دسته: general
واکنش نماینده زرتشتیان در مجلس به مصباح یزدی: ما آتش پرست نیستیم
واکنش نماینده زرتشتیان در مجلس به مصباح یزدی: ما آتش پرست نیستیم..
دکتر «اسفندیار اختیاری» نماینده زرتشتیان ایران در مجلس در واکنش به توهین آیت الله مصباح یزدی به زرتشتیان ؛ در نامه ای به دفتر وی مراتب انتقاد خود و جامعه زرتشتیان ساکن در ایران را ابراز کرد.
بنا بر گزارش کمپین صلح فعالان در تبعید و به نقل از “شرق” ؛مصباح یزدی پیشتر گفته بود : نباید به آتشپرستی پدران خود افتخار کنیم، چرا که آن فضیلتی نیست، باید به ایران به دلیل منسوب بودن به اهلبیت افتخار کنیم.
سخنان مصباح یزدی، به ویژه آنجا که به موضوع «آتشپرستی پدران» اشاره کرده، با موجی از دلخوریها در جامعه زرتشتی ایران همراه شده و در همین رابطه دکتر اسفندیار اختیاری طی نامه ای به دفتر آیت الله مصباح نوشت : «منسوب کردن پدران خود، به آتشپرستی موجب آزردگی ایرانیان شده چرا که بر هیچکس پوشیده نیست که ایرانیان در درازنای تاریخ هماره یکتاپرست و پرستنده خداوند یکتا بودهاند.
متن کامل این نامه بدین شرح است
به نام دانای بزرگ هستی بخش
جناب آقای آیت الله محمد تقی مصباح یزدی
نماینده محترم مردم تهران در مجلس خبرگان رهبری
با درود فراوان
نماینده محترم مردم تهران در مجلس خبرگان رهبری
با درود فراوان
احتراما، بدینوسیله ضمن انتقاد معنادار به سخنان اخیر جنابعالی در مجتمع فرهنگی یاوران مهدی(عج) و منسوب کردن “پدران خود به آتش پرستی” که سبب آزرده خاطر شدن ایرانیان شده است، یادآوری می نمایم. افتخار ایرانیان این است که در درازنای تاریخ یکتاپرست و پرستنده خداوند یکتا و بی همتا بوده اند. ایرانیان همچنین بر اساس آموزه های الهی خود، ارزش های انسانی و انسانیت را نیز همواره در سرلوحه کاری خود قرار داده اند.
در تاریخ یک کشور فرازها و فرودهایی وجود داشته که خوشبختانه در این کشور اهورایی سهم افتخارات در تمدن سازی، بسیار بیش از دیگر سهم های آن بوده است. ایرانیان با کشف و شناختن آتش، این فروغ اهورایی و عنصر با ارزش، آغاز کننده عصر تمدن و پدید آورنده تحولات عظیم در زندگی بشر بوده اند و با نگهداری، آن را به جهانیان عرضه کردند که این یک افتخار غیر قابل انکار ایرانیان است.
همانگونه که جنابعالی در سخنان خود به خوبی بیان داشته اید “نباید هر هدفی را با هر وسیله ای بدست آورد” و اینجانب نیز به آن باور دارم. در شرایطی کنونی کشور، همه گروه ها، ادیان، اقوام و نژادها نیاز به همدلی و همراهی دارند، نکته ای که بارها در سخنان ارزشمند مقام معظم رهبری نیز بدان تاکید شده است. اینگونه اظهار نظرها که شائبه رسیدن به اهداف سیاسی خاص را در بر دارد و در این راه بدیهیات تاریخ این کشور پرافتخار را به زیر سئوال می برد، به هیچ عنوان به صلاح نمی باشد.
با سپاس
دکتر اسفندیار اختیاری
نماینده ایرانیان زرتشتی
داستان زندگی یزدگرد سوم بهمراه خانواده اش
داستان زندگی یزدگرد سوم بهمراه خانواده اش
کوشش و تلاشش و نبرد و ستیزش با دشمنان ایران زمین، تازیان مسلمان ددمنش:
میپردازیم به آخرين روزهای زندگی يزدگرد سوم آخرين پادشاه ساسانی و رويدادهای زمان او كه همه ی كوشش خود را بكار برد تا با فراهم آوردن سپاهی به بيرون راندن تازيان مسلمان ددمنش، از ايران بشتابد و آخر هم جان خود را در اين راه گذاشت. يزدگرد سوم، آخرين پادشاه ساسانی، هتا فرزندان خود را در اين سفر تداركاتی همراه نبرد. اكنون آنچه در تاريخ ايران يعنی شاهنامه ی منثور ابومنصوری آمده و فردوسی آن را به زيور چکامه آراسته بر میرسيم. و آن اين است كه پس از شكست نبرد قادسيه (كه از آن سخن خواهم گفت) يزدگرد سوم دگر روز شورای كشور و بزرگان و موبدان را برای رايزنی فرا میخواند كه همگی در شهرک بغداد گرد میآيند تا راه چاره ای برای رهایی كشور بيابند.
اکنون از فردوسی بشنويم:
دگر روز برگاه بنشست شاه / به سر بر نهاد آن كيانی كلاه
يكی انجمن كرد با بخردان / بزرگان و بيدار دل موبدان
چه بينيد گفت اندر اين داستان / چه داريد ياد از گه باستان
بيشتر گرد هم آيندگان شورای اداری كشور را رأی بر اين بود كه يزدگرد سوم با گارد اندكی برای گردآوری و فراهم نمودن سپاه و ياری خواستن از خاقان چين و فنغفور تورک به مرو در شمال خاوری ايران رفته و با ياری ماهوی سوری كارنگ (مرزبان) مرو سپاهی برای رويارویی با دشمن تدارک ببيند. يزدگرد اين رأی را نمیپسندد زيرا آنرا پشت كردن به دشمن دانسته و میگويد:
شهنشاه گفت اين نه اندر خورست / مرا دل در انديشه ی ديگرست
بزرگان ايران و چندين سپاه / بر و بوم آباد و تخت و كلاه
سر خويش گيرم بمانم به جای / بزرگی نباشد نه مردی نه رای
كه خيره به بدخواه منمای پشت / چو پيش آيدت روزگاری درشت
بزرگان كشور ماندن يزدگرد سوم را به سود كشور ندانسته و میگويند تنها بازمانده ی تخمه ی كيان هستيد و اكنون تو تنها هستی و دشمن ١٠٠هزار مانند فريدون برو و سپاهی تدارک ديده برگرديد تا برای سركوب دشمن آمادگی داشته باشيم.
ز تخم كيان كس جز از تو نماند / كه با تاج بر تخت بايد نشاند
تویی يك تن و دشمنت صد هزار / ابا آن همه چون كنی كارزار
بدان جايگه چون فريدون برو / جو آیی يكی كار بر سازنو.
يزدگرد رأی بيشترين گردهم آيندگان را پذيرفته و میگويد: ماهوی سوری كارنگ مرو پيشكار شبانان ما بود و ما او را بدين جايگاه رسانيديم اگر چه مردی بی دانش است ولی فراوان سپاه و مردان رزم آوری دارد. در آن گردهم آیی آنگونه كه در شاهنامه آمده است تنها فرخ زاد هرمزد با رفتن يزدگرد سوم به نزد ماهوی سوری ناسازگاری كرده و با شناختی كه از ماهوی سوری داشت او را بد گوهر و اهرمن خوی میداند.
فرخ زاد برهم بزد هر دو دست / چنين گفت كای شاه يزدان پرست
به بد گوهران هيچ ايمن مشو / كه اين را يكی داستانست نو
كه هر چند بر گوهر افسون كنی / بكوشی كزو رنگ بيرون كنی
چو پروردگارش چنان آفريد / تو بر بند يزدان نيابی كليد.
فردوسی همچنانكه روش او در سرودن شاهنامه بوده هرگاه زمانی میيافت پندهایی میسرود، در اينجا نيز گويا با الهام از «ابوشكور بلخی» پند جاودانه ای به زيبایی سروده كه با نگرشی ژرف بايستی بدان نگريست:
درختی كه تلخست وی را سرشت / گرش در نشانی به باغ بهشت
گر از جوی خلدش به هنگام آب / به پای انگبين ريزی و مشک ناب
سرانجام گوهر به كار آورد / همانند ميوه ی تلخ بار آورد
يزدگرد شاه جوان ساسانی بدون ژرف نگری و ژرف انديشی به اين داستان ميگويد: “او پيشكار شبانان بود. گرچه بی دانش است ولی چون جنگجویی دلاور است او را به كنارنگی مرو رسانيدم.
كنارنگ مرو است ماهوی نيز / ابا لشكر و پيل و هرگونه چيز
كجا پيشكار شبانان ماست / برآورده ی دشتبانان ماست
ورا بر كشيدم كه گوينده بود / همان رزم را نيز جوينده بود
چو بی ارز را نام داديم و ارز / كنارنگی و پيل و مردان و مرز
اگر چند بی دانش و ريمنست / بر آورده ی بارگاه منست
و می افزايد كه از موبد شنيده ام به كسانی كه نيكی میكنی اميدوار باش:
ز موبد شنيدستم اين داستان / كه بر خواند از گفته ی باستان
بدان دار اوميد كو را به مهر / سرنيستی برده ای بر سپهر
و سخن خود را دنبال كرده و به فرخ زاد هرمزد میگويد اين آزمايش است كه در آن زيانی نيست:
بدو گفت شاه ای هژبر ژيان / كه اين آزمايش ندارد زيان.
فرخ زاد هرمزد دگربار به سخن آمده پيشنهاد می كند بجای مرو به كوهستانهای آمل و ساری و بيشه های نارون آنجا بروند زيرا در آنجا هواخواهان فراوانی هستند كه به ياری شاه خواهند آمد.
فرخ زاد گويد به با انجمن / گذر كن سوی بيشه ی نارون
به آمل پرستندگان تواند / به ساری همه بندگان تواند
چو لشكر فراوان شود باز گرد / به مردم توان ساخت جنگ و نبرد.
ولی بيشتر بزرگان و خود يزدگرد سوم اين رأی را نمیپسندند شايد هم گمان میكردند با نزديكی بسيار و پيوند خويشی كه با خاقان چين و دوستی كه با فغفور تورک دارند، مرو جای استراتژيكی بهتری است. بنابراين رأی شورای كشوری بر آن میشود كه يزدگرد سوم به مرو برود.
آيين بدرود كه با شاه ايران در ديگر روز برگزار میشود بسيار اندوهبار است. فردوسی كه در آراستن ميدانهای رزم و جنگاوری استادی ويژه ای دارد، اين آيين اندوهبار را نيز با استادی تمام به زيور چامه آراسته است. بخشی از آن سروده را با هم میخوانيم:
خروشی بر آمد ز لشكر به زار / ز تيمار و وز رفتن شهريار
از ايشان هر آن كس كه دهقان بدند / خروشان بر شهريار آمدند
زمانه نخواهيم بی تخت تو / مبادا كه پيچان شود بخت تو.
بدينگونه گارد كوچک يزدگرد به فرماندهی فرخ زاد هرمزد از بغداد (نه از تيسفون كه بيگانگان نوشته اند) به سوی مرو به راه می افتد. فردوسی هتا نام شهرهایی كه يزدگرد با گارد خود پيمود در سروده های خود آورده است. در اين سروده ها نه نام شهر اصفهان آمده نه شيراز و كرمان. میسرايد:
ز بغداد راه خراسان گرفت / همه رنج ها بر تن آسان گرفت
فرخ زاد هرمزد لشكر براند / زايران، جهان ديدگان را بخواند
ز ری سوی گرگان بيامد چو باد / همی بود يك چند ناشاد و شاد
ز گرگان بيامد سوی راه بست / پر آژنگ رخسار و دل نادرست.
پس از گرگان، يزدگرد سوم دبير دبيرخانه را نزد خود خواسته و دو نامه يكی برای ماهوی سوری و ديگری به توس برای كنارنگ آنجا نوشته و با آگاه كردن آنان از رويدادهای شوم يورش تازيان و بر شمردن پی آمدهای پيروزی آنان، فرمان آماده باش و تدارک لشگر میدهد:
دبير جهان ديده را پيش خواند / دل آكنده بودش همه برفشاند
نخست آفرين كرد بر كردگار / خداوند دانا و پروردگار
بگفت آنك ما را چه آمد به روی / وزين پادشاهی بشد رنگ و بوی
به مرو آيم و كس فرستم بدين / به فغفور ترك و به خاقان چين
وزيشان بخواهم فراوان سپاه / مگر بخت برگشته آيد به راه
تو با لشكرت رزم را ساز كن / سپه را بر اين برهم آواز كن
من اندر نشابور يك هفته بيش / نباشم كه رنج درازست پيش
من اينك پس نامه برسان ياد / بيايم به نزد تو ای پاك و راد
يكی نامه بنوشت ديگر به توس / پر از خون دل روی چون سندروس
نخست آفرين كرد بر دادگر / كزوی ست نيرو و بخت و هنر
همانا كه آمد شما را خبر / كه ما را چه آمد ز اختر به سر
از اين مار خوار اهرمن چهرگان / ز دانایی و شرم بی بهرگان
نه گنج و نه نام و نه تخت و نژاد / همی داد خواهند گيتی به ياد
از اين زاغ ساران بی آب و رنگ / نه هوش و نه دانش نه نام و نه ننگ
بدين تخت شاهی نهادست روی / شكم گرسنه كام ديهيم جوی
پراكنده گردد بدی در جهان / گزند آشكارا و نيكی نهان
كنون ما به دستوری رهنمای / همه پهلوانان و پاكيزه رای
به سوی خراسان نهاديم روی / بر مرزبانان پرخاش جوی
پس اكنون ز بهر كنارنگ توس / بدين سو كشيديم پيلان و كوس
شما را بر اين روزگار سترگ / يكی دست باشد به ما بر بزرگ
چو نامه به مهر اندر آورد شاه/ فرستاد زی مهتر نيكخواه.
فرخ زاد هرمزد همانگونه كه رأی شورای كشور بود تا رسيدن ماهوی سوری به پيشباز، گارد شاهی را فرماندهی كرد:
و از آن جايگه بر كشيدند كوس / ز بست و نشابور شد تا به توس
خبر يافت ماهوی سوری ز شاه / كه تا مرز توس اندر آمد سپاه
پياده شد از باره ماهوی زود / بر آن كهتری بندگی ها فزود
همی رفت نرم از بر خاك گرم / دو ديده پر از آب كرده ز شرم.
در اين هنگام كه ماهوی سوری به پيشباز شاه آمده بود، فرخ زاد هرمزد با شناختی كه از ماهوی سوری داشت به او میگويد:
نبايد كه بادی برو بر جهد / و گر خود سپاسی برو بر نهد
مرا رفت بايد همی سوی ری / ندانم كه كی بينم اين تاج كی
ماهوی سوری ريمن دو رنگ در پاسخ فرخ زاد هرمزد می گويد:
بدو گفت ماهوی كای پهلوان / مرا شاه چشم ست و روشن روان
زمين را ببوسيد و بردش نماز / همی بود پيشش زمانی دراز.
ماهوی سوری پس از رفتن گارد شاه، يزدگرد را به مرو برده و در خانه ای جای میدهد و از روز ديگر خود را به بيماری زده و نزد شاه نمیرود.
میپردازیم به آخرين روزهای زندگی يزدگرد سوم آخرين پادشاه ساسانی و رويدادهای زمان او كه همه ی كوشش خود را بكار برد تا با فراهم آوردن سپاهی به بيرون راندن تازيان مسلمان ددمنش، از ايران بشتابد و آخر هم جان خود را در اين راه گذاشت. پس تا اینجا خواندیم که ماهوی سوری پس از رفتن گارد شاه، يزدگرد سوم را به مرو برده و در خانه ای جای میدهد و از روز ديگر خود را به بيماری زده و نزد شاه نمیرود:
تن خويش يک چند بيمار كرد / پرستيدن شاه دشوار كرد
ماهوی سوری در اين زمان دنبال زمينه چينی برای نابودی يزدگرد سوم و به دست آوردن تخت و تاج ايران برای خودش بر میآيد.
برين نيز بگذشت چندی سپهر / جدا شد ز مغز بدانديش مهر
شبان را همی تخت كرد آرزوی / دگرگونه تر شد به آيين و خوی.
تا آنكه شبی به سربازانی كه میدانست دستور او را بكار خواهند بست، فرمان میدهد كه پيش از پگاه به خانه ی شاه يورش برده و او را نابود كنند:
شب تيره هنگام بانگ خروس / از آن مرز برخاست آوای كوس
شهنشاه از آن خود كی آگاه بود / كه ماهوی جوينده ی گاه بود.
در هنگام اين يورش، يزدگرد سوم بيدار شده آگاه میشود كه دور سرای او را سربازان گرفته اند:
بر آشفت و جوشن بپوشيد شاه / فراز آمدند از دو رويه سپاه
چو نيروی پرخاش تركان بديد / بزد دست و تيغ از ميان بركشيد
شهنشاه در جنگ مردی نمود / دليری و شيری و گردی نمود.
جنگاوری و دلیری و شمشير زنی يزدگرد سربازان ماهوی سوری را كه غافلگير شده بودند چنان ترساند كه پس از كشته و زخمی شدن تنی چند، مانده ها واپس نشستند. يزدگرد پیروز شد راهی شمشيرزنان به بیرون از مرو يافته در بيرون شهر به آسيابی بر لب ريگزار فرب برسد و چون ديگر كسی را در پشت خود نديد دمه دمه پگاه وارد آن آسيا شده بر تخته سنگی مینشيند:
كه تو چون رسيدی به ريگ فرب / زمانه ببست از بد و نيک لب
يكی آسيا بود بر رهگذر / بدو در شد آن شاه خورشيد فر.
آنگونه كه از ابيات شاهنامه بر میآيد يزدگرد دست كم دو روز در آسيا میماند و ماهوی سوری هرچه كوشش میكند نمیتواند او را بيابد. بنابراين جاسوسانی در همه جای مرو میگمارد تا از اين راه به او دست يابد.
در سومين روز در پگاه آسيابان فرومايه كه خسرو نام داشت برای گشودن كارش با باری از گندم وارد آسيا میشود:
فرومايه را بود خسرو به نام / نه تخت و نه گنج و نه تاج و نه نام
خور خويش از آن آسيا ساختی / به كاری جز اين خود نپرداختی
هنگام ورود به آسيا چشمش به گوی بلند بالا كه بر تخته سنگی نشسته بود می افتد:
گوی ديد بر سان سرو بلند / نشسته بر آن سنگ چون مستمند
نگه كرد خسرو بدو خيره ماند / بدان خيرگی نام يزدان بخواند
بدو گفت كای مرد خورشيد روی / براين آسيا چون رسيدی تو گوی
چه مردی بدين فر و اين برز و چهر / كه چون تو نبيند همانا سپهر.
يزدگرد كه بسيار خسته و گرسنه بود از آسيابان درخواست کرد اگر چيزی برای خوردن دارد برای او بياورد. آسيابان با شرمندگی گفت مرد تنگدستی هستم و چيزی برای خوردن به جز نان كشكين ندارم و اگر میخواهی از اين سبزه هایی هم كه بر لب جوی روييده است كنده برايت آماده كنم:
بدو آسيابان به تشوير گفت / كه جز تنگدستی مرا نيست جفت
اگر نان كشكينت آيد به كار / وزين ناسزا تره ی جويبار
بيارم جز اين نيست چيزی كه هست / خروشان بود مردم تنگدست
گرسنگی دو روز چنان بر يزدگرد سوم چيره شده بود كه پذيرفته و در آن حال درخواست برسم میكند:
به سه روز شاه جهان را به رزم / نبود ايچ پردازش خوان و بزم
بدو گفت شاه آنچه داری بيار / خورش نيز با برسم آيد به كار.
آسيابان نان كشكين را در چبين جلو شاه گذارده و از تره ی لب جوی هم اندکی سبزی چيده و برای آوردن برسم روانه میشود:
سبک مرد بی مايه چبين نهاد / برو تره و نان كشكين نهاد
به برسم شتابيد و آمد به راه / به جایی كه بود اندر آن واژگاه
بر مهتر زرق شد بی گذار / كه برسم كند زو يكی خواستار.
خبر چينان ماهوی سوری همانگونه كه اشاره رفت همه جا به دنبال دستگيری يزدگرد بودند چون آسيابان را ديدند كه برسم میخواست به او مشكوک شده دستگيرش كرده به نزد ماهوی سوری میبرند:
بهر سوی فرستاد ماهوی كس / ز گيتی همی شاه را جست و بس
سبک مهتر او را به مردی سپرد / جهانديده را پيش ماهوی برد
ماهوی سوری هنگامیكه آسيابان را نزد او میبرند و میگويند برای بردن برسم آمده بود با تندی از او میپرسد:
بپرسيد ماهوی زين چاره جوی / كه برسم كرا خواستی راست گوی.
آسيابان از همه جا بی خبر كه چاره ای هم نداشت میگويد:
بگويم كه بهر كه خواستم / خرد را بدين خواهش آراستم
چو زی آسيا رفتم امروز پيش / كزو من به كوشش برم نان خويش.
ماهوری سوری خشمگينانه به ميان سخن او شتافته میگويد: از كسی كه برسم خواسته بگو نه كار خودت. آسيابان كه ترسيده بود میگويد:
چنين داد پاسخ ورا ترسكار / كه من بار كردم همی خواستار
در آسيا را گشاده به خشم / چنان دان كه خورشيد ديدم به چشم
ماهوی سوری بشدت می گويد به تو گفتم از كسيكه برسم خواسته زودتر بگو:
بدو گفت خسرو كه در آسيا / نشست كند آوری بر گيا
به بالا به كردار سرو سهی / به ديدار خورشيد با فرهی
دو ابرو كمان و دو نرگس دژم / دهن پر ز باد ابروان پر ز خم
ماهوی باور میكند كه چنين كسی نمیتواند جز يزدگرد باشد. و با خشم میگويد بايد او را خاک كرد و بدينگونه اندیشه كشتن يزدگرد را رسوا میكند.
و ماهوی بر آسيابان بگفت / كه آن شاه را خاک بايد نهفت.
موبدان و مردان دور انديشی كه آنجا بودند هراسناک شده سخن به پند میگشايند. فردوسی كه هزاران آفرين و سپاس بر او باد، هتا نام اين فرزانگان و پندهای آنان و پی آمدهای اين جنايت و خيانت هولناک را از شاهنامه منثور ابومنصوری برای ماندن در تاريخ به زيور چکامه آراسته و جاودانه كرده است. برای كوتاهی سخن نام هر كدام و دو سه بيت از پندها و سخنان آنان را از شاهنامه فردوسی باز مینويسم.
همه انجمن گشت از او پر ز خشم / زبان پر ز گفتار و پر آب چشم
يكی موبدی بود “رادوی” نام / به جان و خرد بر نهادی لگام
نگر تا چه گویی به پرهيز از اين / مشو بد گمان با جهان آفرين
برهنه شو در جهان زشت تو / پسر بدرود بی گمان كشت تو
يكی دين و ری بود يزدان پرست / كه هرگز نبردي به بدكار دست
كه “هرمزد خراد” بود نام او / بدين اندرون بود آرام او
به ماهوی گفت ای ستمكاره مرد / چنين از ره پاک يزدان نگرد
نشست او و شه روی بر پای خاست / به ماهوی گفت اين دليری چراست.
آنچه در رايزنی “شه روی” بايستی نگريسته شود اين است كه اين مرد يادآور شد كه شاهنشاه و كشور در حال جنگ اند و او از خاقان چين و فغفور ترک ياری خواسته و نبايستی در چنين زمانی خون او ريخته شود:
شهنشاه را كارزار آمدی / ز خاقان و فغفور يار آمدی
تو گوينده ای خون شاهان مريز / كه نفرين بود بر تو تا رستخيز
چو بنشست گريان بشد مهرنوش / پر از درد و با ناله و با خروش.
مهرنوش ياد آور میشود كه تو شبانی بيش نبودی، اين شاه يزدگرد بود كه تو را بدين جايگاه رسانيد:
شبانی بودی تيره جان و گهر / به درگاه شاه اندر افكنده سر
نه او بر كشيدت بدين پايگاه / فرامش مكن نيكی و گنج شاه.
و در پایان ماهوی سوری را راهنمایی میكند و دلسوزانه میگويد هنوز خيلی دير نشده به نزد شاه برو و نه تنها از اين رويداد بد پوزش بخواه بلكه خود و لشكرت را در اختيار او بگذار:
از ايدر به پوزش بر شاه رو / چو بينی ورا، بندگی ساز نو
چو از آن جايگه جنگ لشكر بسيج / ز رأی و ز پوزش مياسای هيچ
وزين پس نشان دو گيتی شوی / چو گفتار دانندگان بشنوی.
و می افزايد كه تو اكنون خشمگين هستی و ديده ی خرد بين تو بسته و بيماری، اگر در اين زمان راستی را به تو نگوييم دشمن توايم:
هر آنكس كه با تو نگويد درست / چنان دان كه او دشمن جان تست
تو بيماری اكنون و ما چون پزشك / پزشک خروشان به خونين سرشک
ولی كو گوش شنوا! هنگامیكه خشم و آز چيره گردد عقل نهان میشود. تا ديرگاه موبدان و نيک انديشان سخن گفتند. ولی!:
شبان زاده را دل پر از تخت بود / ورا پند آن موبدان سخت بود.
ماهوی سوری سپس با پسر بزرگ خود رايزنی میكند. فرزند كه در بیخردی و اهريمنی دست كمی از پدر نداشت میگويد كاری را كه آغاز كرده ای به پايان ببر. زيرا به زودی سپاهيان به ياری او آمده و كار بر ما تنگ خواهد شد:
پسر گفت كای باب فرخنده رای / چو دشمن كنی زو بپرداز جای
سپاه آيد او را ز ما چين و چين / به ما بر شود تنگ روی زمين
پس از دانستن رأی پسرش اين خيانتكار ريمن خشم آلود آسيابان را خواسته میگويد:
بدو گفت بشتاب از اين انجمن / هم اكنون جدا كن سرش را ز تن
و گرنه هم اكنون ببرم سرت / نمانم كسی زنده از گوهرت.
آسيابان بخت برگشته كه ماهوی سوری بدنهاد را میشناخت و باور داشت كه اگر خواست او را بكار نبندد نه تنها كشته خواهد شد چناچه خاندان او را هم خواهند كشت، به آدم كشی سياه دل دگرگونه شد. برسم به دست به آسيا برگشته شاه را ديد همچنان بر سر سفره ای كه برايش چيده بود با همان نان كشكين و سبزی لب جوی در انتظار اوست. او میدانست كه به سادگی نمیتواند بر پهلوانی بالا بلند چون يزدگرد چيره شود و او را از پای در آورد. چنين وانمود كه میخواهد رازی در ميان بگذارد. شاه كه او را برسم به دست میديد و شايد هم خود را برای نيايش پيش از خوردن خوراک آماده میكرد به سادگی گوش را بسوی او آورد تا آن راز را بشنود. آری، آن راز خنجری بود كه در زير لباس پنهان داشت. دمی دگر خنجر در كمرگاه شاه فرو رفت:
بشد آسيابان دو ديده پر آب / به زردی دو رخساره چون آفتاب
به نزديک شاه اندرآمد به هوش / چنان چون كسی راز گويد به گوش
يكی دشنه زد بر كمرگاه شاه / رها شد به زخم اندر، از شاه آه
به خاک اندر آمد سر و افسرش / همان نان كشكين به پيش اندرش.
اينگونه بود كوتاه واژه ای از رويداد شكست مأموريت تداركاتی يزدگرد كه جان خود را نيز در اين راه گذاشت از شاهنامه ی فردوسی كه در آن، مسير رفتن يزدگرد سوم از بغداد تا مرو و هتا نام كسانی كه در اين رويداد دستی داشته اند نيز آمده است. رويدادهای پس از كشته شدن يزدگرد سوم را در شاهنامه میتوان خواند.
درد آلود است كه با خيانت ماهوی سوری، يزدگرد كه بزرگترين بازدارنده ی پيروزی تازيان و تنها تكيه گاه همبستگی ايرانيان میتوانست باشد از ميان رفت و دفتر زندگی مردمی سرافراز برای سده های آينده دگرگونه شد.
در برخی نسخ خطی کهن اين دو بيت هم آمده است و در شاهنامه ی چاپ مسكو پانويس شده:
ز شير شتر خوردن سوسمار / عرب را به جایی رسيد است كار
كه تاج كيانی كنند آرزو / تفو باد بر چرخ گردون تفو
فرزندان و نوادگان یزدگرد سوم در چین
بنمایه هایی که درباره حکومت آخرین شاه ساسانی یعنی یزدگرد سوم در دست داریم همه بر پایه بنمایههای ساسانی و به ویژه بازگفتهایی است که تاریخ نگاران مسلمان دو یا سه سده پس از فروپاشی آن سلسله درباره وی نوشته اند. از اینرو آنچه بر یزدگرد سوم و خاندان او پس از دوران پادشاهی اش گذشته است به تنهایی بر اساس این بن مایه ها نمیتواند آگاه کننده باشد. با ارزش ترین سرچشمه ها برای حکومت یزدگرد سوم تاریخ تبری میباشد که بیشتر آگاه و هشیار به سرزمینگشاییها اعراب مسلمان در آن زمان است. تبری درباره یزدگرد سوم مینویسد: که در زمان برادر کشی شیرویه، او در استخر پنهان شده بود و در سال ٦٣٢میلادی در آتشکده آناهیتا تاجگذاری کرد. یزدگرد در زمان به تخت نشستن بیش از 15 یا 16 سال نداشت.
چهار سال پس جنگ قادسیه و چند سال پس از آن جنگ نهاوند، مایه شکست کامل ساسانیان در ایرانشهر شد.در زمانیکه گروهی از ایرانیان در برابر اعراب در نواحی گوناگون ایستادگی و پایداری میکردند و کم کم آشکار میشد که دیگر نمیتوان با دشمنان جنگید، بنچاقهایی وجود دارد که نشان میدهد خاندان ساسان همراه با گروه بیشتری از ایرانیان به چین رفتند و با کمک “فغفور” چین برای آزاد کردن ایرانشهر کوشش و تلاش نمودند. یزدگرد در سال 651 در خاور ایران کشته شد. کشته شدن او بگونه داستانی بازگو شده است که بدست آسیابانی کشته شد اما به نظر میرسد که رویدادگویی “ثعالبی” در اینکه سواران ماهویه به دستور او این شاه را یافتند و یزدگرد را در همان جا با ریسمان خفه کردند راست و درست تر مینماید.
اما وی پیش از این رویداد ناگوار تلاش بسیاری کرد تا با کمک فغفور چین و نیرویهای تازه، ایران را آزاد سازد. از این زمان است که بنمایه های چینی به ویژه تاریخهای تانگ به ما در این باره کمک میکنند. دو نسک تاریخی با ارزش وجود دارد یکی (تاریخ تازه تانگ) است و دیگری (تاریخ کهن تانگ). با این که دو کتاب با یکدیگر گوناگونی دارند، داستان آزاد ساختن ایرانشهر در آن وجود دارد. این متون را شاوانز نزدیک به یک سده پیش به زبان فرانسه برگردان شده است. افزون بر آن دستک و بنچاق جدیدتری بدست تاریخدانان چینی ارائه شده است که به آگاهی ما در این باره می افزاید. همچنین چین شناس ایتالیایی “فُرته” پژوهشهای گرانبهایی درباره تاریخ این دوره ارائه داده است که به آن نگرش خواهیم داشت:
یزدگرد( issu-ssu/i-ssu-hou) در سال 638 یک گروه را به رهبری mo-se-pan (مرزبان) به چین فرستاد تا از آن دولت کمک بگیرد. فُرته نشان داده است که تاریخ این سفر باید 647 باشد ولی پیش از آن زمان نیز در سال 639 یزدگرد گروه دیگری را به آنجا فرستاده بوده است. در میان این گروه دو پسر و سه دختر یزدگرد نیز بودند. در سال658 پیروز (Pi ru-szu) یکی از پسران یزدگرد از فغفور چین به نام گازنگ (649-683) کمک خواست. پیروز توانست با کمک چینیان در سال 658 دولت پارسی(po-szu)(ایرانی) را با پایتخت زرنگ(chi-ling) به وجود بیاورد. این زمان و پیش آمد برای حکومت پیروز همزمان بود با پیغام آزاد شدن سیستان از زیر چیرگی اعراب پلید.
بین سالهای 658 و 663 حکومت دوم ساسانی در سیستان برپا شد. شاید به همین شوند بوده که سکه های بسیاری از یزدگرد برای سال بیستم پادشاهی وی(650/651) با ضرب سیستان وجود دارد که به نظر سکه شناسان پس از سال 651 و مرگ یزدگرد ضرب شده اند. این امر شدنی است به چم آن است که پیروز همچنان سکه های ساسانی را به نام پدرش ضرب میکرده است و این، خود نمودار سزاواری آن خاندان و حکومت پیروز در خاور ایرانشهر بوده است.
برپایه بنمایهها و سرچشمههای چینی، فغفور گازنگ در 14 فوریه سال 663 پیروز را به فرمانروایی برگزید. اما پیروز در سال 673/674 دوباره به دربار فغفور رفت که این نکته و زمینه نشان دهنده شکست او از اعراب میباشد. آیا بین سالهای 658 تا 673 او هنوز با اعراب در جنگ بوده است؟ تنها در سال 673 /674 بود که پیروز، سیستان و دومین پادشاهی ساسانی را از دست داد، چون برپایه بنمایه های چینی وی از 24 ژوئن 673 تا 11 فوریه 674 در پایتخت فغفور آماده بوده است ولی او بار دیگر به باختر بازگشت و در سال بعد در 17 ژوئن 675 برای آخرین بار به دربار چین آمد. او بدست “گازنگ” پاژنام (you wuwei jiangium) (ژنرال گارد جنگی راست) را گرفت که یکی از 16 فرنامی بود که در کاخ پادشاهی چین برای بزرگان از آن بکار برده و بهره میگرفتند. او در سال 677 فرمان داد یک معبد به نام Bosi-si (معبد پارسی)(پارسیگ Bosi) در شینجان بسازند. پیروز در سال 678/679 درگذشت. در برگهای پس از (معبد پارسی)سخن خواهیم گفت.
اما خاندان ساسان آرزوی خود را برای آزاد ساختن ایران از دست اعراب از دست نداد. به پیشنهاد و سفارش ژنرال چینی پی ژینگجین(Pei Xingian) به فغفور، پسر پیروز به نام نرسه(ni-nie-che) در تبعید بر تخت شاهنشاهی ایران نشست. کریستنسن به اشتباه یا بدون نگرش به بنمایه های چینی این تاریخ را 672 میلادی برآورد شده است، ولی فُرته آن تاریخ را به تازگی درست و ویرایش کرده است. در اینجا باید گفت که بنمایه های ایرانی نیز پادشاهی پیروز را به یاد داشته اند. از او در بخش هیجدهم بندهش چنین یاد شده است: (پسر یزدگرد به هندوستان شد،سپاه و گُند آورد، پیش از آمدن به خراسان درگذشت،آن سپاه و گُند بیاشفت).
در اینجا خواسته و آرمان از هندوستان بگونه هتم، تخارستان و آسیای میانه امروزی میباشد. چون بنا به گفته بیرونی ساکنان زرتشتی سغد بر این باور بودند که پنجاب و شمال آن و کوههایش یعنی هندوکش به عنوان هند / سند شناسایی میشده است. پسر یزدگرد در چین به خاک سپرده شده است. ولی اکنون تا به امروز تندیس او که به مانند دیگر تندیسها در این محل بدون سر است در جلو آرامگاه گازنگ وجود دارد و در پشت آن تندیس این کتیبه نوشته شده است:
you xiaowei da jiangiun jilan Bosi dudu Bosi wang Bilusi
(پیروز شاه پارس (ایران)ژنرال بزرگ گارد جنگی راست و سپهبد پارس (ایران).
پسر پیروز نرسه، نیز به نوبه خود در سال 679 همراه گروهی سرباز برای آزاد ساختن ایران به باختر رفت و در تخارستان به مدت 30 سال با اعراب جنگید. در سال 708/709 به پایتخت چین بازگشت و عنوان ژنرال گارد چپ(zou tunwei jiagiun) را دریافت کرد. تندیس او نیز در همان جایی که تندیس پدرش هست وجود دارد. او با نام نرسهmanmei خدای da shouing پارس نمایان شده است. اعراب مسلمان ددمنش در سال 705 بلخ، در سال 709 بخارا، و در سال 713 سمرقند و فرغانه را به چیره گی خود درآورده بودند و پس از آن به پامیر و کشگر راه یافتند و با فرستادن نامه ای از فغفور چین خواستند تسلیم شود. اما تا زمانیکه نرسه در خاور بود اعراب نتواستند این مناطق را به چیره گی خود درآورند و این نشانه نیرومندی او و جنگهای سخت و ایستادگی ایرانیان در خاور ایران در برابر اعراب مسلمان پلید است.
دکتر تورج دریایی استاد تاریخ ایران باستان در دانشگاه ایالتی فولرتن کالیفرنیا به ویژه تاریخ ساسانیان و از پژوهشگران نامدار ایرانی در این زمینه هستند.
ولی باید به یاد داشت که فرد دیگری نیز وجود داشته است که از او در بنمایه های چینی با نام Aluohan یاد شده که در سال 710 درگذشته و همچون (ژنرال گارد راست) را داشته است، با آنکه پیروز نیز همین فرنام را داشت. در اینجاست که به این مهم پی میبریم که هر دو باید از خاندان پادشاهی باشند و نگره “فُرته” درباره این که نام او وهرام/ بهرام میباشد درست به نظر میرسد. دو کار با ارزش او بنا به بنچاقهای چینی تماسهای او با امپراتوری روم خاوری و نیز ساختن یک سرای مهم در چین میباشد. “فغفور” چین او را بین سالهای 656 و660 به باختر فرستاده بود تا کوشش و تلاش نماید در بازپس گرفتن ایران کهن از اعراب مسلمان کند. اینکار او در بندهش به اینگونه فرنامه شده است:
“و چون رومیان رسند و یک سال پادشاهی کنند، آن هنگام، از سوی کابلستان یکی آید که بدو فره از دوده بغان است و او را کی بهرام خوانند. همه مردم با او باز شوند و به هندوستان و نیز روم و ترکستان، همه سویی پادشایی کند. همه بد گِروشان را بردارد، آیین زرتشت را برپا دارد”.
آیا در این متن نمیتوان رفت و آمد دیپلماتیک بهرام را نگریست؟. در نسک پهلوی زند بهمن یسن زمانیکه از (بهرام ورجاوند) گفتگو میشود، سخن از یک فرد پنداری نیست که در آینده به نجات ایرانشهر خواهد آمد، چناچه فردید بهرام، فرزند یزدگرد سوم است. این جستار و نکته به خوبی با نگاه به فصل 7 متن زند بهمن یسن هویدا میشود:
(و او پادشاهی که در دین به نام بهرام ورجاوند خوانند، زاده شود… هنگامیکه آن پادشاه ٣٠ ساله باشد… با سپاه و درفش بیشمار سپاه هندی و چینی، درفش برگرفته… پادشاهی به آن کی رسد….)
پس به نظر میرسد که او کوشش در آزاد ساختن ایرانشهر کرده و ایرانیان به چشم براه بازآمدن او، آرزوی خود را در چکامه ای به پهلوی به این گونه بیان کردند:
(در اینجا نیز فردید همان بهرام فرزند یزدگرد است که با بهرام یاد شده در فرهنگ پسین زمان زرتشتیان آمیخته شده است، با اینکه بهرام نتوانست کاری را که ایرانیان در آرزوی آن بودند انجام دهد. فرزند او که برپایه کتیبه چینیJuluo که هرماتا او را به درستی (خسرو) خوانده، کار پدر را ادامه داد.
سرچشمه های دیگر نیز این گفته ها را هایستن میکنند که فردی که به نام خسرو در ارتش خاقان ترکستان در سال 728/729 با اعراب میجنگیده است، نوه یزدگرد بوده است. او نیز در سال 730/731 به پایتخت چین رفت. در آن هنگام بیشتر ایرانیان در آسیای میانه و چین ماندند و چند کتیبه در آنجا به جا گذاشتند. ولی با نگرش به اینکه این خاندان ایرانی نزدیک ١٠٠ سال برای آزاد ساختن ایران کهن با تازیان مسلمان ددمنش جنگیدند. اما گفته شد که پیروز در سال 677 دست به ساختن معبدی زد که بنمایه های چینی آنرا معبد پارسی میخوانند. پیش از او نیز یزدگرد چندین بار گروهی را به چین فرستاده بود و معابدی نیز در چین برپا شده بود. نویسندگان بر این باورند که این معابد آتشکدههای زرتشتی بوده است. ولی این باور اشتباه به نظر میرسد. زیرا در همه ی آگاهینامه و پخشنامه هایی که دین مسیحی را در چین آزاد و قانونی میشمارد.
واژه Bosi-jing و معبد راBosu-si میخواند. در سال 647 نخستین نماینده یزدگرد به نام Alopen که مسیحی بود درخواست به رسمیت شناختن مذهب مسیحیت را در چین کرده بود. جالب توجه است که این معبد پارسی نام گذاشته شده بوده است، و به گفته “فُرته” انگار (پارسی) با آیین مسیحی پیوند داشته یا به چشم چینیان اینگونه بوده است. چرا یزدگرد درخواست ساختن یک معبد مسیحی کرده است؟ آیا گمان میرود که خاندان ساسان و برخی از بزرگان به این آیین گرویده بوده اند؟. آیا انجام پذیر است که این شوندی باشد بر به رسمیت نشناختن یزدگرد در برخی از نقاط ایران و حرکت او بسوی خاور؟.
ما بنچاقها و بنمایه های انبوه و فراوانی درباره گرویدن خاندان شاهی و بزرگان ساسانی به دین مسیحیت از قرن پنجم تا هفتم میلادی در دست داریم که بگونه نسکهای در پیوند با جانباختگان برجا مانده است. اما در کتیبه های دو زبانه ای که بر روی استودان در چین وجود دارد بنام فردی، ماهشی نام که دختر پهلماسپ از تیره و تبار سورن بوده و سال درگذشت او به سال یزدگردی و چینی داده شده است بر میخوریم. او در 26 سالگی درگذشته و گفته شده است که درخواست او این بوده است که جای او در کنار اهورامزدا و امشاسپندان باشد. سال درگذشت او 874 و نشان دهنده زیستن و ماندگاری خاندان بزرگ ایرانی در چین است و این نشان میدهد که ایرانیان مسیحی و زرتشتی در کنار هم در چین میزیستند.
نخست اینکه نباید گمان کرد که خاندان ساسان و ایرانیان پس از یورش و هجوم اعراب از کشورمان پدافند نکردند و آنرا به آسانی رها کردند. نه تنها یزدگرد، چناچه پسرانش پیروز و بهرام به سختی با اعراب جنگیدند. سپس نرسه فرزند پیروز، و خسرو به کارزار اعراب رفتند. با اینکه برای مدتی در سده هفتم میلادی ساسانیان در سیستان حکومت کردند سرانجام اعراب بر آنها پیروز شدند. نکته دیگری که در اینجا به نظر میرسد این است که با اینکه ایرانیان به سختی با اعراب جنگیدند چرا تازشگران ددمنش توانستند ساسانیان را شکست دهند؟ این شکستها بیشتر و همواره برای سستی و ناتوانی همبودین و همبودگاه ساسانی دانسته شده است، ولی این باور به درستی و بیچون و چرا اشتباه است چون نه تنها اعراب توانستند ایرانشهر را شکست دهند چناچه در سال 751 چینیان را نیز شکست سختی دادند و آسیای میانه را به چیره گی خود درآوردند. هراکلیوس / هرقل امپراتور روم نیز تمام سوریه، فلسطین، مصر و بخشی از آناتولی را به تازیان باخت. پس باید فرنود شکست ایرانیان، چینیان، و رومیان را در امر دیگری جست. به نظر من بهره گیری از تکنولوژی رومی مانند منجنیق، و سوارنظام تند و سبک عرب میتوانست سوار نظام سنگین و کند ساسانی را به راحتی شکست دهد و همین کار را نیز انجام دادند.
دکتر تورج دریایی استاد تاریخ ایران باستان در دانشگاه ایالتی فولرتن کالیفرنیا بویژه تاریخ ساسانیان و از پژوهشگران نامدار ایرانی در این زمینه هستند.
(پایان)
از این مارخوار اهریمن چهرگان / ز دانایی و شرم بی بهرگان
نه گنج و نه نام و نه تخت و نژاد / همیداد خواهند گیتی بباد
بسی گنج و گوهر پراگنده شد / بسی سر به خاک اندر آگنده شد
چنین گشت پرگار چرخ بلند / که آید بدین پادشاهی گزند
از این زاغ ساران بیآب و رنگ / نه هوش و نه دانش نه نام و نه ننگ
که نوشین روان دیده بود این بخواب / کزین تخت به پراگند رنگ و آب
کنون خواب را پاسخ آمد پدید / ز ما بخت گردن بخواهد کشید
شود خوار هرکس که هست ارجمند / فرومایه را بخت گردد بلند
پراگنده گردد بدی در جهان / گزند آشکارا و خوبی نهان
بهر کشوری در ستمگارهای / پدید آید و زشت پتیارهای
نشان شب تیره آمد پدید / همی روشنایی بخواهد پرید
کنون ما به دستوری رهنمای / همه پهلوانان پاکیزه رای
به پیوستگی نیز هم دوستست / بالتونیهست او کنون رزمجوی
سوی جنگ دشمن نهادست روی / کنون کشمگان پور آن رزمخواه
سوشیانس / موعود گرایی در آئین زرتشت
سوشیانس/موعود گرایی در آئین زرتشت
موبد پدرام سروش پور
مصاحبه نشریه معارف با موبد پدرام سروش پور
آدُریان(آتشکده) انجمن زرتشتیان تهران، ارگان رسمی اداره کننده بخش مینوی و مرجع صدور فتواهای دینی جامعه زرتشتیان ایران، مکان گفتگوی ما بود. آتشکده ای پیشانی به پیشانی «کلیسای مریم مقدس»! با ساختمانی به جا مانده از دوره قاجار، در میان مجموعه ای از حیاط و باغچه و معبدی که درب آن برابر ناقوس کلیسای همسایه باز میشود! در جلوی ساختمان مرکزی آدریان که بر تارک آن «گفتار نیک، اندیشه نیک، کردار نیک» ثبت است، حوض آبی دیده میشود که نماد یکی از آخشیجهای چهارگانه (آب، هوا، آتش و خاک) میباشد. در مرکز بنای اصلى، سالنی است با سقفی بلند، برای نمازگزاری و بجای آوری دیگر مناسک دینى؛ و در دل آن آتشدانی است که به جز موبدان نگهبان آتش، کسی اجازه ورود به آن ندارد. به گفته میزبان، این آتش، قبسی است از آتش چند هزار ساله آدریان یزد که صد سال پیش، طی مراسمی ویژه به این مکان انتقال یافت و از آن پس تا امروز به خاموشی نگرائیده است!
موبد، مهندس پدرام سروش پور، مدیر جوان آدریان و عضو برجسته و هموند انجمن موبدان تهران، میزبان ما بود. این موبد زاده موبد که در کنار تحصیل در رشته کامپیوتر (گرایش نرم افزار، تخصصERP) از سال 1380 و پس از طی دوره های موبدى، در انجمن موبدان تهران « نوزود» شده و به درجه موبدی رسیده بود، باب آشنایی ما با «سوشیانس» را گشود. موبد سروش پور، برداشتهای ایرانیان را از حقیقت ادیان در دل این فرهنگ کهن، بسیار نزدیک به هم میدانست و به تقدس عدد 72 در آئین زرتشت اشاره کرد که به شماره رمزگونه شهدای کربلاست!
**** **** ****
و اما چنانکه خوانندگان محترم معارف مستحضرند، تاکنون در گفتگوهایی چند، موعودگرایی را از دیدگاه ادیان آسمانی و برخی فرقههای اسلامى، با عناوین ذیل، بررسیدیم که مورد استقبال مخاطبان ارجمند نشریه قرار گرفت: 1.ماشیح منجی موعود یهود (گفتگو با دکتر یونس حمامی لاله زار، دبیر سابق انجمن کلیمیان کشور، شماره 50) 2.بازگشت مسیح (گفتگو با اسقف رمزی گرمو، اسقف کلیساهای ایران، شماره 51) 3.موعود از نسل فاطمه است (گفتگو با دکتر شیخ الاسلام کردستانى، مفتی شافعیان کشور، شماره 52) 4.مهدویت از منظر وهابیت (گفتگو با مستبصر دکتر عصام العماد از کشور یمن، در شمارههای 58 و 59)؛ و اینک با سپاس از مساعی مسئولین محترم «پژوهشکده انتظار نور» در به ثمر رسیدن این گفتگو و تشکر از همکاری صمیمانه سرکار خانم مرادپور، مشروح گفتمان موعود گرایی در آئین زرتشت، پیشکش شما دوستداران دانایی میشود.
معارف
در ابتدا بر خود فرض میدانیم از مساعدت شما سپاسگزاری و از اینکه چنین فضایی را برای گفتگو فراهم کردید و این فرصت را در اختیار ماهنامه معارف و مخاطبان ارجمند آن قرار دادید، تشکر نماییم. در آغازین بخش این گفتگو و به عنوان مقدمه اگر صحبتی دارید بفرمایید.
بنده هم خدمت شما خیرمقدم میگویم. این مکانی که هستیم، یک جای روحانی است. جایی است که ایرانیان زرتشتی می آیند تا با خدای خود راز و نیاز کنند. این خیابانی هم که آمدید، خیابان باارزشی است. یک خیابان چند متری است که ما عبادتگاههای ادیان گوناگون را در کنار هم در اینجا داریم؛ کلیسا، کنیسه، آتشکده و مسجد. این یکی از مشخصه های این محیط است و من هم در حقیقت به عنوان کسی که با شما هم میهن و به عبارت بهتر هم فرهنگ هستم، صحبت میکنم. اعتقاد دارم درک ما از مفاهیم الهی به دلیل فرهنگ مشترکمان خیلی به هم نزدیک است و این را همیشه گفته ام که پیروانِ ادیان مختلف در دل یک فرهنگ خیلی بیشتر به هم نزدیکند تا پیروان یک دین در فرهنگهای مختلف؛ چون فرهنگ در حقیقت تلاش پدران و مادران ما برای درک مفاهیم دینی است. اگر ما فرض کنیم که حقیقت همه ادیان یکی است، آن حقیقت در سایه تلاشی که یک قوم، با یک زبان و یک دیدگاه مشترک، انجام میدهد تا مفاهیم دین را بفهمد، به دست میآید. در این روند خیلی از هم کمک می گیرند تا بتوانند آن کُنه مطلبی که در کتاب مقدس هست، درک و آن را شناسایی نمایند. لازمه آن این است که باید این گفتگوها همیشه باشد و من همیشه از این جلسات استقبال کردهام، چون این جلسات به قصد تحمیل عقاید یا محکوم کردن یکدیگر نیست؛ بلکه سعی ما این است که بتوانیم مفاهیم دینی را بهتر بفهمیم و آن ها را بهتر بشناسیم.
جناب موبد! با توجه به اینکه در منابع دینی شما از «سوشیانس» یا «سوشیانت» به عنوان منجی موعود آئین اشوزرتشت نام برده شده است، لطفاً ضمن برشمردن معنای «سوشیانت» یا «سوشیانس»، بفرمائید چه جایگاهی در گاهان و اوستای متأخر دارد؟
اصل سوشیانس، از همان ریشة «سو» گرفته شده است که امروزه هم در فارسی ردپایش را می بینیم و همان «سود رساندن» است؛ پس در حقیقت سوشیانس به معنای «سود رسان» میباشد؛ کسانی که به جهان هستی سود می رسانند. در تحقیقاتی که انجام شده است، اکثر محققین معتقدند که سوشیانس جزء ابداعات و ایده های نوین خودِ اشوزرتشت است. کتاب گاتهای اشوزرتشت یکی از کهن ترین و قدیمی ترین کتاب هایی است که به دست ما رسیده و در آن از خدای یکتا نام برده شده است و ما هنوز کتابی قدیمی تر از آن نداریم که به دست ما رسیده باشد. در همین راستا تعدادی از مفاهیم اخلاقی و معنوی را هم خاص ایشان می دانیم که از ایده های تازه ایست که اشوزرتشت به بشریت تقدیم نمودند. باور به یکتایی آفریدگار هستی و شناخت هفت «اَمشاسپندان» به عنوان هفت پله کمال انسان، دو جهان مادی و مینوی و... از آن جمله میباشند. از دیگر این واژه ها، سوشیانس میباشد که ما ردپایش را در ادبیاتهای همدوره گاتها مثل سانسکریت و… نمی بینیم و احساس می شود که این برگرفته از اندیشه خود اشوزرتشت است.
به طور کلی در گاتها واژه «سوشیانس» شش بار استفاده شده است؛ سه بار به صورت مفرد به کار رفته و سه بار به صورت جمع. در هات 34 که اولین جایی است که سوشیانس نام برده شده، به نظر می آید که اشوزرتشت سعی کرده تا معنا و مفهوم سوشیانس را برساند که اگر لازم باشد من دقیقاً می توانم دیدگاه اشوزرتشت را با توجه به بندهای این هات برای شما تشریح کنم.
جایگاه «سوشیانس» را در «گاهان» و سپس «اوستای متأخر» نیز بفرمایید و اینکه چه تحولی اتفاق افتاده است؟
پس اگر اجازه بدهید من اول جایگاه آن متونی را که می خواهیم درباره آنها صحبت کنیم، بیان نموده، بعد از آن، به شناسایی تک تک این مفاهیم در متون باستانی بپردازیم.
گاتها بخشی از اوستا است؛ یعنی یکی از قسمتهای داخلی خود اوستا میباشد که در دل آن جای داشته و به دست ما رسیده است. این بخش از اوستا یعنی گاتها، از سرودههای خود اشوزرتشت، پیامبر باستانی ایران زمین میباشد. به عبارتى، بخش الهی یا آسمانی دین زرتشت، فقط و فقط همین گاتهاست. بخشهای دیگر متون ما در حقیقت بر اساس مفاهیم گاتها شکل گرفته است. در واقع شما با یک متون چهارهزار ساله مواجه هستید. گاتها از نظر زمان شناسی به هفتصد هشتصد سال قبل از قدیمی ترین کتیبه های هخامنشی برمی گردد. سایر بخشهای اوستا در دورههای دیگر شکل گرفته است و زمان ساسانیان جمع آوری شده و در قالب 21 «نسک» نگهداری میشد که از آن بیست و یک نسک، تنها یک چهارمش به دست ما رسیده است. چیزی که ما به آن اعتقاد داریم، این است که گاتها کامل به دست ما رسیده؛ چرا که از طرفی بیان آن هجایی و شعر بوده و از طرفی به عنوان اصلی ترین بخش اوستا به وسیله موبدان سینه به سینه حفظ گردیده است.
نکتة دوم این که ما دقیقاً پایة اعتقاداتمان روی گاتهاست و از اوستا کمک می گیریم برای درک آن مفاهیم. به عبارتى اوستا تلاش پدران ما بوده برای درک همین مفاهیم گاتهایی؛ ولی اصل به خود گاتها برمی گردد. البته به غیر از اوستا، متون دیگری هم هستند که در زمانهای بعد به وسیله نویسندگان مشخصی نوشته شده اند، نظیر « بُِندَهِش»، « دینکرد»، « زند بهمن یسن» و... که اتفاقا در آنها هم از سوشیانسها اسم برده شده است. این متون از آنجایی که متعلق به دورههای خاصی بوده، به خصوص زمانهایی که جامعه زرتشتی تحت فشار و تهاجم بیگانگان قرار داشته، از نظر مفاهیم از اعتبار کمتری برخوردار میباشند؛ چرا که طبیعی است، انسانها بر اساس شرایط زمانی خودشان از متون مقدس برداشتهایی دارند. پس از این مقدمه و مشخص شدن جایگاه متون باستانی در دین زرتشت، باز هم تاکید میکنم که تکیه سخن ما بر «گاتها» یعنی پیام آسمانی اشوزرتشت خواهد بود.
برای این که به جایگاه سوشیانس در این کهن ترین متن الهی پی ببریم، به بررسی هات 34 میپردازیم که نخستین جایی است که از سوشیانس نام برده شده است. اشوزرتشت در هات 34، بند 13 میفرماید: «ای خداوند هستی بخش! راهی را که به من نشان دادى، راه نیک منشی است. راهی است که بر مبنای آموزش سوشیانس ها قرار گرفته است. آموزشی که توصیه می کند هر کارِ نیکی که به منظور انجام کار و در پرتو راستی انجام شود، شادمانی به بار خواهد آورد». البته این نکته را بگویم که شادمانی به معنای آرامش یا همان خوشبختی کامل و رستگاری میباشد.
هات 34 شامل 15 بند است. آنچه مشخص است، بندهای مختلف این هات از ابتدا بیانگر صفات و خصوصیات سوشیانس میباشند. اولین بند هات 34 با ستایش اهورامزدا آغاز میشود. دومین بندِ آن، از راستی سخن میگوید یا از «اَشا» و از مردی نام میبرد که روانش با راستی همگون شده است. در اوستا نیز هرجا از سوشیانس نامی برده میشود با صفت «اَستوَت اِرِتَ» همراه میباشد. اَستوَت، از همین استخوان خودمان گرفته شده و به معنی جسمانی است. استوت یعنی تجسم، و اِرِتَ یعنی راستى؛ پس سوشیانس، تجسم راستی است؛ عین راستی است. پس اولین اصلی که برای سوشیانس در نظر گرفته شده، راستی است. اینها همان مراحل هفتگانه دین زرتشت است که یکی از آنها «امشاسپندان»، «اَشا» یا «اَردیبهشت»، یعنی همان راستی است که در این بند هم به آن اشاره شده است.
در هات 34، بند 3 اشاره میکند به منشِ پاک. افرادی که در پرتو منش پاک، کشورها را جاودانی میکنند؛ یعنی باعث جاودانه شدن ایده ها، انسانها و اندیشهها میشوند. پس دومین مرحلهای که یک سوشیانس باید طی کند، منش پاک یا اندیشه پاک است. پس تا اینجا، یکی راستی است و دومی، منش پاک.
در بند 5 هات 34، اشاره میکند به شهریور. شهریور یا «خشثره وئیریه» که اگر بخواهیم معنای اصلی اش را بدانیم، به معنای توانایی آرزوشده است. توانایی آرزوشده یعنی آن توانایی که از راه اَشا (راستی) و وُهومَنَ (اندیشه پاک) به انسان رسیده است. انسان به این جهان آمده تا پیشرفت کند، آمده که به توانمندی برسد؛ البته توانمندی در مسیر «اشا» و «وُهومَنَ»؛ در مسیر آن اعتبار و آبرو و جایگاهی که تکیه گاهش این دوتا باشند. پس سوشیانس کسی است که به کمک اشا و وُهومَنَ به چنین جایگاهی میرسد.
در هات 34، بند 9 و 10 از «سپنته آرمیتی» اسم برده شده است. اگر بخواهیم «سپنته آرمیتی» را واژه به واژه معنا کنیم، «آرمیتی» از ریشه اندیشه گرفته شده و «سپنته» به معنی مقدس میباشد؛ اندیشه مقدس. در فارسی به ایمان، باور، فروتنی و مهر اهورایى ترجمه شده است که در اندیشه زرتشتى، انسانی که سه امشاسپند نخست یعنی اشا یا راستی و وُهومَنَ یا اندیشه پاک و شهریاری آرمانی و توانایی را در وجود خودش کامل کند، به پایگاه چهارم میرسد که «سپنتا آرمیتی» است. البته ما ردپای این مفاهیم را خیلی واضح، در فلسفه ایران پس از اسلام هم میبینیم. آن چیزی را که ما به نام «وُهومَنَ» میدانیم، همان «عقل» است؛ آن چیزی که به نام «اَشا» یا راستی میدانیم، همان «عشق» است؛ و آن چیزی که به نام «شهریور» میدانیم، همان «اراده» است. عقل، عشق، اراده، اینها سه بعد فلسفه ایرانی اسلامی میباشند که در عرفان با واژههای «حکمت» و «رحمت» و «قدرت» به کار برده میشوند.
در هات 34، بند 11 از دو امشاسپند دیگر اسم میبرد: «خرداد»؛ یعنی کمال و رسایی و «اَمُرداد»؛ به معنای جاودانگى. خرداد مرتبه ای است که بعد از اینکه این مراحل طی شد، انسان میتواند به آن جایگاه برسد؛ به جایگاهی که کمال دارد و نقصانی در آن وارد نیست پس یک چنین انسانی به جاودانگی میرسد. این مراتب امشاسپندان است که در هات 34، بند 12 اشوزرتشت میگوید: «پروردگارا! کدام است آیین پیشرفت و چیست اراده تو؟ چه نیایش و پرستشی سزاوار توست؟ ای خداوند خرد! آن را آشکارا به ما بنمای تا با پیروی از دستورات تو، از پاداشی که به آن نوید داده شده است، بهره مند گردیم. پروردگارا! در پرتوِ راستى، راه پاک منشی و خودشناسی را به ما بیاموز.» در حقیقت اینجا درخواستی است که اشوزرتشت از اهورامزدا کرده و میگوید که ما کی میتوانیم به چنیین جایگاهی برسیم.
بند 13 در هات 34 ، بندی است که در آن، از سوشیانس اسم میبرد. پس اگر ساده بخواهیم بگوییم، سوشیانس از دیدگاه اشوزرتشت، انسان کامل است. انسانی است که مراتب عرفان زرتشتی را طی کرده باشد.
این شش مرحله را که طی کند به هفتمین مرحله میرسد که ما میگوییم «سپنتامینو» که در حقیقت، آن مینوی مقدس است؛ آن بالاترین جایگاهی که انسان میتواند به آن برسد و نزدیکترین جایگاه به ذات حق میباشد. چنین انسانی اگر به آن جا برسد، میشود سوشیانس. تمام وجودش سودی است که یکسان بین تمام انسانها پخش میکند. حال این سود را به چه وسیلهای میرساند؟ به وسیلة آموزش. در هات 34، بند 13 از آموزش سوشیانسها سخن به میان آمده است. در بند بعدی هم آموزش آمده و در حقیقت تنها ابزار و سلاح سوشیانس، آگاهاندن، به حرکت درآوردن انسانها، با کمک آموزشهایی است که بیان میکند. پس سوشیانس چنین جایگاهی را در دین زرتشت و در گاتهای اشوزرتشت دارد.
از آنجایی که رسیدن به چنین جایگاهی و طی این مراحل هفتگانه بسیار سخت میباشد، در اوستا افراد معدودی اسم برده شده اند که میتوانند به جایگاه سوشیانس دست یابند؛ این در حالی است که در گاتها اصلا ذکری از آن نیامده و مشخص هم نیست که سوشیانسها چند نفرند. به عبارتى هر کسی باید سعی کند که سودرسان باشد. حالا شاید هم سوشیانس کاملی نشود. ولی در اوستا این طور نیست؛ بلکه میبینیم آن کسانی که نام سوشیانس را روی آنها گذارده، افراد خاصی هستند که به تعداد آمده است؛ مثلاً سه نفر بیشتر نیستند. ولی ما اعتقاد داریم هر کسی میتواند به مراتبی از سوشیانس بودن برسد. صفتی هم که در گاتها اسم برده شده، اینجا هم در همین بند آمده که «فِرَشکرد» است؛ یعنی تازه گردانیدنِ جهان، نوکردن جهان که این همان پیشرفت است، همان ترقی است، همان «طرحی نو دراندازیم» حافظ است. در حقیقت، سوشیانس یا سودرسان، صفت کسی است که همیشه دارد جهان را نو میکند و یک پله جهان را به سمت بالا حرکت میدهد.
پس با این فرمایش شما، مشخص میشود که سوشیانس مقام و منزلتی است معنوی و شخصیتی است حقوقی که میتواند مصادیق متعددی داشته باشد و حال آنکه در منابع متعدد مقدس شما، با تأکید از سوشیانس های سه گانه نام برده شده است! در این باره هم توضیح جامعتری بفرمایید.
من اولین چیزی را که باز بر آن تأکید میکنم این است که نگاه گاهانى، با نگاه اوستایی و با نگاه روایت، فرق میکند. من مجبورم در صحبتهایم، مرتب این سه تا را با هم بیاورم. در نگاه گاهانى، در کل گاتها اصلا اسم نبرده که سوشیانس سه تا هست یا نه. یک جاهایی مفرد به کار برده شده که به نظر میآید در این بندها منظور اشوزرتشت از سوشیانس، خود او بوده است. اشوزرتشت خودش را به عنوان یک سوشیانس قبول کرده و آرمانش این بوده که سوشیانسهای دیگری بیایند که راه او را ادامه بدهند و جهان آرمانی او را محقق نمایند. با این فرض که تنها سلاح سوشیانس، آموزش و آگاهاندن است، چنین آرمانی نه تنها آسان نیست بلکه زمانهای طولانى، سوشیانسهای متعددی را میطلبد تا بتوانند جهان را به آن الگوی آرمانی نزدیک نمایند. پس در نگاهِ گاتهایى، سوشیانس یک نفر نیست، سه نفر هم نیست، مشخص هم نیست چند نفرند و مهمتر از همه، هرکسی میتواند به یک جایگاهی از سوشیانس برسد.
در اوستا، مفاهیم با اسطورهها در هم میآمیزند. به عبارتى زبان اوستا زبان اسطوره است که البته در کتب مقدس همه ادیان چنین دیدگاهی یعنی بر اساس داستانها استدلال آوردن، امری طبیعی است ولی مهم تفاوتی است که این بخش از کتاب مقدس زرتشتیان با گاتها یا پیام اهورایی اشوزرتشت دارد. اگر بخشهایی از اوستا به اسطورههای باستان و قبل از اشوزرتشت هم تعلق داشته است، من اعتقاد دارم موبدانی که این اوستا را جمع آوری کردند، این حسن نیت را داشتند که آن را کاملاً با گاتها منطبق نمایند و ما در آن به آن صورت مغایرتی با گاتها نمیبینیم، به غیراز بخشهایی مثل «وندیداد» که چون روی مفاهیم قانون و مسائل کیفری و مانند آن بحث مینماید، مغایرتهای ریشه ای نمایان میشود که به برداشت نادرست از ماهیت پیام «این وخشور» باز میگردد؛ ولی در سایر بخشهای اصلی اوستا، ما این مغایرتها را نمیبینیم. پس طبیعی است در اوستا مفاهیمی چون سوشیانس با اسطوره آمیخته و تجسم یافته و به اشخاص خاص یا دورههای زمانی مشخصی نسبت داده شوند. در دوره 12 هزار ساله اساطیری اوستا، در سه هزار سال نهایى، جهان قبل از فرشکرد یا جهان نو، دوران آمیختگی نیکی و بدی است. سوشیانسها به فاصله سه هزار سال ظهور کرده و باعث پیشرفت و گسترش نمادهای نیکی و نابودی نمادهای اهریمنی در سراسر جهان میگردند.
بر اساس اوستا پس از اشوزرتشت در پایان هزاره اول، نخستین سوشیانس به نام «اشیدربامی» ظهور خواهد نمود. از آنجایی که صفت او در اوستا اوخشیت ارته به معنای گستراننده راستی میباشد، برخی از محققین بر این باورند که این «اشیدر» همان کوروش هخامنشی میباشد، اگر چه به طور مشخص در متون باستانی به آن اشاره نشده است، ولی دلایلی وجود دارد که میتواند این اندیشه را قوت دهد. اولین دلیلش این است که به طور مستقیم در تورات، کتاب مقدس یهودیان، کوروش هخامنشی به عنوان منجی و نجات دهنده ای که از شرق ظهور میکند، جایگاه موعود را در این کتاب مقدس به خود گرفته است. از طرفی نام او در قرآن هم به عنوان ذوالقرنین برده شده. ذوالقرنین یعنی صاحب دو شاخ؛ باشد و شاخ در ادبیات دینی ایران باستان نماد فرّه ایزدی میباشد؛ بر این اساس کوروش هخامنشی تنها پادشاهی است که علاوه بر فرّه قدرت، دارای فره حکمت یا دانایی هم بوده است.
و مهمتر آنکه به واقع کوروش یکی از بزرگترین گسترش دهندگان راستی در جهان بوده و ما این را در کتیبههایی نیز که در این دوران نوشته شده است میبینیم.
در اوستا «اشیدر ماه» دومین سوشیانسی است که با صفت «اوخشیت نمه» به معنی گستراننده نماز و نیایش ظهور میکند. در این مورد نیز برخی اردشیر بابکان را به عنوان پادشاهی که در دوران سیطره فرهنگ بیگانگان در این سرزمین، بار دیگر با احیا و زنده کردن دین زرتشت باعث گسترش نماز و نیایش اهورامزدا، خداوند یکتا، در سراسر امپراطوری وسیع خود گردید، به عنوان دومین سوشیانس میشناسند.
و اما سوشیانس سومی که در اوستا نام برده شده، کسی است که در حقیقت به عنوان آخرین سوشیانس می آید جهان را دوباره گاهانی میکند؛ یعنی همچون خودِ اشوزرتشت عمل میکند. اشوزرتشت زمانی که آمد، با اندیشههایش که مستقیم به وحی وصل بود، جهان را حرکت داد و مراحل بعدی هر چه که هست. سوشیانس دوباره همچون اشوزرتشت عمل مینماید.
اگر بتوان با الهام از سه بخشی که اوستا در زمان ساسانیان نامیده میشد، دورانهای اسطوره ای اوستا را به سه دوره: «گاهانیک»، «هاتک مانسریک» و «داتیک» تقسیم کرد، گاهانیگ همان دوران «اشوزرتشت» میباشد و هاتک مانسریک یا دوره دوم به «اشیدر بامی» تعلق دارد و داتیک یا دوره قانونمداری یا دینمداری به دوران سوم و «اشیدر ماه» متعلق میباشد. بر این اساس سومین سوشیانس یا همان «استوت ارته» دوباره بر میگردد به همان دوران گاهانیک. ماموریت اصلی او در اوستا برانداختن دیو «آشموغی» است. آشموغی به معنی بدعتها و برداشتهای نادرستی میباشد که دین الهی را از اصل و حقیقت واقعی آن دور کرده است. اینجا یک نکته خیلی مهم وجود دارد که فاصله بین آشموغی (بدعتهای نادرست) و فرشکرد(نو آوری) میباشد؛ یعنی ما از یک طرف میگوییم سوشیانس با فرشکرد خود جهان را نو میکند، از یک طرف دیگر میگوییم خودش با بدعتهایی که ما به آن آشموغی میگوییم، میجنگد. اینجا باید روی این نکته خیلی دقت بشود که در حقیقت، آن چیزی که ما به نام آشموغی مینامیم، به معنای نوآوری نیست؛ بلکه به معنی دروغ و وارونه جلوه دادنِ ناراستیهایی است به نام نوآورى. در مفاهیم اوستایى، صفت اهریمن به تنهایی دروغ نیست بلکه وارونگی است. اگر دروغی بیان شود و همه به آن آگاه باشند تاثیر چندانی ندارد ولی آن دروغی خطرناک است که راست جلوه داده شود و در اوستا ضحاک نماد چنین واقعیتی است؛ فردی که تمام تلاشش این است تا ناراستیها و صفات اهریمنی را توجیه کرده و به عنوان راستی به ایرانیان تحمیل نماید. شاید به همین دلیل هم در اسطورههای باستان، ضحاک پس از شکست، کشته نشد بلکه در کوه دماوند اسیر شد تا این معنی تفهیم شود که هر زمانی و هر کسی میتواند در این لباس دوباره ظهور نماید. آشموغی (بدعت) هم مصداق همین میباشد؛ به عبارت دیگر دیو آشموغی (بدعت) از یکسو پایهها و فلسفههای اصلی دین را نابود کرده و از سوی دیگر آنها را عین راستی و فهم واقعی از مفاهیم دینی جلوه میدهد. این دیگر نوآوری نیست؛ بلکه دقیقاً همان نابود کردن است، ولی به نام نوآوری و شناخت حقایق به مردم. سوشیانس میآید تمام این زیادیها، تمام این اضافهها و تمام این دروغهایی را که دور مفاهیم واقعی دین را گرفته اند، پاک میکند و با آگاهی که خود اشوزرتشت آورده، دوباره وارد صحنه میشود.
آیا بر اساس اوستا و دیگر منابع شما غیر گاتها به طور دقیق تر به شخصیت، احوال و آثار سوشیانس نهایی، آباء و نیاکان و چگونگی و کیفیت ظهور او اشاراتی شده است؟
به اعتقاد من، همانطور که پیشتر هم گفتم، سوشیانسها بر اساس گاهان، تعدادشان مشخص نیست، ولی در مبانی دینی مان و در حقیقت در اسطورههایمان، اشاره شده است که این سوشیانسها همه از اصل خود اشوزرتشت هستند و از نسل ایشان نیز میباشند. چیزی که ما برداشت میکنیم و در حقیقت در خودِ مفاهیم اوستایی هم به آن تکیه میکنیم، این است که لازم نیست سوشیانسها حتماً از نژاد اشوزرتشت باشند؛ بلکه این یک نوع پدر مینوی بودن است، چون ما، همة انسانها، اصلمان مشترک است. همه یک ذات داریم، همه یک اصل مشترک داریم که خداست؛ اهورامزداست. حالا اینکه اشاره میشود اشوزرتشت پدرِ مینوی آنهاست، یعنی در حقیقت، ادامه دهندة راه او هستند. ولی در متون ما اشاره شده که سوشیانسها حتی از اصل خود اشوزرتشت میباشند و اسطوره سراییهایی هم شده که ما اینها را از نظر قطعی بودن در مرحله دوم دینمان و جزء فرهنگ دینیمان میدانیم، نه اصل دینمان؛ یعنی جزء گاهان که پایه و اصل دین است، نیست. حالا یا به همین دلیل، یا به دلایل دیگر، در متون باستانی ما هیچ کس را نمی توانیم پیدا کنیم که خودش را سوشیانس معرفی کند!
یعنی در تاریخ زرتشت، سراغی از مدعیان دروغین سوشیانس نیست؟!
خیر، ما هیچ جا مدرکی یا سندی نداریم که کسی خودش را سوشیانس معرفی کرده باشد. پیش آمده که کسانی از ادیان دیگر آمدند و گفتند که ما همان سوشیانس زرتشت هم هستیم، اما در روایات و نوشتههای خودمان چنین چیزی وجود ندارد؛ حتی کوروش کبیر و اردشیر بابکان که مطرح گردید، برداشت برخی از محققین است و در متون گذشته زرتشتی نیامده است.
یعنی در منابع غیر گاهان، علائم و نشانههایی برای ظهور سوشیانس ندارید؟ نشانههایی مانند زمان معین و یا مکان مشخص و یا حدود و ثغور طبیعی و نژادی و یا هر علامتی که حاکی و نشان دهنده وقوع آن امر مهم و دلیلی بر صدق ادعای مدعی باشد؟
سوشیانس را ما به این معنا نمیدانیم که نجات دهنده انسانهای گرفتار باشد! این یک بحث دیگر است. ما به تکامل تاریخ اعتقاد داریم، اعتقاد داریم جهان مرحله به مرحله پیشرفت میکند و این سوشیانسهای سه گانه هم چنین هستند. در زمان سوشیانس اول یک سوم جهان را نیکی فرا میگیرد، در زمان سوشیانس دوم، دو سوم و در زمانه سوشیانس سوم همه جهان در سیطره راستی قرار میگیرد و دروغ به طور کامل از بین میرود. چیزی که اینجا مهم است، این است که ما انسانها باید جهان را نیک بکنیم، نه اینکه کس دیگری بیاید و نیکی را برای ما بیاورد. تک تک ما در قبال پیشرفت و نیک کردن جهان مسئولیم و زمانی که به یک جایگاهی رسیدیم که نیکیها به اوج خودشان رسیدند، سوشیانس جلوه میکند. این بدیهی است سوشیانسی که نه با سلاح بلکه صرفا با تکیه بر اندیشه و آموزش قصد دارد جهان را مملو از نیکی نماید نمی تواند در جهانی جلوه نماید که از سطح آگاهی و ترقی پایینی برخوردارند. بزرگترین مسأله این است و ما باور نداریم به علائم ظهوری که در متون ما آمده نظیر ایستادن خورشید در آسمان و غیره، نه! ما موبدان الان دیگر به چنین چیزی اعتقاد نداریم و اگر بخواهم حقیقتش را هم بگویم، زرتشتیها هم دیگر اعتقاد ندارند. چون زرتشتیهای کنونی هم بازگشت دارند به خودِ گاتها؛ و در گاتها چنین چیزی نیامده است. شما اگر کل گاتها را بخوانید، میبینید که اصلاً هیچ اشارهای به این مسائل نشده؛ حتی درباره خودِ اشوزرتشت هم که پیامبر بوده، تنها به وحی و الهام و غیره اشاره شده، ولی به هیچکدام از معجزاتش اشاره نشد. پس چون الآن پایه، خودِ گاتها است، ما روی هیچکدام دیگر از آنها تأکید نمیکنیم و به آن صورت هم قبول نداریم که آنها را اصل قرار بدهیم و بگوییم این علامت ظهور موعود است.
پس با این حساب، نسبتش با رستاخیز چگونه است؟
خود واژه رستاخیز از «رستا» و «خیز» است یعنی برخاستن کسانی که مرده اند. مرگ به عنوان یک عامل اهریمنی با ظهور سوشیانس از میان میرود، بی شک زمانی که مرگ از بین برود کسانی هم که مردهاند زنده میشوند. پس این دوره از زمان، زمان رستاخیز است. به طور کلی همانگونه که سوشیانس انسان کامل است و مراحل «امشاسپندان» یعنی بهترین راستی ها، اندیشه نیک، توانایی آرزو شده، مهر اهورایى، کمال و رسایی و جاودانگی را طی کرده است. بر این اساس، براندازنده تمام نیروهای اهریمنی میباشد که مقابل این امشاسپندان میباشد که عبارتند از دروغ، بداندیشی و دشمنی (دژمن=اندیشه بد) ، فقر و بی عدالتى، خشم و کینه ورزى، آز و طمع و مهمتر از همه مرگ و نابودى. در هات 48، بند12 از گاتها هم به زیبایی به این نکته اشاره شده است: «به راستی سوشیانسها و رهانندگان گیتی از دانش و بینش برخوردار بوده و وظیفه خود را با الهام از منش پاک انجام خواهند داد. آنها کردارشان از راستی و پاکی سرچشمه گرفته، رفتارشان با آموزشهای تو ای مزدا، هماهنگی دارد. آنان به درستی از بین برندگانِ خشم و نفرت و پدید آورندگانِ مهر و آشتی هستند.» پس این کاملاً مشخص است که آنها میآیند تا خشم و نفرت را از بین ببرند.
بر این اساس مهمترین آرمان سوشیانسها ازبین بردن دروغ است نه دروغکار؛ همچنان که در متون باستانی ما هم آمده است گناهکارترین انسان بالاخره آمرزیده میشود؛ پس تمامی انسانها به واسطه انسان بودنشان جایگاه الهی داشته و هیچگاه سوشیانس به قصد کشتن انسانها حتی دروغکارترین ایشان، ظهور نخواهد کرد بلکه او با سلاح اندیشه و آگاهاندن، تمامی انسانها را به راه راست هدایت مینماید.
سوتیترها:
اعتقاد دارم درک ما از مفاهیم الهی به دلیل فرهنگ مشترکمان، خیلی به هم نزدیک است. پیروانِ ادیان مختلف در دل یک فرهنگ خیلی بیشتر به هم نزدیکند تا پیروان یک دین در فرهنگهای مختلف.
سوشیانس، از ریشة «سو» گرفته شده که در فارسی به معنای «سود رسان» میباشد؛ کسانی که به جهان هستی سود می رسانند. در گاتها واژه «سوشیانس» شش بار استفاده شده است؛ سه بار به صورت مفرد و سه بار به صورت جمع.
پایة اعتقاداتمان روی «گاتها» است و از «اوستا» کمک می گیریم برای درک آن مفاهیم. به عبارتى اوستا تلاش پدران ما بوده برای درک همین مفاهیم گاتهایی؛ ولی اصل به خود گاتها برمی گردد. البته به غیر از اوستا، متون دیگری هم داریم که به وسیله نویسندگان مشخصی نوشته شده اند، نظیر «بُِندَهِش»، «دینکرد»، «زند بهمن یسن».
پس سوشیانس از دیدگاه اشوزرتشت، انسان کامل است. از آنجایی که رسیدن به چنین جایگاهی و طی این مراحل هفتگانه بسیار سخت میباشد، در اوستا، افراد معدودی نام برده شده اند که میتوانند به جایگاه سوشیانس دست یابند. ما اعتقاد داریم هر کسی میتواند به مراتبی از سوشیانس بودن برسد.
اشوزرتشت خود را به عنوان یک سوشیانس معرفی کرده و آرمانش این بوده که سوشیانسهای دیگری بیایند و راه او را ادامه بدهند و جهان آرمانی او را محقق نمایند. در نگاهِ گاتهایى، سوشیانس یک نفر نیست، سه نفر هم نیست، مشخص هم نیست چند نفرند و مهمتر از همه، هرکسی میتواند به یک جایگاهی از سوشیانس برسد.
در دوره 12 هزار ساله اساطیری اوستا، سوشیانسها به فاصله سه هزار سال ظهور میکنند. پس از اشوزرتشت در پایان هزاره اول، نخستین سوشیانس به نام «اشیدربامی» ظهور خواهد نمود که برخی بر این باورند که همان کوروش هخامنشی میباشد. «اشیدر ماه» دومین سوشیانسی است که با صفت گستراننده نماز و نیایش ظهور میکند که برخی گمان کرده اند اردشیر بابکان است. سوشیانس سوم، کسی است که در حقیقت به عنوان آخرین سوشیانس می آید و جهان را دوباره گاهانی میکند؛ یعنی همچون خودِ اشوزرتشت عمل میکند.
هیچ جا مدرکی یا سندی نداریم که کسی خودش را به دروغ سوشیانس معرفی کرده باشد. پیش آمده که کسانی از ادیان دیگر آمدند و گفتند که ما همان سوشیانس زرتشت هم هستیم، اما در روایات و نوشتههای خودمان چنین چیزی وجود ندارد؛ حتی کوروش کبیر و اردشیر بابکان که مطرح گردید، برداشت برخی از محققین است و در متون گذشته زرتشتی نیامده است.
جناب موبد سروش پور! در مبحث موعودگرایی در اسلام و به ویژه در مذهب تشیع، ما قائل به ظهورهایی تمهیدی هستیم كه در واقع هر كدام به نوعی زمینهساز و یا موانع ظهور نهایی منجی خواهند بود؛ یعنی خروجهای مقدماتی انسانهای خیر و نیز انسانهای شر؛ مانند خروج انسان بزرگی به نام سید حسنی كه بر اساس منابع ما، قیام او در ذیل قیام حضرت مهدی(عج) و به عنوان مقدمهای بر آن امر مهم صورت میگیرد. در مقابل نیز خروجهای منفی و شری هم به وقوع خواهد پیوست؛ مانند خروج سفیانی و دجّال كه سعی بر ایجاد موانع در راه تحقق ظهور منجی موعود دارند.
با این مقدمه و با توجه به دیدگاه شما درباره جایگاه صرفاً مینوی ـ نه شخصی ـ سوشیانس، آیا با هیچ قرائتی در آئین زرتشت شاهد چنین خروجها و ظهورهایی نخواهیم بود؟
در دین زرتشت به این صورت نیست. همانطور كه شما نیز اشاره كردید، در اول بحث به این نتیجه رسیدیم كه سوشیانس از دیدگاه گاتهایی، یك جایگاه مینوی است. جایگاه مینوی هم نسبی است. كسی كه به اوج آن جایگاه میرسد، سوشیانس است، ولی هر كسی میتواند به مراتبی از این جایگاه سوشیانس دست یابد. پس به عبارتی تك تك انسانها میتوانند سوشیانس یا سودرسان باشند؛ چون در دین زرتشت برای تمام انسانها ارزش قائلیم به «همازوری» با تمام نیكان جهان توصیه شدهایم. وقتی كه در اوستا میخوانیم: «همازور بیم» یعنی با هم همزور و همبسته باشیم (كمك كار یگدیگر باشیم)؛ «همازور هما اشو بیم» یعنی با تمام اشوان (راستان) جهان همبسته باشیم؛ «همازور همانیكه بیم» یعنی با همه نیكان جهان همبسته باشیم.
پس از دیدگاه اندیشه زرتشتی، تك تك انسانها باید تلاش كنند تا برای جهان و جهانیان سودرسان باشند. با این نوع تفكر، تلاش تمامی انسانها در جهت پیشرفت جهان، زمینهساز ظهور سوشیانس خواهد بود تا شرایطی فراهم آید كه بشریت بتواند پذیرای آموزشهای نهایی سوشیانس گردد.
بالطبع كسانی هم هستند كه در مقابل نیكان و راستكرداران قرار گرفته و با ناآگاه كردن مردم، «آشموغی» (بدعتهای ناراست)، دروغ، خشم و كینه، آز و نابودی، در مقابل تكامل و پیشرفت بشریت قرار میگیرند. ایشان همان كسانی هستند كه شما از آنها به عنوان موانع ظهور اسم میبرید. در دین زرتشت اینگونه كه چنین افرادی بیایند و بازگردند دیده نشده؛ اگرچه بعضی از ایشان به صورت نماد قرار گرفته اند، از جمله «ضحاك» نماد اهریمن خویی و «پشوتن» و «بهرام ورجاوند» كه نمادی از آزادیخواهی و نجات دهندگی نیكان و اشوان میباشند.
البته این هم بدیهی است، هر فرهنگی در زمانی كه تحت فشار و تهاجم قرار میگیرد، در راستای تحمل این سختیها و حفظ امید در مردم به برداشتهایی از مفاهیم دینی متوسل میشود؛ از آنجمله میتوان به ظهور بهرام ورجاوند، باز گشت «پشوتن بامی» جهت نجات دین و جامعه زرتشتی نام برد كه به خصوص در متون متاخرتر زرتشتیان به چشم میخورد. گاهی این ظهورها با معجزاتی نیز همراهند كه همانگونه كه اشاره شد از مفاهیم گاتهایی فاصله دارند.
در متون پهلوی از ذوب شدن كوهها و به هم خوردن فصول و مانند آن در آخرالزمان یا بعد از «فراشگرد» یا «فرشگرد» سخن به میان میآید و حتی بعضی از محققین اشاره كردهاند كه بعد از فراشگرد، زندگی در حالتی بین حالت مینوی و گیتوی خواهد بود؛ چون زندگی جاودانه است و مادی نیست. همچنین در گاهان از پایان هستی صحبت میشود. آیا باز اعتقاد دارید كه این علائم كیهانی، اصالت ندارند یا اینكه قائل هستید كه به هرحال چنین اتفاقاتی میافتد؟ به عبارت دیگر، آیا یك كاركرد كیهانی هم برای منجی آخر الزمان قائل هستید، یا نه ؟
همانگونه كه گفتیم، اگر بخواهیم بر اساس اندیشه گاتهایی حركت نماییم، نخست باید با شیوه بیان اشوزرتشت در گاتها كاملا آشنا شویم. اولین ویژگی گاتها این است كه در كلِ آن، به غیر از دو مورد، هیچ رد پایی از احكام یا دستورالعمل دینی نمیبینید. آن دو مورد هم یكی منع قربانی كردن همراه با آزار و اذیت حیوانات است و دیگری دستور به استفاده نكردن از سلاح میباشد. به عبارت دیگر بر اساس گاتها، اشوزرتشت آمده تا تنها راه نیك و بد را نشان دهد و آنگاه همه انسانها با تكیه بر خرد خود میتوانند با اختیار كامل از بین این دو راه یكی را برگزینند.
دوم اینكه پایه و بنیان گاتها روی دو اصل بنیادی اندیشه اشوزرتشت یعنی «اشا» (راستی) و «وهومن» (اندیشه نیك) شكل گرفته است. بر این اساس در آن، مفاهیم و واقعیتهایی كه با اندیشه انسان قابل شناخت و درك نباشد و یا بر راستی منطبق نگردد، هرگز بیان نشده است. به همین دلیل گاتها را بایست یك كتاب الهی واقع گرا نامید؛ در عین حال كه مفاهیمی را بیان نموده كه پس از گذشت بیش از 4000 سال هنوز بدیع و در راس اندیشههای بشری قرار دارد ولی هیچگاه از آنچه كه با خرد و اندیشه انسان قابل درك نیست، سخن به میان نیامده است. مثلا از بهشت در گاتها نام برده شده و گفته است كه بهشت سرای روشنی یا سرای اندیشه نیك میباشد، اما هیچگاه توصیف فیزیكی نشده است. از رستاخیز اسم برده شده، ولی بیان نشده كه چگونه چنین اتفاقاتی روی خواهد داد. چون اینچنین دیدگاهی با اصل پیام اشو زرتشت كه آموزش و آگاهندن اندیشههاست، مغایر بوده است و تنها الهامی هم كه از سوی پروردگار صورت گرفته، به خود اشوزرتشت و فقط در گاتها میباشد. پس چنین برداشتها و داستانهایی كه در كتابهایی نظیر «زند بهمن یسن»، «دینكرد» و «بندهشن» صورت گرفته و به دست ما رسیده، نمیتواند با اندیشه گاتهایی اشوزرتشت منطبق گردد.
یعنی شما میفرمایید كه همه آن چیزی كه در سنّت زرتشتی وجود داشته، به نوعی برداشت شخصی و فردی بوده است؟! البته این احتمال هم وجود دارد كه سرودههای اشو زرتشت، یا آن بخشهای تعلیمی غیر از سرودههای گاهان ـ مانند هفتهات كه به صورت سنتی شفاهی ادامه پیدا كرده و این مطالب را از روی آنها نوشتهاند ـ از همان منابع دست اول، یعنی از خود اشو زرتشت بوده باشند كه به دست ما نرسیده است!
به هیچ وجه من چنین نظری ندارم. معتقدم حتی اسطورهها یا همان داستانها كه در تمام كتب مقدس هم وجود دارند، معانی بسیار والا و جایگاه با ارزشی در ادیان و از جمله در دین زرتشت دارند. فقط من تاكیدم بر این موضوع میباشد كه در مورد هر كدام از كتب، باید با شیوه مخصوص به آن، به تحقیق و پژوهش بپردازیم. زبان گاتها در عین حال كه به صورتی فلسفی و رمزگونه است و از این لحاظ درك حقایق آن، اندیشه و تلاش زیادی را میطلبد، اما كاملا شفاف و صریح بوده و از روشنی خاصی برخوردار است؛ در حالی كه زبان اوستا زبانی اسطورهای است. اگر بتوانیم با درك جایگاه اسطوره، به داستانهایی كه مفاهیم و فلسفههای بنیادی را در درون خود جای دادهاند نگاه كنیم، اتفاقا بهترین راه برای درك مفاهیم گاتهایی خواهد بود. در مورد متون دیگر هم تنها این نكته قابل تامل است كه آنها در زمانهای گوناگون، بر اساس شرایط زمانی و نیازهای آن دوران تحت تاثیر قرار گرفته اند. در مورد حفظ گاتها باید گفت كه با توجه به جایگاهی كه این بخش از اوستا به عنوان اصل و بخش الهی دین زرتشت در نزد موبدان داشته و دارد و مهمتر از همه، به دلیل هجابندی و شعر بودن آن، بسیار بعید به نظر میرسد بخشهایی از آن حذف یا به آن اضافه گردیده باشد.
با توجه به چشم انتظاری ادیان الهی به آمدن منجی نهایی، مبحث «انتظار» ـ با شدت و ضعفهایی ـ دارای جایگاهی ویژه در این آئینهاست. در دین اسلام و به ویژه تشیع، انتظار به عنوان یك فرهنگ محرك و مولد و موثر در آمده است؛ یعنی تأثیرات مثبت اجتماعی، سیاسی، فرهنگی بر زندگی و زمانه آنها دارد، چنانكه این تأثیرات بر فرد و جامعه آنها، مشهود و به وضوح قابل رویت است.
اصولاً آیا مؤمنان زرتشتی منتظر وقوع حادثهای عظیم به نام ظهور هستند؟ انتظار از چه جایگاه و ارزشی در آئین زرتشت برخوردار است؛ آیا به عنوان یك فرهنگ در بین آنها مطرح است؟ آیا در عصر انتظار، زرتشتیان موظف به فراهم كردن شرایط ظهور میباشند و در این رابطه ادعیهای در جهت تسریع در امر ظهور سوشیانس دارند یا خیر؟
لازم است این را هم بگویم، كه ما همه ایرانیها در دل فرهنگ مشتركمان، در طول تاریخ، همواره از یكدیگر یاری گرفتهایم. اتفاقاً نكتهای را كه در یكی از نوشتههای استاد مطهری بررسی میكردم، همین مبحث انتظار بود. ایشان سؤال زیبایی را مطرح كرده بودند، مبنی بر اینكه اگر انتظار یك نوع عمل نكردن و كار نكردن باشد، پس چه طور میشود برای ظهور كسی كه قرار است جهان را نجات دهد، ما نباید كاری بكنیم؟ ایشان پاسخ بسیار زیبایی داده بودند كه من از آن استفاده كردم و دیدم دقیقاً با آن مفاهیمی كه ما هم به آن اعتقاد داریم، انطباق دارد؛ و آن این بود كه انتظار به معنای امید، بسیار پربارتر و قشنگ تر است. یعنی انسانها هیچ وقت نباید امیدشان را از دست بدهند؛ چون امید باعث حركت میشود. ما آمدیم كه حركت كنیم. حركت، پیشرفت میآورد؛ پیشرفت، جهان را به سمت آن جهان آرمانی كه خواست همه پیامبران است، حركت میدهد.
جهان پیشرفته یعنی فراهم آوردن زمینه ظهور سوشیانس. بالاخره شرایطی هم پیش میآید كه بدیها در مقابل خوبیها قدرت میگیرند، انسانهای نیك تحت فشار قرار میگیرند؛ در همه ادیان، در دورههایی چنین شرایطی وجود داشته است. پس این امید را باید زنده كرد. امید به اینكه بالاخره نیكی پیروز میشود؛ بالاخره جهان پر از نیكی میشود و بالاخره سوشیانس جلوه پیدا میكند و جهان تازه یا جهان آرمانی شكل خواهد گرفت. بالطبع در این زمانها، نیایشها و مراسمات مذهبی هم جهت همازوری (همبستگی) و امید جامعه انجام میشده كه قابل ارج گذاشتن است؛ مثلاً در دورههای آغازین ورود اسلام به ایران، به وسیله آن كسانی كه حتی به خود اسلام هم بسیار ضربه زدند، زرتشتیان ایران تحت فشار زیادی بودند. آن كسانی كه به نام بنی امیه و بنی عباس، بر این سرزمینها حكومت میكردند، بیشترین ضربه را به ما و اسلام زدند. در چنین شرایطی رویكرد جامعه به سمت دعا، نیایش و آرمان خواهی نجات دهنده، بیش از هر زمانی سمت و سو میگیرد. ولی چیزی كه برای ما مهم است، تكامل و جایگاهی است كه برای كل انسانها و به خصوص ایرانیها قائل هستیم؛ این یكی از مشخصههای تفكر زرتشتی است. زرتشتیها همیشه ایران دوست بوده و به ایران و ایرانی به عنوان یك فرهنگ نگاه میكردند؛ انسانهایی كه در طول تاریخ با زبان مشترك، فرهنگ مشتركی را شكل داده ایم. بر این اساس همواره در نیایشهایمان، آرمان گسترش نیكیها، راستیها و خوشبختی و بهروزی تمام نیكان و راستكرداران را خواهان بوده و هستیم؛ جدای از هر دین و نژادی كه باشند.
ظاهراً در بخشی از یشتهایی كه زردشتیان در هنگام دعا و نیایش میخوانند، واژة سوشیانت هم آمده است، این طور نیست؟
برای اینكه به متون دینی هم اشارهای بشود، در اینجا چند تا از بندهای اوستا را كه در آن از «سوشیانت» نام برده است، میخوانم. در بند 95 «زامیادیشت» آمده است:
«یاران استوت اِرِتَ، پیروزمند، فراز آیند: آنان نیك اندیش، نیك گفتار و نیك كردار و نیك دیناند و هیچ گاه سخن نادرست بر زبان نیاورند» یا آنجا كه میگوید: «او سوشیانس استوت اِرِتَ از چشمان خرد بنگرد، همه آفریدگان را ببیند، حتی آنكه دُژچهر است» در اینجا میگوید كه همة انسانها را نگاه میكند، حتی آن كسانی را كه خویشان اهریمن هستند. نگاه كردن به معنای نابود كردن نیست؛ یعنی اتفاقاً سوشیانس به هدفِ به راه راست كشاندن آن كسانی كه گمراه شدند، به ایشان مینگرد؛ حتی آنها كه دُژچهرند. «او همه جهان مادی را با چشم مهر و محبت میبیند» این باز یكی دیگر از بندهای اوستاست كه به همین مورد اشاره كرده است.
من این دوتا را مطرح كردم، چون در حقیقت خود نیز معتقدم كه سوشیانس با سلاح آموزش و آگاهی میآید تا جهان را پر از نیكی بكند.
از آنجا كه در منابع روایی و تاریخی اسلام به نام «جاماسب» اشاره شده است، در مورد جایگاه این حكیم در آیین زرتشت توضیحاتی بفرمایید.
در گاتها، ما هیچ نامی از معجزات خود اشوزرتشت و این گونه برداشتها نداریم و حقیقتش این است كه، معجزه به آن شكلی كه بعضی از متفكرین ما بیان میكنند، با اندیشههای اشوزرتشت مغایرت نیز دارد. چون ما اعتقاد داریم كه آفرینش «اهورا مزدا» در جهان با اشا یا هنجار، قانون و نظمی كه بر كل جهان هستی برقرار است، نمایان گردیده است؛ بر این اساس هیچگاه اهورا مزدا خود و آفرینش خود را با چیزی خلاف اشا یا هنجار هستی، اثبات نخواهد نمود و از آنجایی كه پیامبران برای آگاهی مردم آمده اند، نمیتوانند از ناآگاهی مردم استفاده نموده و معجزاتی را در راستای هنجار هستی، صرفا بر اساس ناآگاهی انسانها جهت اثبات خود و پروردگار، به مردم ارائه دهند. البته همانگونه كه بیان شد، در اسطورههای ایران باستان به معجزاتی منسوب به اشو زرتشت اشاره شده است كه یكی از آنها قدرت پیش گویی است كه به وسیله اشوزرتشت به جاماسب، وزیر خردمند شاه گشتاسب كیانی، داده شد. به همین دلیل، در دورههای مختلف، كتابهایی كه به قصد پیشگویی نوشته میشد، «جاماسب نامه» مینامیدند. جاماسب نامههای متفاوتی وجود دارند كه هیچ ربطی به هم ندارند و حتی زبانشان هم به هم نمیخورد! پس با این توصیف، شما خود میتوانید تصمیم بگیرید كه تا چه حد میتوان بر اعتبار آن مطالب صحه گذاشت.
جاماسب، داماد اشو زرتشت هم بود؟
بله، وزیر شاه گشتاسب و داماد اشو زرتشت بوده است.
در جریان رویارویی رستم و اسفندیار، شاهنامه در تأیید رستم طوری صحبت میكند كه انگار طرف مقابل او ایرانی نیست؛ در حالی كه اسفندیار خود در آنجا میگوید كه این بازوبند را اشو زرتشت به او داده است! در این باره چه میفرمایید ؟
اسطوره رستم و اسفندیار یكی از آموزنده ترین و پرمعناترین اسطورههای ایرانی است كه ترجیح میدهم آن را باز كنم. در تمام فرهنگها، دو نوع ادبیات داریم: یكی «ادبیات دینی» و دیگری «ادبیات مردمی» كه هر دو با ارزش هستند. یكی از مغایرتهایی كه در زیربنای این دو ادبیات وجود دارد، در همین اسطوره نمایان شده است. در ادبیات دینی زرتشت، گشتاسب دارای جایگاهی بسیار بالا میباشد، اما در ادبیات مردمی، گشتاسبی كه در شاهنامه آمده، به هیچ وجه آن جایگاه را ندارد. مهمترین موهبت خدا به انسان، «وهومن» ( اندیشه نیك) میباشد كه به واسطه همین موهبت، از نعمت آزادی اندیشه و قدرت اختیار، برخوردار و در مقابل عملكرد خود مسئول و مستوجب بهشت و دوزخ میگردد؛ البته بهشت و دوزخ به معنای واقعی آن، كه همان بازخورد عمل نیك یا بد انسانها در دل قانون اشا یا هنجار هستی میباشد. انسانی لیاقت بهشت یا سرای اندیشه نیك را دارد كه این راه را با خرد و آگاهی كامل طی نماید. به عبارتی، ادیان نیامدهاند كه بر عقول آدمیان حكومت كنند؛ ادیان آمدهاند كه بر قلوب انسانها حكومت كنند. ملاصدرا هم میگوید آن یقینی ارزش دارد كه از بوته شك بگذرد. نترسید از این كه مردم شك كنند؛ ولی كمكشان كنید كه به یقین برسند. آن یقینی كه این مسیر را طی كند، یقین واقعی خواهد بود.
این نكته هم دقیقا در همین داستان رستم و اسفندیار هست. اسفندیار كسی است كه دارد دین را گسترش میدهد. در جایی دیگر گشتاسب به او ماموریت میدهد تا رستم را به جرم نپذیرفتن دین، دست بسته نزد او بیاورد. در همان ابتدای داستان، كه هنوز بحث اسفندیار نیست و او در زندان است، گشتاسب هنگامی كه دین زرتشت را میپذیرد، این دین را به همه جا گسترش میدهد و رستم جزء نخستین كسانی بوده كه از دین هوشنگی بر میگردد، اوستا میخواند و كشتی (زنار: كمربندی كه زرتشتیان هنگام نیایش به كمر میبندند) به كمر میبندد. زمانی كه اسفندیار، رستم را به بی دینی محكوم میكند، رستم در مقابل او میایستد و میگوید كه او به دین زرتشتی آمده است؛ ولی اسفندیار به دلیل دستور پدر، بر قصد خود مبنی بر اسیر كردن رستم و بردن او به نزد شاه گشتاسب، اصرار میورزد. در این جا رستم به دین جدید اعتراض كرده و بیان میكند این دیگر دین زرتشتی نیست، بلكه دین گشتاسبی میباشد و من به هیچ وجه آن را نمیپذیرم! به یاد داشته باشیم كه رستم در شاهنامه نماد آزادیخواهی ملت ایران است؛ بر این اساس هر كس و به هر نامی، حتی به نام دین زرتشت، اگر بخواهد آزادی درك و قدرت اختیار را از انسانها بگیرد، محكوم به شكست است. در نخستین نبرد، زمانی كه رستم به شدت زخمی میگردد و سیمرغ به درمان او میپردازد، قبل از آنكه راه شكست اسفندیار رویین تن را كه به دست اشوزرتشت رویینتن شده بود، به او نشان دهد، این هشدار را نیز میدهد كه اگر دست او به خون اسفندیار كه نظر كرده اشوزرتشت است، آلوده شود، نه در این جهان یك روز خوش را در پیش خواهد داشت و نه در جهان آخرت. جالب اینجاست كه روح بلند آزادگی ایرانیان در قالب رستم با علم به این موضوع، نه فرار را میپذیرد و نه شكست را. چنین است كه در جنگ معروف بین این دو پهلوان ایرانی، سرانجام اسفندیار به تیر كمان رستم دستان كشته میشود.
در پایان نیز از شما بزرگواران كه رنج سفر را به خود هموار كرده و در این مكان روحانی حضور پیدا كردید تا بتوانیم این همفكری با ارزش را شكل بدهیم بسیار سپاسگزارم.
ما هم از همكاری صمیمانه و ارزشمند شما، سپاسگزاریم.
جشن اسفندگان ، از نوروز تا نوروز
جشن اسفندگان ، از نوروز تا نوروز :
” نوشتارهایی از موبد کورش نیکنام “
روز سپندارمذ از اسفند ماه برابر با 29 بهمن
اسفند یا سپندارمذ در اوستا به صورت سپنته آرمئی تی (sepanta armaiti) آمده است. این واژه به چم فروتنی و بردباری می باشد. سپنته آرمئیتی نام یکی از امشاسپندان و همچنین نام پنجمین روز در گاه شمار سی روزه زرتشتی است.
امشاسپند سپندارمذ، در نقش مادی خود نگهبان زمین است و از آنجا که زمین نیز مانند زنان در زندگی انسان نقش باروری و باردهی دارد، جشن اسفندگان برای ارج نهادن به زنان برگزار می شود. در زمان گذشته در ایران زمین در این روز ، بانوان جامه و کفش نو می پوشیدند، زنان پارسا و مهربان مورد تشویق قرار می گرفتند. در روز جشن اسفندگان ، زنان از مردان خود پیش کش هایی دریافت می کردند. آن ها در این روز از کارهای همیشگی خود ، در خانه و زندگی خانوادگی معاف می شدند. در روز جشن اسفندگان ، مردان و پسران کارها و وظایف جاری زنان در خانه را انجام می دادند.
اکنون نیز زرتشتیان جشن اسفندگان را به نام زنان نیکوکار و پاکدامن گرامی می دارند و در بیشتر شهرها و روستاها این روز را به نام روز زن و روز مادر جشن می گیرند. زرتشتیان در این روز در تالار آدریان حضور میابند ، نقش بانوان در پویایی و گسترش فرهنگ زرتشتی توسط سخنران بیان می شود. سرودهایی برای ارج نهادن به بانوان نیکوکار و پارسا خوانده می شود و با پذیرایی با شربت و شیرینی و پرداختن به شادمانی گروهی ، این روز و جشن را با شکوه گرامی می دارند.
کتاب نامه :
از نوروز تا نوروز به خامه موبد کوروش نیکنام انتشارات فروهر – 1390 تهران (با تغییر)
جشن پُرمعنای اسفندگان را نباید با والنتاین سنجید
جشن پُرمعنای اسفندگان را نباید با والنتاین سنجید
اسفندیار اختیاری، نماینده زرتشتیان در مجلس، با شادباش جشن اسفندگان و سپاسگزاری از بنیاد جمشید جاماسیان برای برگزاری این جشن، سپندارمزگان را جشن ازخود گذشتگی (:ایثار) و مِهر دانست و گفت:
«جشن مهرگان، جشن مهر است. اما اسفندگان جشن از خودگذشتگی و مهر و مهربانی و جشن دوست داشتن است. هیچگاه نمیخواهیم این جشن را، با چنین مفهوم ژرفی كه دارد، با ”والنتاین“ بسنجیم. هرگز والنتاین، كه هیچ پیدا نیست از كجا سرچشمه گرفته و جشنی معمولی است، درخور سنجش با اسفندگان نیست.»
اختیاری آنگاه به جدایی میان اندیشههای دینی و باورهای استورهای اشاره كرد و افزود: «همه میدانیم كه گفتار اشوزرتشت تنها در یك متن هست؛ و آن “گاتها”ست. گاتها را با استورههایی كه بعدها ساخته شده، درهم نیامیزیم. نوشتههای پس از گاتها كوشیدهاند كه مفاهیم را با زبان ساده و همهفهمی بازگو كنند. آن مفهومی كه از سپندارمز امشاسپند در ارداویرافنامه آمده است، با آنچه در نوشتههای دینی برشمردهاند، تفاوت دارد. اگر كسی امشاسپندان را درك كند میتواند پلههای انسانیت را بپیماید و جاودان شود. این ارزش امشاسپندان ماست، و یكی از مهمترین این امشاسپندان، سپندارمز است. درست است كه استورهها باارزشاند، اما ارزش گاتها بسیار افزونتر است و هیچ متن استورهای درخور سنجیدن با آن نیست.»
بزرگی سپندارمز امشاسپند
بزرگی سپندارمز امشاسپند
مریم دارا
در ایران باستان بیش از هر فرهنگ دیگری زمین سپند دانسته میشد
«بزرگی سپندارمز امشاسپند» عنوان سخنرانی مریم دارا، پژوهندهی زبانشناسی كتیبهها و متنهای باستانی، بود. او در آغاز «سپنتهآرمیتی» را از دید واژهشناسی بررسی كرد و گفت: «سپنتهآرمیتی در اوستا آمده است. این واژه در زبان پهلوی سپندارمز شده است. امروزه نیز اسفندگان، اسفندارمز، اسفند و نمونههای دیگر نامیده میشود. معنی خود واژه، پاكی و بردباری و سپندینگی است و آنچه از آن برداشت كردهاند، نگهداری از زمین و سرزمین و بركتبخشی است. در ایران باستان، بیشتر از همهی استورههای فرهنگهای پیش از خود، به زمین اهمیت داده شده است. در استورههای مصر یا میانرودان و حتا ایلام، تا بدین اندازه زمین گرامی وسپند نیست. در آن استورهها تنها در داستان آفرینش است كه به زمین سپندینگی بخشیده میشود. اما در ایران، چنین نیست و زمین همواره ارج و اهمیت بسیار داشته است.»
دارا سپس به جایگاه سپند امشاسپند سپندارمز اشاره كرد و افزود: «اگر برای اندیشههای باستانی ایران هرمی را در نظر بگیریم، در بلندای این هرم اهورامزدا، خدای یگانه، جای دارد. در میانهی آن ٦ امشاسپندان و در پایین هرم ایزدان جای میگیرند. پس اهمیت امشاسپندان از ایزدان بیشتر است. سپندارمز، یكی از امشاسپندان ٦ گانه، به كسانی كه در آبادانی زمین بكوشند و كشاورزی كنند، پاداش نیك میدهد. اما این امشاسپند، بجز نگهداری زمین، با زن، زایش و بركتبخشی نیز پیوند دارد و بسیار بیشتر از ٢ امشاسپند خورداد و امرداد با چنین زمینههای پیوند مییابد. از اینروست كه جشن سپندارمزگان، در روز سپندارمز و ماه اسفند، را روز زن میشناسند.»
دارا سپس به چند متن كهن اشاره كرد كه در آنها به اهمیت سپندارمز امشاسپند اشاره و جایگاه آن شناسانده شده است. به سخن دارا، یكی از آن نوشتارها «داستان جم» است؛ آن زمانی كه اهورامزدا از جمشید میخواهد كه مردمان را از گزند سرمایی كه در راه است، نگاهبانی كند، جمشید سپندارمز امشاسپند را ستایش میكند و از او یاری میخواهد تا آن اندازه زمین را فراخ كند كه مردمان از سرما و مرگ رهایی یابند. در «بندهش» و «ارداویرافنامه» نیز از این امشاسپند یاد شده است.
مریم دارا در پایان افزود: «در ”یشتها“ نیز سپندارمز امشاسپند نگاهبان داروهای درمانبخش شناخته شده است. میدانیم كه هنوز هم پزشكی سنتی برپایهی گیاهان است. گیاهان فرآوردهی زمیناند و اگر دارویی پدید آید، از زمین خواهد بود. افزون بر این، در ایران باستان ”آناهیتا“ همكار سپندارمز امشاسپند شناخته میشود. چون آب و زمین با هم پیوند دارند و بركتبخشاند. البته ”زامیاد“ نیز مسوول نگاهبانی از زمین است اما اهمیت سپندارمز امشاسپند را ندارد. رد پای سپندارمزگان را در سدههای پس از ایران باستان و در جشن ”مزدگیران“ نیز میتوان یافت. این جشن ویژهی بزرگداشت زنان بوده است. اما در گذشتهها، از آنرو كه سپندارمز نگاهبان زمین است، مزدگیران جشن كشاورزان نیز شناخته میشد.»
مریم دارا در آغاز سخنانش از سوی زهره زرشناس كه قرار بود سخنران جشن سپندارمزگان باشد، از باشندگان پوزشخواست و بیماری زرشناس را شوند(:دلیل) نیامدن او دانست.
چند برداشت آموزنده از گاتها
چند برداشت آموزنده از گاتها
گاتها یا گاثها بخشی از اوستا است که شامل سرودهای اشوزرتشت و آموزشهای او میباشد. سخنان اشوزرتشت در گاتها، چنان خردمندانه و زیبا هستند که پس از گذشت هزاران سال هنوز تازگی دارند زیرا گفتههای اشوزرتشت براساس خِرَد است و چیزی که هیچگاه از بین نمیرود و کهنه نمیشود، خرد است. به همین دلیل است که امروزه نیز میتوانیم از سخنان و اندیشهٔ کسی که در هزاران سال پیش زیسته، بهره بگیریم و در زندگی به کار ببریم.
سراسر گاتها پند درس و زندگیست، برای نمونه به گونه فهرست وار تنها چند نمونه از سخنان اندیشه برانگیز و خردمندانه ی زرتشت، درباره ی موضوعات مختلف نقلل می شود:
آزادی:
ای خداوند خِرَد زمانی که به تن خاکی روان دمیدی و به انسان نیروی کار کردن و سخن گفتن و رهبری کردن عنایت فرمودی، خواستی تا هر کس هر دینی که می پسندد، برگزیند. (هات ۳۱ بند ۱۱)
دوری از خشونت: بتوانیم با سخن پاک و زبان ِ خوش، مردم ِ نادان و گمراه را به راه راست برگردانیم.(هات ۲۸ بند ۵)
برابری مرد و زن: ای مردم، بهترین سخنان را به گوش هوش بشنوید و با اندیشه روشن و ژرف بینی آنها را بررسی کنید. هر مرد و زن راه و نیک و بد را شخصاً برگزیند. (هات ۳۴ بند ۲)
کمک به دیگران:
مزدا اهورا که فرمانروای یگانهاست چنین پاداش روا داشتهاست که، خوشبختی از آن کسی است که دیگران را خوشبخت سازد. (هات ۳۴ بند ۱)
مهر ورزی:
این سخنان را به نو عروسان و تازه دامادان میگویم. امیدوارم اندرزم را به گوش هوش بشنوید و با ضمیری روشن، آن را نیک دریابید و به خاطر بسپرید: همیشه با نیک منشی و مهر و دوستی زندگی کنید و در راستی و پاکی و مهر ورزی از یکدیگر پیشی بگیرید. زیرا بی گمان از زندگی سرشار از خوشی و خوشبختی برخوردار خواهید شد. (هات ۵۳ بند ۵)
شادی و شاد زیوی:
ای پروردگار برای برخورداری از شادمانی و خوشبختی، بخشایش بی مانندت را به من بنما. ای هستی بخش، بخشایشی را که از اندیشه و کردار نیک سرچشمه میگیرد به من ارزانی دار. ای آرمیتی، ای نُمود عشق و بردباری، به وسیله راستی دلهای ما را روشن ساز تا به شادی و خوشبختی دست یابیم. (هات ۳۳ بند ۱۳)
سازندگی و آبادی:
از آنانی باشیم که جهان را تازه و آباد می کنند. (هات ۳۰ بند ۹)
آموزش: دانا باید با دانش خویش نادان را آگاه سازد. نشاید که نابخرد گمراه بماند. (هات ۳۱ بند ۱۷)
راستی:
ای مردان و زنان از دروغ بپرهیزید. از پیشرفت ریا و فریب جلوگیری کنید و بدانید آن خوشی و سروری که از راه نادرست و بدبختی و بیچارگی دیگران به دست آید جز رنج و افسوس چیزی به بار نخواهد آورد. (هات ۵۳ بند ۶)
باور «ایمان»:
مرد خردمند با آگاهی از اینکه عشق و ایمان به خدا سرچشمه راستی است گمراهان و زشتکاران را به پرورش منش پاک و انجام کار نیک و مهرورزی به دیگران اندرز خواهد داد و سرانجام ای خداوند جان و خرد، همه زشتکاران با آگاهی از حقیقت به سوی تو خواهد آمد. (هات ۳۴ بند ۱۰)
یاری رسانی به دیگران:
مرد دانا و توانایی که بنا به دستور ایزدی یا از راه مهر و عواطف انسانی خواستاران کمک را خواه از هواخواهان راستی و یا دروغ به گرمی پذیرا شود. او پیرو راه اشا بوده و زندگی اش سراسر سرشار از راستی و درستی میباشد. ای هستی بخش دانا او بخردی است که با نیروی دانش، گمراه را از تباهی و نیستی رهانیده و او را به خودشناسی و اتکا به نفس رهبری خواهد کرد. (هات ۴۶ بند ۵)
مهر و دوستی:
خشم و نفرت را از خود دور کنید. اجازه ندهید اندیشه هایتان به خشونت و ستم گرایش پیدا کند. به منش پاک و مهر و محبت دلبستگی نشان دهید، رادمردان پاک سرشتبرای گسترش راستی و درستی پیوند استوار خواهند ساخت و هواخواهان راستی را به سوی بهشت جایگاه تو ای اهورا که منزلگه راستان و پاکان است رهبری خواهند کرد. (هات ۴۸ بند ۷)
جایگاه و مقام زن در اوستا
جایگاه و مقام زن در اوستا
” نوشتارهایی از موبد رستم شهزادی “
در ایران باستان، مقام زن در جامعه بسیار بالا بود و زن در بسیاری از شئون زندگی با مرد همکاری می کرد. بنا به نوشته کتاب نیرنگستان پهلوی، زنان می توانستند در سرودن یسنا و برگزاری مراسم دینی با مردان شرکت کنند ، یا خود به تنهایی به انجام این گونه کارها بپردازند. زنان حتی می توانستند در اوقات معینی به پاسداری آتش مقدس پرداخته و برابر کتاب ماتیکان هزار دادستان به شغل وکالت و قضاوت مشغول گردند. در فروردین یشت و دیگر یشت ها و هم چنین شاهنامه و دیگر حماسه های باستانی این سرزمین ، اسامی بسیاری از این زنان نامدار و پهلوان و میهن پرست و دیندار ، که به واسطه کارهای مفید و نیکشان در گروه زنده روانان جاوید ، درآمده اند، نام برده شده و به روان و فروهر آنها درود فرستاده می شود.
زن در ایران باستان ، حتی به مقام شاهی نیز می رسیده است . در اوستا ، هر جا از روان پاک و پرهیزکار سخنی در میان است، بلافاصله روان چنین زنانی را نیز یادآور شده و به روانشان درود می فرستد. برای نمونه در یسنای 42 بند 10 آمده است که:
ای اهورامزدا، از میان مردان و زنان آن که به بهترین وجه سپاس تو را به جای می آورد ، تو خود به درستی آن را خواهی دانست. به چنین مردان و زنان بی ریا، بخشش نیک منشی عطا فرما.
و یا در اوستای پاک در یسنای 35 بند 6 می فرمایند:
آنچه را که مرد یا زنی درست و خوب و شایسته دانست. باید از روی روشن بینی به جای آورد و به دیگران نیز بیاموزد ، تا همه آن را به درستی انجام دهند.
اهنود گاتاها هات 30 بند 2 می فرماید:
ای مردم ، گفتار نیک دیگران را بشنوید و با اندیشه روشن در آن بنگرید و میان نیک و بد را خود تمیز دهید ، پیش از آنکه فرصت از دست رود هر مرد و زن باید به شخصه راه خود را برگزیند. بشود که به یاری خرد اهورایی در گزینش راه نیک کامروا گردید.
اشوزرتشت در انتخاب همسر آینده دختر خود ، سرمشق خوبی برای ما در گات ها به یادگار گذاشته است، چنانچه می فرماید:
و تو ای پوروچیست، ای جوانترین دخترم، من که پدر تو هستم، از برایت جاماسپ را که یاور دین مزدا است، از روی راستی و منش پاک به همسری برگزیدم ؛ اینک برو و با خرد خود مشورت کن و در صورت قبول ، با عشق پاک در انجام وظیفه مقدس زناشویی رفتار نما. (یسنای 53 بند 3)
آنگاه به دنبال همین سرود، اشوزرتشت خطاب به نوعروسان و دامادان می فرماید:
اینک من روی سخنم با شما است، به اندرزم گوش دهید و گفتارم را خوب به خاطر بسپارید و با غیرت در پی زندگانی پاک منشی برآیید. هر یک از شما باید در کردار نیک و مهرورزی بر دیگری پیشی جوید؛ تا این زندگانی مقدس زناشویی را با خوشی و خرمی بگذارند.
و چه خوب شاعر ایرانی آن را به شعر درآورده که :
چه خوش بی مهربونی هر دو سر بی
که یک سر مهربونی درد سر بی
زن در اوستا و سانسکریت به لقب ریته سیه بانو ritasya bhanu یا اشه بانو خوانده شده، که به معنی دارنده فروغ راستی و پارسایی است. امروزه وازه اولی در زبان پارسی حذف شده و تنها واژه بانو را که به مانای فروغ و روشنایی است برای زن به کار می بریم . همچنین واژه مادر در اوستا و سانسکریت ماتری matri است که به مانای پرورش دهنده می باشد و خواهر را سواسری svasri به مانای وجود وقدس و خیرخواه می نامند و زن شوهر دار با صفت نمانوپتنی یا نگهبان خانه نامیده می شود.
در دیگر زبان های ملل، از جمله اروپاییان، خداوند را با ضمیر مذکر خوانده و او را چون مردی می شمارند. در صورتی که بنا بر نوشته های اوستا ، اوهورامزدا هم جنبه پدری دارد و هم جنبه مادری. چنان که از شش فروزه برجسته پروردگار سه فروزه نخست اولی را که وهومن (اندیشه نیک) ، اَردیبهشت (راستی و اشویی) و شهریور (چیرگی بر خود و شهریاری خدایی) می باشد از فروزه های آشکار مردان در برابر سه فروزه دیگر که سپندارمز (عشق و فروتنی پاک) ، خورداد (رسایی و کمال) و اَمِرداد (بی مرگی و جاودانگی) باشد از فروزه های آشکار زنان است. و به راستی که زنان با باروری خود ، نسل خود را امرداد یا جاودان می سازند.
به خامه موبد روانشاد رستم شهزدای (از نسک جهان بینی زرتشتی انتشارات فروهر تهران 88)
منشور کوروش با ترجمه به زبانهای گوناگون
منشور کوروش با ترجمه به زبانهای گوناگون
من پیش تر این نوشتار رو هم بهفارسی و هم به انگلیسی گذاشتم ولی چند زبون دیگه رو هم بهش اضافه کردم شایدبدردتون بخوره( منشور کوروش با ترجمه به زبانهای انگلیسی , فرانسوی , آلمانی , اسپانیائی , ایتالیائی و روسی)
منم کوروش، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه دادگر، شاه بابل، شاه سومر و اکد، شاه چهار گوشه جهان.
پسرکمبوجیه، شاه بزرگ، شاه انشان ،نوه کوروش، شاه بزرگ، …، نبیره چیش پیش،شاه بزرگ ، شاه انشان … از دودمانی که همیشه شاه بوده اند و فراماروائیاش را « ِبل »و « نبو » گرامی می دارند و [از طیب خاطر، و]با دل خوشپادشاهی او را خواهانند .
آنگاه که بدون جنگ و پیکار وارد بابل شدم، همهمردم مقدم مرا با شادمانی پذیرفتند. در بارگاه پادشاهان بابل بر تختشهریاری نشستم . مردوک خدای بزرگ دل های مردم بابل را به سوی من گردانید، …، زیرا من او را ارجمند و گرامی داشتم . او بر من ، کوروش که ستایشگر اوهستم و بر کمبوجیه پسرم ، و همچنین بر کَس و کار [و ، ایل و تبار]، و همهسپاهیان من ، برکت و مهربانی ارزانی داشت . ما همگی شادمانه و در صلح وآشتی مقام بلندش را ستودیم . به فرمان « مردوک » ، همه شاهان بر اورنگپادشاهی نشسته اند . همه پادشاهان از دریای بالا تا دریای پائین [مدیترانهتا خلیج فارس ؟] ، همه مردم سرزمین های دوردست ، از چهارگوشه جهان ، همهپادشاهان « آموری » و همه چادرنشینان مرا خراج گذاردند و در بابل رویپاهایم افتادند [ پا هایم را بوسیدند] . از… ، تا آشور و شوش من شهرهای « آگاده » ، اشنونا ، زمبان ، متورنو ، دیر ، سرزمین گوتیان و همچنین شهرهایآنسوی دجله که ویران شده بود ــ از نو ساختم . فرمان دادم تمام نیایشگاههایی را که بسته شده بود، بگشایند. همه خدایان این نیایشگاه ها را به جاهایخود بازگرداندم . همه مردمانی را که پراکنده و آواره شده بودند، بهجایگاههای خود برگرداندم و خانه های ویران آنان را آباد کردم . همچنینپیکره خدایان سومر و اکد را که « نبونید » ، بدون هراس از خدای بزرگ، بهبابل آورده بود، به خشنودی مردوک «خدای بزرگ» و به شادی و خرمی به نیایشگاههای خودشان بازگرداندم. باشد که دل ها شاد گردد …
بشود که خدایانی کهآنان را به جایگاههای نخستین شان بازگرداندم،… [ قبل از « بل » و « نبو »] هر روز در پیشگاه خدای بزرگ برایم خواستار زندگی بلند باشند ، چه بساسخنان پُربرکت و نیکخواهانه برایم بیابند ، و به خدای من « مردوک » بگویند: کوروش شاه ،پادشاهی است که تو را گرامی می دارد و پسرش کمبوجیه [نیز]…
اینککه به یاری «مزدا» تاج سلطنت ایران و بابل و کشورهای چهارگوشه جهان را بهسرگذاشته ام اعلام می کنم که تا روزی که زنده هستم و مزدا توفیق سلطنت رابه من می دهد دین و آئین و رسوم ملت هائی را که من پادشاه آنها هستم محترمخواهم شمرد و نخواهم گذاشت که حکام و زیر دستان من دین و آئین و رسوم ملتهائی که من پادشاه آنها هستم یا ملت های دیگر را مورد تحقیر قرار بدهند یابه آنها توهین نمایند.من از امروز که تاج سلطنت را به سر نهاده ام تا روزیکه زنده هستم و مزدا توفیق سلطنت را به من می دهد هرگز سلطنت خود را بر هیچملتی تحمیل نخواهم کرد و هر ملتی آزاد است که مرا به سلطنت خود قبول کندیا نکند و هرگاه نخواهد مرا پادشاه خود بداند من برای سلطنت آن ملت مبادرتبه جنگ نخواهم کرد. من تا روزی که پادشاه ایران هستم نخواهم گذاشت کسی بهدیگری ظلم کند و اگر شخصی مظلوم واقع شد من حق وی را از ظالم خواهم گرفت وبه او خواهم داد و ستمگر را مجازات خواهم کرد.من تا روزی که پادشاه هستمنخواهم گذاشت مال غیر منقول یا منقول دیگری را به زور یا به طریق دیگر بدونپرداخت بهای آن و جلب رضایت صاحب مال ، تصرف نماید و من تا روزی که زندههستم نخواهم گذاشت که شخصی دیگری را به بیگاری بگیرد و بدون پرداخت مزد ویرا به کار وا دارد.
من امروز اعلام می کنم که هر کسی آزاد است که هردینی را که میل دارد بپرستد و در هر نقطه که میل دارد سکونت کند مشروط براینکه در آنجا حق کسی را غصب ننماید و هر شغلی را که میل دارد پیش بگیرد ومال خود را به هر نحو که مایل است به مصرف برساند مشروط بر اینکه لطمه بهحقوق دیگران نزند. هیچ کس را نباید به مناسبت تقصیری که یکی از خویشاوندانشکرده مجازات کرد .من برده داری را برانداختم. به بدبختی های آنان پایانبخشیدم .
من تا روزی که به یاری مزدا زنده هستم و سلطنت می کنم نخواهمگذاشت که مردان و زنان را به عنوان غلام و کنیز بفروشند و حکام و زیر دستانمن مکلف هستند که در حوزه حکومت و ماموریت خود مانع از فروش و خرید مردان وزنان بعنوان غلام و کنیز بشوند و رسم بردگی باید به کلی از جهان برافتد.
از مزدا خواهانم که مرا در راه اجرای تعهّداتی که نسبت به ملت های ایران و بابل و ملل چهار جانب جهان بر عهده گرفته ام موفق گرداند.
ترجمه انگلیسی منشور کوروش :
Cyrus Charter of Human Rights Cylinder
First Charter of Human Rights
I am Kourosh (Cyrus), King of the world, great king, mighty king, king of Babylon, king of the land of Sumer and Akkad, king of the four quarters, son of Camboujiyah (Cambyases), great king, king of Anshân, grandson of Kourosh (Cyrus), great king, king of Anshân, descendant of Chaish-Pesh (Teispes), great king, king of Anshân, progeny of an unending royal line, whose rule Bel and Nabu cherish, whose kingship they desire for their hearts, pleasure. When I well -disposed, entered Babylon, I set up a seat of domination in the royal palace amidst jubilation and rejoicing. Marduk the great god, caused the big-hearted inhabitations of Babylon to ……………… me, I sought daily to worship him. At my deeds Marduk, the great lord, rejoiced and to me, Kourosh (Cyrus), the king who worshipped him, and to Kaboujiyah (Cambyases), my son, the offspring of (my) loins, and to all my troops he graciously gave his blessing, and in good sprit before him we glorified exceedingly his high divinity. All the kings who sat in throne rooms, throughout the four quarters, from the Upper to the Lower Sea, those who dwelt in ………………., all the kings of the West Country, who dwelt in tents, brought me their heavy tribute and kissed my feet in Babylon. From … to the cities of Ashur, Susa, Agade and Eshnuna, the cities of Zamban, Meurnu, Der as far as the region of the land of Gutium, the holy cities beyond the Tigris whose sanctuaries had been in ruins over a long period, the gods whose abode is in the midst of them, I returned to their places and housed them in lasting abodes.
I gathered together all their inhabitations and restored (to them) their dwellings. The gods of Sumer and Akkad whom Nabounids had, to the anger of the lord of the gods, brought into Babylon. I, at the bidding of Marduk, the great lord, made to dwell in peace in their habitations, delightful abodes.
May all the gods whom I have placed within their sanctuaries address a daily prayer in my favour before Bel and Nabu, that my days may be long, and may they say to Marduk my lord, “May Kourosh (Cyrus) the King, who reveres thee, and Kaboujiyah (Cambyases) his son …” Now that I put the crown of kingdom of Iran, Babylon, and the nations of the four directions on the head with the help of (Ahura) Mazda, I announce that I will respect the traditions, customs and religions of the nations of my empire and never let any of my governors and subordinates look down on or insult them until I am alive. From now on, till (Ahura) Mazda grants me the kingdom favor, I will impose my monarchy on no nation. Each is free to accept it , and if any one of them rejects it , I never resolve on war to reign. Until I am the king of Iran, Babylon, and the nations of the four directions, I never let anyone oppress any others, and if it occurs , I will take his or her right back and penalize the oppressor.
And until I am the monarch, I will never let anyone take possession of movable and landed properties of the others by force or without compensation. Until I am alive, I prevent unpaid, forced labor. To day, I announce that everyone is free to choose a religion. People are free to live in all regions and take up a job provided that they never violate other’s rights.
No one could be penalized for his or her relatives’ faults. I prevent slavery and my governors and subordinates are obliged to prohibit exchanging men and women as slaves within their own ruling domains. Such a traditions should be exterminated the world over.
I implore to (Ahura) Mazda to make me succeed in fulfilling my obligations to the nations of Iran (Persia), Babylon, and the ones of the four directions.
ترجمه فرانسوی منشور کوروش :
Je suis Kourosh (Cyrus), roi du monde, le grand roi, le roi puissant, le roi de Babylon, le roi de la terre de Sumer et d’Akkad, le roi des quatre quarts, fils de Camboujiyah (Cambyases), le grand roi, le roi d’Anshân, petit-fils de Kourosh (Cyrus), le grand roi, le roi d’Anshân, descendant de Chaish-Pesh (Teispes), le grand roi, le roi d’Anshân, progéniture d’une ligne royale éternelle, dont bel de règle et le Nabu aiment, dont le kingship ils désirent pour leurs coeurs, plaisir. Quand puits de I – disposé, Babylon entré, I installez un siège de la domination dans le palais royal parmi le jubilation et rejoicing. Marduk le grand dieu, causé les grands-hearted inhabitations de Babylon……………… me, j’ai cherché le journal pour l’adorer. À mes contrats Marduk, le grand seigneur, rejoiced et à moi, Kourosh (Cyrus), roi qui l’a adoré, et à Kaboujiyah (Cambyases), à mon fils, la progéniture (de ma) échine, et à toutes mes troupes il a graciously donné sa bénédiction, et dans le bon sprit avant lui nous avons amélioré excessivement son haut divinity. Tous les rois qui se sont assiss dans des chambres de trône, dans tous les quatre quarts, du haut à la mer inférieure, ceux qui ont demeurée dans………………., tous les rois du pays occidental, qui a demeuré dans des tentes, m’ont apporté leur hommage lourd et ont embrassé mes pieds dans Babylon. De… aux villes d’Ashur, de Susa, d’Agade et d’Eshnuna, les villes de Zamban, Meurnu, Der jusque la région de la terre de Gutium, les villes saintes au delà du Tigris dont les sanctuaires avaient été dans les ruines sur une longue période, les dieux dont la demeure est au milieu d’elles, je suis revenu à leurs endroits et logé leur dans les demeures durables.
J’ ai recueilli ensemble tous leurs inhabitations et ai reconstitué (à eux) leurs logements. Les dieux de Sumer et d’Akkad que Nabounids a eus, à la colère du seigneur des dieux, introduit dans Babylon. I, à offrir de Marduk, grand seigneur, incité pour demeurer dans la paix dans leurs habitations, demeures délicieuses.
Mai tous les dieux que j’ai placé dans leurs sanctuaires pour adresser une prière quotidienne en ma faveur avant bel et Nabu, ces mes jours peuvent être longs, et peuvent ils disent à Marduk mon seigneur, “mai Kourosh (Cyrus) le roi, qui thee de reveres, et Kaboujiyah ( Cambyases ) son fils…” Maintenant que j’ai mis la couronne du royaume de l’Iran, du Babylon, et des nations des quatre directions sur la tête avec l’aide (Ahura) de Mazda, j’annonce que je respecterai les traditions, des coutumes et des religions des nations de mon empire et ne laisse jamais n’importe lequel de mes gouverneurs et subalternes regarder vers le bas dessus ou les insulter jusqu’à ce que je sois vivant. Dorénavant, jusqu'(Ahura) à Mazda m’accorde la faveur de royaume, j’imposera ma monarchie à aucune nation. Chacun est libre pour l’accepter, et si n’importe quel un d’eux des rejets il, je ne résolvent jamais sur la guerre pour régner. Jusqu’à ce que je sois le roi de l’Iran, du Babylon, et des nations des quatre directions, je ne laisse jamais n’importe qui ne opprime aucun autre, et s’il se produit, je prendrai son dos de droite et pénaliserai l’oppresseur.
Et jusqu’à moi suis le monarque, je ne laisse jamais n’importe qui prendre la possession des propriétés mobiles et débarquées des autres par la force ou sans compensation. Jusqu’à ce que je sois vivant, j’empêche le travail impayé et obligatoire. Au jour, j’annonce que chacun est libre pour choisir une religion. Peuplez sont libres pour vivre dans toutes les régions et pour prendre un travail à condition que ils ne violent jamais autres droites.
Personne n’ont pu être pénalisés pour les défauts de ses parents. J’empêche l’esclavage et mes gouverneurs et subalternes sont obligés d’interdire échanger des hommes et des femmes comme esclaves dans leurs propres domaines de régner. Un tel des traditions devrait être exterminé le monde plus de.
J’implore (Ahura) à Mazda de m’inciter à réussir à s’acquitter de mes obligations aux nations de l’Iran (Perse), du Babylon, et de celui des quatre directions.
ترجمه آلمانی منشور کوروش :
Ich bin Kourosh (Cyrus), König der Welt, großer König, mächtiger König, König von Babylon, König des Landes von Sumer und von Akkad, König der vier Viertel, Sohn von Camboujiyah (Cambyases), großer König, König von Anshân, Enkel von Kourosh (Cyrus), großer König, König von Anshân, Nachkomme von Chaish-Pesh (Teispes), großer König, König von Anshân, Nachkommen einer unending königlichen Linie, deren Richtlinienbel und Nabu schätzen, dessen kingship sie für ihre Herzen wünschen, Vergnügen. Wenn abgeschaffener i-Brunnen -, betretenes Babylon, stellte ich einen Sitz von Herrschaft im königlichen Palast unter jubilation und dem Rejoicing auf. Marduk der große Gott, den grossen-hearted inhabitations von Babylon……………… mich verursacht, suchte ich Tageszeitung, um ihn anzubeten.
An meinen Briefen Marduk, rejoiced der große Lord, und zu mir, Kourosh (Cyrus), der König, der ihn anbetete, und zu Kaboujiyah (Cambyases), zu meinem Sohn, das Sekundärteilchen (meiner) Lende, und gab er allen meinen Truppen graciously seinen Blessing, und im guten sprit vor ihm glorifizierten wir außerordentlich sein hohes divinity. Alle Könige, die in den Throneräumen, während der vier Viertel, vom Upper zum untereren Meer sassen, die, die in………………., allen Königen des Westlandes blieben, das in den Zelten blieb, holten mir ihren schweren Tribut und küßten meine Füße in Babylon. Von… zu den Städte von Ashur, von Susa, von Agade und von Eshnuna, die Städte von Zamban, Meurnu, Der bis zu der Region des Landes von Gutium, die heiligen Städte über dem Tigris hinaus dessen Schongebiete in den Ruinen über einen langen Zeitraum gewesen waren, die Götter deren Aufenthaltsort in der Mitte von ihnen ist, kam ich zu ihren Plätzen und ihnen in dauerhaften Aufenthaltsorten untergebracht zurück.
Ich erfaßte alle ihre zusammen inhabitations und stellte (zu ihnen) ihre Wohnungen wieder her. Die Götter von Sumer und von Akkad, die Nabounids hatte, zum Zorn des Lords der Götter, geholt in Babylon. I, am Bieten von Marduk, der große Lord, gebildet, um im Frieden in ihren habitations, herrliche Aufenthaltsorte zu bleiben.
Mai können alle Götter, denen ich innerhalb ihrer Schongebiete gelegt, habe ein tägliches Gebet zu meinen Gunsten vor Bel und Nabu zu adressieren, diese meine Tage lang sein und können sie sagen zu Marduk meinen Lord, “Mai Kourosh (Cyrus) der König, die reveresthee und Kaboujiyah ( Cambyases ) sein Sohn…”
und: Nun da ich die Krone des Königreiches vom Iran, von Babylon und von Nationen der vier Richtungen auf den Kopf mit Hilfe (Ahura) Mazda setzte, ich verkünde, daß ich die Traditionen, Gewohnheiten und Religionen der Nationen meines Reiches und lasse nie irgendwelche meiner Gouverneure und Untergebenen unten an schauen oder sie beleidigen respektiere, bis ich lebendig bin. Ab sofort bis (Ahura) Mazda bewilligt mir die Königreichbevorzugung, ich auferlegt meinen Monarchy keiner Nation. Jedes ist frei, sie anzunehmen und wenn irgendein von ihnen Ausschüße es, ich nie auf Krieg beheben zu regieren. Bis ich der König vom Iran, von Babylon und von Nationen der vier Richtungen bin, lasse ich nie jedermann unterdrücke alle mögliche andere, und wenn es auftritt, nehme ich seine oder Rechtrückseite und bestrafe den Unterdrücker.
Und bis bin mich der Monarch, werde ich lasse nie jedermann Besitz der beweglichen und gelandeten Eigenschaften von den anderen durch Kraft oder ohne Ausgleich nehmen. Bis ich lebendig bin, verhindere ich unbezahlte, Zwangsarbeit. Zum Tag verkünde ich, daß jeder frei ist, eine Religion zu wählen. Bevölkeren Sie sind frei, in allen Regionen zu leben und einen Job aufzunehmen, vorausgesetzt daß sie nie andere Rechte verletzen.
Niemand konnten für Störungen seiner oder Verwandter bestraft werden. Ich verhindere Sklaverei und meine Gouverneure und Untergebenen werden verbunden Männer, und Frauen als Sklaven innerhalb ihrer eigenen Anordnengebiete auszutauschen zu verbieten. Solches Traditionen sollte rüber geabschaffen werden der Welt.
Ich implore zu (Ahura) Mazda, um mich folgen zu lassen, mit, meine Verpflichtungen zu erfüllen zu den Nationen vom Iran (Persien), von Babylon und von den der vier Richtungen.
ترجمه اسپانیائی منشور کوروش :
Soy Kourosh (Cyrus), rey del mundo, gran rey, rey poderoso, rey de Babylon, rey de la tierra Sumer y Akkad, rey de los cuatro cuartos, hijo de Camboujiyah (Cambyases), gran rey, rey de Anshân, nieto de Kourosh (Cyrus), gran rey, rey de Anshân, descendiente de Chaish-Pesh (Teispes), gran rey, rey de Anshân, progenie de una línea real interminable, que de belio de la regla y de Nabu acaricia, que kingship desean para sus corazones, placer. En medio de cuando pozo de I – dispuesto, Babylon entrado, instalé un asiento de la dominación en el palacio real el jubilation y el rejoicing. Marduk el gran dios, causado los inhabitations grandes-hearted de Babylon……………… me, intenté el diario para adorarlo. En mis hechos Marduk, el gran señor, rejoiced y a mí, Kourosh (Cyrus), el rey que lo adoraba, y a Kaboujiyah (Cambyases), a mi hijo, el descendiente (de mi) lomo, y a todas mis tropas él graciously dio su bendición, y en buen sprit antes de él glorificamos excesivamente su divinity alto. Todos los reyes que se sentaron en cuartos del trono, a través de los cuatro cuartos, del alto al mar más bajo, los que moraron en………………., todos los reyes del país del oeste, que moró en tiendas, me trajeron su tributo pesado y se besaron los pies en Babylon. De… a las ciudades de Ashur, de Susa, de Agade y de Eshnuna, las ciudades de Zamban, Meurnu, Der hasta la región de la tierra de Gutium, las ciudades santas más allá del Tigris que santuarios habían estado en ruinas sobre un período largo, los dioses que domicilio está en el medio de ellas, volví a sus lugares y contenido les en domicilios duraderos.
Recolecté juntos todos sus inhabitations y restauré (a ellos) sus viviendas. Los dioses de Sumer y de Akkad que Nabounids tenía, a la cólera del señor de los dioses, traído en Babylon. I, en hacer una oferta de Marduk, el gran señor, hecho para morar en paz en sus habitations, domicilios encantadores.
Mayo todos los dioses que he colocado dentro de sus santuarios para tratar un rezo diario en mi favor antes de belio y de Nabu, esos mis días pueden ser largos, y pueden ellos dicen a Marduk a mi señor, “mayo Kourosh (Cyrus) el rey, que thee de los reveres, y Kaboujiyah ( Cambyases ) su hijo…” Ahora que puse la corona del reino de Irán, de Babylon, y de las naciones de las cuatro direcciones en la cabeza con la ayuda (Ahura) de Mazda, anuncio que respetaré las tradiciones, los costumbres y las religiones de las naciones de mi imperio y nunca dejo a cualesquiera de mis gobernadores y subordinados mirar abajo encendido o insultarlos hasta que estoy vivo. De ahora encendido, hasta (Ahura) Mazda me concede el favor del reino, yo impondrá mi monarquía ante ninguna nación. Cada uno está libre aceptarla, y si de ellos los rechazos él, yo nunca resuelve en guerra reinar. Hasta que soy el rey de Irán, de Babylon, y de las naciones de las cuatro direcciones, nunca dejo cualquier persona oprimo cualquier otros, y si ocurre, tomaré el suyo o su parte posteriora de la derecha y penalizaré el opresor.
Y hasta mí soy el monarca, nunca dejo cualquier persona tomar la posesión de las características movibles y aterrizadas de las otras por la fuerza o sin la remuneración. Hasta que estoy vivo, prevengo el trabajo sin pagar, forzado. Al día, anuncio que cada uno está libre elegir una religión. Pueble están libre vivir en todas las regiones y tomar un trabajo a condición de que nunca violan las otras derechas.
Nadie se podían penalizar para las averías de sus o sus parientes. Prevengo esclavitud y obligan a mis gobernadores y subordinados a prohibir el intercambiar de hombres y de mujeres como esclavos dentro de sus propios dominios de la decisión. Tal las tradiciones se debe exterminar el mundo encima.
Imploro (Ahura) a Mazda para hacer que tiene éxito en satisfacer mis obligaciones a las naciones de Irán (Persia), de Babylon, y de los que esta’ de las cuatro direcciones.
ترجمه ایتالیائی منشور کوروش :
Sono Kourosh (Cyrus), re del mondo, re grande, re mighty, re di Babylon, re della terra di Sumer e di Akkad, re dei quattro quarti, figlio di Camboujiyah (Cambyases), re grande, re di Anshân, nipote di Kourosh (Cyrus), re grande, re di Anshân, discendente di Chaish-Pesh (Teispes), re grande, re di Anshân, progenie di una linea reale senza fine, di cui bel di regola e Nabu è, di cui il kingship vogliono per i loro cuori, piacere. Quando pozzo di I – disposto di, Babylon inserito, I installi una sede della dominazione nel palazzo reale in mezzo del jubilation e del rejoicing. Marduk il dio grande, causato ai inhabitations grandi-hearted di Babylon……………… me, ho cercato il quotidiano per adorarlo. Ai miei atti Marduk, il signore grande, rejoiced ed a me, Kourosh (Cyrus), il re che lo ha adorato ed a Kaboujiyah (Cambyases), al mio figlio, la prole (del mio) lombo ed a tutte le mie truppe graciously ha dato il suo blessing e nel buon sprit prima di lui abbiamo glorificato eccessivamente il suo alto divinity. Tutti i re che si sono seduti nelle stanze del throne, durante i quattro quarti, dalla tomaia al mare più basso, coloro che ha abitato………………., in tutti i re del paese ad ovest, che ha abitato in tende, mi hanno portato il loro tributo pesante ed hanno baciato i miei piedi in Babylon. Da… alle città di Ashur, di Susa, di Agade e di Eshnuna, le città di Zamban, Meurnu, Der fino alla regione della terra di Gutium, le città sante oltre il Tigris di cui i santuari erano stati in rovine su un periodo lungo, i dii di cui la residenza è nel midst di loro, ho rinviato ai loro posti ed alloggiato loro nelle residenze durevoli.
Ho raccolto insieme tutti i loro inhabitations ed ho ristabilito (a loro) le loro dimore. I dii di Sumer e di Akkad quale Nabounids ha avuto, alla rabbia del signore dei dii, introdotto in Babylon. I, all’offerta di Marduk, il signore grande, incitato per abitare nella pace nei loro habitations, residenze deliziose.
Maggio tutti i dii quale ho disposto all’interno dei loro santuari per richiamare una preghiera quotidiana nel mio favore prima del bel e di Nabu, quei i miei giorni possono essere lunghi e possono dicono a Marduk il mio signore, “maggio Kourosh (Cyrus) il re, che thee dei reveres e Kaboujiyah ( Cambyases ) il suo figlio…” Ora che ho messo la parte superiore del regno dell’Iran, di Babylon e delle nazioni dei quattro sensi sulla testa con l’aiuto (Ahura) di Mazda, annuncio che rispetterò le tradizioni, abitudini e religioni delle nazioni del mio impero e mai non ne lascio c’è ne dei miei regolatori e subalterni osservare giù sopra o insultarlo fino a che non sia vivo. D’ora in poi, lavorare (Ahura) a Mazda mi assegna il favore di regno, io imporrà il mio monarchy a nessuna nazione. Ciascuno è libero accettarla e se qualunque di loro scarti esso, io non risolve mai sulla guerra regnare. Fino a che non sia il re dell’Iran, di Babylon e delle nazioni dei quattro sensi, non lascio mai chiunque oppress alcuni altri e se accade, prenderò la sua parte posteriore di destra e penalizzerò il oppressor.
E fino all’sono il monarca, mai non lascio chiunque prendere il possesso delle proprietà mobili ed atterrate degli altre da forza o senza compensazione. Fino a che non sia vivo, impedisco il lavoro non pagato e forzato. Al giorno, annuncio che tutto è libero scegliere una religione. Popoli sono libero vivere in tutte le regioni e prendere un lavoro a condizione che non violano mai altri diritti.
Nessuno hanno potuto essere penalizzati per i difetti dei suoi parenti. Impedisco lo slavery ed i miei regolatori e subalterni sono obbligati proibire scambiare gli uomini e donne come schiavi all’interno dei loro propri dominii di regolamento. Tale tradizioni dovrebbe exterminated il mondo sopra.
Imploro (Ahura) a Mazda per incitarlo a riuscire a rispettare i miei obblighi alle nazioni dell’Iran (Persia), di Babylon e di quei dei quattro sensi.
ترجمه قسمت اول از منشور کوروش به زبان روسی :
Я — Кир, царь мира, великий царь, могучий царь, царь Вавилона, царь Шумера и Аккада, царь четырех стран, сын Камбиса, великого царя, царя города Аншана, внук Кира, великого царя, царя города Аншана, потомок Теиспа, великого царя, царя города Аншана, отрасль вечного царства, династия которого любезна Белу и Набу, владычество которого приятно их сердцу. Когда я мирно вошел в Вавилон и при ликованиях и веселии во дворце царей занял царское жилище, Мардук, великий владыка, склонил ко мне благородное сердце жителей Вавилона за то, что я ежедневно помышлял о его почитании. Мои многочисленные войска мирно вступили в Вавилон. Во весь Шумер и Аккад я не допустил врага. Забота о внутренних делах Вавилона и обо всех его святилищах тронула меня, и жители Вавилона нашли исполнение своих желаний, и бесчестное иго было с них снято. Я отвратил разрушение их жилищ и устранил их падение. Моим благословенным деяниям возрадовался Мардук, великий владыка, и благословил меня, Кира, царя, чтущего его, и Камбиса, моего сына, и все мое войско милостью, когда мы искренне и радостно величали его возвышенное божество. Все цари, сидящие во дворцах всех стран света, от Верхнего моря до Нижнего… и в шатрах живущие цари запада, все вместе принесли свою тяжелую дань и целовали в Вавилоне мои ноги. До Ашшура и Суз: Агаде, Эшнунак, Замбан, Метурну, Дери, вместе с областью земли Гутиев, города по ту сторону Тигра, основанные с древних дней, богов, живущих в них, вернул я на их места и дал им обитать там навеки. Всех их жителей собрал я и восстановил их жилища. И богам Шумера и Аккада, которых Набонид, к гневу владыки богов, перенес в Вавилон, дал я, по повелению Мардука, великого владыки, невредимо принять обитание в их чертогах «Веселия сердца». Все боги, возвращенные мною в свои города, да молятся ежедневно пред Белом и Набу (Нево) о долготе дней моих, замолвят за меня милостивое слово и скажут
Мардуку, моему владыке: да будет Киру, царю, чтущему тебя, и Камбису, его сыну