زرتشت و فراموشی ها

زرتشت و فراموشی ها


جهانگیر موبدگشتاسب اشیدری

خوانندگانگرامی پس از تاخت و تاز تازیان به ایران زمین زیر فشار و شکنجه ها و آزارآنان و ایرانی نماهای تازی پرست و از خود بیگانه در نتیجه نام و نشان واندیشهوالای زرتشت رو به فراموشی گزاشت و نام بیگانگان بر سر زبانها آمد. پایه ومایه شکست خوردنهای پی در پی و سیه روزی ایرانیان در درازای 1400 سال نیزهمین فراموشی بزرگ و از بین بردن اندیشمندان و بزرگان خویش بوده است . هنوزدر جهان به بزرگی و بینشمندی زرتشت کسی یافت نمی شود و در هیچ جای جهانمردمی را به فراموشکاری ایرانی از بزرگی خود و ستمی را که به اندیشمندانخود روا داشته اند که خود آنها را خوار کرده است نمیتوان دید .

اینکروز بازشناسی و ارج نهی گنجینه های ماست . چرا زرتشت را دوست داشتم . زمانی که به آمریکا آمده بودم چون با بودن سن بالا توانائی کار کردن نداشتمباین فکر رسیدم که برای سرگرمی روزانه کاری پیدا کنم این بود که به خواندنو پژوهش کتابهای ( مقدس ) سایر ادیان مانند یهودی ، مسیحی ، هندوئی وپرداختم و در بین همه آنها دریافتم که پیام زرتشت این آموزگار بزرگ چهاندازه زندگی ساز است و هیچ اندیشه ای به رسائی و والائی و مردمی او یافتنمیشود . همه فلسفه ها و آنین های جهانی باید فرهنگ و رفتار را از ( گاتها)بیاموزند .

هنگامیکه کسی شیفته اندیشه راه و آئین و روشی میشود باید آن را ریشه یابی کند . به فرنودهای ( دلایل ) آن نیز دست بیابد و هیچگاه کورکورانه خود را بآنهانسپارد . زمانی که بیش از پیش من به بررسی و پژوهشگری پیرامون اندیشه زرتشتپرداختم هر چه بیشتر پیش رفتم دریائی بیکران تر روی خود دیدم که هر دم مراشگفت زده میکرد که امروز به سادگی میتوانم بگویم چرا بیشتر از پیش شیفتهزرتشت شدم و به او دل بستم .

دلباختگی ام به او دو فرنود بنیادین دارد :

نخستاینکه آئین مزدیسنا بزرگترین و با شکوهترین ماندگار نیاکان آزاده و کشورکهن سال و باستانی ماست. از این روست که هر کس خود را ایرانی میداند بایدآنرا گرامی بدارد و در راه گسترش و بزرگ داشتن با همه جان و دل بکوشد زیرااز ماست و از گزشتگان سرافراز ماست نه از بیگانگان .
دوماینکه آموزشهای فرهنگ رفتاری ( اخلاق ) زرتشت در اوج رسائی و والائی استکه در هیچ اندیشه دیگری یافت نمیشود . آنچه را که او در چند هزار سال پیشبر زبان آورده در هیچ نوشته و دفتری و سخنی نمیتوان دید او هزاران سالجلوتر از همگان زیسته است.

چیزی است که آدمی را از جانور جدا می سازد و مُهر برتری بردیگر آفریده ها را بر پیشانیش می چسباند . ایرانیان باستان اگر از فرهنگ رفتار نیکی برخوردار بودند و از این رو بر جهان فرمانروائی میکردند برای این بود که از دستورهای زندگی ساز و والای زرتشت پیروی می نمودند و اگر امروز خوار و زبون شده اند برای آن است که به این اندیشه های نیک و بلند پایه پشت کرده اند. به جاست از گفته دکتر ( آدلف راپ ) آلمانی سخنی درباره زرتشت و آئین مزدیسنا بیاورم . این خاورشناس دانشمند اروپائی مینویسد چیزی که در تاریخ ایران بیش از همه دلنشین و گیراست و روان مینوی ایرانیان را در زندگی بافت میدهد چگونگی آموزش و پرورش آنها بوده است که از دوران خردسالی در روان آنان سرچشمه نور و نیک خواهی و نیک گرائی جاری گردیده و آنها را در شاهراه راستی و درستی راهنمائی نموده است تا یک جامعه درست و شایسته و خوب بیافرینند و همگان بتوانند در آینده شایستگی های خود را برای کار گزاریهای بایسته به کشور و مردمش نشان دهند و از دید من نوشته ای که هنوز از شایستگی ها و توانائی و بی همتائی برخوردار است که چنین جامعه ایی را نه تنها در ایران که در جهان بسازد ( گاتها ) که سروده های شور انگیز آسمانی زرتشت میباشد نمیتوان برایش بهائی پیش بینی کرد چون گنجینه نایابی است . ( گاتها) یک نوشته برجسته و ارزشمند و دینی و ادبی نیست . این سرودها سرچشمه زاینده زندگی مینوی و جاودانی آدمیان نیز است . زرتشت یک آموزگار بزرگ جهانی و پیام او جهانی میباشد از این رو همه می توانند آنرا همچون بهترین و برترین نوشته فرهنگ رفتاری بخوانند و در زندگی خویش راهنمای خود قرار دهند و خوشبخت روزگار را بگزرانند بی هیچگونه گزافه گویی و تردید و دو دلی هرکسی از دستورهای زرتشت پیروی نماید درهای فرخندگی و کامیابی و بهروزی و شادکامی را به روی خود میگشاید . بزرگ مردی که از جنگ و کشتار و خونریزی بیزارست و از دروغ و گمراهی روی گردان و از بدی و زشتی گریزان . امید است آنهائی که خواهان نیک بختی و خجستگی های روزافزونند به راه زرتشت که همان اندیشه نیک و گفتار نیک و و کردار نیک و دیگر اندرزهائی که در ( گاتها ) سروده شده است بروند.

زمانی که زرتشت تنهائی را شناخت

زمانی که زرتشت تنهائی را شناخت

نگاهی به سروده یازدهم گاتها، بند1

همکارفرهیخته کانون و سرور ارجمند آقای جهانگیر موبد گشتاسب اشیدری پس از ستودن « گاتها ، سروده های اهورائی زرتشت » با واژه های بسیار شورانگیز، کهتازگی به پژوهش نویسنده این نوشتار بیرون آمده ، در نامه ماهانه خود خُردهای از ترجمه بند یکم از سروده 11 گاتها گرفته اند که حیف دیدم که سایرخوانندگان « نامه ماه» هم در این پاسخ شریک نشوند . چون این موضوع بظاهرکوچک ، برای شناخت زرتشت و تحول او در ماموریت خود مهم است .

به کدام سرزمین روی آورم ؟ و به کجاپناه جویم ؟
خویشانم مرا ترک گفته و دوستانم از من روی گردانند .
از همکاران نیز مرا خشنودی نیست .
و نه از رهبران کشور که پیرو دروغند
ای اهورا مزدا، ،چگونه میتوانم تو را خشنود سازم؟» گاتها ،سروده 11 بند 1

آقایاشیدری می نویسند: «که زرتشت از کرپانها و کاویها ( رهبران دینی و سیاسی)دوری میجوید نه از دوستانش» . با اینکه چند مترجم گرانمایه هم همین دیدگاهرا در ترجمه های خود بکار برده اند، ولی این مسئله به این سادگی نیست ومانند بسیاری دیگر از سروده های زرتشت از یک درونمایه بسیار ژرف فلسفیبرخوردار است که در این نوشتار کوشش به روشن کردن آن میکنیم.

درگاتها، زرتشت بروشنی نشان میدهد که او انسانی است مانند هر انسان دیگر،انسانی که میتواند هر احساسی را تجربه کند . مانند هر کس دیگری شادی کند،امیدوار به پیروزی شود، ناامید شود، تنها گردد، آزرده شود، عشق بورزد،پیشروی کند، عقب نشینی نماید… ولی در همان زمان او میداند که وزنه ای بهسنگینی آفرینش که بر دوش او گزاشته شده او را از سایر انسانها جدا میکند. او احساس میکند که در برگیرنده یک یک سیستم اندیشه ای است که میتواند جهانرا دگرگون کند، که اگر آن سیستم پیاده شود میتواند کره زمین را به آبادانی وشکوفائی و جانداران آنرا به خوشبختی و رسائی برساند . او میداند که پیامیکه او باید به زنان و مردمان این کره خاکی برساند به اندازه بزرگی جهانگسترده است. پس او چه بخواهد و چه نخواهد و ما چه بخواهیم و چه نخواهیم اینبارسنگینی را که زرتشت در روان و اندیشه خود حمل میکند او را از دیگرانسانها جدا میکند .

چنین شخصی نمیتواند « دوست » داشته باشد . بسیاری از
«
دوستانش» نمیتوانند اندیشه او را در همان آن بفهمند، مثلا نمیتوانندبفهمند چرا زرتشت خدایان پنداری آنها را سرکوب میکند ، و فاصله میان آنهامیافتد ، بسیاری دیگر هم نمیتوانند در این زمینه با او همتراز و در نتیجههم سخن شوند، پس آنها هم کم کم دور میشوند .

زرتشت نمیتواند « دوست» داشته باشد . او فقط میتواند
پیروداشته باشد و او تنها میتواندآموزگارباشد و بس. بنابراین او محکوم به تنهائی است. او محکوم به ” بی دوستیاست . این بهائی است که زرتشت در برابر ودیعه ای که به دوش میکشد بایدبپردازد . و او از این تنهایی رنج میبرد. نه فقط دوستانش بلکه خانواده وهمکاران او هم به همان دلیل او را تنها میگزارند. نه فقط همگی او را تنهامیگزارند بلکه رهبران فریبکار دینی ( کرپانها) و رهبران ستمگر سیاسی(کاویها) هم در پی آزار او هستند و این تنهائی را بیشتر میکنند .

پس ای اهورا مزدادر برابر اینهمه دشواریچگونه میتوانم تو را خشنود سازم ؟بااینکه لبخند افسانه ای او همیشه بر لبهای اوست ، ولی این تنهائی ، این بیدوستی برای زرتشت آزار دهنده است . او خود را ناتوان و بی دوست و بی سرمایهمی بیند.


ای مزدا، من از ناتوانی خود آگاهمزیرا دارائیم اندک و یارانم کم اند
ولیاو میداند که در تاریکی است که میتوان نوری را هر اندازه کوچک باشد دید. واو پی میبرد که راز پیروزی نهائی او در این « تنهائی » نهفته شده . پسباید نخست این تنهائی را تحمل کرد و سپس با او خو گرفت . چون این تنهائیاست که بزرگترین آموزشها را درباره شیوه کارکرد این جهان به زرتشت میدهد ودر این تنهائی است که او میتواند پاسخی برای پرسش های خود پیدا کند و دراین ناامیدی ریشه گرفته از فضائی بی دوست و بی یار است که زرتشت در همانسروده بند 3 روی به اهورا کرده می پرسد :

کی سپیده دم نیکبختی فرا خواهدرسید ؟
آن روز که راستی در جهان بدرخشد
و کی سودرسانان آزادی بخش، سوشیانها
با رهنمودهای پر از خرد و پیشبرنده خواهند آمد؟
و اندیشه نیک به چه کسی گرایش خواهد کرد؟


زرتشت در تاریکی این تنهائی، نور یک روشنائی را می بیند که از دور به او و در او سوسو میزند ، و به او جهت میدهد و لی به کجا؟ او که دوستی ندارد.
به کدام سرزمین روی آورمو به کجا پناه جویم ؟


تنها دوستی که برای او ماندهاهورامزدااست . مگر این نیست که در سروده هایش از « دوستش » اهورامزدا پرسش میکند وراهنمائی میخواهد؟ « به من بگو ای اهورامزدا ، مانند دوستی به دوست دیگرش …»
پسزرتشت راهی جز گرفتن جهت نوری که در دل و اندیشه او میدرخشد ندارد. اینفروغ برخاسته از آتش حقیقتی است که در دل او شعله میکشد و در تاریکیبرخاسته از تنهایی او از دور همچون ستاره ای خود را نمایان کرده و با سوسوهای خود به او لبخند میزند و او را به سوی خود میکشد .
اگرمعنی زندگی « دادن و گرفتن » است، پس زرتشت در چنین فضائی « بی دوست » نهچیزی برای دادن و نه چیزی برای گرفتن دارد. نه چیزی برای گفتن و نه چیزیبرای شنیدن دارد. پس باید رفت. رفت بسوی نوری که در دل و خرد او فروزان شدهو به او فرمان میدهد برو، برو . برو به سوی فروغت و زرتشت میرود . و اینفروغ او را بسوی بخش خاوری تر « سرزمین آریائیها » میکشاند و بسوی سرنوشتخود ویشتاسپا ( گشتاسپ) پادشاه کشور باختران راهنمائی میکند ،و سرانجامبکمک این پادشاه روشن اندیش است.که آئین پرفروغ خودرا میگستراند…..

دکتر خسرو خزاعی –  پردیس

گاتها و تنها گاتها

 

به نام اهورا مزدا
جهانگیر موبدگشتاسب اشیدری

 گاتها و تنها گاتها

خوانندگانگرامی آنچه در گاتها بیان شده ، گفته زرتشت بر پایه خرد و بینش و نبوغذاتی اش که اهورامزدا به او ارزانی داشته و به او الهام شده می باشد . اونه مانند موسی عصائی را داشت و نه مانند عیسی مرده ای را زنده میکرد و نهمانند محمد شمس القمر نمود و نه معجزه میکرد و نه فرشته و ملائکه ای میانجیاو و اهورا مزدا بود . آزادی گزینش و فرگشت و رسائی و پیشرفت، نخستینبنیاد آموزشی در گاتها ست که آموزش زرتشت راهنما و راهگشا و وجدان و خرد وآگاهی در آن بنیان این گزینش است و با استواری بر انجام آن پا فشاری شدهاست.

انسانآزاد و آگاه ناگزیر به پزیرش آئینی که با خرد همسازی نبوده ندارد تا هرانسانی راه خویش را خود با آگاهی بیابد و برگزیند. غیر از این کوردینی و پیورزی ببار می آورد که انگیزه پس ماندگی و ایستائی و جلوگیری از پیشرفت وخردمندی گشته و افزون بر آنها مایه بسیاری برخوردها و جنگها و کشتارها وداوریهای زیان بخش میگردد که آموزشهای زرتشت و فرهنگ اشائی و وهومنی یکسرهاز آن به دور است .

شوربختانهدر اوستا و دنباله های آن که پس از یورش تازیان با شتاب آراسته شدند و رنگآئین های اهریمنی گرفتند از زبان ( مزدای) ساختگی و ایزدان دستیار اوگفتارها و دستورهائی آفریده شد که پس از آن در بین زرتشتیان نمایان گردیدبویژه در بین پارسیان هند فرمانهای آنها پزیرفته شدند .
اینگمراهی کم و بیش در بین موبدان آگاه به آموزشهای زرتشت تا چندی پیش بهنجاربود . از این روی من از آغاز و زمانیکه اینگونه لغزشهائی را که دربرداشتهای پژوهشگران دریافتم این پیشنهاد بنیادین را یادآوری نمودم که ( گاتها) و تنها ( گاتها) از آن ما زرتشتیان است ولاغیر . که در پندارهاینادرست برخی از نویسندگان و گویندگان که ازآئین راستین زرتشت آگاهی درستی نداشتند به یاوه گوئیو کژاندیشی پرداختند فراوان بودند.

منکه در سالهای اخیر که با گاتها سرگرم بوده ام مرا پا برجا ساخته است کهاین لغزشها از برداشتهای نادرستی است که از دین اوستائی و دنباله فراوان آنچون اردی ویرافنامه ، دینکرد، بندهش و غیره . بسیاری دستورهای کلیسائی ومسجدی و گرایشهائی که در تاریخهای نویسندگان دوران آلامی آمده اند .

باوربه دین داشتن ایمان داشتن است که نیرومند ترین پیوندی است که انسانها رابه هم نزدیک میکند و این دین است که انسانها را در درازای هزاره ها گردهمآورده است . چه در خوشیها چه در فراوانی ها و چه در کمبودها . تنها چیزی کهبرای پیروی از یک دین بایسته است باور داشتن به دستورهای بنیادین آن کیشمیباشد . بگزارید در اینجا دستورهائی که دین مزدیسنا را از دیگر دین ها جدامیکند گل چین کنیم . روشنگریهای اهورامزدا از راه اشو زرتشت رخنه هایزیادی در دین های دیگر داشته است . شماری از پایه های آنرا میتوان در دینهای هندوها، بودائیها و دین های ابراهیمی و سامی یافت. دگرگونیهائی هم بادیگر دین ها داریم . مانند اشا، راستی ، رسائی، آزادی گزینش و درستی ، هیچهمانندی با دین های ابراهیمی و دستورهای ( بکن و مکن) آن ندارد و دستورهائینیست که باید بی چون و چرا آنها را انجام داد . چون دین شریعتی نیست . امااین آزادی گزینش است که نشانه فروغمندترین گواه تکدانه بودن دین مزدیسناستکه هیچکدام از دینها اینهمه روشنگری و ارزش را به انسان نمیدهد. تنها دینمزدیسناست که آن پاسخوری شایان را بر دوش انسان میگزارد . دوباره به اندرزاشو زرتشت گوش فرا دهید که میگوید بمن گوش کنید ای شمائی که از دور و نزدیکآمده اید همانگونه که به شما میگویم آموزشهای مرا بسنجید و با ریزبینی واندیشه بازرسی کنید تا هرگز آموزگار دروغین جهان هستی را نتواند ویران کند

راه یکی است و آنهم راستی است

راه یکی است و آنهم راستی است

جهانگیر موبدگشتاسب اشیدری


گاهیاز زمانها انسان بفکر فرو می رود و دچار دگرگونی میشود از آنچه می بیند ومی شنود از نهادش بر می آید که چرا به این روزگار زشت دچار شده ایم ؟ مگراندیشه و راه و آئین ما ایرانیان راستگوئی نبود؟ مگر ما نبودیم که همهتاریخنویسانجهان نوشته اند که دروغ در بین ایرانیان باستان راه نداشت؟ مگر ما نگینجهان در فرهنگ راستی و درستی و نیکوکاری و نیک کرداری نبودیم ؟مگر اندیشمندتکدانه جهان ،اشوزرتشت اسپنتمان نبود که همه جا از (اشا) نماد راستی ودرستی سخن میگوید؟ مگر همه جا سپارش نشده است که با پیمودن پله های راستیبه جایگاه (به وبهین) میرسیم . پس چه شده است که چنین آلوده اندیشه زشت وناروا شده ایم که خود ما بدی و خوبی را از هم نمیتوانیم جدا سازیم و چنینغوته ور ناراستیها و دروغ پردازیها گشته ایم که خود نمیدانیم؟ بیاد نوشتهارزشمند استاد مهرداد مهرین زبر نام آئین زرتشت افتادم که نوشته است : دروغیا دروج آزردن و آزار رساندن است که در آئین ( مزدیسنا) در بالای سر همهزشتیها و نابکاریها نشسته است . دروغ خود تنها نیست او فرزندانی دارد بهنام ریا، چاپلوسی،پیمان شکنی،دوروئی،نیرنگ ، گران فروشی، کم فروشی، دستدرازی، بدجنسی،حسادت و آفریننده همه زشتکاریها ی روزگار است و آدمی را بهسوی هر نابکاری میراند و اخلاق شایسته را از او میگیرد و تبهکاری را جانشینآن میکند و کشور و مردم را در بدی و کارهای نکوهیده و ناشایست غوته ور میسازد .اشو زرتشت اسپنتمان در (گاتها) چنین سروده است : هیچکس از شما بهپیام و آئین دروغگو گوش ندهید زیرا بی گمان او خانه و دهستان و شهر و کشوررا به سوی نیستی و تباهی میکشاند. کمی بیندیشیم تا پی ببریم که چرا سرنگونشدیم و آبرو و کشور و هستی خود را از دست داده ایم در کارهایمان کامیاب وکامروا نمی شویم و روز خوشبختی را نمی بینیم و همچنان در سیاهی دردناکدرماندگی دست و پا میزنیم . رویگردانی از اندیشه پاک ایرانی (اهورائی) و دردام آئین بیگانگان است که ما را به این روز سیاه نشانده است. از روزی کهپا در کشور ما بازکردند این سیاه بختی ها باریدن گرفت زیرا بنیانگزاری آنبر پایه دروغ و نیرنگ استوار است . همه دستورها و فرمانها و سپارشها برپایه دروغ و نیرنگ پا برجا میباشد پس تنها راه رهائی شستن آلودگی دامان خوداز اندیشه این بیگانگان است. دروغ آفتی خانمان سوز و ویران گر است با دروغاست که فریب و کارهای زشت و ناشایست آفریده میشوند و فروزه های پاک آدمیاز میان میرود و درستیها نابود می شوند و اندیشه نادانی و بیخردی و گمراهیدر همه رگ و ریشه و جان پیوند میخورد و رویدادهای تلخ و دردناک بر ما چیرهمیشود و بی بند و باری ناکامی و دزدی جنایت و بدکاری در کشور غوغا میکند ودرست همان میشود که 1400 سال است بدان دچار شده ایم.

هرگاه دانشمندی ،خردمندی ،پژوهشگری و دانائی،دلسوزی ،میهن دوستی خواسته استلب از هم باز کند و راستیها را بگوید چماغها سر بر آسمان کشیده و همراهدشنام و بد و بیراه و برچسب دروغهای گوناکون بر او میشورند و به سرو کله اشمیکوبند.یکی با خدای نادیده پیوند بر پا می سازد و از سوی او سخنانی برزیان می آورد که در غوتی هیچ عطاری دیده نمیشود ولی با پرروئی همه را بهنام خدا به خورد مردم نادان و ساده دل میدهد.

پیام زرتشت

پیام زرتشت

از جهانگیر اشیدری

خوانندگان گرامی ، آموزگار بر جسته و بیهمتای امروز فرزانه ای است که پس از  نزدیکبه چهل سده دوباره زنده شده و اکنون بار دیگر مردم راستی خواه و خردورز ،خواستار شنیدن پیام او هستند . پیامش بسیار ساده ، دوست داشتنی و دلنشیناست . اندیشه نیک، گفتار نیک و کردار نیک . آیا تا کنون کسی توانسته است بهاین سادگی و رسائی و زیبایی تمام خواسته های انسانها را به یکباره و یکجابیان کند؟ بیجهت نیست که انسان اندیشمند امروز سخت شیفته او شده و هر چهزمان میگزرد و دانش پیشرفت میکند چهره تابناک او بیشتر و بیشتر درخشانمیشود . گویی از پس ابرهای تیره ی نادانی و ستیز خورشید آگاهی و آشتی سر برمیاورد و جهان را نور و گرمی میبخشد . او کیست که پس از سالهای دور هنوززنده مانده است ، هنوز انسانها را به راه راست فرا میخواند ؟ چگونه است کههنوز فروهر پاک و تابناکش بر اندیشه و وجدان بیداران روشنائی افکنده و راهرا می نمایاند و آنان را به پیش می برد ؟ شاید تاریخ از هیچکس به اندازه یاو به نیکی یاد نکرده است به راستی چرا او ستاره زرین و گوهر درخشان تاریخایران (اشوزرتشت) است . نخستین پیام آور یکتاشناسی ، راستی و آزادی . امروزنباید پرسید زرتشت که بود بلکه باید پرسش کرد که زرتشت که هست ؟ گاتهای اوراه دراز تاریخ را پیموده و اکنون پیش روی ماست تمام و کامل. و این خود ازشگفتیهاست . نیایش به گاتهای پاک و رفتار به آنچه که خواست اوست . بارهادر هنگامه ها ایران و ایرانی را نجات بخشیده . زرتشت هر چه آن را لازمه یکزندگی انسانی مینوی و اهورائی است ، در گاتها آورده و به پیشرفت پیشکشنموده تا او بتواند جایگاه راستین خود را پیدا کند تا رستگار و همازورشود. اشوزرتشت در سه هزار و هفت سد و اندی پیش زاده شد از پدر و مادری آریائی . به هنگام زادن خندید . او در کودکی و نوجوانی پرسشگر و خواهان دانستن بود . مبارزه ای سرسخت با خرافات و خدایان دورغین را آغاز نمود و تا پایان هیچزمانی از آن غافل نشد به راستی تا پای جان ایستادگی کرد از دانشمندان وستاره شناسان زمان خود بود پزشکی را به خوبی میدانست و از همه مهمتر باپیام اندیشه برانگیزش در اندیشه و دل دانایان و خردمندان جای گرفته بود . میخواست مردم خوب زندگی کنند ، میخواست زندگی مردم را تازه کند از تاریکیزندگی مردمان در دوران خود می خروشید . در سی سالگی بیاری اندیشه نیکپیامهای برگزیده شده و سخن های الهامی اهورائی خویش را آشکار ساخت . برایمردم پیامی نو داشت پیامی که که تا آن زمان کسی نگفته و نشنیده بوداشوزرتشت گفت خدا یکی است او را (اهورامزدا) به معنی هستی بخش و و ابر دانانامید . انسان در گزینش راه آزاد است باید بیاری خرد خود تا زمان واپسینفرا نرسیده راه راست را برگزیند وگر نه به دروغ می گرود و در بدترین جایگاهجای خواهد گرفت چون راه در جهان یکی است و آنهم راستی است . او گفت کار ،نیرومندی و توانمندی ببار میاورد ، کشاورزی از شایسته ترین کارهاست هر کهگندم می کارد بزر راستی می افشاند کاهلی و سستی و گدائی ناپسند است . خوشبختی و خرسندی از آن کسی است که خواهان خوشبختی دیگران باشد . اونوگراست آرزو دارد انسانهای هر زمان در پی نو کردن خود، زندگی خود و دیگرانباشند . دروغ، ناپاکی، پیمان شکنی ، کشتار و جنگ و همه کارهای زشت وناپسند را نکوهیده است . مبارزه با بدی و ناراستی از آموزشهای اوست انگیزهوجودی انسان را برابر با مبارزه با بدی میداند. نوید پیروزی نیکی و امید بهشکست بدی نیروی پیش برنده زندگی است . اشو زرتشت از مزدا می پرسد: ای مزداکی راستی و پاکی و پارسائی و کشوری پر از کشتزارهای گسترده همراه باخانمان خوب و آباد پدیدار خواهد شد ؟ و در پی سدها سال به راستی که اینپرسش و آرزو از بنیادترین خواسته های آدمیان بوده و اگر سر آن را درروزگاران دنبال کنیم تاریخ نشان میدهد هر گاه گرایش به راستی و داد ودادگری افزون شده سختی ها و مرارتها و بدبختیها و نابه سامانیها کاهش یافتهو هر گاه انسانها به دروغ و کژ راهه رویها و بیدادگریها روی آورده اندنابودی خود را بدست خود فراهم آورده اند . جهان امروز درگیر بسیاریناهنجاریهاست اگر بهمین راه انسان زندگی را ادامه دهد پیش بینی ها نشان ازنابودی بشریت در آینده ای نزدیک دارد . پرسش دوستداران انسانها و جاودانگیزندگی روی زمین این است که چه باید کرد؟ آدمی که در پی بهتر زندگی کردن استبراستی چه راهی او را به خواسته هایش میرساند ؟ به نظر میرسد که تنها راهآموختن و آموزش دادن راه راستی راه دانش برتر جهانی است . راهی که بهپیروزی نیکی می انجامد و سرانجام خوشی را در بر خواهد داشت

فرهنگ زرتشتی نو کردن و تازه کردن جهان است

از جهانگیر موبدگشتاسب اشیدری:
به نام اهورا مزدا
فرهنگ زرتشتی نو کردن و تازه کردن جهان و پویا کردن ارزشهای فرمانروا بر هستی است

 

خوانندگانگرامی فرهنگ و ادب فارسی گوهرهای گرانبهای فراوانی از فضائل معنوی درگنجینه ها دارد مانند آزادی و مردی و مهرورزی و بردباری و بخش توازنزندگی(قناعت) و پرهیز از تعصبها و گزافه ها و خشکه مغز اندیشه ها وکوردلیها که باید با ژرف نگری و تیزبینی در بیان گزشته های راست و درستتاریخ گفتار و نوشتار بیان گردد چون گنج خانه های فرهنگو ادب نیز نیاز بهخانه تکانی و غبار روبی و زدودن تاراسیتها و گمراهی ها دارد.


بایدکوشید در پرتو چراغ خرد و دانش آن فضائل گمشده یا پنهان مانده را بازیابیکرد و رواج داد تا هویت ملی ما پیوسته جلای شایسته ای داشته باشد. استوارترین پیوند ایرانیان تکیه بر هویت زبان و ادب فارسی و فضائل مینویفرهنگ سنتی خودمان است . استقلال دراز مدت کشور باستانی ایران در گروهمبستگی ملی و رستاخیز فرهنگی است. باید کوشش همگانی باشد.


پدرانو مادران و آموزگاران و دولتمردان میتوانند نیکی ها و ویژکی های فرهنگکهنسال ما را خوب تر جلوه گر کرده و بکار گیرند چون در این زمان هم تازه ونو است و باید در میان نونهالان و نوجوانان رواج دهند. پیروان و دوستدارانآموزش زرتشت باید بدانند که آنچه نشان برجستگی و پیشرفت و بالندگی آنانبوده همین بینش و عرفان راستین و والای آنهاست که به نیاز درد و درمان درستآدمیان پی برده . و کنکاشها برپا نموده . اشوزرتشت دست اندر کار بنیادگزاردینی بود که میخواست همه جهانی و همه زمان و گامی بوده باشد.


اندیشهنیک زرتشتی در را بروی خود بستن و در 4 دیواری خاانه نشستن و به کسی آزاررساندن نیست. دگرگون کردن جهان است( فرشکرد) جهان است نو کردن و تازه کردن وپویا کردن ارزشهای فرمانروا بر هستی است. مهر و مهربانی گستراندن است ودین مزدیسنا را سراسر گیتی گسترش دادن و شکوفا نمودن است . اشوزرتشت درگاتها هات48 چنین سروده است : ای مزدا اهورا اگر دانا و توانائی که پیروراستی است و بدرستی زندگی میکند و بر پایه دین اهورائی یا از راه مهر دروغکاری را که از او یاری میجوید به گرمی بپزیرد با خرد خود میتواند او را ازگمراهی و تباهی برهاند و به خود شناسی برساند. اما اگر آن توانا به کسی کهبرای یاری به سوی او آمده است یاری نکند او خود به دام و فریبکار خواهدافتاد. زیرا بر پایه این دین که زرتشت بنیان نهاده است کسی که برای تبه کاربهترین را بخواهد خود تبه کار است.و آنکه راستان را ارجمند بدارد ازراستان است زرتشت هیچ گاه نامی از ایران نبرده است نه تنها این بلکه اززادگاه خود هم نامی به میان نبرده است از همین روست که می بینیم هنوز همزادگاه خود را برخی از آزربایجان و برخی از خراسان بزرگ آنزمان میدانند وگفتگوهای بسیار در میان است میدانید چرا؟ برای اینکه ایران برای او کوچکبود چونکه دینی که او بنیان گزاشته بود سرزمینی قبیله ای و وابسته به یکنامه ماه رویه 5 مهرـ ابان 3745

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

تیرهو تبار نبود او دست اندر کار شبان گزاری دینی بود که میخواست همه جهانی وهمه زمانی و همگانی باشد. این اندیشمند تکدانه بزرگ تاریخ بسی اندیشه اشژرفتر از آن بود که در یک روتا یا در یک شهر یا در یک کشور و یا یک قارهبگنجد و سیمرغ وار بالهای ستبرش را بر پهنه و یام جهان و در سراسر تاریخگسترانیده بود او میخواست و میخواهد ما از خانه هایمان بیرون بیایم اومیخواهد ما همواره دیوارها ی تنگ و تیره را فرو ریزیم و دست افشان و پایکوبان و ترانه خوان ترانه های شادی بخش او را بگوش جهانیان برسانیم از آنروست که در بند 7 نخستین سروده خود میگوید, ای مزدا بما توانائی بخش تاپیام تو را به همگان برسانیم و در بند 14 سروده 43 چنین می سراید, ای اهورامزدا همانگونه که مرد دلیر و توانا به دوست خود شادمانی میرساند تو نیز باشهریاری خود در پرتو راستی به پیروان من شادمانی ارزانی دار. من بپا خواهمخواست همراه با همه آنهائی که سراینده سخن اندیشه برانگیز تو هستندپشتیبان آموزشهای تو خواهم بود. فرهنگ مزدیسنا یعنی فرهنگ و دین زرتشت کهدر (گاتها) این فرهنگ و دین کوشش و کار و شادی است که ساختارش بر آفرینش وتلاش و گسترش و شادیها و آرامشها ست فرهنگ دین زرتشتی فرهنگ جهانی است و بهآسایش و خوشی و سامان بخشی در این جهان ارج مینهد وبر بنیاد چنین فرهنگیمردم در این جهان خاکی باید با کار و کوشش و منش نیک و کردار درست و دادگریاز داده های اهورایی بهره گیرند تا بتوانند در آسایش و آرامش زیست کنند

رستاخیز نوین ایران و راه به پیروزی رساندن آن

رستاخیز نوین ایران و راه به پیروزی رساندن آن

ارزیابی موقعیت امروز

 

هزارو چهارسد سال چیرگی استعمار فرهنگی عرب بر ایران که اسلام نامیده شد ،تسلیم و سپس خو گرفتن نسلهای پی درپی ایرانیان به این استعمار وحشتناک کهپیامد آن در هم شکسته شدن فرهنگ، هویت و شناسه ایرانیان واز دست دادناستواری به خود بود سبب گردید که موجوداتی فریبکار بنام « آخوند» که از شکمهمین استعمار زائیده شده بودند به آسانی مردم را فریب داده و بر ایرانحاکم شوند.

امروزسی سال از آن زمان میگزرد. ولی هنوز فرمانروائی مطلق آنها بوسیله کشتار وشکنجه و سنگسار و تازیانه… که در هیچ دورانی از تاریخ ایران سابقه نداشتهپابرجاست.

دردرازای این زمان هزاران نفر از میهن گرایان، آزادی خواهان وکوشندگان ازطیفهای گوناگون سیاسی جان خود را از دست دادند، بسیاری در زندانها بسرمیبرند و میلیون ها نفر دیگر ناچار به آوارگی و اسارت گردیده و سرخورده بهچهار گوشه جهان پناهندهشده اند.

دراین شرایط سرنوشت ساز که ایرانیان میبایستی از هر زمان دیگری بهم نزدیکشده دست در دست یکدیگر گزاشته،اندیشه و دلهای خود را به هم نزدیک کرده،نیرو های خود را بهم پیوند داده و یک صدا نیروهاِ ی اهریمنی ریا و فریب رادر هم بکوبند به دلیل در هم شکستگی هویتی و فرهنگی و در نتیجه نداشتن پختگیسیا سی به گروهکهای کوچکی بخش شده و آغاز به سرکوبیدن یکدیگر کردند. درنتیجه یک اپوزیسیون سازمان داده شده و یک دستگاه رهبری نیرومند نتوانست پایبگیرد و این کوته بینی درد آور سبب شد که پس از سی سال تا به امروز حکومتآخوندان پا بر جا بماند


در جستجوی یک ابزار نبرد و

و پیدایش یک اندیشه بزرگ

ازهمان روزهای نخست چندی از خردگرایان میدانستند که نبرد ما با جمهوری اسلامی نه سیاسی است ، نه نظامی است و نه اقتصادی است. نبرد ما تنها و تنهایک نبرد فرهنگی است. اگر در این نبرد فرهنگی پیروز شویم فرهنگ استعماریعرب ( اسلام) را برای همیشه از ایران بیرون خواهیم انداخت و دل و روان واندیشه ایرانیان را از آن پاک خواهیم کرد. اگر شکست بخوریم فرهنگ استعماریعرب برای سد ه های دیگر بر ایران چیره خواهد ماند و ایرانیان باز ناگزیرخواهند شد روزی 17بار بسوی کشور عربستان سر خم کنند و پیشانی خود را بهخاکی که از آن کشور آورده شده بمالند و خدا و پیغمبر و کتاب آسمانی و تمامافراد مقدس آنها عرب باشند و مغز های خود را در خرافات و دروغها و اراجیفآنها شستشو دهند.

برایآماده کردن خود برای این نبرد فرهنگی میبایست نخست فرهنگ در هم شکسته ایران را باز سازی کرد و هویت و شناسه و نیروی از دست رفته آنرا به آن بازگرداند. میبایست با آرامش با یک دید گاه نوین به ژرفنای چند هزار سال تاریخایران رفت و در درازی این راه ارزشهای انسانگرائی، پیشرونده و پیشبرندهآنرا پیدا کرد و آنها را بزمان ما یعنی به سده بیست و یکم آورد.

اینارزشها را میبایست نخست، از گرد و خاک تاریخ زدود وسپس از پراکندگی نجات ومحکم بهم جوش داد، نماد های آنرا زنده کرد و همچون یک ایده الوژی پیشبرنده و سازگار با زمان ما بازسازی نمود، و مانند ابزاری نیرومند در برابر ایده الوژی عرب یعنی اسلام بکار گرفت.
بزرگترین ضعف یک فرهنگ پراکندگی ارزشهای آنست. این ارزشها هر اندازه هم انسانگراخردگرا و آزاداندیش باشند اگر در ساختمان بندی یک ایده والوژی فرهنگینیرومند سازمان داده نشده باشند بعنوان یک ابزار در یک نبرد فرهنگی کاربردنخواهند داشت و در برابر یک فرهنگ دیگری با ارزشهای ضد انسانی، ضد خرد و ضدآزادی ولی سازمان داده شده از پای در خواهد آمد. تجربه شکست قادسیه در 1400 سال پیش و شکست آرزوها و امال ایرانیان برای رسیدن به تمدنی که شایستهآن بودند درسی سال پیش که رونوشتی از همان شکست نخست بود درستی گفته بالارا به روشنی تائید میکند.

اینبازسازی فرهنگی کار ساده ای نبود. برخورد سهمگین فرهنگ عرب ( اسلام) بافرهنگ ایرانی ( فرهنگ زرتشت) سبب شده بود که در درازای زمان فرهنگ سومی برای ایرانیان شکل بگیرد و آن خو گرفتن به زندگی در دو گانگی و تناقض وکوشش برای آشتی دادن واپسماندگی و پیشرفت بود.
دراین شرائط ، انسان ایرانی از درون تکه تکه گردید و یک تکه آن در جنگ با تکهدیگر شد. او انسانی شد بدون نماد و هویت فرهنگی . نمادهای ایرانیان همگیخورد شده بودند. به آنها گفته بودند زرتشت آتش پرست و دو خدائی است، کوروشآدم کش و یهودِ ی گراست ، دوران پیش از اسلام در ایران دوران جاهلیت بوده وایرانیان هیچ تمدنی نداشته اند و این عربها بودند که به ایرانیان تمدن یاددادند…غیره و غیره. برعکس فرهنگ عرب تمام نماد های خود را زنده نگاهداشته بود، اله و پیغمر و قرآن وامامانشان را بدوران ما آورده بودند و آنهارا تقدس میکردند و برای آنها انسانهای دیگر را میکشتند یا برای آنهاجان میدادند..

تمام فرهنگ پس از اسلام ایرانی از فردوسی تا حافظ از این نبرد درونی درد آور وازاین جدائی بزرگ انسان ایرانی از خویشتن خویش و کوشش او برای پیدا کردنخود وهویت و نماد های فرهنگی خود سخن میگویند.

دراین فضای آشفته و پاره پاره شده و در جستجوی یک ابزار نیرومند نبرد و پادزهری برای از میان بردن این مصیبت چندی از اندیشمندان وخردگرایان دلاورایرانی، مرد وزن ، خود پرستی مرسومی را کنار گزاشته و بیباکانه، چه در درونوچه در بیرون از ایران، از همان روز های نخست برای پیدا کردن راه چاره ایبه صحنه آمدند و با هم همپیوند شدند. در این راه می بایست از بهترین مغزهای ایرانی که در سراسر جهان پراکنده شده بودند بهره گرفت و از همگی چاره جوئی کرد. در آرامش و در دوری از جار و جنجال. همانند « هزار فرزانگان» که درتاریخ ایران توانسته بودند شعله آتشی را که از گزشته های دور در دل هرایرانی سو سو میزد زنده نگاه دارند آنها هم آغاز بکار کنند.

یکی از پرسشهای مهمی که خردگرایان از خود میکردند این بود که آیا کشور های دیگری در جهان بوده اند که در تاریخ خود چنین مصیبتی را تجربه کرده اند ؟ واگر آری پاد زهری را که آنها پیدا کرده بودند چه بوده؟ پاسخ به این پرسشنیاز به کمی پژوهش داشت.

برایپیدا کردن الگو و مدلی در تاریخ جهان که شباهتی به رژیم اسلامی در ایرانامروز داشته باشد می بایستی به قرون وسطای اروپا در سده های میان سده ششم وسیزدهم که بنام «کفر بزرگ» معروف شده رفت. در این زمان وحشت و فشار بوسیله کلیسای مسیحی چنان بر مردم وارد میشد که کم کم جنبش « رنسانس» یعنی نوزادی یا رستاخیز را بوجود آورد.

راهیکه اروپاائیان برای نوزادی خود و در نتیجه بازسازی هویت در هم شکسته خوددر پیش گرفتند راهی بود که آنها را به تاریخ پیش از چیرگی مسحیت یعنیبدوران یونان و روم میبرد. با اینکه یونان و رم سده ها بود که ویران شدهبودند و اروپائیان از تاریخ یونان و رم چیزی نمیدانستند ولی با کوشش زیادآنرا بازسازی و حتی ایده الیزه کردند تا بتوانند از آن ابزاری برای نبردفرهنگی در برابر کلیسای مسیحی بسازند. برای به پیروزی رساندن این جنبش مردمان از هر طیفی از جامعه در آن شرکت کردند. رنسانس در اروپا بیش ازچهارسد سال به درازا کشید چون آنها بر خلاف امروز نه اینترنت داشتند نه تلویزیون ونه رسانه های گروهی امروزی. برای آنکه خبری از رم به پاریس برسدبیش از یکماه بدرازا میکشید و انهم خبر بگوش تنها چند نفر میرسید.

اگر اروپائیان توانستند از فرهنگ فراموش شده و در هم شکسته یونان و رومابزاری نیرومند برای مبارزه با فرهنگ مسیحی بسازند و پیروز شوند و به دوران روشنائی برسند چرا ایرانیان با داشتن یک میراث فرهنگی چنین پویا و نیرومندنتوانند در برابر یک فرهنگ بیگانه بدوی که 1400 سال است بر اندیشه و آبرو وجان و شرف آنها چیره شده از فرهنگ خود ابزار های لازم را برای یک رستاخیزبزرگ در ایران نسازند و انرا به پیروزی نرسانند؟
این اندیشه بزرگی بود که میبایست روی آن کار شود، بسیار هم کار شود.

اینراه را فردوسی بزرگ هزار سال پیش کوشش به رفتن کرده بود و توانسته بود درشرائط و دشواریهای زمان خود بخش بزرگی از هویت پیش از اسلام ایرانیان رانجات دهد. ولی رخداد های دوران ما نشان داد که کوششهای او کافی نبود. چونهنوز ویروس استعمار فرهنگ عرب پا بر جا بود و مغز و روان ایرانیان را ضهاکوار می مکید. این ویروس منتظر بود تا در درازای سده ها از نسلی به نسلدیگری سرایت کرده تا در دوران ما درآغاز سده بیست ویکم سه نسل از ایرانیانرا یکجا قربانی کند.

استواری به خود و آغاز روشنائی

زمانییک ملت میتواند بگوید « من از یک فرهنگ پویا و نیرومند » برخوردارم که اینفرهنگ بتواند در زمان نیاز مانند ابزاری نیرومند در دست او اورا از تاریکیها و سر افکندگی ها رهائی دهد. پس ما که همیشه از فرهنگ و تاریخ چندینهزار ساله به خود بالیده ایم کجاست آن ابزار های رهائی بخش؟ پس چرا اینهمه سردرگمی؟ این روشن استکه احساسات برخواسته از خشم و ناسزا گوئی نمیتواتند پیروز شود. این هم روشناست که ایده الوژی و اندیشه های برخاسته از فرهنگ غرب نمیتواند در براندازی فرهنگ استعماری عرب(اسلام) در ایران کار ساز باشد. نه تنها این ایدهالوژی ها در رابطه با ویژگیهای تاریخی، فرهنگی، اجتماعی ، اقتصادی و جغرافیائی غرب درست شده ودردرازای زمان شکل گرفته بلکه همین ایده الوژیهاامروز ناتوانند در برابر هجوم اسلام در کشورهای خود در اروپا، امریکا یا کانادا مقاومت کنند.

گفتگو از « حقوق بشر» یا «دموکراسی» در یک کشور اسلامی جز یک خود فریبی بزرگ و یک فریبکاری بیش نیست.

آیاشما از میان 56 کشور اسلامی یک کشور را می شناسید که « حقوق بشر» در آناجرا شده باشد یا امکان اجرا شدن باشد ؟ آیا شما از میان 56 کشور اسلامی یککشور را می شناسید که « آزادی اندیشه و گزینش» در آن اجرا شده باشد یاامکان اجرا شدن باشد ؟

و آیا شما از میان 56 کشور اسلامی یک کشور را می شناسید که « برابری زن ومرد» در آن اجرا شده باشد یا امکان اجرا شدن باشد ؟

بنابراین میبایست خود فریبی راکنار گزاشت و مانند فولاد به این اندیشه استوار شد کهتنهادر فرهنگ خرد گرای ایران که گرد تاریخ از آن زدوده شده باشد میتوان پادزهری برای این مصیبت یافت. پس باید به ژرفنای چند هزار سال تاریخ و فرهنگایران در جستجوی نیروی زنده، انسانگرائی و خردگرائی آن رفت و آنرا به سدهبیست و یکم آورد و از این نیرو بهره گرفت.

 

کشف بزرگترین ابزار یک نبرد آزادی بخش:

گاتهای زرتشت

درژرفناترین نقطه فرهنگ خرد گرای ایران، جائی که نمیشد فراتر رفت کتابی پیداشد که چهارهزار سال بود مانند خورشید میدرخشید ولی چشمهای نابینا شده مااز گرد و خاک آشفتگی اندیشه ای و روان پارگی رنج آور که در پیامد استعمارفرهنگی عرب بوجود آمده بود آنرا نمیدید. و این کتاب ، کتاب« گاتها ، سرودههای اهورائی زرتشت» بود.

چندنفر از ایرانیان این کتاب را که کل فرهنگ خردگرای ایران بر پایه و بنیادآن بنا شده میشناختند؟ اگر ایرانیانی را که دلاورانه نخواستند در 1400 سالپیش پشت خود را در برابر تازیان خم کنند و ما به آنها « زرتشتیان»میگوئیمجدا کنیم، در زمان پیش از انقلاب اسلامی شاید هزار نفر هم نام « گاتها» رانشنیده بودند. ولی تا بخواهید «روشنفکران» وطنی میتوانستند نامها و کتابهایامامان تازی وآخوندان تازی پرست و نامها و کتابهای نویسندگان غربی را کهاصلن چیزی از ایران نمیدانستند یا حتی نمیدانستند ایران کجاست برای خودنمائی هم که شده ردیف کرده و به رخ دیگران بکشند.

اگرامروز جوانانی که قربانی نادانی پدران خود شدند از خود بپرسند چگونه شد کهاین « روشنفکران» خود را به این آسانی به نادان ترین و کودن ترین افرادجامعه ایرانی یعنی آخوندان فروختند پاسخ اینست که اینها با اینکه تیتر هایدهن پر کن پروفسور و دکتر و مهندس.. پشت نام خود میکشیدند به فرهنگ و تاریخایران همان دیدی را داشتند که یک غربی جهانگرد داشت: یعنی یک “فرهنگ موزه ای” یا ” باستانی” !


تمام نیرو و جان این فرهنگ را در زندان « باستانی» و « موزه ای» که فراورد امپریالیزم انگلیس و فرانسه در سده نوزدهم بود در بند کشیده بودند. ولی درعوض نیروی فرهنگ عرب و نماد های آنرا زنده و آزاد گزاشته و بوسیله آنمیتوانستند ده ها هزار ایرانی را به خیابانها بکشند تا سرو صورت خود را باسینه زدن و قمه زدن برای یک عرب که 1400 سال پیش بدست پسر عموی خود کشتهشده خونین و مالین کنند. اگر ایرانی سر در گم نمیدانست « گاتها» چیست ولیهمین ایرانی شوستشوی مغزی داده شده به خوبی میدانست قران چیست و کوچکترینبی احترامی را به آن نمی بخشید. اگر همین ایرانی سر در گم روزی 17بار بسویکشور عربستان سر خم میکند و پیشانی خود را به خاکی که از آن کشور آورده شدهمیمالد ولی همین ایرانی مانند یک توریست غربی به آرامگاه کوروش
نگاه میکرد، یعنی فقط یک ساختمان کهنه و فرسوده را میدید.


این بیچارگی بزرگ فرهنگی و در هم شکستگی هویتی یک ملت است. زمانی که ملتی به مقدسات خود بی اعتنا شد ناچار است که مقدسات بیگانگان را بپرستد و به بردگیو سر سپردگی آن فرهنگ بیگانه در بیاید و کشور خودش را دو دستی بهنمایندگان آن فرهنگ بیگانه تحویل دهد.
اگربه یکی از این « روشنفکران» میگفتید فقط سه دقیقه از فرهنگ پیش از اسلامایران سخن بگوید یا فوری گنگ میشد یا دشنام و ناسزا را برای پنهان کردننادانی خود در این زمینه روانه میکرد.


مگراین فرهنگ پیش از اسلام ایران نبود که به ایرانیان اجازه داده بود دردرازای 1200سال یا تنها ابر قدرت جهان باشند یا یکی از دو ابر نیرو در دنیاباشند ؟ مگر نیروی این فرهنگ پیش از اسلام ایران نبود که به ایرانیاناجازه داده بود کوروشها را در دامان خود بپروراند و نخستین فرمان آزادیمردمان را در جهان تدوین کند ؟ مگر این فرهنگ پیش از اسلام ایران نبود کهبه ایرانیان اجازه داده بود سه فروزه جاودانی اندیشه نیک؛ گفتار نیک وکردار نیک را به جهانیان بشناساند ؟ و از شکم و ریشه همین فرهنگ بود که پساز تازیان فردوسی ها، خیامها، مولوی ها ، سهراوردی ها… و حافظ ها بیرونآمدند.


گاتهای زرتشت بمب اتمی ایرانیان در نبرد با استعمار
فرهنگی عرب ( اسلام) در ایران و خرافه زدائی از جامعه

نزدیکبه چهارهزار سال پیش زرتشت آموزگار بزرگ ایران زمین چکیده جهان بینی واندیشه خود را در هفده سروده بیان کرد. این هفده سروده که گاتها نامیدهمیشوند بی هیچ کم و کاستی امروز بدست ما رسیده . زبان گاتها پس از میانرفتن هخامنشیان بکلی فراموش میشود و این فراموشی بیش از دو هزار سال بدرازامیکشد. عده ای از پیروان زرتشت که درود جاودانه ما بر آنها باد این سرودهها را بی آنکه معنی آنها را بفهمند از بر کرده
ودر نیایشگاه ها میخواندند. در سده سوم برای اینکه آوای این زبان فراموششده هم از یادها نرود خط بسیار کاملی را برای آن درست کردند و آنرا نوشتند. 1500 سال بعد در سده هجدهم زبان گاتها کشف شد و این کشف بسیار مهم دروازهبزرگی را بر روی ریشه بسیاری از فلسفه های جهان گشود و پژوهش های بسیاری درباره آن بویژه در کشور های غربی صورت گرفت.

آخرین ترجمه آن مستقیمن از زبان گاتائی ( لهجه ای از زبان آریائی که زبان زرتشتبود ) چهار سال پیش در کانون ما بزبان پارسی وسپس در آمریکا بزبان انگلیسیترجمه شد و بزودی ترجمه فرانسه آنهم در فرانسه به چاپ خواهد رسید.

کتاب گاتها نه یک دین است و نه یک مذهب. گاتها یک جهان بینی، و یک راه و روش زندگی است که بر روی آزادی گزینش و انتخاب هر فرد بنا شده.

هدفاز زندگی در گاتها پی ریزی یک زندگی شاد و خوشبخت در این جهان خاکی است. این خوشبختی میسر نیست مگر اینکه همگان ، نه تنها زنان و مردان ، بلکهجانوران و گیاهان هم شکوفا شده و دراین خوشبختی شریک باشند. از نخستین رویهتا آخرین رویه گاتها از شیوه و چگونگی ساختن یک زندگی خوشبخت و آسوده و یکجامع پیشرو وآزاد گفتگو میکند. بسختی باور کردنی است که این سخنان کهنزدیک به 4000سال پیش ایراد شده چگونه اینهمه طراوت و تازگی خود را نگهداشته بگونه ای که از هر فلسفه مدرن امروزی پیشرو تر، با خرد تر و نورانیتر است. در این کتاب نه اینکار را بکن یا آن کار را نکن است ، نه این چیزرا بخور آن چیز را نخور است، نه این لباس را بپوش آن لباس را نپوش است. نهگناه و صواب است و نه دستور و فرمان.
درگاتها بزرگترین یار و یاور مردمان برای پی ریزی یک زندگی خوشبخت « راستی» است و بزرگترین دشمن دروغ و ریا کاری است. خدای زرتشت، اهورامزدا، خدای خرداست.

اوخوشبختی و شادی و شکوفائی را برای جانداران این زمین آفریده تا از آن بهرهبگیرند .او آزادی گزینش را آفریده تا انسانها بتوانند راه و روش وشیوهزندگی خود را به دل خواه خود گزینش کنند. او آرامش را آفریده تا مردمانزندگی اسوده داشته باشند. او اندیشه نیک را آفریده تا زنان ومردان را بهسوی بخش پرفروغ زندگی راهنمائی کند. او چیرگی به خود را آفریده تا مردمانرا از لغزشهای نا خواسته زندگی دور نگاه دارد. و سرانجام او رسا ئی و تکاملرا آفریده تا انسانها بتوانند هر دم روان و بینش درونی خود را در پهنه هایجهان غیرمادی مینوی گسترش داده و در جاودانگی با نور ادغام شوند.

زمانیکه گاتهای زرتشت به خوبی فهمیده شد آنگاه نیروی درونی فرهنگی را که بهایرانیان اجازه داده بود در این جهان سربلند زندگی کنند و سایر ملتها را همبه بالا بکشند و همتراز خود در بیاورند بهتر دریافته خواهد شد.و در این راستا بادریافتن درست گاتهای زرتشت چکامه های فردوسی، خیام، مولوی، نظامی،سعدی و حافظ هم جلوه دیگری بخود خواهند گرفت و ایرانیان به جای خواندن آنهادر میهمانیها این چکامه ها را زندگی خواهند کرد. چون جدائی ایرانی ازفرهنگ خودش از میان رفته و با آن یکی شده است.

 حکومت دریک جامعه گاتائی چگونه است ؟

دریک جامعه گاتائی که زیر بنای فرهنگ ایران است بزرگترین فضای کوشش و فعالیتبرای هرگونه اندیشه سیا سی ،اقتصادی، اجتماعی ، هنری باز خواهد بود. چونآزادی گزینش یکی از مهمترین پایه های بنیادین این فرهنگ است هرکس میتواند وباید اندیشه و گفتنی های خود را آزادانه بیان کند و شیوه زندگی خود راانگونه که دلخواه خود اوست برگزیند.

جامعه گاتائی جامعه ایست خرد گرا، آزاد اندیش؛ فراگروهی و فرا مسلکی. برابری زن ومرددر این جامعه بنیادین است. حتی اهورا مزدا خدای زرتشت هم از دیدگاه دستور زبان از دو ویژگی زن ومرد برخوردار است.

دراین جامعه هیچ کس شهروند درجه دو نخواهد بود و هرکس میتواند و باید درزندگی اجتمائی شرکت کرده و برای آبادانی کشور و خوشبخت زیستی خود، مردمان وسایر جانداران بکوشد. جامعه گاتائی هر زن و مردی را تشویق میکند که خود یکخلاق و افریدگار در هر زمینه شود و در پخش دانه های خرد و دانش وبهتر کردنزندگی به مردمان زیر ستم کشور های دیگرهم کمک کند.

شکل حکومت در چنین جامعه ای بصورت گزینشی است. از دیدگاه نویسنده این نوشتاردر کشوری مانند ایران که از تیره های گوناگون درست شده ـــ و بی گمان با پیریزی چنین جامعه ای بسیاری از کشور های آسیای مرکزی هم آزادانه به آنخواهند پیوست ــ داشتن یک حکومت پادشاهی آزادمنش که تنها بعنوان یک نماد ومحور همبستگی عمل کند مورد نیاز است. ولی نیروی حقیقی در دست نمایندگانگزیده مردم خواهد بود. و کشور بوسیله
دولت که از سوی نمایندگان ملت برگزیده میشود اداره خواهد شد.
آیرانی خلاق و آفریده گار شده دیگر نیازی ندارد خود را همچون یک فتوکپی ناقص ازفرهنگ غربی در آورد و ایده الوژی های آنها و سیستم حکومتی آنهارا در بستبپزیرد.

درسالهای گزشته ایرانیان بگونه ای خود جوش در بسیاری از کشور های جهان انجمنهای گوناگونی که هر روز تعداد آنها بیشتر میشود درست کرده اند که هدف وآرمان آنها در جهت آرمانی است که در این نوشتار از آن سخن رفته است. چه خوباست که این انجمنها با تمام قشرهای جامعه چه در ایران و چه در بیرون ازایران یعنی در هر کشوری که زندگی میکنند پیوند برقرار کرده و از هر گونهکمک و مهربانی و نظرخواهی به آنها دریغ نکنند و این فرهنگ را به آنهابشناسانند. ما باید عملن نشان بدهیم که فرهنگ ایرانی فرهنگ مهر و دوستی وخنده روئی و زیبائی است.

 پرچم ایران چه خواهد بود؟

پرچم تاریخی و فرهنگی ایران از هزاران سال پیش تا تسخیر ایرا ن بوسیله تازیان « درفش کاویانی» یعنی پرچم سه رنگ سرخ و زرد و بنفش با تصویر خورشید درخشاندر میان آن بوده. این پرچم از دل فرهنگ استوره ای ایران با فلسفه نبرد دربرابر ستم و بر قراری آزادی بوجود آمده. دراین داستان کاوه آهنگر که در ایناستوره نماد مردم و ملت است و ضهاک مار دوش عربی که مارهای دوش او نیاز بهتغذیه مغز جوانان داشتند و نماد خرافات و نادانی و شستشوی مغزی است حکومترا از پادشاهی بنام فریدون غصب کرده بود.
سرانجام این حکومت ستمگر با شورش کاوه که پیشبند خود را مانند پرچمی درمیاورد با پیروزی پایان میپزیرد و فریدون آزادمنش را دو باره به فرمانروائیمیرساند.

بهر روی اگر پرچم درفش کاویانی روزی بخواهد دو باره پرچم ایران شود باید از مردم نظر خواهی و رای گیری گردد.

پاک سازی زبان از آلودگی واژه های عربی

استعمار فرهنگی عرب در درازای این1400 سال سخت کوشیده تا با وارد کردن واژه هایخود در زبان پارسی؛ نخست این زبان را آلوده و ناتوان کرده و سپس از میانببرد. خوشبختانه قهرمانی مانند فردوسی 1000 سال پیش از تاریکیها بلند شد واین زبان را نجات داد. ولی از سده پانزدهم به آنسو با آمدن شیعه گری وپیدایش موجودی بنام « آخوند» دوباره ورود میکرب واژه هآی عربی در زبانپارسی شدت گرفت و تا امروز ادامه دارد.

زمانیکه ایرانیان بتوانند کشور خودشان را باز پس بگیرند و استقلال فرهنگی خودرا پیدا کنند،درمان این بیماری هم ساده خواهد بود. در این زمان کودکان راباید در کودکستان ها از روز نخست در فضای زبان و واژه های پارسی ناب وازآلودگی رها شده وارد کرد. در سالهای بالاتر هم میشود به آنها واژه هایعربی که در چکامه های ایرانی وارد شده آموخت تا پیوند آنها با این چکامه هاپاره نشود.

 دشمنانی که ایرانیان برای رسیدن به یکجامعه خوشبخت و پیشرو جلوی خود خواهند یافت

این دشمنان را میتوان به چند گروه بخش کرد:

1ـکشورهاِی غربی مانند انگلیس و آمریکا مایل نیستند که ایرانیانی که هویتخود را بازسازی کرده و با فرهنگ خود آشنا شده اند قدرت بزرگی در جهان بشوندو منافع آنها را به خطر بیندازد. آنها با تاریخ ایران آشنا هستند ومیدانند که ایرانیان دست کم 1200سال سابقه ابر قدرتی داشته اند و حق همدارند که بترسند.


بنابراین عمل کرد ما در این زمینه باید بسیار خردمندانه و با ظرافت همراهباشد. ما باید به آنها بپزیرانیم که فرهنگ ایرانی فرهنگی است صلح جو و باهیچ ملت و کشوری سر دشمنی ندارد و در نهایت میتواند از بهترین دوستان همهکشورها باشد.

2ـکشور های عربی و اسلامی همسایه که از « ضد اسلامی» بودن مردم ایران بوحشتخواهند افتاد ممکن است کوشش به خرابکاریهائی بکنند . ما باید به آنهااطمینان بدهیم که ما به هیچ روی ضد اسلام نیستیم. اسلام تا زمانی که با ماکاری نداشته باشد و در بیرون از مرز های ایران بماند ماهم با او کارینخواهیم داشت. اسلام فرهنگ عرب است و این حق عربهاست که از فرهنگ خودپاسداری کنند همانگونه که این حق هر ایرانی است که از فرهنگ خود پاسدارینماید.

3ـعده ای از « روشنفکران وطنی» که برای نخستین بار چیزهائی را در این نوشتارمیخوانند که هیچ گاه نشنیده اند و در نتیجه و بیدرنگ بدون آنکه یکبار دیگرآنرا بازخوانی کنند جبهه خواهند گرفت.


البتهحق هم دارند چون سخنانی مانند « بازسازی هویت» ، « بازگشت به خویشتن خود» ، « رهائی از فرهنگ استعماری عرب ( اسلام)» ، « جهان بینی گاتها»،« رفتن بهژرفنای تاریخ ایران برای پیدا کردن ارزشهای انسانگرایانه، خردگرایانه وپیشبرنده » و غیره برای این گروه از انسانها نا اشناست. چون این واژه ها رانمیتوانند در فرهنگنامه های غربی پیدا کنند.
آنها چشم براهند تا غربیان برای آنها « سیستم» بسازند و یک پسوند “… ایزم” در پایان آن بگزارند تا مورد پزیرش آنها واقع شود.

تنهاراه عمل در برابر این « روشنفکران» بی تفاوتی است. چون ساختمانبندی اندیشهای آنها در غالب « سیستم های» بی در و پنجره سالهاست منجمد شده و مانندسنگ خارا گردیده و هیچ خردی در آن تاثیرپزیر نخواهد بود.

4ـعده ای از پولداران خود بزرگ بینی که احساس کرده اند با نشان دادن رنگ پولبه این و آن و این و آن را خریدن در این راه عقده های ارضا نشده خود راآبیاری کرده و شهرتی برای خود در این زمینه دست وپا کنند و همزمان با ندانمکاریهای خود این جنبش را به بی راهه بکشانند.
چندیپیش در یک گرد هم آئی برای پی ریزی یک انجمن یکی از همین پولدار ها نشانداد که به آسانی میتواند « تقیه اسلامی» یعنی دروغ را وارد این جنبش کرده وبا کمک پیشکارچاپلوسش که از بوی پول مست شده و او را مرتب « باد» میکردخود را در مقام « آیت اله عظمائی » حس کند.

ماباید در برا بر این سد ها وبگو مگوهای فرسایشی که حرکت ما را کند میکند باخرد وسنجش و دلاوری بسیار عمل کنیم و اینباربه هیچ روی اجازه ندهیم کهرستاخیز بزرگ مردم ایران که پس از 1400 سال استعمار فرهنگی عرب این موقعیترا پیدا کرده که به پیروزی برسد، بدست بیگانگان یا بدست « خودیهای» خودپرستبه کج راهی رود و راستی و نیک اندیشی یعنی نیروی بنیادین خودرا از دستبدهد.

دکتر خسرو خزاعی ( پردیس)

9 نوامبر 2009

 

نگاهی تازه اما کهن به دین ایرانی

نگاهی تازه اما کهن به دین ایرانی

بهدینی – نیک دینی – شاد دینی “

به خامه موبد کامران جمشیدی

دین وآیین کهن ایرانی، دینِ بینش و آگاهی، دین راستی و درستی، دین خرد وداد، دین شادزیوی و شادباشی و در یک کلام دین بهی و نیکی و نیکویی است. اینکه چه کسی یا چه کسانی و در کجای تاریخ، این سراندیشه ها را درانداختند وبرپایۀ آنها دین و آیین پروراندند و با آن زندگی کردند، کمتر مهم است تاخود این سراندیشه ها. در تاریخ ما، این سراندیشه ها با نام زرتشت گره خوردهاند و ما آن را گرامی میداریم. اینکه زرتشت چه هنگام می زیست و کجا میزیست و یا اینکه او پیامبر بود یا پیام دار، فیلسوف بود یا بینشور وآنچنان مهم نیست که آنچه به نام او برای ما بجای مانده است. آن یک شیوۀبینش، یک فلسفۀ زندگی، یک جهان بینی و یک سیستم باوری است که بر پایهسراندیشۀ های یاد شده بنا شده است و به انسان برای بودن و شدن و امید بهزندگی و آینده یاری می رساند. اما برای آنان که در این پرسش درمانده اند ویا آن را برترین پرسش به شمار می آورند که زرتشت پیامبر بود یا فیلسوف یا…. باید گفت که: زرتشت هم پیامبر بود و هم پیام آور و هم پیامدار هم فیلسوفبود (شیفتۀ خرد و دانش)، هم دانشمند زرتشت همۀ اینها بود چون که یک بینشوربود، چون که بینا بود، چون که می دید، چون که با همه اش می دید، با خردش،با اندیشۀ نیکش، با وهومنش. چون که می دید و می فهمید و می دانست که انساناز بنیاد در پی رها شدن از تار و پودِ بیم و نگرانی و تردید و ناامیدی وهمچنین ستم و بیداد و ناآرامی است. می دانست که او در پی رسیدن به شادی وخشنودی و امید در آرامش و داد است. او خشنودی خود را، در خشنودی همگان، درخشنودی “روان هستی” یا “گئوش اوروان” می دید که آن همانا زندگی است و هستیاست و جان. پس او یک بینشور بود او بر مبنای این دید ژرفش می دانست که آنچهبا اشا یا هنجار هستی برپایۀ راستی، نیکی، خرد و مهر، هماهنگ و همخوان استمی ماند و می پرورد و می گسترد و آنچه بر پایۀ دروغ است، می کاهد و راه میبندد و ویران می کند. او این ها را به ما گفت و گزینش را به ما واگذاشتزیرا انسان را آزاد می دید و می خواست، اما آگاه و مسئول. ما که در اینجهان هستیم، ما که به هر روی نشان داده ایم که چون نیروی گزینش داریم میتوانیم برگزینیم که خوب یا بد باشیم. ما یا باید بدی را برگزینیم یا نیکیرا. انسانِ بااندازه و هماهنگ و متعادل نیکی را برمی گزیند زیرا که همسازنده است و هم در ژرفای ناخودآگاهش آن را نیروی نگاهبان جانش و جانها میداند. این ضمیر ناخودآگاه، این بن هستی انسان، این بن هستی، دین انسان است،خدای انسان است. دینداری به مفهوم معنویت (مینوی)، یعنی نبریدن پیوند بابن دین، بن هویت (اهورا= هر آنچه هست) است. تعریف ما از نیکی آن است کهنیکی، آن است که هستی را نگاهبان است، هستی مند است، هستی بان است.

 

چرا 1768 سال پیش از میلاد

 

چرا 1768 سال پیش از میلاد


1768  سال قبل از میلادبرپایه محاسبات ریاضی دان معروفاستاد روانشاد ذبیح اله بهروز بدست آمده و جامعه زرتشتیان ایران و جهان ازحدود چهل سال پیش، پذیرفته و در تمام گاه شمارهای زرتشتیان از این مبنایتاریخی بهره می گیرند. از نظر زمانی نیز برپایه مستنداتی که در گات ها وبخش های دیگر اوستا آمده و زمان زندگی دامداری ایرانیان و گذر از زندگیکوچ نشینی به شهرنشینی را نشان دهد، نیز تایید می کند که زمان زندگیاشوزرتشت رابه هیچوجه نمی توان کمتر ازاین تاریخ دانست.

 

ازاینرو تاریخ1768 سال پیش از میلاد که سال به پیامبری رسیدن اشوزرتشت محاسبه شده وتاریخ گاه شمارهای رسمی زرتشتیان ایران و جهان می باشد، را پایین ترین حدیارزیابی می کنیم که می توان زمان زندگی اشوزرتشت را کاهش داد. و تا برپایهمستندات محکم تری، تاریخ دقیق تری به اثبات نرسد، از این مبنای تاریخیدرگاه شمارهای خود، بهره خواهیم برد.

 

لازم بذکر استکه هم میهن پژوهشگری به نام جناب آقای سورنا فیروزی نزدیک به دوسال پیشمدارکی به این انجمن موبدان ارائه داد و ادعا کردند که طبق محاسبات ایشان، زمانزندگی اشوزرتشت بایستی بیش از پنج هزار سال باشد،که انجمن موبدان مدارکارائه شده را به تعدادی از اساتید محترم اوستا شناس، ستاره شناس و باستانشناس داد که بخوانند و دیدگاه کارشناسی بدهند، که شوربختانه برخی از آنهاپاسخی ندادند و کسانی همانند خانم دکتر کتایون مزداپور و همکاران اوستاشناسو باستان شناسان، این موضوع را کاملا مردود دانستند. و هرچند زمان پیامبریاشوزرتشت را که در محاسبات ذبیح اله بهروز آمده است، را هم تایید نمیکردند. ولی براین باور بودند، که دست کم تاریخ 1768 سال پیش از میلاد(3749دینی نسبت به امروز) به حقیقت نزدیک تر است و اعلام نمودندکه تا مستنداتبیشتری به دست نیاید، عقب بردن زمان زندگی اشوزرتشت را درست نمی دانند.

 

از طرفی باید توجه داشت که زندگی هیچ پیامبریهم دقیقا معلوم نیست. مبنای تاریخ هر دینی بستگی به انتخابی داشته کهبعدها محاسبه شده و در مراجع رسمی آن کیش (مذهب) رسمیت داده اند. مثلامبنای تاریخ یهودیان جهان که نزدیک شش هزار سال است، تولد آدم است. و زمانزندگی موسی را نزدیک به 3100 سال پیش می دانند. تولد مسیح را که در حدود 700 سال پیش توسط روحانیون کاتولیک تعیین شده را روز تولدخورشید در آیین مهر گذارده اند، که تازه آنهم بین فرقه های گوناگون مسیحیاختلاف است. سالروز زایش محمد بین شیعه ها و سنی ها اختلاف است کهجمهوری اسلامی تحت عنوان هفته وحدت تعیین کرده است.

 

نتیجه، باتوجه به موارد بالا :

 

تاریخ 1768 پیش ازمیلاد که در همه گاه شمارهای زرتشتیان اعمال می شود و پژوهشهایی که دراین مدت انجام گرفته است نیز تاریخ دقیق تری، به اثبات نرسیده است.

 

و پایین آوردن زمان زندگی اشوزرتشت از این تاریخ به هیچوجه علمی وکارشناسی نمی باشد.


 

به یاری نوشتار از انجمن موبدان تهران