ستایش دین بهی زرتشتی

به خشنودیاهورامزدا

این است ستایش دین بهی زرتشتی:


اندیشه نیک را میستایم.

گفتار نیک را میستایم.

کردار نیک را میستایم.

دین بهی مزدا پرستی را میستایم.

 


که یوغ بردگی را بر می اندازد و جنگ افزار را فرو می نهد.
که آزادگی بخش و راستین است.
که از دینهائی که هستند و خواهند بود،مهترین و بهترین و زیباترین است.
که خدائی است و زرتشتی.

راستی را چنین میستایم:
راستی بهترین نیکی است،خرسندی و خوشبختی‌ است.
خوشبختی‌ برای کسی است که راستی را برای بهترین راستی بخواهد
وبرای‌ خوشبختی‌ خود و دیگران تنها از راه راست و درست(اشا) پیروی کند.

زرتشتی کسی‌ است، که با عشق، در گسترش آئین راستی‌ در جهان بکوشد و با پیروی از راه اشا( راستی‌ و درستی‌ )، جهان را به سوی پیشرفت و آبادانی و شادمانی و خوشبختی‌ همگان، یار و راهنما باشد.

اهورامزدا ، پروردگار یکتا, دانا و توانا را سزاوار همه خوبیها میدانم.اوست خداوند جان و خرد.


این است ستایشدین بهی زرتشتی 

مقایسه متن دبستان المذاهب با متن پهلوی گزیده های زاد اسپرم.

مقایسه متن دبستان المذاهب با متن پهلوی گزیده های زاد اسپرم.


در یافت این پژوهش با فرمت پی دی اف


پژوهشی ارزشمند از کدبان رضا آقازاده که میتواند در روشن ساختن مسأله زایش اشوزرتشت کمک کند.

اوستا همازور دهمان

  نیایش اوستا همازور دهمان


خواست و آرمان زرتشتیان برای همازوی و یک دل و یک رنگی با همه اشونان و نیکی جویان سراسر جهان

با هم همازور و  یک دل و یک رنگ باشید… با همه اشونان و پاکان همازور باشید ….با همه نیکوکاران همازور باشید .. هماروز و همیشه فرخ باشید .. همازور و همیشه شاد و خرم و فیروز گر باشید .. همازور و کِرفه گر باشید…

 

فزون و توانا باد دادار اورمزد رایومند و خروهمند با همه ی اَمِشا سپندان  و فروهر های پاک درگذشتگان که دادر اورمزد آمرزنده و بخشنده است

فزون و توانا باد منش نیک جاودانِ خداوندی (وهومن امشه سپنته) که مظهر صلح و آشتی  و نیکو منشیِ آفریدگان نیک است

فزون و توانا باد بهترین اشویی،راستی و درستی  جاودانِ خداوندی (اردی بهشت امشه سپنته) ، روح اشوئی ، که اشوئی  زداینده دروغ و درد و رنج است

فزون و توانا باد توانایی و قدرت و رحمت بیکران  جاودانِ خداوندی (خشتره وئیریه امشه سپنته)  که آزاد مردان و زنان در گیتی به رزق و روزی اشو و پاک، و زندگانی بپردازند

فزون و توانا باد مهر و مهرورزی و فروتنی و عشق  جاودانِ خداوندی (سپندارمذ امشه سپنته) که دانایی ، جوانمردی،نیکخواهی و مهربانی فزون گسترش یابد

که همه آفریدگان در زمین حاصلخیز و نعمت های فراوان، نیک زندگی کنند

 

فزون و توانا باد تندرستی و رسایی جاودان  تن و روان آفریدگان (خورداد امشه سپنته) که روزها ، ماه ها و سال ها  به سالاری هائورتات مردم نیکوکار به خوشی  زندگی کنند

فزون و توانا باد آبادانی و خرمی و نعمات فراوان خداوندی  (آمرتات امشه سپنته ) که گیاهان گوناگون برویند و پرورش یابند در گیتی، که  برای مردمان سودمند باشند

فزون و توانا باد پروردگار بی همتا و یکتا ..دادار اورمزد رایومند خروهمند  با همه ی فروهر های پاک 

فزون و توانا باد نیکویی و اشوئی در دنیا و مینو

فزون و توانا باد یزشن و مَیزد و آفرینگان و نیکوکاران و کار نیک  و دهش اشو داد، که در سراسر جهان (هفت کشور زمین) انجام شده و انجام می شود که با آن ها خداوند را به یکتایی می شناسیم

 

بر فر و شکوه و دادار اورمزد رایومند خروهمند بیفزاید 
بهترین ستایش و نیایش  و آفرین ما به خداوند یکتا برساد

به تن ما به تن شما و به تن همه مردمان و فیروزگران همیشه رحمت و بخشایش کند

همیشه شادی و سُرور بیفزاید

بالاترین جای اشونان بهره شما باد .. شما که اشوئی  را پاس می دارید

در این خانه نیکان و بهدینان، فزونِ خرمی و رامش و شادی و زندگی تن آسایی و فکر راحت و روان شاد رواج داشته باشد

 

از آسمان فراوان ببارد و از زمین فراوان بروید و مردم نیکوکارِ راد منش از آن بهره گیرند

خداوند عطا فرماید در دنیا به تن شما سلامتی، به جان شما دیر زیوی،به شما و خانه ی شما فراوانی و آبادانی ، تا دیر زمان چنین باد برای شما  و رستگار باد روانتان

 هر دِرم و مقداری که امروز در این کار نیک و عمل خیر خرج شده و یا می شود پروردگار توانا از گنجی که سود همیشگی آن ، فراوانی و گشایش و آبادانی و نیکی و خوبی است به بانی خیر خواهد بخشید

هرکس که در یک روز مردمان نیکوکار و پاکدل را خوراک (طعام) دهد خداوند او را سبکبال و خرم و آسوده خاطر گرداند

آنکسی که دستور یزشن و تهیه نذورات را داد که به بینوایان بدهند خداوند همواره نعمت های خوب به او عطا فرماید..

شکست  زد و زده باد دروغ و دروجان…

از زمره نیکوکاران باشیم ، دیر زیویم، درست زیویم، تا زیویم کامروا باشیم، دنیا به کامِ تن و مینو به کامِ روان ، از نیکان باشیم و همازور باشیم … با همه پاکان سراسر جهان همازور و یک دل و یک رنگ باشیم

اشم وهو وهیشتم استی

اوشتا استی

اوشتا اهمایی هیت اشائی وهیشتایی اشم

نام‌های خاص و کارکردهای جامعه‌شناختی در گاتها


نام‌های خاص و کارکردهای جامعه‌شناختی در گاتها

نویسنده: یزدان صفایی

 

گات‌ها به عنوان سروده‌های زرتشت سپیتمان، کهن‌ترین بخش اوستا از نظر دستور زبان به کار رفته در آن به شمار می‌آید. در این سروده‌های مقدس، شمار اندکی نام خاص باقی مانده است. هدف این مقاله، شناساندن و ارائه‌ی این نام‌ها و برخی نام‌های عمومی دیگر خواهد بود و از این طریق، کارکردهای جامعه‌شناختیِ گات‌ها مورد شناسایی و بررسی قرار گیرد.


طبیعتاً نام «زرتشت» بیش از دیگر نام‌ها در گات‌ها تکرار شده است. در مجموع ۱۴ بار در بند ۸ از هات ۲۹، بندهای ۸ و ۱۶ از هات ۴۳، بندهای ۱۳ و ۱۴ و ۱۹ از هات ۴۶، بند ۱۲ از هات ۴۹، بند ۶ از هات ۵۰، بندهای ۱۱ و ۱۲ و ۱۵ از هات ۵۱، و همچنین بندهای ۱ و ۲ و ۳ از هات ۵۳، نام این پیامبر در این کتاب دینی آورده شده است.


در بند ۸ از هات ۴۳، زرتشت، «دشمن سرسخن دُروَندان و پناه نیرومند اشونان» نامیده شده که مشخصاً یک خویشکاری اجتماعی برای او به شمار می‌آمده است.


زرتشت در بند ۱۴ هات ۴۶، «مغ بزرگ» خوانده شده است. چنین برمی‌آید که او رئیس طبقه‌ای دینی بوده که چنین مقامی را مغ بزرگ می‌خوانده‌اند.
زرتشت در بند ۱۲ از هات ۵۱، در برابر «فریفتگان راه کوی» قرار گرفته است. در واقع فریب خوردگیِ این گروه، باعث ناخشنودی زرتشت شده است و از اینجا می‌توان کنش‌ و واکنش‌های اجتماعی را در پیوند با دین‌آوری زرتشت شناسایی کرد.


در بند ۱۵ از همین هات، زرتشت به گروهی از مردم به نام «مگونان» [=مغان] نوید رستگاری داده است.


در بند یکم هات ۵۳ از زندگی خوش زرتشت و دین‌آموزیِ آنان که روزگاری با وی سرِ ستیز داشته‌اند، سخن رفته است. کنش‌های اجتماعی ناشی از دین‌آوری زرتشت بار دیگر در این‌جا خودش را نشان می‌دهد. این برهم‌کنش‌های اجتماعی ناشی از دین، در بند دوم همین هات، نمایانده می‌شود چرا که گفته‌ می‌شود گشتاسب شاه؛ به دین زرتشت گرویده است. گرویدن یک شاه به دین، اجتماعی‌ترین پدیده‌ی ممکن در دلِ یک متن دینی است.


تنها یک بار نام پوروچیستا در گات‌ها آورده می‌شود و این درست هم‌زمان است با واپسین باری که نام زرتشت در گات‌ها آورده می‌شود. (هات ۵۳، بند ۳) پوروچیستا همراه با نام خانوادگی‌اش و به عنوان جوان‌ترین دختر زرتشت خوانده شده است. در ادامه (بندهای ۴ به بعد) درباره‌ی زناشویی او سخن می‌رود. پیوند زناشویی یکی دیگر از مناسبات اجتماعی است که به واسطه‌ی آمدنِ نام‌های خاص، در گات‌ها مورد گفتگو قرار گرفته است و به این بهانه، زرتشت همه‌ی دوشیزگان و جوانان را مورد پند و اندرز قرار می‌دهد.
نام فرشوشتر به عنوان یکی از نخستین پذیرندگان دین و پدرزن زرتشت در چند بند آورده شده است. بند ۸ از هات ۲۸، بند ۱۶ از هات ۴۶، بند ۸ از هات ۴۹، بند ۱۷ از هات ۵۱، و بند ۲ از هات ۵۳، بندهایی هستند که نام او را در بر دارند. نام خانوادگی او (هوگو) نیز گاهی آورده شده است. این نام خانوادگی در مورد جاماسب نیز به کار می‌رود. جاماسب و فرشوشتر برادر یکدیگر و هردو، وزیران گشتاسب هستند.


اما نام جاماسب، در بند ۱۷ از هات ۴۶ و بند ۹ از هات ۴۹، بند ۱۸ از هات ۵۱ به کار رفته است. در بند ۹ از هات ۴۹، جاماسب، نگهبان [دین] برای رهاییِ [مردم] نامیده شده است. علاوه بر آن، نام خانوادگی او را نیز از طریق گات‌ها می‌دانیم.


نام گشتاسب، پذیرنده و پشتیبان زرتشت، در بند ۷ از هات ۲۸، نخستین نام خاصی است که در گات‌ها آمده و این بی‌پیوند با نقش او در گسترش دین نیست. این پشتیبانی در بند ۱۴ از هات ۴۶ و همچنین بند ۲ از هات ۵۳ مورد اشاره قرار گرفته است.


نام مدیوماه در بند ۱۹ از هات ۵۱ آمده است. نام خانوادگی او سپیتمان است. در این بند در مورد او گفته شده است که: «با کردار خویش، جهانیان را از دادِ مزدا خواهد آگاهانید و جهان را بهتر خواهد کرد»
نام جمشید به صورت «جم ویونگهان» در بند ۸ از هات ۳۲ آمده است. صورت اوستاییِ این نام، بیانگر تبار و خانواده جمشید است. در بند ۹ از همین هات آمده است که «آموزگار بد با آموزش خویش، سخن [ایزدی] را برمی‌گرداند. خِرَد زندگی را تباه می‌کند» اگر گمانِ نگارنده مبنی بر اشاره‌ی «آموزگار بد» به جمشید درست باشد، نقش اجتماعی منفی (آموزش بدی) که در گات‌ها برای او در نظر گرفته شده است، جالب توجه خواهد بود.


در بند ۱ از هات ۴۹، زرتشت از «بِندوَ» به عنوان آموزگار دروغین نام برده است. توضیحی که در مورد نقش اجتماعی منفی برای جمشید گفته شد، در مورد او نیز صادق است.


تنها نام تورانی، مربوط به «فِریان» است که در بند ۱۲ از هات ۴۶ آمده است. جالب آنکه طبق این بند، اهورامزدا به نوادگان و خویشان این خاندان، رامش و رستگاری خواهد بخشید. آمدن نام این خاندان تورانی، سند و مدرکی برای آگاهی زرتشت و جامعه‌ی گاهانی از جامعه‌ی تورانی (و در مقابل آن، جامعه‌ی ایرانی) است


غیر از نام خانوادگی «هوگو»، نام‌های «هچتسپیان» و «سپیتمانیان» که هر دو در بند ۱۵ از هات ۴۶ آمده‌اند بیانگر تبار خانوادگی هستند. همچنین «مگه‌« ی بزرگ (هات ۲۹، بند ۱۱ و هات ۴۶، بند ۱۴)، «مگونان» (هات ۳۳،

بند ۷ و هات ۵۱، بند ۱۵) و «مگه» (هات ۵۱، بند ۱۶و هات ۵۳، بند ۷) بیانگر انجمن‌های دینی هستند.


با توجه به آنچه گفته شد در می‌یابیم که زرتشت و جامعه‌ی گاهانی، آگاهی و شناخت دقیقی از نهادِ خانواده، انجمن‌ها و گروه‌های دینی و رقابت آن‌ها با یکدیگر، و وجود مقام ریاستِ دینی، برهم‌کنش‌های اجتماعی برآمده از دین تازه، اهمیت دین‌آوریِ مقام‌های سیاسی برای پیروان دین از جهت پشتیبانی آن‌ها، اهمیت زناشویی، نقش اجتماعی رهبران سیاسی در فرجام مردمان (جمشید) و چیستی و کیستی همسایگان و بیگانگان داشته‌اند.


یاری‌نامه
دوستخواه، جلیل. ۱۳۸۹. اوستا کهن‌ترین سروده‌های ایرانیان. تهران: مروارید.

چاپ شده در رویه‌ی پنجم شماره‌ی ۲۸۲ دوهفته‌نامه‌ی امرداد.

 

 

گفتگو برساد با موبد فیروزگری

گفتگو با موبد مهربان فیروزگری

متین، مهربان و خندان


نوشتار هایی از موبد فیروزگری

دوست داشتنی؛ با چهره روحانی و نورانی؛ همراه با فروزه های تابناکی که پیرامون خود می پراکند ودانایی و توانایی که در رساندن پیامهای پیامبرمان اشوزرتشت دارد؛ بیشتر مورد مهر و توجه همگان قرارگرفته است. بله صحبت از موبد مهربان فیروزگری است که صدای دلنشینش آرامشبخش روح و روان و صوت و ستایش بیدارکننده دل و جان است.

با ایشان به گفتگو نشسته ایم امیدواریم مورد پسند قرارگیرد

 

خودتان را بیشتر معرفی کنید:


من موبد مهربان فیروزگری هستم و در سال 1314متولد شدم. پدرم موبد خدامراد موبد دینیارموبد وفادار و مادرم گوهرموبدخداداد.

پدرم بیشتر در سفر هند بودند، من یازدهمین فرزند خانواده هستم و خواهری جوانتر نیز دارم. از این 12 نفر،5 نفر، 3 برادر و 2خواهر زنده ماندیم و اکنون من و خواهر کوچکترم زنده مانده ایم.

کلاس 4 ابتدایی را در مدرسه دینیاری در محله دستوران به پایان رسانیدم؛ پس از آن پدرم مرا به هند برد تا در دبیرستان “کاما آتورنان” به فراگیری دانش و فنون دینی بپردازم اما به دلائلی پذیرفته نشدم از این بابت و از اینکه پدر و برادرم (که او هم در هند موبدی می کرد) از شغل موبدی آنچنان راضی نبودند، مرا به فراگیری هر چه بیشتر علم و دانش تشویق کردند.
برای ادامه تحصیل سخت در مغازه کار میکردم و درس هم می خواندم، در دانشگاه در رشته علوم و نهایتأ تا لیسانس الکترونیک ادامه تحصیل دادم. بلافاصله جذب شرکت معتبری شدم و در راس مدیریت فنی آن قرار گرفتم. 10 سال در آن شرکت کار کرده و سپس در سال 1347 راهی ایران شدم. بلافاصله در شرکت IBM شعبه ایران مشغول به کار شدم در طول این 42 سال برای 3 شرکت معتبر خارجی و ایرانی دیگر بعنوان مشاور فنی و یا مدیریت خدمات پس از فروش ابزار دقیق و اتوماسیون در حال خدمت بوده و همچنان هستم.


از سوابق دینی خود بگویید از کجا شروع کردید؟ چند سال است موبد هستید؟


بله، دو سال قبل از انقلاب جذب انجمن موبدان شدم همان موقع به دین و آئین هر چه بیشتر علاقمند شده و در کلاسهای دینی روانشاد موبد فیروز آذرگشسب و روانشاد موبد رستم شهزادی شرکت نموده، همچنین یسنا خوانی را از موبدان روانشاد هرمزدیار خورشیدیان و خدامراد یزشنی فرا گرفتم. در سال 1366نوزوت شدم و تاکنون موبد هستم.


آیا جز به کار موبدی به کار دیگری هم اشتغال دارید؟


بله همانطور که گفتم من 42 سال در شرکت های معتبر خارجی و ایرانی در ایران کار کردم وبا اینکه اکنون 10 سال است که بازنشسته شده ام اما به کارهای مشاوره ای مشغولم.

اساتید شما در انجمن موبدان چه کسانی بودند؟

موبد فیروز آذرگشسب،موبد شهزادی. موبدهرمزدیارخورشیدیان و دیگر موبدان شاغل آن زمان.

به چه کشورهایی سفرکرده اید و زرتشتیان آنجا را چگونه یافتید؟

من به هند ،کشورهای اروپایی و امریکا سفر کرده ام. پارسیان را هر کجا که دیدم بسیار دیندار و معتقدند.


در چه کنگره هایی شرکت کرده اید دیدگاهتان راجع به آنها چیست؟

کنگره تهران، بمبئی و لندن. بهتر است که چنین کنگره هایی باشد و باعث نزدیکی زرتشتیان دنیا به یکدیگر می شود.


به نظرمی رسد پارسیان هند زرتشتیان پایبندتری به دین و آئین هستند. آیا شما براین باورهستید؟علت آن چیست؟ 

خوب ما تاریخ سختی را پشت سر گذاشته ایم، ظلم وستم و جنگها و به طور کلی زرتشتیان در ایران سخت زندگی کرده اند وهمین باعث این امر شده است.


آیا احترام پارسیان هند به آتش بیش از حد نیست؟

متاثراز آیین هندوها بوده است، همچنین این میراث از قوم هندوایرانی باقی مانده است آریاییهای مهاجر به هند برای ایزد آتش (آگنی) احترام خاصی قائل بودند و مربوط به زمان پیش از زرتشت و اقوام هندوایرانی می شود.

نحوه موبدی در هندوستان با ایران چه تفاوتهایی دارد؟

تفاوتهائی دارد. قبل از 14 سالگی موبدزاده باید نوزوت شود.2مرحله است یادگیری اوستا و دیگرکارآموزی و اجرای مراسم مذهبی مختلف نزد موبدان دیگرتا تسلط کامل که طی آزمون مجدد موبد تمام عیار می شوند.

فلسفه زنگی که در آتشکده وجود دارد و در مراسم دینی توسط موبد به صدا در می آید چیست؟

طنین زنگ در جایگاه اوستاخوانی روحانیت مراسم را بیشتر می نمایاند. استفاده دیگر صدای زنگ جهت فراخواندن بهدینان به نمازخواندن می باشد. قبل از اختراع زنگ از کوبیدن گیاه هوم در هاون با طنین دلنشینی به منظور اعلام گاه هاون و آمادگی برای نماز گزاردن و به سرکاررفتن استفاده می شده است. همکارگاه هاون “ساونگهه” می باشد که ایزد کار و فعالیت و کسب درآمد با صواب (فره رون) می باشد. 

صدای زنگ و هاون و حتی به در و دیوار کوبیدن در زمان قدیم به منظور اعلام همگانی در هنگام بروز خطر جهت فرار از خانه و یا جمع شدن در مرکزشهر یا آتشکده و شنیدن اعلامیه ها بوده است 

 

 به نظر شما موروثی بودن موبدی نوعی تبعیض نیست ؟

ببینید نمی توان به آن تبعیض گفت در قدیم اینکار بسیار مشکل و تخصصی بوده است وهر کسی از عهده آن برنمی آمده است، تخصص و تجربه خانوادگی در اینکار مهم بوده است از طرفی از زمان  پیامبرمان اشوزرتشت اعضای انجمن مغان موبدان بوده اند که پیوسته موبدزاده و همگی  متخصص اموردینی بوده اند.


برشنوم چیست؟

برشنوم یا “نشوه”(نه شو) آیینی است که افراد برای پاکی تن و روان خویش 9 شبانه روز را در تنهایی یا در جوار کسانی که به همین منظور داوطلب میشدند در مکانی بخصوص، خلوت می گزیدند و تمام آن ایام را به تمرکز فکری به منظور تقویت ایمان و تمرین اوستا خوانی و همچنین بدست آوردن آرامش درونی که لازمه سلامتی و درست زیوی می باشد،می گذراندند. زن و مرد همه در فرصت های مناسب این عمل را انجام می دادند و سود می بردند. خوراک ساده و بدون مصرف گوشت ولی مقوی همه دست به دست هم می دادند تا ناراحتی های روحی و جسمی درمان شوند. گاهی هم در شرایط اپیدمی به منظور قرنطینه انجام می شده است.

از شرایط نوزوت شدن هر موبد زاده ای 5 تا 9 با ر نشوه رفتن الزامی بوده است. اما دیگر چنین امکانی وجود ندارد و منسوخ گردیده است.

آیا ازدواج کرده و فرزندی دارید؟ به کار موبدی علاقه دارند؟

2فرزند دارم اولی درامریکا و دومی در ایران که دکتر داروساز است. پسرانم موبد نشده اند ولی نوه ام نوزوت شده و در امریکا فعالیت دارد.

 

آیا کتاب خاصی در نظر دارید بنویسید؟

خیر.

بهترین ترجمه گاتها برای چه کسی است ؟

به زبان پارسی از آن  موبد فیروز آذرگشسب


به چه زبانهایی تسلط دارید؟

به چند ربان رایج  هندی و زبان انگلیسی


شما یکی از موبدهای خوش آوای زرتشتی هستید، صدای خوب را در رساندن پیام اشوزرتشت چقدرمفید می دانید؟

مسلم است در اوستا تاکید شده که باید اوستا با صدای رسا و دلنشین خوانده شود و گاتها هم موزون و به صورت چکامه و ابیات با وزن و قافیه است. هر کسی از صمیم قلب اوستا بخواند کم کم صدایش پرورش یافته و خوب می شود، تمرین می خواهد.


آیا خواندن اوستا درآغاز با صوت خاصی بوده است ؟

بله ما نمی دانیم دقیقا به چه صورت خوانده می شده است. پارسیان صوتشان با ما فرق می کند مهم این است که با صدای دلنشین خوانده شود که اثر درمان بخشی در روح انسان داشته باشد همانطور که می دانید، کلام مانتره زمانی درمانبخش خواهد بود که با صدای رسا خوانده شود.

شال بسیارزیبایی به گردن می آویزید آیا فلسفه خاصی دارد؟

بله این شال حدودا در سال 1371توسط موبد موبدان هند در یک مراسم باشکوه یسنا خوانی به من هدیه شد و ایشان من را شایسته دریافت آن دانستند که البته در هند موبدی که این شال را داشته باشد موبد موبدان و از رتبه و جایگاه خاصی برخورداراست.


آیا به خاطر دارید چند نفر را سدره پوش کرده اید و چند ازدواج را به ثبت رسانده اید؟

سالی میانگین 10نفر را سدره پوش و25گواه گیری و 80 ثبت ازدواج که البته آمار ازدواج دارد کم می شود.


در چه زمینه هایی سنتهای زرتشتی با خرافات آمیخته شده است ؟

نمی توان آنرا آمیختگی با خرافات دانست مثلا برخی مطالبی که در وندیداد می خوانیم مناسب حال و زمان آن روزها بسیار هم مفید و درست بوده است هرچند که امروز با پیشرفت علم و دانش و بالا رفتن سطح بهداشت عمومی دیگر کاربردی ندارد و بعضی به غلط آن را خرافات می پندارند.

چه راهکارهایی پیشنهاد می کنید که جوانهای ما دین گریزی نداشته باشند و در مراسم بیشتر شرکت کنند؟

پدر و مادر که دیندار و با ایمان باشند فرزندانی آگاه و دیندارخواهند داشت بچه ها از پدر و مادر خود یاد می گیرند و آنچه یاد می گیرند با اندیشه و گفتار و کردار آنها سرشته خواهد شد.


با مهاجرتهایی که انجام می شود آینده دین زرتشتی را چگونه می بینید؟
ما در طول تاریخ خیلی شرایط بدتر از این را پشت سرگذاشته ایم و دوام آورده ایم از طرفی ما به حفظ فرهنگ اصیل و کیفیت اهمیت می دهیم نه کمیت، اگر می خواستیم به کمیت اهمیت بدهیم راههای بسیاری بود به هر صورت بایستی  مثبت فکر کنیم .


خاطره شیرینی دارید که برای ما تعریف کنید؟

هر ازدواجی که انجام می شود برای من یک خاطره شیرین است در موقع قبول دفتر ثبت ازدواج بمن تکلیف شده بود که ثبت طلاق را نیز بپذیرم اما من بهیچوجه زیر بار نرفتم من  در هیچ طلاقی حضور نداشتم وهمیشه سعی در آشتی دادن طرفین داشته ام .


در پایان چه پیامی برای همکیشان دارید؟

دیندار باشند قدر نعمتهای خوبی که خدا به ما داده را بدانند. نذر و نیاز داد و دهش، معامله با خداوند نیست انسان باید همیشه سپاسگذارخداوند باشد و بداند هر آنچه به او داده شده است صلاح او بوده است.

 


 
با درود بی پایان به موبد عزیز که با روی خوش ما را پذیرفتند وصمیمانه به پرسشهای ما پا سخ دادند امیدواریم همیشه تندرست و خندان باشند.

گفتگو امرداد با موبد فیروزگری

موبد مهربان فیروزگری
سپیدروی و سپیدموی و سپیدپوش
موبدی از تبار بزرگ‌موبدان


نوشتار هایی از موبد فیروزگری

خبرنگار امرداد:


موبد مهربان فیروزگریپیر سپیدپوشمان است. سپید می‌پوشد، سپید بر سر می‌گذارد، لبخند می‌زند و اوستا می‌خواند. نگاهش مهربان است و با لبخندی که همیشه بر لب دارد، مهربان‌تر از مهربان است و جالب این که نام شناسنامه‌ای‌اش هم «مهربان» است.

همیشه دلم می‌خواست راز این‌همه شیرینی را بدانم، راز دلنشینی صدایش و آرامش وجودش را. مطمئنم که می‌دانید، دارم از موبد «مهربان فیروزگری» سخن می‌گویم.

بارها از او خواسته ‌بودم که گفت‌و‌گویی کوچک با هم داشته ‌باشیم اما هر بار با همان لبخند همیشگی، پاسخ ردی می‌داد و می‌گفت:‌ «آخر من که چیزی برای گفتن ندارم.»

به هر دری زده بودم، ‌ولی لبخندی می‌زد، سری تکان می‌داد، دستی می‌جنباند و می‌گفت: نه.

اما سرانجام پذیرفت. سرانجام موبد مهربان فیروزگری، درخواست گفت‌‌و‌گو را پذیرفت و در یک بامداد سرد زمستانی، به امرداد آمد. چشم به راهش بودم و او سر ساعت، آمد، او با کت و کلاه گرم زمستانی آمد، او با لبخند آمد.
قرار بود از خاطراتش با هم گفت‌و‌گو کنیم. قرار بود از یزد، از هندوستان، از رشته‌ی کاری‌اش، از مهندس شدنش، از موبد شدن و آیین‌نوزوتی‌اش، از پدر و مادر و خانواده‌اش،‌ بیشتر برایمان بگوید. قرار بود درباره‌ی این‌ که مهندس مهربان فیروزگری، چگونه موبد مهربان فیروزگری شد، سخن بگوییم و…
می‌خواستم از کودکی‌هایش، از بازیگوشی‌‌هایش، از درس و مدرسه، از روزهای سخت یا سهل و ساده‌ی کودکی تا بزرگسالی‌ موبد فیروزگری بدانم.
اما از میان همه‌ی پرسش‌هایی که آماده کرده بودم تا از او بپرسم، حال و هوای پوشش سپید موبدی،‌ مرا گرفت و از شالش، آغاز کردم. شاید چون این شال برایم یک علامت سوال بود. از همان شال سفیدرنگی که موبد فیروزگری در آیین‌های دینی بر دوش می‌اندازد، همان شال سپیدرنگِ گلدوزی‌شده‌ای که همرنگ لبخندهای موبد فیروزگری است، ‌آغاز کردم و او گفت:
این شال، ‌یک عنوان است، همچون یک نشان و یک سمت است. ‌آن را به موبدانی که به دین‌دبیره، یسنا‌خوانی می‌کنند، می‌دهند.

نزدیک به ١۵ سال پیش، «فیروز کوتوال»، دستورِ مَسِ(موبد بزرگ) بمبئی، پس از این که در یک آیین یسناخوانی جمعی، شرکت کردم، آن‌را ‌بر دوشم انداخت. آیین سالگرد آتش ورهرام «بَناجی» بود و من هم دعوت شده بودم. پس از برگزاری آیین سالگرد،‌ این شال پشمیِ دست‌دوزی‌شده، میهمان شانه‌هایم شد.


به گفته‌ی موبد فیروزگری، این شال به‌ زنده‌یادان موبد رستم شهزادی، موبد فیروز آذرگشسب و موبد اردشیر آذرگشسب نیز پیشکش شده بود.
موبد فیروزگری، بچه‌ی یزد است، ‌اهل محله‌ی دستوران، جایی نزدیک به آتشکده‌ی یزد. یکم دی‌ماه ١٣١٢ خورشیدی به دنیا آمده و فرزند یکی مانده به آخر خانواده است. مادرش؛ گوهر موبد خداداد و پدرش، موبد خدامراد موبد دینیار است. موبد فیروزگری گفت: من
۴، ۵ ساله بودم که جنگ جهانی دوم، تمام شد. قحطی آمده بود، ‌زندگی سخت بود. تا آن زمان نه زایمان، ثبت می‌شد و نه کسی به دنبال گرفتن شناسنامه بود. من «مهربان خدامراد دینیار» بودم تا این که گرفتن شناسنامه، اجبار شد. مردم شناسنامه نمی‌‌گرفتند چون گرفتن شناسنامه به رفتن به اجباری(سربازی)، معنی شده بود و مردم تعریف وحشتناکی از جنگ داشتند. اما با آمدن قحطی که نان خوردن هم گیر نمی‌آمد، گرفتن شناسنامه، باب شد. هیچ‌چیز گیر نمی‌آمد، کمترین چیز نان بود. به هرکس که شناسنامه داشت، کوپن نان می‌‌دادند. شناسنامه وسیله‌ای بود که بتوانیم با آن نان بگیریم. کوپن‌به دست، توی صف نان می‌ایستادیم، اگر به نان می‌رسیدیم خوش‌شانس بودیم و اگر نان تمام می‌شد، باید به گرفتن یک چانه خمیر، رضایت می‌‌دادیم.


و این‌گونه شد که مهربان خدامراد دینیار (مهربان فیروزگری) و خیلی‌های دیگر شناسنامه‌دار شدند. موبد فیروزگری گفت:

پدرم موبد بود. او و برادر بزرگم در هندوستان در آتشکده «دادی‌شِت»، موبدی می‌کردند. زمانی که ناچار شده بودیم،‌ شناسنامه بگیریم، پدرم، ایران نبود. دایی اردشیر، برایمان شناسنامه گرفت. فامیلیِ شهزادی را برای خانواده ما، خانواده خودش و خانواده‌ی خاله سلطان، برگزیده بود. من هم فامیلی‌ام شهزادی بود همچون همه‌ی بچه‌های خانواده.

اما پدرم که به ایران آمد، ترجیح داد که فامیلی من،‌ چیز دیگری باشد. همیشه رسم بود که پسر کوچک، نام و نامگانه پدر را زنده نگه دارد. پدرم فامیلی‌ فیروزگری را برگزید. رفته بود به کنسولگری هند و شناسنامه گرفته بود. از آن زمان، فامیلی پدرم، عمو گشتاسب و من، فیروزگری شد.


موبد فیروزگری از گذر سربازان خارجی از گذرگاهی که کنار «زایشگاه بهمن» بود، از پرواز هواپیماهای جنگی در آسمان یزد، از دویدن‌هایشان به پشت‌بام برای دیدن هواپیماها و از کوچه ‌پس‌کوچه‌ی محله‌ی «دستوران» گفت تا رسیدیم به درس و مدرسه. او گفت: مادرم در مکتب درس خوانده بود. آن روزها، در خانه‌ی موبدان، درس و کلاس برگزار می‌شد. آموزش‌های دینی می‌دادند و خواندن و نوشتن و حساب، می‌آموختند. موبدزادگانی که به مکتب می‌رفتند، کتاب اوستا را به خط خود می‌نوشتند.

اما در زمان من، یادم هست که مدرسه‌ی کیخسروی بود، مدرسه مارکار بود،‌ مدرسه‌ی دینیاری هم بود. مدرسه‌ی دینیاری، کنار گهنبارخانه بود. من درسم خوب بود. مادرم همیشه می‌گفت: «این بچه‌ام دکتر می‌شود.»


خیلی دوست داشتم، کودکی‌های موبد فیروزگری را در ذهنم تصویر کنم. کودک درس‌خوان و البته بازیگوشی که پسین‌هنگام‌ها با دیگر هم‌سن و سال‌های خودش، همراه با پیرهای محل، می‌رفت به تلِ ریگ(ریگزار) و تا دم‌دمای غروب، بازی می‌کرد. فیروزگری گفت:

پسین‌ها می‌رفتیم، تلِ ریگ بزرگی که آنسوی آتشکده بود، یک ریگزار بزرگ که تا چشم کار می‌کرد، ریگ داشت و ریگ. کوچکترها آنجا بازی می‌کردند و بامس‌‌ها و ممس‌ها(پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌ها)، دور هم می‌نشستند و همان‌طور که مراقب ما بودند، باهم می‌گفتند و می‌شنیدند.
هنگام غروب خورشید که می‌شد، هوا که رو به تاریکی می‌رفت، همه باهم می‌رفتیم آتشکده و پای آتش ورهرام، اوستا می‌خواندیم. همه‌ی اهل محل، بزرگ و کوچک، می‌آمدند.


موبد فیروزگری لبخندی زد، دستی روی گوشش گذاشت و گفت: «پروین»، همسر میرزا سروش لهراسب، مدیر موسسه‌ی مارکار، صدای دلنشینی داشت. هنوز هم صدای دلنشین اوستاخوانی‌اش در گوشم هست.

موبد فیروزگری گفت: من تا ١١ سالگی در ایران بوده‌ام، پس از آن به همراه برادرم به هند رفتم.

پدرم در هند بود، کار می‌کرد و دستمزدش را برایمان می‌فرستاد. هر ۶ ماه یک‌بار، برایمان ۴٠٠ تا ۵٠٠ تومان می‌فرستاد، زندگی سختی داشتیم، خواهرم خیاطی می‌کرد، برادرم معلمی می‌کرد با این‌حال وضع چندانی نداشتیم. پدرم ناچار بود که در هند کار کند.

پدرم ٢ سال یک‌بار به ایران می‌آمد. یادم هست از سفر که می‌آمد با خود یک صندوق بزرگ حلبی داشت. با خودش، برایمان شیرینی، شکلات و بیسکویت می‌آورد، صندقش پر از صابون بود، پارچه هم می‌آورد.
پدرم و برادرم از موبدان درمهرِ «دادی‌شِت» بودند. موبدان این درمهر، ایرانی بودند و بیشتر کسانی هم که به این آتشکده می‌رفتند، ایرانی بودند. آنجا را ویژه‌ی ایرانی‌ها ساخته بودند.

اما چه شد که مهربان کوچک، راهیِ هندوستان شد؟ موبد فیروزگری گفت:
من ٧- ٨ ساله بودم که موبد رستم شهزادی و موبد فیروز آذرگشسب از هند برگشتند. در مدرسه‌ی موبدی «کاما آتورنان» درس خوانده بودند. در میانِ مردم، ارج و احترام ویژه‌ای داشتند. پدرم وسوسه شد که مرا به هند ببرد تا در کاما آتورنان، درس بخوانم.

و این‌گونه ما راهی هندوستان شدیم…


خبرنگار امرداد – میترا دهموبد :

موبد مهربان فیروزگریکسی که پوشش سپید موبدی بر تن می‌کند و عنوان موبد، همراه همیشگی نامش می‌شود، آن‌گونه که دیگر به نام نمی‌شناسیمش بلکه به عنوان، می‌شناسیمش، خویشکاری سنگینی بر دوش دارد. موبدان الگو و سرمشق هستند. به گمانم بی‌تردید می‌توانم بگویم که موبد مهربان فیروزگری به نیکویی از پسِ این خویشکاری برآمده است. هرگاه که چهره‌ی خندانش را می‌بینم، آن‌گاه که آوای دلنشین اوستایش را می‌شنوم و آن‌گاه که شکیبایی‌اش را در گوش دادن و سنجیده پاسخ دادن‌هایش را می‌بینم، بی‌گمان می‌شوم که او از پس این خویشکاری، سربلند برآمده است.

گفت‌و‌گویمان با موبد فیروزگری از سرِ همان لبخندها و شکیبایی‌ها آغاز شد. اگر بخش نخست این گفت‌و‌گو را خوانده باشید می‌دانید که از کودکی‌های مهربان خدامراد دینیار(مهربان فیروزگری) آغاز کردیم و رسیدیم به 11 سالگی‌اش. از درس و مدرسه گفتیم و درس‌خوانی موبد فیروزگری و البته از آرزوی مادرش برای دکتر شدنِ پسرش تا این که رسیدیم به آنجا که به خواستِ پدر، برای آموزش در مدرسه‌ی موبدی کاما آتورنان، راهی هند شدند.
می‌دانم که باید ادامه‌ی گفت‌و‌گو را پی بگیریم اما اجازه دهید پیش از آن، به این مناسبت که دیروز، 25 اسفندماه با آیین واج‌یشت به پیشواز گهنبار پایانی سال رفتیم از زبان موبد فیروزگری که همیشه یکی از پاهای ثابت برگزاری واج‌یشت است از یسناخوانی، از عصاره‌‌ی هوم و از گیاه هوم بگویم. موبد مهربان فیروزگری گفت:

20 سالی می شود که یسناخوانی آیین واج یشت را می‌خوانم. پیش از این، شادروان موبد هرمزدیار اردشیر خورشیدیان، این یسناخوانی را انجام می‌داد. با او آغاز کردم، چندبار با هم یسناخوانی و اجرای آیین را انجام دادیم و پس از آن، آن را به من واگذار کرد.اجرای آیین نوزوتی نیز بر دوش موبد هرمزدیار اردشیر خورشیدیان بود.

این آیین، آیین مفصلی بوده است که این روزها به گونه ی نمادین بخشی از آن اجرا می‌شود. این که چگونه اجرا می‌شود و 8 موبدی که به هنگام آیین یسناخوانی باشندگی داشته‌اند، هرکدام خویشکاری‌شان چه بوده در اوستای گاه اوزیرن آمده است.


از موبد فیروزگری درباره گیاه «هوم» پرسیدم و او گفت: البته آیینی که این روزها برای گرفتن افشره‌ی هوم اجرا می‌شود،‌ کوتاه‌شده‌ی شیوه‌ی گذشته است. شب پیش از اجرای آیین، دوش می‌گیرم و پاکیزه از هرگونه ناپاکی، اوستاخوانی را آغاز می‌کنم. گیاه هوم را درون ظرفی می‌گذارم و بر رویش، آب می‌ریزم. هوم در آب می‌ماند تا آیین یسناخوانی را انجام دهیم و آن را بکوبیم.
تا سال‌ها پیش که برادرم(موبد فریدون شهزادی)، زنده بود به کوه‌های پیرامون کرج می‌رفت و گیاه هوم را می‌آورد. یکی‌دو بار هم خودم همراهی‌اش کرده بودم. این گیاه را زمانی که خشک می‌شود باید چید. این روزها گیاه هومی را که در آیین‌ها، استفاده می‌کنیم، مهندس غنیمت، از یزد برایمان می‌آورد. یک آقای گرجی هم از گرجستان، برایمان هوم می‌آورد. گیاه هوم که این روزها جنبه‌ی آیینی یافته، یک گیاه درمانی است. در اوستا هم، عنوانِ «دورکننده‌ی مرگ» برای گیاه هوم آمده است. این روزها با توجه به آزمایش‌ها و پژوهش‌های پزشکی می‌دانیم که گیاه هوم، ‌عنصری درمانی در خود دارد و آرامبخش قلب است. به گمان بسیار، نیاکانمان از این درمانگری آگاه بوده‌اند که به این گیاه عنوانِ دورکننده‌ی مرگ را داده‌اند. البته این که افشره‌ی هوم را با چه ماده‌ای مخلوط می‌کرده‌اند هم نام چیزی که به دست می‌آمده را تغییر می‌‌داده و هم کارایی‌‌اش را. و هر کدام نیز در آیینی ویژه کاربرد داشته است.


هنوز در حال و هوای واج‌یشت و گهنبار بودیم که موبد فیروزگری، گفت:
کوچک که بودم، آن روزها که هنوز راهی هند نشده بودم، یادم هست که آیین گهنبار که برگزار می‌شد، همه شرکت می‌کردند. همه‌جا خالی می‌شد و خانه‌ای که گهنبار داشت، پر بود از کسانی که به گهنبار آمده بودند. هم برگزاری گهنبار و داد و دهش، یک باور قلبی بود و هم شرکت در گهنبار.
و اما هند.

مهربان 11 ساله از زمانی که راهی سفر شد تا به هند برسد، 20 روز به درازا کشید. با اتوبوس به سمت کرمان رفتند. اتوبوس پر بود از مسافر و بار، حتا روی سقف هم پر از بار بود. دم‌دمای دمیدن خورشید راهی شده‌بودند و دم‌دمای فروشدن خورشید، به کرمان رسیده بودند. شب‌ را در کرمان ماندند. به گمانم این نخستین‌باری بود که مهربان فیروزگری، ستاره‌های آسمان کرمان را می‌شمرد، شاید هم از بس خسته بود،‌ نه ستاره‌ای دید و نه ستاره‌ای شمرد. پس از کرمان به زاهدان رفتند. موبد فیروزگری گفت:
آن زمان‌ها تنها هفته‌ای یک قطار از زاهدان به هندوستان می‌رفت. از یزد تا زاهدان، 5 روز طول کشید و از زاهدان تا بمبئی، 15 روز. 15 روز در قطار بودیم. قطار از بیابان و از کوهستان گذر می‌کرد، خیلی هم آهسته می‌رفت، هنگامی هم که می‌ایستاد خیلی معطلی داشت. اما سرانجام رسیدیم. ما به شهر «نایسیک» رفتیم، در 250 کیلومتری بمبئی. برادرم با یک دختر زرتشتی ازدواج کرده بود و خانه‌شان در نایسیک بود، پدرزنش، یک رستوران داشت. من هنگامی که به هند رفتم، 6 ماهی را در آنجا کار کردم. گارسون بودم؛ چای ببر، خوراک ببر، ظرف‌های خالی را برگردان، دستور مشتری‌ها را اجرا کن، خلاصه این‌که گارسون بودم. قرار بود در این 6 ماه هم در رستوران و میان مشتری‌ها، زبان انگلیسی، یاد بگیرم و هم این که کمک‌خرجی برای خانواده باشم. مادر و خواهرهایم با ما به هند آمده بودند، چند ماه که گذشت آن‌ها به ایران، به یزد برگشتند، دلشان ایران بود، هند را تاب، نیاوردند.

پدر، دست مهربان را گرفت و با خود به مدرسه‌ی موبدی «کاما آتورنان» بُرد. می‌خواست مهربان کوچکش،‌ آنجا درس بخواند. اما گفتند؛ نمی‌شود.
آخر مهربان که تازه چندماه بود از ایران به هندآمده بود، انگلیسی‌‌اش خوب نبود، زبان گجراتی هم بلد نبود، نوزوت هم نشده بود و فرصت چندانی هم تا سن نوزوتی نمانده بود. نوزوت شدن هم آمادگی می‌خواست، رسم و رسومی داشت. مهربان فیروزگری گفت: من تا کلاس چهارم را در ایران خوانده بودم. هنگامی‌که به کاما آتورنان رفتم، گفتند که دوباره باید از کلاس اول آغاز کنم اما پدرم اصرار داشت که از چهارم به بعد را ادامه دهم، گجراتی‌ام خوب نبود، انگلیسی‌ام کامل نبود، نوزوت هم نشده بودم. در میان پارسیان رسم بر این است که موبدزادگان تا سن 14- 15 سالگی باید نوزوت شوند. برای نوزوت شدن هم افزون بر آموزش‌هایی که باید می‌دیدم باید 5 بار رسم «نُشوه» را هم به جا می‌آوردم. تا 15 سالگی‌ام چیزی نمانده بود و هیچ‌کدام را انجام نداده بودم، برای همین در این مدرسه مرا نپذیرفتند.
هنگامی که قبول نشدم، پدرم گفت: نمی‌خواهد «دَستور» شوی، برو در رستوران کار کن. با این که موبدزاده بودم و همه‌ی موبدزادگان موبد می‌شدند از آنجایی که موبدی درآمد چندانی نداشت و سخت بود، پدرم از موبد شدنِ من، گذشت.


مهربان فیروزگری در رستورانی در بمبئی استخدام شد تا یک‌سال و نیم، در رستوران کار کرد، کارش گرفته بود. ‌دلش خوش بود که از درس و مدرسه خبری نیست تازه خوراک خوبی هم می‌خورد و پولی هم درمی‌آورد که برادرش از راه رسید. برادرش گفت که باید درس بخواند. او را به نایسیک فرستاد. آنجا هم درس می‌خواند و هم در یک قنادی کار می‌کرد. آفتاب نزده، برای پخت شیرینی، خمیر آماده می‌کرد،‌کارش را می‌کرد و صبحانه،‌ خورده-نخورده، می‌رفت سرِ کلاس. موبد فیروزگری گفت:

در آن مدرسه از کلاس چهارم به بعد را ادامه دادم. با این که بیش از 2 سال ترک تحصیل کرده بودم، در 18 سالگی همچون دیگران،‌ دیپلم گرفتم. سال‌های جا مانده از دیگران را جهشی خواندم تا پا به پای دیگران پیش بروم.

دبیرستان تمام شده بود و اکنون نوبت دانشگاه بود. مهربان فیروزگری باید به دانشگاه می‌رفت تا مادرش، به آرزویش برسد. آخر مادر مهربان فیروزگری، می‌گفت: این پسرم دکتر می‌شود.

موبد فیروزگری گفت: سال اول دانشکده،‌دو بخش داشت؛‌ علوم و ادبیات. من که از کودکی گمان می‌کردم باید دکتر شوم،‌ دانشکده‌ی علوم را برگزیدم. دانشکده‌ی علوم، باز خودش دو بخش داشت؛ ریاضیات و پزشکی. هدفم پزشکی بود اما ریاضیاتم خوب بود. سال اول که گذشت، فهمیدم که به پزشکی، نه علاقه‌ای دارم و نه این‌که می‌توانم در این رشته، موفق شوم. باید یک‌عالمه چیز، از بَر می‌کردم، دوست نداشتم. بنابراین رفتم سراغ ریاضیات و در دوره‌ی تخصصی، «الکترونیک» را برگزیدم. سال 1957، پس از گرفتن لیسانس، در شرکتی مهندسی که دستگاه‌‌های صنعتی سنجش، تولید می‌کرد، استخدام شدم، سه ماه بیشتر نگذشته بود که سرپرست بخش، شدم.


مهربان فیروزگری، آخرش هم دکتر نشد. او مهندس شد؛ مهندس مهربان فیروزگری. او چندسالی را در هند ماند، کار کرد،ازدواج کرد و سرانجام راهیِ ایران شد. مهربان فیروزگری با مهرانگیز مزدیسنی، نوه‌ی دستور تیرانداز و فرزند موبد مهربان مزدیسنی، نخستین فرنشین(:رییس) انجمن موبدانِ یزد، ازدواج کرد. مهربان فیروزگری، دو فرزند به نام‌های فرخ و مهرداد دارد. فرخ، فرزند بزرگش، در هند به دنیا آمده، در هند بزرگ شده و اکنون حسابدار است و در آمریکا زندگی می‌کند. مهرداد، فرزند دومش نیز داروساز است و در ایران زندگی می‌کند.

اما چه شد که مهندس فیروزگری، شد موبد فیروزگری. او در این باره گفت:
من اصلا کار موبدی نکرده بودم، کاملا از این وادی دور بودم تا این که یک حس غریب، این حس که دین و ایمان، کمرنگ شده و دارد، از دست می‌رود، وجود من و چندتای دیگر را گرفت. باورها، رنگ باخته بود و مردم بی‌پروا از کنار آن‌چه تا چندی پیش، دلبسته‌ی آن بودند، می‌گذشتند. البته شاید یکی از دلایلش،‌ دگرگونی ناگهانی جهان بود و آمدن تکنولوژی. آن روزها یادم هست کمونیست‌ها و اندیشه‌هایشان و بهایی‌ها و افکارشان و دگرگونی شرایط زندگی، روی مردم، تاثیر بسیار گذاشته بود، شاید این‌ها از دلایل کمرنگ شدنِ باورهای دینی در میانِ مردم ما در آن دوره‌ی زمانی بود. فرهنگ ایرانی داشت جایش را به فرهنگ خارجی می‌داد.


اما هرچه بود، مهربان فیروزگری و چند تَنِ دیگر بر آن شدند تا دست‌کم در میان خودشان، این باور دینی را قوی نگهدارند. بنابراین نشست‌هایی شکل گرفت که در آن، رستم شهزادی، رستم، اردشیر و فیروز آذرگشسب، مهربان و فریدون زرتشتی، وفادار فیروزبخت، رشید اهورایی، منوچهر بهی، بهمن و بهرام جمشیدی، فریدون شهزادی، هرمزدیار خورشیدیان، کیخسرو و مهربان شهروینی، سهراب خدابخشی، مهربان فیروزگری و… باشنده بودند. مهربان فیروزگری گفت:

در خانه‌ی یکدیگر نشست‌ها را برگزار می‌کردیم. آن روزها بیشتر موبدزادگان، نوزوت(آیینی که پس از برگزاری‌اش، موبدزادگان، موبد می‌شوند)،نشده بودند، با مشکل کمبود موبد روبه‌رو بودیم. تصمیم گرفته شد تا موبدیار،‌ آموزش دهیم. موبدیارها، نیازی نبود که موبدزاده باشند، آن‌ها باید در کنار علاقه و باوری که به دینی زرتشتی داشتند، آموزش‌هایی درباره‌ی دین زرتشتی و برای اجرای آیین‌ها می‌دیدند و پس از آزمونی، موبدیار می‌شدند. موبدیاران، یار موبدان بودند.


انجمن موبدان تهران، به گونه‌ی غیررسمی با همین نشست‌‌ها و با همان گفت‌و‌گوهای دینی،‌ آغاز شد. از همان نشست‌ها بود که مهندس مهربان فیروزگری، ‌به این اندیشه شد که «نوزوت» شود و نام و آیین پدر و پدرانش را زنده نگاه دارد. مهربان فیروزگری گفت:

6 ماه پیوسته کلاس رفتم. زنده‌یادان موبد فیروز آذرگشسب و رستم شهزادی، در این کلاس‌ها، ‌افزون‌بر این که دین‌دبیره، یسنا و… را آموزش می‌دادند، خیلی هم تشویق می‌کردند. بسیار علاقه‌مند شده بودم. سال 1365 بود که موبد هرمزدیار خورشیدیان،‌ مرا نوزوت کرد.

موبد فیروزگری،‌ یک موبدِ مهندس بود. به گفته‌ی خودش،‌ عنوان مهندسی را یدک می‌کشید. پس از او خیلی‌ها از مهندس گرفته تا دکتر، نوزوت شدند و به جرگه‌ی موبدان پیوستند. او گفت:‌ رنگ و روی باورها،‌ بستگی به ما آدم‌ها دارد، اگر به خود نیاییم، رنگ می‌بازند و اگر اندیشمندانه پاسداری‌اش کنیم، قوت می‌گیرند.


خلاصه‌ی کلام؛ از سال 1365 خورشیدی، مهربان فیروزگری،‌ شد؛ موبد مهربان فیروزگری. از آن زمان،‌ موبد به جای نام کوچکش نشست و او شد؛‌ موبد فیروزگری. موبد فیروزگری خودمان، همان موبد سپیدپوش و خوش‌رویی که با نگاهش با لبخندش و با آوای دلنشینِ اوستایش، آرامش می‌دهد.
گفت‌و‌گویمان که پایان یافت، موبد فیروزگری همان‌گونه که آمده بود،‌ راهی شد. او با لبخند آمد و با همان چهره‌ی خندان همیشگی، ‌رفت.
البته این عرفِ گفت‌و‌گو و مصاحبه نیست ولی برای پیر سپیدپوشمان، آرزوی تندرستی، دلی شادان و لبی همیشه خندان می‌‌کنم.

 

 

صفویه و بیشترین جنایات در طول تاریخ نسبت به زرتشتیان کردند

صفویه ملعون بیشترین جنایات را در طول تاریخ نسبت به زرتشتیان کردند. تا قبل از صفویه هنوز با وجود کشتار تازیان و مغولان ۴۰ درصد ایرانیان زرتشتی بودند . خود اصفهان چندین محله آباد زرتشتی داشت . با قتل عام و تعدیات این جنایتکاران یکباره تعداد زرتشتیان به عده قلیلی کاهش یافت. ننگ و نفرت ابدی بر این سلسله گجسته که به ایرانیان هم با ایجاد جنگهای بیهوده مذهبی با عثمانی به نفع اروپاییان خیانت کردند. قابل توجه است که مادر شاه اسماعیل هم مسیحی و نامش ماریا بود. و در حقیقت صفویه برای نجات اروپا از چنگ عثمانیها یک جبهه ی دوم را به قیمت تیره روزی و کشتار ایرانیان در جهت منافع بیگانگان گشودند و به اسلام هم حتی با ایجاد تفرقه بین شیعه و سنی زیان وارد آوردند. سلطان سلیم عثمانی به پارسی شعر میسرود و به هیچوجه مایل به آغاز جنگ با ایران نبود ولی شاه صفوی پاسخ نامه های نگاشته شده به زبان پارسی او را به ترکی میداد و دست آخر هم یک دست لباس زنانه برای او فرستاد که یعنی تو زنی و از رزم می ترسی. لذا سلطان سلیم دیگر کاسه صبرش لبریز شد و تصمیم به حمله گرفت و آن بلا را در چالدران بر سر ایرانیان آورد و سلطان ابله صفوی علیرغم توصیه چند تن از فرماندهانش که او را از جنگ در دشت باز با عثمانی که سلاح آتشین داشت منع کرده بودند به خیالش که اراده الهی بر پیروزی او تعلق دارد به جنگ پرداخت و در این راه قریب به اتفاق سپاه ایرانیان را به کشتن داده و پایتختش و همسرش هم در دست بیگانگان افتادند و خودش هم عاقبت دق کرده در اثر مرض سل مرد. ننگ و نفرت بر جنایتکاران صفوی باد.


به خامه بهدین شهداد لهراسب.

 

پاره ای از رفتارهای تحقیر آمیز مسلمان نسبت به بهدینان ایران

پاره ای از رفتارهای تحقیر آمیز مسلمان نسبت به بهدینان ایران

بر گرفته از خاطرات ارباب کیخسرو شاهرخ:

اوضاع و احوال زرتشتیان ایران، به خصوص در یزد و کرمان، به حدی ناهنجار بود که آنها حتی حق نداشتند لباس آبرومندی به تن کنند.
مردان قبا میپوشیدند و حتی در زمستان گیوه به پا میکردند.اجازه نداشتند سوار اسب،خر یا قاطر شوند و وسیله ی دیگری هم برای حمل و نقل وجود نداشت.در روزهای بارانی میبایست مواظب باشند که به یک فرد مسلمان نزدیک نشوند و یا با او تماس بدنی برقرار نسازند.در غیر این صورت تا حد مرگ کتک میخوردند. 

زرتشتیان غالبا در خیابن های مورد ضرب و شتم مسلمانان قرار میگرفتند.به هنگام خرید در بازار نبایستی به خوراکی ها یا میوه ها دست میزدند.مردان زرتشتی معمولا یک دستمال بزرگ یا شال همراه خود داشتند،انها وقتی برای دیدار با یک مسلمان به خانه اش میرفتند زیر پای خود پهن پهن میکردند تا فرش نجس نشود.

 

زرتشتیان را گبر یا مطیع الاسلام میخواندند.حق پوشیدن پالتو یا نوعی عبا را نداشتند که مسلمانان به تن میکردند.مردان زرتشتی سرهای خود را با نوعی عمامه به رنگ خامه ای تیره به نام «نخودی» میپوشاندند.این سر پوش عذاب آور صرفا برای ناراحت کردن آنها باب شده بود.