سیر تاریخی دین زرتشتی

سیر تاریخی دین زرتشتی

 

پدران نامدار ما در طول زندگانی پر ماجرای چند هزار ساله خود فراز و نشیب های بسیار دیده و رنج ها و سختی های بیشماری کشده اند ولی هیچگاه از سختی نهراسیده، در یاس و نومیدی نشده و تاب ایستادگی و قوه مقاوت از دست نداده اند زیرا آنها باین امر به خوبی آگاه بودند که در پس هر نشیبی فرازی است و به دنبال سالها رنج و سختی روزهای شادی و خرمی فرامیرسد و آنها مطمئن بودند که مرارت ها و سختی ها به مرور بر طرف شده و روزگاری خوش و نوید بخش در پی آن به استقبال آنها خواهد آمد. آنها ایمان کامل و عقیده ای راسخ داشتند که دین زرتشتی که از سوی اهورامزدا در بالای کوه اشیدرنه به اشو زرتشت الهام شده جاویدان برقرار خواهد ماند و هیچوقت از میان نخواهد رفت.


آنها میگفتند دین مزدیسنی به مویی میرسد ولی پاره و از هم گسیخته نخواهد شد و در پس پرده ای از ابرهای خرافات و موهومات پنهان میشود ولی باز پس از مدتی ابرها پراکنده شده و کیش مزدیسنی با همان درخشندگی نخستین از زیر آنها به در آمده دنیا را از پرتو نور خود روشن خواهد نمود.


این ایمان باطنی و این عقیده ی درونی به جاوید ماندن دین به زرتشتیان نیرویی شگرف می بخشید و تنها با کمک این نیرو بود که پدران ما توانستند در مقابل سختی ها و ناملایمات روزگار ایستادگی نموده خم به ابرو نیاورند و پس از چندی دوباره کمر راست نموده قد بیفرازند.


تا آنجایی که تاریخ مدون ایران یاداشت نموده است، نخستین بار که دین زرتشتی دچار مصیبت و بدبختی شده روزگار سخت و فلاکت باری برای زرتشتیان پیش آمد هنگامی بود که اسکندر مقدونی که در کتاب های مزدیسنا به نام اسکندر گجسته(= ملعون) معروف شده است در حدود 330 پیش از میلاد مسیح به کشور عزیز ما تاخته و داریوش سوم پادشاه هخامنشی را شکست داده و خاک پاک ایران را به تصرف خود در آورده است.


کاخ شاهنشاهی تخت جمشید که مقر پادشاهان هخامنشی و کعبه ی آمال ایرانیان میهن دوست بود به وسوسه ی یک زن هرجایی و به دست اسکندر مقدونی طعمه ی آتش گردید و با سوخته شدن آن یکی از بزرگترین کتابخانه های دنیای قدیم نیز سوخت و از بین رفت. این کتابخانه که در جوار کاخ سلطنتی بنا شده بود بنام دژنپشت معروف بود یکی از بزرگترین کتاب خانه های دنیای آن روز بود در این کتابخانه هزاران جلد کتاب علمی و ادبی و مذهبی زرتشتیان، که بنا به نوشته ی پلینی تاریخ نویس رومی در دو هزار هزار شعر سروده شده و به قول مسعودی نویسنده ی کتاب مروج الذهب بر دوازده هزار پوست دباغی شده گاو با آب زر نگارش یافته بود نگهداری میشد که همه ی آنها در آن آتش سوزی بزرگ سوخت و با خاک یکسان شد.
کتابخانه ی بزرگ دیگری هم به نام گنج شیزگان در آتشکده ی آذرگشسب واقع در شهر شیر در آذربایجان وجود داشت که آن نیز مورد دستبرد و غارت یونانیان واقع شده و کتاب های گران بها و پر ارزش آن از بین رفت. در کتاب سوم دینکرد در این باره نوشته شده: «بیست و یک نسک اوستا را که اهورامزدا به عدد کلمات «یتا اهو وئیروئو/ یک نیایش مهم زرتشتی» آفریده و به وسیله ی اشو زرتشت نزد گشتاسپ آورده شد به فرمان گشتاسپ در دو نسخه ی کامل نوشتند یکی از آن دو نسخه در گنج شیزگان گذاشتند و نسخه ی دیگر را به دژنپشت(البته این یک اشتباه تاریخی است. چه آنکه تنها گاتا سروده ی اشو زرتشت است نه سراسر اوستا سپس آنکه تقسیم بندی به بیست و یک نسک در زمان ساسانیان رواج یافت و همچنین در زمان شاه گشتاسپ نه دژنپشتی در دیار پارس وجود داشت و گنج شاپیگانی در آذربایگان و نه سروده های اشو زرتشت به این حجم بود و نه گشتاسپ شاه، پادشاه و دارنده ی سرزمین پارس و آذربایجان بود(.


در هنگام استیلای اسکندر ملعون نسخه ای که در دژ نپشت بود بسوخت و نسخه ی دیگر را که در گنج شیزگان بود یونانی ها برداشته به زبان خود ترجمه کردند.


تنسر هیردان هیربد اردشیر بابکان در نامه ای جهت جسفنشاه (گشنسپ شاه) پادشاه طبرستان مینویسد میگوید « میدانی که اسکندر گجستک کتاب دین ما (که بر) دوازده هزار پوست گاو(بود) بسوخت به استخر».
ابن بلخی در کتاب فارس نامه که در آغاز قرن ششم هجری نوشته چنین میگوید: « و چون زرتشت بیامد وشتاسف (ویشتاسپ/گشتاسپ) او را به ابتدا قبول نکرد و بعد از آن او را قبول کرد و کتاب زند آورده بود همه حکمت و بر دوازده هزار پوست گاو دباغت کرده نبشته بود به زر. وشتاسف آن را قبول کرد و به استخر پارس کوهی است که آن را کوه نفشت (کوه نوشت/منظور مکانی مانند دژنپشت است) گویند که همه صورت ها کنده کاری ها از سنگ خارا کرده اند و آثار عجیب اندران نموده، این کتاب زند و پازند در آنجا نهادند (این نیز یک اشتباه بزرگ تاریخی است اما به هر روی اصل مطلب درست است و نشان دهنده ی آن است که کتاب اوستا بر پوست گاو به طور کامل نوشته شده است و در دو کتابخانه ی بزرگ آن روزگار ایران نگاهداری میشده است اما جزئیات آشفته و نادرست میباشد(.

 

 

برگرفته از: مراسم مذهبی و آداب زرتشتیان/ شادروان موبدان موبد اردشیر آذرگشسپ.

سوزاندن کتابهای زرتشتیان به دست بنیانگذار سلسله طاهریان

سوزاندن کتابهای زرتشتیان به دست بنیانگذار سلسله طاهریان

 

آبراهام ولنتاین ویلیامز جکسن – (این نوشتار مربوط به سفرنامه جکسن در سال 1901 تا 1903 میلادی است): اعضای انجمن زرتشتیان یزد طبیعتا گم شدن و فقدان متون (مقدس) را بیشتر ناشی از تعقیب و آزار و تفتیش و استنطاق بعد از غلبه ی اسلام میدانستند، و من نمونه ای از این تفتیش و آزار را که از روایات شفاهی متداول در میانآنها فراهم آورده ام، ذیلا حکایت میکنم چون عقیده دارم که ارزش بازگو کردن دارد.


حدود یک و قرن و نیم بعد از حمله و غلبه ی تازیان، یا اگر دقیق تر بگوییم در سال 825 میلادی حکمران خراسان مردی بود به نام طاهر (طاهر ابن حسین یا طاهر ذوالیمین از سرداران بزرگ عباسیان و موسس سلسله ی طاهریان) و او همان کسی است که سلسله طاهریان را تاسیس کرد و لقب ذوالیمینین داشت. طاهر حکمران جبار و متعصبی بود و خصومت تعصب آمیز او با زرتشتیان و نوشته ای مقدس آنان حد و حصری نمیشناخت. مردی مسلمان که اصلا از اعقاب یک خانواده ی زرتشتی بود بر آن شد تا دل وی را بر زرتشتیان نرم سازد، از این رو نسخه ایو از کتاب اندرز بزرگمهر را، که مجموعه نصایح و سخنان حکیمانه ی بزرگمهر، وزیر انوشیروان عادل بود، به وی تقدیم داشت؛ و اجازه خواست برای استفاده ی امیر آن را به عربی ترجمه کند. طاهر سوال کرد «آیا کتب زرتشتیان هنوز موجود است؟» و چون پاسخ مثبت شنید فرمانی صادر کرد که هر فرد زرتشتی باید به وزن یک از کتب زرتشتی و پارسی به نزد او آورد، بدان قصد که سوزانده شود. فرمان وی چنین خاتکه میپذیرفت که هرکس از این حکم نافرمانی کند کشته میشود. گوینده ی روایت افزوند؛ از اینجا میتوان تصور کرد چقدر از زرتشتیان در این فاجعه جان خود را از دست دادند و چه مقدار کتاب و آثار ارزنده از میان رفت….

 

برگرفته از:سفرنامه جکسن/آبراهام ولنتاین ویلیامز جکسن

زرتشتیان ایران در روزگار حکمرانی شاه‌ عباس‌ صفوی

زرتشتیان ایران در روزگار حکمرانی «شاه‌عباس‌صفوی»

گردآوری و نگارش: فرید شولیزاده

روزگار حکمرانی دودمان صفوی بر ایران، به‌ویژه فرمان‌روایی «شاه‌عباس‌صفوی»(1) یکی از بحث‌برانگیزترین برگ‌های تاریخ زرتشتیان‌ایران پس از شامگاه ساسانیان را رقم زده است. مستندات تاریخی چون نوشته‌های مسیونرهای مذهبی(2)، جهانگردان، بازرگانان و گماشتگان ‌سیاسی کشورهای اروپایی که در روزگار فرمانروایی سلسله‌ی صفویان از ایران دیدن کرده‌اند، جملگی از تیره‌روزی زرتشتیان، به‌ویژه در روزگار حکمرانی «شاه‌عباس‌صفوی»، خبر می‌دهند.(3) چه، بسیاری بر این باورند که روند نزول چشمگیر شمار پیروان دین‌زرتشتی در این روزگار به‌وقوع پیوسته است. پژوهشگر در نوشتار پیش رو کوشیده است تا با گردآوری و کنار هم قرار دادن بخشی از این مستندات تاریخی و یادگار نوشته‌های برجای مانده از گذشتگان، تصویری سایه روشن از احوالات زرتشتیان‌ایران در روزگار حکمرانی شاه‌عباس را در برابر دیدگان خواننده ترسیم کند. حال تا چه مقبول اُفتد و چه در نظر آید…

شاه‌عباس، میراث‌دار بنیان قدرت دودمانی بود که بنمایه‌ی شکل‌گیری فرمانروایی آنان از آمیختن ایدئولوژی‌ مذهبی و قدرت سیاسی پدید آمده بود؛ و تجلی این آمیختگی در قالب تنفیذ نیروی مطلقه در شخصیت شاه دیده می‌شد.(4) بی‌تردید چنین اتمسفری از شخصی چون شاه‌عباس، فرمانروایی زاهدمسلک، مقتدر و خشک و خشن می‌سازد.

نقل می‌کنند که شاه‌عباس برای زرتشتیان سراسر ایران سه شرط تعین کرده بود: یا تغییر دین دهند، یا مهاجرت کنند و یا کشته شوند.(5) جهانگردی سوئدی به‌نام «اتر»(درگذشت 26سپتامبر 1749م) که در روزگار «طهماسب‌قلی‌خان» از ایران دیدن کرده، در سفرنامه خویش پیرامون احوال زرتشتیان‌ایران در روزگا شاه‌عباس می‌نویسد: «تا زمان شاه‌عباس در سراسر ایران آتشکده‌های بسیار برپا بود. کوه البرز و سرزمین‌های فارس و خراسان از این آتشکده‌ها برخوردار بود. همه جای ایران گبران(6) می‌زیستند. شاه‌عباس آنان را یکسره نابود کرد و آتشکده‌های آنان را ویران ساخت و آنان را ناچار کرد که به دین اسلام درآیند و یا از نجد ایران بیرون روند. هزاران‌هزار از آنان به سرزمین هندوستان روی آوردند. سرزمین ایران که پیش از این کم‌جمعیت بود، پس از این پیش آمد، کم‌جمعیت‌تر گردید و دیگر نتوانست از این کاهش سربلند کند.»(7)

در بخشی از نامه‌ی روز خور ایزد و آبان‌ماه سال847یزدگردی(:به‌قولی848) مکتوب در «روایات دستور داراب هرمزدیار» که توسط دستوران ایران(به‌خامه‌ی شاپورجاماسب) برای موبدان هند نوشته و توسط بهدینی بنام «نریمان هوشنگ» از ایران به هندوستان برده شده، می‌خوانیم: «… در روزگاری که گذشته است، از کیومرث تا امروز هیچ روزگار سخت‌تر و دشوارتر از این هزاره سرهیشم نبوده است و نه از دوره‌ی ضحاک‌تازی و نه افراسیاب و نه تور جادو و نه اسکندر یونانی که دادار اورمزد می‌گوید که این کسان گران گناهترند و از این هزاره سر که اورمزد گفته 847سال که گذشته است پیشترین روزگار بدتر نبوده است…»

«شاه‌عباس» همان‌گونه که بخش «جلفا» را در «اصفهان»(سپاهان) برای سکونت مسیحیان کوچانده شده اختصاص داده بود؛ بخش «سده»(ناحیه‌ای از سپاهان) و «حسن‌آباد» را هم که به «گبرآباد»(8) نامور شده بود، برای سکونت زرتشتیان کوچانده شده به اصفهان اختصاص داده بود. زرتشتیان کوچانده شده به «گبرآباد» هرازچندگاهی مورد تعدی و ضرب و شتم مأموران حکومتی اخذ «جزیه»(9) و نیز چپاول و کشتار لوتی‌ها و دسته‌های راهزنان قرار می‌گرفتند. این تعدی‌ها و آسیب‌ها به‌تدریج رو به فزونی گذارد و لوتی‌ها و راهزنان که در برابر غارت و کشتار زرتشتیان واکنشی از سوی حکومت صفوی نمی‌دیدند، در کردار خویش جسورتر شدند. این رویه به‌تدریج در نیم‌سده‌ی آخر حکمرانی دودمان صفویان، شکل ظلمی لجام‌گسیخته به‌خود گرفت…(10)

جهانگرد ایتالیایی «پیترو دلاواله» که در روزگار صفویه از ایران دیدن کرده(1616 – 1624م)، درباره شرایط ناگوار زرتشتیان می‌نویسد: «محل سکونت گبرها نامی جز گبرستان ندارد… تمام خانه‌های این محله کوتاه و یک‌طبقه‌اند و متناسب با فقر ساکنان آن عاری از هرگونه تزیین می‌باشند. زیرا که گبرها مردمانی فقیر و بدبختند، حداقل ظاهرشان که اینگونه نشان می‌دهد، آنها هیچ تجارتی ندارند بلکه تنها کارشان کشاورزی است…(11) همگی یک نوع لباس می‌پوشند. رنگ لباسشان هم با یکدیگر تفاوت نداشته و آجری است.»(12)

عمق فقر و بی‌نوایی زرتشتیان‌ایران در روزگار صفویه را از این نویسه‌ی «پیترو دلاواله» می‌توان دریافتد: «بینوایان اسلام نسبت به آنها توانگر محسوب می‌شوند.»(13)

جهانگرد فرانسوی «ژان شاردن»(۱۶نوامبر۱۶۴۳ – ۵ژانویه۱۷۱۳م) که در روزگار حکمرانی دودمان صفوی از ایران دیدن کرده نیز از فقر گسترده‌ی زرتشتیان‌ایران یاد می‌کند: «این جماعت به قدری بی‌نوا می‌باشند که در روز تاجگذاری سلیمان‌سوم نتوانستند هدایایی تقدیم نمایند و پوزش خواستند و معاف شدند.»(14)

«ژان شاردن» در بخشی از سیاحتنامه‌ی خود در توصیف احوال بهدینان‌ایران در روزگار صفویه می‌نویسد: «در ایران گبرها عموما» زارع و عمله و شاگردبنا و نساج هستند، و قالی و مهر و پارچه‌های پشمی ممتاز می‌بافند که به‌هیچ‌وجه از پوست بیدستر پستی ندارد. من تا به حال یک نفر گبر بی‌کار ندیده‌ام. همه مشغول کار و زراعت هستند و به تجارت و کسب‌های دیگر چندان میلی ندارند. حرفه‌ی مخصوص آنها زراعت و فلاحت است، و فلاحت را نه فقط شغل خوب و نیکنامی می‌دانند، بلکه نجابت و لیاقت مخصوصی به زراعت نسبت می‌دهند و اهورامزدا و ایزدان را به مالکان این حرفه راغب‌تر می‌دانند. این است که از روی عقیده‌ی به زراعت می‌پردازند و هیچ شغلی را نجیب‌تر و لایق‌تر از فلاحت تصور نمی‌کنند. روحانیون آنها(:موبدان) پیوسته عالی‌ترین عبادت‌ها را به دنیا آوردن طفل و آباد کردن اراضی لم‌یزرع و کاشتن اشجار، خواه میوه‌دار و خواه غیر آن می‌دانند.(15) در این خصوص مکرر فکر کرده و تعجب می‌کنم با وجود اینکه زراعت و آباد کردن زمین یک نوع تقوای مذهبی بوده است چگونه اراضی ایران فعلا» خشک و بی‌حاصل مانده است و جمعیت مملکت کم و ارزاق گران و کمیاب شده است. آنچه از عظمت ایران قدیم و آبادی اراضی و کثرت جمعیت آن در تواریخ خوانده‌ام با ترتیبات فعلی مطابق نیست. ایران قدیم با ایران کنونی هیچ شباهت ندارد و ایران از قدیم‌الایام‌الی‌یومناهذا خیلی تنزل کرده است. هرچه در این خصوص بیشتر فکر می‌کنم علت و سبب این تنزل را کمتر می‌فهمم. شاید ایرانیان قدیم افراد قوی بنیه و کارکن بودند و بعد متدرجا» تنبل شده‌اند. از یک طرف هم ایرانیان قدیم زراعت و آبادی زمین را هم وظایف مذهبی و بزرگ‌ترین ثواب می‌دانستند در صورتی که ایران عصر ما(:روزگار صفویه) بر طبق پاره‌ای اصول سقیمه تنبل و بی‌کاره هستند. عقیده‌ی آنها این است که انسان در دو روز عمر که هر روز به رنگ و طرح تازه‌ای جلوه‌گر می‌شود، نباید زحمات دنیا را متحمل گردد. ایرانی‌های عصر ما می‌گویند ما که از فردای خود خبر نداریم، چو فردا شود فکر فردا کنیم. راحتی امروزه را باید غنیمت دانست و از آن باید استفاده کرد.(16) این است که مملکت آنها همیشه به یک حال می‌ماند و بلکه روز به روز هم از حیثیت و آبادی آن کاسته می‌شود.»(17)

شرح‌حال‌های نوشته شده توسط دستوران ایران در نامه‌های ارسالی به موبدان هندوستان(18) و نیز نوشته‌های مورخین و جهانگردان گویای آن است که در یک بازه‌ی زمانی خاص، ستم‌های وارده از سوی شاه‌عباس صفوی بر زرتشتیان‌ایران صورتی مظاعف و دوچندان به‌خود گرفته است.

استاد «ذبیح‌ بهروز» در این باره می‌نویسد: «ترویج افکار مبتنی بر حکمت‌اشراقی(:خسروانی) در ایران و هند باعث تشویش شاه‌عباس گردید. او عده زیادی از صاحبدلان ایرانی و زرتشتیان را به‌عنوان بی‌دینی کشت و از دم تیغ گذراند.»(19)

شاه‌عباس تنها به سرکوب و کشتار صاحبدلان و زرتشتیان بسنده نکرد، بلکه فرمان داد تا تمام کتبی چون «جاماسب‌نامه» که در آنها بشارتی از برپایی حکومت پارسیان یا فراز آمدن حکمت‌خسروانی و اندیشه‌ی فهلویون(:اشراقیون) داده شده، ضبط و نابود سازند. در بخشی از نامه‌ی بیستم اردیبهشت‌ماه 1019یزدگردی(برابر1650م=1061هـ) مکتوب در «روایات دستور داراب هرمزدار» که توسط دستوران ایران برای موبدان هند نوشته و توسط بهدینی به نام «شهریار صندل» از ایران به هندوستان برده شد، می‌خوانیم: «در سال 997یزدگردی در زمان شاه جنت مقام شاه‌عباس، آنقدر آزار و جفا و زیان به دستوران ایران رسید که شرح آن به قلم و زبان بیان نمی‌توان کرد. و کار به جایی رسید که دو نفر از مایان ضایع و کشته شدند و از جهت طلب کتاب‌های دینی چند و چند نسخه که از جاماسب‌نامه بود گرفتند و باز طلب جوی زیادتی می‌کردند و نبود. و این آزارها و جفاها به ما رسید.»

«ژان شاردن» نیز در بخشی از سیاحتنامه‌ی خود به این سخن دستوران ایران اشاره می‌کند:

«گبرها خیلی مردمان آرام و ملایمی هستند و پیران و قدمای خود را خیلی محترم می‌دانند و از طرف دولت ایران هم ریاست گبرها به پیران آنها سپرده شده است. شاه‌عباس‌کبیر! به تحریک بعضی و به گمان اینکه زند اوستا حاوی اطلاعات تاریخی و غیب‌گویی‌های حضرت خلیل و رُسُل دیگر است، یک نسخه از کتاب اوستا از رؤسای پارسیان تقاضا کرد و برای بدست آوردن این کتاب از هیچ‌گونه سختی فروگذار ننمود و ملای‌بزرگ(:دستور بزرگ) و بعضی محترمین گبرها را که از دادن کتاب استنکاف می‌نمودند، بکشت. ولی گبرها از تسلیم کتاب مقدس خود امتناع نمودند و به‌بهانه‌ی اینکه اصل نسخه آن از میان رفته و گم شده است بعضی کتب دیگر را به شاه دادند. من 26جلد این کتاب‌ها را در کتابخانه دولتی اصفهان دیده‌ام.»(20)

این بیدادگری‌های فرمانروایان صفوی و قزلباش در 50سال آخر حکومت این دودمان با نفوذ مستقیم متشریعن و فقها در تصمیمات دربار به اوج خود رسید و زمینه‌ساز نارضایتی عمیقی در جامعه آن روز ایران شد. این زخم زمانی سر باز کرد که محمودافغان به مرزهای حمرانی صفویان تاخت، و مردمان ناراضی و خسته از جور و ستم بسیار حکومت صفویان، به‌یاری محمودافغان برخاستند. چنان‌که در بخشی از «فارسنامه‌ناصری» به نقل از «مرتضی‌راوندی» در این باره می‌خوانیم: «رفتار حکام و مسلمانان کرمان در زمان صفویه با زردشتیان خوب نبود و همین سختگیری‌ها موجب شد که بقایای آنها به هندوستان مهاجرت کنند و باز همین سختگیری‌ها بود که روز سختی ایران، کار خود را کرد، یعنی یکصدسال بعد جواب خود را داد؛ بدین معنی که بعد از سال 1133، لشکریان افغان، به‌طرف کرمان سرازیر شدند و سپاه میرمحمود چهل‌هزارنفر(21) بود و بعضی گفته‌اند بیست‌هزارنفر، فوجی از گبران یزد و کرمان به او پیوستند، به امید آنکه از جور قزلباش(:دودمان صفوی) خلاص شوند.»(22)

«پطرس‌دی‌سرکیس‌گیلاننتز» در کتاب «سقوط اصفهان» پیرامون سبب حمایت زرتشتیان‌ایران از «محمود افغان» می‌نویسد: «سابقا» شاه پیشین(:شاه‌عباس) زرتشتیان را با زور مسلمان کرده بود ولی محمود اینک بدانها اجازه داده است که اگر بخواهند به کیش دیرین خود بازگردند. به‌همین جهت نیز آنان همه از جان و دل به‌خدمت وی برخاستند.»(23)

پی‌نوشت:

1: «شاه‌عباس» فرزند «شاه‌محمد خدابنده»، پنجمین شاه از دودمان صفوی است که به مدت بیش از ۴۲سال با اقتداری خشک و خشن، آمیخته با زهد بر ایران فرمانروایی کرد.

2: رجوع کنید به «نامه‌های شگفت‌انگیز»(از کشیشان فرانسوی در دوران صفویه و افشاریه)، ترجمه «دکتر بهرام فره‌وشی»

3: در کنار این مستندات تاریخی که جملگی سخن از تیره‌روزی زرتشتیان در روزگار «شاه‌عباس» به‌میان می‌آورد، روایتی شفاهی هم در کرمان رواج دارد که برپایه‌ی آن گهنباری برپا می‌شود که نامور به «گهنبار شاه‌عباسی» است! زرتشتیان کرمان این گهنبار را به یادبود جلوگیری شاه‌عباس از خون‌ریزی زرتشتیان برگزار می‌کنند! این گهنبار به خیرات شاه‌عباس نیز مشهور است. با این استدلال که در روزگار حکمرانی شاه‌عباس در کرمان سرکارگر مسلمانی به قتل رسید و یک زرتشتی به کشتن او متهم شد. حاکم کرمان که نسبت به زرتشتیان بسیار سخت‌گیر بود، قضیه را به حاکم‌شرع ارجاع  می‌کند و فتوا داده می‌شود که مدعی دست را تا آرنج یا مچ در شیره کرده و بعد در ارزن فرو برد، سپس به شمار ارزن‌هایی که به شیره می‌چسبند، از زرتشتیان کشته شود! به او می‌گویند در کرمان این تعداد زرتشتی نیست، می‌گوید هر آنچه هست بکشید. زرتشتیان را در محلی به‌نام «باب‌کمال»، خارج از شهر کرمان گرد می‌آورند. در همان زمان «شاه‌عباس» در پایتخت خواب می‌بیند که بخشی از کرمان در آتش می‌سوزد. به سرعت شخصی از نزدیکان خود را به کرمان می‌فرستد تا جویای اوضاع شود، قاصد که از بزرگان بوده به شاه گزارش احوال می‌نویسد. شاه‌عباس دستور می‌دهد که فقط قاتل باید سیاست شود نه همه‌ی زرتشتیان… برای آگاهی بیشتر نگاه‌کنید به نوشتاری از روانشاد «موبد جهانگیر اُشیدری» تحت عنوان «گبر محله»، «سروش پیر مغان» یادنامه‌ی «جمشید سروشیان» ص97 تا 107

4: شیوه‌ای از حکومت‌داری که پیش از «صفویان» توسط سلسله‌های چون «ساسانیان»، «اُمویان»، «عباسیان» و نیز نظام‌های سیاسی اروپای

قرون‌وسطی(روزگار انگیزاسیون) و… مورد استفاده قرار گرفته بود.

5: به‌نقل از روانشاد «موبدجهانگیراُشیدری»،

سروش‌پیرمغان(یادنامه‌ی‌جمشیدسروشیان)، ص104

6: یکی از واژه‌هایی که در خوانش دست‌نوشته‌های سخنوران پارسی‌گوی سده‌ی دوم پس از شامگاه ساسانیان تا میانه‌ی روزگار قاجار، پیاپی به آن برمی‌خوریم، واژه‌ی توهین‌آمیز «گبر»(:gabr) است. واژه‌ای که در نهایت تأسف، سخنوران فارسی‌زبان این روزگاران از آن در صورت عام، برای یادکرد زرتشتیان ایران بهره گرفته‌اند. آرمان از بهره‌‌ گرفتن این واژه، خوار شمردن ایرانیانی بوده که پیرو دین‌زرتشتی بوده‌اند. حتا در برخی نسک‌های فارسی، می‌بینیم که برای مزید استخفاف، واژه‌ی «گبر» را با «ک»(:کاف) تحقیر به‌کار می‌بردند و آن را به‌صورت «گبرک»(:gabrak) می‌خواندند و از دین سپند و والای «زرتشتی» با واژه‌ی توهین‌آمیز آیین «گبرکی»(:gabraki) یاد می‌کردند. این درحالی است که در گات‌های پاک و نسک‌های سپند اوستا برای نامیدن پیروان دین زرتشتی، از واژه‌ی «گبر» استفاده نشده و از پیروان این دین اهورایی، با صفت «بهدین»، «مزدیسنی» و «زرتشتی» یاد می‌شود.

«دکتر محمدجواد مشکور» در نوشتاری به‌نام «ادیان ایران‌باستان»، پیرامون واژه‌ی «گبر» می‌نویسد: «پس از آن‌که گروهی از ایرانیان به دین اسلام در آمدند، همکیشان قدیم خویش که دین جدید را نپذیرفته بودند، «گبر»، یعنی کافر خواندند و «گبر» در بنیاد واژه‌ای آرامی است و لفظ عربی آن «کافر» است که بر اثر لغزش در خوانش تازه‌مسلمانان ایرانی به صورت «گبر» در آمده است.»

جهانگرد ایتالیایی «پیترو دلاواله»، هنگام یادکرد از بهدینان اصفهان این موضوع را که زرتشتیان خود را بهدین می‌نامند و این مسلمین هستند که با واژه‌ی «گبر» از آنان یاد می‌کنند، گوشزد می‌کند : «گبرها در اینجا پرستشگاه ندارند، زیرا هنوز آن را نساخته‌اند. اینان از تازیان بی‌زارند و خود را گبر نمی‌نامند زیرا این لفظ به معنی کافر و بی‌دین است. بلکه ایشان خود را بهدین می‌خوانند.»

خواننده گرامی برای واشکافی بیشتر می‌تواند به ماخذ «گبر» در فرهنگ واژگان علامه «دهخدا» سر بزنید.

7: مأخذ «گبر»، فرهنگ واژگان علامه «دهخدا»

8: برای «گبرآباد» بنگرید به «دانشنامه‌ی مزدیسنا» از روانشاد موبد دکتر جهانگیر اُشیدری، ص 344 و 406

9: «جزیه» مالیات و خراج مضاعفی است که توسط حکومت‌اسلامی از اهل‌کتاب گرفته می‌شد. در اسلام، جزیه از هنگامی که آغاز شد که مسلمانان پس از گشودن سراسر شبه‌جزیره عربستان در پی کشورگشایی و فتح دیگر کشورها و سرزمین‌ها بودند. آیه جزیه در قرآن(:سوره توبه آیه29) به مسلمانان می‌گوید که از اهل کتاب در قلمرو اسلامی جزیه بگیرند. برابر فقه اسلامی مقدار جزیه بستگی به صلاح‌دید حاکم اسلامی دارد.(برای آگاهی بیشتر به مأخذ «جزیه» در دانشنامه ویکی‌پدیا رجوع کنید.)

مالیات «جزیه» که توسط حکومت‌صفوی از زرتشتیان اکثرا»‌ کشاورز اخذ می‌شد، به‌حدی کمرشکن بود که قسمت بزرگی از درآمد سالانه‌ی این مردمان فقیر و زحمتکش را دربر می‌گرفت. میزان جزیه‌ی سالانه‌ای که در روزگار شاه‌عباس از هر زرتشتی گرفته می‌شد، معادل یک مثقال طلا بود.(بنگرید به: شاه‌عباس‌کبیر؛ به‌کوشش مریم نژاداکبری مهربان؛ نشر کتاب پارسه؛ تهران 1387خ ص253)

فشار «جزیه» به‌ویژه پس از شامگاه سلسله زندیه از بد هم بدتر شد، چنان‌که بهدینان را مستاصل و پریشان‌روزگار ساخته بود. برای نمونه در سال 1265هجری‌قمری، 60تن از زرتشتیان روستای ترکاباد یزد، چون از پرداخت 2ریال پول جزیه عاجز بودند و مامورین حکومتی نیز با ضرب چوب، چماق، مشت، لگد و لعن مطالبه می‌کردند، طاقت نیاورده با خانواده‌ی خویش مسلمان شدند.(بنگرید به: تاریخ زرتشتیان پس از ساسانیان، روانشاد استاد رشید شهمردان، ص244)

هنگام ورود روانشاد «مانکجی‌هاتریا»، میزان جزیه زرتشتیان یزد و کرمان به‌روی هم 845تومان می‌شد(800تومان یزد و 45تومان کرمان) اما مستوفیان و دفترداران حکومت قاجار علاوه بر این مبلغ هرچه می‌توانستند اضافه بر این مبلغ برای خود وصول می‌کردند. این وصول در بیشتر موارد همراه با زور و آزار زرتشتیان از آنها گرفته می‌شد. روانشاد مانکجی با دربار ناصرالدین‌شاه توافق کرد که این مبلغ را یکجا به دارالخلافه تهران بپردازد.

10: برای نمونه در زمان سلطنت «شاه‌سلطان حسین» تنها در یک شب 20هزار تن از زرتشتیان قتل‌عام شده‌اند.(: بنگرید به دانشنامه‌‌ی مزدیسنا ص344) برای آگاهی بیشتر پیرامون شرایط اجتماعی زرتشتیان‌ایران در روزگار صفوی بنگرید به گفتمان صفویان در کتاب‌های «تاریخ زرتشتیان پس از ساسانیان» به خامه‌ی روانشاد استاد رشید شهمردان، و «زرتشتیان ایران پس از اسلام تا امروز» به‌خامه‌ی کتایون نمیرانیان، و نیز کتاب «تاریخ تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران در دوران صفویه» به‌خامه‌ی عباسقلی غفاری‌فرد.

11: سبب اشتغال صرف زرتشتیان‌ایران در آن روزگار به مشاغلی چون زراعت و بنایی، محرومیت آنها از انجام دیگر مشاغل چون تجارت و داد و ستد بوده. این اجحاف و محرومیت تا روزگار قاجار و حکمرانی ناصرالدین‌شاه نیز تداوم داشته، تا آنکه به کوشش روانشاد «مانکجی‌هاتریا» و یاوری برخی از نوع‌دوستان پارسیان‌هند این سدها و موانع تبعیض‌آلود اندک‌اندک برچیده می‌شود، این سخن در بخشی از یادداشت‌های «سفرنامه‌ی جکسن» هم دیده می‌شود، چنان‌که وی می‌نویسد: «آن دسته از زرتشتیانی که ساکن یزد هستند بیشتر به تجارت و داد و ستد اشتغال دارند ولی تاحدود 50سال پیش امتیاز کسب‌وکار بدانها داده نشده بود، و آنها حتا در حال حاضر(:روزگار مسافرت جکسن) محدودیت‌هایی دارند که برای مسلمانان وجود ندارد. مثلا» اجازه ندارند که در بازارها اغذیه و مواد خوراکی بفروشند. تا سال 1882م مجبور به دادن جزیه بودند، و این خود دستاویزی بود که آنها را با گرفتن مالیات‌ها و عوارض اجحاف‌آمیز خرد کنند. ناصر‌الدین‌شاه بار جزیه را با صدور فرمانی در 27سپتامبر 1882م از دوش زرتشتیان برداشت. این اقدام شاه نتیجه و تاثیر پارسیان‌بمبئی بود. آنان از طریق نمایندگی انجمن رفاه زرتشتیان ایران که با صندوق اعانه‌ای در 1854م در هند تاسیس شده و نماینده‌ی آن برای مراقبت و حفظ منافع همکیشانشان به ایران گسیل شده بود، اقدام می‌کردند. تا زمانی که حکم ناصرالدین‌شاه صادر نشده بود، یک زرتشتی حق نداشت که خانه‌ای دوطبقه بسازد، یا درحقیقت، عمارتی که ارتفاعش از زمین، بلندتر از قامت مسلمانی با دست‌های برافراشته باشد، بسازد. حتا در سال بعد از صدور فرمان شاه، یک‌تن زرتشتی به‌علت تجاوز از حد مقرر و ساختن اتاقی بر روی طبقه اول خانه‌اش برای نجات جان خویش مجبور به فرار از یزد شده بود و مسلمانان خشمناک گبر دیگری را که به اشتباه عوض وی گرفته بودند، به‌قتل رسانیدند.»(ص423 و 424 ، سفرنامه‌ی جکسن)

12: سفرنامه پیترو دلاواله، ترجمه محمود بهفروزی، ج1، ص510 و 511

13: «سروش پیرمغان»(:یادنامه جمشید سروشیان)، ص103

14: همان

15: برای درک سرچشمه و باور نهفته در پس این بینش فرهنگی، بنگرید به هات٣٠بند٩ گات‌های پاک: «ما خواستاریم از زمره كسانی باشیم كه جهان را به سوی پیشرفت و آبادی و مردم را به سوی راستی و پارسایی ره نمایند.»(برگردان موبد رستم‌شهزادی) چه، رسیدن به مقصود و آرمان زندگی آنچنان‌که گات‌های پاک به ما می‌آموزد نه از راه ترک‌دنیا و بی‌کارگی و تنبلی، بلکه از راه کار و فعالیت در زندگی و مبارزه با موانع خوشبختی و دفع سختی‌ها و ناملایمات زندگی بدست می‌آید.

16: فرهنگ‌زرتشتی در هیچ جایی از تاریخ مروج تقدیرگرایی، تسلیم سرنوشت شدن، گوشه‌نشینی و تارک‌دنیایی نبوده و با سر تراشیده و لباس ژنده و تن و صورت کثیف دور از اجتماع زیستن را توصیه نکرده است. در زندگانی زرتشتیان صوفی‌گری و درویش مسلکی و ریاضت‌کشی زاهدانه راه رستگاری قلمداد نمی‌شود، بلکه کوشش و تلاش در راه برپایی یک زندگانی شاد و جهانی آبادان است که سرانجام رستگاری را در پی دارد. یک زرتشتی که خواستار خشنودی اهورامزدا است، از زندگی فردی و جمعی خود نمی‌گریزد بلکه می‌داند که خدمت به خداوند، خدمت به خلق خدا و آفرینش اهورایی است. او زندگانی برابر تعالیم گات‌های پاک را بخششی اهورایی و شادی آفرین می‌داند. نعمتی که روبرو شدن با غم و شادی زندگی و قدرت درک و لمس تارهای گوناگون هستی را به او می‌آموزاند.

اندیشه‌ها و آموزش‌هایی که تمام لذات و خوشی‌های بشر را به جا و سرایی دیگر وعده می‌دهند و تماس انسان را با زندگانی واقعی و حقیقی این جهان منع می‌کند، آموزش‌های درست و صحیحی نیستند و سرانجام کار آنها فلاکت و ذلت بشریت است. فلسفه‌ی واقعی زندگی آن است که بشر را تشویق به زیستن و به پیش راندن و پویاسازی جهان گیتی کند(:هات30بند9)، چه آبادانی گیتی آبادانی مینو است. ترک خوشبختی‌ها و خوشی‌های اهوراآفریده به امید رسیدن به پاداش‌ها و خوشی‌های مینو، سرنوشت انسان را در هر دو جهان ویران می‌کند. هنگامی که همه‌ی امیدهای بشر صرفا» به سرایی دیگر وابسته گردید، محیط زندگی اجتماعی برای گسترش صنایع اقتصادی و مادی مساعد نگشته و مردم آن جامعه پیشرفتی در زندگی نخواهند کرد. در دین‌بهی کمال زندگی انسان هرگز با ترک زندگانی گیتی فراهم نمی‌شود. ریاضت، زهد و خودآزاری همراه با تمرین‌های فرساینده جسم و جان، آنگونه که برخی مکاتب و آیین‌ها برای مردمان روا می‌دانند، هرگونه فضایل اخلاقی، اجتماعی و نیروهای مادی و معنوی افراد بشر را می‌خشکاند. فلسفه و هدف واقعی زندگی یک زرتشتی به‌کار انداختن قوای جسمانی و روانی او با هم  برای رسیدن به معرفت حقیقی و پویایی و اشویی است. فعالیت سخت و کار جدی و کوشش‌های مداوم عالی‌ترین گفتمان فرهنگ‌زرتشتی برای زندگی است.

17: سیاحتنامه‌ی شاردن، ج2، ص132 تا 135

18: بخشی از این نامه‌های رد و بدل شده میان دستوران ایران و موبدان هندوستان در مجموعه‌ای 2جلدی تحت عنوان «روایات‌دستورداراب‌هرمزدیار» گردآوری گردیده و به‌کوشش «موبدمانکجی‌رستمجی‌اون‌والا» در سال 1922م در بمبئی به زیور طبع آراسته شده است.

19: دانشنامه‌ی مزدیسنا، ص344

اشاره این سخن «استاد ذبیح بهروز»، به گستره‌ی پیروان و مریدان «دستور آذرکیوان»(نامور به ذوالعلوم) در ایران و هندوستان است. «دستور آذركیوان» نام‌آورترین حکیم اشراقی در روزگار فرمانروایی صفویان در ایران و گورکانیان در هندوستان است. در کتاب «شارستان چهارچمن» نقل شده است که وی اوستا، پهلوی، فارسی، تركی، هندی و عربی را نیكو می‌دانست و با اقسام حکمت و دانش پارس، یونان و هند آشنا بود .وی به همراه گروهی از مریدانش در روزگار سلطنت شاه‌عباس، به‌سبب ظلم و ستمی که بر زرتشتیان روا می‌شد از شیراز به هندوستان مهاجرت کرد. برای آگاهی بیشتر به مأخذ «دستور آذرکیوان» در کتاب «فرزانگان زرتشتی» به خامه‌ی روانشاد «استاد رشید شهمردان» سری بزنید.

20: سیاحتنامه‌ی شاردن، ج2، ص137 تا 139

21: «سر جان ملکم» هم شمار قشون محمودافغان را چهل‌هزار تن ذکر کرده است.

22: زرتشتیان ایران پس از اسلام تا امروز، کتایون نمیرانیان، ص154

ـ «پطرس‌دی‌سرکیس‌گیلاننتز» در کتاب «سقوط اصفهان» شمار قشون محمودافغان را 9740تن ذکر کرده است که 1000تن از آنان را زرتشتیان شامل می‌شدند.(: بنگرید به زرتشتیان ایران پس از اسلام تا امروز، ص161)

23: همان، ص161

 

یاری‌نامه:

1: واژه‌نامه‌ی علامه دهخدا

2: «تاریخ زرتشتیان پس از ساسانیان»، رشید شهمردان، تهران: چاپ راستی، 1360

3: «نامه‌های شگفت‌انگیز»(از کشیشان فرانسوی در دُران صفویه و افشاریه)، ترجمه «دکتر بهرام فره‌وشی»

4: «سروش پیرمغان»(:یادنامه جمشید سروشیان)، به‌کوشش کتایون مزداپور، تهران: نشر ثریا، 1381

5: «تاریخ زرتشتیان کرمان»، جمشید سروشیان، بی‌تا

6: «روایات دستور داراب هرمزدیار»، دوره‌ی دوجلدی به‌کوشش موبد مانکجی رستم‌جی اون‌والا، با مقدمه‌ی شمس‌العلما دستور دکتر جیوانجی جمشیدجی مدی، بمبیی: 1922م

7: «زرتشتیان ایران پس از اسلام تا امروز»، کتایون نمیرانیان، تهران: مرکز کرمان‌شناسی، 1386خ

8: شاه عباس کبیر؛ به کوشش مریم نژاداکبری مهربان؛ نشر کتاب پارسه؛ تهران 1387خ

9: سفرنامه پیترو دلاواله، ترجمه محمود بهفروزی، ج1، نشر قطره 1380خ

10: سیاحتنامه‌ی شاردن، ج2 ترجمه‌ی محمد عباسی، انتشارات امیرکبیر 1349خ

11: «سفرنامه‌ی جکسن»(:ایران در گذشته و حال)، ابراهام ویلیامز جکسن، ترجمه منوچهور امیری و فریدون بدره‌ای، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1352خ

12: «دانشنامه‌ی مزدیسنا»، جهانگیر اشیدری، تهران: نشر مرکز، 1383

13: نامه‌های شگفت‌انگیز(از کشیشان فرانسوی در دوران صفویه و افشاریه)، ترجمه دکتر بهرام فره‌وشی،ناشر: موسسه علمی اندیشه جوان، 1370خ

 

14: «فرزانگان زرتشتی»، رشید شهمردان، نشریه سازمان جوانان زرتشتی بمبیی، 1330یزدگردی

روزگار صفویه و زرتشتیان

روزگار صفویه و زرتشتیان

 

در بخشی از نامه‌ی روز خور ایزد و آبان‌ماه سال  847یزدگردی(:به‌قولی  848) مکتوب در «روایات دستور داراب هرمزدیار» که توسط دستوران ایران(به‌خامه‌ی شاپورجاماسب) برای موبدان هند نوشته و توسط بهدینی بنام «نریمان هوشنگ» از ایران به هندوستان برده شده، می‌خوانیم: «… در روزگاری که گذشته است، از کیومرث تا امروز هیچ روزگار سخت‌تر و دشوارتر از این هزاره سرهیشم نبوده است و نه از دوره‌ی ضحاک‌تازی و نه افراسیاب و نه تور جادو و نه اسکندر یونانی که دادار اورمزد می‌گوید که این کسان گران گناهترند و از این هزاره سر که اورمزد گفته 847سال که گذشته است پیشترین روزگار بدتر نبوده است…»

 

نقل می‌کنند که شاه‌عباس برای زرتشتیان سراسر ایران سه شرط تعین کرده بود: یا تغییر دین دهند، یا مهاجرت کنند و یا کشته شوند.(5) جهانگردی سوئدی به‌نام «اتر»(درگذشت 26سپتامبر 1749م) که در روزگار «طهماسب‌قلی‌خان» از ایران دیدن کرده، در سفرنامه خویش پیرامون احوال زرتشتیان‌ایران در روزگا شاه‌عباس می‌نویسد: «تا زمان شاه‌عباس در سراسر ایران آتشکده‌های بسیار برپا بود. کوه البرز و سرزمین‌های فارس و خراسان از این آتشکده‌ها برخوردار بود. همه جای ایران گبران(6) می‌زیستند. شاه‌عباس آنان را یکسره نابود کرد و آتشکده‌های آنان را ویران ساخت و آنان را ناچار کرد که به دین اسلام درآیند و یا از نجد ایران بیرون روند. هزاران‌هزار از آنان به سرزمین هندوستان روی آوردند. سرزمین ایران که پیش از این کم‌جمعیت بود، پس از این پیش آمد، کم‌جمعیت‌تر گردید و دیگر نتوانست از این کاهش سربلند کند

 

 

«ترویج این افکار (اندیشه های حکمت مشرقی و پهلوی) در هند با آن که هزار سال از خاموشی آن می گذشت باعث تشویش شاه عباس گردید(بیداری فرهنگ و اندیشه آریائی و هویت خواهی ایرانیان را سد راه خود می دید) و او عده زیادی از صاحب دلان ایرانی و زرتشتیان را به عنوان بی دینی کشت و به روایتی در زمان شاه سلطان حسین صفوی 20 هزار نفر زرتشتی تنها در یک شب قتل عام شدند و لی این کشتار ها کمر مقاومت بقیه را نشکست و در دین و رسوم نیاکان خود استوار ماندند.»از دیگر ستمهایی که تا آنروز و تا زمان ناصرالدین شاه قاجار بر زرتشتیان وارد بود ،دادن جزیه به دولت مردان بود و آنهم به حکم مسلمان نبودنشان که این مسئله در زمان ناصرالدین شاه توسط همت بزرگ مرد زرتشتی مانکجی که از پارسیان هند بود در هند حل شد و مقرر گردید که دیگر زرتشتیان جزیه ندهند.روزگاری بوده در این سرزمین، که زرتشتیان حق نداشتند در روزهای بارانی از منزل خارج شوند،هنگام خرید حق نداشتند به اجناس دست بزنند،لباس نو در سطح جامعه حق نداشتند بپوشند،می بایست بر روی لباس خود نشانی را که مشخصه گبر بودن آنها بوده نسب کنند(مانند یهودیان در آلمان نازی)،به حمام عمومی حق نداشتند بروند، زرتشتیان از آب انبار عمومی حق برداشتن آب نداشتند(این در حالی بود که بیشتر آب انبار ها را خود زرتشتیان ساخته بودند)

 

برگرفته از: مقاله ی ایستادگی زرتشتیان در کوران تاریخ/فرید شولیزاده.

آیا چهار شنبه سوری دارای ریشه ی باستانی است

آیا چهار شنبه سوری دارای ریشه ی باستانی است

 

بیشتر بدانیم: در مورد جشن چهارشنبه‌ سوری

یکی از جشن های سالانه ی ایرانیان امروزه چهار شنبه سوری است. اینگونه که از شواهد بر میاید این رسم چندین سده دیرینگی دارد. این جشن در قدیم به چند بخش تقسیم میشده و سنت هایی در آن رواج داشته است که امروزه دیگر دیده نمیشود. از جمله ی این سنت ها رسم فال گوش ایستادن ، قاشق زنی و شال اندازی و بعدها حاجت از توپ مرواری خواستن و … بوده است

اما در این بخش خواست ما تشریح این جشن نیست بلکه بیان نکاتی پیرامون خواستگاه و ریشه ی چهار شنبه سوری است.

ظاهرا مراسم چهارشنبه سوری برگرفته از آئینهای کهن ایرانیان است که همچنان در میان آنها و با اشکال دیگر در میان باقی بازماندگان اقوام آریائی رواج دارد.
اما دکتر کورش نیکنام موبد زرتشتی و پژوهشگر در آداب و سنن ایران باستان، عقیده دارد که چهارشنبه سوری هیچ ارتباطی با ایران باستان و زرتشتیان ندارد و شکل گیری این مراسم را پس از حمله اعراب به ایران می داند.

درباره ی منصوب نبودن این رسم به ایرانیان چندین دلیل استوار وجود دارد که ثابت میکند این جشن نه تنها در ایران باستان و در میان زرتشتیان نمیتوانسته رواج داشته باشد بلکه انجام آن علنا بی احترامی به باورها و سنت های اجتماعی و دینی ایرانیان بوده است.

یکی از دلایلی که اثبات میکند جشن چهار شنبه سوری خواستگاه باستانی ندارد این است که: اصولا در ایران باستان «هفته» به معنایی که امروز میشناسیم وجود نداشته است.


به عبارت روشنتر در ایران باستان ماه به سی روز بخش میشده و هر روز از ماه نام ویژه ی خود را داشته است.

روش تقسیم ماه به چهار هفته از رسم های ایرانی نبوده و میان اقوام سامی رواج داشته است.


یکی از این اقوام سامی اعراب هستند که پس از وارد شدن آنها به ایران رسم تقسیم ماه به چهار هفته نیز مانند بسیاری دیگر از رسم های تازیان به ایران راه یافته است.

بنا بر این در ایران باستان «هفته» به معنای واقعی وجود نداشته و به روشنی آشکار است که شنبه و یک شنبه و دوشنبه و …. که مربوط به شمارش هتفگانه روزهای هفته است نه مطرح بوده است و نه وحود داشته است.

پس احتمال برگزاری جشنی در شب چهار شنبه آخر سال صفر است است. چون اصولا هفته ای در کار نبوده که شب چهار شنبه ی آن جشنی گرفته شود.

 

اما دلیل دوم:


همانطوری که بی گمان خواننده ارجمند نیز به نیکی آگاه است جمله ی معروف چهار شنبه سوری «زردی من از تو، سرخی تو از من» و پریدن از روی آتش بخش جدا ناشدنی این جشن است.

این در حالی است که در ایران باستان و همچنین امروزه در میان زرتشتیان رسمی که لازمه ی آن پرش از روی آتش باشد وجود نداشته و ندارد و افزون بر این، اینکار از کارهای بسیار ناشایست میان ایرانیان باستان و زرتشتیان به شمار میرود.

ایرانیان باستان عنصر های چهارگانه که آتش نیز یکی از آنها و تقریبا ارجمند ترین آنان بوده را با رسم و رسوم ویژه و احترام کامل به عنوان نمادی از اهورا مزدا در آتشکده های پاکیزه و با نظمی همیشگی نگاه میداشته اند. به روشنی آشکار است که پریدن از روی این عنصر سپند و ارجمند که با دقت بسیار نگاهداری و پاسداری میشده کاری بسیار زشت و ناشایست و توهینی به دین و باور ایرانیان بوده است.

افزون بر این جمله ی «زردی من از تو، سرخی تو از من» به طلسمی اشاره دارد که زردی که نمادی از بیماری و خمودگی است به آتش مننقل شود و سرخی آتش که نماد انرژی و شور و حرارت است به فردی که از روی آتش میپرد انتقال پیدا کند. این جمله نیز درست مانند پرش از روی آتش توهین مسلم و بدون قید و شرط به فرهنگ ایرانیان باستان و پیروان دین زرتشتی بوده است که آتش را به عنوان نمادی از اهورامزدا همواره با احترام بسیار نگاهداری میکرده اند.

 

دلیل سوم:


همانطور که میدانید پس از ورود تازیان به ایران فرهنگ ایرانی کفر آمیز شمارده میشده و تا جایی که اعراب در توان داشتند در سرکوب آداب و رسومی که مجوسی نامیدند میکوشیده اند و افزون بر این، اینکار را فریضه ی دینی خود و همچنین اقدامی برای محکم کردن پایه های حکومت خود در ایران میدانستند.

در عمل نیز تا اندازه ی بسیاری سرکوب این آداب و رسوم طی قرن ها به وسیله ی اعراب و سپس حکام مسلمان ایرانی ادامه داشته است که در نهایت موجب نابودی بخش بزرگی از مراسم های کهن ایرانیان شده است.

اما در این میان، زرتشتیان ایرانی در برگزاری جشن ها و آداب کهن و دینی خود استواری و همت بسیاری از خود نشان داده اند و در طول تاریخ با فدا کردن هستی و مال و جان خویش هر طور که بوده میراث فرهنگی و دینی ایران را نسل اندر نسل نگاهداری کرده اند. به طوری که امروزه تقریبا همه ی جشن هایی که در ایران باستان انجام میگرفته توسط زرتشتیان در ایران و دیگر نقاط جهان نیز با شکوه خاصی برگزار میشود.

جالب اینجاست در میان جشن های زرتشتیان این پاسداران فرهنگ و تمدن ایرانی که جملگی از رسوم و جشن های باستانی بوده هیچ نشانه از چهار شنبه سوری دیده نمیشود و در طول تاریخ هیچ مدرکی از برگزاری این جشن میان زرتشتیان نیز دیده نشده است. موبدان بزرگ و فرهیختگان جامعه ی زرتشتی به همراه پژوهشگران فرهنگ ایران باستان نیز مکررا روی عدم انتصاب این جشن به ایران باستان و دین زرتشتی تاکید کرده اند.

آما آنچه که موجب شده تا برخی از پژوهشگران این جشن را دارای خواستگاه ایرانی بدانند، جشن آغاز پنجه تش بام میان زرتشتیان و ایرانیان باستان بوده است.

در واپسین شب پنجه بزرگ (شب آخر سال) لحاظاتی پس از هوش بام (سپیده دم) و در نخستین دقایق هاونگاه روز اورمزد از ماه فروردین زرتشتیان به طور منظم روی بام خانه هایشان پس از شنیدن زنگ یا موسیقی خاصی از درمهر (آتشکده) آتش میافروزند. و با بر افروختن آتش نوروز (سال نوی جدید) با شادی و به فرخندگی آغاز میگردد.

اما در این رسم زیبا و بسیار کهن در کنار آتش میوه های تازه و سرخگون و گیاهان سپند، کندر و بوی خوش نیز وجود دارد که از لوازم بدرقه فروهران و هما روانان محسوب میشده است و امروز نیز به همین ترتیب برگزار میشود.

بر اساس باور کهن و اسطوره ای ایرانی ده روز پایان سال فروهر های درگذشتگان به زمین و به خانه هایشان فرود میایند و مهمان فرزندان و خانواده شان هستند.

به مناسبت ورود این میهمانان مینوی خانه تمییز میشود، کدورت ها رفع میشود، کندر و بوی خوش بر آتش میگزارند، خوراکی های ویژه میپزند و …. به هر ترتیب با انجام کارهای خیر و شادمانی و خوشی کاری میکنند که فروهر درگذشته از بازماندگان خشنود باشند و با شادمانی به جهان مینو بازگردد. و رسم خانه تکانی نوروزی ایرانی نیز از همین رسم مهیا کردن خانه برای ورود فروهر ها ریشه گرفته است.

در آغاز و پایان این ده روز که فروهر ها مهمان خانه هایشان هستند آتش افروزی انجام میشود.


البته بخش هایی از این رسم امروزه برگزار نمیشود.


اما بدرقه فروهر ها در پایان شب آخر سال و هنگام سپیده دم همچنان در محل های زرتشتی نشین به قوت و شکوه همیشگی خود باقیست.

قدمت این رسم بسیار کهن است و برخی به درستی باور دارند که دیرینگی آن به دوران پیش از اشو زرتشت اسپنتمان میرسد. و در کهنه ترین متون زرتشتی از جمله فروردین یشت نیز به این مساله اشاره شده است:
«
فروهر های نیک و توانای پاک مقدسین را میستاییم که پیش از هنگام همس پت میدیم از جایگاه خود آیند و در مدت ده شبانه روز پی در پی، اینجا برای آگاهی یافتن به سر میبرند».

با توجه به رسم آتش افروزی که در مراسم استقبال و بدرقه فروهر ها در شب های پایانی سال انجام میشده برخی از پژوهشگران این جشن را از ریشه ی رسوم زرتشتی منتها به صورت تغییر شکل یافته ای میدانند.

جای دارد این نکته نیز گفته شود که: چهار شنبه برای اعراب روز نحس و نا مبارکی است و در این روز نه حمام میرود و نه عروسی میکنند و نه….

برخی حدس این فرظیه را مطرح کرده اند که ایرانیان با استفاده از این موضوع، چهار شنبه پایانی سال را نحس معرفی و برای رفع نحسی آتش افروخته اند تا به این بهانه جشن کهن خود را به شیوه ای تغییر شکل یافته حفظ کنند.

اما این نیز به اثبات نرسیده و تنها یک فرظیه است به ویژه اینکه مردمی که رسوم و باورهای خود مهر میورند و برای نگهداری آنان میکوشند هیچگاه این رسوم را طوری تغییر نمیدهند که باعث توهین به باورهای اجتماعی و نیاکانی آنان باشد.

 

به هر ترتیب بنده با دانش اندکم چیزی که بیانگر ریشه ی باستانی، اسطوره ای و زرتشتی این جشن باشد نیافتم و مدارک جملگی خلاف این را اثبات میکنند.
اگر هموندان گرامی مدرک یا تحلیلی دارند که حلاف این مساله را اثبات کنند باعث شادمانی خواهد بود که مدرک و تحلیل خود را مطرح نمایند.

واژه های کاربردی برای بانوان در فرهنگ ایرانی

واژه های کاربردی برای بانوان در فرهنگ ایرانی

 

شادروان موبدان موبد رستم شهزادی – زن در اوستا و سنسکریت به لقب : «ریتَه سیه بانو» یا «اشه بانو» خوانده شده، که به معنی «دارنده ی فروغ راستی و پارسایی» است. امروزه واژه ی اولی در زبان فارسی حذف شده و تنها واژه ی «بانو» را که به معنی فروغ و روشنایی است، برای زنان به کار میبریم. همچنین واژه ی «مادر» در اوستا و سنسکریت «ماتری» است که به معنی «پرورش دهنده» میباشد و خواهر را «سواسری» یعنی «وجود مقدس و خیر خواب» مینامند و زن شوهردار با صفت «نمانو پتنی» یا نگهبان خانه، نامزد گردیده است.

در کتاب بُندهش درباره ی زن آمده که: « در روز نخست هورمزد به زن فرمود ای زن! تو را آفریدم تا مردان پارسا و پهلوان به وجود آوری، و در آغوش پر مهر خود پرورش دهی، تا به یاری آنان ریشه ی نادرستی و ناپاکی از جهان برافتد.
شادروان فردوسی توسی درباره ی این هنر بزرگ زن میفرماید:
زنان را همین بس بود یک هنر/نشینند و زایند شیران نر

در دیگر زبان های ملل، از جمله اروپاییان، خداوند را با ضمیر مذکر خوانده و او را چون مردی میشمارند. در صورتی که بنابر نوشته های اوستا، اهورامزدا هم جنبه ی مادری دارد و هم جنبه ی پدری، چنان که از شش فروزه ی برجسته ی پروردگار سه فروزه ی نخست را که وهومن (=خرد)، اردیبهشت (=راستی) و شهریور (=نیرومندی) باشد از فروزه های آشکار مردان و در برابر، سه فروزه ی دیگر که سپندارمذ (=عشق پاک)، خرداد(=رسایی و کمال)، و امرداد (=جاودانگی) باشد از فروزه های آشکار زنان است. و به راستی که زنان با باروری خود، نسل خود را امرداد یا جاودانه میسازند.
در بندهش آمده: «هورمزد نسبت به آفریدگان هم حق مادری دارد و هم پدری، زیرا همانند پدر، آفرینش را به شکل نطفه در عالم مینوی از خود بیافرید، و چون مادر آن را بپرورید و به گیتی آورده نگهداری میکند و رزق و روزی میدهد».

 

 

برگرفته از: جهان بینی زرتشتی/نوشته ی : موبد رستم شهزادی
نگاره برگرفته از: کتاب 8000 سال پوشاک اقوام ایرانی/مهر آسا غیبی

جایگاه و حقوق بانوان ایرانی در روزگار هخامنشیان

جایگاه و حقوق بانوان ایرانی در روزگار هخامنشیان

 

بررسی جایگاه زن در ایران باستان و در دوره های هخامنشی و آیین زرتشت که به نوعی دوره آغاز شکل گیری سرزمین آریایی هاست ، نشاندهنده سطح والای فکری مردمان آن روزگار است که در بسیاری موارد ، افسوس را با خود به ارمغان می آورد ، چرا که اگر تحولات ناشی از حکومتهای گوناگون آن زمان تغییری در شرایط زیستی آدمیان ایجاد نمی کرد ، ایران و ایرانی ، هم اکنون بعنوان بزرگترین مدعی حقوق انسانی در دنیا شناخته می شد و این عنوان را زینت نام خود می کرد .

تا پیش از پیدایش حکومت هخامنشی یعنی در زمان مادها دختر و داماد پادشاه می توانستند جزو وارثین وی باشند .

با روی کار آمدن کوروش کبیر و حکونت آن ، هخامنشیان ، و قوانین وضع شده توسط آنها ، وضعیت زنان در حالت ثبات و اعتدالی ارزشمند قرار گرفت ، بطوری که نمونه قوانین آن زمان در میان هیچ یک از ممالک و اقوام یافت نمی شد . اما با اجرای قوانین کوروش کبیر بر سرزمین پارسیان ، زن ازچنان درجه احترامی برخوردار شد که آوازه آن به دیگر اقوام نیز رسید و همین امر باعث پیروی آنان از آداب اصیل ایرانی گشت .

مشهورترین نمونه تساوی حقوق زنان و مردان در ایران باستان ، اجازه انتقال سلطنت از پادشاه به دختر بود . آخرین پادشاه مادها « آستیاک » ، دارای فرزند پسر نبود و دختر آستیاک کسی نبود جز شاهزاده ماندانا ، مادر کوروش کبیر که همین مساله در انتقال قدرت به کوروش نقش مهمی را بازی کرد . ماندانا همچنین مؤسس مدارس هخامنشی برای نوجوانان ایرانی بود که در آن فنون تیراندازی و اسب سواری را آموزش می دادند . در بررسی وضعیت زنان در عصر هخامنشی به نامهایی بر می خوریم که شاید هیچگاه پس از آن ، اثری از چنین رویدادها و وقایعی را در تاریخ ایران نبینیم .

در زمان هخامنشیان ، یک زن برای نخستین بار در تاریخ به مرتبه دریا سالاری ( فرماندهی نیروی دریایی ) خشایار شاه رسید که نامش « آرتمیس » بود . اما حکایت به آرتمیس ختم نمی شود . بلکه تعداد بی شماری از زنان آن دوره مسئولیت هایی را به عهده داشتند که نه تنها در دوره های بعد از حکمرانی کوروش ، بلکه در شرایط کنونی نیز ، شاهد چنین رویدادی نخواهیم بود !

فرمانده آرسیاب زنی داشت به نام پانته آ ، که فرمانده گارد جاویدان بود . استاتیرا ، دختر داریوش سوم فرمانده نیروهای جنگی آن زمان بود . آذرمیدخت ، دختر خسرو پرویز ، پس از مرگ خواهرش پوران دخت ، به پادشاهی رسید . آرتونیس ، یکی از شجاع ترین فرماندهان جنگی زمان داریوش بود و پری ساتیس ، زن داریوش دوم در زمان حکمرانی شوهرش از ارتشبدان آن زمان به شمار می رفت . آرتادخت ، رئیس خزانه پادشاه چهارم اشکانی بود . سورا ، دختر اردوان پنجم در نیروی ارتشی پدر سمت سپهبدی داشت . پرین ، دختر قباد ، مشاور امور قضایی ساسانیان بود و آزاد دیلمی ، فرمانده یک باند چریکی بود که در گیلان سال ها علیه متجاوزین به ایران جنگید و سرانجام کشته شد .

این دسته از زنان می توانند نمادی از تمدن والای انسان در جوامع پیشین ایران بشمار روند . اما افتخارات بر جای مانده از ایران باستان در همین محدوده خلاصه نمی شود ، بلکه با تعمق بیشتر در آداب و آیین های قوم آریایی و تعالیم زرتشت که در آن زمان تازه به مرحله ظهور رسیده بود ، جایگاه زن ایران بیش از پیش نمایان می شود .

زن در ایران باستان به معنای واقعی در هر مکان و زمان به طور برابر در فعالیت های سیستم اجتماعی شریک مرد بود و حتی در جهت قوانین دینی می توانست به مرحله « زوت » برسد ، یعنی درجه ای در مقام بالای مذهبی که لازمه آن ، فراگیری علوم دینی تا بالاترین مرحله آن بود .

———-

روز زن ، یکی از جلوه های ویژه زنان در عصر باستان بود . این در حالیست که در آن دوره ، اقوام دیگر مشغول جنگ و جدال در کوهها و بیابان ها بودند و حتی در یونان و روم باستان که ادعای تمدن بالای بشری را داشتند ، کشتن همسر بدست مرد ، امری غیر مجاز شمرده نمی شد . در این گیر و دار بی قانونی بود که ایرانی ، روزی را برای قدردانی از زن اختصاص داده بود . این روز بنا بر گفته عده ای پنجم اسفندماه بوده که به عنوان روز سپاسگزاری از زنان شناخته شده است . در این روزها زنان در خانه ها می نشستند و مردان مسئولیت های آنان را عهده دار می شدند تا به نوعی با وظایف زن و چگونگی آن آشنا گردند .

کریستین سن ( خاور شناس بزرگ دانمارکی ) ، می گوید : رفتار مردان نسبت به زنان در ایران باستان همیشه با نزاکت بود . زن چه در زندگی خصوصی و چه در زندگی اجتماعی از آزادی کامل برخوردار بود . در مورد آزادی در ازدواج هیچ چیز مستندتر و موجه تر از رفتار خود زرتشت نسبت به دختر کوچکش « پروچیستا » نیست . او رو به دخترش می گوید که اهورامزدا (جاماسب ) را که مردی دانشمند است ( وزیر گشتاسب و منجم و ستاره شناس ) برای همسری تو برگزید . در ادامه در بند آمده است : پس برو با خردت نیک مشورت کن و با عشقی پاک و آگاهی کامل رفتار نما . ( 3- 53 (

آثار همین تفکرات در خور توجه بود که زن را در کنار مرد ، بی هیچ تمایزی قرار می داد . تا جایی که باستان شناسان در حین بررسی الواح بدست آمده از چگونگی ساخت تخت جمشید ، این بنای جاودانه بی نظیر ، رد پای شراکت زنان را به وضوح در کنار مردان مشاهده کردند که البته این آثار و الواح هم اکنون در موزه های مختلف دنیا به خوبی محافظت می شود !

پس از شکست هخامنشیان ، جایگاه ارزشی زن به تدریج سیر نزولی خود را طی می کند و باعث این امر ، تاثیرگذاری وضعیت اجتماعی یونانیان در آن زمان بود . این وضعیت تا زمان اشکانیان ادامه داشت ، و با ظهور اشکانیان اوضاع موجود کمی تا اندکی بهبود یافت و زن تا حدی از محدوده شرایط گذشته خارج شد . اما باز به دلیل وسعت قلمرو حکمرانی اشکانیان و تداخل آداب و رسوم دیگر اقوام با ایرانیان ، دگرگونی چشمگیری در سیستم اجتماعی ایران به وجود آمد که قطعـاً این مسأله بر روی جایگاه زنان آن زمان نیز تأثیر داشت .

در آن دوره ، نظام فئودالی متمرکز در حال گسترش بود و بنابر اقتضای چنین شرایطی ، زن نیز مانند زمین و دیگر کالاها ، رفته رفته در قلمرو احتیاجات مرد قرار گرفت ، تا جایی که دختر در آستانه ازدواج ، نخست به خانه خان و کدخدا می رفت و با کسب اجازه ، ازدواج می کرد ، و همین مسأله بی رنگ ساختن قواعد دوره هخامنشی را نمایان می سازد .

با به روی کار آمدن حکمرانان ساسانی ، اندکی از تعالیم زرتشت ، مجدداً خود را در میان سیستم اجتماعی نشان می دهد و شرایط زیست محیطی زنان به نسبت دوره های قبل بهبود می یابد . آن طور که از شواهد به جا مانده بر می آید ، مادر شاهپور دوم ، نزدیک به 20 سال ، یعنی پیش از تولد خود شاهپور ، تا سن قانونی او ، به همراه مشاورینش ، امور مملکت را اداره می کرده است .

این نوسانات اجتماعی همچنان ادامه دارد تا جایی که در عصر غزنویان تعصب بیش از حد به روی زنان حرف اول را می زند . اما سلجوقیان که پس از آن به حکومت رسیدند ، دگرگونی های قابل توجهی را در ارتباط با وضعیت زنان به وجود آوردند . برای نمونه ، مهستی گنجوی که از شاعران بنام دوره سلجوقیان به حساب می آمد ، از جمله زنان بی باک و معترض به نابرابری حقوق مردان و زنان آن زمان بود .

 

کل گفتار ، شمه ای ناچیز از زنان گذشته این دیار بود . البته با توجه به این مهم که اسناد و مدارک موجود در زمینه شناخت کهن ترین تمدن بشری ناقص و ناچیز است و آنچه که در این زمینه بیان می شود ، با استفاده از آثار اندک باقیمانده از بقایا و آثار قدیمیست ، و این تنها قسمتی از اصالت فکری و اعتقادی قوم آریایی بود که اکنون در قرن 21 ، در عصر صنعت و رایانه ، اندیشه پاک فرزندان آرتمیس ها و آرتوینس ها ، در جدال با تفکرات ضد زن رنگ می گیرد .

مقام زن در اوستا – جهانبینی زرتشتی

جهانبینی زرتشتی(به خامه موبد رستم شهزادی) بخش ششم => مقام زن در اوستا :

چون سخن از از بزرگی و وَرج و مقام انسان در بین موجودات دیگر کشیده شد بهتر است راجع به پایه و مقام زن در ایران باستان نیز مطالبی گفته شود تا حق مطلب به درستی ادا گردد.


در ایران باستان مقام زن در جامعه بسیار بالا بود و زن در بسیاری از مسایل زندگی با مرد همکاری میکرد.بنابر نوشته کتاب نیرنگستان پهلوی زنان میتوانستند در سرودن یسنا و برگزاری مراسم دینی شرکت کنند.یا خود به تنها یی به انجام اینگونه کارها بپردازند.زنان حتی میتوانستند در اوقات معینی به پاسداری از اتش مقدس پرداخته و برابر کتاب مادگان هزاردادستان به شغل وکالت و قضاوت مشغول شوند.در «فروردین یشت» و دیگر یشت ها و همچنین شاهنامه و دیگر حماسه های باستانی این سرزمین اسامی بسیاری ازین این زنان نامدار و پهلوان و میهن پرست و دیندار که به واسطه کارهای مفید و نیکویشان در گروه زنده روانان جاوید درامده اند نام برده شده و به روان فَرهمند انان درود فرستاده میشود.


زن در ایران باستان حتی به مقام شاهی نیز میرسیده است.در اوستا هرجا از روان پاک و پرهیزگار سخنی در میان است بلافاصله روان چنین زنانی را نیز به یاد اورده و به روانشان درود میفرستد.


« ای اهورامزدا” از میان مردان و زنان انکه به بهترین وجه سپاس تو را بجا میاورد تو خود به درستی ان را خواهی دانست.به چنین مردان و زنان بی ریا بخشش نیک منشی عطا فرما.یسنا 42 بند دهم»


« انچه را که مرد یا زنی درست و خوب و شایسته دانست.باید از روی روشن بینی به جای اورد و به دیگران نیز بیاموزد تا همه ان را به درستی انجام دهند.یسنا 35 بند ششم»


« ای مردم” گفتار نیک دیگران را بشنوید و با اندیشه روشن در ان بنگرید و میان نیک و بد خود تمییز دهید. و پیش از اینکه فرصت از دست رود هر مرد و زن باید به شخصه راه خود را برگزیند.بشود که به یاری خرد اهورایی در گزینش راه نیک کامروا گردد.یسنا 30 بند دوم»


اوستا تعلیم و تربیت را برای مردان و زنان هردو واجب دانسته و حتی میفرماید: « دختران باید بیش از پسران به فراگرفتن علم و دانش بپردازند زیرا انانتا در خانه ی پدرانند باید تربیت و ارایش خانه پدر پرداخته و چون به منزل شوهر رفتند باید به تعلیم و تربیت فرزندان و نسل اینده مشغول شوند»
در کتاب بندهش در باره کمال و رسایی خلقت زن از روز نخست چنین میگوید: « انگاه اهورا مزدا روان را که پیش از پیکر افریده بود به کالبد مشی و مشیانه (ادم و حوا) بدمید و انان جان گرفتند.پس بدان ها گفت: « شما پدر و مادر مردمان جهانید.من شما را پاک و رسا افریدم.با پارسایی به زندگی پردازید.نیک اندیشه و نیک گفتار و نیک کردار باشید».


انگاه نخستین چیزی که ان دو اندیشیدند این بود: «هریک از ما باید خشنودی و دوستی دیگری را فراهم اورد».پس انگاه خرامیدن اغاز کردند.
اشوزرتشت در انتخاب همسر اینده دختر خود سرمشق خوبی در گاتها برای ما به یادگار گذاشته.چنانچه میفرماید:


« ای تو پورو چیستا” ای جوانترین دخترم.من که پدر تو هستم از برایت جاماسپ را که یاور دین مزداست از روی راستی و منش پاک به همسری برگزیدم.اینک برو و با خردت مشورت کن و در صورت قبول با عشق پاک در انجام وظیفه مقدس زناشویی رفتار نما.یسنا 53 بند سوم»


انگاه به دنبال همین سرود ” اشو زرتشت خطاب به نوعروسان و داماد ها میفرماید:


« اینک من روی سخنم با شماست.به اندرزم گوش دهید و گفتارم را خوب به خاطر بسپارید.و با غیرت در پی زندگانی پاک منشی برایید.هر یک از شما باید در کردار نیک و مهرورزی بر دیگری پیشی جوید: تا این زندگانی مقدس زناشویی را با خوشی و خرمی بگذراند.»


چه خوب شاعر ایرانی ان را به شعر دراورده که:


چه خوش بی مهربونی هر دو سر بی(چه خوش بود مهربانی از دوطرف بود)
که یک سر مهربونی درد سر بی(که مهربانی یک طرفه دردسر است-سامان روزبهانی)


زن در اوستا و سنسکریت به لقب (ریتَه سیه بانو) یا (اشه بانو) خوانده شده که به معنی « دارنده فروغ راستی و پارسایی» است.امروزه واژه اولی در زبان فارسی حذف شده و تنها واژه بانو که به معنی «فروغ و روشنایی» است برای زنان به کار میبریم.همچنین واژه مادر در اوستا و سنسکریت«ماتری» است که به معنی «پرورش دهنده» میباشد و خواهر را «سواسری» یعنی «وجود مقدس و خیرخواه مینامند» و زن شوهر دار با صفت «نمانو پَتنی» یا «نگهبان خانه» نامزد گردیده است.
باز در کتاب بندهش درباره زن امده که «در روز نخست هورمزد به زن فرمود ای زن”تو را افریدم تا مردان پارسا و پهلوان را به وجود اودی و در اغوش پرمهر خود پرورش دهی تا به یاری انان ریشه نادرستی و ناپاکی از جهان برافتد.»
شادروان فردوسی توسی درباره این هنر بزرگ زن میفرماید:


زنان را همین بس بود یک هنر


نشینند و زایند شیران نر


در دیگر زبان های ملل از جمله اروپاییان خداوند را با ضمیر مذکر خوانده و او را چون مردی میشمارند.درصورتی که بنابر نوشته های اوستا اهورامزدا هم جنبه مادری دارد و هم جنبه پدری.چنانکه از شش فروزه برجسته پروردگار سه فروزه نخست اولی را که وهومن=«خرد» و اردیبهشت «راستی» و شهریور «نیرومندی» باشد از فروزه های اشکار مردان و در برابر سه فروزه دیگر: سپندارمذ «عشق و پاکی» خرداد «رسایی و کمال» و امرداد «جاودانگی» باشد از فروزه های اشکار زنان است و براستی که زنان با باروی خود نسل خود را امرداد یا جاودان میسازند.


در بندهش امده :« هورمزد نسبت به افرینندگان هم حق مادری دارد و هم حق پدری.زیرا به مانند پدر افرینش را به شکل نطفه در عالم مینوی از خود بیافرید و چون مادر ان را بپرورانید و به گیتی اورده ونگهداری میکند و رزق و روزی میدهد»

روز زن:


در ایران باستان روز پنجم ماه اسفند که نام روز و ماه برابر میشود جشنی به نام روز زن برای گرامیداشت مقام شایسته بانوان برگذار میگردید.
در ان روز زنان و دختران از کارهای منزل ازاد بودند و مردان و پسران افزون بر هدایایی که به مادران و زنان و خواهران و دختران خود میدادند در تمان ان روز انجام همه کارهای منزل مانند پخت و پز و رفت و روب و شست و شو را به عهده داشتند و با برگزاری این تشریفات مردان و پسران تا اندازه ای از کوشش های زنان و دشواری انجام کارهای منزل با خبر میشدند و بدین وسیله از تلاش انها قدر دانی میکردند.


زن در ایران باستان با مرد در همه اجتماعات و مراسم دینی شرکت میکرد.در خانه ازادی اقتصادی داشت و بر خانواده خود نفوذ زیادی به کار میبست.او میتوانست دارای خواسته و دارای ویژه به خود باشد.از دیدگاه قضایی میتوانست به وکالت از سوی شوهر دعاوی را تعقیب کند و به امورش رسیدگی نماید.شوهر نمیتوانست بدون مشورت با همسر خود دختر مشترکشان را عروس کند.به عنوان شاهد زن میتوانست مانند یک مرد در دادگاه شهادت دهد تا انجا که بر کرسی قضات بنشیند.پروفسور کریستن سن در کتاب خود به نام «ایران در زمان ساسانیان» مینویسد:


رفتار مردان نسبت به زنان در ایران باستان انسان را در دوران دور گذشته به یاد رفتار نزاکت امیز زمان حال میاندازد.دوشیزگان در ان دوران نه تنها به وظایف خانوادگی اشنا میشدند بلکه اصول اخلاقی و قوانین مذهبی اوستا را نیز فرا میگرفتند.چه در اجتماع و چه در زندگی خصوصی پس از رسیده به سن بلوغ از ازادی عمل برخوردار بودند»


در ان زمان ازادی دخترن به اندازه ای بود که میتواستند با ارایه دلایل کافی اجازه ازدواج خود را با مرد دلخواه بدون رضایت پدر و مادر از موبد یا دادگاه دریافت نمایند و به ناخواست میل پدر و مادر خویش ازدواج کنند.زنان میتوانستند در زمان سالخوردگی و یاءسگی به نگهبانی اتش مقدس در اتشکده ها بپردازند.برابر نوشته های خداینامه پهلوی و شاهنامه زنان حتی گاهی در شکار و جنگ نیز شرکت میکردند و در این زمینه در تاریخ ایران باستان داستان هایی از جنگ ها و دلاوری ها و حماسه های زنان به یادگار مانده است.تا انجا که میتوانستند در مقام شاهی به رتق و فتق امور کشور پردازند.


قوانین ازدواج نیز در دین زرتشتی بر مبنای تک همسری استوار است.یعنی در ان واحد زن یا مرد زرتشتی نمیتوانند بیش از یک همسر داشته باشند.همچنین ازدواج موقت وجود ندارد و ازدواج به شکل دایم تا پایان زندگی میباشد.مگر به دلیلی که در ایین نامه احوال شخصیه زرتشتیان بدان اشاره شده و ان استثنایی است.زندگی زن و مرد زرتشتی پس از زناشویی در چهارچوب سخت پرهیزگاری است و نباید از ان پا فراتر نهند.در کتاب «سد در» میخوانیم: «گناه گناه همیمالان ان بود که کسی زن دیگری را بفریبد تا از شوهر خود جدا شود.این گناهی است که هیچ تاوانی بر ان نیست.هر کس زن کسی را بفریبد و با او درامیزد یا ان زن روسپی بارگی (فحشا) کند ان زن در دم بر شوهر خود ناروا (حرام) بود»


ازدواج نکردن جوانان پس از رسیدن به سن بلوغ نیز گناه شمرده میشد.و بر پدر و مادر واجب بود که فرزندان خود را وادار به ازدواج نمایند.و در غیر ان صورت گناهکار شمرده میشدند.


پاکدامنی زن:


در وندیداد امده: «زرتشت از اهورامزدا پرسید: کیست انکه تو را بیشتر افسرده سازد؟ اهورامزدا پاسخ داد ای سپیتمان زرتشت انکس زن بدکار است.»


فرشته اَرت (راستی و پاک دامنی) چون ببیند زن بدکاری نسل را تباه میسازد«سقط جنین میکند» فغان براورده گوید:


برای اینکه چنین ادمی را نبینم چه بایدم کرد.به اسمان بالا روم یا در زمین نهان گردم؟ «ارت یشت بند پنجاه و هستم» به روان مردان و زنان پاک و پارسا درود باد «هفتن یشت کرده ی سوم و یسنای سی و پنج بند سوم»
سعدی میفرماید:


زن پاک فرمانبر پارسا


کند مرد درویش را پادشاه


 

سرچشمه : کتاب “جهانبینی زرتشتی” به خامه موبد رستم شهزادی (انتشارات فروهر).

مهرگان، به شكوهمندی نوروز و سده

مهرگان، به شكوهمندی نوروز و سده

 

به بازگفت شاهنامه بیدادگری ضحاك هزار سال به‌درازا می‌انجامد. سرانجام كاوه‌ی آهنگر بر او می‌شورد و سپاه خود را به دژی می‌برد كه فریدون در آن پنهان شده بود:

 


همی رفت پیش اندرون مرد گرد / سپاهی برو انجمن شد نه خرد
بدانست خود كآفریدون كجاست / سر اندر كشید و همی رفت راست
بیامد به درگاه سالار نو / بدیدندش از دور و برخاست غو


فریدون، كه در این زمان جوانی برنا بود، بر آن می‌شود كه به یاری آنان به خون‌خواهی پدرش –آبتین- كه به دست سربازان ضحاك كشته شده بود، برخیزد. او چرم آهنگری كاوه را به دیبا و گوهر می‌آراید و «درفش كاویانی» نام می‌نهد. درفشی كه در شاهنامه با ویژگی «فروزندگی» و «درفشانی» از آن یاد شده است:
چو آن پوست بر نیزه بر دید كی / به نیكی یكی اختر افكند پی
بیاراست آن را به دیبای روم / ز گوهر بر و پیكر و زرش بوم
بزد بر سر خویش چون گرد ماه / یكی فال فرخ پی افكند شاه
فروهشت زو سرخ و زرد و بنفش / همی خواندش كاویانی درفش


آن‌گاه با گرزی گاوسر كه آهنگران برایش ساخته بودند‏، و با درفش كاویانی درپیش، از اروندرود می‌گذرد و به بیت‌المقدس‏ كه كاخ ضحاك در آن‌جا بود، می‌رود.
فریدون پس از نبردی سخت ضحاك را شكست می‌دهد و می‌خواهد او را از پای درآورد. اما «سروش» نزد فریدون می‌آید و از او می‌خواهد كه دست از كشتن ضحاك بكشد. چرا كه هنوز زمان مرگ او نرسیده است:
بیامد سروش خجسته دمان / مزن گفت كو را نیامد زمان
همیدون شكسته ببندش چو سنگ / ببر تا دو كوه آیدت پیش تنگ
به كوه اندرون به بود بند اوی / نیاید برش خویش و پیوند اوی


سروش از فریدون می‌خواهد كه ضحاك را به بند كشد. فریدون با كمندی از چرم شیر، دو دست و میان ضحاك را می‌بندد و سپس او را به كوه دماوند می‌برد و در غاری كه «بُن‌اش ناپدید» بود، سرنگون می‌آویزد:
به كوه اندرون جای تنگش گزید / نگه كرد غاری بُن‌اش ناپدید
بیاورد مسمارهای گران / به جایی كه مغزش نبود اندران
فروبست دستش بدان كوه باز / بدان تا بماند به سختی دراز


این رویداد و رهایی از چنگ بیداد ضحاك در روز مهر از ماه مهر بود. پس فریدون در این روز خجسته تاج كیانی بر سر می‌گذارد و جشن مهرگان را برپا می‌دارد:
به روز خجسته سر مهرماه / به سر برنهاد آن كیانی كلاه
زمانه بی‌اندوه گشت از بدی / گرفتند هر كس ره ایزدی
دل از داوری‌ها بپرداختند / به‌ آیین یكی جشن نو ساختند
نشستند فرزانگان شادكام / گرفتند هر یك ز یاقوت جام
می روشن و چهره‌ی شاه نو / جهان نو ز داد و سر ماه نو
بفرمود تا آتش افروختند / همه عنبر و زعفران سوختند
پرستیدن «مهرگان» دین اوست / تن‌آسایی و خوردن آیین اوست
اگر یادگار است از او ماه مهر / بكوش و به رنج ایچ منمای چهر


از آن پس مهرگان یكی از جشن‌های بزرگ و پایای ایرانی می‌شود؛ شكوهمند و سرفراز همچون نوروز و سده.

شاهنامه ؛ نگاهبان فرهنگ ایرانی

شاهنامه ؛ نگاهبان فرهنگ ایرانی

 

خالقی مطلق:

 

آن‌چه پس از این می‌خوانید بخش كوتاهی از جستار استاد جلال خالقی مطلق است. این جستار در كتاب «سخن‌های دیرینه» (به‌كوشش علی دهباشی- ١٣٨٨) چاپ شده است. خوانش دوباره‌ی آن یادآوری دیگری از بزرگی و جایگاه فرازمند شاهنامه تواند بود.


  شاهنامه‌ی فردوسی دارای یك كشش و بُرد ایران‌گرایی است كه بررسی و دریافت باریك‌بینانه‌ی آن دشوار است. چون ایران‌گرایی در این اثر مانند خونی‌ست كه تا كوچك‌ترین اندام‌های پیكر آن دویده است و با تار و پود آن چنان درآمیخته كه گزارش درست آن نیاز به پژوهشی گسترده دارد. اما در این‌جا به چند نكته‌ی كلی بسنده می‌كنم.
ایران‌گرایی شاهنامه را می‌توان زیر چند عنوان اصلی برشمرد:


  
الف- نگهداشت فرهنگ ایران از آن‌جایی كه خدای‌نامه و كم و بیش همه‌ی متون تاریخی و ادبی در زبان پهلوی و نیز برگردان‌های فارسی و عربی آن‌ها از دست رفته‌اند، شاهنامه مهم‌ترین چشمه‌ی آگاهی ما در بسیاری از زمینه‌ها، چون تاریخ و جغرافی و ادب و هنر و آیین‌های خانوادگی و اجتماعی و آیین‌های اداری و كشوری در ایران باستان به‌شمار می‌رود.


  
ب- آرمان معنوی شاهنامه این آرمان را می‌توان در شعار نبرد نیكی با بدی خلاصه كرد. نبرد با بدی یعنی كاربست آرمان‌های اخلاق ایرانی، هم‌چون: یكتاپرستی، خداترسی، دین‌داری، میهن‌دوستی، مهر به زن و فرزند، دستگیری از درماندگان، خردمندی، دادخواهی، دوراندیشی، میانه‌روی، آداب‌دانی، مهمان‌نوازی، جوانمردی، بخشش، سپاسگزاری، خشنودی، خرسندی، كوشایی، نرمش یا مدارا، وفاداری، راستی، پیمان‌داری، شرم و آهستگی، خاموشی، دانش‌ آموزی، سخن‌دانی، و دیگر و دیگر.
اخلاق شاهنامه ساخته و پرداخته‌ی فردوسی نیست. بلكه بخشی از میراث معنوی ایران باستان است كه از آموزش‌های زرتشت و پیش از او ریشه گرفته و در زمان ساسانیان گسترش یافته است.

 


  
ج- پاس‌داری زبان فارسی شاهنامه چه از نگاه گنجینه‌ی واژگان و دستور زبان، چه از نگاه شیوایی بیان و چه از نگاه درون‌مایه‌ی پُر سویه‌ی آن، ستبرترین ستون زبان فارسی‌ست. این كتاب زبان فارسی را كه در آن روزگار سخت در خطر نابودی بود، برای همیشه پایه‌ای نیرومند و استوار بخشید.