زرتشتیان ایران در روزگار حکمرانی شاه عباس

زرتشتیان ایران در روزگار حکمرانی شاه عباس

«ارائه شده در فصلنامه‌ی پارسیان»

پژوهش، گردآوری و نگارش: فرید شولیزاده


روزگار حکمرانی دودمان صفوی بر ایران، به‌ویژه فرمان‌روایی «شاه‌عباس‌صفوی»(1) یکی از بحث‌برانگیزترین برگ‌های تاریخ زرتشتیان‌ایران پس از شامگاه ساسانیان را رقم زده است. مستندات تاریخی چون نوشته‌های مسیونرهای مذهبی(2)، جهانگردان، بازرگانان و گماشتگان ‌سیاسی کشورهای اروپایی که در روزگار فرمانروایی سلسله‌ی صفویان از ایران دیدن کرده‌اند، جملگی از تیره‌روزی زرتشتیان، به‌ویژه در روزگار حکمرانی «شاه‌عباس‌صفوی»، خبر می‌دهند.(3) چه، بسیاری بر این باورند که روند نزول چشمگیر شمار پیروان دین‌زرتشتی در این روزگار به‌وقوع پیوسته است. پژوهشگر در نوشتار پیش رو کوشیده است تا با گردآوری و کنار هم قرار دادن بخشی از این مستندات تاریخی و یادگار نوشته‌های برجای مانده از گذشتگان، تصویری سایه روشن از احوالات زرتشتیان‌ایران در روزگار حکمرانی شاه‌عباس را در برابر دیدگان خواننده ترسیم کند. حال تا چه مقبول اُفتد و چه در نظر آید…

شاه‌عباس، میراث‌دار بنیان قدرت دودمانی بود که بنمایه‌ی شکل‌گیری فرمانروایی آنان از آمیختن ایدئولوژی‌ مذهبی و قدرت سیاسی پدید آمده بود؛ و تجلی این آمیختگی در قالب تنفیذ نیروی مطلقه در شخصیت شاه دیده می‌شد.(4) بی‌تردید چنین اتمسفری از شخصی چون شاه‌عباس، فرمانروایی زاهدمسلک، مقتدر و خشک و خشن می‌سازد.

نقل می‌کنند که شاه‌عباس برای زرتشتیان سراسر ایران سه شرط تعین کرده بود: یا تغییر دین دهند، یا مهاجرت کنند و یا کشته شوند.(5) جهانگردی سوئدی به‌نام «اتر»(درگذشت 26سپتامبر 1749م) که در روزگار «طهماسب‌قلی‌خان» از ایران دیدن کرده، در سفرنامه خویش پیرامون احوال زرتشتیان‌ایران در روزگا شاه‌عباس می‌نویسد: «تا زمان شاه‌عباس در سراسر ایران آتشکده‌های بسیار برپا بود. کوه البرز و سرزمین‌های فارس و خراسان از این آتشکده‌ها برخوردار بود. همه جای ایران گبران(6) می‌زیستند.

شاه‌عباس آنان را یکسره نابود کرد و آتشکده‌های آنان را ویران ساخت و آنان را ناچار کرد که به دین اسلام درآیند و یا از نجد ایران بیرون روند. هزاران‌هزار از آنان به سرزمین هندوستان روی آوردند. سرزمین ایران که پیش از این کم‌جمعیت بود، پس از این پیش آمد، کم‌جمعیت‌تر گردید و دیگر نتوانست از این کاهش سربلند کند.»(7)


در بخشی از نامه‌ی روز خور ایزد و آبان‌ماه سال  847 یزدگردی (:به‌قولی848) مکتوب در «روایات دستور داراب هرمزدیار» که توسط دستوران ایران(به‌خامه‌ی شاپورجاماسب) برای موبدان هند نوشته و توسط بهدینی بنام «نریمان هوشنگ» از ایران به هندوستان برده شده، می‌خوانیم: «… در روزگاری که گذشته است، از کیومرث تا امروز هیچ روزگار سخت‌تر و دشوارتر از این هزاره سرهیشم نبوده است و نه از دوره‌ی ضحاک‌تازی و نه افراسیاب و نه تور جادو و نه اسکندر یونانی که دادار اورمزد می‌گوید که این کسان گران گناهترند و از این هزاره سر که اورمزد گفته 847سال که گذشته است پیشترین روزگار بدتر نبوده است…»


«شاه‌عباس» همان‌گونه که بخش «جلفا» را در «اصفهان»(سپاهان) برای سکونت مسیحیان کوچانده شده اختصاص داده بود؛ بخش «سده»(ناحیه‌ای از سپاهان) و «حسن‌آباد» را هم که به «گبرآباد»(8) نامور شده بود، برای سکونت زرتشتیان کوچانده شده به اصفهان اختصاص داده بود. زرتشتیان کوچانده شده به «گبرآباد» هرازچندگاهی مورد تعدی و ضرب و شتم مأموران حکومتی اخذ «جزیه»(9) و نیز چپاول و کشتار لوتی‌ها و دسته‌های راهزنان قرار می‌گرفتند. این تعدی‌ها و آسیب‌ها به‌تدریج رو به فزونی گذارد و لوتی‌ها و راهزنان که در برابر غارت و کشتار زرتشتیان واکنشی از سوی حکومت صفوی نمی‌دیدند، در کردار خویش جسورتر شدند. این رویه به‌تدریج در نیم‌سده‌ی آخر حکمرانی دودمان صفویان، شکل ظلمی لجام‌گسیخته به‌خود گرفت…(10) 
جهانگرد ایتالیایی «پیترو دلاواله» که در روزگار صفویه از ایران دیدن کرده(1616 – 1624م)، درباره شرایط ناگوار زرتشتیان می‌نویسد: «محل سکونت گبرها نامی جز گبرستان ندارد… تمام خانه‌های این محله کوتاه و یک‌طبقه‌اند و متناسب با فقر ساکنان آن عاری از هرگونه تزیین می‌باشند. زیرا که گبرها مردمانی فقیر و بدبختند، حداقل ظاهرشان که اینگونه نشان می‌دهد، آنها هیچ تجارتی ندارند بلکه تنها کارشان کشاورزی است…(11) همگی یک نوع لباس می‌پوشند. رنگ لباسشان هم با یکدیگر تفاوت نداشته و آجری است.»(12)

عمق فقر و بی‌نوایی زرتشتیان‌ایران در روزگار صفویه را از این نویسه‌ی «پیترو دلاواله» می‌توان دریافتد: «بینوایان اسلام نسبت به آنها توانگر محسوب می‌شوند.»(13)

جهانگرد فرانسوی «ژان شاردن»(۱۶نوامبر۱۶۴۳ – ۵ژانویه۱۷۱۳م) که در روزگار حکمرانی دودمان صفوی از ایران دیدن کرده نیز از فقر گسترده‌ی زرتشتیان‌ایران یاد می‌کند: «این جماعت به قدری بی‌نوا می‌باشند که در روز تاجگذاری سلیمان‌سوم نتوانستند هدایایی تقدیم نمایند و پوزش خواستند و معاف شدند.»(14)

«ژان شاردن» در بخشی از سیاحتنامه‌ی خود در توصیف احوال بهدینان‌ایران در روزگار صفویه می‌نویسد: «در ایران گبرها عموما” زارع و عمله و شاگردبنا و نساج هستند، و قالی و مهر و پارچه‌های پشمی ممتاز می‌بافند که به‌هیچ‌وجه از پوست بیدستر پستی ندارد. من تا به حال یک نفر گبر بی‌کار ندیده‌ام. همه مشغول کار و زراعت هستند و به تجارت و کسب‌های دیگر چندان میلی ندارند. حرفه‌ی مخصوص آنها زراعت و فلاحت است، و فلاحت را نه فقط شغل خوب و نیکنامی می‌دانند، بلکه نجابت و لیاقت مخصوصی به زراعت نسبت می‌دهند و اهورامزدا و ایزدان را به مالکان این حرفه راغب‌تر می‌دانند. این است که از روی عقیده‌ی به زراعت می‌پردازند و هیچ شغلی را نجیب‌تر و لایق‌تر از فلاحت تصور نمی‌کنند. روحانیون آنها(:موبدان) پیوسته عالی‌ترین عبادت‌ها را به دنیا آوردن طفل و آباد کردن اراضی لم‌یزرع و کاشتن اشجار، خواه میوه‌دار و خواه غیر آن می‌دانند.(15) در این خصوص مکرر فکر کرده و تعجب می‌کنم با وجود اینکه زراعت و آباد کردن زمین یک نوع تقوای مذهبی بوده است چگونه اراضی ایران فعلا” خشک و بی‌حاصل مانده است و جمعیت مملکت کم و ارزاق گران و کمیاب شده است. آنچه از عظمت ایران قدیم و آبادی اراضی و کثرت جمعیت آن در تواریخ خوانده‌ام با ترتیبات فعلی مطابق نیست. ایران قدیم با ایران کنونی هیچ شباهت ندارد و ایران از قدیم‌الایام‌الی‌یومناهذا خیلی تنزل کرده است. هرچه در این خصوص بیشتر فکر می‌کنم علت و سبب این تنزل را کمتر می‌فهمم. شاید ایرانیان قدیم افراد قوی بنیه و کارکن بودند و بعد متدرجا” تنبل شده‌اند. از یک طرف هم ایرانیان قدیم زراعت و آبادی زمین را هم وظایف مذهبی و بزرگ‌ترین ثواب می‌دانستند در صورتی که ایران عصر ما(:روزگار صفویه) بر طبق پاره‌ای اصول سقیمه تنبل و بی‌کاره هستند. عقیده‌ی آنها این است که انسان در دو روز عمر که هر روز به رنگ و طرح تازه‌ای جلوه‌گر می‌شود، نباید زحمات دنیا را متحمل گردد. ایرانی‌های عصر ما می‌گویند ما که از فردای خود خبر نداریم، چو فردا شود فکر فردا کنیم. راحتی امروزه را باید غنیمت دانست و از آن باید استفاده کرد.(16) این است که مملکت آنها همیشه به یک حال می‌ماند و بلکه روز به روز هم از حیثیت و آبادی آن کاسته می‌شود.»(17)

شرح‌حال‌های نوشته شده توسط دستوران ایران در نامه‌های ارسالی به موبدان هندوستان(18) و نیز نوشته‌های مورخین و جهانگردان گویای آن است که در یک بازه‌ی زمانی خاص، ستم‌های وارده از سوی شاه‌عباس صفوی بر زرتشتیان‌ایران صورتی مظاعف و دوچندان به‌خود گرفته است.
استاد «ذبیح‌ بهروز» در این باره می‌نویسد: «ترویج افکار مبتنی بر حکمت‌اشراقی(:خسروانی) در ایران و هند باعث تشویش شاه‌عباس گردید. او عده زیادی از صاحبدلان ایرانی و زرتشتیان را به‌عنوان بی‌دینی کشت و از دم تیغ گذراند.»(19)

شاه‌عباس تنها به سرکوب و کشتار صاحبدلان و زرتشتیان بسنده نکرد، بلکه فرمان داد تا تمام کتبی چون «جاماسب‌نامه» که در آنها بشارتی از برپایی حکومت پارسیان یا فراز آمدن حکمت‌خسروانی و اندیشه‌ی فهلویون(:اشراقیون) داده شده، ضبط و نابود سازند. در بخشی از نامه‌ی بیستم اردیبهشت‌ماه 1019یزدگردی(برابر1650م=1061هـ) مکتوب در «روایات دستور داراب هرمزدار» که توسط دستوران ایران برای موبدان هند نوشته و توسط بهدینی به نام «شهریار صندل» از ایران به هندوستان برده شد، می‌خوانیم: «در سال 997یزدگردی در زمان شاه جنت مقام شاه‌عباس، آنقدر آزار و جفا و زیان به دستوران ایران رسید که شرح آن به قلم و زبان بیان نمی‌توان کرد. و کار به جایی رسید که دو نفر از مایان ضایع و کشته شدند و از جهت طلب کتاب‌های دینی چند و چند نسخه که از جاماسب‌نامه بود گرفتند و باز طلب جوی زیادتی می‌کردند و نبود. و این آزارها و جفاها به ما رسید.»


«ژان شاردن» نیز در بخشی از سیاحتنامه‌ی خود به این سخن دستوران ایران اشاره می‌کند:

«گبرها خیلی مردمان آرام و ملایمی هستند و پیران و قدمای خود را خیلی محترم می‌دانند و از طرف دولت ایران هم ریاست گبرها به پیران آنها سپرده شده است. شاه‌عباس‌کبیر! به تحریک بعضی و به گمان اینکه زند اوستا حاوی اطلاعات تاریخی و غیب‌گویی‌های حضرت خلیل و رُسُل دیگر است، یک نسخه از کتاب اوستا از رؤسای پارسیان تقاضا کرد و برای بدست آوردن این کتاب از هیچ‌گونه سختی فروگذار ننمود و ملای‌بزرگ(:دستور بزرگ) و بعضی محترمین گبرها را که از دادن کتاب استنکاف می‌نمودند، بکشت. ولی گبرها از تسلیم کتاب مقدس خود امتناع نمودند و به‌بهانه‌ی اینکه اصل نسخه آن از میان رفته و گم شده است بعضی کتب دیگر را به شاه دادند. من 26جلد این کتاب‌ها را در کتابخانه دولتی اصفهان دیده‌ام.»(20)
این بیدادگری‌های فرمانروایان صفوی و قزلباش در 50سال آخر حکومت این دودمان با نفوذ مستقیم متشریعن و فقها در تصمیمات دربار به اوج خود رسید و زمینه‌ساز نارضایتی عمیقی در جامعه آن روز ایران شد. این زخم زمانی سر باز کرد که محمودافغان به مرزهای حمرانی صفویان تاخت، و مردمان ناراضی و خسته از جور و ستم بسیار حکومت صفویان، به‌یاری محمودافغان برخاستند. چنان‌که در بخشی از «فارسنامه‌ناصری» به نقل از «مرتضی‌راوندی» در این باره می‌خوانیم: «رفتار حکام و مسلمانان کرمان در زمان صفویه با زردشتیان خوب نبود و همین سختگیری‌ها موجب شد که بقایای آنها به هندوستان مهاجرت کنند و باز همین سختگیری‌ها بود که روز سختی ایران، کار خود را کرد، یعنی یکصدسال بعد جواب خود را داد؛ بدین معنی که بعد از سال 1133، لشکریان افغان، به‌طرف کرمان سرازیر شدند و سپاه میرمحمود چهل‌هزارنفر(21) بود و بعضی گفته‌اند بیست‌هزارنفر، فوجی از گبران یزد و کرمان به او پیوستند، به امید آنکه از جور قزلباش(:دودمان صفوی) خلاص شوند.»(22)

«پطرس‌دی‌سرکیس‌گیلاننتز» در کتاب «سقوط اصفهان» پیرامون سبب حمایت زرتشتیان‌ایران از «محمود افغان» می‌نویسد: «سابقا” شاه پیشین(:شاه‌عباس) زرتشتیان را با زور مسلمان کرده بود ولی محمود اینک بدانها اجازه داده است که اگر بخواهند به کیش دیرین خود بازگردند. به‌همین جهت نیز آنان همه از جان و دل به‌خدمت وی برخاستند.»(23)


پی‌نوشت: 
1: «شاه‌عباس» فرزند «شاه‌محمد خدابنده»، پنجمین شاه از دودمان صفوی است که به مدت بیش از
۴۲سال با اقتداری خشک و خشن، آمیخته با زهد بر ایران فرمانروایی کرد.

2: رجوع کنید به «نامه‌های شگفت‌انگیز»(از کشیشان فرانسوی در دوران صفویه و افشاریه)، ترجمه «دکتر بهرام فره‌وشی»

3: در کنار این مستندات تاریخی که جملگی سخن از تیره‌روزی زرتشتیان در روزگار «شاه‌عباس» به‌میان می‌آورد، روایتی شفاهی هم در کرمان رواج دارد که برپایه‌ی آن گهنباری برپا می‌شود که نامور به «گهنبار شاه‌عباسی» است! زرتشتیان کرمان این گهنبار را به یادبود جلوگیری شاه‌عباس از خون‌ریزی زرتشتیان برگزار می‌کنند! این گهنبار به خیرات شاه‌عباس نیز مشهور است. با این استدلال که در روزگار حکمرانی شاه‌عباس در کرمان سرکارگر مسلمانی به قتل رسید و یک زرتشتی به کشتن او متهم شد. حاکم کرمان که نسبت به زرتشتیان بسیار سخت‌گیر بود، قضیه را به حاکم‌شرع ارجاع می‌کند و فتوا داده می‌شود که مدعی دست را تا آرنج یا مچ در شیره کرده و بعد در ارزن فرو برد، سپس به شمار ارزن‌هایی که به شیره می‌چسبند، از زرتشتیان کشته شود! به او می‌گویند در کرمان این تعداد زرتشتی نیست، می‌گوید هر آنچه هست بکشید. زرتشتیان را در محلی به‌نام «باب‌کمال»، خارج از شهر کرمان گرد می‌آورند. در همان زمان «شاه‌عباس» در پایتخت خواب می‌بیند که بخشی از کرمان در آتش می‌سوزد. به سرعت شخصی از نزدیکان خود را به کرمان می‌فرستد تا جویای اوضاع شود، قاصد که از بزرگان بوده به شاه گزارش احوال می‌نویسد. شاه‌عباس دستور می‌دهد که فقط قاتل باید سیاست شود نه همه‌ی زرتشتیان… برای آگاهی بیشتر نگاه‌کنید به نوشتاری از روانشاد «موبد جهانگیر اُشیدری» تحت عنوان «گبر محله»، «سروش پیر مغان» یادنامه‌ی «جمشید سروشیان» ص97 تا 107

4: شیوه‌ای از حکومت‌داری که پیش از «صفویان» توسط سلسله‌های چون «ساسانیان»، «اُمویان»، «عباسیان» و نیز نظام‌های سیاسی اروپای قرون‌وسطی(روزگار انگیزاسیون) و… مورد استفاده قرار گرفته بود.

5: به‌نقل از روانشاد «موبدجهانگیراُشیدری»،  

سروش‌پیرمغان(یادنامه‌ی‌جمشیدسروشیان)، ص104

6: یکی از واژه‌هایی که در خوانش دست‌نوشته‌های سخنوران پارسی‌گوی سده‌ی دوم پس از شامگاه ساسانیان تا میانه‌ی روزگار قاجار، پیاپی به آن برمی‌خوریم، واژه‌ی توهین‌آمیز «گبر»(:gabr) است. واژه‌ای که در نهایت تأسف، سخنوران فارسی‌زبان این روزگاران از آن در صورت عام، برای یادکرد زرتشتیان ایران بهره گرفته‌اند. آرمان از بهره‌‌ گرفتن این واژه، خوار شمردن ایرانیانی بوده که پیرو دین‌زرتشتی بوده‌اند. حتا در برخی نسک‌های فارسی، می‌بینیم که برای مزید استخفاف، واژه‌ی «گبر» را با «ک»(:کاف) تحقیر به‌کار می‌بردند و آن را به‌صورت «گبرک»(:gabrak) می‌خواندند و از دین سپند و والای «زرتشتی» با واژه‌ی توهین‌آمیز آیین «گبرکی»(:gabraki) یاد می‌کردند. این درحالی است که در گات‌های پاک و نسک‌های سپند اوستا برای نامیدن پیروان دین زرتشتی، از واژه‌ی «گبر» استفاده نشده و از پیروان این دین اهورایی، با صفت «بهدین»، «مزدیسنی» و «زرتشتی» یاد می‌شود.
«دکتر محمدجواد مشکور» در نوشتاری به‌نام «ادیان ایران‌باستان»، پیرامون واژه‌ی «گبر» می‌نویسد: «پس از آن‌که گروهی از ایرانیان به دین اسلام در آمدند، همکیشان قدیم خویش که دین جدید را نپذیرفته بودند، «گبر»، یعنی کافر خواندند و «گبر» در بنیاد واژه‌ای آرامی است و لفظ عربی آن «کافر» است که بر اثر لغزش در خوانش تازه‌مسلمانان ایرانی به صورت «گبر» در آمده است.»

جهانگرد ایتالیایی «پیترو دلاواله»، هنگام یادکرد از بهدینان اصفهان این موضوع را که زرتشتیان خود را بهدین می‌نامند و این مسلمین هستند که با واژه‌ی «گبر» از آنان یاد می‌کنند، گوشزد می‌کند : «گبرها در اینجا پرستشگاه ندارند، زیرا هنوز آن را نساخته‌اند. اینان از تازیان بی‌زارند و خود را گبر نمی‌نامند زیرا این لفظ به معنی کافر و بی‌دین است. بلکه ایشان خود را بهدین می‌خوانند.»

خواننده گرامی برای واشکافی بیشتر می‌تواند به ماخذ «گبر» در فرهنگ واژگان علامه «دهخدا» سر بزنید.

7: مأخذ «گبر»، فرهنگ واژگان علامه «دهخدا»

8: برای «گبرآباد» بنگرید به «دانشنامه‌ی مزدیسنا» از روانشاد موبد دکتر جهانگیر اُشیدری، ص 344 و 406

9: «جزیه» مالیات و خراج مضاعفی است که توسط حکومت‌اسلامی از اهل‌کتاب گرفته می‌شد. در اسلام، جزیه از هنگامی که آغاز شد که مسلمانان پس از گشودن سراسر شبه‌جزیره عربستان در پی کشورگشایی و فتح دیگر کشورها و سرزمین‌ها بودند. آیه جزیه در قرآن(:سوره توبه آیه29) به مسلمانان می‌گوید که از اهل کتاب در قلمرو اسلامی جزیه بگیرند. برابر فقه اسلامی مقدار جزیه بستگی به صلاح‌دید حاکم اسلامی دارد.(برای آگاهی بیشتر به مأخذ «جزیه» در دانشنامه ویکی‌پدیا رجوع کنید.) 
مالیات «جزیه» که توسط حکومت‌صفوی از زرتشتیان اکثرا”‌ کشاورز اخذ می‌شد، به‌حدی کمرشکن بود که قسمت بزرگی از درآمد سالانه‌ی این مردمان فقیر و زحمتکش را دربر می‌گرفت. میزان جزیه‌ی سالانه‌ای که در روزگار شاه‌عباس از هر زرتشتی گرفته می‌شد، معادل یک مثقال طلا بود.(بنگرید به: شاه‌عباس‌کبیر؛ به‌کوشش مریم نژاداکبری مهربان؛ نشر کتاب پارسه؛ تهران 1387خ ص253)

فشار «جزیه» به‌ویژه پس از شامگاه سلسله زندیه از بد هم بدتر شد، چنان‌که بهدینان را مستاصل و پریشان‌روزگار ساخته بود. برای نمونه در سال 1265هجری‌قمری، 60تن از زرتشتیان روستای ترکاباد یزد، چون از پرداخت 2ریال پول جزیه عاجز بودند و مامورین حکومتی نیز با ضرب چوب، چماق، مشت، لگد و لعن مطالبه می‌کردند، طاقت نیاورده با خانواده‌ی خویش مسلمان شدند.(بنگرید به: تاریخ زرتشتیان پس از ساسانیان، روانشاد استاد رشید شهمردان، ص244)

هنگام ورود روانشاد «مانکجی‌هاتریا»، میزان جزیه زرتشتیان یزد و کرمان به‌روی هم 845تومان می‌شد(800تومان یزد و 45تومان کرمان) اما مستوفیان و دفترداران حکومت قاجار علاوه بر این مبلغ هرچه می‌توانستند اضافه بر این مبلغ برای خود وصول می‌کردند. این وصول در بیشتر موارد همراه با زور و آزار زرتشتیان از آنها گرفته می‌شد. روانشاد مانکجی با دربار ناصرالدین‌شاه توافق کرد که این مبلغ را یکجا به دارالخلافه تهران بپردازد.

10: برای نمونه در زمان سلطنت «شاه‌سلطان حسین» تنها در یک شب 20هزار تن از زرتشتیان قتل‌عام شده‌اند.(: بنگرید به دانشنامه‌‌ی مزدیسنا ص344) برای آگاهی بیشتر پیرامون شرایط اجتماعی زرتشتیان‌ایران در روزگار صفوی بنگرید به گفتمان صفویان در کتاب‌های «تاریخ زرتشتیان پس از ساسانیان» به خامه‌ی روانشاد استاد رشید شهمردان، و «زرتشتیان ایران پس از اسلام تا امروز» به‌خامه‌ی کتایون نمیرانیان، و نیز کتاب «تاریخ تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران در دوران صفویه» به‌خامه‌ی عباسقلی غفاری‌فرد.

11: سبب اشتغال صرف زرتشتیان‌ایران در آن روزگار به مشاغلی چون زراعت و بنایی، محرومیت آنها از انجام دیگر مشاغل چون تجارت و داد و ستد بوده. این اجحاف و محرومیت تا روزگار قاجار و حکمرانی ناصرالدین‌شاه نیز تداوم داشته، تا آنکه به کوشش روانشاد «مانکجی‌هاتریا» و یاوری برخی از نوع‌دوستان پارسیان‌هند این سدها و موانع تبعیض‌آلود اندک‌اندک برچیده می‌شود، این سخن در بخشی از یادداشت‌های «سفرنامه‌ی جکسن» هم دیده می‌شود، چنان‌که وی می‌نویسد: «آن دسته از زرتشتیانی که ساکن یزد هستند بیشتر به تجارت و داد و ستد اشتغال دارند ولی تاحدود 50سال پیش امتیاز کسب‌وکار بدانها داده نشده بود، و آنها حتا در حال حاضر(:روزگار مسافرت جکسن) محدودیت‌هایی دارند که برای مسلمانان وجود ندارد. مثلا” اجازه ندارند که در بازارها اغذیه و مواد خوراکی بفروشند. تا سال 1882م مجبور به دادن جزیه بودند، و این خود دستاویزی بود که آنها را با گرفتن مالیات‌ها و عوارض اجحاف‌آمیز خرد کنند. ناصر‌الدین‌شاه بار جزیه را با صدور فرمانی در 27سپتامبر 1882م از دوش زرتشتیان برداشت. این اقدام شاه نتیجه و تاثیر پارسیان‌بمبئی بود. آنان از طریق نمایندگی انجمن رفاه زرتشتیان ایران که با صندوق اعانه‌ای در 1854م در هند تاسیس شده و نماینده‌ی آن برای مراقبت و حفظ منافع همکیشانشان به ایران گسیل شده بود، اقدام می‌کردند. تا زمانی که حکم ناصرالدین‌شاه صادر نشده بود، یک زرتشتی حق نداشت که خانه‌ای دوطبقه بسازد، یا درحقیقت، عمارتی که ارتفاعش از زمین، بلندتر از قامت مسلمانی با دست‌های برافراشته باشد، بسازد. حتا در سال بعد از صدور فرمان شاه، یک‌تن زرتشتی به‌علت تجاوز از حد مقرر و ساختن اتاقی بر روی طبقه اول خانه‌اش برای نجات جان خویش مجبور به فرار از یزد شده بود و مسلمانان خشمناک گبر دیگری را که به اشتباه عوض وی گرفته بودند، به‌قتل رسانیدند.»(ص423 و 424 ، سفرنامه‌ی جکسن)

12: سفرنامه پیترو دلاواله، ترجمه محمود بهفروزی، ج1، ص510 و 511

13: «سروش پیرمغان»(:یادنامه جمشید سروشیان)، ص103

14: همان

15: برای درک سرچشمه و باور نهفته در پس این بینش فرهنگی، بنگرید به هات٣٠بند٩ گات‌های پاک: «ما خواستاریم از زمره کسانی باشیم که جهان را به سوی پیشرفت و آبادی و مردم را به سوی راستی و پارسایی ره نمایند.»(برگردان موبد رستم‌شهزادی) چه، رسیدن به مقصود و آرمان زندگی آنچنان‌که گات‌های پاک به ما می‌آموزد نه از راه ترک‌دنیا و بی‌کارگی و تنبلی، بلکه از راه کار و فعالیت در زندگی و مبارزه با موانع خوشبختی و دفع سختی‌ها و ناملایمات زندگی بدست می‌آید.

16: فرهنگ‌زرتشتی در هیچ جایی از تاریخ مروج تقدیرگرایی، تسلیم سرنوشت شدن، گوشه‌نشینی و تارک‌دنیایی نبوده و با سر تراشیده و لباس ژنده و تن و صورت کثیف دور از اجتماع زیستن را توصیه نکرده است. در زندگانی زرتشتیان صوفی‌گری و درویش مسلکی و ریاضت‌کشی زاهدانه راه رستگاری قلمداد نمی‌شود، بلکه کوشش و تلاش در راه برپایی یک زندگانی شاد و جهانی آبادان است که سرانجام رستگاری را در پی دارد. یک زرتشتی که خواستار خشنودی اهورامزدا است، از زندگی فردی و جمعی خود نمی‌گریزد بلکه می‌داند که خدمت به خداوند، خدمت به خلق خدا و آفرینش اهورایی است. او زندگانی برابر تعالیم گات‌های پاک را بخششی اهورایی و شادی آفرین می‌داند. نعمتی که روبرو شدن با غم و شادی زندگی و قدرت درک و لمس تارهای گوناگون هستی را به او می‌آموزاند.

اندیشه‌ها و آموزش‌هایی که تمام لذات و خوشی‌های بشر را به جا و سرایی دیگر وعده می‌دهند و تماس انسان را با زندگانی واقعی و حقیقی این جهان منع می‌کند، آموزش‌های درست و صحیحی نیستند و سرانجام کار آنها فلاکت و ذلت بشریت است. فلسفه‌ی واقعی زندگی آن است که بشر را تشویق به زیستن و به پیش راندن و پویاسازی جهان گیتی کند(:هات30بند9)، چه آبادانی گیتی آبادانی مینو است. ترک خوشبختی‌ها و خوشی‌های اهوراآفریده به امید رسیدن به پاداش‌ها و خوشی‌های مینو، سرنوشت انسان را در هر دو جهان ویران می‌کند. هنگامی که همه‌ی امیدهای بشر صرفا” به سرایی دیگر وابسته گردید، محیط زندگی اجتماعی برای گسترش صنایع اقتصادی و مادی مساعد نگشته و مردم آن جامعه پیشرفتی در زندگی نخواهند کرد. در دین‌بهی کمال زندگی انسان هرگز با ترک زندگانی گیتی فراهم نمی‌شود. ریاضت، زهد و خودآزاری همراه با تمرین‌های فرساینده جسم و جان، آنگونه که برخی مکاتب و آیین‌ها برای مردمان روا می‌دانند، هرگونه فضایل اخلاقی، اجتماعی و نیروهای مادی و معنوی افراد بشر را می‌خشکاند. فلسفه و هدف واقعی زندگی یک زرتشتی به‌کار انداختن قوای جسمانی و روانی او با هم برای رسیدن به معرفت حقیقی و پویایی و اشویی است. فعالیت سخت و کار جدی و کوشش‌های مداوم عالی‌ترین گفتمان فرهنگ‌زرتشتی برای زندگی است.

17: سیاحتنامه‌ی شاردن، ج2، ص132 تا 135

18: بخشی از این نامه‌های رد و بدل شده میان دستوران ایران و موبدان هندوستان در مجموعه‌ای 2جلدی تحت عنوان «روایات‌دستورداراب‌هرمزدیار» گردآوری گردیده و به‌کوشش «موبدمانکجی‌رستمجی‌اون‌والا» در سال 1922م در بمبئی به زیور طبع آراسته شده است.

19: دانشنامه‌ی مزدیسنا، ص344

اشاره این سخن «استاد ذبیح بهروز»، به گستره‌ی پیروان و مریدان «دستور آذرکیوان»(نامور به ذوالعلوم) در ایران و هندوستان است. «دستور آذرکیوان» نام‌آورترین حکیم اشراقی در روزگار فرمانروایی صفویان در ایران و گورکانیان در هندوستان است. در کتاب «شارستان چهارچمن» نقل شده است که وی اوستا، پهلوی، فارسی، ترکی، هندی و عربی را نیکو می‌دانست و با اقسام حکمت و دانش پارس، یونان و هند آشنا بود .وی به همراه گروهی از مریدانش در روزگار سلطنت شاه‌عباس، به‌سبب ظلم و ستمی که بر زرتشتیان روا می‌شد از شیراز به هندوستان مهاجرت کرد. برای آگاهی بیشتر به مأخذ «دستور آذرکیوان» در کتاب «فرزانگان زرتشتی» به خامه‌ی روانشاد «استاد رشید شهمردان» سری بزنید.

20: سیاحتنامه‌ی شاردن، ج2، ص137 تا 139

21: «سر جان ملکم» هم شمار قشون محمودافغان را چهل‌هزار تن ذکر کرده است.

22: زرتشتیان ایران پس از اسلام تا امروز، کتایون نمیرانیان، ص154
ـ «پطرس‌دی‌سرکیس‌گیلاننتز» در کتاب «سقوط اصفهان» شمار قشون محمودافغان را 9740تن ذکر کرده است که 1000تن از آنان را زرتشتیان شامل می‌شدند.(: بنگرید به زرتشتیان ایران پس از اسلام تا امروز، ص161)
23: همان، ص161


یاری‌نامه:

1: واژه‌نامه‌ی علامه دهخدا

2: «تاریخ زرتشتیان پس از ساسانیان»، رشید شهمردان، تهران: چاپ راستی، 1360

3: «نامه‌های شگفت‌انگیز»(از کشیشان فرانسوی در دُران صفویه و افشاریه)، ترجمه «دکتر بهرام فره‌وشی»

4: «سروش پیرمغان»(:یادنامه جمشید سروشیان)، به‌کوشش کتایون مزداپور، تهران: نشر ثریا، 1381

5: «تاریخ زرتشتیان کرمان»، جمشید سروشیان، بی‌تا

6: «روایات دستور داراب هرمزدیار»، دوره‌ی دوجلدی به‌کوشش موبد مانکجی رستم‌جی اون‌والا، با مقدمه‌ی شمس‌العلما دستور دکتر جیوانجی جمشیدجی مدی، بمبیی: 1922م

7: «زرتشتیان ایران پس از اسلام تا امروز»، کتایون نمیرانیان، تهران: مرکز کرمان‌شناسی، 1386خ

8: شاه عباس کبیر؛ به کوشش مریم نژاداکبری مهربان؛ نشر کتاب پارسه؛ تهران 1387خ

9: سفرنامه پیترو دلاواله، ترجمه محمود بهفروزی، ج1، نشر قطره 1380خ

10: سیاحتنامه‌ی شاردن، ج2 ترجمه‌ی محمد عباسی، انتشارات امیرکبیر 1349خ

11: «سفرنامه‌ی جکسن»(:ایران در گذشته و حال)، ابراهام ویلیامز جکسن، ترجمه منوچهور امیری و فریدون بدره‌ای، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1352خ

12: «دانشنامه‌ی مزدیسنا»، جهانگیر اشیدری، تهران: نشر مرکز، 1383

13: نامه‌های شگفت‌انگیز(از کشیشان فرانسوی در دوران صفویه و افشاریه)، ترجمه دکتر بهرام فره‌وشی،ناشر: موسسه علمی اندیشه جوان، 1370خ

14: «فرزانگان زرتشتی»، رشید شهمردان، نشریه سازمان جوانان زرتشتی بمبیی، 1330یزدگردی

 

 

سخنی با هم میهنان کرد درباره ی کیش زرتشتی و انتصاب به کردها

 سخنی با هم میهنان کرد درباره ی کیش زرتشتی و انتصاب به کردها




به ویژه درود میفرستم به هم میهنان کرد که در برگه افتخار همراهی با آنان را داشته ایم و داریم.


نوشته ای که امشب برای دوستان در نظر گرفتم مربوط به بخشی از کسانی است که خود را برتر از دیگر هم میهنان دانسته و با زور و ضرب هم که شده است بر آنند تا اشو زرتشت و دین زرتشتی و فرهنگ و تاریخ ایران باستان را به خود منصوب کنند.


البته در سرافرازی و ارجمند بودن قوم کرد هیچ گمانی نداریم و سر سخن ما نیز با این گرامیان نیست.


سر سخن ما با کسانی است که کرد بودن خود را بهانه ی برتری نسبت به دیگر هم میهنان کرده و تلاش میکنند افتخارات و فرهنگ ایران باستان را به خود منصوب کنند.


در همین برگه چندین بار دیده شده که ادعاهایی از این دست مطرح شده است:

1: اشو زرتشت کرد بوده است.
2: دین زرتشتی را نخستین بار کردها پذیرفته اند.
3: زبان اوستایی همان زبان کردی باستان است و….


در اینجا باید به اشخاصی که این ادعاها را به منظوری که خودشان بهتر میدانند چیست بیان میکنند و همچنین به دوستانی که ممکن است در آینده چنین سخنانی را بشنوند یا بخوانند باید عرض کنم که:


اشو زرتشت بدون تردید کرد نبوده است. و این ادعا بیشتر از آنکه به حقیقت نزدیک باشد مایه ی خنده و استهزا کسانی است که به تاریخ آگاهی دارند.
مکان مشخصی که زرتشت در آن به دنیا آمده است امروزه بر ما شناخته شده نیست. چندین جای را در تاریخ از روی حدس و گمان تعیین کرده اند که از جمله ی آنها: دریاچه ی چیچست یا همان دریاچه ی ارومیه میباشد. که در اینصورت باز اشو زرتشت به کردها منصوب نیست.


البته امروزه در این نیز تردیدی نیست که اشو زرتشت در این محل زاده نشده است و به دلایل خاص در دوره ای خاص این ادعا مطرح شده است.


زبان گاتا یا سروده های اشو زرتشت به زبان شرقی ایران و حوالی خراسان بوده است و اشو زرتشت دین خود را در خراسان بزرگ و شهر بلخ به گشتاسپ شاه عرضه داشته و کیش زرتشتی از آنجا آغاز به گسترش کرده است.
پس شواهد نشان میدهد که اشو زرتشت در حقیقت مربوط به شرق ایران است و با کردها نمیتوانسته نسبتی داشته باشد.


افزون بر این رودها و کوه هایی که از آنها در قطعات کهن اوستا نام برده شده است و محل زندگی و مکاشفات پیام آور بوده اند جملگی در شرق ایران بوده اند.


قطعات کهن و اولیه ی اوستایی همگی به زبان شرقی ایرانی هستند و این نشان میدهد احتمالا تا چند سده کیش زرتشتی تنها در شرق ایران منتشر میشده و پس از آن به غرب ایران رسیده است و تنها در دوران اوستای میانی ما شاهد سروده هایی با لهجه ی غربی در اوستا هستیم.


پیرامون این مساله میتوانید مراجعه کنید به: مزدا پرستی در ایران قدیم/نوشته ی آرتور کریستین سن، ترجمه ضبیح الله منصور.


درباره دومین ادعا مبنی بر پذیرفته شدن دین زرتشت نخستین بار توسط کردها نیز باید گفت که هیچ مدرک تاریخی و هیچ سند باستان شناسی این ادعا را تایید نمیکند و برعکس این امروزه ما میدانیم که کیش زرتشتی را نخستین بار مردم شرق ایران در شهر بلخ و در راس آنها گشتاسپ شاه پذیرفته اند و نه کردها در غرب ایران.


در یکی از کهن ترین قطعات اوستا به نام فروردین یشت، بند 95 تا 98 و 139: آورده شده است که اشو زرتشت تا زمانی که در شهر خویش زندگی میکرده است 22 نفر پیرو داشته است که هفت تن از آنها خانواده ی او بوده است و دو تن دیگر نیز از خاندان او بودند. در حقیقت نخستین کسان پس از 22 تن پیرو یاد شده گشتاسپ و مردم بلخ بوده اند.


اما درباره ی ادعای سوم که زبان اوستایی زبان کردی باستان است، این ادعا نیز بیشتر مایه ی خنده برای آگاهان به تاریخ است. چون اصولا زبان سروده های اشو زرتشت مربوط به لهجه ی شرقی ایران بوده است. دین او در بخش شرقی ایران گسترش یافته و پس از چند قرن به غرب آمده است، پس چگونه زبان اوستایی میتواند زبان کردی باستان باشد؟ و اصولا زبان کردی باستان چیست؟ آیا منظور همان زبان ماد باستان است؟
سند و مدرک و تحلیل کسانی که این ادعا را مطرح میکنند چیست؟
آرتور کریستین سن ایران شناس برجسته در کتاب: مزدا پرستی در ایران قدیم، (چاپ ششم)، انتشارات هیرمند، سال 1388 برگه ی 28 مینویسد: وضع مدنی و کیفیت بحث دینی که در گاتاها ملاحظه میکنیم برای من این نظر و ملاک قطعی را ایجاد میکند که گاتاها دارای منشا شرقی است.


کرسستن سن در رد عقیده ی غربی بود لهجه ی گاتایی تحلیلی هوشمندانه ارائه داده و در کتاب و برگه ی نامبرده مینویسد: قبایل ایرانی که به ایران غربی مهاجرت کردند و در آن ناحیه با سازمان استوار تمدن آشوری و بابلی تصادف کردند و کتیبه های اشوری حاوی اشاراتی در باب جنگ های مدام با روسای قبابل مادی است. طوایف ماد در همسایگی خود قبایلی داشتند که صاحب سازمان مدنی کامل و خدایان و آیین خاص بودند، نفوذ تمدن اشور و بابل هم تمام آسیای علیا را فرا گرفته بود، پس چگونه ممکن است که ادبیات دینی که در چنین محیطی به وجود آید حتی حاوی کمترین اثری از تماس ایرانیان با این قبایل خارجی و مذاهب آنان و نیز جنگ های دینی و همچنین افکار محیط آشوری و بابلی نباشد؟ مخالفان زرتشت چنانکه میبینیم از قبایل و ملل خارجی و از پرستندگان خدایان آشوری و اورارتویی یا هیتی نیستند، بلکه عبارت از پرستندگان «دیو» های آریایی بودند که در تشکیلات دینی خود رفتار بدی با گاو داشتند و عصاره ی گیاه هوم مست میشدند، آن ها ایرانیان بیابانگرد و کوچ نشینان راهزن بودند که به اقامه شعایر ایرانیان قدیم و خیلی ابتدایی ادامه میدادند و طرفداران آن آیین بودند که با نهایت وفاداری در سرزمین های ایرانی، بیرون از محیط نفوذ اشوری و بابلی (منظور شرق ایران) باقی مانده بود.


کرستن سن به نگرش دیگر دانشمندان درباره ی این موضوع اشاره کرده میگوید: اندراس چنین میپندارد که گاتاها در زمان متاخری در ایران شرقی انشان شده است. بارتولومه دلایلی را که سابقا در باب انشا گاتاها به زبان مادی اقامه شده بود رد کرده و اخیرا تدسکو نظریه ی انتساب دو لهجه ی اوستایی را به نواحی غربی تجدید نموده است ولی چند اثر غربی که او در زبان اوستایی نشان میدهد با امکان این که زبان اوستایی از مشرق ایران است بعید نیست. زیرا ممکن است عناصر ایران غربی و برخی خصایص نحوی متعلق به آنها در ضمن تدوین گاتاها و یشت های قدیم که به دست روحانیان مادی در عصر هخامنشیان صورت گرفته وارد آنها شده باشد، چنانکه در روزگاران بعد هنگام تدوین اوستا در عهد اشکانی برخی از آثار لهجه های متوسط ایران در آن ها راه یافته است…


اسناد دیگر نیز در رد ادعاهای یاد شده موجود هستند که به خاطر بلند نشدن بیش از اندازه ی نوشتار از آوردن آنها خودداری شده است.


در پایان شایسته گفتن است که مکان و زمان اشو زرتشت و کیش زرتشتی مهم نیست، میراث اشو زرتشت از آن همه ی ایرانیان و فراتر از آن همه ی انسان های روی کره ی زمین است و در پیام این وخشور پاک نه گفتاری از شرق است و نه غرب و نه تعصب و برتری نسبت به دیگر انسانها چه در شرق و چه در غرب دیده میشود.


با سپاس از داریوش.ا

برگرفته از:

 

https://www.facebook.com/t.f.zartoshti

در نکوهش روزه داری مسلمانی

در نکوهش روزه داری مسلمانی



دیدگاه دین بهی (زرتشتی) پیرامون روزه گرفتن و نکوهش و منع اکید کردار اهریمنی روزه داری:

دین بهی مزداپرستی یکی از منسجم ترین سامانه های اخلاقی و دینی می باشد که توسط اورمزد خدای و فرشتگان (امشاسپندان و ایزدان) و به وسیله اشوزرتشت برای آدمیان آورده شده است.
از آنجایی که ریشه و سرچشمه این دین، دانای کل و ابرخرد و سرچشمه همه دانایی ها و دانش ها (علوم) یعنی اورمزد خدایِ هروسپ آگاه میباشد، دین بهی مهترین، بهترین و زیباترین ساختار باوری میباشد و از آنجایی که خداوند جان و خرد پس از آفرینش آفریدگان خود، آنها را به گمراهی نمی سپارد بلکه خواستار نیکبختی و سعادت همه جانبه آفریدگان خویش از راه راهنمایی و دانش گستری و خردورزی است ، نقشه راه و روش رسیدن به تکامل، رسایی و شکوفایی را با قرار دادن آسُنْ خرد (خرد ذاتی) در نهاد آفریگان به منظور جستجوی حقیقت از یک سو و فرستادن دین بهی که دربردارنده دقیق ترین و جزئی ترن دستورات و قوانین میباشد از سوی دیگر، به آفریدگان نمایانده است. از همین روی است که سعادت و نیکبختی گیتوی و مینوی کل آفرینش نیک اورمزد («دام اورمزد»: اعم از انسانها و حیوانات و گیاهان و کل طبیعت) در گرو درک و پیروی از پیام و کلام مقدس اورمزدی می باشد و ریشه اهورایی این دین، آن را فراتر از باورهای ساخت دست بشر با عقل و خرد محدود قرار می دهد.

دین بهی و پاک و پرشکوه مزداپرستی که تجلی خرد بی پایان خداوند است پیرامون روزه گرفتن و پرهیز از خوردن خوراک و آشامیدنی دیدگاهی کاملا روشن و مشخص دارد و از گمراه شدن آدمیان بدست باورهای دروغین که برای آسیب رساندن به آفریدگان از راه گمراه کردن آنان، به دروغ بر خود نام دین و پیامبر گذاشته اند و توهمات و تهمت های زشت خود را متوجه ذات پاک اورمزدی کرده و دیوپرستی و پلشتی را به نام آن مفهوم دروغینی که آنها آفریدگار مینامند گسترش می دهند، با تمام توان ایستادگی میکند.

از آنجایی که روزه گرفتن و نخوردن آب و خوراک باعث سستی بدن و عدم فعالیت مفید و کار روزانه می شود، از نگاه دین زرتشتی ناپسند می باشد، چراکه در دین بهی بی کاری و تن پروری به شدت نکوهیده میباشد.


در اوستای پاک، وندیداد، فرگرد سوم بند
۳۳ آمده است: « هیچ کس بی خوراک، توان آن ندارد که به آئین اَشَه (راستی منظور دین بهی است) رفتار کند، توان آن ندارد که برزیگری(کشاورزی) کند، توان آن ندارد که فرزندانی پدید آورد. هر یک از آفریدگان جهان اَستومند (جسمانی) با خوردن زنده ماند و از نخوردن بمیرد».

در رساله «سد در نثر» نیز که یکی از متون ارزشمند بهدینی قلمداد میشود پیرامون کردار زشت و اهریمنی روزه داری چنین میخوانیم:
«اینکه از روزه داشتن بباید پرهیز کردن،چه در دین ما نشاید که همه ی روز چیزی نخوردن چه گناه بود، ما را از روزه داشتن این است که بر چشم و گوش و زبان و دست و پای روزه داریم از گناه کردن قومی در آن میکوشند که در همه ی روز چیزی نخورند و از چیزی خوردن پرهیز کنند ، ما را نیز جهد باید کردن تا هیچ گناه نه اندیشیم و نه گوییم و نه کنیم، باید که از دست و زبان و گوش و پای ما هیچ کاری نرود که از آن گناه بود و چون چنین کردیم روزه ی هفت اندام بجای آورده باشیم، آنچه از دیگر دین ها از ناخوردن روزه است در دین ما از گناه ناکردن روزه است».

در فرگرد 89 از رساله ارجمند ارداویراف نامه که بیانگر بایدها و نبایدهای اخلاقی مزدیسنا (دین بهی مزداپرستی) میباشد میبینیم که ارداویراف مقدس در مکاشفه خود با روان هایی که در رنج هستند روبرو میشود و زمانی که چرایی آن را از ایزدان جویا میشود، چنین پاسخ میگیرد:
«پرسیدم این روانان چه گناه کردند که روان اینگونه پادافره برد؟
سروش پاک و ایزد آذر گفتند که این روان آن بدکارانیست که به گیتی خوراک و بستر از خود دریغ کرده است.»

گفتنیست که در دین بهی بیشتر سفارش شده است که انسان در خوردن گوشت حیوانات افراط نکند و تا جای ممکن کم گوشت خوار باشد و اصولا در متون دینی زرتشتی پیرامون مراحل تدریجی تکامل آتی انسان در فرشگرد ، سخن از کنار گذشتن عادت گوشت خواری نزد انسان های آینده و روی آوردن به گیاه خواری است تا جایی که اصولا بدن انسان آینده چنین درخواستی خواهد کرد و ژنتیک آدمی بنا به گفته اوستای پاک و متون دینی در آینده به این سمت گرایش خواهد آورد و این نشانیست از پیشرفت و تکامل در نزد انسان از نگاه دین زرتشتی.

فرجام یافت به شادی و درود و رامشن.
فروردین ایزد و تیرماه 1382 یزدگردی.
به خامه بهدین فریدون راستی.

 

دانستن چند نکته برای نماز زرتشتی، شایسته است

دانستن چند نکته برای نماز زرتشتی، شایسته است :

همچنین ببینید : نماز در دین زرتشتی

*نماز با بدن پاک و روان آرام در مکانی پاک،ایستاده و با دست های بر افراشته رو به یک روشنایی (خورشید،ماه،آتش،چراغ،یا هر نور دیگر) خوانده میشود .
*
در روز سفارش است در جایی که خورشید هست رو به خورشید خوانده شود اما پس از غروب رو به هر روشنایی دیگر تفاوتی ندارد.
پیش از آغاز نماز و نو کردن کشتی، انجام پادیاب که شامل شستن سه باره روی و دست و پاها به همراه خواندن «کم نا مزدا» می باشد بایسته است و پادیاب خود بخشی از نماز به شمار می آید و صرف پاکی تن و یا گرفتن دوش مانع انجام پادیاب نمی شود.
متن و اندازه ی نماز بنا به آیین و سّنت نماز معمولی و در خور و شایسته هر فرد زرتشت ا ست که دستکم شامل سه نیایش است ، نخست سروش واژ و سپس اوستای کشتی افزون و در پایان برساد خوانده میشود .
پس از سروش واژ و اوستای کشتی افزون میتوان نیایش تندرستی یا هر نیایش دیگر (به خصوص اوستای گاه مربوطه) را خواند و در پایان برساد را سرود، اما همین سه نیایش (سروش واژ، اوستای کشتی افزون و برساد) که به اوستاهای بایسته نامور می باشند، میزان کافی یک نماز کامل است .
بسته به این که در چه گاه و زمانی نماز خوانده شود چند بند از آن که به ستایش ایزد مینوی همان گاه و نیز نماینده ی گیتایی آن است متفاوت خواهد بود که در اغاز مشخص شده و در پایان متن بند ویژه ی هر گاه آورده شده است .
گاه ها بدین گونه است :
1.
گاه هاون=گاه بامداد =از برآمدن مهر تا نیمروز
2.
گاه رپیتون=نیمروز=از نیمروز تا پسین (از نیمروز تا حدود 3 پسین)
3-
گاه اوزیرن=پسین=از پسین تا خوابش آفتاب
4-
گاه ائیوی سروترم =شامگاه=از خوابش آفتاب تا نیمه شب
5
گاه اوشهین =سحر گاه =از نیمه شب تا برآمدن مهر 
یادآوری-1،سال به دو بخش تابستان بزرگ (آغاز فروردین تا پایان مهر) و زمستان کوچک بخش بندی میشود و در زمستان گاه رپیتون نداریم و زمان این گاه به هاون داده میشود.
یادآوری 2-آغاز روز نو با گاه هاون است و مانند تقویم خیامی از ساعت دوازده نیمشب ، روز نوآغاز نمیشود (یعنی اوشهین آخرین گاه هر روز است)
یادآوری 3-در هنگام نماز بانوان سر پوشیده و آقایان کلاه به سر دارند(هر دو به اندازه ای که از ریخت مو روی نسک اوستا یا زمین در هنگام نیایش جلوگیری شود و برابر با حجاب نیست)
یادآوری 4- به صورت عَملی در بین نماز یک بار کشتی باز شده و دو باره بسته میشود که در بند های خاص این عمل انجام میگیرد. 
یادآوری 5- برای دسترسی به متن نماز و نیایش های زرتشتی به کتاب خرده اوستا گردآوری روانشاد رشید شهمردان مراجعه کنید. 

 

 

 (آ غاز نماز)1

1 .سروش واژ
(دستها بر افراشته رو به یک روشنایی)
خْشْنَئوتْرَ . اَهورَهِ .ِ مَزداو 

اَشِمْ وُهو وَهیشِتم اَستی

اُوشتا اَستی اُوشتا اَهمائی

هییَت اَشائی وَهیشتا ئی اَشِم(3بار)

فْرَوَرانِه . مَزْدَ یَسنو . زَرَتوشْـتْریش . ویدَئِوُ . اَهورَ – تْـکَئِشوُ.

((………………………………………………))
(بجای نقطه چین تنها سرودهای مربوط به گاه خود را که در پیوست سروش واژ آمده میخوانیم)
********
پارسی:
:به خشنودی اهورا مزدا،راستی بهترین نیکی است(وهم مایه ی) نیک بختی(سعادت) است،نیک بختی( سعادت) از برای کسی است که راست و خواستار بهترین راستی است
بر میگزینم دین مزدیسنی را که آورده ی زرتشت،و مخالف دیوپرستی ،و کیش اهورایی است


************************************


Khshnaothra ahurahe mazdå

ashem vohû vahishtem astî
ushtâ astî ushtâ ahmâi
hyat ashâi vahishtâi ashem (3 times(.

fravarâne mazdayasnô zarathushtrish vîdaêvô ahura-tkaêshô.

Hawan Gah (sunrise to midday( :
hâvanêe ashaone ashahe rathwe ýasnâica vahmâica xshnaothrâica frasastayaêca
sâvanghêe vîsyâica ashaone ashahe rathwe ýasnâica vahmâica xshnaothrâicâ frasastayaêca.

Rapithwin Gah (midday to mid-afternoon( :
rapithwinâi ashaone ashahe rathwe ýasnâica vahmâica xshnaothrâica frasastayaêca,
frâdat-fshave zañtumâica ashaone ashahe rathwe ýasnâica vahmâica xshnaothrâicâ frasastayaêca.

Uzerin Gah (mid-afternoon to sunset( :
uzayeirinâi ashaone ashahe rathwe ýasnâica vahmâica xshnaothrâica frasastayaêca,
frâdat-vîrâi dâh’yumâica ashaone ashahe rathwe ýasnâica vahmâica xshnaothrâicâ frasastayaêca.

Aiwisruthrem Gah (sunset to midnight( :
aiwisrûthrimâi aibigayâi ashaone ashahe rathwe ýasnâica vahmâica xshnaothrâica frasastayaêca,
frâdat-vîspãm-hujyâitêe zarathushtrôtemâica ashaone ashahe rathwe ýasnâica vahmâica xshnaothrâicâ frasastayaêca.

Ushahin Gah (midnight to dawn( :
ushahinâi ashaone ashahe rathwe ýasnâica vahmâica xshnaothrâica frasastayaêca,
berejyâi nmânyâica ashaone ashahe rathwe ýasnâica vahmâica xshnaothrâicâ frasastayaêca

 

 

نماز 2
سْرَه اُشَهِه. اَشْیِ هِه .تَخْمَهِه .تَنو مانتْرَهِه .دَرْشی دْرَاُشْ. اَهوئیْرِیه ِهه.

خْشنَه اُتْره– یَسنائیچَه . وَهمائیچه . خْشْنَئوُ ترائیچَه . فْرَسَس تَه یَه اِچه..

* یَتا . اَهو . وَئیرْیوُ .زَاُتا. فْرامِه. مروتِه …

اَتا. رَتوشْ.اَشات.چیت.هَچَه. فْرا .اَشَوَه.ویذْواو.مْرَه اُتو. …..َ

اَهونِم. وئیریم .تَنوم پائی تی(3بار)-

* یَتا . اَهو . وَئیرْیوُ .اَتا . رَتوش . اَشات چیت . هَچا-

وَنْگْهِ-اوش . دَزدا . مَنَنگْهوُ .

شْیَئوُ تَنَنام . اَنْگْهِ-اوش . مَزدائی-

خْـشَتْـرِمچا . اَهورائی . آ

ییم . دریگوُ بیوُ . دَدَت . واستارِم …

***********
پارسی:*برگردان:به سروش ،اشوی تهمتن روئین تن درفشدار و اهورایی ،یزشن و نیایش و درود و ستایش باد.
یتا اهو وئیریو ،را که زوت=(فرنشین موبدان) به من فرا گوید ،همانگونه رد از روی اشویی(برگزیده شده است)جواب دهد مرد پاکدین دانا-اهونور پاسبان تن است 

همانگونه که رهبر دنیوی را (تنها از روی راستی اش) برمی گزینیم، به همانگونه رهبر دینی را از برای راستی اش (می پسندیم)
اندیشه نیک (بر همه) ارزانی باد، تا کارهای زندگانی از روی خرد و به نام مزدا سامان یابد.کسی براستی نیرومند است که نیاز ستمدیدگان را برآورده سازد.


***********************************

sraoshahe ashyehe taxmahe tanumãthrahe darshi draosh âhûiryehe xshnaothra ýasnâica vahmâica xshnaothrâica frasastayaêca.

ýathâ ahû vairyô, zaotâ frâ mê mrûtê
athâ ratush ashâtcît haca, frâ ashava vîdhvå mraotû.

ahunem vairîm tanûm pâiti, ahunem vairîm tanûm pâiti, ahunem vairîm tanûm pâiti.

ýathâ ahû vairyô
athâ ratush ashâtcît hacâ
vanghêush dazdâ mananghô
shyaothananãm anghêush mazdâi
xshathremcâ ahurâi â
ýim drigubyô dadat vâstârem!

 

نماز 3
* کِم . نا . مَزدا . مَوَایتِه . پایوم . دَداو .
هْیَت . مادْرِگْواو . دیدَرِ شَتا . اَاِ . نَنْگْهِ…. 
اَن یِم . تْوَهمات.آتْرَسچا. مَنَنْگ هَسچا . 
یَیاوُ . شْیَئوُتَنائیش . اَشِم . تْرَاُشتا . اَهورا … 
تام . موُئی . دانْستْ وام . دَئِنَیائی . فْراوَاُچا …
(اوستای پاک، یسنا 46 بند 7)

*کِه . وِرِتْرِم . جا . تْوا . پوُئی . سِنْگْها… 
یوُئی.هِنْتی.چیترا.موُئی.دام.اَهوم بیش.رَتوم.چیژدی…
اَت . هوُئی . وُهو . سْرَئوشُ . جَنْتو . مَنَنْگها . مَزدا –
. اَهمائی . یَهمائی . وَشی . کَهمائی چیت… 
(اوستای پاک، یسنا 44 بند 16)

* پاتَ. نُو .تبی شِیَنْ تَت . پَئی ری .مَزداوس چَه .آرْمَئی تیشْچَه. سْپِنْ تَسچه …
نَسِه .دَاِِوی. دْروخْش-
نَسه .دَاِوُه .چیژرِه –
نسه. دَاِ وُه .فْْْرَه کَرش تِه –
نسه. دَاِ وُه. فْْرَه دائی تی-…
اَپه. دْرْوخش. نَسِه –
اَپه. دْرْوخش .دْوارَه-
اَپه. دْرْوخش .وی نَسِه –
اَپا خِذْرِِه. اَپَه نسْ یِهِه . ما. مِه رِن .چَئی نیش. گََئِه تاو. اَستْ و ئی تیشْ .اَشَهِه…
(اوستای پاک، وندیداد، فرگرد 8، بند 21) 

نِه مَ.سچا یا .آرمئی تیش. ایژا چا(3بار)

************
پارسی:
*برگردان:هنگامی که دروغکار به آزار من کمر می بندد،
چه چیزی بهتر از روشنایی و گوهرِ خرد من را نگاهبان می باشد؟
از پرتو اندیشه روشن و بهمنشی است ای اهورا
که کار و کردارها هماهنگ با اشا و راستی می گردد.
بینش مرا از این دانش روشن گردان.

چه کسانی در پیروی از آموزش های تو (زرتشت) کامیابند؟
آن کسانی را که راهنمایان خردمند و درمانگر هستی هستند، به ما بنما تا ارج نهیم
بی گمان خرد، آن کسانی را خواستار است
که با منش نیک خویش نگاهبان جانها (سروش) باشند

ما را از بدخواه نگه دار ای مزدا و ای سپنتا آرمئیتی 
نیست شو ای دیو دروغ
نیست شو ای دیو نژاد 
نیست شو ای فراکرده ی دیو 
نیست شو ای فرا داده ی دیو
ای دروج نیست شو
ای دروج نابود شو 
ای دروج سرنگون شو 
یکسره نابود شو ای دروج 
به سوی شمال نابود شو 
مبادا که تو بمیرانی جهان مادی اشویی را 
نماز به آرمئیتی و غیرت ایمان 


************************************


kêm-nâ mazdâ mavaitê pâyûm dadå hyat mâ dregvå dîdareshatâ aênanghê anyêm thwahmât âthrascâ mananghascâ ýayå shyaothanâish ashem thraoshtâ ahurâ tãm môi dãstvãm daênayâi frâvaocâ,
)
Sacred Avesta, Yasna 46, verse 7( 

kê verethrem-jâ thwâ pôi sêñghâ ýôi heñtî cithrâ môi dãm ahûmbish ratûm cizhdî at hôi vohû seraoshô jañtû mananghâ mazdâ ahmâi ýahmâi vashî kahmâicît. 
)
Sacred Avesta, Yasna 44, verse 16(

pâta-nô tbishyañtat pairi mazdåsca ârmaitishca speñtasca, nase daêvî druxsh nase daêvô-cithre nase daêvô-frakarshte nase daêvô-fradâiti, apa druxsh nase apa druxsh dvâra apa druxsh vînase apâxedhre apa-nasyehe mâ mereñcainîsh gaêthå astvaitîsh ashahe, nemascâ ýâ ârmaitish îzhâcâ.
(
Sacred Avesta, Vendidad, Fargard 8, verse 21

 


نماز بخش 4
(
یتا اهوی نخست دو گره پشت باز میشود.یتا اهوی دوم دو گره جلو باز میشود و انگشت میانی کشتی را باز کرده و بین انگشتان میانه دو دست قرار میگیردبه صورت باز نگه داشته میشود)
یَتا . اَهو . وَئیرْیوُ .اَتا . رَتوش . اَشات چیت . هَچا
وَنْگْهِ-اوش . دَزدا . مَنَنگْهوُ .
شْیَئوُ تَنَنام . اَنْگْهِ-اوش . مَزدائی
خْـشَتْـرِمچا . اَهورائی . آ
ییم . دریگوُ بیوُ . دَدَت . واستارِم …(دو بار)

*برگردان:همانگونه که رهبر دنیوی را (تنها از روی راستی اش) برمی گزینیم، به همانگونه رهبر دینی را از برای راستی اش (می پسندیم)
اندیشه نیک (بر همه) ارزانی باد، تا کارهای زندگانی از روی خرد و به نام مزدا سامان یابد.کسی براستی نیرومند است که نیاز ستمدیدگان را برآورده سازد.

یَس نِمْچَه. وَهْمِم چَه. اَ اُ جَسچَه. زَوَرِه چه.آفرینامی
سْرَه اُشَهِه. اَشْیِهِه .تَخْمَهِه .تَنو مانتْرَهِه .دَرْشی دْرَاُشْ. اَهوئیْرِیه ِهه….

*برگردان :یزشن و نیایش و زور و آفرین میگوییم به سروش اشوی تهمتن که رویین تن درفشدار اهورایی است

اشم وهو(یک بار)
اَهمائی . رَئِشچَه . خْوَرِه نَسْچَه .-
اَهمائی . تَنْوهُ . دْرْوَ تاتِم .-
اَهمائی . تَنْوُه . وَزْدْ وَرِه . –
اَهمائی . تَنْوُه . وِرِتْرِمْ 
اَهمائی . ایشتیم . پُئوروش . خاتْرام . 
اَهمائی . آسْنام چیتْ . فْرَه زَه این تیم
اَهمائی . دَرِغام . دَرِغُو . جیتیم .- 
اَهمائی . وَهیشْتِم . اَهوم . اَشَه اُنام . رَئوُچَنْگْهِم . ویسْپُو خاتْرِم.-

*برگردان (آنکه اهورامزدا را پرستش می کند)
برای او باد شکوه و فر 
برای او باد درستی تن 
برای او باد پایداری تن 
برای او باد پیروزی تن 
خواستش پر از خرسندی باد
فرزندانش فرزانه باد
زندگانیش دراز باد
هستی اش بهترین و از آن راستکاران،
روشن و پر از خرسندی باد

اشم وهو(یک بار)
هَزَنگْرِم. بَئِشَه زنام. بَئه وَرِه. بَئِشَه زنام (سه بار)

*برگردان :هزار بار تندرستی باد،ده هزار بار تندرستی باد.

اشم وهو … ( یکبار خواندن)


********************************


ýathâ ahû vairyô
athâ ratush ashâtcît hacâ
vanghêush dazdâ mananghô
shyaothananãm anghêush mazdâi
xshathremcâ ahurâi â
ýim drigubyô dadat vâstârem!! 

ýathâ ahû vairyô
athâ ratush ashâtcît hacâ
vanghêush dazdâ mananghô
shyaothananãm anghêush mazdâi
xshathremcâ ahurâi â
ýim drigubyô dadat vâstârem!! 

ýasnemca vahmemca aojasca zavareca âfrînâmi sraoshahe ashyehe taxmahe tanumãthrahe darshi draosh âhûiryehe. 

ashem vohû vahishtem astî
ushtâ astî ushtâ ahmâi
hyat ashâi vahishtâi ashem. 

ahmâi raêshca hvarenasca ahmâi tanvô drvatâtem ahmâi tanvô vazdvare ahmâi tanvô verethrem ahmâi îshtîm pourush-hvâthrãm ahmâi âsnãmcit frazañtîm ahmâi darekhãm darekhô-jîtîm ahmâi vahishtem ahûm ashaonãm raocanghem vîspô-hvâthrem, atha jamyât ýatha âfrînâmi.

hazangrem baêshazanãm baêvare baêshazanãm
hazangrem baêshazanãm baêvare baêshazanãm
hazangrem baêshazanãm baêvare baêshazanãm

ashem vohû vahishtem astî
ushtâ astî ushtâ ahmâi
hyat ashâi vahishtâi ashem

 

 

نماز بخش 5 (پایان سروش واژ)

جَسَه.مِ .اَوَنْگهِه مَزدَه (سه بار)

*برگردان:بیاری من آی ای مزدا

اَمَ هِه .هوتاشْتَهِه.هورَه اُ ذَهِه .ورِتْرَغْنهِه . اَهورَه ذاتَهِه .وَ نَه این تْیاوْسچَه. اوپَره تاتو .
تْواشَهه .خَذاتَهِه . زْرْوانَهه. اَکَرَه نهِه. زْرْوانَهه. دَرِغو خَذاتَهه.

*برگردان: به اَمَ ،نیک پیکر،نیک رسته ،ورهرام اهورا داده درود باد
.
به وَننت زبر دست درود باد 
به سپهر ابدی درود باد
به زمانه ی بیکران و به زمانه ی جاویدان درود باد

اشم وهو ( 1 بار)
زَدِن ِ.نَسُش. زِدارِ. دیو دْرُج پاکی تن اَشوییِ روانِ خویش (سه بار)

برگردان:نسوش را زدودن،و پاک کردن دیو دروج ،موجب پاکی تن و اشویی روان میگردد

اشم وهو (یک بار)….


*****************************

jasa-mê avanghe mazda.
jasa-mê avanghe mazda.
jasa-mê avanghe mazda.
amahe hutâshtahe huraodhahe verethrakhnahe ahuradhâtahe vanaiñtyåsca uparatâtô, râmanasca hvâstrahe vayaosh uparô-kairyehe taradhâtô anyâish dâmãn. aêtat tê vayô ýat tê asti speñtô-mainyaom. thwâshahe hvadhâtahe zrvânahe akaranahe zrvânahe darekhô-hvadhâtahe.
ashem vohû vahishtem astî
ushtâ astî ushtâ ahmâi
hyat ashâi vahishtâi ashem

 

نماز بخش ششم
اوستای کشتی افزون:

خشنه اتره اهوره مزداو 

هومَتَ، هوخت، هْوَرشتَ (یَزمَئیده)

مَنشنی و گوشنی و کنُشنی تنی و روانی و گیتی و مینو .

اَ ژِ شْ همه گونه وَناهی اَواخش و پشیمان و پِــِـ پَتِت هُم

اژ هر جَستَه و گفتَه و کردَه و مَنیدَه و پَرمودَه .

اَ ژِ شْ همه گونه وَناهی اَواخش و پشیمان و پِــ پَتِت هُم

شکستَه اهریمن باد (سه بار)

(دست راست به سمت چپ بدن امده و روی دست چپ سه بار زده میشود(شبیه زدن))
(دستها در کنار ه ی ِچپ بدن باقی بماند)

*برگردان :اندیشه نیک، گفتار نیک، کردار نیک را می ستایم.
با اندیشه و گفتار و کردار ،با تن و روان ،و در گیتی ومینو ،از هر گونه گناهی که از من سر زده پشیمانم و باز میگردم.
از هر گونه گناهی که مرتکب شده ام ،گفته ام،کرده ام،اندیشیده ام،شنیده امفو یا دستور ان را داده ام،از همه ی گناهان پشیمانم و باز میگردم 
شکسته باد دروغ و بداندیشی

 

بخش هفتم از نماز :
-شکستَه و زَده باد گناه مَینوی دُروند .
اَوا هَما دیوان و دْرُجان و جادویان گَــَجسته تکِ تارِ دوزخ نِگونَه و نِگونسارِ مرگ بَن …
( در مرگ بَن ،یک بار دیگر دست راست روی دست چپ زده میشود و در سمت چپ باقی میماند )
هیچ کارشان به کامَه نبوت..
(بعد ازهیچ کارشان به کرفه نبوت…. دوباره دستها بر افراشته میشود )
هر کار کرفه ی اَشویی که بوت- بِکامه ی اورمزد خدا اَمِشاسْپنتانِ پیروزگر…
هست و بودش به کامه باد دین پاک اورمزد …..
( در مس و وه و پیروزگر….در اینجا کشتی در میان دست چپ قرار گرفته و اویزان میشود و با انگشت های کوچک هر دست اندازه شده و اماده برای بستن میشود)
مَس و وَه و پیروزگر باد دادار اورمزد رایُوند ِخروه مند هـَـروِسپ آگاه …

*برگردان:شکسته و نابود شود گناه مینوی دروند ،با همه ی دیوان و دروغ گویان و جادوان گجستک ،در تک تار دوزخ تاریک نگون بخت و نگون سار باشند
هیچ کاری برای ارزوی انها نباشد 
هر کار و کرفه که میشود بنا به خواست اورمزد افریننده و امشاسپنتان پیروزمند باشد
هستی و وجود دین پاک اورمزد آرزو مندانه باد 
بزرگ و نیک و پیروز باد دادار اورمزد بخشنده و با فر و از همه چیز اگاه

 

بخش هشتم از نماز ادامه ی “کشتی افزون” : 
(در اینجا کشتی اماده ی بسته شدن است-در “خشنه اوتره “کشتی بر لبان گزاشته میشود –”اهوره مزدا “بر روی چشمان و در”تروئی دیتی” روی پیشانی –در “انگره مئین یه اوش” به سمت پایین امده و نگه داشته میشود)
خشنه اتره اهوره مزداو-
تَرُو ئی دی تی. انْگرَهه. مَئین یه اُوش. هَئی تْیاوَرشتامْ . هْیَتْ. وَسنا .فْرَه شوتِمِم .سِتَه اُمی. اشِم –
(در خشنه اوتره ..اشم وهو دور اول کشتی به دور کمر بسته میشود)
خشنه اتره اهوره مزداو 

اَشِمْ وُهو وَهیشِتم اَستی

اُوشتا اَستی اُوشتا اَهمائی

هییَت اَشائی وَهیشتا ئی اَشِم (یک بار)
(در یتا اهو اول گره نخست جلو زده میشود و در یتا اهوی دوم گره دوم جلو زده میشود و هر دو بار در واژه ی “شیه اوتنم” است که گره انداخته و محکم میشود)

* یَتا . اَهو . وَئیرْیوُ .اَتا . رَتوش . اَشات چیت . هَچا-

وَنْگْهِ-اوش . دَزدا . مَنَنگْهوُ .

شْیَئوُ تَنَنام . اَنْگْهِ-اوش . مَزدائی-

خْـشَتْـرِمچا . اَهورائی . آ

ییم . دریگوُ بیوُ . دَدَت . واستارِم …
(2بار)
(در اشم وهو دو گره پشت زده میشود در دو وازه ی “استی”گره ها انداخته و محکم میشود و سپس دستها بر افراشته میشود)
اَشِمْ وُهو وَهیشِتم اَستی

اُوشتا اَستی اُوشتا اَهمائی

هییَت اَشائی وَهیشتا ئی اَشِم (1بار)
(یاداوری در هر دوگره های جلو و پشت – گره نخست را دست راست میزند از بالا به پایین و گره دوم را دست چپ میزند از بالا به پایین)

*برگردان :به خشنودی اهورا مزدا
خوار نمودن انگره مینو برابر اراده ی نیکو کاران از بهترین کارهاست 
میستاییم اشم وهو را


بخش نهم ،نیایش زیبای مزدیسنو اهمی ،

مَزْدَیَسْنو . اَهمی .
مَزدَیَسنو . زَرَتوشْتریش . فْرَوَرانهِ . آستوتَسًچا . فْرَوَرِتَسْچا
آستویِه . هومَتِم . مَنوُ .
آستویه . هوخْتِم . وَچوُ .
آستویه . هْوَرْشْتِم . شْیَئوُتَنِم .
آستویه . دَئِنام . وَنْگوهیم . مازْدَیَسنیم
فْرَسپایَئوُ . خِذْرام . نیذاسْنِئی . تیشِم . خَئِت وَدَتام . اَشَئوُنیم
یاهایی . تینامْچا . بوشْ یِه ئین . تینامْچا .
مَزیشْتاچا.وَهیشْتاچا.سًرَئِشتاچا.یا.آهوئیریش.زَرَتوشْتْریش
اهورائی . مَزدائی . ویسْپا . وُهو . چینَهمی
اَئِشا . اَستی . دَئِنَیاو . مازدَیَسنوُئیش . آستو ایتیش

جَسَ . مِ . اَوَنْگْهِه . مَزدا … (سه بار)

*برگردان:مزدا پرستم
برمی گزینم که مزدا پرست زرتشتی باشم با ستایش ها و باورها
اندیشه نیک را می ستایم 
گفتار نیک را می ستایم
کردار نیک را می ستایم.
دین بهی مزداپرستی را می ستایم
که آزادی و آزادگی می بخشد ،
جنگ افزار را کنار می نهد،
و انسان را با خویشتن و سامان جهان زنده یگانه می سازد.
که (برای من) از دین هایی که هستند و خواهند بود
برترین و بهترین و زیباترین است
که اهورایی است و زرتشتی
اهورامزدا، خدای دانا را بنیان همه نیکی ها می دانم
این است ستایش دین مزداپرستی
بیا به یاری من ای مزدا.


********************************

 


mazdayasnô ahmî mazdayasnô zarathushtrish fravarânê âstûtascâ fravaretascâ, âstuyê humatem manô âstuyê hûxtem vacô âstuyê hvarshtem shyaothanem. âstuyê daênãm [vanguhîm] mâzdayasnîm fraspâyaoxedhrãm nidhâsnaithishem hvaêtvadathãm ashaonîm ýâ hâitinãmcâ bûshyeiñtinãmcâ mazishtâcâ vahishtâcâ sraêshtâcâ ýâ âhûirish zarathushtrish, ahurâi mazdâi vîspâ vohû cinahmî. aêshâ astî daênayå mâzdayasnôish âstûitish

ashem vohû vahishtem astî
ushtâ astî ushtâ ahmâi
hyat ashâi vahishtâi ashem

تفاوت اندیشه و پندار

تفاوت اندیشه و پندار از زبان استاد ارجمند کدبان بابک میهن دوست:


واژه-ی هومَت به چم اندیشه-ی نیک است و نه پندار نیک!
هومت= اندیشه-ی نیک
این واژه از دو پاره پدید آمده است
(یک) هو
(دو)مَت
هو برابرش چنین است: پسندیده، نیک، زیبا و یا رسا
و مَت نیز چنین برگردان می شود
مت= اندیشه و نه پندار!!!!
پس پندار نیک درست نیست
اکنون برویم بر سر واکاوی واژه-ی پندار.
این واژه-ی پندار برگرفته شده از واژه-ی “پَت اِیت” است.
که خود این واژه از واژه-ی اوستایی “پَ ای ری ” یا”پَئیری” آمده است.
پس پندار با اندیشه ناهمگون است
پندار= تصور- خیال
ناهمگون= متفاوت
ناهمگون است= فرق می کند
و پندار نیک می شود “خیال نیک
و اندیشه-ی نیک است که در پس خود گویش و یا گفتار نیک را به فرجام خواهد داشت
و سپستر همان کردار نیک
به هرروی… آنچه درست است همان هومت است!
هومت= اندیشه-ی نیک
هوخت= گفتار نیک
هورشتَ= کردار نیک

پیشگفتار وندیداد

پیشگفتار وندیداد

جلیل دوستخواه

اوستا

“وندیداد” یکی از بخش های پسین «اوستای نو» است که برخی از پژوهشگران، آن را به کلی جدا و متمایز از دیگر بخش ها و نماینده ی آیین ها و دادگذاری های مغان باختری یا مادی می دانند. از این بخش – به جز فرگرد دوم آن (داستان جم) – تاکنون ترجمه ی فارسی رسایی که هم از حیث زبان و هم از نظر یادداشت ها و توضیح ها و درک و دریافت دشواری های فراوان متن، امروزی و علمی باشد و بتواند پرسش های خواننده ی پژوهنده ی کنونی را پاسخ گوید، انتشار نیافته است.(1)

در گزارش «اوستا»ی «پورداوود» نیز، جای «وندیداد» خالی ماند. استاد گزارش این بخش را در سال های اوج کار و کوشش پژوهشی خود به انجام رسانده؛ اما ویرایش و تدوین نهایی آن را موکول به پایان یافتن کار انتشار دیگر بخش های گزارش خود کرده بود. وی در پاسخ این پرسش نگارنده که چرا اقدام به انتشار آن نمی کند، چنین استدلال می کرد که این گزارش، چند ده سال پیش صورت پذیرفته و نیازمند بررسی و مقابله ی دوباره با متن و منابع مربوط بدان و ویرایشی سرتاسری است که در سال های پیری و ناتوانی، دیگر از وی برنمی آید و انتشار آن را به همان صورتی که هست نیز روا نمی داند و امیدوار است که روزی یکی از همکاران و دوستان جوان وی این کار را به نحو شایسته ای به سرانجام برساند.(1)

دست نویس سالخورده ی گزارش «وندیداد» تا واپسین روزهای زندگی استاد، روی میز کار او بود؛ اما متاسفانه پس از درگذشت وی، دقت کافی در حفظ میراث پژوهشی او به عمل نیامد و آن دست نویس نیز در میان کاغذها و یادداشت های دیگر وی پراکنده شد و در نقل و انتقال های خانوادگی از میان رفت و بدین سان، کار انتشار گزارش فارسی «وندیداد» پورداوود به کلی منتفی شد.(3)

نگارنده ی این گفتار که در دو دهه ی اخیر، دست اندرکار گزارش سرتاسری همه ی نوشتارهای اوستایی بوده، بر این باور است که در یک پژوهش اوستاشناختی جامع، این بخش از نامه ی کهن را – به هر کدام از شاخه های دین زرتشتی که منسوب شمرده شود و نسبت سازگاری یا ناسازگاری مضمون و محتوای آن با دیگر بخش های اوستا، به هر اندازه که باشد – نمی توان و نباید نادیده انگاشت. از این رو ترجمه ی این بخش را نیز در کنار دیگر بخش ها برعهده گرفت و اینک گزارش کامل همه ی فرگردهای بیست و دوگانه ی آن را در این مجموعه عرضه می دارد تا خواننده و پژوهنده ی میراث فرهنگی و فکری ایرانیان باستان، فرصت مطالعه و بررسی همه ی بخش ها را در کنار هم داشته باشد.

نام این بخش از نامه ی کهن دینی ایرانیان، یعنی «وندیداد»، صورت تحریف شده و غلط مشهوری است از شکل اصلی اوستایی آن «وی دئودات». این نام ترکیبی، سه جزء دارد : جزء نخست آن «وی» پیشوندی است که بر سر بسیاری از نام ها یا ریشه ی فعل های اوستایی آمده و معنی دوری و جدایی بدان ها می دهد و در فارسی به صورت «گـُ -» در بسیاری از واژه ها، از جمله در «گریختن» و «گسستن» باقی مانده است. جزء دوم آن «دَئوَ» همان است که در فارسی به صورت «دیو» به تنهایی و در ترکیب هایی چند، دیده می شود.(4) جزء سوم آن «داتَ» به معنی «سامان» و «نظم» و «قانون» است که در فارسی «داد» و ترکیب های آن را از همین ریشه داریم. «وی دئودات» بر روی هم به معنی «داد دوردارنده ی دیو» یا به تعبیر گسترده تر، «داد دیوستیز» است.

بنابر نوشته های دینی زرتشتیان، این بخش از اوستای نو، نوزدهمین «نَسک»(دفتر) از نسک های بیست و یک گانه ی اوستای روزگار ساسانیان بوده و به شش نسک گم شده ی دیگر، «نسک های داتیک» را تشکیل می داده که موضوع آن ها «دانش و داد و کار جهانی» بود و – گذشته از گاهان – تنها نسکی از اوستاست که به همان صورت کهن بر جا مانده است.

«کریستن سن» تاریخ نگارش و تدوین «وندیداد» را دوره ی اشکانیان می داند.(5) هر چند همه ی اوستاشناسان با این نظر همداستان نیستند؛ اما بیشتر پژوهشگران با توجه به سبک و شیوه ی نگارش این بخش که در سنجش با «یشت ها» برخی نادرستی های دستوری دارد و در پاره ای از موردها تقلیدی است از بخش های کهن تر اوستا و با در نظر گرفتن چگونگی محتوای آن، تاریخ نگارش و تدوین آن را بسیار جدیدتر از روزگار انشاء دیگر بخش های اوستا دانسته و آن را منسوب به شاخه ی باختری دین مزداپرستی و چکیده ی باورها و برداشت های مغان مادی شمرده اند. در هر حال هیچ یک از اوستاشناسان، در پیوند «وندیداد» با مجموعه ی پیکره ی اوستا تردیدی روا نداشته است.

برخی از پژوهندگان، «وندیداد» را برآیند نفوذ گسترده ی مغان مادی در دربار «خشیارشا» و هماهنگی آن دربار با روحانیت زرتشتی می دانند.

دو  فرگرد نخستین و چهار فرگرد واپسین «وندیداد»، سبک نگارش و محتوایی متفاوت با دیگر فرگردها دارد و احتمالا بازمانده ای است از اساطیر کهن آریایی که نمی دانیم به چه علتبا فرگردهای سوم تا هیجدهم همراه و در یک مجموعه آمده است.(6) در فرگرد نخست، سخن از شانزده سرزمینی می رود که «اهوره مزدا» آن ها را آفرید و آسیب هایی که «اهریمن» با پتیاره آفرینی های خود، بر هر یک از این سرزمین ها وارد آورد. می توان این فرگرد را کهن ترین نوشته ی ایرانی دانست که گزارشی جغرافیایی از جهان کهن – هر چند به شکلی اساطیری – به دست می دهد.

فرگرد دوم (داستان جم) منظومه ای است تمام عیار از یکی از دیرینه ترین اسطوره های آریایی که نه تنها ریشه های بسیار کهن آن را در اساطیر باستانی هند و ایرانی و در سرودهای «وداها» و حماسه ی «مهابهارته» می یابیم، بلکه بازتاب ها و تاثیرگذاری های بعدی آن را در اسطوره ها و افسانه های اقوام سامی و اقوام کهن ساکن سرزمین های میان رودان نیز می بینیم.

فرگرد نوزدهم، گزارش و بیان اسطوره ای است کهن که در آن، «زرتشت» و «اهریمن» در تقابل با یکدیگر قرار می گیرند و هرچند به نظر نمی رسد که در روزگار زرتشت یا دوره های نزدیک بدو به نگارش درآمده باشد، نشانه های آشکاری از ادبیات «گاهانی» و سرودهای اساطیری – حماسی «یشت ها» و حتی از آن برتر، اساطیر هند و ایرانی در آن به چشم می خورد.

«دارمستتر» مضمون این فرگرد را با رویارویی «ادیپوس» و «ابوالهول» می سنجد.(7) فرگرد بیستم، چهره ی اساطیری «ثریتَ» نخستین پزشک جهان و چگونگی برخورد ایرانیان با دانش پزشکی و درمان بیماری های گوناگون را به ما می شناساند. در فرگرد بیست و یکم، سخن از «گاوپاک» یا «گاو نخستین» در میان است که نمونه ی نوعی ستوران به شمار می آید و باز هم دورنمایی اساطیری از کوشش های ایرانیان برای دست یابی بر محیط زیستی پاک و بی آلایش و بدور از گزندها و ناخوشی ها را در برابر چشم ما می گذارد و سرانجام فرگرد بیست و دوم – هر چند ناتمام می نماید – به گونه ای دنباله ی دو فرگرد پیش از آن است و محتوای آن را سخن از نوعی دیگر از درمان و تلاش برای دور راندن بیماری و مرگ تشکیل می دهد که می توان آن را «منثره درمانی »(8) (و به تعبیر امروزی «گفتار درمانی» یا «روان درمانی») نامید.

در فرگردهای سوم تا هیجدهم با مجموعه ی مدون و منظم و مشروحی از قانون نگاری ها و دادگذاری های ایرانیان کهن در مورد حقوق فردی و اجتماعی انسان و مناسبات گوناگون میان افراد و حتی رعایت حقوقی ویژه برای جانوران اهلی و نیز آداب و آیین های پالایش تن و روان و دوری از آلودگی و گند و لاشه و مردار (نسو) و تعیین دستمزد پزشکان و پاک کنندگان و مسائل دیگری از این دست برمی خوریم که هر فصل آن، سزاوار پژوهشی ژرف است و در زمینه ی مباحث جامعه شناختی ایران سندی ارزنده به شمار می آید.

بیشترین بخش مباحث حقوقی و فقهی «وندیداد»(یعنی اصول قانون جزا و فرمان های تطهیر) را در کتاب های پهلوی مانند دینکرد، بندهشن، گزیده های زاد سپرم، ارداویراف نامه، شایست – نشایست و کتاب های روایان نیز به همان صورت یا با اندک دگرگونی می بینیم و از این لحاظ، مطالعه ی کامل این بخش از اوستا در ضمن فرصت مناسبی است برای سنجش محتوای آن با ادبیات دینی پارسی میانه.

دقت فرهنگی و نگرش جامعه شناختی در محتوای «وندیداد»، نشان می دهد که این بخش از نامه ی دینی کهن ایرانیان – به رغم ظاهر خشک و قهرآمیز پاره هایی از آن و ناخوشایند نمودن برخی از آداب و رسوم بیان شده در آن – گنج شایگانی است از ریشه دارترین و بنیادی ترین بُن مایه های اساطیر و فرهنگ ایرانیان.

در پژوهش های امروزی می توان از این بن مایه ها بهره گرفت و محتوای آن ها را در عرصه ی ادبیات، اسطوره شناسی، حقوق، جامعه شناسی، مردم شناسی و یزدان شناخت سنجشی، با دستاوردهای دیگر قوم ها و دین های پیشین و پسین سنجید و موقعیت فکری و فرهنگی ایرانیان را در پهنه ی گسترده تری بازشناخت.

بررسی و شناخت دادگذاری ها و فرمان های «وندیداد»، بخشی از مطالعه ی سرتاسری «اوستا» است. نمی توان «گاهان» شورانگیز زرتشت را خواند و با آن همه نیایش و نماز و اسطوره و آیین و حماسه در «یسنه» و «یشت»ها و «ویسپرد» و «خرده اوستا» آشنا شد؛ اما از مطالعه ی جدی و اصولی «وندیداد» چشم پوشید و پژوهش در کارکرد اندیشه و فرهنگ ایرانیان دوران باستان را کامل دانست. این ها همه جنبه ها و نمودهای گوناگون یک پدیدارند.

پژوهنده ی پارس «رستم ج.ج.مدی» در گفتاری به نام «تحول قانون ایرانی»(9)به معرفی و تحلیل «وندیداد» پرداخته و نوشته است :

«وندیداد که از گذشته ی باستانی بسیار دور به طور کامل به دست ما رسیده، تنها کتاب دینی مزداپرستان است که محتوای عمده ی آن را قانون جزایی ایران باستان تشکیل می دهد. وجود چنین قانونی در ایران کهن، نشان می دهد که ایرانیان آن روزگاران، چندان از ملاک و معیار تمدن عصر جدید دور نبوده اند

گوهر دین زرتشتی این است که جهان برای برخورداری همگان آفریده شده است، نه برای سودجویی این یا آن شخص بخصوص

پژوهش در فرمان های وندیداد، نشان می دهد که ایرانیان تا چه اندازه به آزادی و حقوق فردی انسان احترام می گذاشته اند. در این فرمان ها می بینیم که وارد آوردن کم ترین گزندی به تن آدمی، به شدت ناروا شمرده شده است

هرگاه جریان تاریخ را سه هزار سال به عقب بازگردانیم، در ترکیب قانون و سازمان ها و نهادهای ایران باستان، بسیاری چیزهای شگفتی آور و ستایش انگیز می یابیم

«مهرداد بهار» نیز درباره ی اهمیت «وندیداد» نوشته است :

«این اثر، علاوه بر داشتن مطالبی جغرافیایی و تاریخی (هر چند افسانه ای)، دارای مطالب بسیار حقوقی و آیینی نیز هست که آن را از نظر جامعه شناسی تاریخی و ارتباط فرهنگی و اجتماعی مردم نجد ایران با بین النهرین و غرب آسیا، شایان اهمیت بسیار می سازد.
مطالب یاد شده در فصل های اول و دوم کتاب اوستا (جلد دوم، گزارش و پژوهنده : دکتر جلیل دوستخواه) که دارای اصلی اوستایی است، باید محتملا بسیار کهن و مربوط به اعصار پیش از تاریخ گسترش و سپس سکونت اقوام هند و ایرانی در آسیای میانه، دره ی سند و نجد ایران باشد.»(10)

«و.ب. هنینگ»(11) نظریه ی دیگری درباره ی «وندیداد» دارد و آن را نمونه ی بارز وضع مغان در دوران ناتوانی و در زیر سلطه ی یونانیان می شمارد.(12)

روی هم رفته می توان گفت «وندیداد» در کنار دیگر بخش های مجموعه ی کهن سال «اوستا»، گویاترین نمایشگاه فرهنگ باستانی ماست که هر کس در هر عصری و به دلیلی، چیزی در آن به یادگار گذاشته است و ما امروز همه ی آن را با وجود ناهمگونی هایی که در میان پاره ها و بخش های آن به چشم می خورد، در برابر دیدگان خود داریم. بر ماست که این مرده ریگ قرون و اعصار و این کهن سال ترین یادمان نیاکانمان را با حوصله و دقت و بردباری و آزادمنشی و به دور از هر گونه پیشداوری و یکسونگری مطالعه کنیم و در آن به پژوهش بپردازیم و هرگز از یاد نبریم که به گفته ی «پورداوود» :

«داستان ها و یادگارهای کهن فرهنگ ما هر چه هست، زاییده ی زندگی قوم ما و پرورده ی سرزمین ما و نمودار سرشت نیاکان ما و راست ترین گواه بد و خوب پدران ماست. اگر بد بودند یا خوب، اگر تنگدل و تنگدست بودند یا رادمرد و گشاده دست، اگر پهلوان و دلیر بودند یا ترسو و بزدل، اگر بزرگ منش و آزاده بودند یا گدامنش و درویش، همه ی این زشت و زیباها از همین داستان ها هویداست و بهتر و روشن تر و بی طرف تر از تاریخ واقعی ایران و مردم این کشور است.»(13)

وظیفه ی خود می دانم که در این فرصت، از یکایک دوستان و سروران دانش پژوه و فرهنگ دوستی که در کار گزارش «وندیداد» مشوق من بودند و مرا دلگرمی بخشیدند و در مواردی راهنمایی کردند و برخی از مآخذ نایاب را بزرگوارانه در اختیار من گذاشتند و به ویژه از آقایان دکتر «بهرام فره وشی» و دکتر «احمد تفضلی» که هر دو از رهروان دیرین این راهند و بر اهمین و ضرورت این کار در زمینه ی ایران شناسی تاکید ورزیدند، سپاسگزاری کنم.

ج. دوستخواه

اصفهان – مهرروز مهرماه (مهرگان) 1364

 

پانوشت ها :

1. برای آشنایی با چگونگی این امر نگاه کنید به مقاله ی «دکتر بهرام فره وشی» در ماهنامه ی «راهنمای کتاب»، سال 6، شماره ی 8 – آبان 1342.

2. گفتنی است که در طی گزارش اوستای پورداوود، بارها به نوشته های وندیداد استناد شده و پاره هایی از آن گزارش گم شده، آمده است.

3. نگارنده خود در همان سال ها، آن دست نویس را در کتابخانه ی استاد مطالعه کرد و بخش هایی از فرگردهای پنجم و هفتم آن را در کتاب «اوستا، نامه ی مینوی آیین زرتشت» آورد.

4. درباره ی «دیو» و دگرگونی معنایی آن نگاه کنید به یادداشت های اوستا.

5. آ. کریستن سن : مزدا پرستی در ایران قدیم، ترجمه ی دکتر ذبیح الله صفا، ص 121.

6. دکتر احمد تفضلی احتمال داده است که دو فرگرد نخستین به سبب ارتباط با زمین – که در دین زرتشتی مقدس به شمار می رود و باید از آلودگی بدور باشد – بر مطالب اصلی وندیداد افزوده شده باشد.(نگاه کنید به پیشگفتار چاپ دوم «وندیداد» گزارش م. ع. داعی الاسلام)
7.
نگاه کنید به زیرنویس فرگرد 19.

8. نگاه کنید به «منثره» و «منثره درمانی» در یادداشت های اوستا.

9. Rustam J.J. Modi: The Evolution of Iranian Law. Professor Jackson Memorial Volume. pp.199-215

10. مهرادد بهار : پژوهشی در اساطیر ایران (پاره ی نخست) – دیباچه، ص چهارده و پانزده.

11. W. B. Henning

12. زرتشت. ص 54 و 55.

13. ابراهیم پورداوود : پیشدادیان و کیانیان، نشریه ی انجمن فرهنگ ایران باستان، سال چهارم، شماره ی 2، اسفندماه 1345.

 

 

جهان‌بینی زرتشتی برای آرامش و آشتی در جهان

جهان‌بینی زرتشتی برای آرامش و آشتی در جهان

زرتشت و نقش او در زندگی مردم، ديروز و امروز و فردا

از: موبد كامران جمشيدي

 نوشتار هایی از موبد کامران جمشیدی

هنگامی كه اشو زرتشت پیام خود را آشكار كرد، به جهانیان آموخت كه زندگی براستی چیست و چه داد[1] و هنجارهایی آفرینش را پایه گذاشته و به پیش می‌برند. او از اَشا[2] گفت، از وُهومَن[3]، از خْـشَتـْرا[4]، از سپِـنْتا آرْمَیتی[5] و از هُئوْرْوَتات اَمِرِتات[6]. از راستی گفت در جای[7] قانونمندی جهانی، از اندیشه‌ی نیك گفت در جای ابزارِ شناخت و به كارگرفتن راستی و از كردار نیك در جای پیامد آن، از آرامش در جای میوه‌ی اندیشه و گفتار و كردار نیك. آرامشی كه پایه‌گذار پیشرفت و والایی و فراروی است. آرامشی كه برآمده از سامان و هنجاری[8] است كه در تعادل و میانه‌روی شكل گرفته و در آن معنا می‌یابد، همان آرامشی كه شوربختانه در دنیای امروز كمتر با آن روبرو هستیم و راه پیشرفت و خوشبختی و شادی باشندگان این دهكده‌ی جهانی را با سختی‌ها و پیچیدگی‌هایی روبرو كرده است. سده‌هاست كه این پیام زندگی‌ساز و جهان‌آباد كن از یاد جهانیان رفته است و جای آن را یا آن باورها و جهان‌بینی هایی گرفته‌اند كه یا بر موج پندارها و خرافه ها سوارند تا انسانِ نیازمند را با ترس‌ها و تردیدها پر نموده اند. باورهایی که سردمداران آنها را هر چه بیشتر از دارایی های دنیوی بهره‌مند ساخته و یا آن باورهایی كه بر پایۀ خداوندگاری بی‌چون‌وچرای انسان بر زمین و دریا و هوا پایه گرفته‌اند و با بهره‌برداری كام‌جویانه‌ی خود از داده‌های اهورایی در طبیعت آینده‌ی مادرِ زمین را در روند نابودی روزافزون قرار داده‌اند. اینگونه باورها، كه میتوان آنها را الگوهای غربی نامید، با افزایش بی‌رویه‌ و روزافزون ساخت و بهره وری، هم آخشیج ها[9] را می‌آزارند و هم در آن انسان‌هایی كه از این شیوه‌ی زندگی دورند اما گواه این ناهمسانی گسترده در شیوه و چگونگی زندگی هستند، ایجاد خشم و كینه كرده و واكنش‌های خشم‌آمیز آنان را سبب می‌شوند. همین‌ها هستند كه از راه جنگ و یا تروریسم كور و بیدادگر انسان‌های بیگناه دیگر نیز را به كام می‌كشند.

راه چاره چیست؟ اگر از من بپرسید رفتن از همان راه نخست، یعنی همان پیام پاك زرتشت كه زندگی را از پایه، راست و درست و سازنده و شاد و پاك و آرام می‌خواهد. در این جهان‌بینی، جهان هستی را سامانی است و پاره های آن با یكدیگر پیوندی دارند كه حساب شده است و زیاده‌روی در آن جایی ندارد. همه چیز و همه كس نیز در آن جایگاه شایسته خود را دارد. از جابجایی الكترون در اتم گرفته تا گردش  اختران رونده به دور خورشید، همه چیز پیرو سامانی است سنجیده. سپهر[10] نیز چرخه‌ی خود را دارد و تراز[11] در آن برقرار است. تنها انسان است كه این سامان را برهم می زند و می‌تواند همۀ هستی را به ویرانی بكشاند. البته انسان توانایی دارد تا بجای ویرانگری در راستای همین هنجار به دگرگونی‌های مثبت و سازنده دست بزند. او می‌تواند بجای بریدن بی‌رویه‌ی درختان جنگلی و بیابان زایی، بیابان‌ها و كویرهای موجود را جنگلكاری نماید. یا بجای كشتار و براندازی نسل جانوران جلوی از بین‌رفتن آنها را بگیرد.

انسان می‌تواند از جهان هستی به سود خود (ولی نه بزیان هستی و هستیوران) بهره‌برداری كند. ستایشی كه از زیست بوم[12] در دین زرتشت می‌شود ریشه در دیدگاه اشایی آن دارد. انسان، از دیدگاه نیروی اندیشه گری، از دیگر هستیوران روی زمین پیشتر است، اگر از هوش و خردی كه مایۀ این برتری است، درست در راستای هنجار هستی بهره ببرد. انسان چون هوشمند است و خرد دارد پاسخگو است. او باید خویشکارانه[13] با همه پدیده‌های جهان هستی برخورد كند. برخورد او باید سازنده باشد و سازندگی هماهنگی با اشاست.

سپنتا آرمیتی یا آرامش افزاینده یكی دیگر از پایه‌های فلسفه‌ی دین زرتشت است. انسان‌ها پس از برگزیدن اندیشه نیك و هماهنگی با زیست بوم و همراهی با سامان هستی برپایه‌ی كردارهای نیك به آرامش می‌رسند. این آرامش باید همگانی باشد. بیسوادی ونادانی، ناداری، جنگ و تروریسم برهم‌زننده‌ی این آرامش‌اند.

آرامش و رفاهی كه امروز در جهان و بویژه در غرب به چشم می‌خورد، آرامش پیش از توفان است. از هم‌اكنون زیست بوم واكنش‌های خود را آغاز كرده است. انباشت گره های روانی[14] در میان بیشتر مردم جهان به همراه سرکشی های زیست‌بومی، سرکشی‌های انسانی را نیز به همراه خواهد آورد. این آرامش موجود در غرب، با تروریسم و جنگ اگر از بین نرود با سیل و توفان از میان خواهد رفت.

پخش دادگرانۀ توانایی ها و كمك به رشد فرهنگی هازمان های[15] پس مانده، به همراه دگرگونی در شیوه‌ی ساخت و پرهیز از گُسارِش[16] بی‌رویه در غرب و همچنین پاسداشت زیست بوم می‌تواند از بروز رویدادهای ناگوار جلوگیری نماید. تنها با رشد هماهنگ کدیوری[17] و بازرگانی در سطح جهان و كاستن از رشد بی‌رویه توده ها و گزینش یك دیدگاه و باور هماهنگ با نیازهای انسان امروز و فردا می‌توان از بروز این رویدادها پیشگیری كرد. دات گذاری بر روی كاغذ و برگزاری سمینارهای رنگارنگ جهانی، نمی‌تواند تا هنگامی‌كه در نگرش و باور انسان‌ها دگرگونی بنیادین ایجاد نشده باشد، گره‌گشا باشد. اگر “اشا”، “خشترا” (كردار نیك) و رسیدن به آرمیتی (آرامش) در باور مردم جای گرفت، هر باورمندی پلیس خود می‌شود تا این دادها زیر پا گذاشته نشود.

اگر مردم آلودن زیست بوم، كشتار و آزار جانوران و ستم از هر گونه را گناه و نادرست دانستند و دست زدن به اینگونه کردارها، برای آنها ناآرامی وجدان را در پی داشته باشد، خود بخود از دست زدن به آنها پرهیز می‌كنند.

براستی جهان‌بینی زرتشت نخستین جهان‌بینی یگانه‌شناس جهان است كه:

1-                بر پایه‌ی نگرش دانشورانه و خردمندانه استوار است و هیچ دانشمندی نمی‌تواند بر آن خرده بگیرد.

2-        در نگرش به زیست بوم و پاسداشت آن، پیشگام همه نگرشهایی از این دست است. همۀ سازمانها و گروه‌هایی كه با فرنام “سبزها”، “آشتی سبز” و  در سدۀ بیستم ترسایی پا به میدان گذاشته اند ناخودآگاه، پیرو اندیشه‌ی اشایی زرتشت در پهنۀ نگرش به زیست بوم هستند.

3-        سازمان مردم ها[18] و كوشش برای برپایی آشتی جهانی و كمك‌رسانی در پهنۀ بهداشت و خوراک رسانیِ[19] جهانی در راستای “آرمیتی” است.

4-        از دیدگاه کشورآرایی و شیوه‌ی اداره‌ی هازمان، دین زرتشت نه به زورگویی (دیكتاتوری) باور دارد و نه به بی سامانی یا هرج‌و‌مرج. آزاده گرایی ترازمند[20]، آرمان هازمانی زرتشتیان است.

5-        دیدگاه کدیوری زرتشت نه بر برتری سرمایه استوار است (کاپیتالیستی) و نه بر پندارِ برابری همگان از هر دیدگاه (کمونیستی). دادِ توده ای برپایه‌ی فراهم‌آوری توانمندی  رشد و پیشرفت فرد و گروه، از ویژگی‌های این دیدگاه است.

 

همه‌ی اینها كه برشمردیم از پایه‌هایی هستند كه می‌توانند یك هازمان جهانی سالم و راست و درست را بسازند. و اگر هم گمان كنیم كه چنین چیزی در جهان امروز بیشتر به یك امید و آرزو شبیه است تا به یك حقیقت بیاد بیاوریم كه ما در سرزمین خودمان نمونه‌ی یك شهریگری سامان مند، بزرگ، سالم و آرام را در اندازه های نیمه ‌جهانی داشته‌ایم؛ سامان بوجود آمده بوسیله‌ی كورش كبیر هخامنشی را، سامان خوب و سازنده و آرامش‌بخشی را كه بر پایه‌ی آموزش‌های زرتشت و جهان‌بینی او پدید‌ آمده بود. سامانی كه به مثابه‌ی “كردار نیكی” بود در پیروی از گفتار نیك اشو زرتشت. و شاید با جسارت بتوان گفت كه آن سامان خوب نیمه جهانی نخستین و واپسین سامانی بود كه انسانِ پاگذاشته به دوره‌ی كشاورزی و شهرنشینی از خود بنیان گذاشته است. انسانی كه امروزه در دهه‌های آغازین دوره‌ی ساختاری[21]  و در آستانه‌ی دوره‌ی فراساختاری خود می‌باشد. انسانی كه همانگونه كه آمد آنچنان رفتاری با خود و جهان كرده است كه امروز با دنیایی از دشواری ها و پیچیدگی‌های تنی و روانی، مادی و مینوی روبرو می‌باشد. راه برون رفت از این بغرنج ها نیز، بیرون رفتن از دنیای ذهنی، روانی، فرهنگی پندارگرایی ناب و ماده‌گرایی ناب و ویرانی خود و زمین و زمان است.

به اشا و راستی رو بیاوریم تا با بهره‌گیری از اندیشه‌نیك و برپایی سامان خودخواسته و برگزیدنی به آرامش برسیم. هر نامی هم می‌خواهیم بر آن بگذاریم هیچ فرقی نمی‌كند. بی‌تردید هنگامی كه اشو زرتشت پیام خود را آشكار كرد نمی‌خواست كه همه نام زرتشتی بر خود بگذارند. بلكه هر آنكس كه روانِ‌پیام را دریافت و بر آن کنش داشت خودبخود یك رهرو راه او به شمار می‌آید.

ما زرتشتیان نیز بنا بر آنچه كه آموخته‌ایم و در نیایش‌های روزانه‌ی خود و در اوستای كشتی بستن تكرار می‌كنیم با همه‌ی انسان‌های نیك جهان در كردن كارهای خود و دوری از كارهای بد همگام خواهیم بود.

هَما زور بیم، هَما زورِ هَما اَشو بیم، هَما زورِ ویشْ كِرفِه بیم، هم‌كِرفِه‌ی كِرفِه‌كاران بیم، دور از وَناه و وَناه‌كاران بیم، هم‌كرفه‌ی بَستِه‌كُشْـتیان و نیكان و وَهانِ هَفتْ كِشورْ زَمین بیم. به خُشنودی تو، ای دادارِ اورمَزد. اَتَـه جَمـیاتْ یـتَه آفْرینامی. (چنان باشد كه ما آرزو داریم.)

  



[1]داد یا دات = قانون

[2]Asha

 Vohuman [3]

[4]Khshathrâ

[5]Spentâ Ârmaiti

[6]Haurvatât Ameretât

[7]به عنوان

[8]نظم

[9]طبیعت

[10]طبیعت

[11]تعادل – هماهنگی

[12]زیست بوم = محیط زیست

[13]مسئولانه

[14]عقده ها

[15]جوامع

[16]مصرف

[17]اقتصادی

[18]ملل

[19]تغذیه

[20]دموکراسی منعادل

[21]صنعتی

 

 

خرداد یا هَئوروَتات

خرداد یا هَئوروَتات

Xordâd – Haurvatât

موبد کامران جمشیدی


نوشتار هایی از موبد کامران جمشیدی

برای واژه / مفهوم(1) خرداد   ماناها (معناهای) زیر آورده شده است:

تکامل یا رسایی(2)  تندرستی یا سلامتی خوشباشی یا بهزیستی یا خوشبختی

 

اکنون آن را کمی بگشاییم. این واژه از دو بخش درست شده است: بخش نخست که هَئوروَ    (Haurva)بوده است به مرور تبدیل شده است به هرَ Hra یا خرَ  Xraکه به مانای همه، یا کل است که از بن و ریشه پیدا می شود.(خرد یا خرَتو Xra-tow به مانای تابش همه چیز از کل و بن وجود انسان نیز از همین ریشه می آید)

بخش دوم واژه خرداد، دات یا داد میباشد که از ریشۀ «دادن» می آید و به ماناهای داده شده، زاده شده، پیدا شده و یا دهنده و زاینده بیان شده است. پس خرداد را می توان هم به مانای همه دهنده، همه کننده و یا کامل و کامل کننده برداشت کرد و یا پیدا شده، زاده شده و داده شده از کل و بن وجود  و اینها البته همه یک مفهوم دارند و آن این است که:

هنگامی که بن و ریشه و دانۀ سرشتی و گوهری انسان در او آزادانه گسترش می یابد و در هماهنگی همه نیروهای درونی او و کل وجودش (خرد) می شکفد و به بار می نشیند (کامل می شود)، او به خرداد دست یافته است یعنی، در این هماهنگی و هارمونی و همکاری درستی تن و روان خود را یافته و با خوشی و بهی در این جهان می زید.

این آرمان و ایده آل فرهنگ زرتشتی است

شایستۀ یادآوری است که خرداد کم و بیش همه جا همراه و دست در دست امرداد Amordâd یا امرتات Ameretât    می آید. این واژه به مانای بیمرگ و جاودانه آمده است که یکی از مفهوم های آن همیشگی و دیرپا(3) می باشد. 

رویهمِ این دو واژه، یعنی خرداد-امرداد به مانای خوشزیستیِ دیرپا و همیشگی می باشد.

البته این را نیز گفته باشیم که هر کس ممکن است از مفهوم امرداد یا بی مرگی برداشت خود را داشته باشد اما اگر آن را در پیوند با کل فرهنگ بنیادین ایرانی در نگر بگیریم، می بینیم که به مفهوم بیمرگی تَنی (جسمانی) نیست (که البته شاید این هم یک روز واقعیت یابد!) بلکه نامیرا بودن هم به مفهوم «زنده نام» ماندن و همچنین زندگانی با نوشوی و رستاخیز همیشگی (فرشوکرتی frasho kereti) است. مرگ، نقطه آغاز زندگانی است، همانگونه که در استوره های ما آمده که قُقنوس Ghoghnous که همان سیمرغ باشد را می توان کشت اما نمی توان نابود کرد و او همیشه از خاکستر خود بر می خیزد.

(این دیالکتیکِ شکست و پیروزی و یا اینکه هر شکستی پیش درآمدِ یک پیروزی است یک از ویژگی های فرهنگ ایرانی است.)

اکنون از زاویه ای دیگر نگاه کنیم. در فرهنگ ما برای هر یک از مفهوم های بنیادین(4) نمادی(سمبول) گیتایی یا جسمی تصویر شده است. نمادِ خرداد، آب می باشد. بی گمان تا کنون بارها شنیده ایم که می گویند: آب، روشنایی است! چرا؟

برای پاسخ دادن به این پرسش نیاز به نوشتاری (گفتاری) بیشتر می باشد اما در اینجا تلاش می شود که به کوتاهی توضیح داده شود.

مفهوم روشنایی، که آگاهی یافتن و فهمیدن (معرفت یافتن) می باشد در فرهنگ ایران ویژگی «آبگونه» یا «نَمی» (طراوت و تازگی) دارد. در آب (مایع= مایه) همه چیز در هم حل می شوند و با هم یکی می شوند و هم می پیوندند و در این رابطه این به مفهومِ هماهنگی و پیوند نیروهای درونی انسان است که رویهم، خرد او را می سازند. در این هماهنگی است که خرد به آگاهی دست می یابد و انسان همه می شود، آگاه می شود، روشن می شود.

در این رابطه جالب است اشاره ای شود به داستانی که در مورد دو شخصیت، یکی استوره ای و دیگری تاریخی شده است. در بن دهشِ (استوره شناسی) ایرانی این داستان یا مَثَل در مورد جمشید آمده است که به اشو زرتشت نیز نسبت داده شده است، بدین گونه که:

جمشید/زرتشت با گذشتن از رودِ «وَه دائیتی» به آگاهی یا روشنایی رسید. این گذر از رود (آب) در چهار گامه (مرحله) انجام یافت. آب نخست تا مچ پا، سپس تا کمر، سپس تا سینه و سرانجام تا به سر رسید.

این بدان مفهوم است که این آب، چهار بخش وجود او را، که منظور چهار نیروی درونی انسان است در خود آمیخت و به هم پیوند داد و از این پیوند بود که جمشید/زرتشت به خرد کل یا خرداد رسید و روشن شد.

شاید این پرسش برای شما پیش آمده باشد که این چهار نیروی درونی چه هستند؟

پاسخ این است: فروهر یا فروشی، دَئِنا یا دین، جان و روان. می دانید نام های دیگر این چهار نیرو چه هستند؟

وهمن، ماه، گوش و رام! این نامها شما را یاد چه می اندازند؟

 

(1) Concept

(2)Perfection, completion

(3)Ever lasting

(4)Essential concepts 

سوشیانس موعود گرایی در کیش زرتشتی

سوشیانسموعود گرایی در کیش زرتشتی

مصاحبه نشریه معارف با موبد پدرام سروش پور


آدُریان(آتشکده) انجمن زرتشتیان تهران، ارگان رسمی اداره کننده بخش مینوی و مرجع صدور فتواهای دینی جامعه زرتشتیان ایران، مکان گفتگوی ما بود. آتشکده ای پیشانی به پیشانی «کلیسای مریم مقدس»! با ساختمانی به جا مانده از دوره قاجار، در میان مجموعه ای از حیاط و باغچه و معبدی که درب آن برابر ناقوس کلیسای همسایه باز می‌شود! در جلوی ساختمان مرکزی آدریان که بر تارک آن «گفتار نیک، پندار نیک، کردار نیک» ثبت است، حوض آبی دیده می‌شود که نماد یکی از آخشیج‌های چهارگانه (آب، هوا، آتش و خاک) می‌باشد. در مرکز بنای اصلى، سالنی است با سقفی بلند، برای نمازگزاری و بجای آوری دیگر مناسک دینى؛ و در دل آن آتشدانی است که به جز موبدان نگهبان آتش، کسی اجازه ورود به آن ندارد. به گفته میزبان، این آتش، قبسی است از آتش چند هزار ساله آدریان یزد که صد سال پیش، طی مراسمی ویژه به این مکان انتقال یافت و از آن پس تا امروز به خاموشی نگرائیده است!


موبد، مهندس پدرام سروش پور، مدیر جوان آدریان و عضو برجسته و هموند انجمن موبدان تهران، میزبان ما بود. این موبد زاده موبد که در کنار تحصیل در رشته کامپیوتر (گرایش نرم افزار، تخصص
ERP) از سال 1380 و پس از طی دوره های موبدى، در انجمن موبدان تهران « نوزود» شده و به درجه موبدی رسیده بود، باب آشنایی ما با «سوشیانس» را گشود. موبد سروش پور، برداشتهای ایرانیان را از حقیقت ادیان در دل این فرهنگ کهن، بسیار نزدیک به هم می‌دانست و به تقدس عدد 72 در آئین زرتشت اشاره کرد که به شماره رمزگونه شهدای کربلاست!


**** **** ****

و اما چنانکه خوانندگان محترم معارف مستحضرند، تاکنون در گفتگوهایی چند، موعودگرایی را از دیدگاه ادیان آسمانی و برخی فرقه‌های اسلامى، با عناوین ذیل، بررسیدیم که مورد استقبال مخاطبان ارجمند نشریه قرار گرفت: 1.ماشیح منجی موعود یهود (گفتگو با دکتر یونس حمامی لاله زار، دبیر سابق انجمن کلیمیان کشور، شماره 50) 2.بازگشت مسیح (گفتگو با اسقف رمزی گرمو، اسقف کلیساهای ایران، شماره 51) 3.موعود از نسل فاطمه است (گفتگو با دکتر شیخ الاسلام کردستانى، مفتی شافعیان کشور، شماره 52) 4.مهدویت از منظر وهابیت (گفتگو با مستبصر دکتر عصام العماد از کشور یمن، در شماره‌های 58 و 59)؛ و اینک با سپاس از مساعی مسئولین محترم «پژوهشکده انتظار نور» در به ثمر رسیدن این گفتگو و تشکر از همکاری صمیمانه سرکار خانم مرادپور، مشروح گفتمان موعود گرایی در آئین زرتشت، پیشکش شما دوستداران دانایی می‌شود.


معارف

در ابتدا بر خود فرض می‌دانیم از مساعدت شما سپاسگزاری و از اینکه چنین فضایی را برای گفتگو فراهم کردید و این فرصت را در اختیار ماهنامه معارف و مخاطبان ارجمند آن قرار دادید، تشکر نماییم. در آغازین بخش این گفتگو و به عنوان مقدمه اگر صحبتی دارید بفرمایید.


بنده هم خدمت شما خیرمقدم می‌گویم. این مکانی که هستیم، یک جای روحانی است. جایی است که ایرانیان زرتشتی می آیند تا با خدای خود راز و نیاز کنند. این خیابانی هم که آمدید، خیابان باارزشی است. یک خیابان چند متری است که ما عبادتگاه‌های ادیان گوناگون را در کنار هم در اینجا داریم؛ کلیسا، کنیسه، آتشکده و مسجد. این یکی از مشخصه های این محیط است و من هم در حقیقت به عنوان کسی که با شما هم میهن و به عبارت بهتر هم فرهنگ هستم، صحبت می‌کنم. اعتقاد دارم درک ما از مفاهیم الهی به دلیل فرهنگ مشترکمان خیلی به هم نزدیک است و این را همیشه گفته ام که پیروانِ ادیان مختلف در دل یک فرهنگ خیلی بیشتر به هم نزدیکند تا پیروان یک دین در فرهنگهای مختلف؛ چون فرهنگ در حقیقت تلاش پدران و مادران ما برای درک مفاهیم دینی است. اگر ما فرض کنیم که حقیقت همه ادیان یکی است، آن حقیقت در سایه تلاشی که یک قوم، با یک زبان و یک دیدگاه مشترک، انجام می‌دهد تا مفاهیم دین را بفهمد، به دست می‌آید. در این روند خیلی از هم کمک می گیرند تا بتوانند آن کُنه مطلبی که در کتاب مقدس هست، درک و آن را شناسایی نمایند. لازمه آن این است که باید این گفتگوها همیشه باشد و من همیشه از این جلسات استقبال کرده‌ام، چون این جلسات به قصد تحمیل عقاید یا محکوم کردن یکدیگر نیست؛ بلکه سعی ما این است که بتوانیم مفاهیم دینی را بهتر بفهمیم و آن ها را بهتر بشناسیم.

جناب موبد! با توجه به اینکه در منابع دینی شما از «سوشیانس» یا «سوشیانت» به عنوان منجی موعود آئین اشوزرتشت نام برده شده است، لطفاً ضمن برشمردن معنای «سوشیانت» یا «سوشیانس»، بفرمائید چه جایگاهی در گاهان و اوستای متأخر دارد؟


اصل سوشیانس، از همان ریشة «سو» گرفته شده است که امروزه هم در فارسی ردپایش را می بینیم و همان «سود رساندن» است؛ پس در حقیقت سوشیانس به معنای «سود رسان» می‌باشد؛ کسانی که به جهان هستی سود می رسانند. در تحقیقاتی که انجام شده است، اکثر محققین معتقدند که سوشیانس جزء ابداعات و ایده های نوین خودِ اشوزرتشت است. کتاب گاتهای اشوزرتشت یکی از کهن ترین و قدیمی ترین کتاب هایی است که به دست ما رسیده و در آن از خدای یکتا نام برده شده است و ما هنوز کتابی قدیمی تر از آن نداریم که به دست ما رسیده باشد. در همین راستا تعدادی از مفاهیم اخلاقی و معنوی را هم خاص ایشان می دانیم که از ایده های تازه ایست که اشوزرتشت به بشریت تقدیم نمودند. باور به یکتایی آفریدگار هستی و شناخت هفت «اَمشاسپندان» به عنوان هفت پله کمال انسان، دو جهان مادی و مینوی و.‌.. از آن جمله می‌باشند. از دیگر این واژه ها، سوشیانس می‌باشد که ما ردپایش را در ادبیات‌های همدوره گاتها مثل سانسکریت و… نمی بینیم و احساس می شود که این برگرفته از اندیشه خود اشوزرتشت است.


به طور کلی در گاتها واژه «سوشیانس» شش بار استفاده شده است؛ سه بار به صورت مفرد به کار رفته و سه بار به صورت جمع. در هات 34 که اولین جایی است که سوشیانس نام برده شده، به نظر می آید که اشوزرتشت سعی کرده تا معنا و مفهوم سوشیانس را برساند که اگر لازم باشد من دقیقاً می توانم دیدگاه اشوزرتشت را با توجه به بندهای این هات برای شما تشریح کنم.


جایگاه «سوشیانس» را در «گاهان» و سپس «اوستای متأخر» نیز بفرمایید و اینکه چه تحولی اتفاق افتاده است؟


پس اگر اجازه بدهید من اول جایگاه آن متونی را که می خواهیم درباره آنها صحبت کنیم، بیان نموده، بعد از آن، به شناسایی تک تک این مفاهیم در متون باستانی بپردازیم.

گاتها بخشی از اوستا است؛ یعنی یکی از قسمت‌های داخلی خود اوستا می‌باشد که در دل آن جای داشته و به دست ما رسیده است. این بخش از اوستا یعنی گاتها، از سروده‌های خود اشوزرتشت، پیامبر باستانی ایران زمین می‌باشد. به عبارتى، بخش الهی یا آسمانی دین زرتشت، فقط و فقط همین گاتهاست. بخش‌های دیگر متون ما در حقیقت بر اساس مفاهیم گاتها شکل گرفته است. در واقع شما با یک متون چهارهزار ساله مواجه هستید. گاتها از نظر زمان شناسی به هفتصد هشتصد سال قبل از قدیمی ترین کتیبه های هخامنشی برمی گردد. سایر بخش‌های اوستا در دوره‌های دیگر شکل گرفته است و زمان ساسانیان جمع آوری شده و در قالب 21 «نسک» نگهداری می‌شد که از آن بیست و یک نسک، تنها یک چهارمش به دست ما رسیده است. چیزی که ما به آن اعتقاد داریم، این است که گاتها کامل به دست ما رسیده؛ چرا که از طرفی بیان آن هجایی و شعر بوده و از طرفی به عنوان اصلی ترین بخش اوستا به وسیله موبدان سینه به سینه حفظ گردیده است.

نکتة دوم این که ما دقیقاً پایة اعتقاداتمان روی گاتهاست و از اوستا کمک می گیریم برای درک آن مفاهیم. به عبارتى اوستا تلاش پدران ما بوده برای درک همین مفاهیم گاتهایی؛ ولی اصل به خود گاتها برمی گردد. البته به غیر از اوستا، متون دیگری هم هستند که در زمانهای بعد به وسیله نویسندگان مشخصی نوشته شده اند، نظیر « بُِندَهِش»، « دینکرد»، « زند بهمن یسن» و.‌.. که اتفاقا در آنها هم از سوشیانس‌ها اسم برده شده است. این متون از آنجایی که متعلق به دوره‌های خاصی بوده، به خصوص زمانهایی که جامعه زرتشتی تحت فشار و تهاجم بیگانگان قرار داشته، از نظر مفاهیم از اعتبار کمتری برخوردار می‌باشند؛ چرا که طبیعی است، انسان‌ها بر اساس شرایط زمانی خودشان از متون مقدس برداشتهایی دارند. پس از این مقدمه و مشخص شدن جایگاه متون باستانی در دین زرتشت، باز هم تاکید می‌کنم که تکیه سخن ما بر «گاتها» یعنی پیام آسمانی اشوزرتشت خواهد بود.


برای این که به جایگاه سوشیانس در این کهن ترین متن الهی پی ببریم، به بررسی هات 34 می‌پردازیم که نخستین جایی است که از سوشیانس نام برده شده است. اشوزرتشت در هات 34، بند 13 می‌فرماید: «ای خداوند هستی بخش! راهی را که به من نشان دادى، راه نیک منشی است. راهی است که بر مبنای آموزش سوشیانس ها قرار گرفته است. آموزشی که توصیه می کند هر کارِ نیکی که به منظور انجام کار و در پرتو راستی انجام شود، شادمانی به بار خواهد آورد». البته این نکته را بگویم که شادمانی به معنای آرامش یا همان خوشبختی کامل و رستگاری می‌باشد.


هات 34 شامل 15 بند است. آنچه مشخص است، بندهای مختلف این هات از ابتدا بیانگر صفات و خصوصیات سوشیانس می‌باشند. اولین بند هات 34 با ستایش اهورامزدا آغاز می‌شود. دومین بندِ آن، از راستی سخن می‌گوید یا از «اَشا» و از مردی نام می‌برد که روانش با راستی همگون شده است. در اوستا نیز هرجا از سوشیانس نامی برده می‌شود با صفت «اَستوَت اِرِتَ» همراه می‌باشد. اَستوَت، از همین استخوان خودمان گرفته شده و به معنی جسمانی است. استوت یعنی تجسم، و اِرِتَ یعنی راستى؛ پس سوشیانس، تجسم راستی است؛ عین راستی است. پس اولین اصلی که برای سوشیانس در نظر گرفته شده، راستی است. اینها همان مراحل هفتگانه دین زرتشت است که یکی از آنها «امشاسپندان»، «اَشا» یا «اَردیبهشت»، یعنی همان راستی است که در این بند هم به آن اشاره شده است.


در هات 34، بند 3 اشاره می‌کند به منشِ پاک. افرادی که در پرتو منش پاک، کشورها را جاودانی می‌کنند؛ یعنی باعث جاودانه شدن ایده ها، انسان‌ها و اندیشه‌ها می‌شوند. پس دومین مرحله‌ای که یک سوشیانس باید طی کند، منش پاک یا اندیشه پاک است. پس تا اینجا، یکی راستی است و دومی، منش پاک.


در بند 5 هات 34، اشاره می‌کند به شهریور. شهریور یا «خشثره وئیریه» که اگر بخواهیم معنای اصلی اش را بدانیم، به معنای توانایی آرزوشده است. توانایی آرزوشده یعنی آن توانایی که از راه اَشا (راستی) و وُهومَنَ (اندیشه پاک) به انسان رسیده است. انسان به این جهان آمده تا پیشرفت کند، آمده که به توانمندی برسد؛ البته توانمندی در مسیر «اشا» و «وُهومَنَ»؛ در مسیر آن اعتبار و آبرو و جایگاهی که تکیه گاهش این دوتا باشند. پس سوشیانس کسی است که به کمک اشا و وُهومَنَ به چنین جایگاهی می‌رسد.

در هات 34، بند 9 و 10 از «سپنته آرمیتی» اسم برده شده است. اگر بخواهیم «سپنته آرمیتی» را واژه به واژه معنا کنیم، «آرمیتی» از ریشه اندیشه گرفته شده و «سپنته» به معنی مقدس می‌باشد؛ اندیشه مقدس. در فارسی به ایمان، باور، فروتنی و مهر اهورایى ترجمه شده است که در اندیشه زرتشتى، انسانی که سه امشاسپند نخست یعنی اشا یا راستی و وُهومَنَ یا اندیشه پاک و شهریاری آرمانی و توانایی را در وجود خودش کامل کند، به پایگاه چهارم می‌رسد که «سپنتا آرمیتی» است. البته ما ردپای این مفاهیم را خیلی واضح، در فلسفه ایران پس از اسلام هم می‌بینیم. آن چیزی را که ما به نام «وُهومَنَ» می‌دانیم، همان «عقل» است؛ آن چیزی که به نام «اَشا» یا راستی می‌دانیم، همان «عشق» است؛ و آن چیزی که به نام «شهریور» می‌دانیم، همان «اراده» است. عقل، عشق، اراده، اینها سه بعد فلسفه ایرانی اسلامی می‌باشند که در عرفان با واژه‌های «حکمت» و «رحمت» و «قدرت» به کار برده می‌شوند.


در هات 34، بند 11 از دو امشاسپند دیگر اسم می‌برد: «خرداد»؛ یعنی کمال و رسایی و «اَمُرداد»؛ به معنای جاودانگى. خرداد مرتبه ای است که بعد از اینکه این مراحل طی شد، انسان می‌تواند به آن جایگاه برسد؛ به جایگاهی که کمال دارد و نقصانی در آن وارد نیست پس یک چنین انسانی به جاودانگی می‌رسد. این مراتب امشاسپندان است که در هات 34، بند 12 اشوزرتشت می‌گوید: «پروردگارا! کدام است آیین پیشرفت و چیست اراده تو؟ چه نیایش و پرستشی سزاوار توست؟ ‌ای خداوند خرد! آن را آشکارا به ما بنمای تا با پیروی از دستورات تو، از پاداشی که به آن نوید داده شده است، بهره مند گردیم. پروردگارا! در پرتوِ راستى، راه پاک منشی و خودشناسی را به ما بیاموز.» در حقیقت اینجا درخواستی است که اشوزرتشت از اهورامزدا کرده و می‌گوید که ما کی می‌توانیم به چنیین جایگاهی برسیم.


بند 13 در هات 34 ، بندی است که در آن، از سوشیانس اسم می‌برد. پس اگر ساده بخواهیم بگوییم، سوشیانس از دیدگاه اشوزرتشت، انسان کامل است. انسانی است که مراتب عرفان زرتشتی را طی کرده باشد.


این شش مرحله را که طی کند به هفتمین مرحله می‌رسد که ما می‌گوییم «سپنتامینو» که در حقیقت، آن مینوی مقدس است؛ آن بالاترین جایگاهی که انسان می‌تواند به آن برسد و نزدیک‌ترین جایگاه به ذات حق می‌باشد. چنین انسانی اگر به آن جا برسد، می‌شود سوشیانس. تمام وجودش سودی است که یکسان بین تمام انسان‌ها پخش می‌کند. حال این سود را به چه وسیله‌ای می‌رساند؟ به وسیلة آموزش. در هات 34، بند 13 از آموزش سوشیانس‌ها سخن به میان آمده است. در بند بعدی هم آموزش آمده و در حقیقت تنها ابزار و سلاح سوشیانس، آگاهاندن، به حرکت درآوردن انسان‌ها، با کمک آموزش‌هایی است که بیان می‌کند. پس سوشیانس چنین جایگاهی را در دین زرتشت و در گاتهای اشوزرتشت دارد.


از آنجایی که رسیدن به چنین جایگاهی و طی این مراحل هفتگانه بسیار سخت می‌باشد، در اوستا افراد معدودی اسم برده شده اند که می‌توانند به جایگاه سوشیانس دست یابند؛ این در حالی است که در گاتها اصلا ذکری از آن نیامده و مشخص هم نیست که سوشیانسها چند نفرند. به عبارتى هر کسی باید سعی کند که سودرسان باشد. حالا شاید هم سوشیانس کاملی نشود. ولی در اوستا این طور نیست؛ بلکه می‌بینیم آن کسانی که نام سوشیانس را روی آنها گذارده، افراد خاصی هستند که به تعداد آمده است؛ مثلاً سه نفر بیشتر نیستند. ولی ما اعتقاد داریم هر کسی می‌تواند به مراتبی از سوشیانس بودن برسد. صفتی هم که در گاتها اسم برده شده، اینجا هم در همین بند آمده که «فِرَشکرد» است؛ یعنی تازه گردانیدنِ جهان، نوکردن جهان که این همان پیشرفت است، همان ترقی است، همان «طرحی نو دراندازیم» حافظ است. در حقیقت، سوشیانس یا سودرسان، صفت کسی است که همیشه دارد جهان را نو می‌کند و یک پله جهان را به سمت بالا حرکت می‌دهد.‌


پس با این فرمایش شما، مشخص می‌شود که سوشیانس مقام و منزلتی است معنوی و شخصیتی است حقوقی که می‌تواند مصادیق متعددی داشته باشد و حال آنکه در منابع متعدد مقدس شما، با تأکید از سوشیانس های سه گانه نام برده شده است! در این باره هم توضیح جامع‌تری بفرمایید.

من اولین چیزی را که باز بر آن تأکید می‌کنم این است که نگاه گاهانى، با نگاه اوستایی و با نگاه روایت، فرق می‌کند. من مجبورم در صحبت‌هایم، مرتب این سه تا را با هم بیاورم. در نگاه گاهانى، در کل گاتها اصلا اسم نبرده که سوشیانس سه تا هست یا نه. یک جاهایی مفرد به کار برده شده که به نظر می‌آید در این بندها منظور اشوزرتشت از سوشیانس، خود او بوده است. اشوزرتشت خودش را به عنوان یک سوشیانس قبول کرده و آرمانش این بوده که سوشیانسهای دیگری بیایند که راه او را ادامه بدهند و جهان آرمانی او را محقق نمایند. با این فرض که تنها سلاح سوشیانس، آموزش و آگاهاندن است، چنین آرمانی نه تنها آسان نیست بلکه زمان‌های طولانى، سوشیانس‌های متعددی را می‌طلبد تا بتوانند جهان را به آن الگوی آرمانی نزدیک نمایند. پس در نگاهِ گاتهایى، سوشیانس یک نفر نیست، سه نفر هم نیست، مشخص هم نیست چند نفرند و مهمتر از همه، هرکسی می‌تواند به یک جایگاهی از سوشیانس برسد.


در اوستا، مفاهیم با اسطوره‌ها در هم می‌آمیزند. به عبارتى زبان اوستا زبان اسطوره است که البته در کتب مقدس همه ادیان چنین دیدگاهی یعنی بر اساس داستان‌ها استدلال آوردن، امری طبیعی است ولی مهم تفاوتی است که این بخش از کتاب مقدس زرتشتیان با گاتها یا پیام اهورایی اشوزرتشت دارد. اگر بخشهایی از اوستا به اسطوره‌های باستان و قبل از اشوزرتشت هم تعلق داشته است، من اعتقاد دارم موبدانی که این اوستا را جمع آوری کردند، این حسن نیت را داشتند که آن را کاملاً با گاتها منطبق نمایند و ما در آن به آن صورت مغایرتی با گاتها نمی‌بینیم، به غیراز بخش‌هایی مثل «وندیداد» که چون روی مفاهیم قانون و مسائل کیفری و مانند آن بحث می‌نماید، مغایرتهای ریشه ای نمایان می‌شود که به برداشت نادرست از ماهیت پیام «این وخشور» باز می‌گردد؛ ولی در سایر بخش‌های اصلی اوستا، ما این مغایرتها را نمی‌بینیم. پس طبیعی است در اوستا مفاهیمی چون سوشیانس با اسطوره آمیخته و تجسم یافته و به اشخاص خاص یا دوره‌های زمانی مشخصی نسبت داده شوند. در دوره 12 هزار ساله اساطیری اوستا، در سه هزار سال نهایى، جهان قبل از فرشکرد یا جهان نو، دوران آمیختگی نیکی و بدی است. سوشیانس‌ها به فاصله سه هزار سال ظهور کرده و باعث پیشرفت و گسترش نمادهای نیکی و نابودی نمادهای اهریمنی در سراسر جهان می‌گردند.


بر اساس اوستا پس از اشوزرتشت در پایان هزاره اول، نخستین سوشیانس به نام «اشیدربامی» ظهور خواهد نمود. از آنجایی که صفت او در اوستا اوخشیت ارته به معنای گستراننده راستی می‌باشد، برخی از محققین بر این باورند که این «اشیدر» همان کوروش هخامنشی می‌باشد، اگر چه به طور مشخص در متون باستانی به آن اشاره نشده است، ولی دلایلی وجود دارد که می‌تواند این اندیشه را قوت دهد. اولین دلیلش این است که به طور مستقیم در تورات، کتاب مقدس یهودیان، کوروش هخامنشی به عنوان منجی و نجات دهنده ای که از شرق ظهور می‌کند، جایگاه موعود را در این کتاب مقدس به خود گرفته است. از طرفی نام او در قرآن هم به عنوان ذوالقرنین برده شده. ذوالقرنین یعنی صاحب دو شاخ؛ باشد و شاخ در ادبیات دینی ایران باستان نماد فرّه ایزدی می‌باشد؛ بر این اساس کوروش هخامنشی تنها پادشاهی است که علاوه بر فرّه قدرت، دارای فره حکمت یا دانایی هم بوده است.


و مهمتر آنکه به واقع کوروش یکی از بزرگترین گسترش دهندگان راستی در جهان بوده و ما این را در کتیبه‌هایی نیز که در این دوران نوشته شده است می‌بینیم.

در اوستا «اشیدر ماه» دومین سوشیانسی است که با صفت «اوخشیت نمه» به معنی گستراننده نماز و نیایش ظهور می‌کند. در این مورد نیز برخی اردشیر بابکان را به عنوان پادشاهی که در دوران سیطره فرهنگ بیگانگان در این سرزمین، بار دیگر با احیا و زنده کردن دین زرتشت باعث گسترش نماز و نیایش اهورامزدا، خداوند یکتا، در سراسر امپراطوری وسیع خود گردید، به عنوان دومین سوشیانس می‌شناسند.


و اما سوشیانس سومی که در اوستا نام برده شده، کسی است که در حقیقت به عنوان آخرین سوشیانس می آید جهان را دوباره گاهانی می‌کند؛ یعنی همچون خودِ اشوزرتشت عمل می‌کند. اشوزرتشت زمانی که آمد، با اندیشه‌هایش که مستقیم به وحی وصل بود، جهان را حرکت داد و مراحل بعدی هر چه که هست. سوشیانس دوباره همچون اشوزرتشت عمل می‌نماید.

اگر بتوان با الهام از سه بخشی که اوستا در زمان ساسانیان نامیده می‌شد، دوران‌های اسطوره ای اوستا را به سه دوره: «گاهانیک»، «هاتک مانسریک» و «داتیک» تقسیم کرد، گاهانیگ همان دوران «اشوزرتشت» می‌باشد و هاتک مانسریک یا دوره دوم به «اشیدر بامی» تعلق دارد و داتیک یا دوره قانونمداری یا دینمداری به دوران سوم و «اشیدر ماه» متعلق می‌باشد. بر این اساس سومین سوشیانس یا همان «استوت ارته» دوباره بر می‌گردد به همان دوران گاهانیک. ماموریت اصلی او در اوستا برانداختن دیو «آشموغی» است. آشموغی به معنی بدعتها و برداشتهای نادرستی می‌باشد که دین الهی را از اصل و حقیقت واقعی آن دور کرده است. اینجا یک نکته خیلی مهم وجود دارد که فاصله بین آشموغی (بدعتهای نادرست) و فرشکرد(نو آوری) می‌باشد؛ یعنی ما از یک طرف می‌گوییم سوشیانس با فرشکرد خود جهان را نو می‌کند، از یک طرف دیگر می‌گوییم خودش با بدعت‌هایی که ما به آن آشموغی می‌گوییم، می‌جنگد. اینجا باید روی این نکته خیلی دقت بشود که در حقیقت، آن چیزی که ما به نام آشموغی می‌نامیم، به معنای نوآوری نیست؛ بلکه به معنی دروغ و وارونه جلوه دادنِ ناراستی‌هایی است به نام نوآورى. در مفاهیم اوستایى، صفت اهریمن به تنهایی دروغ نیست بلکه وارونگی است. اگر دروغی بیان شود و همه به آن آگاه باشند تاثیر چندانی ندارد ولی آن دروغی خطرناک است که راست جلوه داده شود و در اوستا ضحاک نماد چنین واقعیتی است؛ فردی که تمام تلاشش این است تا ناراستی‌ها و صفات اهریمنی را توجیه کرده و به عنوان راستی به ایرانیان تحمیل نماید. شاید به همین دلیل هم در اسطوره‌های باستان، ضحاک پس از شکست، کشته نشد بلکه در کوه دماوند اسیر شد تا این معنی تفهیم شود که هر زمانی و هر کسی می‌تواند در این لباس دوباره ظهور نماید. آشموغی (بدعت) هم مصداق همین می‌باشد؛ به عبارت دیگر دیو آشموغی (بدعت) از یکسو پایه‌ها و فلسفه‌های اصلی دین را نابود کرده و از سوی دیگر آنها را عین راستی و فهم واقعی از مفاهیم دینی جلوه می‌دهد. این دیگر نوآوری نیست؛ بلکه دقیقاً همان نابود کردن است، ولی به نام نوآوری و شناخت حقایق به مردم. سوشیانس می‌آید تمام این زیادی‌ها، تمام این اضافه‌ها و تمام این دروغ‌هایی را که دور مفاهیم واقعی دین را گرفته اند، پاک می‌کند و با آگاهی که خود اشوزرتشت آورده، دوباره وارد صحنه می‌شود.


آیا بر اساس اوستا و دیگر منابع شما غیر گاتها به طور دقیق تر به شخصیت، احوال و آثار سوشیانس نهایی، آباء و نیاکان و چگونگی و کیفیت ظهور او اشاراتی شده است؟


به اعتقاد من، همانطور که پیشتر هم گفتم، سوشیانس‌ها بر اساس گاهان، تعدادشان مشخص نیست، ولی در مبانی دینی مان و در حقیقت در اسطوره‌هایمان، اشاره شده است که این سوشیانس‌ها همه از اصل خود اشوزرتشت هستند و از نسل ایشان نیز می‌باشند. چیزی که ما برداشت می‌کنیم و در حقیقت در خودِ مفاهیم اوستایی هم به آن تکیه می‌کنیم، این است که لازم نیست سوشیانس‌ها حتماً از نژاد اشوزرتشت باشند؛ بلکه این یک نوع پدر مینوی بودن است، چون ما، همة انسان‌ها، اصلمان مشترک است. همه یک ذات داریم، همه یک اصل مشترک داریم که خداست؛ اهورامزداست. حالا اینکه اشاره می‌شود اشوزرتشت پدرِ مینوی آنهاست، یعنی در حقیقت، ادامه دهندة راه او هستند. ولی در متون ما اشاره شده که سوشیانس‌ها حتی از اصل خود اشوزرتشت می‌باشند و اسطوره سرایی‌هایی هم شده که ما اینها را از نظر قطعی بودن در مرحله دوم دینمان و جزء فرهنگ دینیمان می‌دانیم، نه اصل دینمان؛ یعنی جزء گاهان که پایه و اصل دین است، نیست. حالا یا به همین دلیل، یا به دلایل دیگر، در متون باستانی ما هیچ کس را نمی توانیم پیدا کنیم که خودش را سوشیانس معرفی کند!


یعنی در تاریخ زرتشت، سراغی از مدعیان دروغین سوشیانس نیست؟!


خیر، ما هیچ جا مدرکی یا سندی نداریم که کسی خودش را سوشیانس معرفی کرده باشد. پیش آمده که کسانی از ادیان دیگر آمدند و گفتند که ما همان سوشیانس زرتشت هم هستیم، اما در روایات و نوشته‌های خودمان چنین چیزی وجود ندارد؛ حتی کوروش کبیر و اردشیر بابکان که مطرح گردید، برداشت برخی از محققین است و در متون گذشته زرتشتی نیامده است.


یعنی در منابع غیر گاهان، علائم و نشانه‌هایی برای ظهور سوشیانس ندارید؟ نشانه‌هایی مانند زمان معین و یا مکان مشخص و یا حدود و ثغور طبیعی و نژادی و یا هر علامتی که حاکی و نشان دهنده وقوع آن امر مهم و دلیلی بر صدق ادعای مدعی باشد؟


سوشیانس را ما به این معنا نمی‌دانیم که نجات دهنده انسان‌های گرفتار باشد! این یک بحث دیگر است. ما به تکامل تاریخ اعتقاد داریم، اعتقاد داریم جهان مرحله به مرحله پیشرفت می‌کند و این سوشیانس‌های سه گانه هم چنین هستند. در زمان سوشیانس اول یک سوم جهان را نیکی فرا می‌گیرد، در زمان سوشیانس دوم، دو سوم و در زمانه سوشیانس سوم همه جهان در سیطره راستی قرار می‌گیرد و دروغ به طور کامل از بین می‌رود. چیزی که اینجا مهم است، این است که ما انسان‌ها باید جهان را نیک بکنیم، نه اینکه کس دیگری بیاید و نیکی را برای ما بیاورد. تک تک ما در قبال پیشرفت و نیک کردن جهان مسئولیم و زمانی که به یک جایگاهی رسیدیم که نیکی‌ها به اوج خودشان رسیدند، سوشیانس جلوه می‌کند. این بدیهی است سوشیانسی که نه با سلاح بلکه صرفا با تکیه بر اندیشه و آموزش قصد دارد جهان را مملو از نیکی نماید نمی تواند در جهانی جلوه نماید که از سطح آگاهی و ترقی پایینی برخوردارند. بزرگترین مسأله این است و ما باور نداریم به علائم ظهوری که در متون ما آمده نظیر ایستادن خورشید در آسمان و غیره، نه! ما موبدان الان دیگر به چنین چیزی اعتقاد نداریم و اگر بخواهم حقیقتش را هم بگویم، زرتشتی‌ها هم دیگر اعتقاد ندارند. چون زرتشتی‌های کنونی هم بازگشت دارند به خودِ گاتها؛ و در گاتها چنین چیزی نیامده است. شما اگر کل گاتها را بخوانید، می‌بینید که اصلاً هیچ اشاره‌ای به این مسائل نشده؛ حتی درباره خودِ اشوزرتشت هم که پیامبر بوده، تنها به وحی و الهام و غیره اشاره شده، ولی به هیچکدام از معجزاتش اشاره نشد. پس چون الآن پایه، خودِ گاتها است، ما روی هیچ‌کدام دیگر از آنها تأکید نمی‌کنیم و به آن صورت هم قبول نداریم که آنها را اصل قرار بدهیم و بگوییم این علامت ظهور موعود است.


پس با این حساب، نسبتش با رستاخیز چگونه است؟


خود واژه رستاخیز از «رستا» و «خیز» است یعنی برخاستن کسانی که مرده اند. مرگ به عنوان یک عامل اهریمنی با ظهور سوشیانس از میان می‌رود، بی شک زمانی که مرگ از بین برود کسانی هم که مرده‌اند زنده می‌شوند. پس این دوره از زمان، زمان رستاخیز است. به طور کلی همانگونه که سوشیانس انسان کامل است و مراحل «امشاسپندان» یعنی بهترین راستی ها، اندیشه نیک، توانایی آرزو شده، مهر اهورایى، کمال و رسایی و جاودانگی را طی کرده است. بر این اساس، براندازنده تمام نیروهای اهریمنی می‌باشد که مقابل این امشاسپندان می‌باشد که عبارتند از دروغ، بداندیشی و دشمنی (دژمن=اندیشه بد) ، فقر و بی عدالتى، خشم و کینه ورزى، آز و طمع و مهمتر از همه مرگ و نابودى. در ‌هات 48، بند12 از گاتها هم به زیبایی به این نکته اشاره شده است: «به راستی سوشیانس‌ها و رهانندگان گیتی از دانش و بینش برخوردار بوده و وظیفه خود را با الهام از منش پاک انجام خواهند داد. آنها کردارشان از راستی و پاکی سرچشمه گرفته، رفتارشان با آموزش‌های تو ای مزدا، هماهنگی دارد. آنان به درستی از بین برندگانِ خشم و نفرت و پدید آورندگانِ مهر و آشتی هستند.» پس این کاملاً مشخص است که آنها می‌آیند تا خشم و نفرت را از بین ببرند.


بر این اساس مهمترین آرمان سوشیانسها ازبین بردن دروغ است نه دروغکار؛ همچنان که در متون باستانی ما هم آمده است گناهکارترین انسان بالاخره آمرزیده می‌شود؛ پس تمامی انسانها به واسطه انسان بودنشان جایگاه الهی داشته و هیچگاه سوشیانس به قصد کشتن انسانها حتی دروغکارترین ایشان، ظهور نخواهد کرد بلکه او با سلاح اندیشه و آگاهاندن، تمامی انسانها را به راه راست هدایت می‌نماید.


سوتیترها:
اعتقاد دارم درک ما از مفاهیم الهی به دلیل فرهنگ مشترکمان، خیلی به هم نزدیک است. پیروانِ ادیان مختلف در دل یک فرهنگ خیلی بیشتر به هم نزدیکند تا پیروان یک دین در فرهنگهای مختلف.


سوشیانس، از ریشة «سو» گرفته شده که در فارسی به معنای «سود رسان» می‌باشد؛ کسانی که به جهان هستی سود می رسانند. در گاتها واژه «سوشیانس» شش بار استفاده شده است؛ سه بار به صورت مفرد و سه بار به صورت جمع.


پایة اعتقاداتمان روی «گاتها» است و از «اوستا» کمک می گیریم برای درک آن مفاهیم. به عبارتى اوستا تلاش پدران ما بوده برای درک همین مفاهیم گاتهایی؛ ولی اصل به خود گاتها برمی گردد. البته به غیر از اوستا، متون دیگری هم داریم که به وسیله نویسندگان مشخصی نوشته شده اند، نظیر «بُِندَهِش»، «دینکرد»، «زند بهمن یسن».


پس سوشیانس از دیدگاه اشوزرتشت، انسان کامل است. از آنجایی که رسیدن به چنین جایگاهی و طی این مراحل هفتگانه بسیار سخت می‌باشد، در اوستا، افراد معدودی نام برده شده اند که می‌توانند به جایگاه سوشیانس دست یابند. ما اعتقاد داریم هر کسی می‌تواند به مراتبی از سوشیانس بودن برسد.


اشوزرتشت خود را به عنوان یک سوشیانس معرفی کرده و آرمانش این بوده که سوشیانس‌های دیگری بیایند و راه او را ادامه بدهند و جهان آرمانی او را محقق نمایند. در نگاهِ گاتهایى، سوشیانس یک نفر نیست، سه نفر هم نیست، مشخص هم نیست چند نفرند و مهمتر از همه، هرکسی می‌تواند به یک جایگاهی از سوشیانس برسد.


در دوره 12 هزار ساله اساطیری اوستا، سوشیانس‌ها به فاصله سه هزار سال ظهور می‌کنند. پس از اشوزرتشت در پایان هزاره اول، نخستین سوشیانس به نام «اشیدربامی» ظهور خواهد نمود که برخی بر این باورند که همان کوروش هخامنشی می‌باشد. «اشیدر ماه» دومین سوشیانسی است که با صفت گستراننده نماز و نیایش ظهور می‌کند که برخی گمان کرده اند اردشیر بابکان است. سوشیانس سوم، کسی است که در حقیقت به عنوان آخرین سوشیانس می آید و جهان را دوباره گاهانی می‌کند؛ یعنی همچون خودِ اشوزرتشت عمل می‌کند.


هیچ جا مدرکی یا سندی نداریم که کسی خودش را به دروغ سوشیانس معرفی کرده باشد. پیش آمده که کسانی از ادیان دیگر آمدند و گفتند که ما همان سوشیانس زرتشت هم هستیم، اما در روایات و نوشته‌های خودمان چنین چیزی وجود ندارد؛ حتی کوروش کبیر و اردشیر بابکان که مطرح گردید، برداشت برخی از محققین است و در متون گذشته زرتشتی نیامده است.


جناب موبد سروش پور! در مبحث موعودگرایی در اسلام و به ویژه در مذهب تشیع، ما قائل به ظهورهایی تمهیدی هستیم كه در واقع هر كدام به نوعی زمینه‌ساز و یا موانع ظهور نهایی منجی خواهند بود؛ یعنی خروج‌های مقدماتی انسان‌های خیر و نیز انسان‌های شر؛ مانند خروج انسان‌ بزرگی به نام سید حسنی كه بر اساس منابع ما، قیام او در ذیل قیام حضرت مهدی(عج) و به عنوان مقدمه‌ای بر آن امر مهم صورت می‌گیرد. در مقابل نیز خروج‌های منفی و شری هم به وقوع خواهد پیوست؛ مانند خروج سفیانی و دجّال كه سعی بر ایجاد موانع در راه تحقق ظهور منجی موعود دارند.


با این مقدمه و با توجه به دیدگاه شما درباره جایگاه صرفاً مینوی ـ نه شخصی ـ سوشیانس، آیا با هیچ قرائتی در آئین زرتشت شاهد چنین خروج‌ها و ظهورهایی نخواهیم بود؟


در دین زرتشت به این صورت نیست. همان‌طور كه شما نیز اشاره كردید، در اول بحث به این نتیجه رسیدیم كه سوشیانس از دیدگاه گاتهایی، یك جایگاه مینوی است. جایگاه مینوی هم نسبی است. كسی كه به اوج آن جایگاه می‌رسد، سوشیانس است، ولی هر كسی می‌تواند به مراتبی از این جایگاه سوشیانس دست یابد. پس به عبارتی تك تك انسان‌ها می‌توانند سوشیانس یا سودرسان باشند؛ چون در دین زرتشت برای تمام انسان‌ها ارزش قائلیم به «همازوری» با تمام نیكان جهان توصیه شده‌ایم. وقتی كه در اوستا می‌خوانیم: «همازور بیم» یعنی با هم همزور و همبسته باشیم (كمك كار یگدیگر باشیم)؛ «همازور هما اشو بیم» یعنی با تمام اشوان (راستان) جهان همبسته باشیم؛ «همازور همانیكه بیم» یعنی با همه نیكان جهان همبسته باشیم.


پس از دیدگاه اندیشه زرتشتی، تك تك انسان‌ها باید تلاش كنند تا برای جهان و جهانیان سودرسان باشند. با این نوع تفكر، تلاش تمامی انسان‌ها در جهت پیشرفت جهان، زمینه‌ساز ظهور سوشیانس خواهد بود تا شرایطی فراهم‌ آید كه بشریت بتواند پذیرای آموزش‌های نهایی سوشیانس گردد.


بالطبع كسانی هم هستند كه در مقابل نیكان و راستكرداران قرار گرفته و با ناآگاه كردن مردم، «آشموغی» (بدعت‌های ناراست)، دروغ، خشم و كینه، آز و نابودی، در مقابل تكامل و پیشرفت بشریت قرار می‌گیرند. ایشان همان كسانی هستند كه شما از آنها به عنوان موانع ظهور اسم می‌برید. در دین زرتشت اینگونه كه چنین افرادی بیایند و بازگردند دیده نشده؛ اگرچه بعضی از ایشان به صورت نماد قرار گرفته اند، از جمله «ضحاك» نماد اهریمن خویی و «پشوتن» و «بهرام ورجاوند» كه نمادی از آزادیخواهی و نجات دهندگی نیكان و اشوان می‌باشند.


البته این هم بدیهی است، هر فرهنگی در زمانی كه تحت فشار و تهاجم قرار می‌گیرد، در راستای تحمل این سختی‌ها و حفظ امید در مردم به برداشتهایی از مفاهیم دینی متوسل می‌شود؛ از آنجمله می‌توان به ظهور بهرام ورجاوند، باز گشت «پشوتن بامی» جهت نجات دین و جامعه زرتشتی نام برد كه به خصوص در متون متاخرتر زرتشتیان به چشم می‌خورد. گاهی این ظهورها با معجزاتی نیز همراهند كه همانگونه كه اشاره شد از مفاهیم گاتهایی فاصله دارند.


در متون پهلوی از ذوب شدن كوهها و به هم خوردن فصول و مانند آن در آخرالزمان یا بعد از «فراشگرد» یا «فرشگرد» سخن به میان می‌آید و حتی بعضی از محققین اشاره كرده‌اند كه بعد از فراشگرد، زندگی در حالتی بین حالت مینوی و گیتوی خواهد بود؛ چون زندگی جاودانه است و مادی نیست. همچنین در گاهان از پایان هستی صحبت می‌شود. آیا باز اعتقاد دارید كه این علائم كیهانی، اصالت ندارند یا اینكه قائل هستید كه به هرحال چنین اتفاقاتی می‌افتد؟ به عبارت دیگر، آیا یك كاركرد كیهانی هم برای منجی آخر الزمان قائل هستید، یا نه ؟


همانگونه كه گفتیم، اگر بخواهیم بر اساس اندیشه گاتهایی حركت نماییم، نخست باید با شیوه بیان اشوزرتشت در گاتها كاملا آشنا شویم. اولین ویژگی گاتها این است كه در كلِ آن، به غیر از دو مورد، هیچ رد پایی از احكام یا دستورالعمل دینی نمی‌بینید. آن دو مورد هم یكی منع قربانی كردن همراه با آزار و اذیت حیوانات است و دیگری دستور به استفاده نكردن از سلاح می‌باشد. به عبارت دیگر بر اساس گاتها، اشوزرتشت آمده تا تنها راه نیك و بد را نشان دهد و آنگاه همه انسانها با تكیه بر خرد خود می‌توانند با اختیار كامل از بین این دو راه یكی را برگزینند.


دوم اینكه پایه و بنیان گاتها روی دو اصل بنیادی اندیشه اشوزرتشت یعنی «اشا» (راستی) و «وهومن» (اندیشه نیك) شكل گرفته است. بر این اساس در آن، مفاهیم و واقعیت‌هایی كه با اندیشه انسان قابل شناخت و درك نباشد و یا بر راستی منطبق نگردد، هرگز بیان نشده است. به همین دلیل گات‌ها را بایست یك كتاب الهی واقع گرا نامید؛ در عین حال كه مفاهیمی را بیان نموده كه پس از گذشت بیش از 4000 سال هنوز بدیع و در راس اندیشه‌های بشری قرار دارد ولی هیچ‌گاه از آنچه كه با خرد و اندیشه انسان قابل درك نیست، سخن به میان نیامده است. مثلا از بهشت در گات‌ها نام برده شده و گفته است كه بهشت سرای روشنی یا سرای اندیشه نیك می‌باشد، اما هیچ‌گاه توصیف فیزیكی نشده است. از رستاخیز اسم برده شده، ولی بیان نشده كه چگونه چنین اتفاقاتی روی خواهد داد. چون اینچنین دیدگاهی با اصل پیام اشو زرتشت كه آموزش و آگاهندن اندیشه‌هاست، مغایر بوده است و تنها الهامی هم كه از سوی پروردگار صورت گرفته، به خود اشوزرتشت و فقط در گاتها می‌باشد. پس چنین برداشت‌ها و داستان‌هایی كه در كتاب‌هایی نظیر «زند بهمن یسن»، «دینكرد» و «بندهشن» صورت گرفته و به دست ما رسیده، نمی‌تواند با اندیشه گاتهایی اشوزرتشت منطبق گردد.


یعنی شما می‌فرمایید كه همه آن چیزی كه در سنّت زرتشتی وجود داشته، به نوعی برداشت شخصی و فردی بوده است؟! البته این احتمال هم وجود دارد كه سروده‌های اشو زرتشت، یا آن بخش‌های تعلیمی غیر از سروده‌های گاهان ـ مانند هفت‌هات كه به صورت سنتی شفاهی ادامه پیدا كرده و این مطالب را از روی آنها نوشته‌اند ـ از همان منابع دست اول، یعنی از خود اشو زرتشت بوده باشند كه به دست ما نرسیده است!


به هیچ وجه من چنین نظری ندارم. معتقدم حتی اسطوره‌ها یا همان داستان‌ها كه در تمام كتب مقدس هم وجود دارند، معانی بسیار والا و جایگاه با ارزشی در ادیان و از جمله در دین زرتشت دارند. فقط من تاكیدم بر این موضوع می‌باشد كه در مورد هر كدام از كتب، باید با شیوه مخصوص به آن، به تحقیق و پژوهش بپردازیم. زبان گاتها در عین حال كه به صورتی فلسفی و رمزگونه است و از این لحاظ درك حقایق آن، اندیشه و تلاش زیادی را می‌طلبد، اما كاملا شفاف و صریح بوده و از روشنی خاصی برخوردار است؛ در حالی كه زبان اوستا زبانی اسطوره‌ای است. اگر بتوانیم با درك جایگاه اسطوره، به داستان‌هایی كه مفاهیم و فلسفه‌های بنیادی را در درون خود جای داده‌اند نگاه كنیم، اتفاقا بهترین راه برای درك مفاهیم گاتهایی خواهد بود. در مورد متون دیگر هم تنها این نكته قابل تامل است كه آنها در زمانهای گوناگون، بر اساس شرایط زمانی و نیازهای آن دوران تحت تاثیر قرار گرفته اند. در مورد حفظ گاتها باید گفت كه با توجه به جایگاهی كه این بخش از اوستا به عنوان اصل و بخش الهی دین زرتشت در نزد موبدان داشته و دارد و مهمتر از همه، به دلیل هجابندی و شعر بودن آن، بسیار بعید به نظر می‌رسد بخش‌هایی از آن حذف یا به آن اضافه گردیده باشد.


با توجه به چشم انتظاری ادیان الهی به آمدن منجی نهایی، مبحث «انتظار» ـ با شدت و ضعف‌هایی ـ دارای جایگاهی ویژه در این آئین‌هاست. در دین اسلام و به ویژه تشیع، انتظار به عنوان یك فرهنگ محرك و مولد و موثر در آمده است؛ یعنی تأثیرات مثبت اجتماعی، سیاسی، فرهنگی بر زندگی و زمانه آنها دارد، چنانكه این تأثیرات بر فرد و جامعه آنها، مشهود و به وضوح قابل رویت است.


اصولاً آیا مؤمنان زرتشتی منتظر وقوع حادثه‌ای عظیم به نام ظهور هستند؟ انتظار از چه جایگاه و ارزشی در آئین زرتشت برخوردار است؛ آیا به عنوان یك فرهنگ در بین آنها مطرح است؟ آیا در عصر انتظار، زرتشتیان موظف به فراهم كردن شرایط ظهور می‌باشند و در این رابطه ادعیه‌ای در جهت تسریع در امر ظهور سوشیانس دارند یا خیر؟


لازم است این را هم بگویم، كه ما همه ایرانی‌ها در دل فرهنگ مشتركمان، در طول تاریخ، همواره از یكدیگر یاری گرفته‌ایم. اتفاقاً نكته‌ای را كه در یكی از نوشته‌های استاد مطهری بررسی می‌كردم، همین مبحث انتظار بود. ایشان سؤال زیبایی را مطرح كرده بودند، مبنی بر اینكه اگر انتظار یك نوع عمل نكردن و كار نكردن باشد، پس چه طور می‌شود برای ظهور كسی كه قرار است جهان را نجات دهد، ما نباید كاری بكنیم؟ ایشان پاسخ بسیار زیبایی داده بودند كه من از آن استفاده كردم و دیدم دقیقاً با آن مفاهیمی كه ما هم به آن اعتقاد داریم، انطباق دارد؛ و آن این بود كه انتظار به معنای امید، بسیار پربارتر و قشنگ تر است. یعنی انسان‌ها هیچ وقت نباید امیدشان را از دست بدهند؛ چون امید باعث حركت می‌شود. ما آمدیم كه حركت كنیم. حركت، پیشرفت می‌آورد؛ پیشرفت، جهان را به سمت آن جهان آرمانی كه خواست همه پیامبران است، حركت می‌دهد.


جهان پیشرفته یعنی فراهم آوردن زمینه ظهور سوشیانس. بالاخره شرایطی هم پیش می‌آید كه بدی‌ها در مقابل خوبی‌ها قدرت می‌گیرند، انسان‌های نیك تحت فشار قرار می‌گیرند؛ در همه ادیان، در دوره‌هایی چنین شرایطی وجود داشته است. پس این امید را باید زنده كرد. امید به اینكه بالاخره نیكی پیروز می‌شود؛ بالاخره جهان پر از نیكی می‌شود و بالاخره سوشیانس جلوه پیدا می‌كند و جهان تازه یا جهان آرمانی شكل خواهد گرفت. بالطبع در این زمان‌ها، نیایش‌ها و مراسمات مذهبی هم جهت همازوری (همبستگی) و امید جامعه انجام می‌شده كه قابل ارج گذاشتن است؛ مثلاً در دوره‌های آغازین ورود اسلام به ایران، به وسیله آن كسانی كه حتی به خود اسلام هم بسیار ضربه زدند، زرتشتیان ایران تحت فشار زیادی بودند. آن كسانی كه به نام بنی امیه و بنی عباس، بر این سرزمینها حكومت می‌كردند، بیشترین ضربه را به ما و اسلام زدند. در چنین شرایطی رویكرد جامعه به سمت دعا، نیایش و آرمان خواهی نجات دهنده، بیش از هر زمانی سمت و سو می‌گیرد. ولی چیزی كه برای ما مهم است، تكامل و جایگاهی است كه برای كل انسان‌ها و به خصوص ایرانی‌ها قائل هستیم؛ این یكی از مشخصه‌های تفكر زرتشتی است. زرتشتی‌ها همیشه ایران دوست بوده و به ایران و ایرانی به عنوان یك فرهنگ نگاه می‌كردند؛ انسان‌هایی كه در طول تاریخ با زبان مشترك، فرهنگ مشتركی را شكل داده ایم. بر این اساس همواره در نیایش‌هایمان، آرمان گسترش نیكی‌ها، راستی‌ها و خوشبختی و بهروزی تمام نیكان و راستكرداران را خواهان بوده و هستیم؛ جدای از هر دین و نژادی كه باشند.


ظاهراً در بخشی از یشت‌هایی كه زردشتیان در هنگام دعا و نیایش می‌خوانند، واژة سوشیانت هم آمده است، این طور نیست؟


برای اینكه به متون دینی هم اشاره‌ای بشود، در اینجا چند تا از بندهای اوستا را كه در آن از «سوشیانت» نام برده است، می‌خوانم. در بند 95 «زامیادیشت» آمده است:


«یاران استوت اِرِتَ، پیروزمند، فراز آیند: آنان نیك اندیش، نیك گفتار و نیك كردار و نیك دین‌اند و هیچ گاه سخن نادرست بر زبان نیاورند» یا آنجا كه می‌گوید: «او سوشیانس استوت اِرِتَ از چشمان خرد بنگرد، همه آفریدگان را ببیند، حتی آنكه دُژچهر است» در اینجا می‌گوید كه همة انسان‌ها را نگاه می‌كند، حتی آن كسانی را كه خویشان اهریمن هستند. نگاه كردن به معنای نابود كردن نیست؛ یعنی اتفاقاً سوشیانس به هدفِ به راه راست كشاندن آن كسانی كه گمراه شدند، به ایشان می‌نگرد؛ حتی آنها كه دُژچهرند. «او همه جهان مادی را با چشم مهر و محبت می‌بیند» این باز یكی دیگر از بندهای اوستاست كه به همین مورد اشاره كرده است.


من این دوتا را مطرح كردم، چون در حقیقت خود نیز معتقدم كه سوشیانس با سلاح آموزش و آگاهی می‌آید تا جهان را پر از نیكی بكند.


از آنجا كه در منابع روایی و تاریخی اسلام به نام «جاماسب» اشاره شده است، در مورد جایگاه این حكیم در آیین زرتشت توضیحاتی بفرمایید.


در گاتها، ما هیچ نامی از معجزات خود اشوزرتشت و این گونه برداشت‌ها نداریم و حقیقتش این است كه، معجزه به آن شكلی كه بعضی از متفكرین ما بیان می‌كنند، با اندیشه‌های اشوزرتشت مغایرت نیز دارد. چون ما اعتقاد داریم كه آفرینش «اهورا مزدا» در جهان با اشا یا هنجار، قانون و نظمی كه بر كل جهان هستی برقرار است، نمایان گردیده است؛ بر این اساس هیچگاه اهورا مزدا خود و آفرینش خود را با چیزی خلاف اشا یا هنجار هستی، اثبات نخواهد نمود و از آنجایی كه پیامبران برای آگاهی مردم آمده اند، نمی‌توانند از ناآگاهی مردم استفاده نموده و معجزاتی را در راستای هنجار هستی، صرفا بر اساس ناآگاهی انسانها جهت اثبات خود و پروردگار، به مردم ارائه دهند. البته همانگونه كه بیان شد، در اسطوره‌های ایران باستان به معجزاتی منسوب به اشو زرتشت اشاره شده است كه یكی از آنها قدرت پیش گویی است كه به وسیله اشوزرتشت به جاماسب، وزیر خردمند شاه گشتاسب كیانی، داده شد. به همین دلیل، در دوره‌های مختلف، كتاب‌هایی كه به قصد پیشگویی نوشته می‌شد، «جاماسب نامه» می‌نامیدند. جاماسب نامه‌های متفاوتی وجود دارند كه هیچ ربطی به هم ندارند و حتی زبانشان هم به هم نمی‌خورد! پس با این توصیف، شما خود می‌توانید تصمیم بگیرید كه تا چه حد می‌توان بر اعتبار آن مطالب صحه گذاشت.


جاماسب، داماد اشو زرتشت هم بود؟


بله، وزیر شاه گشتاسب و داماد اشو زرتشت بوده است.


در جریان رویارویی رستم و اسفندیار، شاهنامه در تأیید رستم طوری صحبت می‌كند كه انگار طرف مقابل او ایرانی نیست؛ در حالی كه اسفندیار خود در آنجا می‌گوید كه این بازوبند را اشو زرتشت به او داده است! در این باره چه می‌فرمایید ؟


اسطوره رستم و اسفندیار یكی از آموزنده ترین و پرمعناترین اسطوره‌های ایرانی است كه ترجیح می‌دهم آن را باز كنم. در تمام فرهنگ‌ها، دو نوع ادبیات داریم: یكی «ادبیات دینی» و دیگری «ادبیات مردمی» كه هر دو با ارزش هستند. یكی از مغایرت‌هایی كه در زیربنای این دو ادبیات وجود دارد، در همین اسطوره نمایان شده است. در ادبیات دینی زرتشت، گشتاسب دارای جایگاهی بسیار بالا می‌باشد، اما در ادبیات مردمی، گشتاسبی كه در شاهنامه آمده، به هیچ وجه آن جایگاه را ندارد. مهمترین موهبت خدا به انسان، «وهومن» ( اندیشه نیك) می‌باشد كه به واسطه همین موهبت، از نعمت آزادی اندیشه و قدرت اختیار، برخوردار و در مقابل عملكرد خود مسئول و مستوجب بهشت و دوزخ می‌گردد؛ البته بهشت و دوزخ به معنای واقعی آن، كه همان بازخورد عمل نیك یا بد انسانها در دل قانون اشا یا هنجار هستی می‌باشد. انسانی لیاقت بهشت یا سرای اندیشه نیك را دارد كه این راه را با خرد و آگاهی كامل طی نماید. به عبارتی، ادیان نیامده‌اند كه بر عقول آدمیان حكومت كنند؛ ادیان آمده‌اند كه بر قلوب انسان‌ها حكومت كنند. ملاصدرا هم می‌گوید آن یقینی ارزش دارد كه از بوته شك بگذرد. نترسید از این كه مردم شك كنند؛ ولی كمكشان كنید كه به یقین برسند. آن یقینی كه این مسیر را طی كند، یقین واقعی خواهد بود.


این نكته هم دقیقا در همین داستان رستم و اسفندیار هست. اسفندیار كسی است كه دارد دین را گسترش می‌دهد. در جایی دیگر گشتاسب به او ماموریت می‌دهد تا رستم را به جرم نپذیرفتن دین، دست بسته نزد او بیاورد. در همان ابتدای داستان، كه هنوز بحث اسفندیار نیست و او در زندان است، گشتاسب هنگامی كه دین زرتشت را می‌پذیرد، این دین را به همه جا گسترش می‌دهد و رستم جزء نخستین كسانی بوده كه از دین هوشنگی بر می‌گردد، اوستا می‌خواند و كشتی (زنار: كمربندی كه زرتشتیان هنگام نیایش به كمر می‌بندند) به كمر می‌بندد. زمانی كه اسفندیار، رستم را به بی دینی محكوم می‌كند، رستم در مقابل او می‌ایستد و می‌گوید كه او به دین زرتشتی آمده است؛ ولی اسفندیار به دلیل دستور پدر، بر قصد خود مبنی بر اسیر كردن رستم و بردن او به نزد شاه گشتاسب، اصرار می‌ورزد. در این جا رستم به دین جدید اعتراض كرده و بیان می‌كند این دیگر دین زرتشتی نیست، بلكه دین گشتاسبی می‌باشد و من به هیچ وجه آن را نمی‌پذیرم! به یاد داشته باشیم كه رستم در شاهنامه نماد آزادیخواهی ملت ایران است؛ بر این اساس هر كس و به هر نامی، حتی به نام دین زرتشت، اگر بخواهد آزادی درك و قدرت اختیار را از انسانها بگیرد، محكوم به شكست است. در نخستین نبرد، زمانی كه رستم به شدت زخمی می‌گردد و سیمرغ به درمان او می‌پردازد، قبل از آنكه راه شكست اسفندیار رویین تن را كه به دست اشوزرتشت رویین‌تن شده بود، به او نشان دهد، این هشدار را نیز می‌دهد كه اگر دست او به خون اسفندیار كه نظر كرده اشوزرتشت است، آلوده شود، نه در این جهان یك روز خوش را در پیش خواهد داشت و نه در جهان آخرت. جالب اینجاست كه روح بلند آزادگی ایرانیان در قالب رستم با علم به این موضوع، نه فرار را می‌پذیرد و نه شكست را. چنین است كه در جنگ معروف بین این دو پهلوان ایرانی، سرانجام اسفندیار به تیر كمان رستم دستان كشته می‌شود.


در پایان نیز از شما بزرگواران كه رنج سفر را به خود هموار كرده و در این مكان روحانی حضور پیدا كردید تا بتوانیم این همفكری با ارزش را شكل بدهیم بسیار سپاسگزارم.


ما هم از همكاری صمیمانه و ارزشمند شما، سپاسگزاریم.

 

 

آیا براستی ساسانیان دیکتاتوری دینی برقرار کرده بودند؟

 آیا براستی ساسانیان دیکتاتوری دینی برقرار کرده بودند؟


در جامعه ی امروزی ما جا افتاده است که ساسانیان دیکتاتوری دینی راه انداخته بودند و این مساله یکی از دلایل سقوط انها و آمدن اعراب به ایران بود و….


بنده با تقریبا 90% قاطعیت خدمت دوستان عرض میکنم که این مساله دروغی بیش نیست. و این سخنم را با آوردن نمونه هایی که شاید خود شما نیز از انها اگاه باشید اما توجه نکرده باشید ثابت میکنم.
همانطور که میدانید بر اساس تاریخ سنتی ما اردشیر بابکان بنیانگذار ساسانیان فرمانروایی و شاهنشاهی بزرگش را بر مبنای دین زرتشتی به بنیان گذاشت.


اگر در آن زمان اردشیر به دنبال پیاده کردن دیکتاتور دینی بود میباید در زمان او یا دست کم در زمان شاپور فرزندش که در اوج قدرت بود پیروان دیگر ادیان سرکوب شوند. اما نه در زمان شاپور و نه در زمان اردشیر بابکان هیچکس حتی یکبار معترض پیروان دیگر ادیان نشد. آنها با ازادی کامل در کنار دیگر ایرانیان زندگی میکردند.


زمانی که مانی دین خود را عرضه کرد یکی از برادران شاپور، یعنی پسر اردشیر بابکان در زمان حیات پدرش دین مانی را پذیرفت (توجه داشته باشید ایا در حکومت دیکتاتوری دینی چنین مساله ای اصولا میتواند وجود داشته باشد؟). برادر شاپور از شاپور اجازه میگیرد و در روز تاجگذاری شاپور یکم مانی نیز به بارگاه شاه دعوت میشود. در زمانی که برای سخنان او اختصاص داده اند سخنانش را بیان میکند و شاپور نیز از انها استقبال کرده و مانی را به خود نزدیک میکند. دقت کنید همه ی اینکارها در زمانی انجام شده است که بزرگترین شاهان ساسانی یعنی اردشیر یکم و شاپور یکم هر دو زنده بودند. افزون بر اینکه مانی به شاپور نزدیک میشود شاپور مانی را در زمره نزدیکان و ملازمان و مشاوران خود کرده و تا نزدیک 10 سال هرجا که بوده مانی او را مشایعت میکرده است. برخی میگویند شاپور کیش مانی را پذیرفته بود. رابطه ی مانی به اندازه ای با شاپور خوب بود که کتاب جهان شناسی و جهان بینی دینش را به نام شاپور نوشت (کتاب شاپورگان). به مانی اجازه ی تبلیغ دینش در ایران داده شد و مانی به تبلیغ دینش در ایران پرداخت. در نهایت مانی در یک مباحثه ی دینی که در حضور شاه برگزار شد شکست خورد. در آن زمان نیز مانی نه کشته شد، نه زندانی شد و نه اموالش ضبط شد. تنها او را از کشور ایران اخراج کردند. و مانی سالیان سال دین خود را در آسیای مرکزی گسترش داده و باز در زمان بهرام یکم به ایران بازمیگردد و با برنامه ریزی یکی از موبدان بزرگ ایران نامور به کرتیر کشته میشود. کرتیر شخصی بود که در زمان نخستین شاهان ساسانی همواره همراه خاندان سلطنتی بود و شغل و منصب هیربدی و سپس موبدی داشت. کرتیر نزدیک به یک دهه قدرت گرفته و در ذهن بهرام یکم و دوم نفوذ کرده و مجوز سرکوب دیگر ادیان را از انها میگیرد. در کتیبه ی کرتیر اشاره شده است که پیروان همه ادیان غیر زرتشتی سرکوب شده اند.
اگر بگوییم این نمود کامل استبداد دینی است چیزی به گزاف نگفته ایم. بیگمان اقدام کرتیر را میتوان استبداد دینی دانست ولی انچه که بررسی نشده است این است که در تاریخ بیش از چهارصد ساله ی ساسانیان تنها یکبار و ان هم در زمان کرتیر این اتفاق یعنی سرکوب همه ی ادیان پیش آمده است. و غیر از این مورد هیچگاه چنین چیزی دیده نشده است. ما موبدان بزرگی در زمان ساسانیان داشته ایم مانند تنسر یا بزرگتر از همه اذرباد ماراسپند یا ارداویراف یا …. در زمان هیچکدام از اینها که بزرگان برجسته دینی بودند هیچکس به خاطر داشتن دینی غیر از کیش زرتشتی کشته یا مجازات نشده است. اقدام کرتیر را حتی میتوان یک بدعت نامید که نه پیش از او و نه پس از او هیچگاه انجام نشده بود.


به هر روی نزدیک به یک دهه از چهارصد و سی و چند سال از فرمانروایی ساسانیان کرتیر نیرو داشت و پیروان ادیان دیگر را سرکوب میکرد. که این تنها نمونه ی سرکوب ادیان بوده است و این کار کرتیر را نمیتوان به سراسر سلسله ساسانیان تعمیم دهیم.


کرتیر را میگذاریم و به سراغ شاه برجسته ی دیگر شاپور دوم میرویم. شاپور آن اندازه با پیروان ادیان دیگر و از جمله مسیحیان به نیکی رفتار میکرد که امپراتور مسیحی روم از شاپور به خاطر برخوردش نیکش با پیروان دین مسیحی تشکر کرد.


ولیکن شاپور بعدها این رویه را ترک کرد و به سرکوب مسیحیان پرداخت. اما دلیل این سرکوب تعصب دینی نبود. بر اساس گزارش هایی که از خود رومیان و دیگر تاریخنویسان به دست ما رسیده است مسیحیان ایران بسیار به روم مایل بودند. آنها در جنگ های ایران با روم شرکت نمیکردند. به لشکر ایران سرباز نمی دادند. مالیاتشان را پرداخت نمیکردند. و ازین گذشته به لشکر روم کمک کرده و جاسوسان روم در ایران بوده اند. حتی پا را فراترو گذاشته و پیشگویی کرده بودند که ایرانیان از روم شکست خواهند خورد. شاپور در این شرایط و به این دلیل مسیحیان را سرکوب کرد. پس گرچه پیروان یک دین سرکوب شدند اما به خاطر تعصب دینی نبود بلکه سخن از امنیت کشور است.در زمان شاپور دوم نه یهودیان، نه بوداییان و نه…. نه مورد ازار قرار گرفتند و نه سرکوب شدند.


از زمان شاپور دوم به زمان یزدگرد یکم و دوم میرویم. یزدگرد به اندازه ای با پیروان دیگر ادیان به نیکی رفتار میکرد که مسیحیان به او لقب مهربان یا نیکو کار داده بودند. ولیکن او نیز در اواخر عمرش نظرش درباره پیروان مسیحیان دست خوش تغییر شد و دلیل آن نیز باز خود مسیحیان بودند. مسیحیان کار را به جایی رسانده بودند که در گندی شاپور یکی از بزرگترین شهرهای ایران یک آتشکده را خراب کرده و اتش آن را خاموش کرده بودند. با این حال این افراد نه گردن زده شدند و نه زندانی شدند. شاه خواست شخصا از انها پرسش کند. یکی از آنها شرکتش در این ماجرا را نفی کرد. اما دیگری به نام حشو این کارش را تایید کرد. حشو در حضور شاه ایران به کیش زرتشتی که کیش مردم ایران، شاه و بزرگان ایران بود توهین کرد. یزدگرد از او خواست که با هزینه ی خودش آتشکده را از نو بسازد. اما حشو نپذیرفت و برکارش پافشاری کرد. حال اگر ساسانیان را در نظر نگیریم در یک کشور پیشرفته ی امروزی برای نمونه در آمریکا اگر کسی پیدا شود که یک کلیسا را خراب کند آیا دستگیر نمیشود و از او خواسته نمیشود که خصارت وارد شده را جبران کند؟ تصور کنید این شخص نه پوزش خواهی کند، نه خصارت وارده را بپردازد و ازین گذشته در حضور قاضی نیز که به فرض مسیحی است به دین مسیحی فحاشی کند. براستی سزای چنین شخصی چیست؟ باری به هر جهت مسیحیان کردارهایی ازین دست انجام میدادند که هر از چندگاهی باعث سرکوبشان میشد و مقصر آن نیز خودشان بودند.


در زمان یزدگرد دوم باز دیده شده است که یک آتشکده توسط مسیحیان ویران شده است. ازین گذشته شاه در عین ملایمت نامه ای به بزرگان ارمنستان نوشته و ابراز ارادت کرده و آنها را به دین زرتشتی دعوت کرده است. اموزه های کیش زرتشتی را در نامه ای برای انها فرستاده و از انها نیز خواسته است که اموزه های دین خودشان یعنی دین مسیحی را در نامه ای بنویسند و برای یزدگرد بفرستند. اما آنها در پاسخ نه تنها نامه ی شاه را جواب نمیدهند. بلکه اموزه های دین زرتشتی را علنا مزخرفات میخوانند و شریعت کیش زرتشتی را زاییده ی ذهن یک مشت دیوانه (منظورشان موبدان بزرگ بوده است) میدانند. آنها حتی حاضر نمیشود نامه ی شاه را بخوانند. و حتی به نامه ی شاه پاسخ نمیدهند. ازین گذشته به دین زرتشتی، به زرتشتیان که بدنه ی جامعه ی جامعه ی ایران را تشکیل میدادند فحاشی و بدگویی میکنند. 


تصور بفرمایید اینها اقدامات بزرگان یک مملکت بوده است که دین مسیحی داشته اند. و اگر سرکوب میشدند به خاطر برخوردهای نامناسب خودشان بوده است. ازین گذشته کشیشان مسیحی احساس میکردند رسالتی دارند مبنی بر این که باید همه ی مردم ایران را مسیحی کنند. از سویی مسیحیان در ایران خوشنام نبودند. تعرض، جاسوسی برای روم، نداشتن تربیت اجتماعی باعث شده بود که دید جالبی به مسیحیان نداشتند اما این کشیشان نیز تمام تلاش خود را میکردند که مابقی ایرانیان را نیز مسیحی کنند. پر اشکار است که همه ی اقدامات را وقتی در نظر بگیریم می بینیم که اگر این جماعت سرکوب شده اند به واسطه ی کردار خودشان بوده است. در حقیقت مستبد دینی مسیحیان بوده اند نه ساسانیان.
در نهایت پیروز شاهنشاه ساسانی برای رفع این مشکل یک فکر بکر میکند. او تصمیم میگیرد به کمک برخی از اسقفان و کشیشان نسطوری، مذهب نسطوری که یکی از مذاهب مسیحیان مانند کاتولیک یا پروتستان و … بود را به ایرانیان مسیحی ارائه دهد. ایرانیان مسیحی مذهب نسطوری را می پذیرند. اما رومیان دشمن سرسخت مذهب نسطوری بودند. این باعث میشود رشته ی دینی بین مسیحیان ایران و روم گسسته شود.
ازین تاریخ به بعد و پس از اینکه مسیحیان ایران از روم به لحاظ معنوی جدا شدند هیچگاه تا پایان روزگار ساسانیان سرکوب نشدند.


می آییم به زمان قباد.

در زمان قباد مزدک دین خود را عرضه میکند. یکی از برادران قباد دین او را می پذیرد و به واسطه ی این شخص مزدک با قباد ملاقات میکند. «قباد به دین مزدکی میگرود» یا دست کم از آن حمایت میکند.( توجه داشته باشید ایا این اقدامات میتواند در یک جامعه ی دیکتاتوری دینی توسط شاه آن جماعت انجام گیرد؟). قباد به اندازه ای در قدرت دادن و حمایت از مزدکیان پیش میرود که بزرگان کشور او را برکنار میکنند. و چند سال بعد قباد دوباره بر تخت شاهی می نشیند اما این بار با مزدکیان همراهی نمیکند. مزدکیان که خود را قدرتمند میدانستند بر آن بودند که فرزند بزرگ قباد یعنی کاووس را به عنوان ولیعهد و شاه بعدی ایران به قباد تحمیل کنند. قباد زیر بار نمیرفت و انوشیروان را برای ولیعهدی تعیین کرده بود. در نهایت مزدکیان شورش کرده و دست به شمشیر برده و خونریزی میکنند.


حال اگر این کارشان را اصلا در نظر نگیریم شکافتی که در جامعه ی ایرانی آن زمان ایجاد کردند بسیار جالب توجه است.


مزدک اموزش داده بود که چون زمین و ثروت و زن از جمله چیزهایی هستند که بشر همیشه به خاطر اینها به جنگ دست زده است پس باید اینها مال همه باشند. یعنی ثروت و زمین اشتراکی باشد. زنان اشتراکی باشند و …
در شورشی که مزدکیان میکنند به بزرگان جامعه ی ایرانی و حتی مردم عادی جامعه ی ایران تعرض میکنند. اموال مردم را غارت میکنند. بعضا دیگران را می کشند. به زن و خواهر و دختر مردم دست درازی و تجاوز جنسی میکنند. انقدر این تجاوزات در سراسر کشور پر دامنه بوده است که شاه انوشیروان مجبور میشود برای حمایت از کودکانی که پذر آنها مشخص نبوده است قانونی وضع کرده و انها را پشتیبانی کند.


حتی در تاریخ طبری گزارش شده است که یکی از دلایل بد بودن خسرو انشیروان با مزدک این بوده است که در زمان نوجوانی انوشیروان، مزدک مادر انوشیروان را می بیند و از انجا که در مذهب مزدکی زن یک مال اشتراکی به حساب میاید و قباد نیز پیرو این دین بوده است. مزدک از قباد میخواهد که زنش را یعنی مادر خسرو انوشیروان را در اختیار او برای انجام امیزش جنسی بگذارد. قباد می پذیرد. انوشیروان وقتی اگاه میشود از مزدک میخواهد که این کار را انجام ندهد. مزدک نمیپذیرد. انوشیروان به او التماس میکند و در نهایت مزدک به شرط اینکه انوشیروان پای او را ببوسد ازین کار صرف نظر میکند و انوشیروان نیز برای نجات مادرش این کار را انجام میدهد.
تصور بفرمایید که اگر مزدکیان سرکوب شدند دلایلش اینها بوده اند نه تعصب دینی زرتشتیان. پیروامون مزدکیان کومونیست ها بی نهایت مظلوم نمایی کرده اند و حقایق تاریخی را کتمان کرده اند. دین مزدکی اولین نمود کمونیستی در جهان بوده است.


در زمان انوشیروان و شاهان بعدی تا یزدگرد سوم اخرین شاه ساسانی برخورد با سایر ادیان خوب بوده است. حتی شاهان زنان غیر زرتشتی داشتند. زنان مسیحی و یهودی و …. که بعضا آنها مادر ولیعهد نیز بودند.
افزون بر این پیروان دینی مانند یهودیت جز در زمان کرتیر هیچگاه ازاری از ساسانیان ندیده اند و همواره دوست دار ایرانیان و مردمی میهن پرست بوده اند. در تمام تاریخ چهارصد و چند ساله ی ساسانیان تنها یک بار یک جشن یهودیان اجازه داده نشد که برگزار شود که ان نیز دلیلش تعصب مذهبی نبوده است. همچنین است بوداییان. بوداییان در شرق ایران جولان میدانند. معابد بزرگ داشتند و مردم را نیز به دین خود دعوت میکردند. اما چون در پی فتنه و جاسوسی و تعرض به مردم نبودند هیچگاه نه سرکوب شدند و نه حتی برای کارهایشان هشداری دریافت کردند.


حال با این تفاسیر ایا واقعا درست است که ساسانیان را دیکتاتورهای مذهبی بدانیم؟

 


همچنین دوستان گرامی پیرامون هرکدام از سخنان بنده که شک و گمان داشتند میتوانند اعلام کنند تا سند آن گفتارها را صریحا خدمت انها عرضه کنم.

با سپاس از داریوش و برگه تاریخ زرتشتیان