رستاخیز نوین ایران و راه به پیروزی رساندن آن

رستاخیز نوین ایران و راه به پیروزی رساندن آن

ارزیابی موقعیت امروز

 

هزارو چهارسد سال چیرگی استعمار فرهنگی عرب بر ایران که اسلام نامیده شد ،تسلیم و سپس خو گرفتن نسلهای پی درپی ایرانیان به این استعمار وحشتناک کهپیامد آن در هم شکسته شدن فرهنگ، هویت و شناسه ایرانیان واز دست دادناستواری به خود بود سبب گردید که موجوداتی فریبکار بنام « آخوند» که از شکمهمین استعمار زائیده شده بودند به آسانی مردم را فریب داده و بر ایرانحاکم شوند.

امروزسی سال از آن زمان میگزرد. ولی هنوز فرمانروائی مطلق آنها بوسیله کشتار وشکنجه و سنگسار و تازیانه… که در هیچ دورانی از تاریخ ایران سابقه نداشتهپابرجاست.

دردرازای این زمان هزاران نفر از میهن گرایان، آزادی خواهان وکوشندگان ازطیفهای گوناگون سیاسی جان خود را از دست دادند، بسیاری در زندانها بسرمیبرند و میلیون ها نفر دیگر ناچار به آوارگی و اسارت گردیده و سرخورده بهچهار گوشه جهان پناهندهشده اند.

دراین شرایط سرنوشت ساز که ایرانیان میبایستی از هر زمان دیگری بهم نزدیکشده دست در دست یکدیگر گزاشته،اندیشه و دلهای خود را به هم نزدیک کرده،نیرو های خود را بهم پیوند داده و یک صدا نیروهاِ ی اهریمنی ریا و فریب رادر هم بکوبند به دلیل در هم شکستگی هویتی و فرهنگی و در نتیجه نداشتن پختگیسیا سی به گروهکهای کوچکی بخش شده و آغاز به سرکوبیدن یکدیگر کردند. درنتیجه یک اپوزیسیون سازمان داده شده و یک دستگاه رهبری نیرومند نتوانست پایبگیرد و این کوته بینی درد آور سبب شد که پس از سی سال تا به امروز حکومتآخوندان پا بر جا بماند


در جستجوی یک ابزار نبرد و

و پیدایش یک اندیشه بزرگ

ازهمان روزهای نخست چندی از خردگرایان میدانستند که نبرد ما با جمهوری اسلامی نه سیاسی است ، نه نظامی است و نه اقتصادی است. نبرد ما تنها و تنهایک نبرد فرهنگی است. اگر در این نبرد فرهنگی پیروز شویم فرهنگ استعماریعرب ( اسلام) را برای همیشه از ایران بیرون خواهیم انداخت و دل و روان واندیشه ایرانیان را از آن پاک خواهیم کرد. اگر شکست بخوریم فرهنگ استعماریعرب برای سد ه های دیگر بر ایران چیره خواهد ماند و ایرانیان باز ناگزیرخواهند شد روزی 17بار بسوی کشور عربستان سر خم کنند و پیشانی خود را بهخاکی که از آن کشور آورده شده بمالند و خدا و پیغمبر و کتاب آسمانی و تمامافراد مقدس آنها عرب باشند و مغز های خود را در خرافات و دروغها و اراجیفآنها شستشو دهند.

برایآماده کردن خود برای این نبرد فرهنگی میبایست نخست فرهنگ در هم شکسته ایران را باز سازی کرد و هویت و شناسه و نیروی از دست رفته آنرا به آن بازگرداند. میبایست با آرامش با یک دید گاه نوین به ژرفنای چند هزار سال تاریخایران رفت و در درازی این راه ارزشهای انسانگرائی، پیشرونده و پیشبرندهآنرا پیدا کرد و آنها را بزمان ما یعنی به سده بیست و یکم آورد.

اینارزشها را میبایست نخست، از گرد و خاک تاریخ زدود وسپس از پراکندگی نجات ومحکم بهم جوش داد، نماد های آنرا زنده کرد و همچون یک ایده الوژی پیشبرنده و سازگار با زمان ما بازسازی نمود، و مانند ابزاری نیرومند در برابر ایده الوژی عرب یعنی اسلام بکار گرفت.
بزرگترین ضعف یک فرهنگ پراکندگی ارزشهای آنست. این ارزشها هر اندازه هم انسانگراخردگرا و آزاداندیش باشند اگر در ساختمان بندی یک ایده والوژی فرهنگینیرومند سازمان داده نشده باشند بعنوان یک ابزار در یک نبرد فرهنگی کاربردنخواهند داشت و در برابر یک فرهنگ دیگری با ارزشهای ضد انسانی، ضد خرد و ضدآزادی ولی سازمان داده شده از پای در خواهد آمد. تجربه شکست قادسیه در 1400 سال پیش و شکست آرزوها و امال ایرانیان برای رسیدن به تمدنی که شایستهآن بودند درسی سال پیش که رونوشتی از همان شکست نخست بود درستی گفته بالارا به روشنی تائید میکند.

اینبازسازی فرهنگی کار ساده ای نبود. برخورد سهمگین فرهنگ عرب ( اسلام) بافرهنگ ایرانی ( فرهنگ زرتشت) سبب شده بود که در درازای زمان فرهنگ سومی برای ایرانیان شکل بگیرد و آن خو گرفتن به زندگی در دو گانگی و تناقض وکوشش برای آشتی دادن واپسماندگی و پیشرفت بود.
دراین شرائط ، انسان ایرانی از درون تکه تکه گردید و یک تکه آن در جنگ با تکهدیگر شد. او انسانی شد بدون نماد و هویت فرهنگی . نمادهای ایرانیان همگیخورد شده بودند. به آنها گفته بودند زرتشت آتش پرست و دو خدائی است، کوروشآدم کش و یهودِ ی گراست ، دوران پیش از اسلام در ایران دوران جاهلیت بوده وایرانیان هیچ تمدنی نداشته اند و این عربها بودند که به ایرانیان تمدن یاددادند…غیره و غیره. برعکس فرهنگ عرب تمام نماد های خود را زنده نگاهداشته بود، اله و پیغمر و قرآن وامامانشان را بدوران ما آورده بودند و آنهارا تقدس میکردند و برای آنها انسانهای دیگر را میکشتند یا برای آنهاجان میدادند..

تمام فرهنگ پس از اسلام ایرانی از فردوسی تا حافظ از این نبرد درونی درد آور وازاین جدائی بزرگ انسان ایرانی از خویشتن خویش و کوشش او برای پیدا کردنخود وهویت و نماد های فرهنگی خود سخن میگویند.

دراین فضای آشفته و پاره پاره شده و در جستجوی یک ابزار نیرومند نبرد و پادزهری برای از میان بردن این مصیبت چندی از اندیشمندان وخردگرایان دلاورایرانی، مرد وزن ، خود پرستی مرسومی را کنار گزاشته و بیباکانه، چه در درونوچه در بیرون از ایران، از همان روز های نخست برای پیدا کردن راه چاره ایبه صحنه آمدند و با هم همپیوند شدند. در این راه می بایست از بهترین مغزهای ایرانی که در سراسر جهان پراکنده شده بودند بهره گرفت و از همگی چاره جوئی کرد. در آرامش و در دوری از جار و جنجال. همانند « هزار فرزانگان» که درتاریخ ایران توانسته بودند شعله آتشی را که از گزشته های دور در دل هرایرانی سو سو میزد زنده نگاه دارند آنها هم آغاز بکار کنند.

یکی از پرسشهای مهمی که خردگرایان از خود میکردند این بود که آیا کشور های دیگری در جهان بوده اند که در تاریخ خود چنین مصیبتی را تجربه کرده اند ؟ واگر آری پاد زهری را که آنها پیدا کرده بودند چه بوده؟ پاسخ به این پرسشنیاز به کمی پژوهش داشت.

برایپیدا کردن الگو و مدلی در تاریخ جهان که شباهتی به رژیم اسلامی در ایرانامروز داشته باشد می بایستی به قرون وسطای اروپا در سده های میان سده ششم وسیزدهم که بنام «کفر بزرگ» معروف شده رفت. در این زمان وحشت و فشار بوسیله کلیسای مسیحی چنان بر مردم وارد میشد که کم کم جنبش « رنسانس» یعنی نوزادی یا رستاخیز را بوجود آورد.

راهیکه اروپاائیان برای نوزادی خود و در نتیجه بازسازی هویت در هم شکسته خوددر پیش گرفتند راهی بود که آنها را به تاریخ پیش از چیرگی مسحیت یعنیبدوران یونان و روم میبرد. با اینکه یونان و رم سده ها بود که ویران شدهبودند و اروپائیان از تاریخ یونان و رم چیزی نمیدانستند ولی با کوشش زیادآنرا بازسازی و حتی ایده الیزه کردند تا بتوانند از آن ابزاری برای نبردفرهنگی در برابر کلیسای مسیحی بسازند. برای به پیروزی رساندن این جنبش مردمان از هر طیفی از جامعه در آن شرکت کردند. رنسانس در اروپا بیش ازچهارسد سال به درازا کشید چون آنها بر خلاف امروز نه اینترنت داشتند نه تلویزیون ونه رسانه های گروهی امروزی. برای آنکه خبری از رم به پاریس برسدبیش از یکماه بدرازا میکشید و انهم خبر بگوش تنها چند نفر میرسید.

اگر اروپائیان توانستند از فرهنگ فراموش شده و در هم شکسته یونان و رومابزاری نیرومند برای مبارزه با فرهنگ مسیحی بسازند و پیروز شوند و به دوران روشنائی برسند چرا ایرانیان با داشتن یک میراث فرهنگی چنین پویا و نیرومندنتوانند در برابر یک فرهنگ بیگانه بدوی که 1400 سال است بر اندیشه و آبرو وجان و شرف آنها چیره شده از فرهنگ خود ابزار های لازم را برای یک رستاخیزبزرگ در ایران نسازند و انرا به پیروزی نرسانند؟
این اندیشه بزرگی بود که میبایست روی آن کار شود، بسیار هم کار شود.

اینراه را فردوسی بزرگ هزار سال پیش کوشش به رفتن کرده بود و توانسته بود درشرائط و دشواریهای زمان خود بخش بزرگی از هویت پیش از اسلام ایرانیان رانجات دهد. ولی رخداد های دوران ما نشان داد که کوششهای او کافی نبود. چونهنوز ویروس استعمار فرهنگ عرب پا بر جا بود و مغز و روان ایرانیان را ضهاکوار می مکید. این ویروس منتظر بود تا در درازای سده ها از نسلی به نسلدیگری سرایت کرده تا در دوران ما درآغاز سده بیست ویکم سه نسل از ایرانیانرا یکجا قربانی کند.

استواری به خود و آغاز روشنائی

زمانییک ملت میتواند بگوید « من از یک فرهنگ پویا و نیرومند » برخوردارم که اینفرهنگ بتواند در زمان نیاز مانند ابزاری نیرومند در دست او اورا از تاریکیها و سر افکندگی ها رهائی دهد. پس ما که همیشه از فرهنگ و تاریخ چندینهزار ساله به خود بالیده ایم کجاست آن ابزار های رهائی بخش؟ پس چرا اینهمه سردرگمی؟ این روشن استکه احساسات برخواسته از خشم و ناسزا گوئی نمیتواتند پیروز شود. این هم روشناست که ایده الوژی و اندیشه های برخاسته از فرهنگ غرب نمیتواند در براندازی فرهنگ استعماری عرب(اسلام) در ایران کار ساز باشد. نه تنها این ایدهالوژی ها در رابطه با ویژگیهای تاریخی، فرهنگی، اجتماعی ، اقتصادی و جغرافیائی غرب درست شده ودردرازای زمان شکل گرفته بلکه همین ایده الوژیهاامروز ناتوانند در برابر هجوم اسلام در کشورهای خود در اروپا، امریکا یا کانادا مقاومت کنند.

گفتگو از « حقوق بشر» یا «دموکراسی» در یک کشور اسلامی جز یک خود فریبی بزرگ و یک فریبکاری بیش نیست.

آیاشما از میان 56 کشور اسلامی یک کشور را می شناسید که « حقوق بشر» در آناجرا شده باشد یا امکان اجرا شدن باشد ؟ آیا شما از میان 56 کشور اسلامی یککشور را می شناسید که « آزادی اندیشه و گزینش» در آن اجرا شده باشد یاامکان اجرا شدن باشد ؟

و آیا شما از میان 56 کشور اسلامی یک کشور را می شناسید که « برابری زن ومرد» در آن اجرا شده باشد یا امکان اجرا شدن باشد ؟

بنابراین میبایست خود فریبی راکنار گزاشت و مانند فولاد به این اندیشه استوار شد کهتنهادر فرهنگ خرد گرای ایران که گرد تاریخ از آن زدوده شده باشد میتوان پادزهری برای این مصیبت یافت. پس باید به ژرفنای چند هزار سال تاریخ و فرهنگایران در جستجوی نیروی زنده، انسانگرائی و خردگرائی آن رفت و آنرا به سدهبیست و یکم آورد و از این نیرو بهره گرفت.

 

کشف بزرگترین ابزار یک نبرد آزادی بخش:

گاتهای زرتشت

درژرفناترین نقطه فرهنگ خرد گرای ایران، جائی که نمیشد فراتر رفت کتابی پیداشد که چهارهزار سال بود مانند خورشید میدرخشید ولی چشمهای نابینا شده مااز گرد و خاک آشفتگی اندیشه ای و روان پارگی رنج آور که در پیامد استعمارفرهنگی عرب بوجود آمده بود آنرا نمیدید. و این کتاب ، کتاب« گاتها ، سرودههای اهورائی زرتشت» بود.

چندنفر از ایرانیان این کتاب را که کل فرهنگ خردگرای ایران بر پایه و بنیادآن بنا شده میشناختند؟ اگر ایرانیانی را که دلاورانه نخواستند در 1400 سالپیش پشت خود را در برابر تازیان خم کنند و ما به آنها « زرتشتیان»میگوئیمجدا کنیم، در زمان پیش از انقلاب اسلامی شاید هزار نفر هم نام « گاتها» رانشنیده بودند. ولی تا بخواهید «روشنفکران» وطنی میتوانستند نامها و کتابهایامامان تازی وآخوندان تازی پرست و نامها و کتابهای نویسندگان غربی را کهاصلن چیزی از ایران نمیدانستند یا حتی نمیدانستند ایران کجاست برای خودنمائی هم که شده ردیف کرده و به رخ دیگران بکشند.

اگرامروز جوانانی که قربانی نادانی پدران خود شدند از خود بپرسند چگونه شد کهاین « روشنفکران» خود را به این آسانی به نادان ترین و کودن ترین افرادجامعه ایرانی یعنی آخوندان فروختند پاسخ اینست که اینها با اینکه تیتر هایدهن پر کن پروفسور و دکتر و مهندس.. پشت نام خود میکشیدند به فرهنگ و تاریخایران همان دیدی را داشتند که یک غربی جهانگرد داشت: یعنی یک “فرهنگ موزه ای” یا ” باستانی” !


تمام نیرو و جان این فرهنگ را در زندان « باستانی» و « موزه ای» که فراورد امپریالیزم انگلیس و فرانسه در سده نوزدهم بود در بند کشیده بودند. ولی درعوض نیروی فرهنگ عرب و نماد های آنرا زنده و آزاد گزاشته و بوسیله آنمیتوانستند ده ها هزار ایرانی را به خیابانها بکشند تا سرو صورت خود را باسینه زدن و قمه زدن برای یک عرب که 1400 سال پیش بدست پسر عموی خود کشتهشده خونین و مالین کنند. اگر ایرانی سر در گم نمیدانست « گاتها» چیست ولیهمین ایرانی شوستشوی مغزی داده شده به خوبی میدانست قران چیست و کوچکترینبی احترامی را به آن نمی بخشید. اگر همین ایرانی سر در گم روزی 17بار بسویکشور عربستان سر خم میکند و پیشانی خود را به خاکی که از آن کشور آورده شدهمیمالد ولی همین ایرانی مانند یک توریست غربی به آرامگاه کوروش
نگاه میکرد، یعنی فقط یک ساختمان کهنه و فرسوده را میدید.


این بیچارگی بزرگ فرهنگی و در هم شکستگی هویتی یک ملت است. زمانی که ملتی به مقدسات خود بی اعتنا شد ناچار است که مقدسات بیگانگان را بپرستد و به بردگیو سر سپردگی آن فرهنگ بیگانه در بیاید و کشور خودش را دو دستی بهنمایندگان آن فرهنگ بیگانه تحویل دهد.
اگربه یکی از این « روشنفکران» میگفتید فقط سه دقیقه از فرهنگ پیش از اسلامایران سخن بگوید یا فوری گنگ میشد یا دشنام و ناسزا را برای پنهان کردننادانی خود در این زمینه روانه میکرد.


مگراین فرهنگ پیش از اسلام ایران نبود که به ایرانیان اجازه داده بود دردرازای 1200سال یا تنها ابر قدرت جهان باشند یا یکی از دو ابر نیرو در دنیاباشند ؟ مگر نیروی این فرهنگ پیش از اسلام ایران نبود که به ایرانیاناجازه داده بود کوروشها را در دامان خود بپروراند و نخستین فرمان آزادیمردمان را در جهان تدوین کند ؟ مگر این فرهنگ پیش از اسلام ایران نبود کهبه ایرانیان اجازه داده بود سه فروزه جاودانی اندیشه نیک؛ گفتار نیک وکردار نیک را به جهانیان بشناساند ؟ و از شکم و ریشه همین فرهنگ بود که پساز تازیان فردوسی ها، خیامها، مولوی ها ، سهراوردی ها… و حافظ ها بیرونآمدند.


گاتهای زرتشت بمب اتمی ایرانیان در نبرد با استعمار
فرهنگی عرب ( اسلام) در ایران و خرافه زدائی از جامعه

نزدیکبه چهارهزار سال پیش زرتشت آموزگار بزرگ ایران زمین چکیده جهان بینی واندیشه خود را در هفده سروده بیان کرد. این هفده سروده که گاتها نامیدهمیشوند بی هیچ کم و کاستی امروز بدست ما رسیده . زبان گاتها پس از میانرفتن هخامنشیان بکلی فراموش میشود و این فراموشی بیش از دو هزار سال بدرازامیکشد. عده ای از پیروان زرتشت که درود جاودانه ما بر آنها باد این سرودهها را بی آنکه معنی آنها را بفهمند از بر کرده
ودر نیایشگاه ها میخواندند. در سده سوم برای اینکه آوای این زبان فراموششده هم از یادها نرود خط بسیار کاملی را برای آن درست کردند و آنرا نوشتند. 1500 سال بعد در سده هجدهم زبان گاتها کشف شد و این کشف بسیار مهم دروازهبزرگی را بر روی ریشه بسیاری از فلسفه های جهان گشود و پژوهش های بسیاری درباره آن بویژه در کشور های غربی صورت گرفت.

آخرین ترجمه آن مستقیمن از زبان گاتائی ( لهجه ای از زبان آریائی که زبان زرتشتبود ) چهار سال پیش در کانون ما بزبان پارسی وسپس در آمریکا بزبان انگلیسیترجمه شد و بزودی ترجمه فرانسه آنهم در فرانسه به چاپ خواهد رسید.

کتاب گاتها نه یک دین است و نه یک مذهب. گاتها یک جهان بینی، و یک راه و روش زندگی است که بر روی آزادی گزینش و انتخاب هر فرد بنا شده.

هدفاز زندگی در گاتها پی ریزی یک زندگی شاد و خوشبخت در این جهان خاکی است. این خوشبختی میسر نیست مگر اینکه همگان ، نه تنها زنان و مردان ، بلکهجانوران و گیاهان هم شکوفا شده و دراین خوشبختی شریک باشند. از نخستین رویهتا آخرین رویه گاتها از شیوه و چگونگی ساختن یک زندگی خوشبخت و آسوده و یکجامع پیشرو وآزاد گفتگو میکند. بسختی باور کردنی است که این سخنان کهنزدیک به 4000سال پیش ایراد شده چگونه اینهمه طراوت و تازگی خود را نگهداشته بگونه ای که از هر فلسفه مدرن امروزی پیشرو تر، با خرد تر و نورانیتر است. در این کتاب نه اینکار را بکن یا آن کار را نکن است ، نه این چیزرا بخور آن چیز را نخور است، نه این لباس را بپوش آن لباس را نپوش است. نهگناه و صواب است و نه دستور و فرمان.
درگاتها بزرگترین یار و یاور مردمان برای پی ریزی یک زندگی خوشبخت « راستی» است و بزرگترین دشمن دروغ و ریا کاری است. خدای زرتشت، اهورامزدا، خدای خرداست.

اوخوشبختی و شادی و شکوفائی را برای جانداران این زمین آفریده تا از آن بهرهبگیرند .او آزادی گزینش را آفریده تا انسانها بتوانند راه و روش وشیوهزندگی خود را به دل خواه خود گزینش کنند. او آرامش را آفریده تا مردمانزندگی اسوده داشته باشند. او اندیشه نیک را آفریده تا زنان ومردان را بهسوی بخش پرفروغ زندگی راهنمائی کند. او چیرگی به خود را آفریده تا مردمانرا از لغزشهای نا خواسته زندگی دور نگاه دارد. و سرانجام او رسا ئی و تکاملرا آفریده تا انسانها بتوانند هر دم روان و بینش درونی خود را در پهنه هایجهان غیرمادی مینوی گسترش داده و در جاودانگی با نور ادغام شوند.

زمانیکه گاتهای زرتشت به خوبی فهمیده شد آنگاه نیروی درونی فرهنگی را که بهایرانیان اجازه داده بود در این جهان سربلند زندگی کنند و سایر ملتها را همبه بالا بکشند و همتراز خود در بیاورند بهتر دریافته خواهد شد.و در این راستا بادریافتن درست گاتهای زرتشت چکامه های فردوسی، خیام، مولوی، نظامی،سعدی و حافظ هم جلوه دیگری بخود خواهند گرفت و ایرانیان به جای خواندن آنهادر میهمانیها این چکامه ها را زندگی خواهند کرد. چون جدائی ایرانی ازفرهنگ خودش از میان رفته و با آن یکی شده است.

 حکومت دریک جامعه گاتائی چگونه است ؟

دریک جامعه گاتائی که زیر بنای فرهنگ ایران است بزرگترین فضای کوشش و فعالیتبرای هرگونه اندیشه سیا سی ،اقتصادی، اجتماعی ، هنری باز خواهد بود. چونآزادی گزینش یکی از مهمترین پایه های بنیادین این فرهنگ است هرکس میتواند وباید اندیشه و گفتنی های خود را آزادانه بیان کند و شیوه زندگی خود راانگونه که دلخواه خود اوست برگزیند.

جامعه گاتائی جامعه ایست خرد گرا، آزاد اندیش؛ فراگروهی و فرا مسلکی. برابری زن ومرددر این جامعه بنیادین است. حتی اهورا مزدا خدای زرتشت هم از دیدگاه دستور زبان از دو ویژگی زن ومرد برخوردار است.

دراین جامعه هیچ کس شهروند درجه دو نخواهد بود و هرکس میتواند و باید درزندگی اجتمائی شرکت کرده و برای آبادانی کشور و خوشبخت زیستی خود، مردمان وسایر جانداران بکوشد. جامعه گاتائی هر زن و مردی را تشویق میکند که خود یکخلاق و افریدگار در هر زمینه شود و در پخش دانه های خرد و دانش وبهتر کردنزندگی به مردمان زیر ستم کشور های دیگرهم کمک کند.

شکل حکومت در چنین جامعه ای بصورت گزینشی است. از دیدگاه نویسنده این نوشتاردر کشوری مانند ایران که از تیره های گوناگون درست شده ـــ و بی گمان با پیریزی چنین جامعه ای بسیاری از کشور های آسیای مرکزی هم آزادانه به آنخواهند پیوست ــ داشتن یک حکومت پادشاهی آزادمنش که تنها بعنوان یک نماد ومحور همبستگی عمل کند مورد نیاز است. ولی نیروی حقیقی در دست نمایندگانگزیده مردم خواهد بود. و کشور بوسیله
دولت که از سوی نمایندگان ملت برگزیده میشود اداره خواهد شد.
آیرانی خلاق و آفریده گار شده دیگر نیازی ندارد خود را همچون یک فتوکپی ناقص ازفرهنگ غربی در آورد و ایده الوژی های آنها و سیستم حکومتی آنهارا در بستبپزیرد.

درسالهای گزشته ایرانیان بگونه ای خود جوش در بسیاری از کشور های جهان انجمنهای گوناگونی که هر روز تعداد آنها بیشتر میشود درست کرده اند که هدف وآرمان آنها در جهت آرمانی است که در این نوشتار از آن سخن رفته است. چه خوباست که این انجمنها با تمام قشرهای جامعه چه در ایران و چه در بیرون ازایران یعنی در هر کشوری که زندگی میکنند پیوند برقرار کرده و از هر گونهکمک و مهربانی و نظرخواهی به آنها دریغ نکنند و این فرهنگ را به آنهابشناسانند. ما باید عملن نشان بدهیم که فرهنگ ایرانی فرهنگ مهر و دوستی وخنده روئی و زیبائی است.

 پرچم ایران چه خواهد بود؟

پرچم تاریخی و فرهنگی ایران از هزاران سال پیش تا تسخیر ایرا ن بوسیله تازیان « درفش کاویانی» یعنی پرچم سه رنگ سرخ و زرد و بنفش با تصویر خورشید درخشاندر میان آن بوده. این پرچم از دل فرهنگ استوره ای ایران با فلسفه نبرد دربرابر ستم و بر قراری آزادی بوجود آمده. دراین داستان کاوه آهنگر که در ایناستوره نماد مردم و ملت است و ضهاک مار دوش عربی که مارهای دوش او نیاز بهتغذیه مغز جوانان داشتند و نماد خرافات و نادانی و شستشوی مغزی است حکومترا از پادشاهی بنام فریدون غصب کرده بود.
سرانجام این حکومت ستمگر با شورش کاوه که پیشبند خود را مانند پرچمی درمیاورد با پیروزی پایان میپزیرد و فریدون آزادمنش را دو باره به فرمانروائیمیرساند.

بهر روی اگر پرچم درفش کاویانی روزی بخواهد دو باره پرچم ایران شود باید از مردم نظر خواهی و رای گیری گردد.

پاک سازی زبان از آلودگی واژه های عربی

استعمار فرهنگی عرب در درازای این1400 سال سخت کوشیده تا با وارد کردن واژه هایخود در زبان پارسی؛ نخست این زبان را آلوده و ناتوان کرده و سپس از میانببرد. خوشبختانه قهرمانی مانند فردوسی 1000 سال پیش از تاریکیها بلند شد واین زبان را نجات داد. ولی از سده پانزدهم به آنسو با آمدن شیعه گری وپیدایش موجودی بنام « آخوند» دوباره ورود میکرب واژه هآی عربی در زبانپارسی شدت گرفت و تا امروز ادامه دارد.

زمانیکه ایرانیان بتوانند کشور خودشان را باز پس بگیرند و استقلال فرهنگی خودرا پیدا کنند،درمان این بیماری هم ساده خواهد بود. در این زمان کودکان راباید در کودکستان ها از روز نخست در فضای زبان و واژه های پارسی ناب وازآلودگی رها شده وارد کرد. در سالهای بالاتر هم میشود به آنها واژه هایعربی که در چکامه های ایرانی وارد شده آموخت تا پیوند آنها با این چکامه هاپاره نشود.

 دشمنانی که ایرانیان برای رسیدن به یکجامعه خوشبخت و پیشرو جلوی خود خواهند یافت

این دشمنان را میتوان به چند گروه بخش کرد:

1ـکشورهاِی غربی مانند انگلیس و آمریکا مایل نیستند که ایرانیانی که هویتخود را بازسازی کرده و با فرهنگ خود آشنا شده اند قدرت بزرگی در جهان بشوندو منافع آنها را به خطر بیندازد. آنها با تاریخ ایران آشنا هستند ومیدانند که ایرانیان دست کم 1200سال سابقه ابر قدرتی داشته اند و حق همدارند که بترسند.


بنابراین عمل کرد ما در این زمینه باید بسیار خردمندانه و با ظرافت همراهباشد. ما باید به آنها بپزیرانیم که فرهنگ ایرانی فرهنگی است صلح جو و باهیچ ملت و کشوری سر دشمنی ندارد و در نهایت میتواند از بهترین دوستان همهکشورها باشد.

2ـکشور های عربی و اسلامی همسایه که از « ضد اسلامی» بودن مردم ایران بوحشتخواهند افتاد ممکن است کوشش به خرابکاریهائی بکنند . ما باید به آنهااطمینان بدهیم که ما به هیچ روی ضد اسلام نیستیم. اسلام تا زمانی که با ماکاری نداشته باشد و در بیرون از مرز های ایران بماند ماهم با او کارینخواهیم داشت. اسلام فرهنگ عرب است و این حق عربهاست که از فرهنگ خودپاسداری کنند همانگونه که این حق هر ایرانی است که از فرهنگ خود پاسدارینماید.

3ـعده ای از « روشنفکران وطنی» که برای نخستین بار چیزهائی را در این نوشتارمیخوانند که هیچ گاه نشنیده اند و در نتیجه و بیدرنگ بدون آنکه یکبار دیگرآنرا بازخوانی کنند جبهه خواهند گرفت.


البتهحق هم دارند چون سخنانی مانند « بازسازی هویت» ، « بازگشت به خویشتن خود» ، « رهائی از فرهنگ استعماری عرب ( اسلام)» ، « جهان بینی گاتها»،« رفتن بهژرفنای تاریخ ایران برای پیدا کردن ارزشهای انسانگرایانه، خردگرایانه وپیشبرنده » و غیره برای این گروه از انسانها نا اشناست. چون این واژه ها رانمیتوانند در فرهنگنامه های غربی پیدا کنند.
آنها چشم براهند تا غربیان برای آنها « سیستم» بسازند و یک پسوند “… ایزم” در پایان آن بگزارند تا مورد پزیرش آنها واقع شود.

تنهاراه عمل در برابر این « روشنفکران» بی تفاوتی است. چون ساختمانبندی اندیشهای آنها در غالب « سیستم های» بی در و پنجره سالهاست منجمد شده و مانندسنگ خارا گردیده و هیچ خردی در آن تاثیرپزیر نخواهد بود.

4ـعده ای از پولداران خود بزرگ بینی که احساس کرده اند با نشان دادن رنگ پولبه این و آن و این و آن را خریدن در این راه عقده های ارضا نشده خود راآبیاری کرده و شهرتی برای خود در این زمینه دست وپا کنند و همزمان با ندانمکاریهای خود این جنبش را به بی راهه بکشانند.
چندیپیش در یک گرد هم آئی برای پی ریزی یک انجمن یکی از همین پولدار ها نشانداد که به آسانی میتواند « تقیه اسلامی» یعنی دروغ را وارد این جنبش کرده وبا کمک پیشکارچاپلوسش که از بوی پول مست شده و او را مرتب « باد» میکردخود را در مقام « آیت اله عظمائی » حس کند.

ماباید در برا بر این سد ها وبگو مگوهای فرسایشی که حرکت ما را کند میکند باخرد وسنجش و دلاوری بسیار عمل کنیم و اینباربه هیچ روی اجازه ندهیم کهرستاخیز بزرگ مردم ایران که پس از 1400 سال استعمار فرهنگی عرب این موقعیترا پیدا کرده که به پیروزی برسد، بدست بیگانگان یا بدست « خودیهای» خودپرستبه کج راهی رود و راستی و نیک اندیشی یعنی نیروی بنیادین خودرا از دستبدهد.

دکتر خسرو خزاعی ( پردیس)

9 نوامبر 2009

 

نگاهی تازه اما کهن به دین ایرانی

نگاهی تازه اما کهن به دین ایرانی

بهدینی – نیک دینی – شاد دینی “

به خامه موبد کامران جمشیدی

دین وآیین کهن ایرانی، دینِ بینش و آگاهی، دین راستی و درستی، دین خرد وداد، دین شادزیوی و شادباشی و در یک کلام دین بهی و نیکی و نیکویی است. اینکه چه کسی یا چه کسانی و در کجای تاریخ، این سراندیشه ها را درانداختند وبرپایۀ آنها دین و آیین پروراندند و با آن زندگی کردند، کمتر مهم است تاخود این سراندیشه ها. در تاریخ ما، این سراندیشه ها با نام زرتشت گره خوردهاند و ما آن را گرامی میداریم. اینکه زرتشت چه هنگام می زیست و کجا میزیست و یا اینکه او پیامبر بود یا پیام دار، فیلسوف بود یا بینشور وآنچنان مهم نیست که آنچه به نام او برای ما بجای مانده است. آن یک شیوۀبینش، یک فلسفۀ زندگی، یک جهان بینی و یک سیستم باوری است که بر پایهسراندیشۀ های یاد شده بنا شده است و به انسان برای بودن و شدن و امید بهزندگی و آینده یاری می رساند. اما برای آنان که در این پرسش درمانده اند ویا آن را برترین پرسش به شمار می آورند که زرتشت پیامبر بود یا فیلسوف یا…. باید گفت که: زرتشت هم پیامبر بود و هم پیام آور و هم پیامدار هم فیلسوفبود (شیفتۀ خرد و دانش)، هم دانشمند زرتشت همۀ اینها بود چون که یک بینشوربود، چون که بینا بود، چون که می دید، چون که با همه اش می دید، با خردش،با اندیشۀ نیکش، با وهومنش. چون که می دید و می فهمید و می دانست که انساناز بنیاد در پی رها شدن از تار و پودِ بیم و نگرانی و تردید و ناامیدی وهمچنین ستم و بیداد و ناآرامی است. می دانست که او در پی رسیدن به شادی وخشنودی و امید در آرامش و داد است. او خشنودی خود را، در خشنودی همگان، درخشنودی “روان هستی” یا “گئوش اوروان” می دید که آن همانا زندگی است و هستیاست و جان. پس او یک بینشور بود او بر مبنای این دید ژرفش می دانست که آنچهبا اشا یا هنجار هستی برپایۀ راستی، نیکی، خرد و مهر، هماهنگ و همخوان استمی ماند و می پرورد و می گسترد و آنچه بر پایۀ دروغ است، می کاهد و راه میبندد و ویران می کند. او این ها را به ما گفت و گزینش را به ما واگذاشتزیرا انسان را آزاد می دید و می خواست، اما آگاه و مسئول. ما که در اینجهان هستیم، ما که به هر روی نشان داده ایم که چون نیروی گزینش داریم میتوانیم برگزینیم که خوب یا بد باشیم. ما یا باید بدی را برگزینیم یا نیکیرا. انسانِ بااندازه و هماهنگ و متعادل نیکی را برمی گزیند زیرا که همسازنده است و هم در ژرفای ناخودآگاهش آن را نیروی نگاهبان جانش و جانها میداند. این ضمیر ناخودآگاه، این بن هستی انسان، این بن هستی، دین انسان است،خدای انسان است. دینداری به مفهوم معنویت (مینوی)، یعنی نبریدن پیوند بابن دین، بن هویت (اهورا= هر آنچه هست) است. تعریف ما از نیکی آن است کهنیکی، آن است که هستی را نگاهبان است، هستی مند است، هستی بان است.

 

چرا 1768 سال پیش از میلاد

 

چرا 1768 سال پیش از میلاد


1768  سال قبل از میلادبرپایه محاسبات ریاضی دان معروفاستاد روانشاد ذبیح اله بهروز بدست آمده و جامعه زرتشتیان ایران و جهان ازحدود چهل سال پیش، پذیرفته و در تمام گاه شمارهای زرتشتیان از این مبنایتاریخی بهره می گیرند. از نظر زمانی نیز برپایه مستنداتی که در گات ها وبخش های دیگر اوستا آمده و زمان زندگی دامداری ایرانیان و گذر از زندگیکوچ نشینی به شهرنشینی را نشان دهد، نیز تایید می کند که زمان زندگیاشوزرتشت رابه هیچوجه نمی توان کمتر ازاین تاریخ دانست.

 

ازاینرو تاریخ1768 سال پیش از میلاد که سال به پیامبری رسیدن اشوزرتشت محاسبه شده وتاریخ گاه شمارهای رسمی زرتشتیان ایران و جهان می باشد، را پایین ترین حدیارزیابی می کنیم که می توان زمان زندگی اشوزرتشت را کاهش داد. و تا برپایهمستندات محکم تری، تاریخ دقیق تری به اثبات نرسد، از این مبنای تاریخیدرگاه شمارهای خود، بهره خواهیم برد.

 

لازم بذکر استکه هم میهن پژوهشگری به نام جناب آقای سورنا فیروزی نزدیک به دوسال پیشمدارکی به این انجمن موبدان ارائه داد و ادعا کردند که طبق محاسبات ایشان، زمانزندگی اشوزرتشت بایستی بیش از پنج هزار سال باشد،که انجمن موبدان مدارکارائه شده را به تعدادی از اساتید محترم اوستا شناس، ستاره شناس و باستانشناس داد که بخوانند و دیدگاه کارشناسی بدهند، که شوربختانه برخی از آنهاپاسخی ندادند و کسانی همانند خانم دکتر کتایون مزداپور و همکاران اوستاشناسو باستان شناسان، این موضوع را کاملا مردود دانستند. و هرچند زمان پیامبریاشوزرتشت را که در محاسبات ذبیح اله بهروز آمده است، را هم تایید نمیکردند. ولی براین باور بودند، که دست کم تاریخ 1768 سال پیش از میلاد(3749دینی نسبت به امروز) به حقیقت نزدیک تر است و اعلام نمودندکه تا مستنداتبیشتری به دست نیاید، عقب بردن زمان زندگی اشوزرتشت را درست نمی دانند.

 

از طرفی باید توجه داشت که زندگی هیچ پیامبریهم دقیقا معلوم نیست. مبنای تاریخ هر دینی بستگی به انتخابی داشته کهبعدها محاسبه شده و در مراجع رسمی آن کیش (مذهب) رسمیت داده اند. مثلامبنای تاریخ یهودیان جهان که نزدیک شش هزار سال است، تولد آدم است. و زمانزندگی موسی را نزدیک به 3100 سال پیش می دانند. تولد مسیح را که در حدود 700 سال پیش توسط روحانیون کاتولیک تعیین شده را روز تولدخورشید در آیین مهر گذارده اند، که تازه آنهم بین فرقه های گوناگون مسیحیاختلاف است. سالروز زایش محمد بین شیعه ها و سنی ها اختلاف است کهجمهوری اسلامی تحت عنوان هفته وحدت تعیین کرده است.

 

نتیجه، باتوجه به موارد بالا :

 

تاریخ 1768 پیش ازمیلاد که در همه گاه شمارهای زرتشتیان اعمال می شود و پژوهشهایی که دراین مدت انجام گرفته است نیز تاریخ دقیق تری، به اثبات نرسیده است.

 

و پایین آوردن زمان زندگی اشوزرتشت از این تاریخ به هیچوجه علمی وکارشناسی نمی باشد.


 

به یاری نوشتار از انجمن موبدان تهران

 

سخنانی درباره دستور زبان­های آریایی

سخنانی درباره دستور زبان­های آریایی

 برگرفته از کتاب دانشنامه کاشان، نوشته دکتر جهان­شاه درخشانی

… بسیاری از دستورهای زبان شناختی هندواروپایی که دگرگونی­های آوایی را به شکلی دیگر آورده­اند و یا به دورانی بس تازه­تر نسبت میدهند، معتبر نیستند و سدّ بزرگی را در راه تحلیل و ریشه­یابی تاریخی واژه­ها و نامهای کهن مینهند. این­گونه دستورهای زبان­شناختی در اصل با انگیزه کانون اروپایی زبان­های هندو­اروپایی تدوین شده­اند و در بسیاری موارد ریشه­های لاتین را منشأ کار قرار داده­اند، به گونه­ای که زبان لیتوانی را نزدیک­ترین زبان به زبان مادر پنداشته­اند. در حقیقت منشأ تمامی بررسی­های زبان­شناختی هندواروپایی بر پایه پذیرش بی چون و چرای فرضیۀ کوچ آریاییان از شمال به فلات ایران تدوین شده­اند. اکنون چنانچه به این فرضیه خدشه­ای وارد شود و راستای کوچ­ها وارونه گردد، بدیهی است که شالوده بسیاری از دستورهای زبان­شناختی در هم میریزد. به جهت پیروی از همین دستورهای نادرست زبان­شناختی است که بسیاری از ریشه­یابی­ها با ناکامی روبه رو بوده­اند. نمونه­هایی از این دست در بالا آمد. همچنین دیدیدم که زبان­شناسان برای زبان مادر که هندواروپایی نامیده­اند، ویژگی کِنتوم را پذیرفته­اند، در حالی که کهن ترین نمونه­های رسوب واژه­های آریایی ( یا هندواروپایی) در زبان­های خاور نزدیک از گونه سَتِم بوده­اند. از سویی باید این امکان را نیز در نظر گیریم که بسیاری از دگرگونی­های آوایی که تازه در دورانی نسبتاً نو مستند هستند، ممکن است در برخی از زبان­های آریایی کهن و در جاهای گوناگون، در دورانی بسیار کهن انجام گرفته باشند، ولی به سبب کمبود مستندات از این زبان­ها و گویش­های آریایی، امروز دیگر نشان مستقیمی از آن­ها در دست نیست. پس این کمبود نباید موجب شود که دستور زبان­های کهن را تنها بر پایه متن­های تاریخیِ موجود بازسازی کنیم و از زبان­ها و گویش­های پر شمار گذشته چشم پوشیم، تنها به این بهانه که از آن نوشته­ای در دست نیست. به سخن دیگر ممکن است پاره­ای از ویژگی­های آوایی که در شماری از زبان­ها و گویش­های امروزی ایرانی، هندی، و اروپایی مستند هستند، به راستی از دورانی بس کهن باشند، در حالی که زبان­های مستند کهن، مانند اوستایی یا سنسکریت، فاقد آن بوده اند. در دفتر حاضر کوشش شده است که با نگاه به رسوب وامواژه­های آریایی در متن­های بیگانه، برداشت تازه­ای از شکل زبان های کهن آریایی به دست آید. از این رو شایسته است خرده­گیری­هایی که ممکن است برخی از پژوهندگان به شکل واژه­ها و نام­ها و دگرگونی­های آوایی در این دفتر مینمایند، با نگاه به حقیقت بالا باشد.

کِنتوم و سَتِم

این دو عنوانِ زبان­شناختی که به ترتیب از واژه­های لاتین و اوستایی گرفته شده، هر دو به معنی سَد ( 100 ) برخاسته­اند. در دانش زبان شناسیِ سنجشی، این دو اصطلاح برای نامیدن گروه باختری زبان­های هندواروپایی ( : ژرمن، سِلتی، لاتین و جز آن ) و گروه خاوری ( : ایرانی و هندی )، و بر پایۀ بازسازی فرضی آواهای زبان آغازینِ این قوم­ها ( زبان مادر )، بکار میرود. بر پایه دستور معینی که زبان­شناسان طرح­ریزی کرده­اند، گروه ویژه­ای از واژه­های زبان­های گروه کِنتوم که دارای واک پسکامی (سقّی ) “ک” میباشند، در زبان­های گروه سَتِم، به شکل واک “س” ( واک ملفوظ ) در می­آیند ( مانند همین واژه سَد که در بالا آمد ). بر خلاف نظریه بالا، زبان تُخاری که در خاور و در نزدیکی مرز چین است، از گروه کِنتوم، و زبان اسلاوی که در باختر است، از گروه سَتِم میباشند. همچنین در یک پهنۀ جغرافیایی به نسبت محدود در آسیای کوچک، هر دو گونه کنتوم و ستم در دوران کهن دیده شده است، مانند زبان هیتی که از گروه کنتوم و زبان لووی که از گروه ستم بوده است. با توجه به این واقعیت که تقسیم بندی جغرافیایی و آوایی زبان ها همپوشانی ندارد، زبان شناسانِ امروز دیگر پشتیبان نظریه بالا نیستند. از سویی کهولت بیشتر زبان های گروه کنتوم نسبت به ستم که بیشتر زبانشناسان پنداشته­اند و بر پایه آن زبان فرضی هندواروپایی را بازسازی کرده­اند دارای شواهد و دلایل علمی نیست. برعکس، رسوب وامواژه­های کهن آریایی به گونه سَتم در زبان­های بیگانه ( سومری، اکّدی، مصری و جز آن ) بهاین نظریه نیرو میبخشد که زبان مادر باید دارای ویژگی ستم بوده باشد. برای نمونه واژه­های زیر آورده میشوند که در دوران کهن با ویژگی سَتم از زبان آریایی به زبان­های بیگانه راه یافته­اند :

واژه سومری اَن- بَرسو- اَم : آهن/ اکّدی : پَرزیلّو/ عبری : بَرزِل. همگی از قوم پارس برگرفته شدن­اند که خود از ریشه آریایی پَرَسو : تبر ( گونه سَتِم ) برخاسته است و نه از ریشه فرضی هندواروپایی و کنتومِ پِلِکو.

واژه اکّدی سَلمو(م) : سیاه، تیره و سیلّوم : سایه، پس از دگرگونی “ر” به “ل”، برگرفته از ریشه ایرانی کهن سَرم (سَلم) و در پیوند با هندوایرانی و اوستایی نوی سامَه :ساه است، در حالی که هم سنگِ کِنتوم هندو اروپایی آن کِل، کال به معنی لکه روشن و تیره و یا رنگ سیاه و خاکستری میبود که در زبان لاتین به کالیگو : مِه، تاریکی، شده است.

واژه اسب در زبان­های خاور نزدیک از ریشه آریایی اسوَه برخاسته و در زبان­های خاور نزدیک به اَشوَه، اَشووَه، سیسو تبدیل شده است که همگی ویژگی سَتِم دارند، و نه از ریشه فرضی کِنتوم هندواروپایی اِک وُ، که در زبان لاتین تبدیل به اِکوئوس، اِکوئَه شده است.

با سپاس از کدبان رضا آقازاده برای ارسال این نوشتار

 

دانشنامه کاشان

دانشنامه کاشان

نوشته دکتر جهان شاه درخشانی/ بنیاد فرهنگ کاشان/ 1382

از ما بیچاره­تر، بی­هویت­تر، از ما گمنام­تر در تاریخ معاصر خودمانیم! همه کشورها و ملت ها میدانند به کجا تعلق دارند بجز ما! همه میدانند که هستند و چکاره­اند، بجز ما! سال­هاست که غربیان به اصطلاح دانشمند خاستگاه ما را به نقطه ای کور و ناپیدا حواله میدهند، و اصل و نسب ما را بدان جا – بدان جایی که هیچگاه ندانستیم کجاست؟! موطن اصلی و زادگاه ما را سرزمینی وهمی فرض کرده­اند و میگویند که ما از آن جا آمده­ایم. ولی هیچگاه نمیگویند که آن ناکجاآباد کجاست؟! و جالب­تر این که برین عقیده دو دسته­اند عده­ای میگویند ما از اروپا و عده­ای میگویند ما از بالای خوارزم آمده­ایم. بماند عده­ای از درون نیز ما را از قطب شمال میدانند! و درین میان شاگردان ایرانیشان که مقام استادی را در دانشگاه­های ما دارند سخنان آنها را تکرار میکنند. دیگر باورمان شده است که خود نمیتوانیم کاری مستقل پژوهشی تازه داشته باشیم ولی به محض این که فلان شاگرد، نه استاد! فلان شاگرد مجهول الهویه غربی سخنی از ایران گفت میگوییم ک به به، چه چه.. ولی کماکان به خود میتازیم. سالها گذشته بود و دیگر به شریعتی و کتابهایش اعتقادی نداشتم و ندارم. ولی بی­اختیار یاد یکی از ترجمان­های

او افتادم. این شیوه رفتار و رفتار غیر دانشی درباره زبان های ایرانی مرا به یاد کتاب دوزخیان روی زمین انداخت. اروپاییانی که میگفتند مغز آفریقایی کرتکس ندارد! ( متن کتاب ) و… و با این سخنان غیر علمی وارد آفریقا و اروپا شدند. “جوان­هایی را برگزیدند و داغ اصول فرهنگ و تمدن غربی را بر پیشانی آن­ها زدند و دهانشان را از حرف­های گنده خمیر مانند و دندان چسب پر کردند و پس از یک اقامت کوتاه در متروپل قلب شده روانه وطنشان نمودند. این دروغ­های جاندار دیگر چیزی برای گفتن به برادران خویش نداشتند. آنان استدلال میکردند : ما از پاریس، از لندن، از آمستردام، کلماتب را چون پارتنون، برادری، رایج میکردیم و در گوشه­ای از آفریقا یا آسیا دهان­ها باز میشدند …. تنون …. دری، این عصر، عصر طلایی بود. … بدین سان اروپا ناگهان به رسالت خود معتقد شد. اروپا آسایی­ها را به تمدن یونان آغشته و این نوع جدید یعنی سیاهان یونانی- لاتینی را خلق کرده است و بین خودمان به سادگی می افزودیم : بگذاریم جیغ و داد کنند، این جیغ و داد، تسکینشان میدهد، سگی که وق وق میکند گاز نمیگیرد.” ( مقدمه سارتر بر کتاب دوزخیان روی زمین ترجمه علی شریعتی ).


شاید عنوان کتاب یعنی دانشنامه کاشان چندان برای موضوع و مطالب کتاب درست نبوده، چه ذهن خواننده را یک راست به سوی کاشان و این که دانشنامه­ای از تاریخ و پیشینه و بیشینه مردم این دیار است، میکشاند. با آغاز در مطالعه کتاب به زودی میفهمیم که چنین نیست و نویسنده براستی افزون از کاشان به تاریخ قوم ایرانی ( اقوام ایرانی نه! ) پرداخته و با اِستناد و اَسناد باستان­شناسی بویژه نشانه­های زبان­شناسی به طرح و انداختن نظریه خود و رد نظریات کهنه تاریخی پیرامون تاریخ کشورمان، میپردازد. نظریات کهنه آن نظریه­های تاریخی مربوط به کشورمان است که با اندکی تأمل در آن­ها میفهمیم هیچ زمینه دانشی نداشته، بانیان آن غربی و محافل یهودی بوده، سخنی براساس کتاب­های دینی خود گفته و ما درین جا آن را پذیرفته­ایم. مثلاً این سخن که پیشینه خط در جهان و پیشینه خط در ایران به قوم آرامی میرسد را تا کنون کسی بدان نیاندیشیده بوده، آرامی از نام آرام پسر پنجم نوح است و هیچ سند مکتوب و کتیبه­ای در هیچ کجای جهان اصطلاح قوم آرامی را نیاورده است، بروشنی پیداست که این شیوه استدلال کاملاً غیر علمی است و میبینید که این از زبان دانشمندان غربی به کام جهانیان ریخته شده است. در واقع شیوه پژوهش و روش علمی غربی روایی و دینی است حتی تاریخی نیز، نیست، چه متون دینی یهودی این مسائل را مطرح کرده است. کوتهی اندیشه و عقل کوچکشان و بعضاً حسادت و کینه ورزی! ( با پوزرش ) به آن­ها این اجازه را داده تا روش نادرست غیر علمی را به جای شیوه­های علمی در امور دانشی بکار برند. تعجب درین جاست استادان ما چرا تا کنون پیرو یاوه گویی­های غربی­ها بوده­اند. نکته دیگر که غیر علمی برخورد کردن غرب را به خوبی مینماید نامگذاری زبان ها ست. دانشمندان! در اثبات ریشه­های زبانی به دنبال زبان مادر فرضی بودند در نتیجه زبان مردمانی که از هند تا اروپا میزیند را هند و اروپایی نامیدند. “این مردمان هندواروپایی در چه جایی میزیستند؟ آیا درست است که ریشه بسیاری از واژه­های زبان­های ملت­های میان هندوستان و اروپا را از زبانی بازسازی شده و فرضی بپنداریم که از آن هیچگونه شاهد مستقیمی در دست نیست؟” (درخشانی، 99). همان گونه که میبینید اروپا نامی تازه است و در آن روزگارانی که مردمان ایرانی (آریایی) نقشی تعیین کننده در فلات ایران و بیرون از فلات ایران داشته­اند از اروپا خبری در وجود نبود. شیوه برخورد غیر علمی اروپاییان نوخاسته را بهتر ببینیم. البته این به معنای غرب ستیزی نیست چه درین میان بوده­اند اروپاییانی که انسان­وار به پژوهش­های علمی پرداخته­اند. مقایسه کنید نام اروپَّه به معنای پُر آب در اوستا را با نام کنونی اروپا/ نام هند، هیندوک، سند/ نام سوریه / نام فلسطین/ دریای سیاه/ دریای مدیترانه و ارتباط آن با ماد، مدی؟! و بدانیم که نیاکان دانشمند ما نامگذاری بسیاری از جایها را به عهده داشتند چرا که اینان بودند و اینان تعیین کننده بودند.  

دکتر جهان شاه درخشانی کتاب خود را در چهار جلد نویسانده است. جلد سوم دو دفتردارد. در واقع جلد سوم و جلد چهارم دفتر­های یک و دو از یک عنوان هستند. جلد سوم عنوان “آریاییان، مردم کاشی، اَمَرد، پارس و دیگر ایرانیان” را بر خود دارد. چهارم واژه­نامه است، انبوه واژه­های ایرانی با توضیحات آن را بخوبی در آن میبینیم. همان­گونه که از عناوین مربوطه برمی­آید موضوع کتاب فقط مردم کاشی و کاشان نمی­باشد و همه ایران و براستی تاریخ ایران را در بر میگیرد.

دکتر درخشانی چنین می­آغازند : ( بخش 1– آگاهی های عمومی درباره ایرانیان پیش از تاریخ- 11– پیش زمینه- ص 53 ) : “تاریخ هیچ یک از سرزمین­های کهن، همچون( به اندازه ) تاریخ دیرین ایران در تاریکی زمان پنهان نمانده است. علت این امر در شیوه برخوردِ دانش امروز با تاریخ ایران است. از سویی، دست کم بخش بزرگی از تاریخ ایران باستان را تاریخ نویسان بیگانه نگاشته اند. در این میان، روایت های سنتی ایرانیان، تقریباً کوچکترین نقشی در تدوین تاریخ بومی این سرزمین نداشته است، در حالی که در نگارش تاریخ قوم­های خاور نزدیک، از روایت­های بومی آنان به گونه ای کارساز بهره گرفته شده است. تاریخ اسراییلیان یکسره از تورات گرفته شده است. با اینکه شاهدی جز خودِ تورات برای نمونه از گستره باستان­شناسی، را نمیتوان با اخبار کهن این کتاب در پیوند دانست، امروز بسی از شخصیت های روایی، مانند حضرت داود و سلیمان، هویتی تاریخی به خود گرفته­اند و حتی زمان فرمانروایی آنان را نیز برآورد شده است( پیرامون 1000 پیش از میلاد برآورد میکنند)… به سخنی دیگر، در حالی که تورات و همچنین اسطوره­های میانرودان و مصر، اغلب راهنمای تاریخ نویسی خاور نزدیک به شمار می­آیند، چنین نقشی به روایت­های ایرانی، اوستا و تاریخ سنتی ایران، داده نشده و به ارزش تاریخی و شایان توجه آن­ها، بی­اعتنایی شده است. بدینسان از دیدگاه پژوهشگران باختر زمین، دیرین ترین روزگار تاریخی ایران، تنها در گزارش­های هرودت آمده است. با این حال، حتی گزارش های او از دوران کهن تر ایران نیز نادیده گرفته شده است. از آن گذشته، به اشاره­های گوناگونی که از دوران دیرین آریاییان در کهن­ترین متن­های خاور نزدیک آمده است نیز به ندرت توجه شده است”…

بخش دوم را به فرضیه کوچیدن آریاییان اختصاص داده اند، مینویسند : “پژوهشگران در ارزش تاریخی روایت های سنتی ایران از دوران دیرین تردید دارند. علت آنست که دانش امروز گمان را بر کوچ آریاییان به فلات ایران نهاده است، در حالی که تاریخ سنتی ایران خلاف آن را گزارش میدهد.” سپس به شرح روایت های ایرانی پرداخته و به شرح و ردّ چهار استدلال سست که درین زمینه مطرح است میپردازد. مهمترین این ها شاهدهای زبان شناختی است. مینویسند : “کوچ آریاییان به پهنه ای بیگانه میبایست سبب راه یافتن وامواژه­های پر شماری از زبان قوم های بومی به زبان کوچندگان( آریاییان ) شده باشد. از آن جمله پیرامون چهل درصد واژه­های زبان یونانی ریشه هندواروپایی ندارند و از بومیان پیش هِلنی ( پیش یونانی ) گرفته شده­اند. همچنین پس از ورود آریاییان به شبه قاره هند و آمیزش فرهنگ آنان با بومیان وامواژه های بسیاری از زبان دراویدی به زبان سنسکریت راه یافته است. برخلاف موارد یاد شده تاکنون وامواژه­ای از زبان بومیان فرضی فلات ایران در زبان های کهن ایرانی یعنی در اوستا و پارسی باستان دیده نشده است که بتوان به کمک آن به حضور قومی بیگانه و پیش ایرانی در این سرزمین پی برد. تنها با همین یک واقعیت میتوان فرضیه کوچ آریاییان به فلات ایران را فرضیه­ای بی­گمان مردود شمرد و آن را یکسره رها ساخت.” شاهدهای تاریخی، شاهدهای باستان شناختی، گواهی نام های کسان نیز از جمله موارد مطروحه بوده که درین بخش بدان پرداخته شده است. درین بخش به ویژگیهای اندامی آریاییان و نام فرمانداران آریایی سوریه و فلسطین بر اساس شواهد ریشه شناختی و زبان شناختی میپردازند. بخش سوم به جغرافیای تاریخی فلات ایران اختصاص دارد. بخش چهارم به نشانه های حضور دیرین آریاییان و دستور زبان های تاریخی میپردازد. دگرگونی های آوایی از جمله س به ه، ر به ل، و به پ، و به گ، وی به گو، م به م، از جمله موارد کار شده درین مبحث است. بخش پنج و شش به مردم کاشان به اِستناد منابع تاریخی و زبان آنها به گواهی متن های دوران میانی بابل میپردازد. بخش هفت کهن ترین مردم آریایی در فلات ایران و پیرامون آن را مورد پژوهش قرار میدهد.  بخش هشت به وجود آریاییان پیش از تاریخ در فلسطین و مصر اشاره دارد. بخش نهم به دیگر مردم آریایی فلات ایران میپردازد. بخش دَه موج کوچ تازه آریاییان به خاور نزدیک را میکاود. بخش خای یازده و دوازده میراث فرهنگی آریاییان و جهان بینی آریایی و گسترش آن در میان قوم های خاور نزدیک را پژوهش میکند. کهنترین نام های جغرافیایی آریایی عنوان بخش سیزده میباشد. بخش چهارده عنوان فرهنگ آریایی در تمدن و فرهنگ بیگانه را دارد. بخش پانزده درباره موج دوم کوچ بزرگ آریاییان به خاور نزدیک است. عناوین دیگر بخش ها : بخش شانزده برآیند شاهدهای زبانی. بخش هفده تاریخ سنتی ایران که مطالب بسیار مهمی درین بخش مطرح میشود. بخش هژده چکیده تاریخی. و در پایان سخن پایانی نویسنده کتاب جهان شاه درخشانی را میخوانیم.

همان گونه که در نخست اشاره شد نامگذاری این کتاب زیر نام دانشنامه کاشان، همگان را برین گمان افکنده که این کتاب تنها به تاریخ کاشان و مردمان کاشی اختصاص دارد ولی با مطالعه این کتاب بزودی درمیابیم که چنین نیست و یافته­های باستان­شناسی و زبان­شناختی و انبوه عکس­های گرفته شده از بقایای اسکلت و جمجمه­های مکشوفه نویسنده را در نوشتن تاریخ و ارائه نظریات تازه راهگشا بوده است.

با سپاس از کدبان رضا آقازاده برای ارسال این نوشتار

مختصری درباره اندرزهای پهلوی

دیباچه

انبوه اندرزنامه­ها در ایران جای این نقد را در میان منتقدان باز گذاشته است که وجود این اندرزها دلیلی بر نبودن اخلاقیات و بودن گناه، خلاف و… در میان ایرانیان بوده است. گرچه این میتواند دلیل لازم باشد ولی دلیل کافی نیست چه اندرزها تنها شامل و مربوطِ به گناه ناکردن و فلان کار را ناکردن نیست بلکه بسیاری موارد دیگر را نیز شامل میگردد و دایره شمول آن ازین نیز فراتر میرود. و این تنها در فرهنگ ما دیده نشده بلکه در فرهنگ­های دیگر نیز اندرز و نصیحت وجود دارد. این نوشته مقاله نیست بلکه گردآوری سخن دیگران درباره اندرزهای پهلوی است.

 

 

اندرزنامه­ها :

اندرزنامه­های پهلوی از نظر حجم یکسان نیستند اما بیشتر آنها از چند صفحه تجاوز نمیکنند. مفصل­ترین مجموعه اندرزها درکتاب ششم دینکرد گرد آمده که مشتمل بر بیش از صد صفحه چاپی است. اندرزهای پهلوی یا از نوع نصایح دینی است یا از نوع حکم عملی و تجربی. بیشتر اندرزهای پهلوی علی الاطلاق به بزرگان نسبت داده شده است مانند اندرز دانایان به مزدیسنان و اکثر اندرزهای مذکور در کتاب ششم دینکرد که به پوریوت­کیشان منسوب است. غالب مجموعه اندرزها عنوانی ندارند و عنوان کنونی را کاتبان و نسخه برداران یا مصححان این متون به آنها  داده­اند و برای بعضی نیز عنوانی در نظر گرفته نشده است. با این همه بعضی اندرزهای منقول در متون پهلوی منسوب به شاهان یا بزرگان یا روحانیان است. مثلاً در کتاب ششم دینکرد نصایحی به جمشید پادشاه اساطیری نسبت داده شده است و درکتاب ششم دینکرد اندرزهایی به آذر نرسه آذر مهر بهداد آذر اورمزد آذر بوزید و اورمزد سگزی و غیره که احتمالاً همه از روحانیان زمان ساسانی بوده­اند نسبت داده شده است.( تاریخ ادبیات پیش ازاسلام/ احمد تضلی )

 

 

اندرزهای ایرانی درکتابهای دوران اسلامی :

بسیاری از اندرزها کلمات قصار و لطیفه ها و قصه های اخلاقی که جنبه حکمت علمی و تجربی داشته­اند پس از اسلام مورد توجه دانشمندان ایرانی مسلمان قرار گرفته و در کتابهای ادب و اخلاق و تاریخ به عربی ترجمه شده و بعضی از آنها به فارسی نیز راه یافته­اند. کمترکتاب عربی تالیف شده در سده­های نخستین دوران اسلامی را می­یابیم که در آن از این گونه مطالب نقل نشده باشد. ترجمه اندرزهای بزرگمهر عینا درکتاب جاویدان خرد ابن مسکویه آمده و تقریبا جمله به جمله قابل تطبیق با متن اصلی است. همین سخنان را فردوسی نیز به نظم کشیده است. اصل پهلوی بعضی از سخنان آذرباد مهراسپندان نیز که درکتاب ابن مسکویه نقل شده قابل شناخت است. همچنین اصل پهلوی بعضی از اندرزهای پهلوی نقل شده در این کتاب ابن مسکویه و در منابع دیگر عربی و فارسی مشخص شده است گر چه در انتساب این سخنان به بزرگمهر یا آذرباد و دیگران درین منابع اختلاف نظر دیده میشود. ابن­ندیم در فصلی با عنوان اسامی کتابهای تالیف شده در مواعظ و آداب و حکم ایرانیان و رومیان و هندیان و تازیان تعدادی از کتابهای اخلاقی و تعلیمی پهلوی را که به عربی ترجمه شده بود نام میبرد :

1.کتاب زادان فرخ در تادیب پسرش

2.کتاب مهرآذرگشنسب فرمدار به بزرگمهر بختگان

3.کتاب موبدان موبد در بر دارنده اندرزها و کلمات قصار

4.کتابی مشتمل بر مطالبی در کشورداری

5.کتابی به نام سیره نامه ازحکیمی به نام خدابودپسر فرخزاد

بعضی ازکتابهای مذکور در این فهرست نیز احتمالا  از زمره کتابهای اخلاقی ایرانی است.

از دیگر شاهان ساسانی مانند بهرام گور قباد هرمز خسروپرویز و یزگرد نیز  سخنان حکمت آمیز نقل شده است. علاوه بر این از شاهان افسانه­ای مانند فریدون بهمن و دارا نیز نقل قول شده است. ثعالبی فصل چهارم یکی از کتابهای خود را به کلمات قصار شاهانی که بر ایران فرمانروایی داشته اند اختصاص داده و در آن اندرزهایی از فریدون تا یزگرد سوم آخرین شاه ساسانی نقل کرده است.

در این فهرست کلمات قصاری از پشنگ افراسیاب و اسکندر و  نیز از رستم پکور شاه اشکانی آمده است. همچنین به سخنان حکیمانی مانند مهبود مه آذر آذرگشسپ برزمهر وه شاپور و دیگران بر مزدک نامه قائل شده اند. از میان آثاری که ابن مقفع از پهلوی به نثر عربی ترجمه کرده و ابان لاحقی به شعر عربی در آورده بود کتاب مزدک بود. مسلما این کتاب ارتباطی با مزدک نداشته است زیرا هیچیک از نویسندگان دوران اسلامی که به شرح عقاید مزدک پرداخته­اند از این کتاب یاد نکرده­اند. حمزه اصفهانی کتاب مزدک را در کنار کتابهایی مانند سندباد و شماس و غیره از زمره کتابهای دوران اشکانی یاد کرده است و البته حمزه به خوبی میدانست که مزدک در زمان قباد ساسانی ظهورکرده بود و نه در زمان اشکانیان. این شواهد نشان میدهد که کتاب مزدک همچون کلیله و دمنه و گفته­های بزرگمهر از زمره کتابهای ادب و اخلاق بوده که از پهلوی یه عربی ترجمه شده و نزد ادبا از محبوبیت برخوردار بوده است. طبری آورده است که از زمره کتابهایی که از خانه افشین مصادره کردند یکی  هم کتابی از مجوس بود به نام زواره  که ممکن است این نیز از جمله کتابهای اخلاقی بشمار آید. در خردنامه با عنوان گفتار اندر نکته­هایی که اندر گنج شاپور یافتند اندرزنامه ای در 19 بند آمده و گفته شده که این اندرزنامه راکه برلوحی زرین نوشته شده و درمیان گنجهای شاپور در دژی در استخرفارس یافته­اند و دانایان پارس آنرا ترجمه کرده­اند. همچنین در ترجمه تفسیر طبری دو اندرزی که گفته شده بر روی پرده سرخ و سبز انوشیروان یکی به خط سبز و دیگری به خط سرخ نوشته بود نقل گردیده است. ابن قتیبه نیز ترجمه عربی اندرزی را آورده است که به قول وی برکمربند بزرگمهر نوشته شده بود. در کتابهای عربی و فارسی به نوشته­های حکمت آمیزی که گفته شده بر روی تاج بعضی شاهان مکتوب بوده اشاره شده است اما تا کنون  جز روی مهرهای ساسانی کتیبه ای که متضمن سخنان حکمت آمیز باشد بر سنگ یا فلز و غیره به دست نیامده است. احتمالا بسیاری از آنچه در این کتابهای دوران اسلامی آمده منقول از کتابهای پهلوی یا اقوال شفاهی ایرانیان بوده است. (همان احمد تفضلی  )

 

مهمترین اندرزنامه های پهلوی  :

کتاب ششم دین کردکه مفصل­ترین اندرزنامه پهلوی است 

اندرزهای آذرباد مهرسپندان

یادگار بزرگمهر

اندرز اوشنردانا

اندرز دانایان به مزدیسنان

اندرز خسروقبادان

اندرز دستوران به بهدینان

اندرز بهزاد فرخ پیروز

خیم و خرد فرخ مرد

پنج خیم روحانیان

داروی خرسندی

خویشکاری ریدگان

رساله روزها

اندرز خوبی کنم به شما کودکان

اندرزنامه های کوچک

آراء دین  به مزدیسنان

دادستان مینوی خرد ( تاریخ ادبیات پیش از اسلام احمد تفضلی )

 

دیگر سخنان : بعضی را عقیده بر آن است که این کلمات قصار و در واقع اندرزهای امامان شیعه از جمله نهج­البلاغه دقیقاً برگرفته از نسک­های پهلوی میباشد. در این میان روزبه پارسی (سلمان فارسی ) در انتقال دانش ایرانی نقش تعیین کننده­ای داشته است. ( دست  نوشته­های علامه بهمن آبادی نقل از سایت گوگل)

اینک نمونه را ترجمه بعضی اندرزها آورده میشود :

بی ارزش است آنکه خواسته ندارد.

سست است آنکه کسی ندارد.

از آتورپات مانسپندان :

فرزندم کرفه اندیش باش نه گناه اندیش چه چیز مینویی شایسته تر است.

همیشه و در هر زمان امید به یزدان داشته باش .

با مرد پست هم سگالش مباش.

مطیع باش تا مورد اعتماد باشی.

از بزرگمهر بختگان :

از میان مردم که فرختر؟

آنکه بی گناه تر.

چه کس بی گناهتر؟

آنکه قوانین یزدان را پاک اجرا کند و از کارهای دیوان بپرهیزد.

 

چ فتی وئنل ث لاجئات ی ئفقثفقثا

چیتک  هندرز   ی    پوریوتکیشان

این اندرزنامه با ذکر اصول عقایدی  که بر هر فرد زرتشتی  15 ساله دانستن آنها و اعتقاد به آنها واجب و لازم است مانند ثنویت و این که اصل همه خوبی ها اورمزد و اصل همه بدیها اهریمن است آغاز میگردد.

این عقاید بنابر گفته پوریوت کیشان و بر اساس آنچه در دین بیان گردیده نخست به صورت پرسش مطرح شده است ( : هرکس باید بداند که : کیستم؟ )  و سپس به آنها پاسخ داده شده است ( : آفریده هستم ). پس از آن عقاید دیگر مانند اعتقاد به حساب پس از مرک گذشتن از پل چینوت آمدن سوشیانس موعود زرتشتیان و رستاخیز ذکر میگردد. علاوه بر اصول اعتقادی به وظایف عملی مانند : هر روز 3 بار به آتشکده رفتن (بند 45) نیز اشاره شده است. گر چه این اندرزنامه از نوع اندرزنامه های دینی است در آن اندرز های عمومی نیز دیده میشود مانند : کوشا بودن در کسب فرهنگ (بندهای 41و42) پذهیز از استهزا (بند43 ) ونیازردن پدرو مادر  و سالار(بند46) ( : تاریخ ادبیات پیش از اسلام/ احمد تفضلی/ ص189 )

 

 

 

 

 

 

وئنل ث فقثاغیوا و شغگئضقاوا

هندرزی داناکان اُ  مزدیسنان

درنسخه های خطی چنین عنوانی ندارد ودرآغاز عبارت اندرز اورمزد و امهرسپندان آمده است  ولی تهذیب گر کتاب از روی بند 17 این عنوان رابدان داده است .

موضوع اصلی این اندرزنامه مرگ و ناپایداری جهان است. متن اندرز (بند2) با توصیه درباره تطهیر در بامداد وپوشیدن جامه پاک و بستن کستی  آغاز میگردد و سپس مطلبی دربیثباتی جهان مادی و ثروت آن می آید و به دنبال آن بر وفاداری به عهد و پیمان و پرداختن به اندیشه نیک و گفتار نیک و کردار نیک و پرهیز از اندیشه بد و گفتاربد و کردار بد تأکید شده است. بندهای 13 تا 16 نیز درباره بیثباتی جسم وگله از بازماندگانی است که پس از مرگ برای مرده خیرات نمیکنند.

بند 17 تا 20 قطعه شعری است مقفا که آن نیز در ناپایداری امور گیتی است. این اندرزنامه از نوع اندرزنامه های دینی است .

 

 

 

وئنل ث وضجاا ث یاختوا

هندرز ی  هوسرو ی  کواتان

اندرزنامه ای کوتاه از خسرو انوشیروان پسرقباد است که در بر دارنده سخنانی است که وی به روایت این متن هنگام مرگ برای مردم جهان بیان داشته است . آغاز متن درباره بی ارزشی جهان مادی است(بند1) سپس اندرزنامه ای خطاب به جمع ( به صیغه دوم شخص جمع فعل امر) می آید. ازبند 8تا 10 اندرزها خطاب به فرد(صیغه دوم شخص مفرد فعل امر) است . درپایان اندرز دیگری (بند 11و12) خطاب به عموم مردم است. این اندرزنامه نیز اساساً از نوع اندرزنامه های دینی است .

 

 

 

فقثجای ث وافقائفقث

داروکی  خورسندیه

 

متن بسیار کوتاهی که استاد تفضلی در زمره اندرزنامه های پهلوی  آورده است که در آن فهرستی از صفات نیک همچون تهیه معجونی بنا بر نسخه پزشک شرح شده  و اصطلاحاتی مانند درم سنگ و دانگ (مقیاسهای وزن ) آمیختن و بیختن ( اصطلاحات دارو شناسی) به کار گرفته شده است . متن زبان تمثیلی دارد مانند : هاون شکیبایی و کمچه توکل به خدا .

یافعی در روضه الریاحین ص 42 حدیثی از امام علی (ع) آورده که  شباهتی با داروی خرسندی دارد که در این جا  برای مقایسه آورده میشود :

ازاین جا برخیز و به بوستان ایمان برو. چون وارد شدی مقداری ازریشه درخت نیت و دانه های پشیمانی و قدری از برگ تدبر و تخم ورع و میوه فهم و اندازه ای از شاخه های یقین و مغزاخلاص و پوست اجتهاد و مقداری هم از ساقه های انابه و زهر برگردن تواضع گرفته همه را با حواس جمع با دلی متوجه وفهمی سرشار با انگشتان تصدیق و کف توفیق میان تشت تحقیق میریزی و با آب چشمهایت شستشو میدهی و آنگاه تمام اینها را میان دیگ امید ریخته به آتش اشتیاق میجوشانی آن قدر تا مواد زائد و رسوبش جدا شود و عصاره و خامه حکمت به دست بیاید سپس آن را گرفته در بشقاب رضا و تسلیم ریخته باد نفح و نسیم استغفار برآن میدمی تا پیشتر از آن که فاسد شود خنک گردد و این شربت گوارایی میشود نفس را در جایی که آدمی نباشد و جز خدا ترا نبیند مینوشی. این است دارویی که درد گناهان را ساکن  و جراحت های معصیت را التیام میبخشد.

 

در پایان  سخنانی درباره اندرزها و نمونه ای چند از اندرزهای کتاب ششم دینکرد  به همراه توضیحات استاد بهرام فروشی آورده میشود :

این اندرز درباره آتورپات زرتشتان است که دیوی را که موجب تاخیر درکارها میشود  و فریفتار و مخرب است با انجام دادن هر کار در وقت خود نابود میکند.

ایرانیان قدیم بر آن بودند که هر عمل یا اندیشه  خوب  یا بد دارای مثالی است در عالم بالا برای آنان هر معنی مجردی که مبین حالت یا فعلی خوش یا ناخوش بود رفته رفته شخصیت یافته به صورت موجودی واقعی از دسته دیوان یا ایزدان در می آمد ودر مینوگان یا عالم مینوی جای میگرفت و مسبب اعمال و افکار خوب یا بد میگشت مثلا  hism(خشم) را برمی انگیخت دیوvaran (ورن ) موجب امیال ناستوده و حسد میگردید.

دنیای مادی در فلسفه  ایران قدیم عرصه جنگ و کشمکش این موجودات وعوامل آنها است. ایزدان و دیوان پیوسته سعی میکنند تا باوسایل خود بر مردمان پیره شوند. انسانی که مرتکب عمل بد میشود دیوی را در خانه تن خود مهمان میکند بعکس کسی که کارنیک وکرفه انجام میدهد دیوی را از تن بیرون کرده ایزدی را مهمان خوی خویش میسازد. “دیو چو بیرون رود فرشته درآید” اعمال خوب وبد سپاهیان ایزدان و دیوانند هرکس به قدر اعمال خود ازاین دو سپاه درتن خویش میپذیرد اگرخوب باشد ایزدان بر وی چیره میشوند و اگر بدی کند دیوان دراو گرد می آیند واورا از آن خویش میسازند  پیروزی هرمزد بر اهریمن وقتی میسرخواهد شد که مردمان آن چنان خوب باشند که عوامل اهریمنی نتوانند بر آنان پیروز گردند.

بنابر اخلاف دینی ایران قدیم هرکس به خودی خود خوب است زیرا انسان آفریده اوهرمزد است و اوهرمزد جز خوب چیزی نمی آفریند اگرکسی بد و خبیث است از این رو است که دیوی در تن او جای گرفته است و باید کوشید تا این دیو از تن او بیرون شود.

ایرانیان قدیم معتقد بودنمد که با نکردن کار بد از گنج اهریمن  یا از افزار اهریمن کاسته میشود زیرابدی وسیله کار اهریمن است واگر انسان بدی نکند توانایی اهریمن کاسته میشود .(بند 8 اندرزنامه)

بند 9 : گفته میشود : هرکس باید بداند از کجا آمده برای چه دراین جهان است وباز کجا خواهد رفت .

بند10:  آتورفرنبغ آتور بوژیت  و وهودات که سه تن از بزرگان دین زرتشتی بشمار میروند با یکدیگر سخن میگویند.

بند11: داستان مردی که به کوهی می آید ومردی را میبیند که نام مستعار “رنج سپوز” دارد ودرکوه زندگی میکند خوراکش میوه درختان است وکار اواین است که گناه نکند.

بند12 داستان مردی بزرگوار است  که به شاگردان خود اندرز میدهد: زندگی را خوار شمارند! گناه نکنند زن وفرزند را به گرسنگی عادت دهند… چنین به نظر میرسد  این دوبند از کتب مانوی  یا عیسوی برداشته شده باشد.

 

منابع گردآوری شده :

تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام/ احمد تفضلی

متون پهلوی/ سعید عریان

فرهنگ اوستا/ احسان بهرامی فریدون جنیدی

دست نوشته­های علامه بهمن آبادی

(  نشریه انجمن فرهنگ ایران باستان/ دوره اول/ شماره دوم/ آذرماه 1342/ استادبهرام فروشی  )/ رضا آقازاده


با سپاس از کدبان رضا آقازاده برای ارسال این نوشتار

زندگی برآمده ای از گزینش های ماست

نوشتارهایی از موبد کامران جمشیدی

بنگر ـ بپرس ـ بشنو ـ بیندیش ـ برگزین


زندگی برآمده ای از گزینش های ماست

دین چیست؟ خدا چیست؟ کجاست؟ زندگی چیست؟ چه هدفی دارد؟ من چیستم؟ کیستم؟ چرا هستم؟ هدف چیست؟ چرا شاد نیستم؟ شادی چیست؟ چرا خوشبخت نیستم؟ خوشبختی چیست؟ راست چیست؟ دروغ کدام است؟ نیکی چیست؟ بدی کدام است؟ و و و


بسیاری سرگردانیم، راه را گم کرده و یا از آغاز نیافته ایم، خود را در این جهان بدرستی نمی یابیم، هدفی در زندگی و از زندگی نداریم. 


در خود دوگانگی و گاه چندگانگی داریم، با خود مبارزه ها داریم، رفتارهایی داریم واکنشی، از روی احساس و بدون اختیار. این چندگانگی ها، مبارز های درونی و واکنش های احساسی به جهان بیرون و پیرامون نیز بازتابیده و زیان به بار می آورند، دوستی ها، پیوندها و زناشویی ها را یا نمی سازند و یا به بن بست می کشانند. 


تندرستی یا بهتر بگوییم بهبودی کامل کمیاب است و یا چنین انگاشته می شود که همه چیز در کارند تا تندرستی را از انسان بگیرند. دردهای تنی و روانی جای بزرگی در زندگی بسیاری دارند و در پی آن داروهای گوناگون، از شیمیایی و آزمایشگاهی گرفته تا بسی گونه های ویتامین های دست ساخته و داروهای خواب آور و ”آرامش بخش” و آنتی اکسیدان ها چنگار ستیز! 


دروغ که دیگر غوغا می کند! از آنچه دروغ کوچک و سپید و ”مصلحت آمیز” خوانده می شود تا دروغ های بزرگ و ”شاخدار” و ”شاخ درآر”! خود فریبی تا دیگر فریبی در بسیاری جاها و کسان سخن نخست را می گوید. مذهب های امام ـ امتی، ارباب ـ برده ای، شبان ـ گوسپندی و مالکان زمین و زمان هم خود سردسته فریب کاران بزرگ بوده و هستند.


بزرگسال های کودک مانده، بر سر اسباب بازی های خود که آنها را در قالب قدرت و سیاست می ریزند، به سر و روی هم می کوبند. خود ـ سرکردگان سیاسی، خود را نمایندگان همیشگی ”مردم” یا امت و خدا بر روی زمین می دانند. مردم بر سر چاه می روند و از درون آن ”حاجت می طلبند”. از آن سو نیز اسباب بازی های بزرگتر جنگی و اتمی را بر روی هم نشانه می روند تا بگویند به برج و باروی من نزدیک نشو که خونت پای خودت است! 


اینها همه یکسو، از سوی دیگرهستیم و هستند آنان که خود را به نیکی و بسندگی شناخته و راه نیک خویش را در زندگی یافته اند، مهر خود و دیگران در دلشان جای دارد و نیکی همگان را می خواهند، شادی را از درون خویش می جویند و می یابند، تن و روانشان از درستی بسنده برخوردار است، نیازی به دروغ بودن در خود نمی بینند و با راستی خویش بر راستی گیتی می افزاینددر خود و با مردم و گیتی و ”خدایشان” به یگانگی رسیده اند، اختیار خود را خود دارند، کنشمندند، سازنده اند، پیوندهای خانوادگی، دوستی و همسری شان نیرومند، شکوفا و شادی بخش اند. 


که البته اگر راستش را بخواهیم، از اینگونه کسان بسیار کمند آنانکه در کار راهبردی و ساماندهی کشورها، برگزیده مردم بوده و سخن درست و راست و نخست را بگویند. اما آن را هم می شود درست کرد.

 

آری، هر دو اینگونه مردم، همه جا هستند. 

اما… آیا می دانید که ریشه این ناهمسانی بزرگ و فراگیر در این دوگونه انسان در چیست؟ می دانید آنچه آن یکی را چنان می کند و این یکی را چنین چه می باشد؟

 

یک چیز و تنها یک چیز: باور ها

آری باروها: 


باورها، جهان بینی و دیدگاه انسان را از خود، گیتی و خداـ یان می سازند. 

جهان بینی، اندیشه را می سازد و اندیشه گفتار و کردار را.

اندیشه، گفتار و کردار منش را می سازند.

منش ها فرهنگ ها را شکل می دهند. فرهنگ = آفریننده پیوندها و تراکنش های مردم در یک همبودگاه

همبودگاه ها گیتی را به هم می آورند.

 

پس در یک کلام می توان گفت که:

پایه و مایه برپایی جهان بر جهان بینی هاست و جهان بینی ها باورهای ما هستندشاید بگویید که جهان که تنها جهان ما انسان ها نیست، و البته درست است. اما این نیز بدانیم که همین انسان با باوری ناساز و نا هماهنگ با جهان و سامان راست و درست آن می تواند ویرانگر جهان خویش و دیگر باشندگان آن باشد. چنین نیست؟


و در یک کلام دیگر:

باور خویش را راست و درست گردانیم تا جهان نیز راست و درست گردد
واگر می خواهیم جهان را دگر کنیم راهی نیست جز آنکه نخست خود را دگر کنیم.

 

موبد کامران جمشیدی

http://mobedjamshidi.com

چگونه میتوان زرتشتی شد

چگونه میتوان زرتشتی شد


پیشگفتار

پیش از سدره پوشی

سدره پوشی

پس از سدره پوشی

ای مردم این حقیقت را به گوش هوش بشنوید و با اندیشه روشن و ژرف بینی آن ها را بررسی کنید ، هر مرد و زن راه نیک و بد را خود برگزینید پیش از فرا رسیدن روز واپسین همه بپاخیزید و در گسترش آیین راستی بکوشید. گات ها ، هات 30 بند 2

شـود مردمـی کیـش و آییـن مـا   /   نگیـرد خِـرَد ، خُـرده بر دیـن مـا

بیـاریـم آن آب رفتـه بـه جـوی   /   مـگر زان بیـابیـم بـاز آبـروی


 

پیشگفتار:

پرسش بسیاری از ما ایرانیان این است که “چگونه میتوان زرتشتی شد؟” چگونه میشود به بن و ریشه خود بازگشت ، ریشه ای که در ژرفای هر ایرانی هنوز زنده است و با کوچکترین اندیشه ای که از روی خِرد و اختیار باشد دوباره جوانه زده و رشد میکند. سده هاست که حکومت های بیگانه در پی نابودی فرهنگ و تمدن ما بوده اند و از اندیشیدن ایرانیان میترسند، چراکه نیروی اندیشه نیک ، پلیدی ها را نابود میسازد. نوشتن در اینباره بسیار است و در این بازه نمیگنجد، در پاسخ به این پرسش که چگونه میتوان زرتشتی شد پیشگفتار را با سخنی از دو موبد گرامی به پایان میبریم:

زرتشتی بودن، پیش از هر چیز، یك آگاهی و باوری ژرف و درونی به بهترین راستی و درستی (اشا وهیشتا یا اَردیبهشت) و نیکی بر بنیان اندیشه و خرد می باشد (وُهومن یا بَهمن). یک زرتشتی باور دارد که راستی بهترین نیکی است و آباد کننده است اما دروغ، آزارنده و ویرانگر جان و جهان است. خوشبختی او با خوشبختی همگان کامل می گردد. برای او جهان هستی یگانه است، بدین مفهوم که هر چه هست با هم و درهم تنیده است و سرنوشت یکی در سرنوشت دیگری اثرگذار است. آب و باد و آتش و خاک را، که هر چه هست از آنها درست شده، سپنتایی و اهورایی می داند و از آلودگی و نابودی آنان که آلودگی و نابودی خود است می پرهیزد. گیاهان و جانوران را نیز در این چرخۀ هستندگی و یگانگی می داند و آنها را نمی آزارد زیرا که پیامدش آزردگی خود و جهان است. – موبد کامران جمشیدی

زرتشتی شدن ، شدنی نیست بلکه بودنی است یعنی هرفردی می تواند با رفتار و کرداری که بر گرفته از اندیشه نیک است از گروه پیروان آیین راستی و خرد نیز باشد. بنابراین بهره مندی از اندیشه نیک، داشتن گفتار سنجیده با پشتوانه خرد و انجام کردار خوب و سازنده، نیاز به هیچ کارت، مدرک، گواهینامه و دیپلم ندارد. به عبارتی بودن و زیستن در زندگی سرشار از راستی، خردمندی، شادی در پرتو آزادی برای سازندگی و تازه شدن به سوی خوشبخت ساختن خود و دیگران حق هر انسانی است. – موبد کوروش نیکنام


 

پیش از سدره پوشی :

 انتخاب دین زرتشتی سرچشمه از روی آگاهی های درست و بکار گیری خرد و اندیشه نیک انجام میگیرد که همواره با آزادی اختیار همراه بوده و هست، پس بایسته است که دین زرتشتی را بهتر بشناسیم تا آن را بهتر بکار بریم. در این بخش بیان خواهیم کرد که این آگاهی ها چیستند.

 نگاهی به دین زرتشتی (نوشتاری کوتاه و ارزشمند درباره دین زرتشتی)

 تاریخ زرتشتیان (نمیشود خود را پیرو دین زرتشتی دانست ولی درباره سیر تاریخی چیزی ندانست)

 نسک های آگاهی دهنده (گزیده ای از نسک های ارزشمند درباره دین زرتشتی)

 نیایش های بایسته (نیایش هایی که شایسته است یک زرتشتی آنها را همراه با چم آن از بـَر باشد)

 گات ها (سرودهای ورجاوند اشوزرتشت)

 خرده اوستا (نیایش های روزانه زرتشتیان)

 سدره چیست ؟   –   کـُـشتی چیست ؟

(برای آگاهی بیشتر میتوانید از دیگر بخش های این تارنما مانند: جشن هاگاهشمار زرتشتی نسک های درسی زرتشتیان و … دیدن کنید)


 

سدره پوشی

 نکته دینی کلیدی مهم در رابطه با سدره پوشی

 آموزش سدره پوشی

 سفره سدره پوشی

 آیین سدره پوشی

 سدره پوشی / زرتشتی شدن / چگونه میتوان زرتشتی شد ؟


 

پس از سدره پوشی :

 پس از سدره پوشی

 آیا باید زرتشتی شدن خود را آشکار کرد

 زرتشتی زاده و زرتشتی بودن


گات ها ، نامه اشویک و ورجاوند اشوزرتشت

گات ها ، نامه اشویک و ورجاوند اشوزرتشت

 

 

پروردگارا ، مرد نیک اندیش و پارسایی که روانش با راستی همگام است ، تنها به تو می اندیشد.

 

واژه “گات ها” در زبان “اوستا” و سنسکریت به معنی “سرود پاک” است. “گاثا” ، “گاسان” یا “گاهان” گویش های گوناگون همین واژه به اوستایی و فارسی میانه و فارسی دری است. این قسمت از اوستا از سخنان خود اشوزرتش است و پیام ، راه و روش و آموزش های او در آن گنجانده شده است، گات ها به شعر است به آن جهت که از گزند فراموشی و یا دستبرد روزگار در امان بماند آنها را به شعر سروده است تا بهتر به خاطر سپرده شود.

“گاتها” به زبان اوستایی بسیار کهن سروده شده است. می توان گفت گات ها کهن ترین ، نغزترین ، اندیشه برانگیزترین و والاترین بخش اوستایی است.

گات ها دارای هفده “هات” (فصل یا بخش) است که در میان یسنا قرار دارد. نیاکان ما ، شاید به انگیزه ی نگاه داری از بخش آسمانی اوستا آن را چون نگینی در میان نیایش ها نشانده اند و در دل یسنا جای داده اند.

هفده هات را از روی وزن و آهنگ به پنج بخش کرده اند :

اَهنَوَد ، اُشتَوَد ، سپَنتَمَد ، وُهوُخشَترَ و وهشتوایشت.

گات ها به یکتا پرستی چگونگی شناخت اهورامزدا ، آزادی ، پیشرفت و آبادانی … پرداخته است.

در گات ها نشانی از اسطوره و افسانه های کهن آریایی و پرستش و نیایش ایزدان به چشم نمی خورد و آشکار است که پیام آور یکتاپرستی ، “اشو زرتشت” می خواهد آدمی را از پیچ و خم دستگاه یزدان شناخت ابتدایی رهایی بخشد و به دینی روشن و خرد پذیر فراخواند.

در آموزش های “اشوزرتشت” ، آهنگ آفرینش و بهره ی زندگی این است که آدمی در آباد کردن جهان و شادمانی خود و دیگران بکوشد و با “اندیشه نیک” ، “گفتار نیک” و “کردار نیک” خود را شایسته ی رسیدن به اوج کمال و پیوستن به بهورزی جاودانی نشان دهد.

 

نگاهی به گات ها این نکته را به خوبی روشن می کند که سراینده این سرودها ، راهنمای آدمی در زندگی فردی و اجتماعی است و با گوشه گیری و بی پروایی نسبت به کار جهان ، هیچ گونه میانه ای ندارند.


در مورد گات ها بیشتر بدانیم : گات ها کتاب دینی زرتشتیان

پیرانگاه هریشت

پیرانگاه هریشت

 

همچنین ببینید : نیایشگاه های نامور زرتشتی

امروز(هفتم فروردین) نخستین روز زیارت است. پیر و جوان، کودک و بزرگسال به‌سوی هریشت می‌روند. تنهایی نه، زیارتگاه نمادی از همازوری است و همه با هم می‌روند. فامیل و خویش همه هستند. زن و مرد، پیر و جوان همه در هنگامه‌ی زیارت هریشت آمده‌اند. همه در کنار هم به نماز و نیاش پروردگار یکتا و بی‌همتا مشغول‌اند.


اینجا نمود راستین واژه‌ی «همازور هما اشوبیم» را به‌روشنی می‌توان دید و لمس کرد. هنگامه‌ی زیارت پیر هریشت گستره‌ای از چند نسل را در کنار هم می‌توان دید. بانویی کهنسال دست در دست نوه‌هایش، عصازنان از پله‌های پیرانگاه بالا می‌رود. آن‌سوتر چند خانواده با شادمانی تازه دامادی را چوب می‌زنند. اینجا دیدارها تازه می‌شود و محبت‌ها فزونی می‌یابد، پیر دل‌های باشندگان را به هم نزدیک می‌کند و چه بسیار دل‌هایی که در کنار پیر به هم پیوند خورده‌اند…

 

براساس گاهشماری زرتشتی هر زیارتگاه و مکان سپندینه روزهایی برای زیارت دارد که بسیاری از زرتشتیان ایران و جهان در هنگامه‌ی آن روزها به زیارت آن می‌روند. روزهای امرداد اَمشاسپند تا خورایزد از ماه فروردین برابر با  7 تا 11 فروردین ، روزهای زیارت پیرهریشت است.


بسیاری از نوعروسان و تازه دامادها به همراه خانواده های خود ، نیز در  روزهای زیارت پیرهریشت به این مکان سپندینه می‌روند تا از درگاه خداوند آرزوی زندگی طولانی و شاد به همراه فرزندان نیکو ، را داشته باشند.

 

در چهارده کیلومتری شریف‌آباد از توابع اردکان یزد، کوهی آهکی، بلندی کم و تهی از پوشش گیاهی، پیری سپند را در سینه دارد. اینجا در داستان‌های سنتی جایگاه ابدی بانویی آزاده از روزگار ساسانیان است که گذشتگان، آرامگاهش را به «پیر هریشت» نامور ساخته‌اند.

 

گویند که در شامگاه ساسانیان، آنگاه که اعراب به سرزمین پهناور ایران تازیدند، بانویی نامور به «گوهربانو» در پی تعقیب تازیان از کاروان همراهان جدا شده و پس از سرگردانی در این محل خسته، رنجور و ناامید به نیایش پروردگار یکتا می‌پردازد. به خواست خداوند این بانوی پاکدامن در این محل ناپدید می‌شود و دست ناپاک تازیان به او نمی‌رسد. آورده‌اند که سال‌ها پس از ناپدید شدن، گوهربانو بر کودکی گمشده نمایان ‌شد و به او فرمود تا از پدرش بخواهد که بنای پیر هریشت را بنیان گذارد.

 

زرتشتیان سراسر جهان، هر سال از روز امرداد امشاسپند تا روز خور ایزد از فروردین‌ماه(:7 تا 11 فروردین) برای زیارت در «پیر هریشت» گردهم می‌آیند.

 

نگارش : خسروی

 برگرفته از: amordadnews.com