اندرزنامه‌ ها

اندرزنامه‌ ها

 



 مینوی خرد  یادگار بزرگ‌ مهر  اندرزنامه آذرپاد مهراسپندان  اندرز اوشنَر دانا  اندرز دانایان به مزدیسنان  اندرز خسرو قبادان  اندرز پوریوتکیشان  اندرز دستوران به بهدینان  اندرز بهزاد فرخ‌پیروز  پنج خیم روحانیان  داروی خرسندی  خویشکاری ریدگان  اندرز کنم به شما کودکان  اندرز اردشیر به فرزند خود شاپور و اندرز شاپور به هرمز  پسردانشکامه

مینوی خرد ( دانلود )

داستان مینوی خرد یا به اختصار مینوی خرد کتابی به زبان پارسی میانه است که صورت پهلوی و پازند آن و نیز ترجمه‌هایی به سنسکریت و فارسی کهن (هم نظم و هم نثر) باقی مانده‌است. این اثر به صورت مجموعهٔ پرسش‌هایی است که «دانا» نامی از مینوی خرد (روح عقل) می‌کند و پاسخ‌هایی که مینوی خرد به پرسش‌های وی می‌دهد. واژهٔ دادستان که در نام کامل کتاب دیده می‌شود به معنی حکم، رأی یا فتواست.

اثر در ۶۳ فصل (یک دیباچه و ۶۲ پرسش و پاسخ) تدوین شده‌است. مینوی خرد به دلیل اشتمال بر نکات و اشاره‌های اساطیری اهمیت دارد. زمان تألیف کتاب را به احتمال در اواخر دوران ساسانی دانسته‌اند. در کتاب کوچک‌ترین اشاره‌ای به تازیان یا دین اسلام نشده‌است، ولی به نبردهای ایرانیان با ترکان و رومیان اشاره شده‌است. تأثیر زبان پارسی نو چه از لحاظ دستوری و چه از لحاظ واژگانی در کتاب دیده نمی‌شود.

کتاب مینوی خرد را احمد تفضلی به فارسی امروزی ترجمه کرده است و در سال ۱۳۵۴ چاپ شده است. تفضلی پیش از ترجمهٔ کتاب، برای آن واژه‌نامه‌ای در سال ۱۳۴۸ منتشر کرده است.

بخشی از کتاب

ترجمهٔ بخشی از پرسش ۳۷ از مینوی خرد:

«پرسید دانا مینوی خرد را که مردمان به چند راه و بهانهٔ کرفه به بهشت بیش رسند؟

مینوی خرد پاسخ کرد که:

نخست کرفه رادی

و دیگر راستی

و سدیگر سپاسداری

و چهارم خورسندی

پنجم نیکی کردن باید به نیکان و دوست بودن به هر کس …»

 

پندهايي از كتاب مينو خرد

آنچه در پي مي‌آيد، اندرزهايي است كه از كتاب پهلوي «مينو خرد» برگزيده شده‌است:

دانا از مينو خرد پرسيد كه چگونه بايد خواست معاش و زندگي و تندرستي بدن كه از زبان به دور باشد؟

مينو خرد پاسخ داد كه از همتا و همانند به بزرگ‌تر و بزرگ‌تر به سردار و سردار به پادشاه هماهنگ و فرمانبردار و راستگو باشيد.

درباره ياران و دوستان فروتن و ملايم و پاك‌چشم باش.

تهمت مگو تا ترا رسوايي و دروندي به جان نرسد، چه تهمت گفتن بدتر از جادويي است.

شهوتراني مكن تا فريفته شهوت نشوي.

خشم مكن، چه كسي كه خشم كرد، كار و كوشش و پاكدامني و پرستش يزدان فراموشش شود، آن‌گاه همه گناه و زيان به او روي آورد.

طمع مكن تا ترا از كردار خويش زيان و پشيماني نرسد.

حسد و رشك را از خود بران تا ترا زندگي بي لذت نباشد.

با مردم بدانديش و قانون‌كش دوستي مكن.

با مرد كينه‌جو، ستيزه مكن.

با مرد شهوتران شريك و انباز مشو و او را به سرداري مگمار.

با مرد رسوا پيوند و خويشي مكن.

با مرد ابله و نادان، معاشر و همكار مشو.

با مرد مست همراه و همسفر مشو.

از مرد بدگوهر و بداصل وام مستان.

 

 

یادگار بزرگمهر ( اندرز نامه یادگار بزرگمهر )

یادگار بزرگمهر یا پندنامهٔ بزرگمهر بُختگان اندرزنامه‌ای است که از بزرگمهر بختگان، وزیر دانای انوشیروان به جای مانده‌است. متن با مقدمه‌ای در معرفی بزرگمهر از زبان خود او آغاز می‌گردد که در آن می‌آورد که این رساله را به فرمان خسرو انوشیروان تألیف کرده و در گنج شاهی نهاده‌است که بتواند موجب بهبود فرهنگ کسانی باشد که شایستگی پذیرش آن را دارند. سپس شرحی در بی‌دوامی امور گیتی و ثبات و دوام پارسایی و کارهای نیک می‌آورد و متذکر می‌شود که خود او پیوسته در پرداختن به پارسایی و پرهیز از گناه کوشا بوده‌است. اندرزها بصورت سؤال و جواب است سؤال‌ها را مؤلف خود طرح می‌کند و خود به آن پاسخ می‌گوید. در این اندرزنامه فضائل و متشابهات آنها، به برادران دروغین مصطلح شده‌اند مثلاً رادی یا بخشندگی فضیلت است ولی اسراف که متشابه یا برادر دروغین آن است، رذیله به شمار می‌رود. بعضی از اندرزهای این مجموعه از نوع اندرزهای اخلاقی تجربی و بعضی از نوع اندرزهای دینی زرتشتی است و در آنها اصطلاحات دینی زرتشتی به کار‌رفته‌است. این اندرزنامه در دوران اسلامی نیز از شهرت و اهمیت برخوردار بوده‌است. و ترجمهٔ بیشتر بخش‌های آن به عربی در جاودان خرد آمده‌است. این اندرزنامه به فارسی ترجمه شده‌است.

درونمایه این کتاب در حدود ۲۶۳ پند و اندرز است. با مقایسه متن یادگار بزرگمهر با گفتاری از شاهنامه فردوسی به نام «پند دادن بوزرجمهر نوشین‌روان را» می‌توان بدین نکته پی برد که بی هیچ شکی این متن پهلوی یکی از منابع شاهنامه بوده و آن را فردوسی خود و یا مهربانِ سرای او از پهلوی ترجمه کرده است. اگرچه در همه جا و در همه واژه‌ها این دو متن تطبیق کامل ندارند ولی باز تقریباً همه اندرزها و مضمون‌ها (با اندک اختلافی) با همان نظم و ترتیب متن پهلوی در شاهنامه نیز آمده است.

در ترجمه و نظم این متن پارسی میانه، بایستی فردوسی رنج فراوانی برده باشد زیرا در پایان این گفتار می‌گوید:

سپاس از خداوند خورشید و ماه          که رَستم ز بوزرجمهر و ز شاه

چون این کار دلگیرت آمد به‌بُن          ز شطرنج باید که رانم سَخُن

یادگار بزرگمهر جزو متون پهلوی چاپ جاماسپ‌جی دستور مینوچهر جی جاماسپ-اسانا است.

اندرزنامه آذرپاد مهراسپندان ( اندرزنامه آذرباد مهر اسپندان ) ( دریافت با فرمت پی دی اف دریافت )

اندرزهای آذربادِ مَهرَسپَندان سه مجموعه اندرز و چند قطعه اندرزهای است که به آذرباد مهرسپندان، موبدان موبد ایران، در زمان شاپور دوم ساسانی ( دوران پادشاهی ۳۷۹ تا ۳۰۹ میلادی) نسبت داده شده‌است.

اندرز آذرباد مهرسپندان منقول در متن پهلوی. این اندرزنامه با این مطلب آغاز می‌گردد که آذرباد فرزندی نداشت ولی با توکل به خدا صاحب فرزندی شد که او را نام پیامبر دین خود زردشت نام نهاد و نصایحی خطاب بدو ایراد کرد.

واژه‌ای چند از آذرباد مهرسپندان. به ادعای گردآورندهٔ این مجموعه این اندرزها سخنانی است که آذرباد هنگام درگذشت به مردم گیتی گفته و آموخته‌است.

اندرز انوشگ روان آذرباد مهرسپندان این مجموعه فصل ۶۲ کتاب روایات پهلوی را تشکیل می‌دهد.

ده اندرز به نام آذرباد مهرسپندان و دیگر پوریوتکیشان. این ده اندرز بیشتر از نوع اندرزهای تجربی و اخلاقی عمومی اند و کمتر رنگ و صبعهٔ دینی دارند.

اندرزی از آذرباد مهرسپندان در دینکرد نقل شده‌است که در آن امور گیتی به ۲۵ باب و سپس به ۵ دسته تقسیم شده‌است و هر دسته به یکی از عوامل، یعنی بخت، عمل، خوی، جوهر، و ارث منسوب شده‌است.

در کتاب ششم دینکرد اندرزهای دیگری نیز به آذرباد مهرسپندان منسوب است و بعضی از آن‌ها به ترجمهٔ عربی نیز در دست است.

از دیگر اندرزنامه‌های معروف به زبان پارسی میانه می‌توان از اینها نام برد:

بزرگ میترای بُختگان (اندرزنامه بخت آفرید و بزرگمهر و خسرو انوشیروان)

پندنامه بهزاد فرخ فیروز

اندرز فرنبغ فرخ زاد

اندرز اوشنر دانا

اندرز دانایان به مزدَیَسنان

اندرز پوریوتکشیان

اندرز پیشینیان

اندرز دستوران به بهدینان

اندرز خسرو کواتان (قبادان).

همچنین ببینید پندنامه سی روزه آذربادمهراسپندان


 اندرز اوشنر دانا ( اندرز اوشنر دانا )

اندرز اوشنر دانا منسوب است به اوشنر دانای کیانی که نام وی در اوستا و زبان پهلوی با صفت بسیار دانا و پرخرد آمده‌است. به روایت دینکرد وی مشاور کیکاووس بوده و به روایت بندهشن وی در زمان همین پادشاه کشته شده‌است.

اندرزنامهٔ اوشنر به ۵۶ بند تقسیم شده‌است. در آغاز شاگردی از اوشنر می‌خواهد تا سخنانی را به عنوان تعلیم بدو بگوید و اوشنر خواهش او را می‌پذیرد و به توصیف فضائل و رذائل می‌پردازد. بیشتر اندرزها از نوع اندرزهای اخلاقی عمومی است بجز بند ۵۵ که کاملاً جنبهٔ دینی دارد و در آن اصطلاحات خاص زردشتی، مانند امشاسپندان، دین مزدیسنی تن پسین و غیره به کار رفته‌است. از متن این اندرزنامه، چهار نسخه در دست است. بهترین و قدیم‌ترین نسخهٔ آن K20 است. این متن به فارسی نیز ترجمه شده‌است.


 اندرز دانایان به مزدیسنان ( دانلود )

اندرز دانایان به مزدیسنان دربارهٔ مرگ و ناپایداری جهان است. متن اندرز با توصیه به تطهیر در بامداد و پوشیدن جامهٔ پاک و بستن کستی (کمربند دینی) آغاز می‌گردد و سپس مطالبی در بی‌ثباتی جهان مادی و ثروت آن می‌آید و به دنبال آن بر وفاداری به عهد و پیمان و پرداختن به اندیشهٔ نیک و گفتار نیک و کردار نیک و پرهیز از اندیشهٔ بد و کردار بد تأکید شده‌است. بندهای ۱۳ تا ۱۶ نیز دربارهٔ بی‌ثباتی جسم و گله از بازماندگانی است که پس از مرگ برای مرده خیرات نمی‌کنند. بند ۱۷ تا ۲۰ قطعه شعری است قافیه‌دار که آن نیز در ناپایداری امور گیتی است. این اندرزنامه که از نوع اندرزنامه‌های دینی است، به فارسی ترجمه شده‌است.

 

 اندرز خسرو قبادان ( اندرز انوشه روان خسرو قبادان )

اندرز خسرو قبادان اندرزنامهٔ کوتاهی از خسرو انوشیروان پسر قباد در دست است که در متون پهلوی به چاپ رسیده و در بردارندهٔ سخنانی است که انوشیروان به روایت این متن هنگام مرگ برای مردم جهان بیان داشته‌است. آغاز متن دربارهٔ بی‌ارزشی جهان مادی است (بند ۱). سپس اندرزهایی خطاب به جمع در همین زمینه می‌آید. از بند ۸ تا ۱۰ اندرزها خطاب به فرد (به صیغهٔ دوم شخص مفرد فعل امر) است. در پایان اندرز دیگری خطاب به مردم است (هر کس باید بداند….) و در آن سؤالاتی مطرح شده و بلافاصله خود به آنها به صیغهٔ اول شخص مفرد فعل مضارع (من می‌دانم که ….) پاسخ داده‌است. این اندرزنامه نیز اساساً از نوع اندرزنامه‌های دینی است. این متن به فارسی ترجمه شده‌است.

اندرز پوریوتکیشان ( دانلود )

اندرز پوریوتکیشان با ذکر اصول عقایدی که بر هر فرد زردشتی پانزده ساله دانستن آن‌ها و اعتقاد به آن‌ها واجب و لازم است، مانند ثنویت و این که اصل همهٔ خوبی‌ها اورمزد و اصل همهٔ بدی‌ها اهریمن است، آغاز می‌گردد. این عقاید بنابر گفتهٔ پوریوتکیشان (به معنی پیروان نخستین تعلیمات زردشت است به مفهوم دانایان دینی عهود کهن به کار می‌رود که سخنان حکیمانهٔ آنان حجب به شمار می‌رود.) و بر اساس آنچه در دین بیان گردیده، نخست به صورت پرسش مطرح شده‌است، (هر کس باید بداند که کیستم؟) و سپس به آن‌ها پاسخ داده شده‌است، (آفریده هستم.) پس از آن عقاید دیگر مانند اعتقاد به حساب پس از مرگ، گذشتن از پل چینود (صراط) آمدن سوشیانس، موعود زردشتیان و رستاخیز ذکر می‌گردد.

علاوه بر اصول اعتقادی، به وظایف عملی مانند هر روز سه بار به آتشکده رفتن نیز اشاره شده‌است. گرچه این اندرزنامه از نوع اندرزنامه‌های دینی است، در آن اندرزهای عمومی نیز دیده می‌شود مانند کوشا بودن در کسب فرهنگ، پرهیز از استهزا، و نیازردن پدر و مادر و سالار . این متن در مجموعهٔ متون پهلوی چاپ گردیده و به فارسی ترجمه شده‌است.

اندرز دستوران به بهدینان ( دانلود )

اندرز دستوران به بهدینان مشتمل بر اندرزهایی است که بیشتر خصوصیات دینی دارند، مانند توصیه به مردم که هر روز پگاه آداب طهارت را به جا آوردند و به آتشکده روند و نیایش کنند، پرهیز از سخن گفتن در هنگام غذا خوردن، پرهیز از تن‌پروری و حسد. بندهای ۱۲ تا ۳۵ (پایان متن) مشتمل بر پرسش‌ها و پاسخ‌هایی در مورد بعضی از عقاید و آداب دینی است، مانند

«چه کسی جان به جانوران موذی بخشیده‌است؟ آیا در دوزخ از سوی اورمزد کسی گماشته شده‌است که روان بدکاران را مجازات کند؟ یا چرا در خانه‌ای که کسی درگذشته‌است، تا سه شب نباید گوشت تازه خورد؟» (این متن به فارسی ترجمه شده‌است.)

 اندرز بهزاد فرخ‌ پیروز ( دانلود )

اندرز بهزاد فرخ پیروز دارای دو موضوع اصلی است، یکی خِرَد که متن با مدح آن آغاز می‌گردد. سپس بعد از ذکر چند اندرز کوتاه مطلب از سرگرفته می‌شود. موضوع دیگر دربارهٔ گذرایی و بی اعتباری جهان مادی است. بخشی از متن که در مدح خرد است، زبان شاعرانه دارد و نگارنده صورت شعری قطعه‌ای از آن را به دست داده‌است. این قطعه شعر دارای نوعی قافیه یا هم آوایی در آخر ابیات است. بخش اول متن با اندرزنامهٔ خیم و خرد فرخ مرد شباهت دارد. متن آن در متون پهلوی به چاپ رسیده و به فارسی نیز ترجمه شده‌است.

پنج خیم روحانیان

پنج خیم روحانیان دارای دو بخش است. بخش نخست آن شامل توصیف پنج خصوصیتی است که روحانیان باید دارا باشند. پس از آن ده اندرز آمده‌است که به نظر می‌رسد خطاب به روحانیان باشد. تحریر دیگری از همین متن در گزیده‌های زادسپرم (فصل ۲۷) آمده‌است فهرستی از دو خصوصیتی که روحانیان باید دارا باشند، به تحریر پازند در دست است که با این ده اندرز شباهت‌هایی دارد. متن این اندرزنامه در متون پهلوی به چاپ رسیده و به فارسی نیز ترجمه شده‌است.

داروی خرسندی ( داروی خرسندی )

داروی خرسندی نام متن بسیار کوتاهی است به زبان فارسی میانه (پهلوی) که با زبانی تمثیلی و با استفاده از اصطلاحات داروسازی، «خرسندی» را به عنوان راهی برای حل کردن یا آسان کردن مشکلات به خواننده توصیه میکند.

 خویشکاری ریدگان

خویشکاری ریدگان به تحریر پازند در دست است و در آن وظایف کودکان از زمانی که صبح از خواب بر می‌خیزند و به مدرسه (دبیرستان) می‌روند و به خانه باز می‌گردند شرح شده‌است. ریدک در اینجا به معنی کودک، نوجوان است. اندرزها برخی جنبهٔ دینی دارند، مانند آداب تطهیر بامدادی و آداب دینی سر سفره یا جنبهٔ تربیت عمومی، مانند سپردن چشم و گوش و دل و زبان به تعلیم و تربیت در مدرسه، احترام به رهگذران آشنا در راه مدرسه، اجرای کارهایی که در منزل به کودک محول می‌شود، نیازردن پدر و مادر و دیگرانی که در خانه‌اند و خوش رفتاری با آنان و آداب غذا خوردن. متن پازند بر اساس چندین نسخه که همه متأخرند تهذیب گردیده و به فارسی نیز ترجمه شده‌است.

اندرز کنم به شما کودکان

در متن اندرز خوبی کنم به شما کودکان رفتار درست کودکان در راه مدرسهٔ دینی (هیربدستان) مانند نیازردن حیوانات و احترام به رهگذران آشنا، رفتار در خانه مانند احترام به پدر و مادر و فرمانبرداری از آنان، آداب غذا خوردن، وظائف دینی صبحگاهی، رفتار با استاد در مدرسه، وقت رفتن به مدرسه و سن رفتن به مدرسه و کوشش در فراگیری آمده‌است.

اندرز اردشیر به فرزند خود شاپور  و   اندرز شاپور به هرمز  ( دانلود )

 

 

 

امشاسپندان

امشاسپندان

امشاسپندان یا اَمِشَه سپَنتَه جمع امشاسپند است که امشاسفند، اموسپند و امهوسپند نیز گفته‌اند. امشاسپندان از صفات پاک اهورامزدا هستند. در هیچ جای گات‌ها به واژهٔ امشاسپند بر نمی‌خوریم ولی از همهٔ آنها کراراً به صورت مجردات و صفات اهورامزدا یاد شده‌است. این از خصایص دین زرتشتی است که هر یک از صفات خداوند، یکی از ایزدان نگهبان جنس بشر است.

 

ریشه نام

این واژه به معنی جاودانان پاک یا مقدسان بی‌مرگ یا نامیرایان فزونی‌بخش است که از دو جز اَمِشَه به معنی جاودانی و بی‌مرگ و سپنته به معنی پاک و مقدس و فزونی‌بخش تشکیل شده‌است. در زبان اوستایی نام آنها بصورت امِشَه سپِنتَه آمده است. متون پهلوی نام آنهارا امشاسپندان ثبت کرده‌است.

 

سنت دینی

امشاسپندان شش فروزه اهورامزدا هستند که هر کدام دارای مفهومی است که بخشی از عظمت خداوند یکتا را به آدمی می‌شناسانند و با شناخت و پیروی از این مفاهیم و ایزدان می‌توان اهورا مزدا را درک کرد. همچنین گفته شده‌است به شش ایزد(فرشته) + اهورا مزدا(خدا) گفته می‌شود. مطابق باورهای مذهبی زرتشتی، امشاسپندان، خداوند را در زمین برای گسترش صلح و عدالت یاری می‌کنند و هرکدام مسئولیت محافظت از چیزی را بر عهده دارند .امشاسپندان که واسط بین خالق و مخلوق هستند راهبر نیکوکاران به بهشت نیز بشمار می‌آیند. ویژگی امشاسپندان به گونه‌ای است که به مجردات معنوی و اخلاقی دلالت داده‌شده و گاهی مفهومی انتزاعی را در بر می‌گیرند.گاهی در تفسیرهای جدید دینی امشاسپندان را صفات اهورامزدا دانسته‌اند. در عقاید امروزی زرتشتیان امشاسپندان مفهوم اساطیری خود را ندارند و تنها بعنوان صفات و فروزه‌های اهورامزدا نامشان یاد می‌شود.

 

در نبرد خیر و شر

در دین زرتشتی که بیانگر عرصه‌ای از نبرد حق علیه باطل است در برابر امشاسپندان که فروزه‌های نیک خدا بشمار می‌روند ردیفی از دیوان نیز وجود دارد که صفات انگره مینو بوده و به جنگ علیه امشاسپندان و کلیه مخلوقات آفرینش خدایی می‌پردازند. اهریمن که خالق شر است خلقت زیان بار دارد و گروهی از دیوهای کماره را برای برابری مقابل امشاسپندان از وجود خود صادر می‌کند. این دیوها که صفات اهریمن هستند وظیفهٔ مقابله با تمامی آفرینش اهورایی را دارند. پایین‌تر از دیوهای کماره گروهی دیگر از دیوان نیز وجود دارند که برابر ایزدان دیگر می‌ایستند.

 

رده بندی امشاسپندها

شش امشاسپندان عبارت‌اند از:

وهومن · اشه وهیشته · شهریور · سپندارمذ · خرداد · امرداد

۱- وهمن یا وهومن یا بهمن که مذکر است : به معنی اندیشه نیک که موکل بر چارپایان سودمند است و هماورد اصلی او اکومن می‌باشد.

وهومن یا وهمن (بهمن) منش پاک ِاندیشه پاک نام یکی (نخستین) از امشاسپندان می‌باشد. بهمن در اوستا «وهومنه»، در پهلوی «وهومن» و در فارسی «وهمن» یا «بهمن» است. این واژه مرکب است از دو جزء «وهو» به معنی خوب و نیک، و «منه» از ریشه من که در پهلوی «منشن» و «منیتن» از آن آمده است و در فارسی منش شده است. این ریشه در اوستا و فرس هخامنشی به معنی اندیشیدن و شناختن و به یاد آوردن و دریافتن است. پس بهمن یعنی به‌منش، نیک اندیش و نیک نهاد.

در مزدیسنا، زندگانی عبارت است از طی مدارج سعادت و کمال در این جهان و از پرتو آن به ساحت قدس پروردگار پیوستن در جهان دیگر. (هفت مرحله روحانی – پیروی و کمک خواستن از امشاسپندان)

بهمن، مظهر اندیشه نیک و خرد و دانایی خداوند است. بهمن همان ایزد بزرگ است که روان اشو زرتشت را به پیشگاه مزدا اهورا راهنمایی کرد. وهومن به انسان منش نیک تعلیم می‌دهد.

گل یاسمن سفید، رنگ سفید، خروس سفید، نشانه‌های جسمانی (زمینی) وهومن می‌باشد.

۲- اشه وهیشته یا (اردیبهشت) که مذکر است : به معنی بهترین راستی. زیباترین امشاسپند و پاسبان راستی و حقیقت و پستیبان آتش است. هماورد اصلی او ایندرا می‌باشد.

۳- خشتره وییریه (شهریور) که مذکر است: به معنی شهریاری نیک که پشتیبان فلزات است و رقیب اهریمنی او نیز ساوول است.

۴- سپنته آرمیتی (سپندارمذ) که مونث است : به معنی فروتنی و اخلاص که نگاهبان زمین است و هماورد ناگهیس به شمار می‌رود.

۵- هیوروتات (خرداد) که مونث است: به معنی رسایی و کمال پشتیبان آب بوده و در برابر دیوی به نام تریز

۶- امرتات (امرداد) که مونث است: به معنی بی‌مرگی و جاودانگی موکل بر گیاهان بوده و رقیب زریز است.

 

لازم به ذکر است که در برخی از ادبیات دینی، امشاسپندان در جهان مادی دارای نقشی به عنوان نگهبان شش گروه از آفریده‌های جهان هستند:وهمن نگهبان جانوران سودمند، اشه وهیشه نگهبان آتش، خشتره وییریه نگهبان فلزات، سپنته آرمیتی نگهبان زمین، هیوروتات نگهبان آب، امرتات نگهبان گیاهان.همچنین در متون مزدیسنایی متأخر امشاسپند هفتمی که سروش است نیز به شمار امشاسپندان افزوده شده‌است، اما در متون اوستایی سروش از رده امشاسپندان نیست. نام خرداد و امرداد معمولاً در متون درکنار هم برده می‌شود.

 

در تقویم زرتشتی

در تقویم زرتشتی شش روز از روزهای ماه و شش ماه از دوازده ماه سال بنام هرکدام از شش امشاسپند نامگذاری شده‌است.

۱- بهمن : روز دوم – ماه یازدهم

۲- اردیبهشت : روز سوم – ماه دوم

۳- شهریور : روز چهارم – ماه ششم

۴- سپندارمذ (اسفند) : روز پنجم – ماه دوازدهم

۵- خرداد : روز ششم – ماه سوم

۶- امرداد : روز هفتم – ماه پنجم

 

امشاسپندان در گاهان

نام‌های امشاسپندان اولین بار در گاهان زرتشت در یسن هپتنگهایتی یسن ۹ بند ۳ برده می‌شود. این نام‌ها که در آئین کهن ایران پیش از زرتشت هرکدام نام خدایی جداگانه بوده‌اند توسط زرتشت به صفات خدا معرفی شدند. درواقع زرتشت برای بیان صفات اهورامزدا نام امشاسپندان که نامی آشنا برای جامعه آن زمان بود را بکار برد. بهر حال پس از زرتشت که امشاسپندان را تنها به عنوان نیروهای خدا معرفی کرده و در متون متاخر این فروزه‌ها تاحدی شخصیت ویژه گرفته و حالتی اسطوره‌ای‌تر به خود گرفتند.

پیشگویی در دین بهی

پیشگویی در دین بهی

ارداویراف‌نامه • زند وهمن یسن • جاماسب‌نامه • یادگار جاماسبی • منظومه بهرام ورجاوند

 

ارداویراف‌نامه

اَرداویراف‌نامه یا اَرداویرازنامه نام یکی از کتاب‌های نوشته شده به زبان پارسی میانه است.

ویراف مقدس، نام یکی از موبدان که به عقیده پارسیان صاحب معراج بوده و ارداویراف‌نامه معراج نامه اوست. داستان دینی ارداویراف همانندی زیادی با کمدی الهی دانته دارد و پژوهشگران بر این باورند که دانته در آفریدن اثر خود از منابع عربی یاری گرفته و آن منابع به نوبه خود از ارداویراف‌نامه اقتباس کرده‌اند.

کتاب معروف ارداویراف‌نامه تصویر جامعی را از دوزخ در زرتشتیگری بدست می‌دهد. این کتاب که ظاهرأ در قرن سوم هجری به رشتهٔ تحریر درآمده‌است، یکی از منابع مهم تاریخ شفاهی آئین باستانی زرتشتی است. از محتوای کتاب چنین برمی‌آید که متن اصلی پهلوی آن به اواخر دورهٔ ساسانی تعلق داشته‌است. کتاب داستان موبدی است که برای بی‌گمان شدنِ مردمان در باره دین و رستاخیز و بهشتت و دوزخ، خویش را به یاری موبدان دیگر به خواب هفت روزه می برد و روان او در بهشت، نیکی های نیکوکاران و در دوزخ پاداَفرَه (:مجازات) بدکاران را می بیند و پس از به هوش آمدن آن داستانها را باز می گوید. این مرد ویراف نام دارد که او را اردا بمعنای قدیس لقب داده‌اند. ارداویراف را مؤبدان آئین مزدیسنی شربتی مخدر و مقدس می‌خورانند که تحت تأثیر آن وی به مدت سه شبانه روز به خواب می‌رود و پس از بیداری داستان سیروسلوک روحی خود را برای دیگران بازگو می‌کند. گرچه قصهٔ سیروسلوک روحی اردا ویراف جنبهٔ موهومی دارد و آشکارا از تأثیر بنگ یا مخدری شبیه به آن سرچشمه گرفته‌است، باز منبعی بی نظیر از برداشتی که زرتشیان ازبهشت وجهنم داشته‌اند را به ما ارائه می‌دهد.

 

داستان

در دیباچه ترجمه کهن ارداویرافنامه به پارسی چنین آمده‌است: ایدون گویند که چون شاه اردشیر بابکان بپادشاهی بنشست، نود پادشاه بکشت و بعضی گویند نودوشش پادشاه بکشت و جهان را از دشمنان خالی کرد و آرمیده گردانید و دستوران و موبدانی که در آنزمان بودند همه را پیش خویشتن خواند و گفت که دین راست و درستکه ایزد تعالی بزرتشت… گفت و زرتشت در گیتی روا کرد مرا بازنمائید تا من این کیشها و گفت و گویها از جهان برکنم و اعتقاد با یکی آورم و کس بفرستاد بهمه ولایتها، هرجایگاه که دانائی و یا دستوری بود همه را بدرگاه خود خواند. چهل هزار مرد بر درگاه انبوه شد. پس بفرمود و گفت آنهایی که ازین داناترند باز پلینند. چهارهزار داناتر از آن جمله گزیدند و شاهانشاه را خبر کردند و گفت دیگر بار احتیاط بکنید، دیگر نوبت از آن جمله قومی که به تمیز و عاقل و افستا و زند بیشتر از بردارند جدا کنید. چهارصد مرد برآمد که ایشان افستا و زند بیشتر ازبر داشتند. دیگرباره احتیاط کردند در میان ایشان چهل مرد بگزیدند که ایشان افستا جمله از بر داشتند. دیگر در میان آن جملگی هفت مرد بودند که از اول عمر تا به آن روزگار که ایشان رسیده بودند بر ایشان هیچ گناه پیدا نیامده بود و بغایت عظیم پهریخته بودند و پاکیزه درمنشن و گوشن و کنشن و دل در ایزد بسته بودند. بعد از آن هر هفت را بنزدیک شاه اردشیر بردند. بعد از آن شاه فرمود که مرا میباید که این شک و گمان از دین برخیزد و مردمان همه بر دین اورمزد و زرتشت باشند و گفت و گوی از دین برخیزد چنانکه مرا و همه عالمان و دانایان را روشن شود که دین کدامست و این شک و گمان از دین بیفتد.

بعد از آن ایشان پاسخ دادند که کسی این خبر باز نتواند دادن الا آنکسی که از اول عمر هشتسالگی تا بدان وقت که رسیده باشد هیچ گناه نکرده باشد و این مرد ویرافست که از او پاکیزه‌تر و مینوروشن‌تر وراستگوی‌تر کس نیست و این قصه اختیار بر وی باید کردن و ما ششگانه دیگر یزشن‌ها و نیرنگ‌ها که در دین از بهر این کار گفته‌است به جای آوریم تا ایزد عز و جل احوالها به ویراف نماید و ویراف ما را از آن خبر دهد تا همه کس به دین اورمزد و زرتشت بی‌گمان شوند و ویراف این کار در خویشتن پذیرفت و شاه اردشیر را آن سخن خوش آمد و پس گفتند این کار راست نگردد مگر که به درگاه آذران شوند و پس برخاستند و عزم کردند و برفتند و پس از آن، آن شش مرد که دستوران بودند از یک سویِ آتشگاه یزشنها پساختند و آن چهل دیگر سویها با چهل هزار مرد دستوران که به درگاه آمده بودند همه یزشنها پساختند و ویراف سر و تن بشست و جامه سفید درپوشید و بوی خوش برخویشتن کرد و پیش آتش بیستد و از همه گناه‌ها پتفت بکرد… پس شاهنشاه اردشیر با سواران سلاح پوشیده، گرد بر گرد آتشگاه نگاه می‌داشت تا نه که آشموغی یا منافقی پنهان چیزی بر ویراف نکنند که او را خللی رسد و چیزی بدی در میان یزشن کند که آن نیرنگ باطل شود.

پس در میان آتشگاه تختی بنهادند و جامه‌های پاکیزه برافکندند و ویراف را بر آن تخت نشاندند و رویبند بر وی فروگذاشتند و آن چهل هزار مرد بر یزشن کردن ایستادند و درونی بیشتند و قدری په بر آن درون نهادند. چون تمام بیشتند یک قدح شراب به ویراف دادند و…هفت شبانروز ایشان بهمجا یزشن می‌کردند و آن شش دستور ببالین ویراف نشسته بود سی و سه مرد دیگر که به گزیده بودند از گرد بر گرد تخت یزشن می‌کردند و آن تیرست و شصت مرد که پیشتر به گزیده بودند از آن گرد بر گرد ایشان یزشن می‌کردند و آن سی و شش هزار گرد برگرد آتشگاه گنبد یزشن می‌کردند و شاهنشاه سلاح پوشیده و بر اسب نشسته با سپاه از بیرون گنبد می‌گردید باد را آن جا راه نمی‌دادند وبهرجائی که این یزشنکنان نشسته بودند بهر قومی جماعتی شمشیر کشیده و سلاح پوشیده ایستاده بودند تا گروه‌ها بر جایگاه خویشتن باشند و هیچ کس بدان دیگر نیامیزند و آن جایگاه که تخت ویراف بوداز گرد بر گرد تخت پیادگان با سلاح ایستاده بودند و هیچ کس دیگر را بجز آن شش دستور نزدیک تخت رها نمی‌کردند، چو شاهنشاه درآمدی از آنجا بیرون آمدی و گرد بر گرد آتشگاه نگاه می‌داشتی. و بر این سختی کالبد ویراف نگاه می‌داشتی. یشتند تا هفت شبانروز برآمد. بعد از هفت شبانروز ویراف بازجنبید و باززیید و بازنشست و مردمان و دستوران چون بدیدند که ویراف از خواب درآمد خرمی کردند و شادشدند و رامش پذیرفتند و بر پای ایستادند و نماز بردند و گفتند: شادآمدی اردای‌ویراف… چگونه آمدی و چون رستی و چه دیدی؟ ما را بازگوی تا ما نیز احوال آن جهان بدانیم… ارداویراف واج گرفت، چیزی اندک مایه بخورد و واج بگفت پس بگفت این زمان دبیری دانا را بیاورید تا هرچه من دیده‌ام بگویم و نخست آن در جهان بفرستید تا همه کس را کار مینو و بهشت و دوزخ معلوم شود و قیمت نیکی کردن بدانند و از بد کردن دور باشند پس دبیری دانا بیاوردند و در پیش ارداویراف بنشست.

 

زند وهمن یسن

زَند وَهمَن یَسن یا تقسیر بهمن یسن از متن‌هایی است که در آن از روی مکاشفه حوادث جهان پیشگویی شده‌است. همان طور که در متن کتاب تصریح شده، مطالب کتاب از ترجمه و تفسیر (زند)، ستودگر (سودگر) نسک و وَهمن (بهمن) یسن گرفته شده‌است.

در آغاز کتاب بنابر روایت ستودگر نسک که در کتاب نهم دینکرد نیز آمده‌است چنین ذکر شده که اورمزد چهار دورهٔ جهان را که نماد هر کدام یکی از فلزات است در رؤیا به زرتشت نشان داد: زرین، سیمین، فولادین، و دورهٔ آمیختگی آهن (بافلزات دیگر). دورهٔ اول مصادف با دوران پادشاهی گشتاسب و ظهور زرتشت و دورهٔ دوم مصادف با پادشاهی اردشیر کیانی (بهمن اردشیر) و دورهٔ سوم مصادف با پادشاهی خسرو انوشیروان است. دوران چهارم دورهٔ حکومت دیوان ژولیده موی خشم نژاد است که مصادف با پایان هزارهٔ زرتشت به شمار آمده‌است.

 

جاماسب‌نامه

جاماسب‌نامه (به پارسی میانه: جاماسپ نامَگ) یا ژاماسپ‌نامک، کتابی است به زبان پارسی میانه (پهلوی) و نویسنده آن جاماسب حکیم از خاندان هوگو است که در اوستا ستوده شده‌است. جاماسب در کتاب خود در پاسخ به پرسشهای گشتاسب‌شاه، پیشگویی‌هایی درباره آینده کرده‌است.

قطعاتی از دست‌نوشتهٔ آسیب‌دیدهٔ این اثر به خط پهلوی بر جای مانده اما متن کامل آن تنها به پازند موجود است.

 

یادگار جاماسبی

یادگار جاماسبی (پهلوی: ایادگار جاماسپیگ) نوشته‌ای است شامل پاسخ جاماسب به سوالات گشتاسب و پاره‌ای پیشگویی‌های وی بویژه درمورد آخر الزمان و ظهور سوشیانت که بجز قطعات کمی از آن به اصل پهلوی در دسترس نبوده و نسخه پازند آن و نیز پازند به خط دری در دست است.

 

منظومه بهرام ورجاوند

در منظومهٔ بهرام ورجاوند ظهور بهرام ورجاوند در پایان جهان به صورت منظومهٔ مقفای کوتاهی مشتمل بر حدود ۱۴ بیت پیشگویی شده‌است. ابیات و حتی مصراع‌ها به -ان ختم می شود. در آغاز آن به حملهٔ اعراب و ضبط اموال و دارائی و وضع جزیه اشاره رفته و در پایان مژده داده شده‌است که بهرام ورجاوند در پایان جهان خواهد آمد و از تازیان انتقام خواهد گرفت. منظومه چنان که از مضمون آن پیداست پس از اسلام ساخته شده‌است و در آن نفوذ فارسی نیز دیده می‌شود. این متن به فارسی ترجمه شده‌است.

چگونگی ورود اسلام به ایران و نحوه مسلمان کردن ایرانیان

چگونگی ورود اسلام به ایران و نحوه مسلمان کردن ایرانیان

 شوربختانه درباره چگونگی مسلمان شدن ايرانيان سخنهای بسياری گفته شده است که همه با هم متناقض هستند. اين تحقيق برگرفته از تاريخ نويسان صدر اسلام ( بلاذری – ابن خلدون – ابن حزم – مسعودی – طبری – شویس عدوی – ابن هشام و . . . ) است . با اميد بر اينکه چراغی برای نوادگان کورش بزرگ در خاک اشو زرتشت باشد.

دلايل فروپاشی ساسانيان – چگونگی مسلمان شدن ايرانيان :

در واپسین سالهای شاهنشاهی ساسانی اوضاع کشور آشفته گردید. به طوری که بعد از پادشاهی انوشیروان دادگر هرمزد بر تخت نشست و بعد از او خسرو پرویز که این دوره ها به نام دوره های شکوه و جلال ایرانیان نام گرفته است. ولی بعد از آنها در مدت کمتر از 6 سال در حدود 6 پادشاه بر تخت نشستند و اوضاع کشور رو به هرج و مرج می رفت.شوند این بی ثباتی کودتای مسیحی شیرویه پسر مسیحی مریم ، بر علیه پدر خود ، خسروپرویز ، و زرتشتی کشان گسترده ای که بدستور شیرویه در کشور راه افتاد بود به گونه ای که  تمام بزرگان لشکری و کشوری و دینی را کشتند و دربار تیسفون را از نجیب زادگان و شاهزادگان خالی کردند.

در سال 11 هجری ابوبکر در مدینه به جای پیامبر نشست و جنگهای خونین را آغاز کرد که با نام “رده” معروف گردید. او همه قبایل مدینه را متحد کرد و با نام الله همه را در زیر یک پرچم درآورد. خیزشی بزرگی در عربستان آغاز شده بود تا مرزهای عراق و ایران را از آن خود کنند. زیرا عربستان از صحراهای سوزان و گرم و غیر قابل زندگی تشکیل می شد و آنان در آرزوی دست یافتن به مکان هایی سرسبز و آب و علف دار بودند. همانطور که در قرآن بهشت آنان مکانهایی است که آب روان و دشتهای سرسبز و زنان زیبا روی و شهد گوارا نامیده شده و آنان را به این مکان وعده داده است. ولی ایرانیان که در ایران از تمام این موارد برخوردار بودند اهمیتی به آنان نمی دادند.

فتح حیره و قتل عام آرامی نشین های عراق : 

در سال 12 هجری “مثی ابن حارثه ” به فکر افتاد تا حمایت مدینه را جلب کند و با ابوبکر مذاکره نماید . او اوضاع آشفته ایران را تشریح کرد و از او خواست تا نیرو در اختیارش گذارد تا به جنوب فرات حمله کند و به نام گسترش اسلام غنایم بسیاری را کسب نماید. به گفته طبری: عربها از شوکت و قدرت ایرانیان خبر داشتند و می دانستند که آنان ملتهایی هستند که جهان را به زیر سلطه خود در آورده اند. به همین جهت در فکر حمله به ایران نبودند و تنها قصد تصرف شهرهایی از عراق منجمله حیره را کردند. در سال 12 هجری “خالدبن ولید” رهسپار حیره شد و از تمام قبایل درخواست کمک نمود. او در این جنگهای رشادتهایی از خود نشان داد که نام وی را سیف الله گذاشتند ( شمشیر الله ). به گفته طبری: در میان راه به حیره دهستان های بسیاری برای ایجاد رعب و و حشت به آتش کشیده شد و آنان را ویران نمودند. بعد از ورود به حیره مردم شهر توان مبارزه را در خود ندیدند و قراردادی فی مابین آنان منعقد شد تا سالیانه 190 هزار درهم به مدینه باج پرداخت کنند. 

خالد ابن ولید پس از پیروزی “حیره” و فتح آن شهر به فکر تصرف “مناطق آرامی نشین” عراق افتاد. مردمان آنجا مسیحیان ایرانی بودند که با آرامش زندگی میکردند. وی لشگر بزرگی را روانه آنجا نمود. افسر ارشد شهر برای آنکه حاضر به تسلیم نگردید و حاضر به فرار هم نشده بود تصمیم به زنجیر کردن خود و سربازانش کرد. که این نبرد بعد ها به ” ذات السلاسل ” مشهور گردید. “طبری” می نویسد خالد پس از کشتن سربازان دربند که در حدود 700 نفر بودند، زنجیر آنان را به عنوان غنیمت برداشت و افسر مافوق را گردن زد. وزن زنجیرها “هزار رطل” گزارش شد که در حدود 450 کیلوگرم بوده است. این جنگ در شهر کاظمه در شمال کویت واقع بود که در آن زمان زیر مجموعه امپراتوری ایران بوده است . این نخستین بار در تاریخ بشریت بود که زنان و مردان ایرانی توسط عربان قتل عام می شدند .

فتح بحرین و وادار کردن آنان به دادن خراج : 

طبری افزوده است در سال 10 هجری پیامبر به “منذر ابن ساوی” و “سیبخت” مرزبان هجر( بحرین) نامه ای نوشت تا آنان را به اسلام دعوت کند. بحرین در طول هزاران سال متعلق به ایران بود. دو تن مرزبان آنجا اسلام را پذیرفتند ولی مجوسان شهر که زرتشتیان بودند و سکنه شهر را تشکیل می دادند مسلمان نشدند و به دستور پیامبر متعهد شدند مبلغ 1 دینار طلا به عنوان جزیه پرداخت کنند. سپس پیامبر دستور مصادره اموال آتشکده های بحرین را داد و زمینهای آنان به تملک مدینه در آمد. 

در سال 13 هجری ابوبکر فوت می کند و مشاورش عمرابن خطاب که دومین مشاور پیامبر بود با وصیت ابوبکر و آرای مردم خلیفه مسلمانان می گردد. جنایاتی که عمر در تاریخ ثبت نمود برای بشریت تعجب انگیز بود. عمر در سال 13 هجری در ماه رمضان راهی فرات جنوبی شد. ولی بخت یار او نبود زیرا سپهسالار ایران به نام بهمن جازویه لشگری بزرگ برای مقابله با وی آماده ساخت . در این نبرد بیش از 4000 عرب کشته شد و فرماندهان و سربازان عربها به بیابانهای گریختند. در همین حین ایران مشغول درگیری های داخلی بود زیرا افسری به نام فیروزان با هواداران خود مشغول نبرد با رستم فرخزاد بود. بهمن جازویه با کمک مهران به یاری رستم شتافتند تا از کودتای داخلی فیروزان که از پارتیان بود خودداری کنند. طبری ذکر میکند: پارتیان بر ضد رستم و پارسی ها بر ضد فیرزوان نبرد می کردند. 

عمر با “جریر ابن عبدالله” قراردادی منعقد ساخت تا هر چه زمین در جنوب عراق است و وی بتواند آنان را به نفع اسلام فتح کند یک چهارمش به تملک خود او و افراد قبیله اش در خواهد آمد و بقیه آن به مدینه تعلق دارد. این وعده عمر قبایلی مانند ( اشعر – همدان – نخع – کنده سکون – جز اینها ) را ترغیب کرد تا به سپاه اسلام در جنوب عراق به پیوندند و یکی شوند. در نتیجه در سال 15 هجری لشگری عظیم وارد جنوب عراق شد و آبادیها ویران شد و زمینهای کشاورزی با خاک یکسان.

نبرد خونین ايرانيان در قادسیه : 

رستم در حدود چهار ماه در منطقه بلاش آباد در پادگان آن شهر که بعدها سابط نام گرفت اردو زد. تا مبادا لشگر عربها نزدیک پایتخت ایران در تیسفون گردند . رستم از اوضاع ایران به خوبی آگاه بود زیرا خودش شاه را به سلطنت رسانده بود تا کشور به مرز فروپاشی نیافتد و خوب می دانست که درگیری های داخلی و کودتاهای چند تن از افسران پارتی و اوضاع کشور مانع از یکپارچگی ارتش ایران می شود. از طرف دیگر او با مردمانی وحشی طرف مقابله بود که برای سه هدف آمده بودند: 

1-  یا ایرانیان را مسلمان کنند.

2-  یا در راه خدا کشته شوند و یا کافران را بکشند.

3- یا ایران را فتح کنند و از مردم خراج بگیرند. 

رستم می دانست که سپاه ایران دقیقا عکس عربها هستند و آنان برای زنده ماندن می جنگند نه برای کشته شدن در راه خدا. بنابراین چندین مذاکره با یزدگرد نمود تا شاهنشاه ایران را در خطر عربها قرار دهد. ولی یزدگرد که در فکر شکوه و جلال گذشته ایران بود و از اوضاع خراب ایران اطلاعی نداشت و از طرفی روحیه ملی و وطن پرستانه اش اجازه این را به او نمی داد که با عربهای وحشی از در مذاکره در آید فرمان حمله را صارد نمود. او می دانست که عربها ملتی بدبخت و گرسنه هستند و ایران چندین بار به آنان کمک نموده و آنان را از قحطی بیرون آورده است و همیشه از آنان در برابر کشورهای متجاوز محافظت نموده. لیکن هرگز تصور نمی کرد روزی آنان قصد تجاوز به امپراتوری ایران را داشته باشند. بنابراین رستم را وادار به جنگ نمود. ولی باز رستم چندین تن از فرماندهان عرب را دعوت به ایران کرد تا گفتگو کنند. ولی هیچ نتیجه ای در بر نداشت. 

بلاذری می نویسد: که ” بص بهری ” هزار درهم پول و یک طیلسان به خالد داد و تعهد کرد در تمام امور با لشگر عرب باشد و ضد ایران وارد جنگ شود و افرادش به عنوان جاسوسان مدینه وارد ایران شوند. سپس ابوبکر نامه ای به وی داد و وعده کارگزاری خلیفه مسلمانان را به او داد.

رستم فرخزاد در محرم سال 16 هجری با سپاهی 60 هزار نفری از فرات عبور کرد و در کنار شعبه ای از فرات اردو زد . به گفته طبری رستم چنیدن مذاکره با فرماندهان عرب کرد ولی آنان تنها سه راه را برای او گذاشتند: یا مسلمان شوند، یا بجنگند و کشته شوند، یا حاضر به دادن خراج گردند. طبری اذعان دارد که بعد از این پیشنهادات رستم با فرماندهان ارتش و شاهنشاه گفتگو نمود. ولی هیچ کدام حاضر به باج دادن به عربها نشدند. “طبری” رستم را پس از این گفتگو همیشه برای ایران در حال گریه می نامد. گفتنی است در پایان مذاکرات فرماندهان عرب با رستم آنان این آیه را برای رستم خواندند: ( کافران باید با فروتنی و به طیب خاطر باجگذار مسلمانان شوند – سوره توبه – آیه 29 ) رستم از این سخن توهین امیز آنان به خشم آمد و آماده نبردی سخت شد. او می دانست که این نبرد آخرین جنگ او خواهد بود و ایران به دست این وحشیان فتح خواهد شد. رستم از رود حیره عبور کرد و دربرابر لشگر اسلام صف آرایی نمود. در این هنگام به گفته بلاذری طوفانی سخت و گرد و غبار بزرگی در بیابانهای شمالی به راه افتاد که طوفان در جهت چشم لشگر ایرانیان بود و موافق جهت لشگر عرب. رستم پس از دیدن این منظره گفت: بنگرید که امروز روز جنگ است و باد هم به کمک عربان آمده است و از روبرو بر ما می وزد. فریادهای لشگر عرب از دور به گوش می رسیده است که سپاه را تشویق نموده تا اگر پیروز شوید زمینها – ثروتها – پسران و دختران مجوسان( ایرانی) از آن شما خواهد شد و اگر شکست بخورید بهشت و پاداش اخروی در انتظار شما خواهد بود. به گفته طبری در نبرد قادسیه 33 قبیله عرب با لشگر سعد ابی وقاص همراهی نمودند. عرب چیزی برای از دست دادن نداشت. او آمده بود تا یا به سرزمینهای پر نعمت ایران دست پیدا کند و یا در راه خدا کشته شود. جنگ آغاز شد و روز نخست ایرانیان 500 تن از عربان را کشتند. بیشترین کشته شدگان از قبیله بنی سعد بود. روز دوم ایرانیان بر عربها چیره شدند و بیش از 2000 تن از آنان کشته شدند. در این نبرد 4 تن از سرداران بزرگ ایران به نامهای پیروزان – بندوان – بهمن جازویه – بزرگمهر همدانی کشته شدند. روز سوم نیز همین گونه بود و عربها دست به شگردی نطامی زدند و چشم فیلهای سپاه را کور کردند و آنان به حالت رمیده شدند و تعداد کثیری از ایرانیان در زیر دست و پای فیلان کشته شدند. روز چهارم نبرد تا پاسی از شب ادامه داشت. پس از فرارسیدن شب ایرانیان به اردگاه های خویش بازگشتند و سلاحها را بر زمین نهادند و استراحت کردند. چند ساعت پس از این استراحت شبیخون بزرگی از لشگر عرب به سوی ایرانیان وارد شد و نبرد خونینی در شب هنگام شروع گشت و عده کثیری از ایرانیان و عربها کشته شدند. در همین شب به گفته طبری رستم توسط یک عرب سر بریده شد و شالوده ارتش ایران با کشته شدن رستم فرخزاد از هم پاشیده شد و به ترتیب فرماندهان به قتل رسیدند.

غارت 1200 سال تمدن شاهنشاهی و فتح اولین کاخ سفید جهان ملقب به کاخ تیسفون ( مدائن )

با کشته شدن رستم سپاه ایران به حالت متزلزل در آمد و خود شاهنشاه یزدگرد در راس ارتش قرار گرفت و آماده مقابله با مسلمانان در برابر هجوم آنان به پایتخت گشت. به گفته طبری جنوب عراق بعد از فتح مسلمانان ویران و روستاها و شهرهای آنجا دچار قحطی شد و در سال 17 هجری بخش زیادی از مردم آنجا از گرسنگی تلف شدند. وبا و بیماریهای مرگبار روانه آنجا شد. حدود 9 ماه پس از رخداد قادسیه سعد ابی وقاص چندین لشگر روانه ماورای فرات کرد. در این هنگام یزدگرد در منطقه بابل عراق بر کرانه فرات مستقر شده بود تا سد راه لشگر مسلمانان از ورود به پایتخت ایران شود. مهران – هرمزان – نخویرگان که از سرداران ایران بودن وی را یاری دادند. فیروزان حدود 9 ماه پس از قادسیه از سعد ابی وقاص شکست خورد و لشگرش کشته شدند و بابل به تصرف سعد در آمد. این فتح، مسلمانان را نزدیک به تیسفون کرد و خطر حمله جدی شد. “هرمزان” برای جمع آوری لشگری از مردم راهی اهواز گشت. “فیروزان” به همین قصد راهی نهاوند شد. “شهریار درکوتی” به نزدیکی تیسفون رفت و در آنجا مستقر شد. “نخویرگان” در غرب تیسفون در ناحیه شرقی بابل مستقر شد. “فرخان و پیهومان” هر کدام در نواحی از جنوب غرب تیسفون مستقر شدند. ولی باز این لشگر آرایی ایرانی ها در برابر عربهای جنگجو و قبایل متعدد عربستان ناچیز بود و از طرفی دیگر کشور در مرحله بحران قرار داشت. به گفته طبری شمار لشگر عرب بیش از 100 هزار مرد جنگجو بوده است. لشگر ایران بعد از مقاومت هایی شکسته شد و عربان تیسفون را محاصره کردند. در نتیجه یزدگرد از ناحیه غرب پایتخت به شرق تیسفون منتقل شد. شهر تیسفون یکی از آبادترین، پررونق ترین، زیباترین و متمدن ترین شهرهای خاورمیانه بود. ثروتهای 1200 سال شاهنشاهی ایران در آنجا اندوخته شده بود. مجسمه های طلای پادشاهان گذشته، مجمسه طلای حیوانان، تاج های شاهنشاهی نوشیروان و خسروپرویز، جامهای زرین چندین هزار ساله و . . . از طرف دیگر خبر این منابع ایران به گوش مردمان عربستان رسید و به گفته تاریخ نویسان عرب بیش از نیم میلیون نفر برای بدست آوردن این جواهرات و طلاها روانه تیسفون شدند. مدافعان ایرانی بیش از دو ماه مقاومت نمودند. در همین حین هیئتی از ایران جهت صلح و پیشنهاد تملک جنوب عراق راهی لشگر عربان شد. ولی مسلمانان آن را رد کردند و محاصره شهر را ادامه دادند. در نتیجه مردمان از گرسنگی گربگان و سگان شهر را خوردند و به تدریج از روی ناچاری شهر را تخلیه کردند. تیسفون غربی در سال 19 سقوط کرد. چند ماه بعد کل پایتخت به تصرف عربها در آمد. طبری در این گزارش می نویسد: مسلمانان مهاجم در شهر به کافورهای بسیاری برخوردند و به خیال آنکه آنها نمک است، کافورها را در غذا ریخته ولی بعد از طعم تلخ کافور متوجه شدند که نمک نیست. آنان کافورهای بسیاری را به یک تاجر دادند و از او در قبال آنهمه کافور یک پیراهن گرفتند. طبری ذکر میکند: عده زیادی از مسلمانان وقتی جامهای طلا را در کاخ دیدند رنگ سفید نقره را به رنگ زرد طلا ترجیح دادند و فریاد می زدند چه کسی حاضر است که جامهای زرد را با جامهای سفید عوض نماید. بلاذری درباره فتح شهر ابله مینویسد: جنگجویان مسلمان در شهر با کلوچه های ایرانی برخوردند که به آنان گفته شده بود این کلوچه ها باعث فربه شدن انسان می شود . سپس آنان تعدادی از این کلوچه ها را خوردند و به بازوان خود نگریستند و پرسیدند پس چرا هیچ تفاوتی حاصل نشد؟ بلی ایران به دست چنین مردمانی فتح شد که فرق کافور و نمک و طلا و نقره را نمیدامستند . طبری گنجینه ایران در تیسفون را بالغ بر 865 میلیون درهم تخمین زده است که در تاریخ بشر یکی از بی سابقه ترین اموال حکومتی بوده است. وی می گوید بعد از آنکه خمس این مبلغ برای خلیفه جدا شد، بقیه جواهرات و گنجینه پادشاهان گذشته ایران بین 60 هزار جنگجوی مسلمان تقسیم شد و به هر کدام از آنان 12 هزار درهم رسید. یکی دیگر از فجایع تاریخ ایران پاره شده فرش بهارستان بود. این فرش که در 900 متر مربع ( 60 ذرع در 60 ذرع ) از ابریشم و زمرد و جواهرات بافته شده بود نمونه ای از هنر و عظمت ایران بود و شاهان را در شکارگاه و بزمهای سالانه و باغهای وسیع نشان میداد. مسلمانان فرش بهارستان را روانه مدینه نمودند تا خلیفه از آن بهره برد. عمر با دیدن این هنر شگفت تاریخی بر آن شد تا آنرا به عنوان فتوحات اسلام نگه دارد و نشان از بزرگی اسلام و مبارزات مردمان عرب قرار دهد. لیکن علی ابی ابیطالب ( امام علی ) با نگهداری این کالای پر ارزش مخالت نمود و گفت این کالای با ارزش باید بین همه بزرگان تقسیم شود تا همگان بهره بردند. بدین گونه فرش تکه تکه شد و هر تکه به بزرگی از شهر داده شد و خود علی قسمت خود را با قیمت 20 هزار درهم فروخت. یکی دیگر از افتخارات تاریخ ایران درفش ملی کاویانی بود که از زمان اردشیر بابکان تا آن روز دست به دست چرخیده بود و هر پادشاهی به آن جواهری نصب می نموده و در تمام جنگهای به عنوان پرچم ایران حمل می شده، زیرا آنرا یادگار فتح کاوه آهنگر و درفش چرمی او علیه ضحاک می دانستد . 

مسعودی می نویسد: درفش از پوست پلنگ ساخته شده بود و نگین های یاقوت و مروارید و جواهرات سلطنتی به آن آویزان بوده است. مسعودی قیمت درفش کاویانی را بالغ بر دو میلیون و دویست هزار درهم تخمین زده است. مسعودی اذعان می کند که درفش اصلی در خزانه ملی نگهداری می شده و درفشی مشابه در جنگ ها حمل می شده است. به گفته وی عربها اورنگ سلطنتی خسرو پرویز و دیگر اشیایی که از طلا ساخته شده بودند مانند مجسمه سر پادشاهان گذشته را ذوب کردند و از آن شمش طلا گرفتند! “سعد” که مرد زیرکی بود از دیدن آن همه جلال و جبروت یکه خورد و تصمیم بر آن گرفت که در آنجا بماند و سپاهیان دیگری را روانه جنگ با ایرانیان کند تا خود از آن همه بزرگی و عظمت و زنان زیبا روی ایرانی که به اسارت در آمده بودند بهره گیرد. که بعدها برادرش چندین بار به این کار او اعتراض نمود.

نبرد خونین جلولا – تکریت و خانقین : 

به گفته طبری سپاه اسلام 80 بار به شهر جلولا حمله کرد. زیرا نیرورهای ایرانی به مقابله برخواسته بودند. اما فرمانده ایرانیان شخصی به نام خرزاد خرهرمزد ( پسر عموی رستم ) بود که تا آخرین دم جنگید. به دلیل طولانی شدن جنگ نیروهای اعراب چندین ماه در نزدیکی جلولا منتظر ماندند. در همین اثنا چندین لشگر به شمار عربها اضافه شد. آنان شروع به آتش کشیدن مزارع و روستاهای اطراف کردند تا رعب و وحشت در دل مردمان شهر جلولا ایجاد شود. به گفته طبری مهران جان سالم بدر برد ولی در جنگ دیگری کشته شد. ولی فیروز از دیگر مبارزان ایرانی خود را به شادفیروز رساند تا لشگری برای مبارزه مهیا کند. جلولا به رسم دیرینه عرب تاراج شد و غنائم بسیاری بدست آمد. به طوری که به هر مسلمان 9000 درهم رسید . ( طبری ) خمس گاوها و گوسفندان شهر که به مدینه فرستاده شد بالغ بر 6 میلیون درهم شد. ایران به دلیل آنکه 8 قرن در مقام امپراتوری منطقه قرار داشت و قبل از آن بزرگترین کشور آسیا به حساب می آمده دارای ثروتهای بیکرانی بود که به دست اعراب افتاد. پس از سقوط پایتخت یزدگرد پادگان شادفیروز را بدست “خسروشنوم” سپرد و خود با سپاهی راهی ری شد تا لشگری از مناطق اطراف جمع آوری کند و بازگردد. 

تاراج خوزستان توسط سپاه اسلام : 

خوزستان از سال 17 زیر یورش اعراب قرار گرفت . مهمترین قبیله تارجگر “عرب بنی” تمیم نام داشت. “هرمزان” از خاندان قدیمی خوزستان بودند. او لشگری را مهیا ساخت تا جلوی ارتش عرب را بگیرد. پس از رسیدن سپاه اسلام به “بازار خوزی ها” آنجا را تاراج نمودند و هرمزان در مناطق اطراف شکست خورد و حاضر به تسلیم شد. طبق قراردادی که منعقد شد مناطق “مهرگان کدک” و “هرمزاردشیر” در دست وی باقی ماند و او والی شهر شد و او یکی از باجگذاران مدینه شد. ولی قرارداد صلح چند ماهی دوام نیافت وهرمزان دست به شورش زد. دوباره لشگری عازم شهر شد. برای بار دوم قرارداد منعقد شد. ولی باز هم دوام نیافت و هرمزان مجبور به عقب نشینی به شوشتر شد. به گفته طبری بیش از 80 حمله به شوشتر برای نابودی هرمزان صورت گرفت. وی با هوادارانی که داشت به درون دژی قرار گرفت و مبارزه کرد. اعراب دژ را محاصره کردند ولی او حاضر به تسلیم نشد. در نهایت وی مجبور به درخواست امان نامه شد. او را بسته شده به مدینه بردند. وی اولین سرداری بود که زنده تحویل خلیفه مسلمانان می شد. در نتیجه عمر به وی گفت که یا اسلام بیاورد و یا کشته شود. وی با پذیرفتن اسلام جان خود را حفظ کرد. عمر برای او خانه ای تهیه کرد و مقرری 2000 درهم در سال تعیین کرد. بعدها که عمرابن خطاب امیرالمومنین توسط ایرانیان ترور شد معلوم گشت هرمزان یکی از تهیه کنندگان این ترور بوده است. هرمزان بعدها توسط عبیدالله پسر عمر کشته شد. از اموال شوشتر به هر سوار 3000 درهم رسید و هر پیاده 1000 درهم ( سال 21 هجری (

نبرد خونین نهاوند – ری – دماوند – اهواز با لشگر اسلام 

به گفته طبری در نبرد نهاوند به فرماندهی فیروزان سپهسالار دلیر ایران به قدری از ایرانیان کشته شد که زمین از خونها لغزنده شد و اسبان لیز خوردند و لاشه ها در شهر فراوان. در سال 21 هجری. 

در سال 22 هجری به گفته طبری ری به دست نعیم ابن مقرن تاراج شد و ثروتهایی که از ری به دست مسلمانان افتاد دست کمی از فتح کاخ سفید تیسفون، پایتخت امپراتوری ایران در بغداد نداشت. پس از فتح ری مقرر شد این شهر 500 هزار درهم در سال به کوفه باج دهد.

پس از ری نوبت به دماوند رسید و فرماندار شهر که “مهست مغان مردانشاه” بود راهی جز تسلیم نداشت. مقرر شد سالانه مبلغ 200 هزار درهم باج به کوفه پرداخت نماید. 

فتح گناوه :

در مدارک عربی از این شهر به نام “توج” یاد شده است و طبری از زبان یکی از کشتارگران مسلمان چنین می نویسد: تلاش برای تصرف شهر مدت زیادی به طول انجامید ولی سرانجام ایرانیان شکست یافتند و کشتار زیادی از آنان در شهر شد و تمامی اموال آنان تاراج گردید. طوایف دیگری که در اطراف سواحل جنوی خلیج فارس بودند و دین شان مسیحی بود تسلیم شدند و حاضر به پرداخت خراج گردیدند. ولی فرمانده ارتش شهر که شخصی به نام ” شهرک” بود حاضر به تسلیم نشد و در نتیجه در “ریشهر” اردو زد و آماده نبرد با مسلمانان عرب شد و در نبرد سختی که میان آنان روی داد وی کشته شد و اطرافیان اش به قتل رسیدند. بلاذری می نویسد: مبارزه به طول انجامید ولی در نهایت ایرانیان و شهرک کشته شدند و شهر به دست عربهای مسلمان فتح شد و غنایم زیادی را بدست آوردند. بعد از آن “فسا و داراب” بدست لشگر مسلمانان تصرف شد. 

طبری در باره قصد حمله عربها به شهر “مک کران” ( واقع در سیستان و بلوچستان امروزی ) می گوید: عمر درباره این شهر از فرمانده لشگرش پرسید: این شهر چگونه است؟ وی گفت: دشتی است کوهستانی، آبش گل آلود، میوه اش کهور، مردمانش قهرمان، خیرش ناچیز، شرش دراز و فراوانیش انداک. عمر گفت تا زمانی که مردم از من اطاعت می کنند لشگری به چنین جایی نخواهم فرستاد. 

لیکن عمر پر از کشتار “عمر بن خطاب” کفاف نداد و او به دست ایرانیان ترور شد و به هلاکت رسید. پس از وی عثمان به خلافت رسید و او 1.5 سال لشگر کشی به ایران را به تعویق انداخت.

بلاذری تاريخ نگار مشهور عرب در باره مقاومت ایرانیان در برابر مسلمانان در سالهای 16 تا 23 هجری این چنین می نویسد: 

“عتبه ابن غزوان ” به شهر ابله حمله کرد و با مردمانش جنگید و شهر را با کشتار و قوه قهریه تصرف کرد. سپس به سوی فرات رفت ( شهرکی در نزدیکی کوفه ) که مقابلش فرمانده ایران بود به نام “مجاشع ابن مسعود سلمی” که به دستور شاهنشاه ایران والی آن شهر شده بود، زیرا شاهنشاه ایران از خود مردمان همان شهرها والی یا فرماندار انتخاب می کرد. “عتبه ابن غزوان” با وی با جنگ وارد شد و پس از جنگ خونین پیروز بیرون آمد و شهر با قوه قهریه گشوده شد. 

سپس به “مذار” در بین کوفه و بصره لشگر کشید. مرزبان آنجا که ایرانی بود با مردمان شهر مقاومت نمودند و جنگیدند ولی الله آنان را شکست داد و تمام کسانی را که با وی بودند بوسیله “عتبه” فرمانده مسلمانان گردن زده شدند. 

سپس “عتبه” فرمانده عرب به سوی “دشتمیشان” لشگر کشید. مردم آن شهر برای مبارزه آماده شدند و در صدد حمله برآمدند. عتبه تصمیم گرفت به آنان شبیخون بزند. زیرا که شبیخون سبب مرعوب شدن و کشتنشان می گردد. الله آنان را شکست داد و عتبه دهداران آن شهر را کشتار کرد و از آنجا راهی “ابرقباد” شد و الله آن شهر را برای وی گشود. 

بعد از آن عتبه با مردمان شهر فرات وارد نبرد شد. همسر عتبه در جنگ حضور داشت و فریاد می زد اگر پیرزو نشوید شما را به خودمان راه نخواهیم داد. پس از نبرد با ایرانیان شهر فتح شد و غنایم جنگی نصیب لشگریان عرب شد. در این جنگ تنها کسی که سواد خواندن و نوشتن داشت زیاد ( ابن سمیه ) بود که وی جوانی کاکلی بود و مامور صورت برداری از اموال مردمان شهر بود. وی روزی دو درهم حقوق دریافت میکرد. 

در آن زمان عتبه – “مغیره بن شعبه” جانشین وی در بصره بود. ( عراق که جزوی از کشورهای ایران به حساب می آمده اکنون در دست پابرهنگان عرب بود.) پیمان صلح به زودی بین “دهکان میسان” و مسلمانان عرب نقض شد و ایرانیان مسیحی آنجا از در مبارزه برخواستند. مغیره بن شعبه به مسیحیان حمله ور شد و دهدار آنجا را به قتل رساند، زمینهایشان را مصادره کرد و گزارش کشتار آن شهر را برای عمر فرستاد. عمر فرمان والی شهر را برای مغیره صادر کرد و او والی بصره شد و چندین سال در این مقام بود تا زمانی که موضوع زنای او با زن شوهر داری فاش شد. 

مغیره فرماندار بصره شد و بعد از آن به آبادی موسوم به “بازار اهواز” حمله برد و فرماندار آنجا را ( دهکان بیرواز ) مجبور به صلح نمود. ولی صلح بعد از مدتی توسط ایرانیان نقض شد و جنگ شروع گشت. ابوموسا اشعری که بعد از او فرماندار بصره شده بود راه وی را ادامه داد و بازار اهواز و نهرتیری ( تیره رود ) را با جنگ شکست داد و آنجا را فتح نمود. 

در نتیجه روستا پس از روستا و رودی پس از رود گشوده شد و عجمان ( ایرانی ها ) از برابر آنان گریختند و مسلمانان زمینهایشان را گرفتند و از مجوسان ( زرتشتیان ) خراج گرفتند و یا به اسلام گرویدند و یا مبارزه کردند و کشته شدند.

شویس عدوی درباره غارت ايرانيان توسط سپاه اسلام روایت کرده است: 

مسلمانان به اهواز لشگر کشیدند و در آنجا مردمانی از ” جتها ” و ” اساوره ” حضور داشتند. با آنان با دشواری جنگیدن و نبرد سختی در گرفت. ولی آنان ( ایرانیان ) شکست خوردند و افراد زیادی را به اسارت گرفتیم و زنان و دخترانشان را بین خودمان تقسیم کردیم. 

سپس ابوموسا به میان آذر ( مناذر ) لشگر کشید و با ایرانیان آنجا وارد نبرد شد. جنگ سختی درگرفت. “مهاجر ابن زیاد حارثی ” برادر ربیع ان زیاد که روزه دار بود و بر آن بود تا خود را تسلیم الله کند مجبور به نوشیدن آب شد و وارد جنگ شد. سلاحی بر دست گرفت و آماده شهید شدن گشت. او در نبرد با ایرانیان کشته شد و مردمان آنجا سرش را بریدند و در سردرب کاخشان در شهر آویزان کردند. سپس ابوموسا، ربیع ابن زیاد را برای جنگ با شهر مناذر مامور کرد. ربیع ابن زیاد با لشگرش وارد شهر شد و تمام سکنه ای که قادر به جنگ بودند که اکثرا مردان بودند را کشت و زنان و کودکان را به اسارت گرفت. در نتیجه “مناذر کوچک” و “مناذر بزرگ” دو شهر مهم عراق که زیر نظر پادشاه ایران بود و ایرانیان در آنجا سکنی گزیده بودند توسط مسلمانان فتح شد. 

سپس ابوموسا به شوش لشگر کشید و با مردمانش جنگ را آغاز کرد. ایرانیان شوشی به نبرد پرداختند و ابوموسا آنقدر شهر را محاصره نمود تا قحطی در شهر آمد و غذا و آب سکنه به اتمام رسید. سپس ایرانیان درخواست امان کردند و از سر صلح وارد شدند. مرزبان شوش درخواست امان نامه برای 80 نفر از سکنه شهر داد که نام خودش در لیست نبود. ابوموسا آن 80 نفر را بخشید ولی گردن مرزبان شوش را از بدن جدا کرد و به جز آن 80 نفر کلیه مردان شهر را بکشت و اموال و زنان آنجا را به اسارت گرفت. 

بعد از آن ابوموسا با مردم رامهرمز قرارداد باج سالیانه بست که مبلغ 900 هزار درهم به مسلمانان پرداخت کنند. بعد از اتمام زمان قراداد وی ” ابومریم حنفی ” را به جنگ با آنان روانه ساخت زیرا مردمان کفر ورزیده بودند. ایرانیان مقابله نمودند ولی درنهایت لشگر اسلام با قوه قهریه آن شهر را فتح کردند. بعد از آن شهر “سرک” مثل رامهرمز قرارداد باج سالیانه به مسلمانان را نقض کردند و از دادن باج سرباز زدند. پس ” حارثه ابن بدر غدانی ” مامور جنگ با مردمان شهر شد و با لشگری عظیم راهی شهر شد. ولی او نتوانست شهر را بگشاید. پس از “عبدالله ابن عامر” کمک خواست و او با لشگری راهی شد و شهر را با قتل مردمانش فتح نمودند. 

سپس ابوموسا اشعری به شوشتر لشگر کشید. دشمن ( ایرانیان ) نیروی بسیاری در شوشتر آماده کرده بود تا درب ورودی شهر را ببندد و مبارزه کند. اشعری به عمر ابن خطاب خلیفه و امیرالمومنین آن زمان نامه داد و درخواست مدد کرد. سپس عمر ابن خطاب از “عمار ابن یاسر” کمک خواست. او “جریر ابن عبدالله بجلی” را مامور شوشتر کرد. مردم شوشتر با سختی و مشقت بسیاری با آنان جنگیدند و کشته های بسیاری داده شد. ولی در نهایت مسلمانان وارد شوشتر شدند و چون سکنه ایرانی شهر – مسلمانان را در شهر دیدند برای آنکه زنان و فرزندانشان به دست مسلمانان نیافتد آنان را در چاه انداختند. در آخر شوشتر مجبور به صلح شد. ولی چندی نگذشت که سر عصیان برافراشت و مسلمانان دوباره به آنجا حمله ور شدند. جنگجویان ایرانی را کشتند و زنانشان را به اسارت برداشتند. 

سپس ابوموسا به جندی شاپور در خوزستان لشگر کشید. مردم شهر نتواستند مقابله کنند و درخواست صلح دادند. ولی بعد از مدتی شوریدند و در نتیجه “ابوموسا ربیع ابن زیاد” به شهر حمله ور شد و آنان را کشتار نمود. سپس “ایذه” پس از جنگی سخت و طولانی گشوده شد و به دست مسلمانان افتاد. 

سپس ” علا حضرمی ” که کارگزار عمر ابن خطاب بود در بحرین لشگری را روانه یکی از جزایر پارسیان کرد که در کنار خلیج فارس بود. عده معدود آن جزیره مجبور به صلح شدند و درخواست امان نامه کردند و به پرداخت باج سالیانه سر فرود آوردند. 

سپس لشگر اسلام وارد فارس شد. “شهرک” که مرزبان فارس بود با لشگری عظیم به سوی عربها شتافت. وی در “راشهر” که زمینهای شاپور نام داشت با آنان وارد جنگ شد. “حکم ابن ابی العاص” نیز به یاری مسلمانان شتافت و شهرک را شکست داد. در نتیجه مشرکان ( ایرانیان ) را الله در هم کوبید و او” راشهر” را با قوه قهریه و جنگ فتح نمود. فتح مسلمانان در راشهر همچون فتح قادیسه دارای اهمیت بود و غنایم زیادی نصیب لشگر اسلام شد. ابوموسا از بصره درخواست کمک کرد تا روانه فارس شود. “هرم ابن حیان عبدی” نیز به یاری آنان شتافت و در نتیجه روانه “کازرون” شدند و دژی به نام “شبیر” را محاصره نمودند. این محاصره طولانی و طاقت فرسا گشت. پس از جنگی سخت با ایرانیان دژ گشوده شد و سپاه اسلام دژ را فتح نمودند. 

در اواخر سال 23 سپاه ابوموسا و همراهانش روانه ” ارجان” شدند ولی مردمان آن شهر نتواستند مقابله کنند و تسلیم شدند و حاضر به پرداخت خراج گردیدند. سپس روانه شیراز شدند. و مردمانش از در صلح در آمدند و حاضر به پرداخت خراج سالیانه شدند. 

بعد سپاه اسلام روانه جهرم گشت. مردم جهرم آماده نبرد شدند. در نبردی سخت لشگر مسلمانان بر ایرانیان پیروز گشت. در نتیجه قرارداد صلح برای پرداخت سالیانه خراج به مسلمانان بسته شد. 

عثمان ابن ابی العاص در سال 23 هجری با لشگر اسلام روانه شهر شاپور شد. برادر “شهرک” به مقابله پرداخت ولی در نهایت با این شرط که به زنی تجاوز نشود و کسی کشته نشود و شهری ویران نشود پیمان صلح را امضا نمود و مقرر شد که سر موعد باج سالیانه اش را به کوفه تحویل دهد. ولی بعد از مدتی مردم شهر کفر ورزیدند و حاضر به پرداخت خراج نشدند. در نتیجه لشگری روانه شهر آنان شد و بار دیگر شهر توسط مسلمان فتح شد و با کشتار عده ای از مبارزان و قوه قهریه شهر به تصرف کامل در آمد. 

بعد از آن ابوموسا اشعری از نهاوند جرکت کرد و روانه اهواز گشت و امور داخلی را بررسی نمود. سپس لشگری روانه قم کرد و کل شهر را محاصره نمود و شهر با قوه قهریه و نبردی بین آنان فتح شد. سپس احنف ابن قیس که ضحاک نان داشت به دستور وی روانه کاشان شد و کاشان را پس از نبردی بین مردمان و مسلمانان عرب فتح نمودند..

ابن خلدون که دقیق ترین جامعه شناس و مورخ عرب است درباره فتح ایران توسط اعراب این چنین می نویسد: 

عرب ها ذاتا ویرانگر هستند و ضد تمدن. این به آن دلیل است که آنان همواره در حال نقل و انتقال برای دستیابی به غنائم اند که این امر با تمدن منافات دارد. عرب عموماً گرایش به تاراج گری دارد و می خواهد آنچه در دست دیگران است را از آن خود کند. زیرا که روزی اش توسط شمشیرش به دست می آید. عرب در گرفتن اموال دیگران هیچ مرز و حدی نمی شناسد و همین که چشمش به مال و متاعی می افتد آن را تاراج می کند. درنتیجه مردمانی که زیر سلطه این قوم باشند در امنیت زندگانی نمی کنند. آنان ساختمان های اهل حرفه و صنایع را به زور می گیرند و هیچ بهایی برای آن پرداخت نمی کنند. آنان برای صنعت هیچ ارزش قائل نیستند و تنها هدفشان آن است که اموال مردم را از دستشان بیرون بکشند و در نتیجه هیچ توجهی به قومی که مغلوب است ندارند. سپس آنان را در خودشان رها می کنند تا در آشوب و هرج و مرج باشند.

ابن خلدون مورخ بزرگ عرب درباره کتاب سوزی ایرانیان توسط مسلمانان چنین می گوید: 
ایرانیان به سبب عظمت کشورشان که کوله بار چندین قرن تسلط بر جهان را در بر داشتند و تمدنی کهن را در خود جای داده بودند و به سبب استمرار پادشاهی شان، شان علوم عقلی نزد ایشان بسیار بزرگ و دامنه اش گسترده بود. در زمانی که ایران فتح شد کتابهای بسیاری از کتابخانه ها بدست آمد. در نتیجه سعد ابی وقاص به عمرابن خطاب نامه نوشت تا درباره کتابها تصمیم گرفته شود که در اختیار مسلمان قرار گیرد. عمر پاسخ داد که همه کتابها را در آب بریزید و یا آنکه آتش بزنید. زیرا اگر چیزهایی در آنها باشد که برای راهنمایی و هدایت انسانها باشد، ما را الله هدایت کرده است و نیازی به آنان نیست. اگر هم گمراهی باشد که الله ما را از اینها نجات بدهد. پس به دستور عمر همه کتابها نابود گشت و هیچ برای ایرانیان باقی نماند. برادر سعد که این امر برایش ممکن نبود و دید که او باید در جنگ باشد و برادرش در نعمتهای ایران قوطه ور اینگونه او را ملامت می کند: 

ما جنگیدیم تا الله پیروزی فرستاد، ولی سعد در دروازه قادسیه نشست. ما در حالی برگشتیم که زنهای بسیاری بی شوهر شدند ولی زنان سعد شوهر داشتند. 

اولین امیرالمومنین عربها شخصی به نام عبدالله جحش بوده است که به گفته مسعودی، پیامبر در سال دوم هجرت دستور شبیخون زدن به کاوران قریش را به او می دهد. لذا به همین دلیل به امیرالمومنین مشهور می گردد. ( التنبیه الشراف 219 ( 

ابن خلدون می نویسد که بعد از عبدالله جحش، سعد ابی وقاص که در نبرد خونین قادسیه پیروز بیرون آمده بود به امیرالمومنین مشهور می گردد.

تاراج اموال ایران در بین افراد مدینه: 

عمر پس از فتوحات گسترده مسلمانان، دست به ساخت مکانی به نام بیت المال در مدینه زد تا غنائم جنگی بدست آمده را گرد هم آورد. سپس از مسلمانان مدینه آمارگیری کرد و نامشان را در دفتری به نام ( دیوان عطاء) ثبت کرد. نخست از یاران نزدیک پیامبر آغاز کرد. سپس علی و پسرانش و در آخر برای سربازان شکرت کننده در جنگ بدر نفری 5000 درهم، برای جنگهای بعد از بدر تا صلح حدیبیه نفری 4000 درهم، برای کسانی که در سالهای 7-12 جنگیده بودند نفری 3000 درهم، برای کسانی که بعد از سال 16 هجری جنگیده بودند نفری 2000 درهم تعیین نمود. وی برای پسران امام علی که به سن بلوغ هم نرسیده بودند نفری 5000 درهم تعیین کرد. برای عمار یاسر 6000 درهم، برای سلمان فارسی 4000 درهم، برای هرکدام از همسران پیامبر 1000 درهم، برای عایشه همسر محبوب پیامبر 12000 درهم، برای زنان بی نکاحی پیامبر نفری 6000 درهم و برای زنان مدینه نفری 200 تا 500 درهم.

قتل عمرابن خطاب توسط ایرانیان دربند: 

عمر در بامداد روز 27 ذوالحجه 23 هجری در محراب مسجد پیامبر مورد حمله یک ایرانی زرتشتی اسیر شده قرار گرفت. او فیروز نهاوندی نام داشت که ابولولو خطابش می کردند و هیچگاه مسلمان نشد و برده گی را به مسلمان شدن ترجیح می داد. او برده مغیره ابن شعبه بود. وی چندین ضربه به عمر زد و 12 تن از همراهان وی را زخمی نمود که بعدها 6 تن آنان مردند و 6 تن دیگر زنده ماندند و آن زمان که دستگیر شد خود را بکشت. چند روز بعد از جراحات عمر به هلاکت رسید. طبری می نویسد عمر اجازه نداده بود که هیچ ایرانی اسیر شده ای وارد مدینه شود. لیکن مغیره ابن شعبه به دلیل آنکه فیروز نهاوندی به نجاری و آهنگری و نقاشی آشنا بوده عمر اقامت او در مدینه را پذیرفته بود. بعدها مشخص شد که هرمزان و چند نفر دیگر که امان یافته بودند در مدینه زندگی کنند در قتل عمر دست داشته اند. 

طبری می نویسد: بعد از مرگ عمر، عثمان به خلافت رسید. در سال 24 هجری چندین عصیان در ایران بر ضد عربها صورت گرفت و مردم در تلاش برای مبارزه بودند. همدان و آذربایجان دوبار به دلیل تاخیر در پرداخت باج به عربان مورده حمله مسلمانان قرار گرفت.( در سالهای 24-26 ) بعد از این حملات آذربایجان قراردادی را متعهد شد تا در صورت آنکه مردم آزاد باشند دین خودشان را ادامه دهند و به آتشکده های آنان تعرض نشود سالیانه مبلغ 800 هزار درهم پرداخت کند. ( طبری ) ولی با کشته شدن عمر مردم آذربایجان شورش نمودند و از پرداخت خراج خودداری کردند. لیکن لشگری بزرگ راهی آذربایجان شد و شهر و روستا ها ویران شد و قرارداد سخت تر منعقد گشت.

نبرد خونین استخر و گور و سیستان: 

در سال 24 ابوموسا اشعری روانه پارس شد. ولی مقاومت گروهی از مردم بر ضد آنان آغاز شده بود. در سال 28 او از ریاست بصره خلع شد و جوانی به نام عبدالله جایگزین وی شد. او بی درنگ راهی خوزستان شد. زیرا خوزستان چندین بار شوریده بود و او برای آرام کردن آنان روانه آنجا شده بود. در همین زمان او فردی به نام عبیدالله ابن معمر را مامور لشگری کشی به استخر و گور کرد. نیروهای ایرانی مبارز در مقابل آنان ایستادگی کردند و سپاه عرب را در رامگرد شکست دادند و عبیدالله را به قتل رساندند . بعد از وی خود عبدالله عامر با سپاهی راهی استخر شد. از آنجا که نیروهای نظامی شهر با یکدیگر متحد شده بودند عامر نتوانست آنان را شکست دهد و مجبور به عقب نشینی به گور کند. مردمان گور درصدد مبارزه بر آمدند و بیش از یکسال به طور مداوم استخر و گور در حال جنگ و جدل پراکنده بود. ولی عرب ها می دانستند که استخر شهر سلطنتی ایران بوده و زمانی مقدس، و دارای اشیای ارزشمندی است به همین دلیل دست از آن برنداشتند و جنگ را ادامه دادند. سرانجام در سال 29 ابتدا گور از پای در آمد و به کلی منهدم گشت و بعد از آن استخر و سکنه آن کشتار شدند. بلاذری می نویسد:پس از فتح استخر همه مردمان شهر از لب تیغ گذشتند. کسی جان سالم بدر نبرد. بلاذری می گوید: عامر سوگند یادکرده بود بعد از این همه مدت مقابله ایرانیان استخر در برابر لشگر اسلام، پس از فتح آنان آنقدر از مردم آنجا خواهم کشت که جوی خون سرازیر شود. بلاذری کشته شدگان ایرانی را در گور حدود 40 هزار تن تخمین زد. او از قتل عام بیش از 100 هزار تن ایرانی در استخر توسط عبدالله عامر خبر می دهد. او انتقامی دهشتناک و بی سابقه گرفته بود. عامر بعد از پارس راهی کرمان شد، زیرا خبر از مکان یزدگرد یافته بود. او لشگری به فرماندهی مجاشع را راهی آنجا کرد. بلاذری می نویسد: پس از کشتار مردم کرمان و جیرفت و سیرجان که دربرابر عربها ایستادگی کرده بودند، عده ای کثیر از ایرانیان از منطقه نقل مکان کردند و راهی سیستان شدند. در سال 30 ربیع ابن زیاد حارثی با لشگری راهی سیستان شد. ده ها و روستاهای سیستان یکی پس از دیگری با مقاومت مردم از پای در آمد و آمار کشتگان بسیار گشت. در جاهایی از سیستان شهرها محاصره شدند و مردمان از گرسنگی از پای در آمدند و تسلیم شدند.

بلاذری از کشتار سیستان چنین حکایت میکند: 

ربیع ابن زیاد که مردی بلند قامت و سیاه چهره و خشک و چروکیده بود بعد از فتح سیستان قبل از آنکه مرزبان آن شهر را به حضور بپذیرد دیواری قطور از اجساد ایرانی بنا نهاد که صف عظیمی را تشکیل داده بود. وی در بالای این دیوار بر روی اجساد ایرانیان نشست و بعد از آن مرزبان سیستان را فراخواند و قراردادی را در آن حالت منعقد ساخت که مرزبان باید هزار جوان ایرانی را به همراه خراج سالیانه تحویل عربها دهد. بعد از آن ایرانیان از قرارداد سرباز زدند و دوباره لشگری راهی سیستان شد و اینبار 2000 جوان اسیر و مبلغ 2 میلیون درهم اهدایی از ایرانیان گرفتند. بعد از آن خراسان و نیشابور فتح شد و خراجهای بسیار سنگینی منعقد گشت. در سال 32 شخصی از خاندان کارن در خراسان پرچم مبارزه و طغیان بر ضد اسلام را بلند کرد. او با سپاهی که بالغ بر 40 هزار تن بود و متشکل بود از مردمان طبیس – بادغیس – هرات – کهستان و گرگان. بلاذری می نویسد: خاندان کارن با اسلام بنای جنگ نهادند و در شبیخونی از طرف عبدالله خازم فرمانده آنان به قتل رسید و مردمانش به کلی کشتار شدند.

کشتار گرگان توسط سپاه حسن و  حسین ابن علی: 

طبری می نویسد: ” سعید ابن عاص” لشگری راهی گرگان نمود. مردم آنجا از راه صلح آمدند. سپس 100 هزار درهم خراج و گاه 200 هزار درهم خراج به اعراب می دادند. لیکن قرارداد از طرف ایرانیان برهم خورد و آنان از دادن خراج به مدینه سرباز زدند و کافر شدند. یکی از شهرهای کرانه جنوب شرقی دریای خزر شهر “تمیشه” بود که به سختی با سپاه اسلام نبرد کرد. “سعید عاص” شهر را محاصره کرد و آنگاه که آذوقه شهر به اتمام رسید مردم از گرسنگی زنهار ( امان ) خواستند، به آن شرط که سپاه “سعید ابن عاص” مردمان شهر را نکشد. لیکن بعد از عقد قرار داد سعید تمام مردمان شهر را به جز یک نفر را در دره ای گرد آورد و تمام افراد شهر را از لب تیغ گذراند. در این کشتار عبدالله پسر عمر، عبدالله پسر عباس، عبدالله پسر زیبر، حسن ابن علی ( امام حسن ) و حسین ابن علی ( امام حسین ) در راس لشگر اسلام قرار داشتند . ( تاریخ طبری(

کشته شدن عثمان و تاخیر 6 ساله فتوحات اسلام در ایران: 

عثمان در روز 18 ذوالحجه سال 35 هجری به دست یک گروه 2000 نفری از ناراضیان جهادگر اسلامی که بر ضد او شوریده بودند به هلاکت رسید. به گفته تاریخ نویسان عرب جسدش 3 روز در کوچه ها رها شده بود و کسی حق برداشتن جسدش را نداشته است. ولی در نهایت با پادرمیانی امام علی شبانه جسد را برداشتند. ولی شورشیان جنازه اش را سنگباران نمودند و اجازه دفن او را در گورستان مسلمانان ندادند و او را در گورستان “حش کوکب” یهودیان دفن کردند. بعد از وی امام علی به خلافت رسید. با روی کار آمدن وی شورش “طلحه و زبیر” بر ضد او صورت گرفت که در سال 36 هجری به جنگهای خونین “جمل” انجامید. سپس معاویه بر ضد علی شورید و به جنگ کشتارگرانه “صفین” و “حکمیت” انجامید. بعد از او خوارج علیه علی شوریدند. 

بلاذری می نوسید: “اشعث ابن قیس” آذربایجان را فتح کرد و درب آن شهر را به روی سپاه اسلام گشود. در زمان عثمان وی والی آذربایجان شد و در زمان امام علی هم در سمت خود ابقا شد. او شماری زیادی از خانواده های عرب را روانه آذربایجان کرد تا در آنجا سکنی گزینند. عشایر عرب از بصره و کوفه و شام راهی آذربایجان شدند. به گفته وی عده معدودی از عربان زمینهای عجمان را خریدند. لیکن اکثر عربان برای مصادره کردن زمینهای مجوسان با یکدیگر مسابقه نمودند، یعنی هر گروهی هرچه می توانست مصادره می کرد. بدین صورت اموال و زمینهای ایرانیان یکی پس از دیگری به تاراج گذاشته شد و امام علی خلیفه وقت با آن مخالفتی ننمود.

قیام مردم پارس در زمان علی: 

در سال 37 هجری “سهل ابن حنیف” که کارگزار علی بود با شورش ایرانیان از آن شهر بیرون رانده شد. سپس در کرمان و خوزستان شورشهای مشابهی صورت گرفت. به گفته طبری: ایرانیان با خوارج همکاری نمودند و بر ضد لشگریان امام علی کوشیدند. در سال 36 نیز کارگزاران علی به کلی از خراسان بیرون رانده شده بودند. زیرا خراسان در کنترل ایرانیان باج گذار قرار داشت. به گفته طبری “ماهویه سوری” که شاهنشاه یزدگرد را کشته بود برای بستن قراردادی به کوفه به نزد علی رفت. امام علی به جهت خشنودیش از کارش وی را به ریاست شهر مرو گماشت و در نامه ای به ساکنان مرو خواست تا همگان از وی اطاعت کنند. ولی بعدها ماهویه سوری از بیم کشته شدنش توسط مردم به نیشابور گریخت و در همانجا درگذشت. زیرا در نزد ایرانیان آن زمان شاه از فر ایزدی بر خوردار بوده است و کشتن شاه گناهی نابخشودنی به حساب می آمده است. ( طبری ( 

بلاذری در این باره می نویسد: مردم شهر مرو کفر ورزیدند، به عبارتی از سلطه عربان خارج شدند. سپس دروازه های شهر نیشابور را بستند و سپاه اسلام را از آنجا بیرون راندند و در نتیجه خراسان به کلی از زیر فتوحات اسلام خارج شد. امام علی که در آن زمان گرفتار جنگهای داخلی بود نتوانست خراسان را دوباره فتح کند. لیکن در سال 38 هجری پس از جنگهای حکمیت، علی توانست ” خواهرزاده جعده ابن هبیره مخزونی ” را با سپاهی راهی خراسان نماید تا شورشیان را سرکوب نماید. ولی از آنجا که اکثر سپاه علی درگیر شورشهای خوزستان و پارس و کرمان بودند سپاه او نتوانست موفقیتی کسب کند. طبری اضافه می کند: “جعده” به ابرشهر ( نیشابور) رسید و ایرانیان آنجا کافر شده بودند و از دادن خراج خودداری می نمودند. مردم نیشابور مقاومت کردند و سپاه علی بی نتیجه به کوفه بازگشت. طبری می نویسد: بعد از ناکام ماندن خراسان علی “خلید ابن قره یربوعی” را روانه خراسان نمود. سپاه شهر ها را محاصره کرد و بعد از مدتی شهر به تسلیم گشوده شد و قرارداد باجگذاری بسته شد. 

بعد از آن مردمان سیستان شوریدند و “امیر ابن احمر یشکری” که از قهرمانان عرب بود و کارگزار امام علی هم بود با شورش مردم از شهر بیرون شد و مردم از پرداخت باج سرباز زدند. بلاذری می نویسد بدلیل آنکه فتوحات داخلی ایران ثروتهای بیشتری را نسیب لشگریان اسلام می نمود آنان راضی به دفاع از جنگ های داخلی برضد علی نبودند و بیشتر مایل به گشودن شهرهای ایران بودند. او اضافه می کند: شهر زالک سیستان مردمانش پیمان شکنی کرده بودند. در آن زمان طایفه حسکه در سیستان از فرمانهای سپاه علی سرپیچی کردند. علی سوگند یاد کرد که 4000 تن از این طایفه را خواهم کشت. بلاذری یادآور می شود: راهزنی و غارتگری در زمان خلافت علی به اوج خود می رسد به طوری که به خود نام ( لصوص ) به معنای راهزنان داده بودند. امام علی “ربعی ابن کاس عنبری” را با 4000 تن روانه سیستان کرد. در این لشگر ” حصین ابن ابی الحر عنبری ” و ” ثابت ابن ذی احره حمیری” حضور داشتند. هنگامی که سپاه اسلام وارد سیستان شد مردمان حسکه به جنگ برخواستند. در آخر مردمان حسکه کشته شدند و ربعی سیستان را فتح نمود و عده زیادی از ایرانیان اسیر شدند. فیروز یکی از اسیران ایرانی بود که بعدها به شهرت زیادی رسید.

 

طبری درباره بازگشتن عده زیادی از ایرانیان از اسلام می نویسد: 

پس از فتوحات گسترده سپاه اسلام و کسب غنایم بسیار برای مردمان عرب عده زیادی از مردم سواحل فارس کفر ورزیدند و گفتند خود مسلمانان با یکدیگر در اختلاف و جنگ هستند. دین ما حداقل باعث خونریزی و ایجاد ناامنی برای ملتهای دیگر نمی شود. پس اسلام را رها کردند و به دین خود بازگشتند. 

در شورشی که یکی از خوارج به نام ” خریت ناجی ” ( خوارج نهروان ) طراحی نموده بود، عده زیادی از ایرانیان در آن شرکت کرده بودند. گروه خریت ناجی در جنگی بین آنان و نیروهای علی مجبور به عقب نشینی به خوزستان شد. مردم شهر که حاضر به پرداخت خراج نبودند به خوارج پیوستند. به گفته طبری ” معقل ابن قیس ریاحی ” به فرمان علی جهت سرکوب ایرانیان خوزی تبار و خوارجی راهی آنجا شد. در نتیجه 70 تن از خوارج و 300 تن از ایرانیان کشته شدند. سپاه معقل نامه ای به علی نوشت و گفت رامهرمز را شکست دادیم و خوارج و ایرانیان کافر را مانند اقوام “عاد و ارم” نابود کردیم. سپس خریت ناجی به سواحل پارس فرار نمود. در آنجا عده ای از ایرانیان به او پیوستند و کفر ورزیدند. ولی علی ابن ابیطالب فرمان کشتار آنان را داد و لشگر بزرگی راهی سواحل شد و در نهایت همگان نابود شدند. 

سپس یکی از خوارج به نام “ابومریم سعدی” که از شخصیتهای اصلی فتوحات ایران بود در کردستان قیام کرد. وی با گروهی 400 نفری که 4 نفر آنان عرب بودند و بقیه آنان ایرانی راهی مدائن شدند. مدائن را آنان فتح کردند و راهی کوفه شدند.  علی ابن ابیطالب لشگری 700 نفری را با فرماندهی ” شریح ابن هانی” جهت سرکوب آنان بسیج کرد. لیکن خوارج که ایرانیان آن را تشکیل می دادند پیروز شدند و شایع شد که شریح کشته شده است. سپس امام علی خود راسا از کوفه راهی جنگ با ایرانیان خوارجی شد. او ضمنا لشگری را با فرماندهی “جاریه ابن قدامه” راهی مبارزه با آنان کرد . طبری می نوسید: ابومریم و یارانش کشته شدند و اثری از آنان نماند. 

طبری می نوسید: چونکه شورش ها در زمان خلافت علی در ایران بسیار شده بود در سال 39 هجری “زیاد ابن سمیه” که در بصره به جای عبدالله عباس نشسته بود به فرمان علی جهت سرکوب شورشیان راهی خوزستان و پارس شد. طبری می گوید: ( مردم را لگد کوب کردند و از ایشان خراج گرفتند.) در اثر سرکوب شورشیان پارس به دست “زیاد” امام علی حاکمیت پارس را طی نامه ای به وی داد. طبری شورش در ایران در زمان علی را بیشتر از هر زمان می داند. 

بلاذری در باره نحوه برخورد با اسیران ایرانی می نوسید:

بعد از امام علی معاویه روی کار آمد و سرکوب و فتوحات ادامه داشت. او می نویسد در یکی از جنگها در نواحی خوارزم عربان شمار بسیار زیادی اسیر گرفتند. زمستان و سرما بود. در راه بازگشت رختهای ایرانیان از آنان گرفته و کنده شد.عده کثیری از اسیران از سرما و یخ تلف شدند. 

پس از تمام فتوحات تنها گیلان و مازندران که طبرستان نامیده می شد در زمان معاویه تن به باجگذاری نداد و شورشی شدند و کفر می وزریدند. بلاذری درباره آنان می گوید: “جمیع اهل طبرستان حرب بودند”. در یکی از لشگر کشی اعراب مسلمان به طبرستان به رهبری “هبیره شیبانی” 10 هزار جنگجوی مسلمان راهی آنجا شدند. ولی دیلمان راه را در نواحی کوهستانی بر روی لشگر اسلام بست. جنگ درگرفت و 10 هزار نفر لشگریان اسلام کشته شدند به صورتی که حتی یک نفر هم نتوانست به کوفه و شام برگردد. تاریخ نویسان عرب از این واقعه به عنوان یکی از فجیع ترین جنگهای اسلام نام می بردند و می نویسند: مسلمانان کثیری در نبرد با مردمان طبرستان به شهادت رسیدند. 

پس از معاویه در نیمه سال 60 هجری پسرش یزید به خلافت رسید. سپس جنگ های کربلا و کشته شدن امام حسین و یارانش. سپس عبدالله زیبر در مکه بر ضد یزید شورید و رسما به خلافت مکه رسید. سال 63 هجری سال مرگ یزید نیز بود. 

در سال 78 هجری که “عبدالملک” اختیار مطلق در امور ایران و عراق را به “حجاج ابن یوسف ثقفی” داد، وی “عبیدالله ابن ابی بکره” را به حاکمیت سیستان گذاشت و “مهلب ابی صفره” را به حاکمیت خراسان گماشت. “عبیدالله” به دستور “حجاج” به کابلستان لشگر کشید ولی کابلشاه او را در دره های قندهار به دام انداخت و محاصره نمود. کابلشاه از او درخواست 500 هزار درهم خسارت جنگی برای شروع کننده جنگ نمود و همچنین تعهد دهند دیگر به ملک آنان تجاوز نکنند. لیکن سپاه عرب نپذیرفت و جنگ آغاز شد. اکثر سپاه اسلام کشته شدند و خود عبیدالله مجبور به فرار شد که در راه بیابان از پای در آمد و همگان کشته شدند. حجاج برای جبران این فاجعه برای سپاه خدا مجبور به لشگر کشی بزرگی با 40 هزار تن از شیعیان کوفه و بصره شد. فرمانده این لشگر “عبدالرحمان پسر محمد ابن اشعث” بود. او با سپاهش وارد کابلستان شد و پس از فتوحاتی از در صلح با آنان در آمد و به گفتگو پرداخت. لیکن حجاج از این کار او به خشم آمد و او را سرزنش نمود. سپس جنگی میان هردو درگرفت که در حدود 3 سال در عراق به طول انجامید. و هزاران کشته برجای گذاشت. سرانجام “عبدالرحمان” شکست خورد و به کابلستان فرار کد. کابلشاه وی را گرفت و تسلیم حجاج نمود و پاداش یک میلیون درهمی دریافت کرد و همچنین حجاج متعهد شد که سپاه اسلام وارد کابلستان نشود و باعث کشته شدن افراد آنجا نگردد. سپس حجاج بنای امپراتوری عرب را که به نام خدا و دین اسلام به دست آمده بود پایه گذاشت و مرزهای این امپراتوری را سامان داد. او سیستم مالیاتی کشورش را که از ایرانیان گرفته می شد مرتب نمود. بیت المال را که از غنایم جنگی ایرانیان به دست آمده بود بین عربها تقسیم کرد. حجاج در سال 78 هجری سیستم اداری کشور را به گفته بلاذری از زرتشتیان پارسی گرفت و در آنجا اجرا کرد.

تاریخ بخارا در مورد رفتار مسلمانان با ایرانیان اینگونه می نویسد: 

بیکند شهری بود از سغد. سغد مرکز تجاری بین المللی در شرق ایران در زمان ساسانیان بود و شهری بسیار زیبا و ثروتمند. “اندربیکند” مردی بود که وی را دو دختر با جمال ( زیبا ) داشت. ” ورقا ابن نصر ” فرمانده سپاه اسلام هر دو دختر را از خانه بیرون کشید. مرد ایرانی گفت: در میان این شهر بزرگ چرا دختران مرا میبری؟ ورقا پاسخی نداد. مرد بجست و کاردی بر وی بزد. ورقا زخمی شد ولی کشته نشد. چون خبر به قتیبه رسید، گفته شد که همه شهر “حرب” هستند. در نتیجه شهر به کلی منهدم گشت. مردان قادر به جنگ قتل عام گشتند و اموال شهر به تصرف در آمد. سپس کشتار سمرقند و خوارزم شد. بعد از آن گرگان به محاصره “یزید مهلب” در آمد. طبری می نویسد او با الله پیمان بست که به مناسبت این مبارزه طولانی ایرانیان طبرستان با اسلام و کشتن عده زیادی از مسلمانان در آنجا آنقدر از مردمان آنها خواهد کشت که خونشان به جریان بیافتد و آسیاب ها بگردش درافتد و با خون آنها گندم و نان بپزند. محاصره بعد از 7 ماه به پایان رسید. یزید مهلب 1000 نفر را در دره ای برد و همگان را قتل عام نمود. ولی خونشان به جریان نیافتاد. لیکن دستور داد آب را به خونها ببندند تا جریان بیافتد. گزارش این نبرد حاکی از آن است که 14000 هزار ترک در شبه جزیره و 40000 تن ایرانی در نبرد گرگان کشته شدند و هزاران اسیر بدست آمد و 30 میلیون درهم غنائم بدست آمد. که یک پنجم آن به مبلغ 6 میلیون درهم راهی دمشق شد. بدین ترتیب آخرین منطقه از ایران ( طبرستان ) به زیر یوق سپاه اسلام در آمد و به نام خدا هم میهنان ما کشتار و غارت شدند و امروز این ارثیه به ما رسید.

برگرفته از 

به خجستگی ٦ فروردين‌ ماه، زادروز پيامبر ايرانی «اشوزرتشت»

به خجستگی ٦ فروردين‌ماه، زادروز پيامبر ايرانی «اشوزرتشت»

ديدگاه ها پيرامون آيين و سروده‌های اشوزرتشت از زبان بزرگان ، در اينجامی توانيد برخی از اين سخنان و نوشته‌ها را بخوانيد.

 

همچنین ببینید : زادروز اشو زرتشت ، زادروز زرتشت 

 

گاتها نخستین کتاب مقدسی است که از چندین هزار سال پیش، بشر را به شاهراه وحدت راهنمایی کرده و بر ضد گروه پروردگاران آریایی، آیین مزدیسنا (یکتاپرستی) را استوار ساخت. در گاتها اهورامزدا (دانای بزرگ هستی بخش) آفریننده‌ی کل و مرکز دایره‌ی وجود، دانسته شده است.

اشوزرتشت تنها به فلسفه و تعلیم روحانی بسنده نكرده بلکه کاملا طرفدار خوشی و خوشبختي بشر و زندگانی اجتماعی است. به‌همین مناسبت از گوشه‌گیری و انزوا بيزار است. اشوزرتشت همچون «بودا» آموزش نمی‌دهد «نجات هرکس در فنای اوست» و باید از همه‌ي خوشي‌هاي مادی و جسمانی دست شسته، در گوشه‌ی انزوا با اعمال شاقه، ریاضت کشد. بلکه برعکس، می‌فرماید انسان برای زندگانی اجتماعی و کامل و سودمند، آفريده‌ شده و زندگانی یک مبارزه‌ی هميشگي بین بدی و نیکی است و ما باید مادام‌العمر، پشتیبان راستی و درستی بوده و بر ضد بدی و زشتی بستیزیم. این تعلیم با سایر تعالیم که معتقدند، زندگانی بشر با یک گناه بزرگ آغاز شده و انسان گناهکار است، منافات کلی دارد، زیرا آنان معتقدند زندگانی انسان از آغاز آفرينش لکه‌دار است و فقط ریاضت، کشتن نفس، تحمل انواع سختی‌ها و شکنجه‌ها یا به وسیله‌ی شفاعت و غیره می‌توان خوشبختي و نجات اخروی را به‌دست آورد. ولی چون به درستي بنگریم خواهیم دانست که:
عبادت جز خدمت خلق نیست به تسبیح و سجاده و دلق نیست
مقصود از آفرینش انسان این است که از پرتو کوشش خود، جهان را آباد و جهانیان را شاد و شهریاری آسمانی را در جهان برپا سازد.


برگرفته از کتاب «اخلاق ایران باستان» نوشته‌ی دینشاه ایرانی سلیستر

زرتشت توانسته است یک دستگاه جهان‌بینی انتزاعی و آرمانی را گسترش دهد که می‌توان به‌خوبی تشخیص داد که واجد یک خردمند و اندیشه ورز والا و پژوهشگر راستين بوده و با هوش خود توانسته پاسخ‌هایی برای پرسش‌های عمده، مربوط به هستی و زندگانی پیدا کند.

آنچه در درجه‌ی نخست، شگفتی جهان‌بینی زرتشت را می‌رساند، این است که انسان از دیدگاه وی دیگر آن موجود فلک‌زده‌ی بی‌مقدار و غیرمسوول نیست که بدون هیچ مایه‌ی هدایتی، اعمال خود را با پرواز پرندگان و شگون زدن به آنها یا دل و روده‌ی دودآلود گوساله‌ای که در راه خدایان قربانی شده-که ارزش آنها نیز فروتر از خود اوست- برای رهایی وی سوی و جهت داده شود. در جهان‌بینی او آنچه در درجه‌ی نخست، به حساب می‌آید انسان و تنها خود انسان است. گاتها به انسان درستی و داد و احترام به قانون را آموزش می‌دهد و آنها را در برابر مسوولیت‌های لازمه قرار می‌دهد و به او، آزادی عمل را به دلخواه خود او، می‌بخشد. همان آزادگی و آزادی بدون سختگیری که یک انسان هوشمند و صاحب خرد در زندگانی از آن انتظار دارد.

جهان‌بینی آیین زرتشت با این که سرچشمه‌ي ملی و ایرانی دارد، هرگز پشتیبان حقوق یک طایفه و قوم و وکیل دعاوی آرمان‌های یک ملت از راه شخص نیست بلکه به سوی جهان‌شمولی گرایش دارد. پندار «گاتها» که درس دادگری و قانونمندی و فرزانگی والایی را می‌گستراند، انسان را بر پایه‌ی اندیشه‌ها، گفتار و رفتارش داوری می‌کند. مساله‌ی خون و تبار، مورد مهر و توجه او نیست.

در این آیین مرد دادپیشه بزرگ و بیدادپیشه زشت، داشته می‌شود ولی هریک از آن دو، پاداش رفتار خود را دریافت می‌کنند و فرزندان به گناه نیاکان خود مورد نفرین قرار نمی‌گیرند و به بهانه‌ی آنها بخشوده نمی‌شوند. در این آیین، بخشایش گناهان و گذشت از جرایم و بازخرید از جنایات وجود ندارد. با هیچ‌گونه فداکاری نمی‌توان حرکت قانونمند جهان را به سود خود برگردانید. دادگری خدایی، راه خود را دنبال می‌کند تا آنجا که رحمت خدایی نیز نمی‌تواند راه آن را دگرگون کند. خوب و بد، همه و همه بردوش انجام دهنده‌ی آن است که پس از مرگ تن، باز هم به وسیله‌ی روان او مشمول کیفر و بازخواست قرار می‌گیرد.

آنچه در جهان‌بینی انقلاب زرتشت، درخور توجه است، باور اوست به این که: «اندیشه بر ماده پیشی دارد» و این علیت، چنان عمومیت دارد که منشا علل نخستین به صور آرمانی و غیرجسمانی می‌شود. از آنجا که صور آیین زرتشت غیرجسمانی و بدون شکل‌اند و جز در مقام عمل، ظهور نمی‌یابند، می‌توان گفت که نیرو نیز به شمار نمی‌روند و تنها اندیشه و مبادی تمایلاتند. 

زرتشت افسانه‌ها و داستان‌های عامیانه را که زاینده‌ی خدا یا دانش اساطیری و یا الوهیت‌های ثانوی، خشن، مادی و زمخت‌اند، هیچ و پوچ می‌شمارد. از همه‌ی عواملی که به‌منزله‌ی ابزار و مجرا به‌شمار می‌رود، یا نقش پناهگاه و یا حتا زمینه‌ای را برای خدایان مذاهب عامیانه ایفا می‌کند، زرتشت تنها و تنها «آتش» را نگاه می‌‌دارد، یعنی همان آتش ناپایدار و متحرک و به چنگ نیامدنی و آن را پاک‌ترین مظهر مزدا(خدای یکتا) و نماد آن، می‌شمرد.
در این آیین که برداشت خدا همان فکر و اندیشه‌ی ناب است، انسان جز شخصیت اخلاقی خود چیزی را قربانی نمی‌کند و جز سخنان و اعمال و افکار خویش چیزی را به خدا پیشکش نمی‌نماید. انسان تنها یک چیز را پیشکش می‌کند و آن نیایش است.

برگرفته از کتاب «زرتشت پیامبری که از نو باید شناخت» از ارباب کیخسرو شاهرخ

بیشتر مذاهب تلاش دارند که مردم را به قید مراسم مذهبی، پایبند سازند، گرچه ممکن است مراسم ظاهری نیز در احوال بشر دارای تاثیرات روحانی باشد و تا اندازه‌ای شخص را برای شناختن راستی، آماده سازد ولی چون مراسم ظاهری دارای توان آن نیست که بتواند ما را مستقیما به حقیقت نزدیک کند، بنابراین بیشتر زمان‌ها در ضمیر شخص تولید اوهام و خرافات کرده و سبب گمراهی می‌شود.

زرتشت بزرگترین پیامبری است که در آغاز تاریخ بشر ظهور کرده و به وسیله‌ی فلسفه‌ی خود، بشر را از بار سنگین مراسم ظاهری آزاد ساخت و اساس مذهب خود را بر آموزه‌های اخلاقی نهاد. زرتشت کوشید تا آدمی را از بارهای گران تقلید که هیچ اثر نیک اخلاقی در آن نیست، آزاد سازد و بفهماند که مقصود از مذهب، پیروی از اخلاق نیک و معرفت به راستی و درستی است، این بود که پایه‌ی دین خود را بر اندیشه و گفتار و کردار‌نیک گذاشت و تنها راه خوشبختی و نجات را پیروی از این سه اصل دانست.

زرتشت پس از پیامبری، از همه‌ی مراسم ظاهری و قربانی‌های خونی و پیشکش سوم و غیره که پیش از او در ایران رایج بود، رو بگردانید وآنگونه که پلوتارک می‌گوید؛آنها را آموزش داده و گفت: «هیچ فدیه و پیشکشی جز سپاس و کردار‌نیک در درگاه اهورامزدا پذیرفته نمی‌شود.»

حقیقتی که وجود زرتشت را فرا گرفته چیزی نبوده که از خواندن کتاب‌ها و داستان‌ها به‌دست آمده باشد یا آن‌که از استادان و دانشمندان به او رسیده باشد بلکه آن راستی و حقیقت،اشعه از نور ایزدی بوده که مستقیما به او تابیده و وجود و زندگانی او را فروغمند ساخته است. ندای حقیقت، آوازه‌ی جنگی است که آفرينش را آماده می‌کند تا علیه دروغ و آنچه فرد را پایبند به بندهای جسمانی و مادی می‌کند، بستیزند. ندای زرتشت ندای جاودانی و زنده‌ای است که تا امروز به‌گوش می‌رسد و این ندا نه تنها برای راهنمایی یک قوم کوچک بود، بلکه آموزه‌های اخلاقی زرتشت را در هر دوره و هرجا باید بهترین راهنمای جامعه‌ی بشر دانست.
این نکته شگفت است که باور به یگانگی در دو سرزمین ایران و هند به دو گونه، نمودار شده و دو نتیجه‌ی دگرگون داده است. عقیده‌ی وحدت در ایران، نتیجه‌ی اخلاقی بخشید و در هند، نتیجه‌ی فلسفی. بدیهی است که این تاثیرات موافق خوی و سرشت این دو ملت بود، زیرا ایرانیان قدیم مردمان کاری و شجاع و خواستار خوشی و زندگانی نیک بودند و هندوان، آسایش فکر و خیالات فلسفی و انزوا را بر آن برتری می‌دادند. باور هندوان این است که هرکس باید با ریاضت و کشتن نفس و بی‌توجهی به اندوه و شادی، جهان خود را از جهان مادی دور ساخته تا به حقیقت برسد و بر‌این باورند که دنیای جسمانی و مادیات، سدی است که جلوی رسیدن به جهان مینوی را می‌گیرد. اما ایرانیان قدیم، زندگی را مبارزه بین نیکی و بدی می‌دانستند و تلاش داشتند تا در برابر یورش دروغ و زشتی، پایدار مانده و در این نبرد پیروز شوند. افزون‌بر‌این ایرانیان باور داشتند که باید در پیشرفت و کمال جهان مادی کوشید و از آسایش و نیک‌بختی این جهان بهره‌مند بود.


گزیده‌ای از نگاشته‌های «رابیندات تاگور» سراینده و فیلسوف پرآوازه‌ی هندی

بهترین دلیل بر نیکی یک مذهب، این است که در زمان خود نتیجه‌ی پیشرفت‌ها و دگرگونی‌های مهم و سودمندی شده، در بین اطرافیان خود اثرات نیک بخشیده باشد. این مذهب تا وقتی که با مقتضیات وقت موافقت دارد، کافی است ولی چون در محیط دگرگونی‌های جدید رخ داد و زمانی که اندیشه‌ی جامعه باز شده و علم و هنر پیشرفت می‌کند و بر گستره‌ی دانش مردم می‌افزاید، آنگاه مذهب را باید موافق مقتضیات زمان تغییر داد تا بتواند کار خود را به‌خوبی انجام داده و تاثیرگذار باشد وگرنه قبول نبوده و برپایه‌ی آن عمل نباید کرد.
من اگر خود را یک نفر زرتشتی می‌خوانم، به این معنا نیست که می‌خواهم مذهب جدیدی را آموزش و انتشار دهم یا دین کهنه‌ای را زنده سازم و یا آن که می‌خواهم کلیسای مسیحیان را پیشکش «هرمزد» کنم یا جُبه‌ی دراز کشیشان را به جامه‌ی مغان تبدیل کنم. خواسته‌ی من این نیست بلکه در دیدگاه من، مذاهب باورهای عملی هستند که در دوره‌های پی درپی، بین نژادهای گوناگون بشر برای آرامش آرزوهای انسان و برای برابری دانش زمان با باور روحانی آنها ظاهر شده است.

با این همه دگرگونی و پیشرفت که در این مدت در جهان علم و هنر ظاهر شده، بدیهی است که بیشتر باورها و اندیشه‌های متعلق به دوره‌های پیشین برای این زمان مقتضی نیست. همان‌گونه که شخص چون لباس تنگ و کهنه‌ی خود را از بدن دورکند، باید لباس نو بپوشد، امروز هرکس باید برای خود یک عقیده‌ی باز و روشن و ساده، گزینش کند.

به‌نظر من آیین زرتشت یک باورِ نیک و سودمند و قابل‌اجرا است که دشواری‌های اجتماعی و اخلاقی را حل کرده و به‌خوبی می‌تواند ما را به یک اخلاق نیک راهنمایی کند


گزیده‌ای از نگاشته‌های سموییل لنگ

یگانه پرستی زرتشت حتا از یکتاپرستی یهودیان کامل‌تر بود،چون همه‌ی تشریفات و قربانی‌ها را زدود به‌جز نماز و دعا.
بنابراین مذهبی که زرتشت آورد برای هر آدم اندیشمند و منطقی پذیرفتنی بود.

مذهب زرتشت اثرات زیادی در مذهب یهود برجای گذاشت و در افکار، باورها و امیدهای بسیاری از مردم دنیا اثر کرد. یونانیان مذهب زرتشت را دینی ایرانی می‌خواندند، در حالی‌که یک مذهب نژادی نبود. چون که مذهب زرتشت را جوان‌ها پس از بالغ شدن به آزادی برای خود گزینش می‌کردند.

مذهب زرتشت مذهبی دادگرانه، منطقی و روشن خوانده شده است. از بین فلسفه‌های او به آخر رسیدن زمان و دنیا چیز تازه‌ای بود که در ادیان دیگر اثراتی گذاشت. این ایده در هیچ کتاب دیگری پیش از زرتشت دیده نمی‌شود.


گزیده‌ای از نگاشته‌های مری بویس

پيامبر بزرگ آريايي نام كيش خود را مزديسنا يا خداپرست نهاد كه پيروانش همواره خداي يكتا را در نظر داشته و گمراه نشوند. در گاتها كه كلام خود اشوزرتشت است‏، تقريبا 200 بار از خداي يكتا به نام «اهورامزدا» يا «مزدا اهورا» يا «مزدا» و «اهورا» به تنهايي ياد شده است. افزون براين اهورامزدا خداوندي مهربان و دادگر بوده و خير مطلق و دانايي و خوبي محض است. ذات پروردگار از هرگونه شري مبرا است. بر‌پايه‌ي كيش زرتشت هر‌چه كه مانع پيشرفت بشر به‌سوي تكامل باشد‏ مانند ناداني،‏ سستي‏، تنبلي و گدايي و درويشي و قلندري از نيروهاي اهريمني شناخته شده و مبارزه با آنها بر هركسي واجب است. از ديگر ويژگي‌هاي اين دين‏، آزادي عقيده است. در يسناي 30 بند 20 اشوزرتشت مي‌فرمايد: «به سخنان مهين گوش فرا دهيد با انديشه‌ي روشن به‌‌ آن بنگريد و ميان اين‌دو آيين(دروغ و راستي)، خود تميز دهيد. پيش از آن‌كه روز واپسين فرا رسد، هركس به شخصه دين خود را اختيار كند كه سرانجام كامروا شويم.» دين زرتشت از زندگاني مجلل روگردان نيست، جهان و هرچه در اوست مقدس است و خوشي و خرمي را براي بشر، موهبت ايزدي مي‌شمارد. دستگيري فقرا و بيچارگان و كمك به همنوع و داد و دهش و انفاق را در راه خدا، ستوده است و خوشبختي انسان را در خوشبختي همنوع دانسته، چنان‌كه در گاتها مي‌فرمايد: «خوشبخت كسي است كه موجب خوشبختي ديگران گردد» كيفيت زندگاني آتيه‌ي هر زرتشتي بسته به رفتارش در اين جهان است و نسبت به نيكي و بدي خود به سراي سرور يا سراي دروغ خواهد رفت. يك زرتشتي مسوول كارهاي نيك و بد خود بوده و كسي از او شفاعت نخواهد كرد. يك زرتشتي چون پيروزي نهايي خوبي بر بدي را حتمي مي‌داند، نااميدي و بدبيني را هيچ‌گاه در خود راه نداده و با اميد به پيروزي، در سخت‌ترين هنگام بر مشكلات پيروز خواهد شد.

گزيده‌اي از گفتار موبد فيروز آذرگشسب 

———————————————————

برگرفته از

http://amordadnews.com

نور٬‌ آتش٬‌ آتشکده٬‌ در آیین زرتشت

نور٬‌ آتش٬‌ آتشکده٬‌ در آیین زرتشت

این نوشتار بر گرفته از کتاب “نور٬‌ آتش٬‌ آتشکده٬‌ در آیین زرتشت “نوشته دکتر موبد جهانگیر اوشیدری میباشد که به بررسی و پاسخ پیرامون چرایی نیایش و عبادت زرتشتیان بسوی نور و آتش میباشد ،ولی با افسوس این کتاب بسیار کمیاب میباشد و بیش از یکبار چاپ نشده و من نیز تلاش کردم ولی لینکی برای دانلود آن نیافتم


 بدانگاه بُد آتش خوبرنگ                        چو مر تازیان را مهراب سنگ

مپندار کآتش پرستان بُدند                       پرستنده ی پاک یـزدان بُدند

 

برای بسیاری از مردم، اعم از عامی و فرهیخته این پرسش مطرح است که چرا زرتشتیان به هنگام نماز و نیایش رو به فروغ و روشنایی می نمایند؟

 

آنچه که در این نوشتار آمده، چکیده ی نکاتی است که به هنگام های گوناگون نوشته یا گفته شده و هدفشان این بوده که انگیزه ی توجه زرتشتیان را، به ویژه به هنگام نماز و نیایش، به سوی نور و فروغ آتش روشن روشن سازد.

 

هنگامی که نمازگزار، در برابر نور و فروغ آتش، آفتاب، چراغ، شمع، آذرخش، ماه و ستاره و دیگر فروغ ها، به نیایش اهورامزدا می پردازد، می داند که اهورامزدا را نیازی به نماز نیست، بلکه خود نیاز دارد  تا با نیایش و نماز، روان و درون خود را پاک و شادمان ساخته و به آن نیروی پرواز داده و تنگخانه ی دل را به فروغ اهورایی روشن گرداند. همانگونه که اشوزرتشت، تن و روان، و نیز اندیشه ی نیک و همه ی نیروی خود را به پیشگاه اهورامزدا نیاز می کند.

 

اگر اشوزرتشت در گاتاها، این سرودهای مینوی و آسمانی، در برابر دهش ها و بخشایش های اهورایی سپاس میگذارد، برای شادمانی خود است، نه این که چشم داشتی در کار باشد و نه برای آن که از دهش ها بهره خواهد برد، زیرا دهشهای خداوندی بی چشمداشتی در دسترس همه است. پس ستایشی که اشوزرتشت در گاتاها در برابر نور و فروغ ایزدی بجا می آورد، نه از ترس و واهمه است و نه برای نیاز و پاداش، پیامبر از روی دوستداری و دلدادگی به نیایش برمی خیزد و اهورامزدا را ستایش می کند. بدین گونه بود که اشوزرتشت نماز و ستایش را مینوی کرد.  نماز او گونه ای  درون نگری  و   خروش دریای شادمانی  و خواسته های درون است. آوای امواج این دریا که فروغ شادی بخش آدُرپاک، همچون نخستین پرتوهای بامدادی خورشید، بر آن بوسه می زند، او را با اهورامزدا همراز می سازد. اشوزرتشت در برابر نور آتش و اخگر فروزان برای اهورامزدا چنین می سراید: «این نور نماینده ی فروغ مینویست که در دل هر کس جای دارد و برای زندگی و آبادانی او را گرما و نیرو می بخشد. آتش دلدادگی و دوستداری که از فروغ بیکران و روشنایی سرشار بارگاه اهورامزدا سرچشمه گرفته و درون دل هر کس نهاده شده است.»

 

«ای نمازگزار، نمازت را، نیایشت را با دلِ پاک و روشن به آرامی خلوص نیت بخوان و بدان، این روشنایی که قبله گاه و پرستش سوی خود کرده ای، پرتویی از روشنی جاودان است که خداوند در دلِ مردمان نهاده است.»

 

آتش و اجاق خانوادگی در فرهنگ آریایی و پیشینیان، جایگاه بسیار والایی داشته است. در گاتاها: خان و مان، «دِمانَ» و در اوستا «نمانَ و دِمانَ» و در پهلوی بصورت «مان» آمده و «مان» کوچکترین یگان مردمی است. در گذشته به آن ارج بسیار نهاده می شد و روشن نگه داشتن اجاق خانوادگی، جزو آیین های بایسته تیره ها و اقوام گوناگون، ( به ویژه آریاییان) بود. در روستاها و نیز در هر یک از بخش ها، گنبدهای آتش داشتند. هر قوم و قبیله، نیز آتش خود را داشت و پیشه وران نیز هرکدام برای خود آتشی داشتند. به هنگام کوچ و مهاجرت، آتش خود را همراه می بردند، مبادا در نبودِ آنان بر اثر فقدان مراقبت و یا دشمن بدخواه خاموش شود. و آتش یادگار نیاکان بود. پس از چندی برای یگانگی و همبستگی، آتش گنبدهای پیشه وران گوناگون را یکجا نموده و بجای این که هر صنفی آتشگاهی ویژه داشته باشد، همه با هم در مکانی همگانی آتش ها را به هم آمیختند، یعنی «پرستش سو» را یکی کردند.

 

آتش در اوستا نمودار فروغ خداست. آتش اشوزرتشت، بیش از همه «مینوی» است. در یسنا (هات 7 بند 11) از پنج گونه آتش یاد شده و به هریک جداگانه درود فرستاده شده است.

 

1ـ آتش بِرِزی سَوَنگهه: بزرگ سود و آتش بهرام است.

 

2ـ آتش وُهوفریان، آتشی است که در بدن انسانی است (گرما و آتش غریزی).

 

3ـ اُروازیشت و آن آتشی است که در رستنی هاست.

 

4ـ آتش برق که وازیشت است.

 

5ـ سِپِنیشتَه و آن آتشی است که در گرزمانِ (گرودمان) جاویدان و خانه ی سرود پرتوافشان است.

 

(این پنج دسته جنبه های معنوی آتش هستند و آتشی که با سوختن چوب و … می سوزد نماد طبیعی از آتش است)

 

اگر زرتشتیان رو به سوی نور دارند  و آن را پرستش سو می دانند، برای نزدیک شدن به اهورامزدا، پروردگار و آفریننده ی کل است که خود سرچشمه ی همه نورها (نورالانوار، شیدان شید) است.

 

آتشی که در آتشکده ها، دَرِ مهرها، آدریان، و آتش بهرام ها، چه در ایران و چه در هند و پاکستان فروزان است، یادگاری از فرهنگ و تمدن چندین هزار ساله است که نیاکان ما، با همه ی ناملایمات روزگار، آنها را تا به امروز فروزان نگه داشته اند، برای نمونه آتشی که در آتش بهرام «اودوادا» در حدود یکسد کیلومتری بمبئی روشن است و ایرانشاه نامیده می شود، همان آتشی است که ایرانیان پس از ساسانیان با خود به هندوستان برده و پس از چند بار جابجایی در «اوداوا» تخت نشین نمودند.

 

نگهداری آتش و ایجاد آتشگاه و جایگاه نگهداری آتش یک سنت آریایی است  و پیش از اشوزرتشت نیز رایج بوده است.

 

آتشکده های تهمورس، فریدون، تور، آذرگشسب و کیخسرو از جمله آتشکده های پیش از اشوزرتشت به شمار می روند.

 

نور که زاییده ی آتش است، نزد همه اقوام گرامی است. در بیشتر کتاب های آسمانی، خدا نور محض، نور حقیقی و یا شیدان شید (نورالانوار) است. نورهای مادی و جهانی، نمونه و مظهری از نور حقیقی است. این است که ایرانیان باستان، نور را پرستش سوی خود قرار داده و رو به نور، نیایش اهورامزدا را به جا می آورند، تا به نور حقیقی نزدیک تر شوند.

 

پرستش سوی(قبله)، نور است نه آتش! و این تجلی نور کل است که دل را گرما و روان را صفا می بخشد.

 

همه پاک نهادان و یکتاپرستانِ دنیا خداوند را شیدان شید (نورالانوار) می دانند ( به گواهی کتاب های آسمانی) و زرتشتیان نیز که راه خود را به وسیله ی نور (چه طبیعی و چه غیرطبیعی) به سوی شیدان شید باز می کنند. خداوند، مکان و منزل ویژه ای ندارد و همه جا حاظر و ناظر است و به کار بستن سه اصل بزرگ اندیشه و گفتار و کردار نیک برای آن است که بتوان دل را با نور ایمان گرما و صفا بخشید و به این ترتیب خدا را در همه احوال با خود دید.

 

اگر در گذشته آتش را در جایگاههای مخصوصی نگهداری می نمودند به دلیل نبودِ وسایل امروزی (مانند کبریت و برق) بود، و نیز به واسطه ی نیاز همگانی.

 

برای آن نگهبان و پرستار می گمارده اند تا خاموش نشود و مردم محل برای رفع نیاز خود، از آتش محله ی خود بهره مند می شده اند. اما نگهداری آتش در پرستشگاه ها صرفا” به منظور راه یافتن به نور اصلی بوده است و نه چیز دیگر.

 

به جا آوردن مراسم در برابر نور خدا به انسان گرمای زندگی و جوش و خروش و اراده و پایداری می بخشد و دل دینداران و مشتاقان، با برخورد به امواجش، سبک و شاد و خرم می گردد و پرتو آن به نسبت ایمان و اخلاص ستایندگان بر دل ایشان می تابد و نورهای امیدواری، کانون دل آنها را روشن می سازد.

 

شادروان رشید شهمردان در کتاب پرستشگاههای زرتشتیان آورده است: «پرستشگاه را می توان بانک یزدانی نامید که در آنجا به ودیعه می سپارند و غمدیدگان و دردمندان که به آن نیازمندند و بدانجا روی نیاز به خاک می مالند، از آن ودیعه ی یزدانی بهره مند می گردند و دلداری و آرامش می یابند. بهترین نیاز و پیشکش در پرستشگاهها، ترک خویهای زشت خویش و بیان بندگی و ایستادگی در راه خداوندیست، آنگاه کالبد خاکی انسانی مجرای پخش شیدان یزدانی می گردد.»

 

چنانچه آمد آتشکده های قدیم نخست جایگاه نگهداری آتش برای رفع نیاز بوده اند و امروز نیز آتش اجاق خانوادگی در میان پاره ای از مردم و خانواده ها رایج است که باقیمانده ی عقاید و باورهای مردمان دوره ـ های باستانی به شمار می رود.

 

آتشکده، گذشته از جایگاه نگهداری آتش، جایگاه نیایش و پرستش خداوند  بزرگ، و جایگاه فعالیت های دیگری نیز بوده است:

 

نخست دادگاهی که موبد، بر کرسی خویش به دادرسی مردم می پرداخت و چون ایزد مهر را نگهبان پیمان و داد می دانست، این مکان ها را به «دَرِ مهر» نیز نامور شدند. سروده ی زیر گواه این واقعیت است:

 

ای خانه ی مهر گر شدم از تو برون                              با چشم پر از اشک و دلی پُر زِ خون

سوگند به خاک دُرت ای خانه ی مهر                          تن بردم و دل نهادم آنجا به درون


این دوبیتی به صورت زیر نیز گفته شده:

 

ای خانه ی دلدار که از بیم بداندیش                          روی از تو همی تافته و دل به تو دارم

رو تافتنم را مَنِگر زانکه به هر حال                              جان بهر تو می بازم و منزل به تو دارم

 

دوم درمانگاهی که به درمان جسم و روح مردم می پرداخت.


سوم آموزشگاهی مجهز به کتابخانه ی جامع برای آموزش دروس دینی و دیگر امور قومی و کشوری.

 

چهارم مخزن و انبار ملزومات و غنائم.


پنجم «خزینه» مالیات و محل امور اوقافی و نیز مکانی برای ورزش و سواری و مسابقات. به زبان دیگر، مجتمعی بود که نیایشگاه را هم در بر داشت.

 

انگیزه ی روی آوردن به سوی روشنایی و فروغ به هنگام نیایش .

ایرانیان باستان و آریانژاد، به نور و روشنایی و فروغ فروزان از همان آغاز توجه داشتند و اهورامزدا را نور کل یا نورالانوار یا شیدان شید می دانستند.

 

هر فرد با ایمان و دیندار، هر تیره و قوم و گروه، همواره خود را نیازمند به این دیده که در جایی خلوت، فارغ از درگیری ها و توجه به اطراف و جوانب خود، ساعتی با خدای خود به راز و نیاز پرداخته، با خود خلوت نموده، بخشایشهای ایزدی را سپاس گوید و ستایش نماید.

 

اگر چه خداوند در همه حال و در همه جا حاضر و ناظر و توانا و دانا و بیناست و در همه ی احوال به ویژه در خلوتها، و ژرفای دل ها می توان او را حس کرد و بازشناخت و به گوهر پاکش عشق و مهر ورزید، بهتر آنکه این کار، در جایی باصفا و روحانی باشد و مکان های خلوت و باصفا جایگاه بهتری برای نزدیکی به سرمنزل مقصود است. بدین منظور پیروان هر کیش و آیینی جایگاه ویژه ای را برگزیده اند که راهی به دَرِ دوست باشد، چنانچه زرتشتیان: دَرِ مهر یا آدریان و آتشکده و هرمزگان برپا کرده اند، یهودیان کنیسه را، و عیسویان کلیسا را، و مسلمانان مسجد و مهراب و خانه ی خدا را و دیگر اقوام و طریقت ها نیز هریک گونه ای دیر و پرستشگاه و زیارتگاه و حتی بتکده دارند و آفریننده ی خود را ستایش می کنند.

 

هر قومی برای اتحاد و همبستگی و تصفیه باطن و تقویت ایمان و روح یگانگی و بالاتر از همه خداشناسی و پی بردن به بزرگی خداوند نیاز به مکانی دارد و به مصداق «مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو» همه به یک خواستگاه نظر دارند، به همین دلیل به هنگام نیایش خدای یکتا، مسایل روزانه ی زندگی و گرفتاری ها  را نباید در آن راهی باشد.

 

زرتشتیان برای این کار جایی را به نام «دَرِ مهر» یا «آتشکده» و «آتش بهرام» یا «آتش ورهرام» یا «آدریان» و کُردهای قدیمی «هرمزگان» را دارند. شاید نام خانه ی خدا نیز همان واژه ی «هرمزگان» کُردی باشد که در یک چکامه ی کُردی از گذشته به جا مانده است که جا دارد در اینجا از آن یاد شود:

 

حدود دهه ی 1290 خورشیدی، در کاوش های روستای «هزارمیرد» استان سلمانیه عراق، پوست پاره ی کهنه ای به دست آمد که در آن چهار بند سرود، به زبان کردی سره و به خط پهلوی نوشته شده بود. این چهار بند چامه که به نام «هرمزگان» نامیده شده، یادآور تاخت و تازِ تازیان به سرزمین کردستان و کُشت و کُشتار ایشان است. برابر داوری دانشمندان، این نوشته مربوط به سرآغاز هجوم تازیان است. این چامه ی آتشینِ کُردی که دل را به جوش و خروش میاورد، و مایه ی اندوه می شود، دورنمای آن روزگار را به خوبی نشان می دهد. معنای این قطعه چنین است: «پرستشگاهها ویران گشت، و آتش آتشکده ها خاموش شد، بزرگ بزرگان از بیم مهاجمان خود را نهان کرد، مهاجمان ستمگر، روستای کارگرها را تا «شهرزور» با خاک یکسان کردند و زنان و دختران را به بردگی بردند، مردان دلیر در خون غلتیدند. آیین زرتشت بی سرپرست ماند، دیگر اهورامزدا به هیچکس مهرورزی نکرد! (که اهورامزدا همواره مهربان است).

 

آوا نوشت سرود به خط فارسی:

 

هورمزگان رمان آتران کژان                      ویشان شاردوه گَوَره یِ گورکان

زور کار ارب کردنــه خاپــور                       گنـای پالــه ئی هثاشـار زور

شـن و کنیکان وه دیل بَشینـا                  میـرد آزاتلی وه رو هونیـا

روشت «زرتشتره» مانوه بی کس            بزیکانیکا «هورمزوه» هویچ کس

 

در پیش به نقل از شهرستانی و ملل و نحل از چند آتشکده قدیمی نام برده شده اینک به نقل از (ص 351) ادبیات باستانی ایران نوشته محمد قائمی و فهرست اماکن باستانی ایران (ص 241) نام و نشان چند آتشکده ی دیگر ارائه می شود: آتشکده آذرگشسب در تکاب آذربایجان(آذرپادگان)، آتشگاه اصفهان، بازه هور خراسان، آتشکده برزو در اراک، آتشدان سنگی در پاسارگاد، پایه ی آتشدان در نقش رستم، آتشدان سنگی در تخت جمشید، آتشدان سنگی در فیروزآباد، آتشکده توک در فیروزآباد، آتشکده ی کازرون، آتشکده ی جُره، آتشکده ی گنبددار فراش بند فارس و چند آتشکده ی دیگر در فراش بند، آتشکده قریه فیشور تنگ کرم، آتشکده ی کتار سیاه نزدیک فیروزآباد، آتشدان سنگی سمیرم بختیاری، آتشکده ی آتشکوه قم، آتشکده ی خرم دشت، آتشکده ی نیاسر کاشان، آتشکده ی نطنز، آتشکده ی مسجدسلیمان، میل اژدها در نورآباد فارس، نیمور دلیجان، چهار طاقی خیرآباد خوزستان، بدرنشانده میدان نفت خوزستان، آتشکده ی کرکوی سیستان، آتشکده ی کرکویه در جرقویه (کرکویه) اصفهان، آتشکده ی بیشاپور فارس، آتشکده ی کوه خواجه در سیستان.

 

چنانچه نوشته اند روزبه پارسی (که تازیان نام ابن مقفع بر او نهادند) به هنگام چیرگی تازیان و عبور از برابر دَرِ مهر مطالبی به دل و به زبان آورد که پیشتر نیز از آن یاد شد:

 

ای خانه ی مهر گر شدم از تو برون         با دیده ی گریان و دلی پُر زِ خون

سوگند به خاک دُرت ای خانه ی مهر         تن بردم و دل نهادم اینجا به درون

 

سرداران و پادشاهان پس از فتح سرزمینی تازه یا چیره شدن بر هماوردان، غنائم جنگی از قبیل شمشیر و سپر و نیزه و تاج و کمربندو … را نیاز دَرِمهر می نمودند و برای نگهداری اینگونه ابزارآلات ساختمانهایی منضم به آتشکده ها ساخته شد که می توان گفت نخستین موزه ی اشیاء گرانبها و عتیقه در ایران باستان بود. جشنهای بزرگ ملی، بارعام های عمومی و مراسم تاج گذاری و ادای سوگند پادشاهان در آنجا انجام می شد و همواره آتش فروزان بود و نورش جلوه گری داشت و مردم در برابر فروغ یاد شده که وابسته به بزرگترین و والاترین منبع درخشش و بخشایش و برکت است به نیایش پروردگار می پرداختند.نکته ی دیگری که به این مکان ها جدابیت می بخشید، همانا قرار گرفتن برخی جاها بر روی مخازن گاز طبیعی بود که بدون نیاز به هیزم و سوخت های دیگر، آتش فروزان بود.

 

آرزومند است، آتش عشق و محبت همراه با بزرگداشت سنت های ملی (از جمله ستایش و گرامی داشت کانون خانوادگی) همواره در دل ها پرتو افکن باشد و نور حقیقی چراغ راه همه و روشنی بخش راه هر خداشناسی باشد.

 

به خشنودی مینوی اردیبهشت و آذر و سروش و بهرام و همه ی امشاسپندان پیروزگر، نابود باد اهریمن و دیوان و دروغان و ستمگران.

 

ستایش پاک تو را باشد، ای آتش پاک گهر، ای بزرگترین بخشوده ی اهورامزدا، ای فروزه ای که در خور ستایشی، می ستایم تو را که در خانه ی من افروخته ای. برابر تو می ایستم، برای نیایش با همه ی آیین های دین به دستی بَرسَم، به دیگر دست چوب خوش بوی خشک که زبانه اش روشن و سوزشش بپراکند بوی خوش را و تو ای سزاوار ستایش، بهره مندی از درخشندگی آن، به هنگام سوختن و بوی خوش آن.

 

تو ای آتش اهورامزدا، تو ای جلوه گاه آن بزرگ ترین سزاوار ستایش، فروزان باش در این خانه، همواره پرتوات با زبانه های سرخ فام رخشنده باشد در این خانه، همیشه، همیشه، تا زمان بی پایان. تو ای ایزدی که نزدیک ترینی به اهورا، کام ها و خواست های ما را برآورده ساز، آرزوهایمان را که از زبان بر می آید، با زبان آسمان سایَت هم بستر ساز، تا کامیار شویم.

 

آرامش و آسودگی را پیشکش ما ساز، آسودگی در زندگی، فراخی در روزی، پاکی و استواری در دین، گفتاری رسا و آوایی خوش و بهتری راهبرمان گردد.

 

ببخشای به ما بهترین رفتار و کنش را که دلیر و پیکارنده و نیرومند باشیم که با فرّ  و  فرهنگ باشیم، که در نور دانش راه سپریم، که در خانه های ما فرزندانی برومند و زورمند و زیباپیکر و گویا و رزمنده در راه کشور، باهوش و دانش و و اندیشه و گفتار و کردار نیک زاده شوند، که دریابند خانه و خانواده و دهکده و کشور ما را.

 

ای ایزد بزرگ، ما را همواره دریاب، به بخشایش به ما آنچه را که کامیاری دهد، آنچه را که رستگاری دهد و بهروزی و بهزیستی آورد، بهره مند کن، ما را از بهترین زمین ها که در آن خانه های پر آسایش برپا داریم و دریاب روان ما را که آرامش داشته باشد و راه پاک پارسایی را بسپریم.

 

درود بر تو ای نماینده ی فروغ اهورامزدا، توان و نیرویمان بخش تا بهترین اندیشه و گفتار و کردار را داشته باشیم. یاری مان ده که با بدی و زشتی و دروغ پیکار کنیم، روان ما را از بدی و راه بی فرجام پالوده گردان تا شایسته ی پرستش اهورامزدای بزرگ باشیم.

 

ایدون باد.

101 نام آفريدگار برگرفته از اوستای پاك

101 نام آفريدگار برگرفته از اوستای پاك

 

1- ايزد : سزاوار ستايش

 

۲-هَرْوِسپ توان : توانا بر همه چيز

 

۳-هَرْوِسپ آگاه : دانا و آگاه به همه چيز

 

۴-هَرْوسپ خدا : خداوند همه

 

۵-اَبَدَه : بی آغاز

 

۶-اَبی انجام : بی آغاز

 

۷-بُنِشْت : بُن آفرينش

 

۸-فراخ تَنْهَهْ : همه را انجام از اوست

 

۹-جِمَغْ : از همه بزرگ تر

 

۱۰ـفَرْجَه تَرَه : از همه برتر

 

۱۱-تام اَفيج : پاکترين

 

۱۲-اَبَرَهْ وَند : از همه بالاتر و از برون نيست

 

۱۳-پرْوَنْدا : با همه پيوند دارد

 

۱۴-اَن اَياپه : اوست ناياب،در نيافتنی

 

۱۵-هَمْ اَياپه : اوست همه ياب

 

۱۶-آدَرُ : راست ترين

 

۱۷-اَچِم : بی علت

 

۱۸-گيرا : دست گير

 

۱۹-چَمْنا : مسبب الاسباب

 

۲۰-سَپِنتا : افزونی کننده، پيشرفت دهنده

 

۲۱-ـاَفزا : افزاينده

 

۲۲-ناشا :عادل،دادگر

 

۲۳ـپَروَرا : پرورنده

 

۲۴-پانه : پاسبان

 

۲۵-آئين آئينه : از ذات خود نگردد

 

۲۶-اَن آئينه : بدون شکل و چهره

 

۲۷-خْرَاُشيدتوم : بی نيازترين

 

۲۸-مينوتوم : ناپيدا ، کسی که او را نتوان ديدن

 

۲۹-واسْنا : همه جا هست

 

۳۰-هَرْوِسپْ توم : والا، وجود مطلق

 

۳۱-هوسْ پاس : سزاوار سپاس

 

۳۲-هَميد : اميد همه به اوست

 

۳۳-هَرنيک فره : هر فر نيکی اوست

 

۳۴-بيش تَرنا : رنج زدا

 

۳۵-تَروبيش : بدی زدا

 

۳۶-اَنوشک : جاودانی

 

۳۷-فَرَشْکْ : مردا دهنده

 

۳۸-پژوهَدْهه : پژوهيدنی

 

۳۹-خْواپَر : فروغمند

 

۴۰-اَوَخْشيا : بخشاينده

 

۴۱-اَوَرْزا : برتری دهنده

 

۴۲-اَسِتو : ستوده نشونده

 

۴۳-رَخو : بی نياز

 

۴۴-وَرون : رهاننده

 

۴۵ـ اَفريفَه : فريب نخورنده

 

۴۶-اَوِفْريپ تَه : فريب ندهنده

 

۴۷-اَدَوای : يکتا

 

۴۸- کام رَدْ : کامروا

 

۴۹- فرمان کام : به ميل خود فرمان دهنده، خود کام

 

۵۰-اَيِخْتَن : بی انباز و بی شريک

 

۵۱-اَفَرْموش : فراموش نکننده

 

۵۲-هَمارْنا : شمار کننده

 

۵۳- شْنايا : قدردان،شناسا به همه چيز

 

۵۴-اَتَرْس : بی ترس

 

۵۵-اَبيش : بی رنج

 

۵۶-اَفْرازدوم : سرافرازترين

 

۵۷-هَم چون : هميشه يکسان

 

۵۸- مينو سْتيگَرْ : آفريننده جهان مينوی

 

۵۹- اَمينوگر : آفريننده جهان مادی

 

۶۰-مينو نَهَب : روح مجرد

 

۶۱-آذَربادْگَرْ : سازنده آتش از هوا

 

۶۲-آذَر نَمْگَر : سازنده آب از آتش

 

۶۳-باد آذَرگَر : سازنده آتش از هوا

 

۶۴- باد نَمْگَر : سازنده آب از هوا

 

۶۵-باد گِل گرْ : سازنده خاک از هوا

 

۶۶-باد گَر توم : سازنده هوا و زمين

 

۶۷-آذر کبريت توم : افروزنده آتش ها

 

۶۸-بادگر جای : سازنده باد

 

۶۹-آب توم : سازنده آب

 

۷۰-گِل آذرگَر : سازنده آتش از خاک

 

۷۱- گِل دات گَر : سازنده هوا از خاک

 

۷۲-گِل نِمگَرْ : سازنده آب از خاک

 

۷۳-گَرگَر : سازنده سازندگان

 

۷۴-گَراُگَر : سازنده اميال

 

۷۵-گَرآگَر : سازنده انسان

 

۷۶- اَگرْآگر : آفريننده عناصر چهارگانه

 

۷۷-گَرآگرگَر : افريننده ستارگان

 

۷۹-اَگُمان : بی گمان

 

۸۰-اَزمان : بی زمان

 

۸۱-اَخْوان : بی خواب

 

۸۲-آمُشْت هوشيار : هميشه هوشيار

 

۸۳-پَشوتَنا : نگاهدار تن

 

۸۴-پَدَمانی : پپماندار، دادگستر

 

۸۵-خداوند : خداوند

 

۸۶-فيروزگر : پيروزمند

 

۸۷-اَوْرْمَزْد : هستی بخش توانا

 

۸۸-اَبَرين کُهن تَوان: آفريدگار پرتوان

 

۸۹-اَبَرين نُو تَوان : توانا به برانگيزاندن مخلوقات

 

۹۰-وَسْپان : خداوند جهان، فرياد رس

 

۹۱-وَسْپارْ: بخشنده، نگهبان جهان

 

۹۲-اَهو : کار نيک کننده

 

۹۳- خْواوَر : آفريدگار

 

۹۴- اَوَخْشيدار : بخشنده، هميشه بيدار

 

۹۵- دادار : آفريدگار، خداوند

 

۹۶-رايومنَد : درخشنده

 

۹۷-خَرِهْ مَند : باشکوه

 

۹۸-داوَر : داور

 

۹۹-کِرْفَه گر : نيکوکار

 

۱۰۰-بوختار : نجات دهنده، رهاننده

 

۱۰۱- فَرْشوگر : رستاخيز کننده

 

 

101 نام آفريدگار برگرفته از اوستای پاك

از هفت شین تا هفت سین

از هفت شین تا هفت سین

همچنین ببینید : نوروز ، «هفت چین»، نمادی از همه چیز


عاملى که “نوروز” را از دیگر جشنهاى ایران باستان جدا کرد و باعث ماندگارى آن تا امروز شد “فلسفه وجودى نوروز” یعنی زایش و نو شدنى است که در طبیعت دیده مى شود.

شک نیست یکى از نمودهاى زندگى جمعى، برگزارى جشنها و آیینهاى گروهى است، گردهم آمدنهایى که به نیت نیایش و شکرگزارى و یا سرور و شادمانى شکل مى گیرند.

بر همین اساس جشنها و آیینهاى جامعه ایران را هم مى توان به سه گروه عمده تقسیم بندى کرد: جشنها و مناسبتهاى دینى و مذهبى، جشنهاى ملى و قهرمانى و جشنهاى باستانى .

نوروز از جشنهای باستانی ایران است که چون مبنای آن تازگى بخشیدن به طبیعت و روح انسان است، پایدار ماند و جاودان است.

یکی از ارکان اصلی نوروز، چیدن سفره هفت سین برای جمع شدن بر گرد آن به هنگام تحویل سال است . در بسیارى از منابع آمده است که “هفت سین” نخست “هفت شین” بوده و بعدها به “سین” تغییر یافته است.

هفت شین‌ها

شمع، شیرینى، شهد (عسل)، شمشاد، شربت و شقایق یا شاخه نبات، اجزاى تشکیل دهنده سفره هفت شین بودند. برخى دیگر به وجود “هفت چین” در ایران پیش از اسلام اعتقاد دارند. در زمان هخامنشیان در نوروز به روى هفت ظرف چینى غذا مى گذاشتند که به آن هفت چین یا هفت چیدنى مى گفتند.

بعدها در زمان ساسانیان هفت شین رسم متداول مردم ایران شد و شمشاد در کنار بقیه شینهاى نوروزى، به نشانه سبزى و جاودانگى بر سر سفره قرارگرفت. بعد از ساسانیان و حمله اعراب ، ایرانیان سعى کردند سنتها و آیینهاى باستانى خود را  حفظ کنند.

در روزگار ساسانیان، قابهاى زیباى منقوش و گرانبها از جنس کائولین از چین به ایران وارد مى شد. یکى از کالاهاى مهم بازرگانى چین و ایران همین ظرفهایى بود که بعدها به نام کشورى که از آن آمده بودند “چینى” نامگذارى شد و به گویشى دیگر به شکل سینى و به صورت معرب “سینى” در ایران رواج یافتند.

اجزایی که بر روی سفره هفت سین قرار می گیرد عبارتند از: سیب، سرکه، سمنو، سماق، سیر، سنجد و سبزى (سبزه) ..

فلسفه هریک از خوراکیها

سمنو: نماد زایش و بارورى گیاهان است و از جوانه هاى تازه رسیده گندم تهیه مى شود.

سیب: نماد بارورى، زایش و سلامتی است.

سنجد: نماد عشق و دلباختگى است و از مقدمات اصلى تولد و زایندگى.

سبزه: نماد شادابى و سرسبزى و نشانگر زندگى بشر و پیوند او با طبیعت است.

سماق، سرکه و سیر: نماد چاشنى و محرک شادى و سلامتی در زندگى به شمار مى روند.

سکه: به نیت برکت و درآمد زیاد انتخاب و بر سفره هفت سین می نشیند .

اما غیر از این گیاهان و میوه هاى سفره نشین، خوان نوروزى اجزاى دیگرى هم داشته است، در این میان تخم مرغ نماد زایش و آفرینش است و نشانه اى از نطفه و نژاد.

آینه: نماد روشنایى است و حتماً باید در بالاى سفره جاى بگیرد.

آب: نشانه برکت و پاکی در زندگى است .

کتاب آسمانی ، اسپند، شاخه هاى سرو، دانه هاى انار، گل بیدمشک، شیر نارنج، نان و پنیر، شمعدان و… را هم مى توان جزو اجزاى دیگر سفره هفت سین دانست.

اندرزنامه آذرباد مهر اسپندان

پندنامه (اندرزنامه) آذرباد مهر اسپندان

اندرزنامه‌ ها

ماراسپندان یا مهر اسپندان نام موبد موبدان در دوره شاهنشاهی شاپور دوم ساسانی است كه به فرزند كم سن خود چنین پند میدهد . پس تو ای پور ایرانی از این پس برای فرزند خود چنین كن كه نیاكان ات چنین كردند:

این پیداست كه آذرباد را فرزند تنی زاد نبود و از آن پس ابستان به یزدان كرد ، دیر نه آمد كه آذرباد را فرزندی بود ، پس از برای درست خیمی زردشت سپنتمان او را زردشت نام نهاد و گفت كه بر خیز پسر من تا تو را فرهنگ بر آموزم :پسر من كرفه اندیش باشد نه گناه اندیش ، چه مردم تا جاویدان زنده نیستند ، چه چیز از مینو بایسته تر است ؟



 شما میتوانید این اندرز نامه را با فرمت پی دی اف از همین بخش دریافت کنید    دانلود و یا در این پیوند دانلود

 

 همچنین ببینید پندنامه سی روزه آدرباد مهراسپندان


 پندنامه آدرباد ماراسپند موبد موبدان زمان ساسانیان (شاپور دوم ساسانی)

 

 

1-    ای پسر من نیکوکار باش نه بدکار زیرا زندگانی انسان جاودان نیست و هیچ چیز از کردار نیک لازم تر نمی باشد.


2-    آنچه را گذشته است فراموش کن و به آنچه نرسیده رنج و اندوه مبر.


3-    به سرپرست (رئیس) و سردار خود گستاخ مباش و در خدمت استوار بایست ، آنچه بر خود نیک ندانی به دیگرام نیک مشمار. با سرپرستان (روسا) و دوستان به یگانگی رفتار کن.


4-    خود را به بندگی کسی مسپار.


5-    هرکس با تو کینه ورزد و خشم گیرد از او کناره جو.


6-    همیشه و هر جا امید (توکل) به خدا داشته باش و دوستی با کسی کن که به تو بیشتر سود رساند.


7-    به فرمان یزدان و امشاسپندان رفتار و کوشش نما.


8-    هر چه شنوی به عجله و بیهوده مگوی.


9-    زن و فرزند خود را از تحصیل علم باز مدار تا غم و اندوه به تو نرسد و پشیمان نشوی.


10-                       بیهوده مخند.


11-                       قبل از جواب دادن تفکر کن.


12-                       هیچکس را تمسخر مکن.


13-                       با مرد بدکار همراز مشو.


14-                       با مرد خشمگین همراه مشو.


15-                       با فرومایه مشورت مکن.


16-                       با مست هم خوراک مشو.


17-                       از پست فطرت و بد اصل قرض مگیر و مده زیرا بهره (نزول) زیاد باید داد و همواره به در خانه تو بایستند و کسان بگمارند و این برای تو زیان بزرگی خواهد بود.


18-                       مرد بد چشم را به معاونت خود قبول مکن.


19-                       به مرد حسود مال خود نشان مده.


20-                       از پادشاهان فرمان ناحق مخواه.


21-                       از مرد سخن چین و دروغگو سخن مشنو.


22-                       در مجازات مردم کینه مورز.


23-                       در گذرگاه های همگانی مجادله مکن.


24-                       با مرد بسیار دارا هم خوراک مشو.


25-                       رادمرد را مزن.


26-                       برای جاه و مقام مجادله مکن.


27-                       با مرد پاک نظر، کارآگاه، هوشیار و نیکخو مشورت و دوستی کن.


28-                       در جنگ اگر مسئولیتی مهم بر عهده توست بسیار بترس.


29-                       از مرد قوی و دارا و کینه ورز دور باش.


30-                       با مرد ادیب دشمن مباش.


31-                       با مرد نادان راز خود مگوی.


32-                       حضور دانشمندان را گرامی دار و از ایشان پرسش کن و پاسخ بشنو.


33-                       به هیچکس دروغ مگوی.


34-                       از بی شرم مال مگیر.


35-                       به نزد بدکار چیزی گرو مگذار.


36-                       نه به راست و نه به دروغ هرگز سوگند مخور.


37-                       چون خواهی اروسی (زناشویی) کنی اول مال فراهم کن.


38-                       خود را برای خود زن انتخاب کن.


39-                       تا توانی مردم را به زبان میازار.


40-                       اگر در پی مال و دارایی هستی اول خانه (زمین) و آب بخر زیرا اگر بازدهی ندهد اصل آن باقی است.


41-                       به زیان و دشمنی کسی خرسند و دلخوش مشو.


42-                       تا حدی که می توانی از مال خود داد و دهش نما.


43-                       کسی را فریب مده تا دردمند نشوی.


44-                       پیشوای نیک را گرامی دار و سخنش را بپذیر.


45-                       جز از خویشان و دوستان چیزی از کسی وام مگیر.


46-                       دختر شرمگین را دوست بدار و او را به مرد هوشیار و دانایی به همسری بده زیرا مرد دانا و هوشیار مانند زمین نیکی است که چون تخم در آن بکارند حاصل نیک و فراوان از آن به عمل آید.


47-                       سخن را آشکار بیان کن.


48-                       بدون اندیشه سخن مگوی.


49-                       برخلاف قانون به کسی وام مده.


50-                       با زن فرزانه و شرمگین اروسی (زناشویی) کن و او را دوست بدار.


51-                       مردی را به دامادی خود برگزین که نیکخو و درست و دانا باشد ، اگر بسیار تهیدست است بسیار بد نیست ، مال و دارایی از یزدان برسد.


52-                       مرد تهیدست و بینوا را تمسخر مکن شاید تو نیز بینوا شوی.


53-                       اگر تو را فرزندی باشد به مدرسه بفرست و به تحصیل علوم بگمار زیرا علم و دانش چشم روشن است.


54-                       سخن به موقع بگو ، زیرا بسیار خاموشی بهتر از سخنگویی و بسا سخنگویی بهتر از خاموشی است.


55-                       مرد راستگو را پیغام بفرست.


56-                       فرومایه را اعتنا مکن و شخص محترم را در پایه اش پاداش رسان.


57-                       خوش سخن باش.


58-                       شیرین گفتار باش.


59-                       منش خود را نیک بدار.


60-                       از نیک کرداری خود غره مشو و رجز مخوان.


61-                       به سرپرستان (روسا) نیک و پادشاهان نیک کردار، خیانت مکن.


62-                       از مرد بزرگ و نیک سخن بپرس.


63-                       با دزدان داد و ستد مکن و آنها را گرفتار نما.


64-                       از دوزخ یادآور و کسان را به انصاف مجازات کن.


65-                       از هر کس و هر چیز مطمئن مباش.


66-                       فرمان خوب بده تا بهره خوب یابی.


67-                       بیگناه باش تا بیم نداشته باشی.


68-                       سپاس دار باش تا لایق نیکی باشی.


69-                       با مردم یگانه باش تا محترم و مشهور شوی.


70-                       راستگو باش تا استقامت داشته باشی.


71-                       متواضع باش تا دوست بسیار داشته باشی.


72-                       دوست بسیار داشته باش تا معروف باشی.


73-                       معروف باش تا زندگی به نیکی گذرانی.


74-                       دوستدار دین باش تا پاک و راست گردی.


75-                       مطابق وجدان خود رفتار کن که بهشتی شوی.


76-                       بخشنده و جوانمرد باش تا آسمانی باشی.


77-                       زن و همسر دیگران را فریب مده که روانت گناهکار نگردد.


78-                       با مرد قدر نشناس و نا سپاس همنشینی (معاشرت) مکن.


79-                       روح خود را به خشم و کین آلوده مساز.


80-                       در هر کار و گفتار تواضع و ادب را فراموش مکن.


81-                       هرگز ترشرو بدخو مباش.


82-                       در انجمن نزد مرد نادان منشین که تو را نادان ندانند.


83-                       در انجمن (مجلس) در بالای انجمن منشین تا از آنجا تو را بلند نکنند و به جای پایین تر ننشانند.


84-                       به مال و دارایی کسی چشم مینداز زیرا مال و خوشی جهان مانند مرغی است که از این درخت به آن درخت بنشیند و به هیچ شاخه ای نماند.


85-                       نسبت به پدر و مادر خود فرمانبردار باش زیرا مرد تا پدر و مادرش زنده اند مانند شیری است که آسوده در بیشه خوابیده و از هیچکس بیم ندارد اما آنکه پدر و مادر ندارد مانند بیوه زنی است که هرچه از او به زور بگیرند و هیچ نتوانند نمود و همه کس به نظر حقارت به او بنگرد.


86-                       دختر خود را به شوهر هوشیار و دانا ده.


87-                       اگر خواهی از کسی دشنام نشنوی کسی را دشنام مده.


88-                       تند و عصبانی مباش زیرا مرد عصبانی چون آتش است که در بیشه برافروزد و تر و خشک با هم بسوزد.


89-                       با مردی که پدر و مادر ازو ناخشنودند همکار مباش تا گناهکار نباشی.


90-                       برای شرم و ننگ مرتکب گناه مشو.


91-                       دورو و سخن چین مباش.


92-                       در انجمن نزدیک دروغگو منشین.


93-                       چالاک باش تا هوشیار باشی.


94-                       سحر خیز باش تا کار خود را به نیکی به انجام رسانی.


95-                       دشمن کهنه را دوست نو مساز زیرا دشمن کهنه مانند مار سیاه است که بعد از سد سال انتفام را فراموش نکنند.


96-                       دوست کهنه را گرامی دار و در دوستی او استوار باش.


97-                       یزدان را ستایش کن و دل را شاد ساز تا یزدان نیکی تو را بیفزاید.


98-                       حکمرانان نیک را نفرین مکن زیرا آنها پاسبان مردم هستند.


99-                       ای پسر من بشنو تو را می گویم که بهترین بخششها تعلیم و تربیت مردم است زیرا مال و دارایی ناپایدار است و چهارپایان بمیرند ولی دانش و تربیت باقی ماند.


100-                  در حفظ دین بکوش زیرا خوشبختی مینوی از آن برسد.


101-                  همیشه روح خود را بیاد دار.


102-                  برای نام خود از کسب و کار دوری مکن.


103-                  اگر چه شناوری به خوبی دانی ولی زیاد در آب مرو تا غرق نشوی.


104-                  دست از دزدی و تنبلی و هوا و هوس نفسانی بدار زیرا هر که نیکی کند پاداش نیک یابد و هرکه بدکار گشت به سزای سخت خواهد رسید.


105-                  هرکس که برای دیگران چاه کند خود در آن افتد.


106-                  مرد پارسا در آسایش ماند و بدکار همیشه گرفتار اندوه است.


107-                  اگرچه افسون مار خوب بدانی ولی دست به مار مزن تا تو را نگزد و نمیری.


108-                  با هیچکس و به هیچ آیین پیمان شکنی مکن که آسیب به تو نرسد.


109-                  مال کسان را تاراج مکن و با مال خود میامیز.


110-                  مغرور و خودپسند مباش زیرا انسان چون مشک پر باد است و اگر باد آن خالی شود چیزی باقی نماند.


111-                  مردم دارای همان خوبی هستند که از زمان شیرخوارگی خود کسب نموده اند.


112-                  هیچ فرازی بدون فرود (نشیب) و هیچ نشیبی بی فراز نیست.


113-                  چون خوشی رسد بسیار خشنود و غره مشو ، چون سختی فرا رسد غمگین و افسرده مباش زیرا هر خوشی یک ناخوشی و هر ناخوشی یک خوشی در پس دارد.


114-                  خوراک زیاد مخور.


115-                  از هر خوراکی مخور و زود زود به مجلس عیش بزرگان مرو که پسندیده نیست.


116-                  اس پسر من تو را می گویم بهترین چیزها برای بخشش تعلیم و تربیت مردم است.

 

 

اندرز ، پندنامه ، آذرباد مهراسپندان ، آدرباد ماراسپند ، آذرپاد مهراسپندان ، آذرباد مهرسپندان ، آتورپات مَهرَسپندان ، آتورپات مارسپندان ، آتورپات امهرسپنت ، مارسپندان ، موبدان موبد ایران، در زمان شاپور دوم ساسانی

 

آیا می دانید بزرگترین کتیبه سنگی جهان در ایران قرار دارد!

آیا می دانید بزرگترین کتیبه سنگی جهان در ایران قرار دارد !

نام بیستون واژه “بیسْتون” (که امروزه به اشتباه “بیسُتون” گفته‌ میشود) در زمان داریوش هخامنشی ، به گونه بَگَستانَه/ بَغَستانَه (جای‌گاه خدا) و در زمان‌های بعدی به گونه‌های “بِهیستان/ بیسْتون/ باغستان/ بُستان” تغییر حرف و آوا داده است . 
باشکوه‌ترین یادمان‌های کهن منطقه بیستون ، سنگ‌نگاره و سنگ‌ نبشته داریوش بزرگ (یکم) هخامنشی (۵۲۱- ۴۸۶ پیش از میلاد) است که در حدود سال‌های ۵۲۰ پیش از میلاد ، در کنار راه و بر سینه پرت‌گاهی دور از دسترس با ده‌ها متر بلندی از سطح جاده و در برابر چشمه بیستون تراشیده شده است . 
این اثر با حدود ۲۰ متر درازا و ۸ متر بلندا ، بزرگ‌ترین سنگ‌نبشته جهان است و از آن در کتاب‌های بسیاری از نویسندگان و جغرافیا‌نویسان قدیم یاد شده است . 

بیستون کوهی که همیشه یادآور دلیری‌ها و افسانه‌هاست ، و پذیرای گردش‌گران بسیاری است که از سراسر جهان به شوق تماشای گره‌ خوردن هنر و شکوه در این اثر جهانی به کرمانشاه آمده‌اند . نقش برجسته و کتیبه داریوش یکی از مهم‌ترین آثار مجموعه جهانی بیستون است . این نقش برجسته که یکی از زیباترین یادگارهای ادبی و تاریخی ایران است ، در ۳۰ کیلومتری شمال شرقی شهر کرمانشاه بر روی صخره معروف به بیستون حجاری شده است . کتیبه داریوش بزرگ‌ترین ، پر‌اهمیت‌‌ترین و معتبرترین کتیبه‌ای است که تاکنون در جهان‌شناسایی شده است … 

سنگ نبشته نکته‌های اصلی کتیبه بیستون از این قرار است : 
معرفی “داریوش” از زبان خود او ، دودمان هخامنشی ، چگونگی اعاده پادشاهی به هخامنشیان ، شیوه حکومت داریوش ، مرگ کمبوجیه ، طغیان گئومات و کشته شدن او در پاییز ۵۲۲ (قبل از میلاد مسیح) ، شورش و طغیان در بسیاری از سرزمین‌ها و سرکوبی آن‌ها و اعاده نواحی بسیاری که از فرمان‌برداری سر باز زده بودند ، پیروزی‌هایی که در نوزده نبرد نصیب داریوش شده ‌است و از جمله پیروزی مهم و دشوار بر سکاها ، چگونگی استقرار آرامش و امنیت در امپراتوری پهناور ، رد ادعاهای یاغیان ضدحکومت ، هشدار نسبت به دروغ‌‌گویی ، دفاع از راستی و راست‌گویی ، دعای نیک در حق کشور و مردم ، سپاس‌گزاری داریوش از یاری‌های اهورامزدا در غلبه بر معارضان و بازگشتن صلح ، اندرز به شاهان آینده و کسانی که کتیبه بیستون را می‌خوانند ، نام کسانی که در غلبه بر “گئومات” از داریوش پشتیبانی کردند و اشاره به انتشار متن کتیبه در سراسر قلمرو هخامنشی به خط میخی و سه زبان پارسی باستان ، بابلی و عیلامی .
این کتیبه‌ها کلید کشف رمز کلیه‌ی خطوط میخی شد . به ویژه “رالینسون” در این موفقیت سهمی بسزا دارد . 

شاه هخامنشی نقشی از خود ، فروهر ، دو تن از بزرگان پارسی ، “گئومات” مغ و ۹ تن از شاهان مغلوب را بر دیواره کوه بیستون حک می‌کند و علاوه بر این نقش فرامین و اندرزهای خود را به صورت کتیبه‌ای بر دل کوه بیستون حجاری کرده است …
داریوش تاج گنکره‌داری بر سر و پیراهن بلندی بر تن دارد ، او دست راست را به علامت احترام بالا برده و در دست چپ کمانی را گرفته است . در این صحنه داریوش پای چپش را بر روی سینه گئومات مغ نهاده ‌است … 

منبع : میراث جهانی یونسکو در ایران