترام کورش واقع شد، از این رو «با اندرزهای خود کورش را یاری می‌کرد و در بسیاری از سفرها همراه او بود»

بابل سرزمین دیگری است که به تصرف کورش درآمد. بابل از «باب ایلو» رفته شده و به معنی درگاه خداست و از مناطق آباد عصر باستان است. کورش به عقاید بابلیان احترام گذارده و برای تمدن و حقوق مردم آن ارزش قایل بود. وی “در آبادانی بابل و پیرامون آن کوشید و به تعمیر پرستشگاه‌ها پرداخت” پس از تصرف بابل، کورش یهودیانی که در زمان «نابوکد نصر» دوم به اسارت بابلیان در آمده بودند آزاد کرد.

مؤلف از “نقش بالدار” کورش در پاسارگاد هم می‌نویسد و درباره آرامگاه کورش توضیح می‌دهد. آرامگاهی که تا چندی پیش آن را “مشهد مادر سلیمان” می‌نامیدند. « این آرامگاه بر روی سکویی واقع شده که شش طبقه پله دارد و پوشش روی آن به شکل پوشش خرپشته‌ای است و مطابق است با گورها آریاییانی که نخستین بار به سیلک آمدند… و این می‌رساند که نخستین پادشاهان هخامنشی، آرمگاه‌های خود را بنا به رسم قدیم، به طوری که در نواحی باران خیز شمال ایران زمین معمول بود، می‌ساختند» وی اندرزهای کورش را در پایان عمرش بر می‌شمارد و مضامین استوانه‌ی کورش را درج می‌کند. این استوانه فرمان کورش است و در خرابه‌های بابل پیدا شده است و متاسفانه در “موزه‌ی بریتانیا” نگهداری می‌شود. این استوانه در سال 539 پیش از میلاد هنگام فتح بابل به دست فرمانروای هخامنشی نوشته شده است. در یکی از بندهای این استوانه آمده است: «سپاهیان بی شمار من با صلح به بابل درآمدند. من نگذاشتم در سراسر سرزمین سومر و اکد تهدید کننده‌ی دیگری پیدا شود»
نویسنده‌ی ایرانویج از اهمیت درخت در سرزمین ایران به ویژه عصر باستان و تقدس آن سخن به میان می‌آورد. بر اساس تحقیقات وی «پادشاهان هخامنشی به پروردن درختان توجهی ویژه داشتند و در اطراف کاخ‌های خود باغ‌های بزرگ پر درخت ایجاد می‌کردند که به آن‌ها پردیس می‌گفتند»

«دژنپشت» و «گنج شیزیکان» عناوین دیگری است که دکتر فره‌وشی درباره آها می‌نویسد. وی ایرانیان را ملتی دانش دوست و با فرهنگ می‌داند و در پی آن به نقل از دینکرت می‌نویسد:

«دارای دارایان (داریوش دوم هخامنشی) فرمان داده بود تا از اوستای بزرگ که از دوران ویشتاسب شاه بازمانده بود، دو نسخه تهیه کنند که یکی در دژنپشت و دیگر در گنج شیزیکان نگاهداری می‌شود» دژنپشت به روایتی ساختمانی بود (کعبه زرتشت در نقش رستم) که اسناد دولتی در آن نگهداری می‌شد. «در دوران تاخت و تاز اسکندر گنجینه دژنپشت که در استخر پارس بود به آتش سوزانده شد و آن دیگری که در گنجینه‌ی شیزیکان که در آتشکده آذرگشنسب بود به یونان فرستاده شد و به زبان یونانی ترجمه گشت»

یکی از مقالات مؤلف در ایرانویج بررسی واژه “دجله” و ریشه شناسی آن و توضیح درباره اروند رود است. در اینجا وی بر اساس منابع و اسناد نشان می‌دهد که از دیرباز نام اروند رود، کاربرد داشته است، وی به ابیاتی از شاهنامه اشاره می‌کند، از جمله:


فریدون که بگذاشت اروند رود
فرستاد تخت مهمی را درود
بسان فریدون کز اروند رود
گذشت و به کشتی نیامد فرود
یا به نقل از پازند آفرین و همان می نویسد:
Hamazor arvant rot, hamazor vahe rot, hamazor frat rot.

پیروزمند باد اروند رود، پیروزمند بهرود و پیروزمند فرات رود.

 وی در ادامه از نفوذ اقوام ایرانی به ویژه در عصر باستان در کرانه‌های دریای سیاه می‌نویسد و به ریشه‌شناسی واژه‌های ایرانی این منطقه می‌پردازد. او در جای دیگر به بررسی و ریشه‌شناسی وازه “گل” می‌پردازد. دکتر فره‌وشی تحت عنوان در جستجوی راه دریایی به اقدام داریوش برای کشف دریای هند اشاره می‌کند و توضیح می‌دهد که این فرمانروای ایرانی چگونه اسکیلاس نامی را برای این منظور انتخاب کرد و در ادامه شرح می‌دهد که چگونه داریوش با کندن آبراهه‌ای نیل را به دریای سرخ وصل کرده است، در کتیبه‌ی کانال سوئز که داریوش دستور نوشتن آن را صادر کرده است، آمده است: «گوید داریوش شاه: من پارسی هستم، از پارس مصر را گرفتم، من فرمان دادم این جوی را کندن از پیراو؛ نام رودی که در مصر جاری است به دریایی که از پارس می‌آید. پس از آن، این جوی کنده شد؛ چنان که من فرمان دادم و ناوها رفتند از مصر از میان این جوی به پارس…»

مؤلف در ادامه در زمینه‌ی آتشگاه آذرگشنسپ می‌نویسد و از آناهیت یاد می‌کند. «بغدخت (الهه) اردویسور آناهیت ایزد آب، باران، فراوانی، برکت، باروری، زناشویی، عشق، مادری، زایش و پیروزی است. این ایزد که نمادی است از کمال زن ایرانی، از دوران کهن در ایران ستایش می‌شده است» و به پرستشگاه‌های آناهیت یا ناهید در نقش رستم، شهرری، بمبئی، کنگاور و … اشاره می‌کند.

ایرانویج به معنی “سرزمین ایرانیان” یا “بنگاه و پایگاه اصلی ایرانیان” نام سرزمینی است که ایرانیان از آغاز در آن می‌‌زیستند.

نخستین سرزمین و کشور نیکی که من – اهوره مزدا- آفریدم ایرانویج بود بر کرانه‌ی رود دایتیای نیک. پس آنگاه اهریمن همه تن مرگ بیامد و به پتیارگی “اژدها” را در رود دایتیا بیافرید و زمستان دیو آفریده را، بر جهان هستی چیرگی بخشید.

(اوستا)

 

جستاری بر افسانه مشی و مشیانه

جستاری بر افسانه مشی و مشیانه
تورات راجع به پیدایش زن ومرد می گوید که: «پس خداوند آدم را به صورت خود آفرید (سفر پیدایش 27:1) ایشان را نر و ماده آفرید (سفر پیدایش 22:2) خداوند خوابی گران بر آدم مستولی گردانید تا او بخفت، یکی از دنده هایش را گرفت و گوشت در جایش پر کرد (22:2 ) و خداوند آن دنده را که از آدم گرفته بود ، زنی بنا کرد و وی را به نزد آدم آورد (32:2) و آدم گفت همان این استخوانی است از استخوانهایم و گوشتی از گوشتم . از یان سبب نساء نامیده شود زیرا که از اسنان گرفته شده است.
در گات ها چیزی در باره پیدایش آدم نیست. گات ها به تنهایی می گوید که آدمی داری تن (تنو) و روان (اوروان) است. درباره روان در گات ها ، از منش (
mana) و وجدان (دئنا) و بیشن (ب ادا) ، همچنین گات ها از خوارنه (توانایی رهبری) و خرد (خرتو) نام برده است.
در اوستا از مشی و مشیانه به عنوان دو گیاهی که تومان از زمین روییده اند و بعدا تبدیل به انسان ، یکی زن و دیگری مرد ، شدند سخن رفته است. مولوی در این باره سروده است که
از جمادی مردم و نامی شدم
از نما مردم به حیوان سر زدم
در اوستا از آفرینش کیومرس (گیومرت) به عنوان نخستین انسان فانی یا الگوی انسان فانی سخن رفته است. اهریمن بر علیه کیومرس توطئه کرد تا او را به نیستی کشاند اما سروش اهورایی کیومرس را از خطر آگاهانید ولی اهریمن کار خود را کرد و کیومرس کشته شد. نطفه های کیومرس توسط خورشید ، پاک و نگهداری شد و سپس به زمین برگردانده شد . از تخم کیومرس دو گیاه (یک کرفس دو شاخه) چسبیده از زمین رویید و به زودی درختی تنومند شد. دو شاخه درخت تبدیل به دو انسان ، یکیزن و دیگری مرد شد که به مشی و مشیانه خوانده شدند. از جهتی مشی و مشیانه به نظریه تکامل داروین بیشتر شبیه هستند هر چند که افسانه مشی مشیانه نه قابل قیاس با تکامل داروین است و نه با داستان آدم و حوا و نباید هم با این دید به آن نگریست.
در افسانه زیبا و دلکش مشی و مشیانه حقیقتی وجود دارد و آنهم برابری زن و مرد و از یک ریشه بوده آنها است که قابل مقایشه با آدم و حوا نیست. افسانه مشی و مشیانه بازگو کننده دو مفهوم والای گات هایی است. یکی پویایی آفرینش که به صورت رویش گیاه از خاک و پیدایش حیوان از گیاه تصور شده است و دیگری تساوی زن و مرد که به صورت دو شاخه از یک گیاه باهم از زمین می رویند. واژه اوستایی مرت merta که مردم و مرد از آن مشتق شده اند به چم میرا و فانی است اما زن در باور فرهنگ اصیل ایرانی به چم زندگی افزا است!
سرچشمه: فلسفه زرتشت به خامه دکتر فرهنگ مهر
کاوه محتشمی
خورداد روز امرداد ماه 3750 مزدیسنی