به داد و دهش، دل گروگان کنیم

به داد و دهش، دل گروگان کنیم!   

موبدیار دکتر راشین جهانگیری  

۱۸ تیر ۱۳۹۱

“فزون و توانا باد یَزِشن و دَرون و مِیَزد و آفرینگانِ نیکوکاران و کارِ نیک و دَهشِ اَشوداد که در هفت‌کشور زمین  کرده شده یا می‌شود که با آنها، خداوند را به یکتایی می‌شناسیم.”

 

 

شیوه‌ی زندگی بیشتر مردمان یک جامعه و یک قوم، بر اساس بنیان‌های فرهنگی و ویژگی‌های اخلاقِ اجتماعی‌شان و صد البته دستورها و شایست ناشایست‌های انسانی- دینی‌ آن مردم شکل گرفته و استوار می‌شود. شیوه‌ی زندگی دهشمندانه که در بیشتر خانواده‌های ایرانی بویژه زرتشتیان وجود دارد و گاهی جلوه‌های ظاهری خود را نشان می‌دهد، ریشه‌ای بسیار دیرینه در فرهنگ مردم این دیار داشته که امروز کم و بیش آثار آن جلوه‌گر است. فرهنگی غنی و کهن‌سال از پدران و مادران برای فرزندان  که هدف آن کاشتن بذر عشق به آب و خاک و مردمان میهن و همکیشان و هم‌اندیشان در دل است، به امید به بار نشستن آن.

 

درباره‌‌ی ارزش و جایگاه داد و دهش در زندگی انسان، «پاراما هانسا یوگاناندا» می‌نویسد:” به محض اینکه کاری در جهت منافع کسی انجام می‌دهید نه تنها او به شما فکر می‌کند، بلکه خداوند نیز به شما فکر می‌کند.

 

در سال 1974 مجله‌‌ی گایدپُست، گزارش مردی را نوشت که برای کوهپیمایی به کوهستان رفته بود. ناگهان کولاک او را غافلگیر کرد و راهش را گم کرد. او تلاش کرد برای رهایی از مرگ پناهگاهی بیابد. دست‌ها و پاهایش از سرما کرخت شده بود. در همین هنگام پایش به کسی خورد که یخ زده و در حال مردن بود. باید تصمیم می‌گرفت. کنار مرد یخ زده زانو زد و دست‌ها و پاهای او را ماساژ داد. پس از زمانی دراز، مردِ یخ‌زده جان گرفت و به یاری هم، هر دو نجات یافتند. بعدها این مرد اذعان داشت که او آنروز، در حقیقت با یاری به دیگری، به خودش کمک کرد. کرختی دست‌هایش با ماساژ دادن دست و پای یخ‌زده‌ی انسان درمانده‌ی دیگری، از بین رفت.

 

 پیداست، باور بیشتر مردمان بر این است که بخشش و یاری رساندن به دیگران، یکی از بایسته‌ها و ارزش‌های نیکِ انسانی است. در واقع، نیروی مثبت و فروغی که از انجام یک کار نیک و پیش‌برنده برای دیگری، بر زندگی ما می‌تابد، روشنگر راه ما در آینده خواهد بود.

 

یکی از ارزشمندترین کارهای نیک که از دیدگاه گاتها خوشبختی در پی دارد، مهرورزی است. مهرورزی در اخلاق زرتشتی آن است که انسان زمینه‌ساز خوشبختی دیگران گردد. چنانکه  نخستین بند از بخش دوم گاتها؛ یعنی اشتودگات، با آشکار کردن همین حقیقت زندگی آغاز می‌شود:

 

خوشبختی برای اوست (که) از سوی او خوشبختی به دیگران رسد. مزدااهورا که که با نیروی اراده‌ی خویش فرمانرواست (چنین) مقرر فرموده. پایداری (و) توانایی را به راستی از تو خواستارم. ای آرمَیتی، برای استوار ماندن به آیین اشا آن را به من ببخش؛ (آن) پرتو را که پاداش زندگی نیک‌منشی است.”

 

در گاتها، خوشبخت حقیقی کسی است که آنچه برای خود می‌خواهد یعنی؛ خوشبختی را، برای دیگری نیز خواهان باشد. این درس بسیار بزرگی است.

 

بسیاری نداری و فقر را دلیلی بر کم‌کاری خود در تحقق این روش انسانی معرفی می‌کنند و نقص رفتاری و منشی خود را اینگونه توجیه می‌کنند!

 

 به نظر می‌رسد که یاری رساندن به دیگران، کاری یک‌سویه است، زیرا کسی می‌تواند در زمینه‌ای به دیگری یاری برساند، که خود در آن زمینه توانمند باشد و خود بی‌نیاز است. درحالیکه، در حقیقت، آنکه دارد و می‌بخشد تنها از داشته‌ی خود نمی‌بخشد بلکه در اصل برای نداشته‌های خود می‌کوشد که همان ایجاد فضا و فرصتی در خود، در ذهن و اندیشه‌ی خود برای دیگری است. او در حال ساخت بنایی بزرگ و درونی به نام توانایی دگرخواهی است. اینکه در هر حال بتوانیم بخشی از ذهن و قلب خویش را به دیگری و خواسته‌هایش اختصاص دهیم یعنی دور شدن از خودخواهی و تلاش برای رسیدن به کمال دگرخواهی یعنی آرمیتی!

 

اندیشمندی به نام هیلل می‌گوید: اگر خودم به فکر خودم نباشم چه کسی خواهد بود؟ اما اگر فقط به فکر خودم باشم چه هستم؟!

 

بنابراین، در قدم نخست و در گام بنیادین باید از صمیم قلب بخواهیم دیگران هم خوشبخت باشند. این گشایش ذهن برای اندیشیدن درباره‌ی خوشبختی دیگران، پاداشی به همراه دارد که در گاتها و در دانش امروز به آن آرامش خاطر و آسودگی درون می‌گویند و خود سرآغاز خوشبختی است.

 

 

اشوزرتشت دگرخواهی را خواست اهورامزدا می‌داند یعنی برابر با قانون ازلی و ابدی ‌آفرینش؛ اشا.

 

آرزوی خود پیامبر نیز همین است و از پروردگار پایداری و توانایی در استوار ماندن بر اشا را می‌خواهد که جلوه‌ی از آن، دگرخواهی است. دگرخواهی اوج زیستن بر نیک‌منشی است و سرانجام، پرتویی از آن بر زندگی فرد خواهد درخشید که پاداش چنین نیک‌زیستنی است.

 

بنابراین خواستار گشایش کار دیگران بودن و خواستن بهروزی برای هم‌نوع، مرحله‌ای از پیمودن زندگی تا رسیدن به سعاتمندی است که خوشبختانه، امکان آن برای همگان فراهم است.

 

شنیدن نام فروزه‌ی آرمیتی در این بند، هم نامرتبط با موضوع داد و دهش نیست. زیرا آرمیتی نماد دیگرخواهی به تمام معناست. یعنی آنقدر خواستار خوشبختی دیگری باشی که از خواست خود بگذری و فرهنگ ایرانی، تاثیر این فروزه‌ی اهورایی در وجود انسان، را بصورت فداکاری و ازخودگذشتگی نام‌ نهاده است. راز این دگرخواهی بی‌حد و حصر، در دوست داشتن بی‌اندازه و عشق ناب و فروتنی و مهرورزی خالصانه نهفته است.

 

عشق از ازلست تا به ابد خواهد بود

 جوینده‌ی عشق بی‌عدد خواهد بود

 

فردا که قیامت آشکارا گردد

 هر دل که نَه عاشق است، رد خواهد بود

 

 فرهنگ داد و دهش از دیرباز به واسطه‌ی همین آموزه‌های بنیادین گاتها، چنان در دل و جان ایرانیان، بویژه زرتشتیان نقش بست که کمتر آیین و سنتی را می‌یابیم که رنگ و بویی از بخشش و دهش در آن حس نشود. داد و دهش به عنوان هسته‌ی مرکزی یکی از میراث‌های معنوی ایرانی بزرگ و دیرینه که به واسطه‌ی پاسداشت فرهنگی-دینی زرتشتیان تا به امروز به حیات خود ادامه داده است؛ یعنی جشن‌های شش‌گانه‌ی گهنبار، مطرح است. یکی از بنیان‌های اصلی هر جشن‌، بویژه گهنبارها، ارج نهادن به خوی دیگرخواهی از راه داد و دهش است.

 

“پرسید دانا از مینوی خرد که مردمان به چند راه و بهانه‌ی کار نیک، به بهشت بیشتر می‌رسند؟

 

مینوی خرد پاسخ داد که نخستین کار نیک‌، رادی(=بخشندگی) و دوم راستی و سوم سپاسداری و چهارم خرسندی و پنجم آرزوی نیکی کردن به نیکان و درست بودن نسبت به هر کس و …”(بخشی برگرفته از کتاب مینوی خرد)

 

امروزه دیگران نیز به این باور رسیده‌اند که یکی از پایه‌های اساسی هنر همزیستی، سودرسانی است چنانکه می‌گویند: “درختی که نه میوه داشته باشد، نه شاخ و برگ و سایه، نه حتی چوب آن برای تهیه تخته و ساختن در و پنجره مفید باشد، شایسته سوختن و خاکستر شدن است و تنها لایق عنوانِ «هیزم».”

 

اما یک انسان تا چه حد می‌تواند برای دیگران سودرسان باشد؟

با گذشت زمان و تاثیر آموزش‌های اخلاقی پیامبران و بزرگان دین و حکمت و اخلاق، باور عموم مردم بر این است که، ارزش هرکس به اندازه خدمت و خوبی و سودرسانی است که از او به دیگران می‌رسد. میزان محبوبیت مردم در دل‌ها نیز بستگی به اندازه نیکی دارد که از آنها بهره‌ی دیگران شود و حتا یک شهریار نیک، کسی است که خدمتی به دیگران کند. این نیز نوعی کمال در رفتار و سلوک با دیگران است که بر محور داد و دهش انجام می گیرد. باور بر این است که هر‌چقدر توان فرد در یاری رساندن از سوی پرودگار بیشتر گردد، وظیفه و مسئولیتش در برابر دیگران بیشتر خواهد گشت. چنانچه در سرتاسر شاهنامه‌ی فردوسی، شاهان و شهریاران، بزرگان و دستوران، پهلوانان، گُردان و یَلان، از نظر صفت دادگری و دهشمندی و رساندن نیکی و سود به مردمان بیشتر مورد سنجش قرار گرفته و برخی پیروز این میدان و برخی مردود گشته‌اند. یکی از مردان پیروز این میدان به گواه شاهنامه، پادشاهی به نام فریدون است:

فریدون فرّخ فرشته نبود

 ز مشک و ز عنبر سرشته نبود

 

به داد و دهش یافت آن نیکویی

 تو داد و دهش کن، فریدون تویی

 

داد و دهش به گفته‌ی سعدی در گلستان، نوعی رفتار انسانی برای برقراری تعاملات روحی و روانی هم هست. بطوریکه آن را به یک بایسته‌ی اخلاقی مبدل می‌سازد که در صورت اجرای این بایسته، پاداش نیکنامی بهره‌ی سودرسان خواهد بود: ” مردم تا نان کسی را نخورند، نامش را به نکوی نبرند.”

 

ابراز عاطفه به مردم و مشارکت و  همراهی و همدردی با آنان در امور و یاری‌رسانی در هنگامه‌ی نیاز، پشتوانه‌ای برای روزهای «مبادا» فراهم می آورد. اگر گفته‌اند: «برای کسی بمیر که برایت تب کند»، شاید اشاره‌ای به همین تعامل روحی و رفتاری میان افراد جامعه داشته است.

 

فردوسی نیز در شاهنامه، همواره داد و دهش را یکی از پایه‌های اخلاقی شهریاران خوب می‌داند:

 

به رای و به داد از پدر برگذشت

 همه گیتی از دادش آباد گشت

 

نخستین که دیهیم بر سر نهاد

 جهان را به داد و دهش مژده داد

 

اما هفته‌ای که گذشت، در دل خود گهنباری را به همراه داشت. جشنی که با جشن بزرگی دیگر؛ یعنی تیرگان پیوند خورده بود. گهنبار با زیربنای داد و دهش و بر پایه‌ی اخلاق دگرخواهی و تیرگان با پشتوانه‌‌ی اسطوره‌ای از این خصلت! آرش آنگاه که تیر در کمان نهاد تا با رهاندن آن از شست و سپردن نیروی جان خود در پرهای تیزش، آرزوی رهایی ملتی را از بند اسارت و خواری به پرواز درآوَرَد، تا نشستن تیر بر تن گردوبُن کنار جیحون، روحش آرام نیافت! درود بر آرش و همه‌ی آرش‌خصلتانی که دهشی بزرگتر از جان و زندگی خویش، در راه آزادگی یک ملت نیافتند.

 

و این پیامی از شاهنامه است برای ما که زنده به از خودگذشتگی آنانیم:

 

بیا تا جهان را به بد نَسپَریم

 به کوشش همه دستِ نیکی بَریم

 

به نیکی گراییم و پیمان کنیم

 به داد و دهش دل گروگان کنیم

 

بجز شادمانی و جز نامِ نیک

 ازین زندگانی نیابی تو ریگ

 

به گیتی نمانَد بجز نامِ نیک

 هر آنکس که خواهد سرانجامِ نیک

 

یاری‌نامه:

 

– خرده اوستا، برگردان از دین دبیره، به کوشش استاد رشید شهمردان.

 

-شاهنامه‌ی حکیم ابوالقاسم فردوسی، مقدمه و شرح حال از محمد علی فروغی، سازمان انتشارات جاویدان، چاپخانه‌ی علمی،چاپ دهم، 1377.

 

-گاتها، سروده‌های اندیشه‌برانگیز اشوزرتشت، برگردان موبد فیروز آذرگشسب، به کوشش کانون دانشجویان زرتشتی.

 

-متن‌های پهلوی، جاماسب جی دستور منوچهر جی…، پژوهش سعید عریان،سازمان میراث فرهنگی کشور، تهران 1382.

 

-مینوی خرد، ترجمه‌ی احمد تفضلی،به کوشش ژاله آموزگار، نشر توس، تهران 1379.

 

– هزار سخن،چکیده‌ی سخنان بزرگان و اندیشمندان، به اهتمام محمدرضا جعفری‌نیا،انتشارات نسیم کوثر، چاپ دوم، قم، 1390.

 

http://fa.wikiquote.org/wiki/

شکیبایی پیشه کنیم تا خشمگین نشویم

شکیبایی پیشه کنیم تا خشمگین نشویم         

موبدیار دکتر راشین جهانگیری  

۰۴ تیر ۱۳۹۱

” ای کسانی که نسبت به وهومن دلبستگی دارید، خشم را در زیر نگه دارید و در برابر خشونت، خود را نیرومند سازید…”(گاتها- سرآغاز هات 48 بند 7)

 

خشم و خشونت برخاسته از آن، در زمره‌ی بزرگترین دشمنان روح و جسم انسان به شمار می‌آیند. خشم نتیجه کنش و واکنش درونی فرد در برابر چیزی است که خواسته‌ی او نیست. تلاش افراد پرخاشجو و پرخاشگر، بر آن است تا از هر راهی، خشم درونی خود را بروز داده و تلافی‌جویانه اقدام نمایند. دانشمندان امروزه به این باور رسیده‌اند که ستیزه‌جویی و پرخاشگری یکی از ناتوانی‌‌های شخصیتی است که می‌تواند از فرد، شخصیت ضداجتماعی بسازد.

 

از دیدگاه دین زرتشتی، خشم یکی از بزرگترین گناهان است زیرا خود سرمنشا بسیاری از اشتباه‌ها و خطاهای دیگر می‌گردد. چنانکه خواندیم، گاتهای اشوزرتشت کهن‌ترین ماخذ دینی- الهی- اخلاقی است که خشم و خشونت را نکوهش می‌کند. در همین کتاب، یکی از دلایل مهم انگیزش اشوزرتشت برای پیامبری و راهبری جهان و جهانیان، نجات آفرینش و روان جهان از پلیدی‌هایی چون خشم(اَاِشم) و چپاول و زور و گستاخی و تجاوزی که احاطه‌اش کرده‌اند، عنوان شده است.(هات 29 بند1)

 

همچنین ویژگی‌ بنیادین یک فرد، برای جایگاه پیامبری و راهبری مردمان، همان است که اشا در پاسخ به آن پرسش گاهانی که«یک فرد مناسب برای هدایت و نجات جهان از بدی‌ها و ستم‌ها چه کسی است؟» می‌گوید:

 

” (آن سردار) برای جهان بیدادگر و ستم‌پیشه نیست(بلکه) بی‌آزار است…”(هات 29 بند 3)

 

در ایران باستان، خشم به همراهی چندین صفت پلید دیگر، در صف دیوانی قرار دارند که آلوده کننده‌ی روح و روان انسان‌اند. دیو خشم یکی از بزرگترین دیوان و پرچم‌دار سپاه بدی و اهریمنی است بطوریکه دیگر سپاهیان پلشتی، در سایه‌سار پرچم خشم پناه برده و به سوی او می‌شتابند تا به یاری او، هستی مردم را فنا کنند.(هات 30 بند 6)

 

در گاتها، آلوده ساختن جهان به خشم و نفرت، از ویژگی‌های بزرگِ پیروان بدی و ناراستی و گسترانندگان دروغ چون کرپان‌ها و کاوی‌ها و اوسیخش است آنگونه که جهانی را به ناله درمی‌آورند به جای آنکه پناه و آرامش را در پرتو اشا بیفزایند.(هات 44 بند 20)

 

گاتها می‌گوید در هر دوران و هر ملتی، نفرت و خشم گرفتن، رفتارِ کج‌باوران(دوژوَرِناایش) است نسبت به ارجمندان(رَجیش) چرا که نفس‌شان مدام در کشمکش است و نمی‌توانند با دیوان درون خویش مبارزه کرده و بر آنها چیره شوند.(هات 53 بند 9)

 

و چه بسا، نتیجه‌ی این نفرت و خشم، سرانجام به خود گسترانندگانشان برخواهد گشت و همه‌ی آن آزارها، موجب می‌گردد تا به واسطه‌ی نفرت، خودشان از زندگی نیک دور بمانند.(هات 46 بند 8)

 

درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد     نهال دشمنی بر کن که رنج بی‌شمار آرد(حافظ)

 

در اوستا،خشم بزرگترین رقیب و دشمن ایزد سروش است و سروش بزرگترین شکست‌دهنده‌ی خشم و خشونت. سروش یگانه دلاور مینوی است که در برابر خشم خونین اسلحه می‌ایستد و روح و روان آدمی را نجات می‌دهد.

 

“بشود که تو ای سروش مقدس زیبا بالا در هر دو جهان، برای هر دو جهان به ما پناه خویش ببخشی… در برابر تبه‌کار ِ ناپاک در مقابل خشمِ ناپاک، در برابر لشکریان ناپاکان که درفشِ خونین برافرازند در برابر دیوِ خشمِ نابکار …”(یسنا 57 کرده‌ی 10)

 

در این نوشتار دینی-زرتشتی باستان، هیچ دیوی شریرتر و ناپاک‌تر از خشم نیست. در کتاب بندهش در بخش«درباره‌ی بدکرداری اهریمن و دیوان» آمده است:

 

” ترومددیو، آن است که تَرمنشی آفرید. میهوخت‌دیو، دروجِ بدگُمانی است. رَشک‌دیو، دروجِ کینه‌توزی و بدچشمی است. ایشان، هم‌افرازان خشم‌دیو اَند. چنین گوید که «خشم را هفت زور باشد که آفریدگان را بِدان نابود کند. کیان و یَلان، به زمانه‌ی خویش، از آن هفت زور، شش زور را از میان بردند، یکی بماند.» آن‌جای که میهوخت رسد، رَشک میهمان شود. آن‌جای که رشک میهمان است، خَشم بُنِه فرود افگند. آن‌جای که خشم بُنِه دارد، بسیار آفریده را نابود کند و بس ویرانی کند. همه بدی را بر آفریدگانِ هرمزد، خشم بیش آفرید. آن کیان و یلان از بدکُنِشی خشم، بیشتر نابود گشته‌اند.چنین گوید که «خشمِ خونین درفش» زیرا همه‌ی (داغ و) درفش را، او بیش کُند.”

 

در مینوی خرد در پرسش و پاسخ یکم، درباره‌ی پلیدی خشم آمده که:” خشمگینی مکن؛ چه مرد هنگامی که خشم گیرد، کارهای نیک و نماز و پرستش یزدان، فراموشش شود و هر گونه گناه و بِزه به اندیشه‌اش اُفتد تا نشستنِ خشم. خشم برابرِ اهرمن شمرده شده است.”

 

در پرسش 38‌ام همین کتاب که درباره‌ی شایسته‌ترین نیرو پرسیده شده است، چنین پاسخ داده شده که:” به نیرو، کسی شایسته‌تر است که چون او را خشم گیرد، بتواند خشم را بنشانَد و گناه نکند و خویشتن را آرام گردانَد.” و در جای دیگری از همین کتاب اشاره می‌شود که رفت و آمد اهریمن با خشمگینان(مردمان خشمگین) بیشتراست!

 

دیوی که به واسطه‌ی اهمیت پرهیز از تاثیر بَدَش، شش بار در گاتها نیز نام برده شده است و هماورد مِینَویِ نیکش یعنی سروش بزرگ نیز، بارها در همین کتاب نام برده شده و از سوی اشوزرتشت برای رسیدن به آرمان نهایی، به یاری طلب شده است.(هات 33 بند 5 – هات 43 بند 12)

 

در یسنای 57 نوید داده شده است که یاری خواستن از ایزد سروش( شنوایی و فرمانبرداری از فرمان پروردگار) موجب درهم شکستن نیرو و توان دیو خشم خونین اسلحه می‌شود. یگانه راه رهایی هر انسان از این دیو درونی، پناه جستن به دامان سروش است یعنی افزایش توان شنیداری و تامل و اندیشیدن در گفتار ایزدی. این کار، ناخودآگاه موجب می‌گردد تا آتش خشم درون فرونشیند و با گذشت زمان از هیجان درون کاسته شود و شهریاریِ نیرویِ اندیشه(دیرزمان) بر نیروی احساس ناگهانی(کوتاه‌زمان)، افزون گردد.

 

چنانکه در نوشته‌ی پهلویِ« چکیده اندرز پوریوتکیشان» می‌خوانیم: “آز را با خرسندی، خشم را با سروش، رشک را با نیک‌چشمی، نیاز را با قناعت، دشمنی را با آشتی و دروغ را با راستی بِزنید(=برانید-از خود دور کنید).

 

در اندرزنامه‌ی انوشه‌روان آذرباد ماراسپندان، افزون بر آنکه باید از بدچشمی و خودخواهی و دشمنی با نیکان و خشمگینی و آزوری و غیبت و دروغزنی، سخت پرهیز کرد، باید از همراهی و همنشینی با مرد خشمین(آنکه خشمگین می‌شود) نیز دوری جُست.

 

در سخنان بخت‌آفرید و آذرباد زردشتان نیز آمده که:”رامش پذیرفتن بهتر است و بازداشتن خشم، و خوردن خشم(=کنترل کردن) بهتر است و نه سوگند(خوردن).”

 

«فرخی سیستانی» خشم را آغازگر و گستراننده‌ی ناامنی و ستم می‌داند که گاه عدالت را نابود می‌کند: چون با یاران خشم کنی جانِ پدر                              بر من ریزی تو خشمِ یارانِ دگر

 

بزرگمهر حکیم نیز در یادگار خود می‌گوید که خشم، دُش(=بد)پادشاتر و ناسپاس‌تر است(بند 34) و برای انسان پسندیده‌تر می‌داند که خشم را زیر بردباری، سخت نگه دارد.(بند140)

 

قدرتش بر خشمِ سختِ خویش، می‌بینم روان

 

                                        مرد باید، کو به خشمِ سختِ خود قادر شود(منوچهری دامغانی)

 

«افلاطون» باور دارد که شایستگی انسان، در توانایی کنترل خشم اوست: “نیرومندترین مردم آن است که خشم خویش نگه دارد.”

 

«الهی قمشه‌ای» علت را معرفی می‌کند:” خشم از جهل سرچشمه می‌گیرد، هروقت آدم خشمگین می‌شود بخاطر اینست که یک چیزی هست که باید بداند، ولی نمی‌داند.”

 

 «آلجر» آن را ابزاری برای پوشاندن کاستی‌ها و ضعف‌های انسان می‌داند:” مردمان، غالبا نقص دلیل خویش را با خشم می‌‌پوشانند.” و «لقمان حکیم» چاره‌ی آن را در صبوری و شکیبایی و سنجیدگی برخاسته از اندیشه می‌داند:” به هنگاه خشم شکیبا باش و سخن سنجیده بگو.” و راه مبارزه با آن بدی، نیکی‌ورزی است: “شر با شر خاموش نمی‌شود، چنان که آتش با آتش، بلکه شر را خیر فرو می‌نشاند و آتش را آب.”(لقمان)

 

“نگذارید تا خشم تمامی وجود شما را فرا گیرد یا شما را بیازارد و یا به شما آسیب رساند. خشم فقط انرژی شما را گرفته و مانع از عشق و محبت نسبت به دیگران می‌گردد.”(لئوبوسکالیا)

 

پس چه بهتر است برای رهایی از خشم، پیش از زمانی که می‌خواهد افسار روح و روانمان را به دست گیرد، اندکی به خود و نیروی اندیشه‌مان زمان داده و با خود زمزمه کنیم:

 

“سراُشهِ. اشیِهِ. تَخمَهِ. تَنومانترهِ. دَرشی- درَاُش. آهوایریِهِ. خشنَ اُثرَه. یسناایچَ. وَهماایچَ. خشنَاُثراایچَ. فرَسَستَ یَ اِچَ.

 

“سروشِ مقدسِ دلیرِ فرمانبردارِ اسلحه‌ی قوی آزنده‌ی اهورایی را خشنود می‌سازیم.”(بخشی از اوستای سروش‌واژ)

 

یاری‌نامه:

 

-بندهش/ فرنبغ دادگی، گزارنده:مهرداد بهار،تهران:توس، چاپ دوم، پاییز 1380.

 

– شما عظیم‌تر از آنی هستید که می‌اندیشید، مسعود لعلی، نشر بهار سبز، چاپ دهم، تهران 1382.

 

-گاتها، سروده‌های اندیشه‌براگیز اشوزرتشت، برگردان موبد فیروز آذرگشسب، به کوشش کانون دانشجویان زرتشتی.

 

-متن‌های پهلوی، گردآوریده‌ی جاماسب جی دستور منوچهر جی جاماسب آسانا، پژوهش سعید عریان،سازمان میراث فرهنگی کشور، تهران، 1382.

 

-مینوی خرد، ترجمه‌ی احمد تفضلی،به کوشش ژاله آموزگار، نشر توس، تهران 1379.

 

-هزار سخن، چکیده‌ی سخنان بزرگان و اندیشمندان، به اهتمام محمدرضا جعفری‌نیا، قم: نسیم کوثر 1390.

 

-یشت‌ها؛ گزارش پورداوود، ج یکم، به کوشش دکتر بهرام فره‌وشی، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ سوم.

 

http://fa.wikiquote.org/wiki/

 

بیایید قدر جوانی‌مان را بدانیم

بیایید قدر جوانی‌مان را بدانیم

موبدیار دکتر راشین جهانگیری  

۲۷ خرداد ۱۳۹۱

” می‌ستایم جوان نیک‌اندیشِ، نیک‌گفتارِ، نیک کردارِ، نیک‌وجدانِ(نیک دینِ)، پاکِ سرآمدی پاکی را، جوانِ راستگویِ پاکِ سرآمدِ پاکی را.” (بخشی از اوستای گاه اَئیوی‌سروثرِم)

 

به گواه بسیاری از یادگارهای شفاهی و اندک آثار مکتوب باقی مانده از روزگاران بسیار کهن این سرزمین، مردمان ایرانی، زندگی را به عنوان یک داشته‌ی بسیار باارزش شناخته و  باور داشتند که با خلق شدن زندگان و موجودات زنده، بویژه انسان در این گیهان، معنا و مفهوم آفرینش کامل شده است. به باور ایشان، برای باقی ماندن بر این کره‌ی خاکی، آرزوی زندگانی دراز داشتن به تنهایی کافی و شایسته نبوده، بلکه زندگی و تلاش‌های همه آفریدگان،بخصوص کوشش‌های خردمندانه و سازنده‌ی انسان، لازمه‌ی حرکت پیشرونده‌‌ی رو به راستیِ همه‌‌ی آفرینش بوده است.

 

این مردمان پس از شناخت پدیده‌ای بسیار بزرگ و ژرف که براستی افتخار کشف و معرفی آن، شایسته‌ی ایرانیان باستان است، نامی ارزشمند بر آن نهادند. «زروانهه اکرنهه» یا «زمان بی‌کران»؛ پدیده‌ی خجسته‌ی نوبه‌نو، بی‌بازگشت و بی‌کرانه‌ای(از نخست تا پایان آفرینش)بود که در دوران پیش از اشوزرتشت و به دلیل نبود آموزش‌های اهورایی او، نقشی خدایی یافت و در کنار خدایان بزرگی چون میثره(مهر)، بسیار مورد توجه و احترام قرار گرفت.

 

این بزرگی، البته نه به اندازه‌ی شوکت و کبریای خداوندی بلکه در مقام آفریده‌ای بسیار نیک و ستوده شده‌ی او و در ردیف ایزدان نیک آفریده شده‌اش، در دوران‌ پس از اشوزرتشت نیز تداوم یافت که نشان از تاثیر شگرف این پدیده در زندگی انسان‌ها داشت. زندگی هر موجود زنده هم، به این شوند، که بخشی از این آفریده‌ی خداوندی است، بارها و بارها بیشتر منزلت و شکوه یافت تا آنجاکه صرف زمان زندگی به امور بی‌اهمیت و هدر دادن عمر،در فرهنگ ایرانی بسیار نکوهش شد.

 

چنین است که به باور ما ایرانیان، زندگی نخستین موهبت خداوندی است که به هر زنده‌ای بویژه انسان بخشیده می‌شود تا محل رشد، نمو، بلوغ جسمی و فکری، نوآوری، سودرسانی و پیشرفت جهان و نیکی ورزیدن و بهبود احوال دیگر آفریدگان گردد. در این بازه‌ی زمانی، جوانی یا ایام شباب و برنایی، دوران زرین زندگی هر آدمی است. همانگونه که در آغاز نوشتار، در اوستای گاه ائیوی‌سروثرم(شامگاه) خواندیم، واژه‌ی جوان برداشتی مستقیم از واژه‌ی اوستایی «یَوَن»(yavan) است که در اوستای بار معنایی گسترده‌ای دارد و بیشتر از آن دلیری و توانایی و برنایی برداشت می‌شود که با صفاتی مانند نیک‌اندیشی، نیک‌گفتاری، نیک کرداری، نیک وجدانی، راستگویی و پاکی کامل می‌گردد. دلیری، توانمندی‌های جسمانی، قدرت ریسک‌پذیری بالا و… ویژگی‌های ذاتی انسان در این دوران است اما صفات مکمل نامبرده شده در اوستا، شایستگی‌ها و بایستگی‌های اکتسابی یک جوان است.

 

در بخشی از اوستای آتش نیایش، آرزوی هر نیایشگر از فروغ مینوی مزدا، بدست آوردن رامش و روزی بسیار، زندگانی دراز، پارسایی کامل، خوش زبانی و دین آگاهی و …و داشتن فرزندان برومند، زیرک، نگهبان کشور، انجمن‌آرا، بالیده، نیک‌کردار، رهاننده از سختی‌ها و هوشیار است تا که خانه، دِه، شهر و کشور و سرفرازی‌های میهن را پیشرفت دهند.

 

این خواسته‌ی بزرگ هر زرتشتی است تا با داشتن جوانانی برومند و اندیشمند و آگاه، هازمان خود را به سرفرازی برسانند. دانایی و برنایی دو نیروی مکمل همند و نبود یکی، نشان از نقصان دیگری دارد.

 

در اندرزنامه‌ی موبد آذرباد ماراسپندان در آغاز چنین آمده است که، آذرباد را فرزند تنی نبود و چون به خواست پروردگار و یاری خواستن از او، فرزندی یافت، نام او را زرتشت نهاد و گفت «برخیز پسرِ من، تا ترا فرهنگ بیاموزم» و اینچنین اندرزنامه‌ای را برای فرزندش زرتشت و دیگر فرزندان این مرز و بوم به یادگار نهاد که در بندهایی از آن چنین آمده است:

 

” زن و فرزند خویش را جدا از فرهنگ مَهِل(نگذار)، که تُرا تیمار و رنج گران بَرنرسد، تا پشیمان نشوی.”

 

” و اگر تُرا فرزندی باشد، به کودکی به دبیرستان دِه، چه(زیرا) دبیری چشم‌روشنی است.”

 

براستی ایرانیان از دیرباز قدر و منزلت جوانی را دانسته و همواره در تلاش بودند تا اهمیت این دوران زرین زندگی هر شخص، فراموش نشده و تباه نگردد. امروز همه‌ی هازمان‌ها و ملت‌ها باور دارند که چرخ‌های گردنده‌ی دانش، اقتصاد، فناوری و در یک سخن چرخ‌های پیشرفت هر کشور و ملتی در دستان پر‌توان و وجدان آگاه و اندیشه‌های روشن و بارور و آراسته به دانشِ جوانانش نهفته است.

 

در مقام و منزلت جوانی بسیاری از ادیبان و دانشمندان ایرانی و غیرایرانی سخن گفته اند. گوته در این‌باره می‌گوید:” جوانی منزلی است که مابین مسافت کودکی و پیری واقع شده است و ایام سلطنت و کامیابی زندگی در آنجا می‌گذرد.”

بهار عمر، جوانی‌ست مغتنم دارش

 که این بهار، ز پی، محنتِ خزان دارد(امین میرهادی)

به پیری قدرِ شب‌های جوانی می‌‌شود ظاهر

 سپیدی‌های کاغذ می‌کند روشن، سیاهی را (مایل دهلوی)

 

گاه جوانی تنها مایه‌ی غرور و کبر انسانی می‌گردد و او تنها به داشتنش می‌نازد غافل از آنکه، شباب کوتاه است و در حال گذر و نازیدن به آن اشتباهی بزرگ:

تازه جوانی ز سرِ نیشخند

 گفت به پیری که کمانت به چند؟

پیر بخندید و بگفت ای جوان

 چرخ تو را نیز کُنَد چون کمان (عبدالعظیم خان‌قریب)

 

و پاسخ آن جوان مغرور به برنایی را “مکتبی” چنین می‌دهد:

خمیده پشت از آن دارند پیران جهان‌دیده

 که اندر خاک می‌جویند ایام جوانی را

 

براستی جوانی، چونان گوهری ارزنده است که پیکرتراش آفرینش، به هر زنده‌ای می‌بخشد و صد افسوس که آدمی گاه به داشتنش مغرور گشته اما قدر این گوهر را پس از فقدانش گرامی می‌دارد و در غم از دست دادنش، باقی عمر را افسوس می‌خورد:

افسوس که نامه‌ی جوانی طی شد

 وان تازه بهار زندگانی طی شد

وان مرغِ طرب که نام او بود شباب

 فریاد ندانم که کِی آمد، کِی شد؟(حکیم عمر خیام)

جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را

کنون با بار پیری آرزومندم که برگردم

به دنبال جوانی، کوره راهِ زندگانی را(شهریار)

 

کسایی مروزی نیز چنین می‌سراید:

دریغ فرِ جوانی، دریغ عمری لطیف

دریغ صورت نیکو، دریغ حسنِ جمال

کجا شد آن‌همه خوبی؟ کجا شد آن‌همه عشق

کجا شد آن‌همه نیرو، کجا شد آن‌همه حال؟

 

حکیم فردوسی توسی، درمان  درد از دست دادن جوانی را، کسب دانش دانسته و اندرز می‌دهد که یگانه کیمیای جوان ساختن پیران، چراغ دانش و خرد است:

پَرستَنده باشی و جوینده راه

به فرمان‌ها، ژرف کردن نگاه

توانا بُوَد هر که دانا بُوَد

 ز دانش دلِ پیر، بُرنا بُوَد

 

یا وقتی که می‌سراید:

به دانش بود نیک فرجامِ تو

 به مینو دهد چرخ آرام تو

 

و ادیب پیشاوری آن را کامل می‌سازد:

چنان چون‌ که تن زنده گردد به جان

 به دانش فروزند جان و روان

 

 بزرگمهر حکیم نیز اندرز می‌دهد که:

” بهترین کارها این است که در جوانی دانش‌ اندوزی و در پیری بکار بندی.”

 

 تبادل دانش و آگاهی و جویایی خرد و بینش، یگانه پُلی خواهد بود میان دوران برنایی و کهن‌سالی که خجسته پیوند میان نیا و فرزندان را فراهم می‌سازد. هازمانی پیروز میدان و عرصه‌ی پیشرفت است که بداند گسست میان پیران جهان‌دیده؛ که گرمی و سردی روزگار مویشان را سپید کرده است، با جوانان جویای نام و جای، پاشنه‌ی آشیل و چشمان اسفندیار در پیکره‌ی اوست و پاسداشت حیات یک ملت در پیوست فکری و روحی میان قشر جوان و کهن‌سال او نهفته است.

 

یاری‌نامه:

– خرده اوستا، برگردان از دین دبیره، به کوشش استاد رشید شهمردان.

-شاهنامه‌ی حکیم ابوالقاسم فردوسی، مقدمه و شرح حال از محمد علی فروغی، سازمان انتشارات جاویدان، چاپخانه‌ی علمی،چاپ دهم، 1377.

– فرهنگ واژه‌های اوستا، ج سوم، احسان بهرامی، ویرایش فریدون جنیدی، نشر بلخ، 1369.

-متن‌های پهلوی، جاماسب جی دستور منوچهر جی…، پژوهش سعید عریان،سازمان میراث فرهنگی کشور، تهران 1382.

– هزار سخن،چکیده‌ی سخنان بزرگان و اندیشمندان، به اهتمام محمدرضا جعفری‌نیا،انتشارات نسیم کوثر، چاپ دوم، قم، 1390.

http://fa.wikiquote.org/wiki

با غیرت، برای نیکی بکوشیم!

با غیرت، برای نیکی بکوشیم!

موبدیار دکتر راشین جهانگیری  

۲۰ خرداد ۱۳۹۱

“ما اندیشه نیک، گفتار نیک و کردار نیک را که در این‌جا و جاهای دیگر به عمل آورده شده و به عمل آورده خواهد شد، بزرگ می‌شماریم، چنانکه ما(خود) با غیرت برای نیکی می‌کوشیم.”

(هفتن‌یشت بزرگ، کرده‌ی یکم(یسنای 35)، بند دوم

 

چنانکه در نوشتار پیش با نگاهی دین‌مدارانه و به یاری نوشتارهای باستانی و تازه‌تر، به تفصیل در خصوص نیکی و مینوی سازنده‌ و افزاینده‌ی هستی پرداختیم، دریافتیم که نیکی؛ این کوتاه‌واژه‌ی پُر مفهوم، با گستره‌ی شناختی-درکی- کرداری بسیار گسترده، یکی از کلیدواژه‌ها و موضوعات بنیادین حکمی- فلسفی- اخلاقی در دین زرتشتی، بویژه در گاتهای اشوزرتشت است. فروزه‌ای الهی که همواره رویاروی مینوی بد یا کاهنده قرار گرفته و این تقابل را دو ثمره است، زندگی و نازندگی. بویژه در گاتهای اشوزرتشت و نوشتارهای دینی ایران باستان مانند اوستا و دوره‌های متاخر مانند مینوی خرد و نوشتارهای پهلوی چون اندرز بزرگمهر و … همواره پافشاری بر آن است که سه پاس انسان یعنی، اندیشه و گفت و کردارش تنها به مینوی نیک آراسته شده و از نیروی افزاینده‌اش بهره‌مند گردد و یگانه راه شناخت مینوی نیک از بد، همان یگانه راه جهان یعنی اشا یا راستی است.

 

خیر، احسان، کَرَم، جود و بخشش، خدمت، رادی، جوانمردی، راستکرداری، پرهیزگاری و ده‌ها و صدها مفهوم انسانی- اخلاقی دیگر همه در ظرف واژه‌ی نیکی گنجیده‌اند که پس از شناخت نگاه پیامبرانه‌ی اشوزرتشت و نگاه‌های اخلاقی برگرفته شده از پیام او در نوشتارهای دینی دیگر گذشتگانمان که در بخش نخست این گفتار آورده شد، زمان آن فرا رسیده است تا بدانیم دیگر بزرگان ادب و حکمت و اخلاق و معرفت این دیار، چگونه نگاهی به این دریای بزرگ منش انسانی، انداخته و درباره‌ی آن چه سراییده‌اند.

 

در اثر ماندگار و همیشه جاویدان شاهنامه، از زبان سخن‌سرای بزرگ ایران؛ فردوسی حکیم در باب نیکی و بدی و اثر و جایگاه و ارزش هر یک چنین می‌خوانیم:

 

نباشد همی نیک و بَد پایدار              همان بِه که نیکی بُوَد یادگار

دراز است دستِ فلک بر بدی            همه نیکویی کن اگر بخردی

چو نیکی کنی، نیکی آید بَرَت            بدی را بدی باشد اندر خورَت

چو نیکی نمایدت گِیهان‌خُدای             تو با هر کسی نیز، نیکی نمای

مکن بد، که بینی به فرجام،             بد ز بد گردد اندر جهان نام، بد

به نیکی بباید تن آراستن                که نیکی نشاید ز کس خواستن

وگر بد کنی، جز بدی نَدرَوی            شبی در جهان شادمان نَغنَوی

 

“تو نیكی می كن و در دجله انداز” نیز تمثیل معروفی است، برگرفته از سروده‌های سعدی كه در پایان مثنویاتش آمده است و نشان از آن دارد که سرانجام نیکی و بدی بر صاحبان آن باز خواهد گشت و این همان پاداش الهی است که در کتاب‌های آسمانی نوید داده می‌شود:

 

تو نیكویی كن و در دجله انداز

كه ایزد در بیابانت دهد باز

كه پیش از ما چو ما بسیار بودند

كه نیك اندیش و بدكردار بودند

بدی كردند و نیكی با تن خویش

تو نیكو كار باش و بد میندیش(کلیات سعدی)

 

داستان این مثل مشهور را ابوالمعالی كیكاووس‌ بن‌ وُشمگیر در “قابوس‌نامه” چنین می‌آورد:

« در روزگار متوكل، “فتح”؛فرزند خوانده‌ی او، می‌خواست شنا بیاموزد، اما در حین آموزش در دجله گم شد، پس از هفت روز او را سالم یافتند و به گمان آن كه گرسنه است، آب و غذا برایش بردند. اما اظهار سیری كرد و گفت: هر روز بیست نان بر طبقی نهاده، بر روی آب می‌رسید و از آن سیر می‌شدم، بر هر نانی هم نوشته بود:” محمد بن الحسین الاسكاف”. متوكل فوراً برای یافتن فرد مزبور جایزه‌ای مقرر كرد. سرانجام او را یافتند و دلیل كارش را پرسیدند. او نیز چنین گفت:” یك سال است كه نان در آب می‌افكنم، زیرا شنیده‌ام: نیكی كن و به رود انداز كه روزی بر دهد.” متوكل نیز گفت: ” اكنون ثمره‌ی آن نیكی یافتی.” سپس پنج روستا را در اطراف بغداد به او بخشید.»

 

اوحدی مراغه‌ای در كتاب “جام جم” می‌نویسد که اثر نیکی حتا اگر در چاه نیز افکنده شود به صاحب نیکی باز می‌گردد:

 

نیكی كن ای پسر تو، كه نیكی به روزگار

 

سوی تو بازگردد، اگر در چَه افكنی

 

مَثَل “نیکی، ره به صاحب خانه‌ی خود می‌برد” نیز در همین مضمون است.(کتاب جامع‌التمثیل- اثر حبله‌رودی)

و در همان جا می‌خوانیم:

نیكی كنی، به جای تو نیكی كنند باز

ور بد كنی، به جای تو از بد، بتر كنند

 

از زبان سعدی نیز، داستان كوری را می‌شنویم كه به واسطه نیكی در حق فردی ندار، بینایی‌اش را باز می‌یابد:

« فرد مغروری در به روی سائل می‌بندد. سائل دل شكسته در كنجی نشسته، نابینایی بر او می‌گذرد و از حالش خبر می‌گیرد و سائل را به خانه برده، می‌نوازد و بر اثر این خدمت، بینایی‌اش را باز می‌یابد، ماجرای بازیافتن بینایی‌اش در شهر پراكنده می‌شود و به گوش مرد مغرور می‌رسد و از مرد بینا شده، می‌پرسد: چگونه چنین شد؟ پاسخ می‌شنود:

به روی من این در كسی كرد باز

كه كردی تو بر روی وی در فراز»

 

آن گاه سعدی چنین هشدار می‌دهد:

 

الا گر طلبكار اهل دلی

 

ز خدمت مكن یك زمان غافلی

خورش ده به گنجشك و كبك و حَـمام

كه یك روزت افتد هُمایی به دام

 

حافظ شیرین‌گفتار نیز در خصوص نیکی کردن چنین سفارش می‌نماید:

 

شُكر آن را كه دگر باز رسیدی به بهار

بیخ نیكی بنشان و ره تحقیق بجوی

 

سفارش به نیکی ورزیدن، اندرزی است جاودانه در سروده‌های بیشتر سرایندگان این دیار چنانکه می‌توان چنین ادعا کرد که کمتر سخن‌سرایی در این باره سخن نگفته باشد:

 

یكی با سگی نیكویی گم نكرد

كجا گم شود خیر با نیكمرد؟(سعدی)

كَرَم كن چنان كِت بر آید ز دست

جهانبان در خیر بر كس نَبَست(بوستان سعدی)

 

انبیا تو را گفتند نیك باش و نیكی كن

تا كه نیكویی بینی از اماثل(=برتران و بزرگان) و اقران

(ملک‌الشعرائ بهار)

 

پروین اعتصامی نیز چنین می‌سراید :

خون یتیم دركشی و خواهی

باغ بهشت و سایه طوبا را

نیكی چه كرده‌ایم كه تا روزی

نیكو دهند مزد عمل ما را

دانش آموز و تخم نیكی كار

تا دهد میوه‌های خوبت بار

 

این سرود‌ها، همه بر بازگشت نتیجه و اثر نیكوكاری بر فرد نیكوكار پافشاری دارند. چنانکه دیگر بار در بوستان سعدی می‌خوانیم: « فردی صحرای محشر را در خواب می‌بیند، چون مس گداخته و مردم در خروش. در آن میان شخصی را خفته در زیر سایه‌ی درختی می یابد و از او می‌پرسد: شفیع تو در وصول به این مقام كه بوده است؟ پاسخ می‌شنود: این از اثر دعای خیر نیكبختی است كه روزی در سایه ی باغ من آرمیده بود!

سیف فرغانی نیز هم‌صدا با سعدی، دعای نیكوكاران را نگهبان آدمی و باعث دفع حوادث ناگوار می‌داند:

 

نیكویی كن كه نیكوكاران به دعا

از حـوادث نگاهبـان تـوانـد

 

نیکی بر هر کس، حتا جانوران، او را سپاسگزار می‌سازد. در حكایتی از بوستان می‌خوانیم: گوسفندی در پی جوانی دوان بود. كسی بر جوان ایراد كرد و گفت: این ریسمان است كه گوسفند را به دنبال تو می‌كشاند. جوان بی‌درنگ، ریسمان باز كرد و گوسفند باز هم در پی جوان روانه شد:

 

نه این ریسمان می‌برد با مَنَش

كه احسان، كمندی است بر گردنش

به لطفی كه دیده‌ست پیل دَمان

نیارد همی حمله بر پیلبان

بَدان را نوازش كن، ای نیك‌مرد

كه سگ پاس دارد، چو نان تو خَورد

 

حكایت معروف انوشیروان با پیرمرد گردوكار نیز مشهور است: « وقتی انوشیروان دهقان پیری را می‌بیند كه در حال كاشتن گردو است، پس او را شماتت می‌كند كه عمر تو طی شده چرا هنوز آزمندی؟ دهقان بی درنگ پاسخ می‌دهد:” كِشتند و خوردیم، كاریم و خورند”. انوشیروان پاداشی در خور به او می‌دهد. دهقان می‌گوید:” كدام نهال است كه به این زودی به نتیجه برسد. ببین كه چگونه در مدت كوتاهی ثمرش را دیدم.” انوشیروان دو برابر آنچه داده بود به او زر می‌بخشد!

 

“نیکی کردن در اندیشه و گفتار و کردار” بهترین داد و دهش پروردگار به آدمی است چرا که این امکان را برای او فراهم آورده است تا نبوغ انسانی و خلاقیت ویژه خود را در سودرسانی به دیگران نمایان سازد و زندگی انسان بر این کُره‌ی گردان، یگانه فرصتی است که به او بخشیده می‌‌شود تا بذر نیکی بکارد و پاداش بِدرَوَد:

زمان، غنی‌ترنی گنجینه است. پس مراقب باشید آن را به نیکی و با خرد به‌کار گیرید. روزی که دست برادری را نگرفته‌اید یا باری از دوش کسی در راه دشوار زندگی نگرفته‌اید، بی‌تردید روزی از دست رفته است.”(جی. پی. واسوانی)

 

یاری‌نامه:

-بوستان سعدی.

– شاهنامه‌ی فردوسی.

– شما عظیم‌تر از آنی هستید که می‌اندیشید، مسعود لعلی، نشر بهار سبز، چاپ دهم، تهران 1382.

-گاتها، سروده‌های اندیشه‌براگیز اشوزرتشت، برگردان موبد فیروز آذرگشسب، به کوشش کانون دانشجویان زرتشتی.

-گلستان سعدی.

-متن‌های پهلوی، گردآوریده‌ی جاماسب جی دستور منوچهر جی جاماسب آسانا، پژوهش سعید عریان،سازمان میراث فرهنگی کشور، تهران، 1382.

-مینوی خرد، ترجمه‌ی احمد تفضلی،به کوشش ژاله آموزگار، نشر توس، تهران 1379.

-هزار سخن، چکیده‌ی سخنان بزرگان و اندیشمندان، به اهتمام محمدرضا جعفری‌نیا، قم: نسیم کوثر 1390.

-یشت‌ها؛ گزارش پورداوود، به کوشش دکتر بهرام فره‌وشی، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ سوم.

گفتار بزرگان، اندر ستایش خرد

گفتار بزرگان، اندر ستایش خرد      

 

موبدیار دکتر راشین جهانگیری  

 

۰۶ خرداد ۱۳۹۱

 

“بهزاد فرخ پیروز راست‌گفتارِ فرزانه، سخن گفت: که من آزموده‌ام که خرد بهترین است. هر چیز مربوط به مینو و کُنشِ گیتی، بر پایه‌ی خرد مقدر شده است. پُرخرد همیشه به آسایش و دُش‌خرد همیشه به‌ رنج است…

 

زیرا آزموده‌ام، بردن(=دفع کردن) هر بد(ی) از همه‌ی آفریدگان، از خرد(و همچنین) فراخی یاری (نیز) از خرد است. زیرا مرد را به موقعیت بزرگ، خرد راهنمایی می‌کند و (او را) از شگفت‌ترین(امور) خرد کامل می‌رهاند.”(بخشی از اندرز بهزاد فرخ پیروز)

 

 

 

در گاتها؛ سخنان اهورایی اشوزرتشت پیامبر، خرد مینویِ جهان‌آفرین از آنِ اهورامزداست(هات 31 بند 9)و نافریفتنی است(هات 43 بند 6) و آنگاه که درباره‌ی آفرینش انسان سخن به میان می‌آید، خرد، بخششی از سوی مزدا معرفی می‌گردد که از منش(= مننگها)آفریننده‌ی هستی به ما داده شده است تا در کنار دیگر ویژگی‌های اهوراداده‌، بتوانیم کیش دلخواه خویش را، برگزینیم:

 

 

 

” ای مزدا! آنگاه که در آغاز از برای ما جسم‌ها و روان‌ها آفریدی و از منش خویش خرد (بخشیدی) آنگاه که به تن، جان دادی، آنگاه که نیروی کار کردن و همچنین سخنان رهبری‌کننده (بخشیدی) خواستی تا هر کس کیش دلخواه را پذیرد.”(هات 31 بند 11)

 

 

 

در اوستای “ستایش یکتا خداوند” می‌خوانیم:

 

 

 

” ستایش و نیاش خدای نیک‌کرداری را که از همه‌ی آفریدگان گیتی، آدمی را با بخشیدن نیروی سخن‌گویی و سخنوری(فَه گویایه) و قدرت فهم و گیرایی(گُرویه)، بر دیگر آفریدگان شهریاری بخشید تا با بدکاران پیکار کند و بر انان چیره گردد.”

 

 

 

 در ادامه‌ی همین اوستا آمده است که تنها آدمی را شش نیروی درونی و خداداده‌است که باید در پارسایی و پرهیزگاری‌شان همواره بکوشد؛ شش نیرو به نام‌های کُنِشن(کردار) و گُوِشن(گفتار) و مَنِشن (اندیشه)و ویر(یاد) و هوش و خرد.

 

 

 

 اما چنانکه در اندرز بهزاد فرخ پیروز آمده است، دُش خردی یا به کار بستن خرد در راه بد، مایه‌ی رنج است برای دُش خردان، در گاتها نیز، دُش‌خردی ابزاری پلید است در دست گرهما و کاوی‌ها و شهریاران ستمکار برای به دام انداختن پیامبر و پیروان اشا و فرمان راندن بر آنان(هات 32 بند 14) و (هات 48 بند 10) در حالیکه همین ابزار اهریمنی، مایه‌ی تباهی زندگی خودشان خواهد بود.(هات 32 بند 13)

 

 

 

 به اندازه‌ای دُش‌خردی و نابخردی انسان ناپسند است كه سخن‌سرایان پیوسته اندرز می‌دهند که انسان بی‌خرد همیشه در بند است و  اسیر اندیشه‌های جاهلانه خود:

 

 

 

بی‌خـــــــرد گرچه رهـــــا باشد، در بـــــند بُوَد     

 

 باخرد گرچه بُوَد بسته، چنان دان كه رهاست(ناصرخسرو)


 

کسی کو خرد را ندارد به پیش                             

 

 

 دلش گردد از کرده‌ی خویش ریش…

 

ازویی به هر دو سرا ارجمند                                    

 

 

 گسسته خرد پای دارد به بند(فردوسی)

 

 

 

فردوسی بزرگ؛ سخن‌سرای بی‌همتای پارسی‌گو، سروده‌های جاودانه‌ی شاهنامه را با معرفی پروردگار آغاز می‌کند اما زیبایی و شگفتی کار در این است که فردوسی نیز، پیوند انسان با خدای خود و شناخت هر چه بهتر او را، در شناخت خرد و نیروی نامیرای دانایی و خردمندی در وجود آدمی می‌داند و اینچنین است که لب به ستودن این نخستین آفرینش خداوندی می‌گشاید:

 

 

 

کنون ای خردمند ارجِ خرد

بدین جایگه گفتن اندر خورد

 

 

 

بگو تا چه داری بیار از خرد

که گوش نیوشنده زو بر خورد

 

 

 

خرد برتر از هرچه ایزدت داد

ستایش خرد را به از راه داد

 

 

 

خرد افسر شهریاران بُوَد 

خرد زیور نامداران بُوَد

 

 

 

ازو شادمانی وزو مردمی‌ست 

ازویت فزونی، وزویت کمی است…

 

 

 

خرد جسم و جانست چون بنگری 

تو بی‌جسم شادان جهان نسپری

 

 

 

نخست آفرینش، خرد را شناس

نگهبان جانست و آنِ سه پاس

 

 

 

سه پاس تو گوش است و چشم و زبان

کزین سه رسد نیک و بد بی‌گمان…

 

 

 

همیشه خرد را تو دستور دار 

بدو جانت از ناسزا دور دار…

 

 

 

آیا زیباتر از این سخنان می‌توان در ستودن و شناساندن خرد و دیگر اجزای وجودی آدمی سخن راند؟

 

 

 

ناصرخسرو بلخی،شاعر توانای زبان دری واندیشمند گشاده‌زبان سده‌ی پنجم هجری، نیز یکی از سخن‌سرایان پارسی‌گوی است كه به مانند گذشتگان اندیشمند و فرزانه‌ی خود، خرد و اندیشه را در خدمت اخلاق نهاده است، به‌گونه‌ای که همیشه فراخواندن به اندیشه و گفتار و کردار نیک را می‌‌توان در سروده‌هایش یافت.

 

 

 

می‌توان آسوده خاطر بود که سخنان ورجاوند گاتها و دانش دین و اخلاق ایران باستان در دل گفتارها و سخنان، گویندگان اندیشمندی چون فردوسی بزرگ و ناصر خسرو و مانند ایشان، برجای مانده است چنانکه اینان نیز شناخت پروردگار را در شناخت خرد و بهره‌وری از آن می‌دانند و خرد را گوهری ویژه معرفی می‌کنند که آفریننده تنها به آدمی بخشیده است تا بپرسد و بازجوید که: “از کجا آمده‌ام آمدنم بهر چه بود؟        به کجا می‌روم آخر ننمایی وطنم؟” و دریابد که نیایش برِ کردگار اگر از راه خرد و دانش و آگاهی انجام پذیرد، شایسته وجود انسانی است:

 

 

 

     بیاموز اگر پارســا بود خــــواهی 

مكن دیو را جان خویش، آشیانه

 

 

 

     به دانش گرای و در این روز پیری 

برون افكن از سر خمــار شبانه

 

 

 

     خدای از تو طاعت به دانش پذیرد 

مبر پیش او طاعت جاهلانه(ناصر خسرو)

 

 

 

این بزرگان دانش و ادب، خرد را نخستین آفرینش پروردگار و انسان را آخرین جز از مراحل آفرینش او می‌شناسند و شایسته می‌دانند که آدمی دوباره به نخستین آفرینش پروردگار یعنی خرد، باورمند گردد تا پیروز باشد:

 

 

 

      خرد آغاز جهان بود و تو انجام جهان

بازگرد از سر انجام بِدان نیك آغاز(ناصر خسرو)

 

 

 

ناصر خسرو در اشعار خود اندرز می‌دهد كه شایستگی انسان در خرد و قدرت اندیشیدن وی نهفته است و خرد را مایه‌ی بزرگی و شکوه انسانی و رسایی سخن و اندیشه و مایه‌ی جان و نهاد انسان دانسته و باورمند است که  هر انسانی بواسطه‌ی خردش زنده است:

 

 

 

       كشتی خرد است دست در وی زن 

تا غرقه نـگردی اندرین دنیا

 

 

 

       دل زخرد گشـــــت پُر زِ نــــور مرا 

  سَر ز خرد گشت بی‌خمار مرا

 

 

 

       سنگ سیه بودم از قیاس و خــرد

  كرد چنــــــین دُرِ شهوار مرا

 

 

 

 او باور دارد، به دین هم باید از مسیر خرد راه جست و دین‌شناختی را بر شانه‌ی خرد باید نشاند:

 

 

 

     برسرمن تاج دین نهاد،  خــــرد

دین هنری كــــرد و بُرد، بار مـــــرا

 

 

 

     راه سوی دینت نماید، خــــــــرد

از پس دین رو ،كه مبارك عصاست

 

 

 

و می‌داند که قامت انسان شایسته است که با زیبایی خرد و حکمت آراسته گردد نه با آذین‌های ظاهری و گذرا:

 

 

 

     بفزای قامت خرد و حكمت                                                  مفزای طول پیراهن و پهنا

 

 

 

پس زنهار می‌دهد که خرد را پست و زبون نشمریم زیرا، خوار شمردن خرد، خوار شمردن خود انسان است:

 

 

 

     تو، به پیش خرد از آن خواری

  كه خرد پیشت ای پسر خوار است

 

 

 

     مرد خرد را به علـم یاری دِه

كه خرد عــلم را خریدار است

 

 

 

  در ستایش توانایی خرد و خردمندان سعدی سخن‌سرای بزرگ خطه‌ی فارس هم چنین گفته است:

 

 

 

مُلک از خردمندان جمال گیرد و دین از پرهیزگاران کمال یابد.

 

 

 

پادشاهان به صحبت خردمندان محتاج‌ترند  تا خردمندان به قدرت پادشاهان.

 

 

 

چنانکه در قابوسنامه نیز آمده است :” خردمند باشید تا توانگر باشید.”

 

 

 

پس هر بامداد با خویشتن خویش زمزمه می‌کنیم که راه رسایی در راستی و رسیدن به خوشبختی حقیقی، پُرخردی است نه دُش‌خردی:

 

 

 

   درخت تو گر بار دانش بگیرد

به زیر آوری چرخ نیلوفری را(ناصرخسرو)            

 

 

 

 

یاری‌نامه(به ترتیب حروف الفبا):

 

– خرده اوستا، برگردان از دین دبیره، به کوشش استاد رشید شهمردان.

 

– دیوان اشعارناصرخسرو قبادیانی،به اهتمام سید نصرالله تقوی، تهران، 1380.

 

-شاهنامه‌ی حکیم ابوالقاسم فردوسی، مقدمه و شرح حال از محمد علی فروغی، سازمان انتشارات جاویدان، چاپخانه‌ی علمی،چاپ دهم، 1377.

 

– فرهنگ واژه‌های اوستا، ج یکم، احسان بهرامی، ویرایش فریدون جنیدی، نشر بلخ، 1369.

 

– گاتها، سرودهای اندیشه‌برانگیز اشوزرتشت، برگردان موبد فیروز آذرگشسب، به کوشش کانون دانشجویان زرتشتی.

 

-متن‌های پهلوی، جاماسب جی دستور منوچهر جی…، پژوهش سعید عریان،سازمان میراث فرهنگی کشور، تهران 1382.

 

– هزار سخن،چکیده‌ی سخنان بزرگان و اندیشمندان، به اهتمام محمدرضا جعفری‌نیا،انتشارات نسیم کوثر، چاپ دوم، قم، 1390.

 

 

گاتها یک متن زنده تاریخی است

گاتها یک متن زنده تاریخی است

مهربان افسرکشمیری  

۳۰ آبان ۱۳۹۰

موبد پدرام سروش پور، پسین یکشنبه 29 آبان ماه در نشستهای فرهنگی بنیاد جمشید سخنرانی نمود. وی در سخنانش به تاریخچه اوستا، علم اوستاشناسی، گاتها و جایگاه آن در کنار اوستا اشاره نمود.

 

از کجا آمد؟

 

وی در ابتدا به تاریخچه اوستا پرداخت: « در زمان گشتاسب شاه بر 12000 هزار پوست گاو نوشته شد و نسخه ای از آن در گنج شاهی در سمرقند و نسخه ای دیگر در دژنبشته در فارس نگهداری می شد، در حمله اسکندر به ایران نسخه ای که در دژنبشته نگهداری می شد سوزانده شد و نسخه دیگر نیز به دستور اسکندر به یونان برده شد و بعد از رفتن اوستا به یونان بود که دید یونانیها نسبت و فلسفه و جهان بینی تغییر کرد و به نگاه جهانی تبدیل شد، در تاریخ تطبیقی ادیان نیز می توان ردپای این دانش تطبیقی را دید، بعد از آن در زمان بلاش اشکانی بار دیگر اوستا جمع آوری شد که یک سوم کل اوستا بود. همچنین در زمان اردشیر بابکان موبد تنسر اوستا را جمع آوری کرد، شاپور اول و شاپور دوم نیز در این مورد کارهایی کردند، شاپور دوم سره از ناسره اوستا را جدا کرد و در اثبات این مورد از آزمایش«ور» با موفقیت بیرون آمد. سپس در دوران ساسانی 21 نسک اوستا را به سه گروه تقسیم کردند: گاسانیک، هاتک مانثریک، داتیک همچنین به نظر می رسد در دوران ساسانیان خط دین دبیره که کاملترین خط شناخته شده جهان است ابداع شد که شامل تمام حالات آوایی و اصوات مختلف می باشد. اتفاق دیگری که در دوران ساسانی افتاد به آتش کشیده شدن کتابخانه جندی شاپور بود که سبب شد قسمت اعظمی از کتابهای فلسفی و علمی ایرانیان از میان برود.»

 

اوستاشناسی چگونه آغاز شد؟

 

موبد سروشپور سپس به تاریخچه اوستاشناسی در اروپا اشاره کرد: «شخصی به نام هافمن نسخه ای از اوستا را که در قرن 10 میلادی بازنویسی شده بود دید، سپس در قرن 16 میلادی طی دو دوره مطالعات اوستاشناسی آغاز شد و راه اروپاییان برای بازشناسی اوستا به هند باز شد، یکی از این سیاحان که به هند میرود می نویسد: دین زرتشت هنوز زنده است و پیروانی دارد بعد از آن هم سیاحان متعددی به هند سفر کردند و به اوستا و زند اشاره کردند.

 

توماس هایدر می گوید برای شناخت درست یک دین می بایست به منابع درست درونی آن دین مراجعه کرد یک سیاح اروپایی نسخه ای از وندیداد را پیدا می کند و چون به خط آن آشنایی نداشته و نمی تواسته آن را بخواند آن را به دانشگاه آکسفورد می برد، علت اینکه در آن روزگار کسی به زبان و خط اوستایی آشنایی نداشته آن بوده است که موبدان زبان اوستایی را به افراد غریبه آموزش نمی دادند.

 

بعد از آن نوبت به «انکتیل دوپرون» می رسد وی به نسخه ای از اوستا و وندیداد برمی خورد و در یک مناظره مذهبی که بین موبدان هندی در جریان بود زیرکانه از موبد داراب کرمانی جانبداری می کند و بدین وسیله اعتماد وی را به خود جلب می کند و موبد داراب نیز خط و زبان اوستایی را به وی می آموزد، سپس دوپرون سراغ وندیداد می رود و آن را ترجمه کرده، نسخه ای را در اختیار کتابخانه فرانسه می گذارد، ترجمه ای نیز از زند اوستا ارائه می کند.

 

ولی انگلیسیها و دانشگاه آکسفورد بیکار نمی مانند، بگونه ای که ویلیام جونز به مقابله با آنکتیل دوپرون می پردازد، البته جونز در برداشت از اوستا خطا می کند چون بجای اوستا بعنوان کتاب زرتشتیان به دساتیر بیشتر توجه داشته در این مرحله است که نگاه به فرهنگ ایرانی در اروپا صورتی دیگر به خود می گیرد و بعدها در تحقیقات مشخص می شود که دین دبیره متعلق به دوره ساسانی نیست و مربوط به دورانهای قبلتر می شود»

 

پیشرفت اوستاشناسی

 

وی سپس به پیشرفت اوستاشناسی در غرب اشاره کرد: « در قرن 19 میلادی تحقیقات در مورد اوستا وارد مرحله تازه ای می شود و محققی بنام بورنوف دستور زبان تطبیقی را ارائه می دهد وی به کار آنکتیل دوپرون دو ایراد می گیرد یکی اینکه دوپرون در ترجمه اش از زبان سانسکریت که به زبان اوستایی خیلی نزدیک است و همدوره است و مشابهت های واژگانی و دستوری دارد استفاده نکرده و دیگری اینکه احتمالا خود موبدان هندی بطور دقیق به زبان اوستایی آشنایی نداشتند. سپس بورنوف از روی نسخه موبد نیروسنگ در قرن 12 ترجمه ای را ارائه می دهد، پس از آن محققان دیگری نیز نظیر دارمستتر و اشپیگل نیز به ترجمه اوستا می پردازند، «گلدنر» نیز با توجه به اصول زبانشناسی و زند اوستا مبادرت به ترجمه اوستا می کند.»

 

سروشپور کتابی با عنوان «اوستا» از مجموعه «از ایران چه می دانم» نوشته «دکتر محمد تقی راشد محصل» را برای مطالعه و کسب اطلاعات بیشتر به باشندگان توصیه می کند و سپس به بخشهای مختلف اوستا اشاره می کند: «بر اساس دینکرد از 21 نسک اوستای ساسانی 4/1 آن به دست ما رسیده قسمتهای مذهبی و ادعیه ها و نیایشهای اوستا که مقدس بوده حفظ شده ولی شوربختانه قسمتهای فلسفی، فرهنگی، پزشکی و علمی را در تاراج کتابسوزی ها از دست دادیم و رشته فلسفه در ایران گسسته شد»

 

جایگاه گاتها

 

هموند پیشین انجمن موبدان در ادامه سخنانش به این نکته اشاره کرد که 17 های گاتها در دل 72 کرده یسنا بگونه ماهرانه ای جای گرفته است و در مورد شناسایی ادبیات اوستا گفت: «ادبیات اوستایی بر دو گونه است یکی کهن و دیگری متأخر بارتولومه و گلدنر نیز بر این باورند که سرایش اوستا دو گونه است، گاتها بر اساس ادبیات کهن سروده شده و بخشهای دیگر اوستا بعدها سروده شد و بر این اساس سراینده 17 های گاتها شخص دیگریست و بدین گونه مرز اوستا و گاتها دقیقا مشخص می شود.

 

البته مشخصه بارز دیگر گاتها «شعر هجایی»است یعنی هر قسمت هجا و وزن مشخص و معینی دارد و این مشخصه گاتها دلیلی بر محفوظ ماندن آن است با توجه به این نکات اوستا از گاتها کاملا قابل تفکیک است، نکته دیگری که در مورد گاتها حائز اهمیت است مفاهیم آن است، مفاهیم گاتهایی پیام ممتازی برای بشریت به ارمغان می آورد، گاتها زبانی فلسفی دارد و دارای پیچیدگی های خاص خودش است که مردم دوران اشوزرتشت آن را درک می کردند»

 

گاتها زنده است

 

بحث بعدی در مورد ترجمه های گوناگون گاتها مربوط بود که سروش پور اینگونه به آن پرداخت: «گاتها رمزگونه است و می توان ترجمه های گوناگونی از آن ارائه داد، محققی در این زمینه می گوید گاتها یکی از متون زنده تاریخ است و در ترجمه های آن نوعی اختلاف دلربا دیده می شود، دکتر بابک عالیخانی به ترجمه«مشرقی» گاتها اعتقاد دارد و می گوید شرقیها دقیقتر می توانند گاتها را درک کند و مفاهیم آن را بفهمند.شادروان موبد فیروز آذرگشسب نیز می گوید: غربیها بسیاری از واژگان را اشتباه برداشت کرده اند و از واژگان برداشت سطحی داشتند و با نگاهی خشک گاتها را ترجمه کردند»

 

تک تک انسانها می فهمند

 

موبد سروشپور سپس اشاره ای گذرا به مفاهیم موجود در گاتها داشت: « گاتها به عنوان یک کتاب آسمانی دارای یک پیوستگی منطقی و خردمندانه بین سخن و عمل است، اشوزرتشت در گاتها خداوند را اهورامزدا نامید که دارای دو بعد اشا و وهومن است، پیامبر آریایی پایه آموزشهای خود را نیز بر اساس اندیشه و قوه فکر بنیاد نهاد و فرمود تک تک انسانها می بایست با تکیه بر وهومن خود به مزدا برسند و بر این باور است که دین را تک تک انسانها با تکیه به اندیشه خود باید بفهمند و درک کنند، راستی آن زمان ارزش واقعی خود را پیدا می کند که فلسفه آن به درستی شناخته شود و مردم با تکیه بر شناخت خود از راستی بدان عمل کنند و نه صرفا به خاطر گفته موبد یا روحانی دین.

 

به دلیل این باور است که در جامعه زرتشتی با تفکرات ایدئولوژیک برخورد نمی کنیم، تفکراتی که شخصی فکر کند و دیگران نیز بدون تفکر صرفا آن را اجرا می کنند، نکته حائز اهمیت دیگر در مورد گاتها این است که حکم، شریعت و دستور دینی ندارد و هر کسی در چهارچوب و اصول انسانی و با توجه به اندیشه و خرد و وجدان خود می بایست بایدها و نبایدها را تعریف کند.»

 

اوستا چه طور؟

 

در ادامه این نشست اهمیت اوستا مورد توجه قرار گرفت: « یسنا و اوستا بسیار ارزشمند و قابل احترام است زیرا حاصل تفکر و اندیشه پدران و مادران و نیاکان ماست و سطح دانش آنها را می رساند، ایرانیان از دیرباز خدایان نیک را ستایش می کردند و از آنها در برابر خدایان بد یاری می جستند و به همین دلیل است که پدران ما همواره داده ها و آفریده های نیک اهورامزدا را می ستودند مانند آب، گیاه، آتش و سایر داده های نیک خداوند، همچنین ایرانیان داده های مینوی نظیر عدل و داد، توانگری و مهر را نیز می ستودند.

 

بنابراین یکی از ویژگیهای بارز ایرانیان نگاه زیبا به طبیعت و ارزشگذاری به محیط زیست بوده است، محققی در این زمینه می گوید ملتی می تواند بهتر به شناخت خداوند برسد که این مسیر را طی کند و با توجه به آفریده های خدا به ذات وجودی خداوند پی ببرد.»

 

فیلتر گاتها

 

این روحانی زرتشتی در ادامه از روحانیون نیز گفت: « روحانی و روحانیگرایی مربوط به دوران پیامبر نبوده و قبل از اشوزرتشت هم وجود داشته است، اتفاقا اشوزرتشت در مقابل روحانیونی که آن زمان از اعتقادات و باورهای مردم استفاده ابزاری می کردند و به کرپانها و اوسیجها مشهور بودند ایستاد و نکته حائز اهمیت آنست که یکسری از آئینها و مراسم مذهبی پیش از اشوزرتشت از فیلتر گاتها عبور کرد و به شیوه ای نو دوباره زنده شد و در یسنا متبلور گردید، در واقع یسنا اوستای جدیدتری است و شامل مناسک مذهبی پیش از زرتشت است ولی تفکرات گاتهایی در آن جریان دارد. این فیلتر گاتهایی برای ستایش خدایان پیش از اشوزرتشت طبقه بندی خاصی قائل می شود که در رأس آن اهورامزدا وجود دارد و سپس امشاسپندان و ایزدان قرار دارند.»

 

راه راستی کدام است؟

 

موبد پدرام سروشپور در بخش پایانی سخنانش به شرح مختصر 72 کرده یسنا پرداخت و گفت: در بندهای 1-8 یسنا اهورامزدا، امشاسپندان و ایزدان مورد ستایش قرار گرفته اند و به آخرین بند از کرده 72 یسنا اشاره کرد که می گوید: « راه در جهان یکیست و آن راه راستی است» و مفهوم آن اینست که پدران و نیاکان ما به ما می آموزند که پیرو راستی و اشا باشیم نه صرفا سخنی که یک موبد یا روحانی و یا حتی پیامبر گفته است.

 

سِپَنتا مِینیو (پویایی ِ آفرینش)

سِپَنتا مِینیو (پویایی ِ آفرینش)

فرهنگ مهر  

۱۳ اسفند ۱۳۸۹

 

سِپَنتا به چم (معنی) افزاینده و دهنده است. این واژه در زبان پهلوی اَب.هیوز نیک (۳) است. برخی سِپَنتا را به مقدس ترجمه کرده اند و اگر واژه مقدس معنای مورد نظر در دین زرتشتی را برساند، به آن ایرادی نخواهد بود. در سنت زرتشتی سِپَنتا مِینیو دو اندیشه را می رساند: یکی اندیشه وابستگی به خداوند هر آن چه که از خدا، با خدا، و در راه خداست؛ دیگری اندیشه فراوانی، رشد و سلامتی است (۴). در معنای نخست سِپَنتا مِینیو کمال و خوبی خدایی را در جهان برونی، و در معنای دوم، کمال نیکویی بخشندگی خدایی را در آفرینش- جهان درونی آشکار می سازد. سِپَنتا مِینیو نشانگر دهشمندی اهورامزدا است. نشاًت همه خوبی ها از اهورامزدا است و هر چه داده اهورامزدا است، نیکوست. ماده داده اهورامزدا و مقدس است ، و این تفاوت عمده ای است میان  سنت زرتشتی  و ادیانی که ماده را به  خودی خود  پلید و غیرمقدس می دانند ،وجود دارد.

 

سِپَنتا مِینیو و آفرینش

 

در زبان همگانی، هر تولید و اختراعی، آفرینش (خلق) است. در عرف، ساختن بمب ئیدروژنی  ویران کننده، همان اندازه اختراع است که  پدید آوردن نیروگاه اتمی سازنده  انرژی سودمند  به شکل الکتریسیته،  هر دو خلاقیت و نوآوری است.  درعرف مادی، سازندگی یا ویرانگری در تشخیص خلاقیت اثری ندارد، ولی در دین زرتشتی تنها سازندگی، آفرینش است.

 

درزبان زرتشتی؛ نو آوریِ ِ ویرانگر را اَنگِرَه مِینیو و نوآوریِ سازنده را سِپَنتا مِینیو می خوانند.

 

سِپَنتا مِینیو به چم “اندیشه” یا “روان” است. در گفته های گات ها “اندیشه” و “روان” به گونه ای ناگسستنی در هم آمیخته اند. ستیز با سِپَنتا مِینیو، در اندیشه، گفتار و کردار همکاری با اَنگِرَه مِینیو (روان یا اندیشه بد و ویرانگر) است. روان و اندیشه بد همان اهریمن است.  بد اندیش،  بد گفتار و بدکردار چون در راستای اَنگِرَه مِینیو  گام برمی دارد، هم کار اهورامزدا نبوده بلکه دشمن خداست. چنین فردی بر خلاف قانون پیشرفت ( اَشا ) در کار است.

 

در ادیان و فلسفه های گوناگون اصلاحات همانندی مانند شیطان و ابلیس (۵) با تعبیرهای متفاوت به کار می رود که ممکن است باعث اشتباه شود. از این رو در گفتگوی آفرینش در هر دینی باید به معنا و محتوای واژه ها توجه داشت. مفهوم آفرینش در  دین زرتشت با دیگر دین ها،  تفاوت های زیادی دارد و  هر گفتگویی در باره آن،  نیاز به پژوهش درباره آغاز، محتوی و ساختار آن در ارتباط با زمان و فضاست.

 

در ادیان ابراهیمی خداوند، جهان را از “هیچ” (۶) آفریده است.در تورات آمده است که خدا گفت: ” روشنایی شود و روشنایی  شد” (۷).

 

خدا گفت: “زمین نباتات برویاند،  علفی که تخم بیاورد  و درخت میوه ای که  موافق جنس خود میوه آورد  که تخمش در آن باشد بر روی زمین، و چنین شد” (۸).

 

خدا  گفت: ” زمین جانوران  را موافق  جنس های آن ها بیرون آورد،  بهایم و حشرات و حیوانات زمین  به جنس های آن چنین شد” (۹).

 

در قرآن آمده است که: ” خدا آسمان و زمین را برای غرض محقق و حکمتی بزرگ آفریده … (۱۰).  خدا انسان را از آب نطفه بیافرید… (۱۱)،  و چهارپایانی را برای انتفاع نوع  بشر خلقت کرد… (۱۲) و اسب و اشتر و حمار را برای سواری و تحمل، مسخر شما گردانید و چیز دیگری هم که شما هنوز نمی دانید برای شما آفرید… (۱۳).

 

به این ترتیب در مذهب های ابراهیمی، خداوند جهان و موجودات را از هیچ آفرید و همچنین خداوند همه چیز را آفرید: خوب و بد، فرشته و ابلیس، زندگی و مرگ …. به علاوه خداوند همه چیز را در مدت معین ( شش روز)  خلق کرد و روز هفتم به استراحت نشست.

 

در سنت زرتشتی، خلقت از “هیچ ” مردود است و همچنین خداوند تنها خوبی را آفریده است.  بدی ساخته و داده خدا نیست و چون خلقت  همیشه با خدا  و در خدا بوده است مدت  برای خلقت ذکر نشده است.  و خداوند هم که بی کران  و کامل است، نیازی به استراحت ندارد. اصولا مفاهیم کار و استراحت ناظر به جهان محدود و آدمیان غیر کامل است و درباره اهورامزدا  کاربردی ندارد. فلسفه های زرتشتی، همیشه به نظر آفرینش از “هیچ”، و آفرینش در مدت  شش روز، ناباوری نشان داده اند.

 

فرخ مردان از فلاسفه های زرتشتی، نویسندۀ کتاب پهلوی “شکند گما نیک ویجار” که به فارسی زیر نام “گزارش گمان شکن” چاپ شده است (۱۴). با اشاره به نظریۀ ابراهیمی خلقت می پرسد: “اگر خداوند تنها با اراده و یک فرمان، زمین و آسمان و جهان را از هیچ خلق کرد، درنگ شش روزه او برای چه بود؟” “اگر خورشید را در روز چهارم (چهارشنبه) آفرید حساب سه شبانه روز قبل از آن چگونه صورت گرفت؟” انجام کار با یک فرمان، فرمان دهنده را خسته نمی کند تا نیازی به یک روز استراحت داشته باشد.  فرخ مردان، بیان خلقت در شش روز  و استراحت یک روز را،  در خور بزرگی خدای بیکران که دهندگی و آفرینش در ذات اوست، نمی داند.

 

همچنین فرخ مردان توصیف شکل زمین پیش از آفرینش، و آفرینش از “هیچ” را مورد سئوال قرار داده می پرسد: ” اگر پیش از آفرینش، زمین بی شکل و تهی و تاریک بود، پس باید بی کران بوده باشد؛ پس این پرسش پیش می آید که: “خارج از زمین ( با توجه به بی شکلی زمین ) چه بوده است؟ ” ” اگر زمین محدود بود، می باید شکلی می داشته است و اگر شکل داشت، نامحدود نمی توانست باشد و از “هیچ” نمی تواند بوجود آمده باشد.”

 

در همان کتاب فرخ مردان، داستان آدم و حوا را آن گونه که در کتاب مقدس مذهب های ابراهیمی آمده، مورد تردید قرار داده می پرسد که: “آیا این داستان، همه دانایی و همه توانایی خداوند را نفی نمی کند؟” فرخ مردان چنین استدلال می کند: “اگر خداوند می دانست که آدم و حوا از دستور او سر پیچی می کنند، چرا آنان را آفرید؟” “اگر می دانست که آنان چنین رفتار خواهند کرد با وجود این، آنان را آفرید، خشم گرفتن ایشان و تنبه کردنشان با عدل الهی مطابقت ندارد.”  فرخ مردان قصه آدم و حوا و اخراج آنان را از بهشت با خرد، و با تعریفی که از صفات و توانایی های خداوند شده، سازگار نمی بیند و آن ها را مخالف عدل و داد خدایی می داند.” (۱۵)

 

آفرینش در سنت زرتشتی ، دهشمندی و سازندگی  اهورامزدا است  و از این رو شاید  ” نشآت “  به آن نزدیک تر باشد تا “خلقت”، هر چند نشآت هم نیست.

 

خداوند جهان و موجودات را شکل داده است. پیش از این گفتیم که واژه هایی که آفرینندگی اهورامزدا را در “گات ها” نشان می دهند داتار به چم “دهنده”، و تشا به چم “شکل دهنده و سازنده” است. اهورامزدا از هستی خود جهان و آفرینندگان را ساخت. آفرینش همیشه با اهورامزدا و در سِپَنتا مِینیو نماد آفرینش بوده است و طبق قانون “اشا” در کار است. ازلی و ابدی است. خود “اشا” هم که قانون آفرینش را نشان می دهد و ویژگی اهورامزدا است، ازلی، ابدی و غیر قابل تغییر است.

 

کهن بودن آفرینش ، نخستین تفاوت دین زرتشتی  با دین های ابراهیمی در زمینه آفرینش است.

 

دومین تفاوت این است که خدای اشو زرتشت، آفریننده بدی و ابلیس نیست (۱۶).اهورامزدا تنها خوبی ها را آفریده است و سِپَنتا مِینیو خود تجسم همه خوبی ها در این جهان است. از همین رو اهورامزدا خشم نمی کند، انتقام نمی گیرد و ویران نمی کند. او آن چنان والایی و شکوهی دارد که این گونه بازتاب ها در آستانش راه ندارد. در دین زرتشتی،  خشم و ویرانگری کار آن هایی است که با گزینش راه نادرست در زندگی،  بر علیه “سِپَنتا مِینیو” اقدام می کنند. این بدی، خشم، دروغ، ویرانگری را اَنگِرَه مِینیو می خوانند.

 

سومین تفاوت این است که در دین زرتشتی اهورامزدا نیازی ندارد، اهورامزدا گوهر رسایی و کمال است. در دین زرتشتی، پرسش این که چرا خداوند جهان آدمیان را خلق کرده مطرح نمی شود. خلق کردن در ذات خداوند است، خلقت آدمی هم جزیی از خلقت کلی است و محتاج خاص نمی باشد. در درون این کارگاه بزرگ آفرینش، در جریان این پویایی و جنبش ناایستا آدمی وظیفۀ ویژه ای دارد. او به عنوان همکار اهورامزدا باید در پیشرفت جهان و آفرینش، کار و کوشش کند. اهورامزدا با کمال خود، نیازی به این هم کاری ندارد ولی این هم کاری ضامن خوشبختی آدمی است. از این رو، طبق توصیفی که از اهورامزدا در “گات ها” شده است، خداوند آرمانی ندارد. ولی آفرینش خداوند با توجه به آزادی که به آدمی در گزینش راه زندگیش داده،  آرمان دارد و آدمی هم  باید  آرمان داشته باشد.  “گات ها” این آرمان را که همان راه درست زیستن و رسیدن به خوشبختی باشد، نشان می دهد.

 

چهارمین تفاوت این است که پیدایش (آفرینش) آدمی در فراگرد کلی و پیش رونده آفرینش بوده و هست و از این رو تکامل جزء آفرینش است. در نوشته های دینی پس از “گات ها” ( سده ها پس از اشو زرتشت)، فلسفه های زرتشتی چیزهایی درباره آفرینش گفته اند  که برخی از نویسندگان آینده کوشیده اند بین آن ها و مذهب های ابراهیمی که جهت سیاسی نفوذ دارند، سازگاری و یک نواختی ایجاد کنند. یکی از آن ها نسبت دادن شش گهنبار به شش مرحله ای آفرینش است.در سنت زرتشتی برگزاری هفت جشن بزرگ از دیر زمان برقرار بوده است. این هفت جشن به اهورامزدا و شش امشاسپندان ویژگی داشته است. شش جشن که به شش امشاسپندان منسوب بوده است به نام “گاهنبار” خوانده می شود و جشن های کشاورزی است،  و گویا پیش از  اشو زرتشت هم برگزار می شده است. این شش جشن در بزرگداشت شش امشاسپندان است که هر یک پاسدار یکی از آفریدگان چون: آسمان، آب، زمین، گیاه، حیوان و انسان می باشند. گاهنبارها با آفرینش های شش روزه ادیان ابراهیمی شباهتی ندارند و بنابراین گمان این که در دین اشو زرتشت خداوند، جهان و موجودات را در شش مرحله در درازای یک سال آفریده،  نادرست است (۱۷). زمان این گهنبارها که با فصل ها هم آهنگ است در کشور استرالیا یا نیوزیلند که زمان فصل ها با اروپا و آمریکا و خاورمیانه تفاوت دارد، فرق می کند. هم چنین مقایسه “مشی” و “مشیانه” (دو گیاهی که، بنا به گفته اوستای جدید که پس از “گات ها” آمده، از زمین روییدند و هر یک درخت تنومندی شدند و سپس یکی تبدیل به مرد و دیگری تبدیل به زن شد) با آدم و حوا در دین های ابراهیمی، قیاس مع الفارق است. به ویژه آن که “مشی” و “مشیانه” فریب “مار” را نخوردند و از بهشت بیرون نرفتند.  هم چنین داستان گول زدن مرد توسط زن در بهشت  در مذاهب ابراهیمی،  در “گات ها” مشابه ای ندارد. داستان مربوط به کیومرس در این زمینه، از مقوله دیگری است که در باره آن سخن خواهیم گفت.

 

پیدایش جهان

 

همان گونه که گفتیم آفرینش همیشه با اهورامزدا بوده است و همانند اهورامزدا کهن (قدیم) است. همان گونه که پیش از این گفتم جهان در اندیشۀ “اهورامزدا” یعنی در “وهیشتامن”. زاییده شد، در وجدان او د َاِ نا شکل گرفت، در پویایی آفرینش، سِپَنتا مِینیو پدیدار شد (تجسم خارجی پیدا کرد) و در راستای داد  راستی (اشا) به حرکت افتاد و به سوی رسایی و تکامل، هَ اُروَتات رهسپار است تا به جاودانگی اَمِرتات برسد.

 

آفرینش، نگاهداری و پیشرفت جهان و روی  مثلثی از وهومن، سِپَنتا مِینیو و اشا  استوار است و اهورامزدا در مرکز آن قرار دارد.

 

ساختار آفرینش در ارتباط با زمان و فضا

 

ساختار آفرینش در ارتباط با  زمان و فضا در مفاهیم چندی آمده اند.  اوستا از ” زَروان اَ کَرَنَهِ”  به چم ( به معنی) زمان بی کران و” ز روان ِ درَغوخداته” به چم بخشی از زمان (زمان محدود) نام می برد، و مورد فضا از “وَنگهوش د ِمانا” به چم فضای خوبی و “دروجاد ِمانا” به چم فضای بدی نام برده است (۱۸). به جز این ها، دو اصطلاح دیگر هم برای قلمرو فضایی به کار رفته است؛ یکی “اَنَغرَه رَاُچه” (۱۹) که مجازاً به چم فضای روشنایی بی کران است، که فضای خرد و خوبی نیز در آن است.  دیگری “ثَ واشا” که در وندیداد آمده است  و به چم فضای محدود  بین زمین و آسمان  است (۲۰).

 

بنا به “گات ها”،اهورامزدا در روشنایی های بی پایان ” اَنَغرَه رَاُچه” (۲۱)، که معرف فضای بیکران یا حالت ” بی فضایی” است، بدون آغاز و انجام، و بدون تغییر برای همیشه  (که معرف زمان بی کران و حالت بی زمانی است)، هستی دارد (۲۲) از این رو زمان و فضای نامحدود (و یا حالت مستقل از زمان و مکان) در اهورامزدا و با اهورامزدا است.

 

محتوای آفرینش

 

“گات ها” از دو جهان نام می برد؛ منهیا (۲۳)  جهان مینوی و اَستونت (۲۴)  جهان مادی. چیزهای مینویی و غیر مادی با واژه مینیاوا (۲۵)  از ریشه من ( اندیشه و منش ) بیان شده اند و چیزهای مادی گئثیا (۲۶)  یعنی گیتایی و دنیایی خوانده می شوند. در اوستای جوان تر چیزهای دیگری دربارۀ ترتیب آفرینش در دو مرحله و تقسیم زمان به سه دوره، و بخش جهان به  هفت کشور آمده است که  ریشه ای در ” گات ها ” ندارند، گو این که برخی از این دیدگاه ها  آمورنده اند و مفاهیم زیبایی را بازگو می کنند.

 

بنا به برخی نوشته های پهلوی (پس از “گات ها”) خداوند جهان را در دو مرحله آفرید. مرحلۀ اول خواوند همه جیز را به صورت اندیشه و غیر ملموس “مِنوک” (۲۷) به وجود آورد و در مرحلۀ دوم آن را صورت مادی ، ملموس و دنیایی “گئیتی” (۲۸) داد. بنابراین عمل آفرینش در بندهش (۲۹) ترکیبی از دو مرحله “دادن یا نشات” (۳۰) و یا “ساختن یا شکل دادن” (۳۱) است  از نظر اشو زرتشت  منوگ و گئیتی  هر دو واقعیت دارند،  ولی “منوگ”  هستی  ابدی دارد  و در حالی که گئیتی تظاهر محدود در زمان و فضا کوتاه و زود گذر است.

 

یک نظر فلسفی که در ایران باستان وجود داشته، آفرینش جهان به صورت مثالی یا “جهان فروهری” (۳۲) بوده است، به این معنی که اهورامزدا نخست جهان مینوی را از گوهر مینوی خود پدید آورد که مثال کاملی از جهان مادی بود. این جهان “مینوی” همان جهان فره وشی،  جهان فروهری یا  جهان فروری است. هستی جهان فروهری  بدون جهان مادی، سه هزار سال بود. در آغاز سه هزارۀ دوم، جهان مادی که تجسم خارجی فروهرها باشند، پدید آمدند.

 

بنا به نوشته های پهلوی زمان به  دوره های گوناگون بخش می شود.  جهان مادی،  پس از دوازده هزار سال “تازه” شده و “تغییر شکل” می دهد.

 

این دوازده هزار سال، به چهار دوره (سیکل) بخش می شود، بخش اول که سه هزار سال باشد همان دوره جهان فروهری است. دوره دوم جهان مادی پدید آمده بدون آن که در آن بدی و اَنگِرَه مِینیو باشد. اهورامزدا با سِپَنتا مِینیو و امشاسپنتا چیزهای نیک و سودمند آفرید، در آغاز سومین دوره اَنگِرَه مِینیو  به آفریده های خوب یورش برد و برایشان ویرانگری و مرگ پدید آورد. در این دوره اَنگِرَه مِینیو   که نادان و دیر انتقال است، تازه متوجه وجود اهورامزدا و خوبی ها شد. در این دوره خوبی و بدی با هم در آمیخته “گوم َ زیسن” و این همان دوره ای است که ما در آن هستیم و در این دوره است که آدمیان باید با سِپَنتا مِینیو هم کاری کنند تا اَنگِرَه مِینیو را شکست دهند. دورۀ چهارم هنگامی آغاز می شود که نیکی و راستی (سِپَنتا مِینیو) بر بدی و دروغ  (اَنگِرَه مِینیو) پیروز شده است و  جهان یک پارچه  نیکویی و داد است. این دوره را نوشدن جهان (فِرَش کرتی) (۳۳) می خوانند.

 

اگر  دوره اول را بدون آغاز بدانیم (زیرا آفرینش همیشه با اهورامزدا بوده است)؛ و اگر شروع مرحلۀ دوم را هم زمان با پیدایش آدم بشناسیم که اهورامزدا او را آزادی گزینش (وَرَِنا) داد که بین خوب و بد، سِپَنتا مِینیو و اَنگِرَه مِینیو  ، یکی را برگزیند و چون گروهی بدی را برگزیدند این حالت در هم آمیختن بدی  بر بدی است که با پیش بینی “گات ها” درست در می آید، به شرط آن که، برای دوره ها سال در نظر نگیریم! آن چه در این بخش جهارم دوره ای از نظر فلسفی اهمیت دارد، آرمان زیستن، و اُمید داشتن به پیروزی سِپَنتا مِینیو بر  اَنگِرَه مِینیو  و هم کاری آدمی با اهورا مزدا است. 

 

از جهت جغرافی، اوستا از هفت کشور گفتگو می کند. در باره حدود هفت کشور به درستی نمی توان نظر داد و یا با قاره های امروزی مقایسه کرد. در یسنا ۳۲ از هفت بوم و سرزمین سخن رفته است که می توان آن ها را اقلیم پنداشت. در بخش های دیگر اوستا به جای هفت بوم، از هفت کشور سخن رفته است که ایران در وسط آن ها قرار گرفته بود و آن ها عبارت بودند از: (۱) زرهی یا از زره؛ در مغرب، (۲) سوهی یا سوت؛ کشوری در مشرق، (۳) فرددفش؛ کشوری در جنوب غربی،  (۴) ویددفش؛  کشوری در  جنوب شرقی،  (۵) ووربرست؛   کشوری در  شمال غربی،  (۶) وورچرست؛کشوری در شمال شرقی، (۷) خونیرس؛ کشور مرکزی ایران. در کتاب دینی برهمنان  هم زمین دارای هفت کشور است  و در کتب اسلامی نیز جهان به هفت اقلیم  تقسیم شده است (۳۴).

 

پیدایش آدمی

 

همان گونه که پیش از این گفته شد، در “گات ها” چیزی در باره کالبد شناسی یا زیست شناسی آدمی گفته نشده است. چون موضوع خلقت انسان در ادیان ابراهیمی با آدم و حوا ارتباط پیدا می کند و آدم و حوا بخش مهمی از آن ادیان را تشکیل می دهد،  ناگزیر پیش از بیان پیداش آدم بر طبق نوشته اوستا،  با اختصار به پیدایش آدم در ادیان ابراهیمی اشاره می کنیم. در تورات آمده است که: “خداوند ِ خدا آدم را از خاک زمین  به سرشت  و در بینی وی، روح حیات دمید و آدم نفس زنده شد.”(۳۵)

 

در قرآن آمده است که: “همانا آدمی را از گل خالص آفریدم پس آن گاه او را نطفه کرده، در جایی استوار قرار دادیم… (۳۶)

 

آن گاه نطفه را علقه، وعلقه را گوشت پاره، و باز آن گوشت را استخوان و سپس بر استخوان ها گوشت پوشاندیم، پس از آن خلقی دیگر انشاء نمودیم. (۳۷) 

 

راجع به ترتیب پیدایش زن و مرد تورات می گوید که: “پس خداوندِ خدا آدم را به صورت خود آفرید (۳۸) ایشان را نر و ماده آفرید. (۳۹) خداوند خدا خوابی گران بر آدمی مستولی گردانید تا به خفت و یکی از دنده هایش را گرفت و گوشت در جایش پر کرد … (۴۰) خداوند خدا آن دنده را که از آدمی گرفته بود، زنی بنا کرد و وی را به نزد آدم آورد …(۴۱) و آدم گفت همان این است استخوانی از استخوان هایم  و گوشتی از گوشتم. از این سبب  نساء نامیده شود  زیرا که از انسان گرفته شده … (۴۲)

 

در “گات ها” چیزی در باره چگونگی پیدایش آدم نیست. “گات ها” تنها می گوید که آدمی دارای تن (تنو) و روان (اروان) است. برای عنصر مادی بدن واژه گئتا و برای استخوان آزدی، و برای کالبد، کِرپا به کار رفته است. درباره روان در “گات ها”، از منش “مَن”، وجدان و اخلاق “دَِا ِنا”، بینش “ب َ ا ُدا” و فرشتۀ اهورایی و راهنمای روان “فَرَوَهَر” سخن گفته است. همچنین “گات ها” از خوارنه (توانایی اهورایی رهبری)، و از خرد “خرَتو” نام برده است.

 

بیشتر سخن “گات ها” در بارۀ اندیشۀ های تواًمان است که از هنگام کودکی در اندیشه و گفتار و کردار آدمی پدیدار  شده، و رفتار آدمی را شکل می دهند. یکی از این دو اندیشۀ سازنده و خوب (سِپَنتا مِینیو)  و دیگری اندیشۀ ویرانگر و اهریمنی (اَنگِرَه مِینیو) است، از برخورد این دو اندیشه (یاروان)، زندگی و نازندگی، روشنایی و ناروشنایی، و به طور کلی هر پدیده با نبودن آن پدیده  (به صورت تِز و آنتی تِز)  خودنمایی می کنند (۴۳) در این باره  پس از این به درازا گفتگو خواهم  کرد.

 

درباره آدم، “گات ها” بیش از این چیزی نمی گوید،  ولی در اوستایی که سده ها پس از “گات ها” نوشته شده، سخن بیشتری درباره پیدایش جهان و آدمیان آمده است که به هر رو با داستان آدم و حوا یکنواختی ندارد. 

 

در اوستا از ” مَشی َ” و “مَشیانه” به عنوان دو  گیاهی که در یک زمان از زمین  روئیدند و سپس تبدیل به انسان  – یکی زن و دیگری مرد –  شدند، سخن رفته است. (۴۴)

 

در اوستا همچنین از آفرینش “کیومرس” به عنوان نخستین انسان فانی یا الگوی انسان فانی و گاو به عنوان نخستین حیوان یا الگوی حیوان و همچنین گیاه سخن رفته است. اهریمن بر علیه کیومرس توطئه کرد تا او را به نیستی بکشاند. سروش اهورایی کیومرس را از خطر آگاهاند، ولی اهریمن کار خود را کرد و کیومرس کشته شد. نطفه های کیومرس توسط خورشید، پاک و نگاهداری و سپس به زمین برگردانده شد. از تخم کیومرس دو گیاه (یک کرفس  دو شاخه) چسبیده از زمین روییده و به زودی درختی تنومند شد. دو شاخه درخت تبدیل به دو انسان، یکی زن و یکی مرد شد، که به نام “مشی َ”  و “مَشیانه” خوانده شده اند. از تنه تنومند درخت، نژادهای گوناگون پدید آمد. در بندهش از کیومرس با عنوان  پدر نژاد “انسان” نام برده شده است.  همچنین در آن کتاب از زنی بدکاره  “جِه” (۴۵) اسم برده شده که کیومرس را فریب می دهد،

 

معلوم نیست که  “جِه” از چه  نژادی است و از کجا پدید می آید!

 

در دو سده اخیر برخی نویسندگان تحت تاثیر مذهب های ابراهیمی (که از لخاط سیاسی نفوذ دارند) کوشش کرده اند که این مَشی و مَشیانه را معادل آدم و حوا معرفی کنند که البته درست نیست.  اگر بخواهیم خود را گرفتار مقایسه کنیم، قصۀ مَشی و مَشیانه از جهتی بیشتر شبیه به نظریه تکامل دروین است. ولی واقعیت این است که هیچکدام از آن ها نیست. کسانی که قصۀ مَشی و مَشیانه را معتبر می شمارند، باید آن را در طبقه ای ویژه به خود بگذارند و در جهان پندار کوشش نکنند که آن را با آدم و حوا یکی بگیرند و  یا با نظریه داروین در یک ردیف بگذارند و  اسطوره مَشی و مَشیانه  متفاوت با هر دوی آن هاست.

 

در شاهنامه فردوسی،از کیومرس به عنوان بنیان گزار دودمان پیشدادی نام برده شده است. و آمده است که پس از او پسرش سیامک به دست  اهریمن کشته شد.

 

بنا به گفته غیر مذهبی بندهش، هم زمان با آفرینش کیومرس، گاو نری هم به عنوان شکل نمونه ای (الگو) از حیوانات آفریده شد. این گاو هم مورد تجاوز اهریمن قرار گرفت و همانند کیومرس دچار آز و گناه، گرسنگی و بیماری شد و مرد. اسپرم های گاو به ماه رفت، پاک شد و به زمین برگشت. ار تخمه های گاو که به زمین پاشیده شد، هفت نوع حیوان و از دست و پای آن پنج نوع غله و دوازده نوع گیاه پزشکی رویید. از بدن مرده کیومرس هم انواع فلزات پدید آمد. داستان آدم و حوا بدون ذکر علت اخراج آدم از بهشت ناتمام خواهد بود، به ویژه آن که اخراج آدم از بهشت، از جهت دین مسیح فوق العاده مهم و ناشی از گناه عظیمی بود که آدم مرتکب شد. بنا به تورات پس از آن که خداوند زن را از استخوان د َنده چپ ساخت و او را نزد آدم آورد، خداوند خدا باغی در عدن در طرف مشرق ایجاد نمود و آدم را که سرشته بود در آن جا گذاشت و خداوند خدا هر درخت خوش نما و خوش خوراک را از زمین رویانید و درخت حیات را در وسط باغ و درخت معرفت نیک و بد را (۴۶) در دور آن رویانید. خداوند خدا آدم را امر فرمود از همه درخت های باغ بی ممانعت بخور… (۴۷) اما از درخت معرفت نیک و بد زنهار نخوری زیرا روزی که از آن خوردی هر آینه خواهی مرد (۴۸) مار که از همه حیوان ها هشیارتر بود به زن گفت: “آیا به راستی خدا گفت که شما نباید از میوه درخت های باغ بخورید؟” زن به مار گفت: “ما می توانیم از درخت هایی که در باغ است بخوریم. ولی خدا گفت که ما نمی توانیم از میوه درختی که در وسط باغ است بخوریم و یا آن را لمس کنیم، والا می میریم.” (۴۹) مار به زن گفت: “اگر از آن میوه بخورید، نخواهید مرد (۵۰) بلکه خدا می داند در روزی که از آن بخورید چشمان شما باز شود و مانند خدا عارف نیک و بد خواهید بود.” (۵۱)- و چون زن بدید که آن درخت برای خوراک نیکوست و به نظر خوش نما و درختی دلپذیر و دانش افزاست، پس از میوه اش گرفته و بخورد (۵۲) و به شوهر خود نیز داد و خورد … (۵۳) آنگاه چشمان هر دو ایشان باز شد و فهمیدند که عریانند، پس برگ های انجیر به هم دوخته، سترها برای خویشتن ساختند (۵۴) و آواز خدا را شنیدند و در هنگام وزیدن نسیم بهار خود را در باغ پنهان کردند (۵۵) و خداوند خدا آدم را ندا در داد و گفت: “کجا هستید؟” (۵۶) و آدم گفت که: “چون آواز تو را در باغ شنیدم ترسان گشتم زیرا که عریانم. پس خود را پنهان کردم.” (۵۷) و خداوند خدا گفت: “که تو را آگاهانید که عریانی؟” “آیا از آن درختی که تو را قدغن کردم که از آن نخوری خوردی؟” (۵۸) به آدم گفت: “چون سخن زوجه ات را شنیدی” خداوند خدا گفت که: “انسان مثل ما شد که عارف نیک و بد گردید –  مبادا که دست خود را دراز کند و از درخت حیات نیز گرفته بخورد و تا ابد زنده بماند.” پس خداوند خدا او را از باغ عدن بیرون کرد.

 

همانطور که اشاره شد در مسیحیت، سقوط و هبوط آدم و گناه اولیه او علت اصلی بدبختی های ابناء بشر بوده و هست، و گناه پدران به دوش فرزندانشان افتاده است.  و عیسی مسیح، برای نجات بشر آمد و با قبول رنج و کشته شدن، بالای صلیب، خواست بشر را نجات دهد.

 

این باورها به کلی با دین اشو زرتشت بیگانه اند. آن ها با پایه های بنیادی دین اشو زرتشت ناسازگارند. زیرا:

 

نخست، “گات ها” در همه جا سفارش می کند؛ خرد خود را به کار برید و بکوشید که عارف به نیک و بد شوید. “گات ها” مردمان را ندا می دهد، دانش معرفت خوب و بد را پیدا کنند، تا بتوانند راه درست را از بد بشناسند.

 

دوم، آن که اشو زرتشت به مردمان اندرز می دهد که با پیروی از راه اشا و با خرد برای رسیدن به بی مرگی کوشش کنند. بنابراین خردمند شدن و جاودانگی چیزهایی است که اهورامزدا برای آدمیان می خواهد.

 

سوم، آن که اهورامزدا هیچ گاه خشم نمی کند و انتقام نمی گیرد و از کسی هم ترسی ندارد. او بر همه چیز آگاه است و هیچ کاری از دید او پنهان نمی ماند.

 

چهارم، آن که هر کس بهره کار خود را می برد و فرزند مجازات گناه پدر را نمی بیند.

 

در دین اشو زرتشت فریب خوردن مرد از زن هیچ بنیاد و سابقه ای ندارد، و به نظر من یکی از دلایل تحقیر زن در بین پیروان مذاهب ابراهیمی همین باورهاست. در سنت زُروانیسم که شعبه ای انحرافی از دین اشو زرتشت است (و شاید هم پیش از اشو زرتشت وجود داشته است و در زمان ساسانیان به صورت نهضت سیاسی بر علیه بیدادگری از نو زنده شده است) آمده است که زنی روسپی به نام “جه ” کیومرس را گمراه کرد و این امر سبب اخراج کیومرس از بهشت شد، حالا این زن بدکاره چگونه بوجود آمد؟ در بهشت چه می کرد؟ و چگونه آن جا رفته بود؟ برای کسی روشن نیست! در آیین زروانیسم تمایل جنسی به زن یک عمل شیطانی است، بنابراین”جه” را می توان نماد تمایل جنسی و یا معادل ابلیس دانست و بر عکس در دین اشو زرتشت، ازدواج کاری پسندیده و بایسته است.

 

داستان اوستایی مَشی و مَشیانه که ساخته نویسندگان پس از “گات ها” است، در عین حال دو مفهوم والایی را که در “گات ها” ریشه دارد، تقویت می کند. یکی پویایی آفرینش که به صورت رویش گیاه از خاک و پیدایش حیوان از گیاه متظاهر می شود و دیگر تساوی زن و مرد که به صورت دو شاخه از یک گیاه تواًمان از زمین می رویند. دو واژه اوستایی برای نخستین مرد و زن، مر.تیا (مرد)، و مر.تیانی (زن) (59) است، که هر دو واژه معنای مردنی یا فانی دارد.

 

آرمان آفرینش

 

پیش از این گفتم در دین اشو زرتشت، خداوند آدمی را آفریده و به او “وار ِِنَ” (60)  یا آزادی گزینش داده تا با بهره برداری از خرد نیک “وهومن”،  به راستی گراید و در پیشرفت جهان و آفرینش هم کار اهورامزدا باشد.  حرکت به سوی رسایی و رسا شدن فرجامین،  بخشی از ذات پویایی آفرینش است.  والایی، رسایی و بخشندگی اهورامزدا در آرمان آفرینش خود نمایی می کند. مهر افزاینده و بخشندگی بیکران  که در گوهر اهورامزدا است، در آفرینش و سِپَنتا مِینیو جلوه گر است اهورامزدا جز این نمی تواند باشد. (61)

 

مفهوم زرتشتی تاریخ

 

از دیدگاه زرتشتیان، ابدیت دنباله ابعاد مادی آفرینش است، و تاریخ، آرمانی ارزشمند دارد. مفهوم زرتشتی تاریخ در ستیز اجتناب ناپذیر نیروی خوبی و بدی خلاصه می شود. در پایان، خوبی بر بدی چیره می شود، و در آن هنگام دو رنگی، دشمنی و ناسازگاری ها، جای خود را به یکرنگی، دوستی و هم آهنگی می دهند. ( پایان یا تحول تاریخ ) دورانی که مرتبط با زمان و مکان است و در آن، خوبی و بدی در حال جنگند را می توان با سومین دوره  (سایکل)  که پیش از این گفتیم، یکی دانست.  پایان دوره کنونی با کمال “هَا ُروَ تات ” و بی مرگی ” اَمِرِتات ” همراه است که در آن هنگام تازه شدن کامل

 

آفرینش (فرَش کرَته) صورت می گیرد و پس از آن دوره (سایکل) دیگری در بی زمانی آغاز می شود.

 

مفهوم تاریخ در دین زرتشتی همان است که به زبان دیگری در محتوای آفرینش بیان شد.

 

نخست؛ دورۀ پیش از پیدایش  آدم و پدیده زمان است. در آن دوره تنها معنویت (مِنوگ) (62) بود. “مِنوگ” در اوستا مجرد، اَهَم بوت (63)  و واحد اِوَتاگ (64) است.

 

دوره دوم؛ دوره ای بود که تجسم خارجی جهان معنوی (مِنوگ)  به صورت جهان مادی (گیتی) (65) ظاهر شد. یعنی دنیای مثالی یا فَرَوَهَری تظاهر خارجی یافت و در این دوره هنوز اَنگِرَه مِینیو پدیدار نشده بود.

 

دوره سوم؛ دوره ای است که به جهت انتخاب نادرست عده ای، اَنگِرَه مِینیو جهان را آلوده کرد و ستیز بین خوبی و بدی آغاز شد و این هنگامی است که کسانی با گزینش نادرست، با سِپَنتا مِینیو درگیر می شوند، دورانی است که گروهی به دروغ، بدی و بیداد می گرایند و این دوره تاریخ معاصر است. در همین دوره نیز آدمیان بسیاری هستند که با همبستگی با سِپَنتا مِینیو و پیمودن راه اشا،  به همکاری با اهورامزدا ادامه می دهند و در نتیجه دست آخر نیکی بر بدی چیره می شود.

 

دوره چهارم؛ آغاز می گردد و آن دوران رسایی و بی مرگی است . در دین زرتشتی زندگی بر اساس اخلاق  و امید استوار است. آزادگی گزینش و ستیز با بدی و هم کاری با اهورامزدا، در مرکز مفهوم زرتشتی تاریخ قرار دارد. در نتیجه، فلسفۀ زرتشتی با جبر و  تقدیر مخالف است، هر کس سازندۀ آینده خود است. هم چنین در مفهوم تاریخی دین زرتشتی همۀ افراد، فرد به فرد، ارزش دارند. زیرا هر فرد باید بتواند به آزادی تصمیم بگیرد، تصمیمش را به موقع عمل گذارد و نتیجۀ کار خود را ببیند و در این مفهوم تاریخی، انسان در مرکز است و نه تنها خود باید با بدی مبارزه کند، بلکه باید در راهنمایی گمراهان هم بکوشد. در دوران (سایکل) کنونی تاریخ، اشوان باید با یکدیگر همازور شده برای رسیدن به خوشبختی”اوشتا” بر علیه اندیشه اهریمنی ” اَنگِرَه مِینیو” مبارزه کنند.

 

به بیان “گات ها”، دو مینیو؛ همزاد، در آغاز در اندیشه آدمی پدیدار شدند. از این رو وجود این دو مترتب بر وجود اندیشه آدمی است. در “گات ها” هرگز از دو آفریگار سخن نرفته است. اهورامزدا هستی و خوبی است و جلوه او در آینه وجود همان سِپَنتا مِینیو است. به گفته دکتر ذبیح اله صفا “وخشور ایرانی، این دو گوهر (سپنتا مینو و انگره مینو) را خالق ننامیده است … او (درهمه جا) اهورامزدا یا مزدااهورا را به نام پدید آورنده کیهان اعظم ستوده است، و سلطنت و توانایی را، از آن او و منش نیک (وَهومن) و راستی (اَشا) که هر دو ملازم انفصال ناپذیر وجود آفریدگاراند (اورمزد)، دانسته است. پس نه تنها “سپنتا مینیو” و “اَنگره مینیو” دو آفریدگار نیستند بلکه آنان را نمی توان حتی در عرض نخستین فیضان های ذات اهورایی نیز قرار داد (66) اَنگرَه مِینیو یا اهریمن واقعیت دارد ولی ناهستی است و تنها در عالم نسبیت و در اندیشه آدمی ظاهر می شود و اثر کار او قابل درک است.  اهریمن نیست است و نیستی هست نیست (67)  ” نیستی شر و فقدان یا نقصان جوهر هستی در هست هاست و   مظهر آن که جنبۀ عدمی محض دارد،  یک وجود تصوری است که آن را اَنگرَه مِینیو (منش پلید)  نام نهاده اند و در حقیقت یک مفهوم ذهنی است  که فقط در عالم ذهن وجود دارد  و نه در جهان هستی”. (68) 

 

سِپَنتا مِینیو و اهورامزدا

 

با آن که اهورامزدا و سِپَنتا مِینیو در خوبی ها، سازندگی، و بخشندگی یگانه هستند، یکی نیستند. همان گونه که اهورامزدا و شش ویژگی بنیادی با او یگانه هستند ولی یکی نیستند. همه ویژگی های اهورامزدا، سپنتا یعنی مقدس و فزاینده اند.

 

صفات اهورامزدا، در سِپَنتا مِینیو و آفرینش، تظاهر خارجی می یابند. سِپَنتا مِینیو، یک عامل (69) میانجی بین جهان دگرگونی ناپذیر مینوی با جهان دگرگونی پذیر مادی نیست. او یک حالت و یا چگونگی است (70) بین جهان برونی و جهان درونی اهورامزدا، که خوبی و فراوانی و سازندگی را جلوه و تحقق خارجی می بخشد. سِپَنتا مِینیو از جنبه جهان بیرونی، جوهر نیکویی در جهان مینوی، و از جنبه جهان درونی، تظاهر خوبی در جهان مادی است.بنا به تعریف در جهان مینوی، سِپَنتا مِینیو،  مخالفی ندارد،  ولی در جهان مادی  مخالف آن،   با فقدان آن  ظاهر می شود.  تظاهر روشنایی،  بدون تصور تاریکی، و تظاهر زندگی، بدون تصور نازندگی و تصور وجود بدون عدم، امکان پذیر نیست.

 

برخی از پژوهندگان، سِپَنتا مِینیو زرتشتی را با “لوگوس” (71) در سنت یهودی مسیحی مقایسه کرده اند. فیلو جودایوس (72) با درهم آمیختن نطرات یونانی و یهودی در باره “لوگوس” می گوید: “لوگوس”  نخستین پسری است که از خداوند بوجود آمد و عامل (نائب) او است که از طرف خداوند در جهان عمل می کند، آن خلاقیت خداوندی است که گاهی به عنوان صفت خداوند و گاهی خود خداوند  نام برده می شود.   به این ترتیب می بینم  که “لوگوس” مسیحی با “سِپَنتا مِینیو”  اَشوزرتشت در سه ویژگی مشترکند: آفرینندگی، یگانگی با خداوند و فرزند خداوند بودن.

 

تمیز بین خداوند و سِپَنتا مِینیو، آن گونه که “گات ها” مستفاد می شود، در اوستای بعدی از بین می رود و همین امر تا اندازه ای باعث ایجاد تناقض گویی هایی در باره طبیعت فلسفه دوگانگی و تصور ثنویت در دین زرتشتی شده است.

 

سِپَنتا مِینیو  اَنگِرَه مِینیو

 

 با از بین رفتن تمیز فلسفی بین خداوند و سِپَنتا مِینیو در اوستا جوان تر، با درهم آمیختن سِپَنتا مِینیو به عنوان صفت اهورامزدا یا خود اهورامزدا در مفهوم جهان درونی، و با اشتباه بین یگانگی (اتحاد) و یکی بودن، راه برای تبدیل اَنگرَه مِینیو به اهریمن (اصطلاحی که در اوستا جوان تر جانشین اَنگِرَه مِینیو شد) باز شد و اهریمن به صورت یک آفریدگار ظاهر گردید.  فلسفه دوگانگی  اخلاقی (73)  جای خود  را به فلسفه  دوگانگی  آفرینشی (74) داد.

 

اهریمن آفریدگار نیست. اگر چیزی باشد، ویران کننده است. اهریمن واقعیت دارد، ولی هستی ندارد (نبودن سِپَنتا مِینیو است). در تظاهر خارجی سِپَنتا مِینیو، اَنگِرَه مِینیو  هم پدید آمد و از این رو با هم توامانند. بنابراین در دین اشو زرتشت مساًلۀ اهریمن یا  اَنگِرَه مِینیو معما نیست و  به روشنی فهمیدنی است.  سِپَنتا مِینیو سازنده،  آفریننده،  مثبت است  و اَنگِرَه مِینیو نبودن سِپَنتا مِینیو و ویرانگری، عدم تولید و منفی است. متون اوستایی ” سِپَنتا مِینیو” و “اَنگِرَه مِینیو” را “ثوُر ِشتار” (75) می خواند. به معنای “شکل دهنده” یا ” برنده” یعنی آن چه که به رفتار آدمی شکل و الگو می دهد (76) به این ترتیب اَنگِرَه مِینیو یا اهریمن چیزی جز پیچی از قانون اشا، قانون ابدی اهورامزدا، و مخالف  سِپَنتا مِینیو نیست. آن چیزی که به رفتار آدمی شکل می دهد،  اندیشۀ آدمی است.  حتی طرفداران دوگانگی آفرینشی، اهریمن را خالق نخوانده بلکه او را ویرانگر می دانند.  در دین اشو زرتشت  ویرانگری، عدم تولید و  منفی بودن، گناه است.  سِپَنتا مَینیو سازندگی،آفرینندگی، مثبت بودن و پیشرفت را سفارش می کند.

 

سِپَنتا مِینیو و اَنگِرَه مِینیو،  در قطب مخالف هستند،  یکی معرف آفرینندگی،  فراوانی، بخشندگی، افزایندگی، مهر، دوستی،  هم آهنگی و پیشرفت است  و دیگری معرف  ویرانگری،  کاستی،  آز، فرومایگی، خسادت، دشمنی، ناهم آهنگی و پسگرایی است.

 

سِپَنتا مِینیو چگونگی (حالت غیرمادی و غیر فیزیکی) تجسم خارجی دادن به نیکویی سازندگی است، گردونه تحقق بخش آفرینش است، الگوی زندگی آرمانی در این جهان است. در این سمت، سِپَنتا مِینیو با کسانی روبرو می شود که با هر آن چه او عرضه می کند، مخالفت دارند و با راستی و خوبی دشمنی می ورزند،  از مهر و دوستی گریزانند. این کسان از اندیشه، گفتار و کردار نیک بی زارند  و به دنبال بد اندیشی،   بد گفتاری و بد کرداری هستند.  این کسان،  اهریمن و یا اَنگِرَه مِینیو خوانده می شوند.

 

———————————————————————————————————————

Sepanta Mainyu۱)

۲) Holy Ghost

۳)  Ozonk – Abi

۴)  نگاه کنید به کتاب   Zoroastrianism  The Dawn and Twilight of

     نوشته  Zaehner  .C .R       چاپ   Weidfenfeld and Nicolcon        لندن سال ۱۹۶۱  صفحۀ  ۴۵

۵) uMainy pentaS

۶) Holy Ghost

۷) سفر پیدایش ۱:۳  از کتاب مقدس، چاپ انجمن کتاب مقدس ایران

۸) سفر پیدایش ۱:۱۱ 

۹) سفر پیدایش ۱:۲۴

۱۰) قرآن مجید : سورۀ نحل آن آیه 3- از روی قرآن سلطانی ترجمۀ حاج شیخ مهدی الهی قشمه ای – سازمان انتشارات           جاویدان

۱۱) سورۀ نحل – آیه ۴

۱۲) سورۀ نحل – آیه ۵

۱۳) سورۀ نحل – آیه ۸

۱۴) ” شکند گما نیک ویجار” را صادق هدایت زیر عنوان “گزارش گمان شکن” در سال ۱۳۲۲ به فارسی برگردانده و در        تهران به چاپ رسانده است.

۱۵) برای تفسیری از این کتاب رجوع کنید به مقالۀ فرهنگ مهر زیر عنوان

In Varia Irania, Orientalia Romana 7 Edited by: C. Ceretis B. Melasecchi and F. Vajifdar     

۱۶) شیطان یعنی دروغگو، و ابلیس یعنی نافرمان – نمی توانند آفریده خداوند باشند.

۱۷) ماتربیت آفرینش در یسنا ۱۹  بند ۲  (جزء گات ها نیست) به این صورت است: زمین، حیوانات، گیاهان، آتش، انسان مقدس، در فروردین یشت بندهای ۸۶  و ۸۷  به این ترتیب آسمان، آب، زمین، انسان، آفرینش ها مقدس، کیومرس، و    سرانجام در بندهش آسمان، آب، زمین، حیوانات و مردمان آسمان، آب، حیوانات، گیاهان، آتش آمده ( تاثیر مذاهب ابراهیمی

در بندهش روشن است).

 Ervard S. D. Bharucha   نوشتۀ   Zoroastrian Religion and Customنگاه کنید به ،      (۱۸

چاپ  بمبئی سال ۱۸۹۳  صفحۀ ۳۰

۱۹) یشت ۱۰  بند ۶۶

 به معنای سرعت است    Thwasha۲۰) وندیداد کتاب ۳  بند ۴۲  در لغت

۲۱) Angra  Raocha

  که در بالا ذکر شده صفحۀ ۲۰  S. D. Bharuch۲۲) گات ها یسنای ۷  و ۱۸  نیز کتاب

   از همان واژه من به معنای منش و اندیشه است بنابراین جهان مینوی یا بهشت چیزی جز جهان اندیشه M anahya ۲۳)

نا   نیک نیست 

    جهان مادی است که از جمله در یسنا ۲۸  بند ۲  و یسنا  ۴۳  آمده است   Astvant۲۴)

۲۵)  Mainyava  چیزهای آسمانی (غیر مادی و غیر قابل لمس است)           

۲۶) Geethya  چیزهای زمینی (مادی و قابل لمس است)

 “گاو”  فارسی در اوستا هم “گاو” است “GO  مقایسه کنید واژه Prom  این را با نظریه “مثل” افلاطونی  Menok ۲۷)

به جای آفریننده گیتی به آفریننده      Geethya – از سوی دیگر واژۀ “گیتی” فارسی در اوستا “GO  و در سانسکریت

 گاو برگردان شود. ترجمه ای که در متن “گات ها” بی معنی و ناروا است.

         (پهلوی) Gety۲۸)

   Bundahishin۲۹)

۳۰) نگاه کنید به “دانا” و “دادار” در بخش در باره اهورامزدا

 (سازنده و شکل دهنده) در بخش درباره اهورامزدا Tasha ۳۱) نگاه کنید به

۳۲) نگاه کنید به “جشن فروردین و رابطه با جهان فروری، بخشی از فرهنگ ایران کهن” نوشته بهرام فره وشی، شرکت انتشارات کاویان سال ۱۳۶۴  تهران

۳۳) Frashkereti

۳۴) نگاه کنید به فرهنگ فارسی معین جلد ششم زیر واژه هفت کشور

۳۵) تورات ؛ سفر پیدایش  ۲  :  ۹

۳۶) قرآن؛ سوره مومنون آیه ۱۲  ، ۱۳

 ۳۷) سوره مومنون آیه ۱۴

۳۸) تورات؛ سفر پیدایش  ۱   :  ۲۷  

۳۹) تورات؛ سفر پیدایش  ۲   :  ۲۲  

۴۰) تورات؛ سفر پیدایش  ۲   :  ۲۲  

۴۱) تورات؛ سفر پیدایش  ۲   : ۳۲   

۴۲) تورات؛ سفر پیدایش  ۲   :  ۷

۴۳) یسنا  ۳۰  بندهای  ۳   و  ۵

۴۴) نگاه کنید به  giagyMytholo     rsianPe    نوشته       elsHinn. .R.J 

       چاپ ۱۹۷۲    صفحۀ ۷۳  این تحول آدمی را بیاد مولوی می اندازد که گفت:

                             از جمادی مردم و نامی شد         از نما مردم به حیوان سرزدم

۴۵)  Jeh

۴۶) سفر پیدایش  ۲   :  ۹

۴۷) سفر پیدایش  ۲   :  ۹

۴۸) سفر پیدایش  ۲   :  ۱۶

۴۹) سفر پیدایش  ۳   :  ۲

۵۰) سفر پیدایش  ۳   :  ۴

۵۱) سفر پیدایش  ۳   :  ۵

۵۲) سفر پیدایش  ۳   :  ۶

۵۳) سفر پیدایش  ۳   :  ۷

۵۴) سفر پیدایش  ۳   :  ۸

۵۵) سفر پیدایش  ۳   :  ۹

۵۶) سفر پیدایش  ۳   :  ۱۰

۵۷) سفر پیدایش  ۳   :  ۱۱

۵۸) سفر پیدایش  ۳   :  ۱۳

۵۹) ریشه واژه های مَشی و مَشیانه

۶۰) Varena

۶۱) به باور بعضی از ادیان، خداوند می خواهد آدمی را به آزمایش بگذارند (قرآن – سوره کهف) چنین آزمایش با بنیادهای دین اشو زرتشت سازگار نیست.

۶۲) Menok

۶۳) but-Aham

۶۴) Evatak

۶۵) aethaG

۶۶) نگاه کنید به نوشته دکتر ذبیح الله صفا “توحید ایرانی و مسئله ثنویت” در مجله ره آورد شماره 22 سال 1989 صفحۀ 5

۶۷) نگاه کنید به “از دین زرتشت چه می دانید” نوشته دکتر فرهنگ مهر، از انتشارات مرکز زرتشتیان کالیفرنیا جنوبی خرداد 1360 (1982) صفحه های 20 و 22

۶۸) دکتر ذبیح الله صفا، توحید ایرانی و مسئلۀ ثنویت صفحه 4

۶۹) Agent

۷۰) Mediuom

۷۱)  Logos

۷۲)   Philo Judaeus  رجوع کنید به  History of Zoroastrianism    نوشته Dhalla .N. M   صفحه 159

۷۳) Moral Dualism

۷۴) Cosmic Dualism

۷۵) Thworeshtar

۷۶)  جالب است که در دین مسیح هم،  Ghilo    از  Logos   نام می برد که به معنای “برنده” است.

 

جستاری پیرامون «پرسه‌‌ی همگانی اورمزد و اسفندماه»

جستاری پیرامون «پرسه‌‌ی همگانی اورمزد و اسفندماه»        

فرید شولیزاده  

۲۵ بهمن ۱۳۸۹

 

صدهزاران آفرین و درود بر روان و فروهر سرورمان «اشوزرتشت اسپنتمان» و همه‌ی فرزانگان، دینورزان، پارسایان و بهدینانی که در درازای تاریخ، در راه پاسداری از دین و فرهنگ زرتشتی جانباخته‌اند.

خجسته روز اورمزد و اسفندماه در گاهنمای زرتشتی برابر با 25بهمن‌ماه در گاهشمار خورشیدی، مصادف با پُرسه‌ی همگانی نامور به «پرسه‌ی همگانی اورمزد و اسفندماه» است. واژه‌ی «پُرسه» در پیشوند این روز از بن «پُرس» به‌چم «پرسیدن» است و مراد از آن آیینی است که با همت بازماندگان و باشندگی خویشان و  آشنایان برای گرامی‌داشت شخص درگذشته برپا می‌شود.

 

جدا از پرسه‌ی یکایک درگذشتگان، زرتشتیان جهان در درازای سال به‌یاد همافروهران و هماروانان درگذشتگان به‌ویژه جانباختگان راه حق و حقیقت، دو پرسه‌ی همگانی هم برگزار می‌کنند. یکی در روز «اورمزد و تیرماه» (:29خوردادماه خورشیدی) و دیگری در روز «اورمزد و اسفندماه»(:25بهمن ماه خورشیدی) برپا می‌شود. فلسفه‌ی برگزاری این دو آیین به جان‌فشانی بهدینان در راه ماندگاری و پایایی دین و میهن باز می‌گردد. پرسه همگانی تیرماه برای گرامی‌داشت یاد و فداکاری «آرش کمانگیر» و بهدینان جان برکفی است که در هنگامه‌ی ستیز با تورانیان جان خویش را از دست داده‌اند. دومین پرسه‌ی همگانی در روز اورمزد و اسفندماه برای گرامی‌داشت جانباختگانی است که در یورش تازیان جان سپرده‌اند. می‌گویند در چنین روزی شمار بسیاری از بهدینان در راه پاسداری از ارزش‌های دینی و میهنی جان خویش را از کف داده‌اند. از آنجا كه شمار جانباختگان این یورش به اندازه‌ای بوده كه هر خانواده‌ی زرتشتی عزیزی را از دست داده بود، مردم بر آن شدند تا پرسه‌ی همگانی برگزار کنند و جانفشانی‌های آن جانباختگان را گرامی بدارند.

 

در روز برگزاری پرسه‌‌ی همگانی، کنار در ورودی سالن مراسم میزی قرار داده می‌شود. بر روی این میز دو ظرف برای استفاده باشندگان قرار می‌دهند. در یكی از این ظرف‌ها نبات خورد شده می‌ریزند و در دیگری مخلوطی از شكر و قهوه قرار می‌دهند. پیش از برگزری پرسه‌ی همگانی، مدیریت برگزاری مراسم اقدام به تهیه دفترچه‌ای می‌کند كه در آن نام، نام پدر، روز درگذشت برابر با گاهنمای زرتشتی و جای درگذشتن بهدینانی که در آن سال درگذشته‌اند، درج شده است. در هنگام ورود هریك از باشندگان در مراسم، این دفترچه در اختیار آنها گذارده می‌شود. هر یک از باشندگان بنابر تمایل خویش هنگام حضور در مراسم، شاخه‌هایی از برگ سبز «مورد» یا «شمشاد»، «عود»، «کُندر» و یا «چوب سندل» را با خود به مراسم پرسه‌ی همگانی می‌آورند و در کنار سفره‌ی پُرسه قرار می‌دهند. در برخی از محله‌های زرتشتی‌نشین یزد در بامداد روز پرسه‌ی همگانی، مردم پیش از باشندگی در آیین پرسه‌ی همگانی، نخست به دیدار خانواده‌هایی می‌روند که در آن سال درگذشته‌ای داشتند. زمانی کوتاه در آن خانه می‌مانند و چای یا شربت می‌خورند و برای روان هماروانان شادی آرزو می‌کنند.

 

سرورمان «اشوزرتشت» در قالب آموزه‌های اهورایی گات‌ها به مردمان جهان آموخت که هستی(:آفرینش) از دوبخش «گیتی» و «مینو» تشکیل شده است. این دو بُعد آفرینش اهورایی چنان درهم آمیخته‌اند که هر کرداری در گیتی، برابر با قانون اشا بازتاب مینوی نیز درپی خواهد داشت. در پیام اهورایی گات‌ها، مرگ خاتمه‌ی زندگی ما انسان‌ها نبوده و می‌آموزد که زندگانی انسان در بُعد مینوی ادامه خواهد داشت و آدمی پادافره خود را چه در دوران زندگی گیتی و چه زندگی مینو دریافت خواهد کرد. چنان‌که از کتاب اوستا برمی‌تابد در بامداد روز چهارم پس از مرگ در دادگاه سراسر دادگری اهورایی «ونا»(:گناه) و «کرفه»(:ثواب) روان ما انسان‌ها با ترازویی مینوی که سراسر اشویی و دادگری است، سنجیده خواهد شد و هریک به سرانجام نیک و بد کردارهای خویش خواهیم رسید. کرفه‌کاران در «وَهیشتم مینو»(:بهشت یا بهترین جایی که در اندیشه می‌گنجد) و گناه‌کاران در «اَچیشتم مینو»(:دوزخ یا بدترین جایی که در اندیشه می‌گنجد) جای خواهند گرفت. آنگونه که از کتاب اوستا برمی‌تابد سرنوشت نهایی روان ما انسان‌ها بازگشت به‌سوی ذات‌بی‌پایان و بی‌کران خداوندی است. چه، روان ما حداکثر پس از سی‌سال به فروهر خود در «گروسمان»(:سرای نور و سرود) می‌پیوند(:ممزوج می‌شود) و در روشنایی‌ بی‌پایان ذات خداوندی، جاودانه می‌آرمد. باید بدانیم بهشت و دوزخ، در دین زرتشتی مفاهیمی از روشنایی و تاریکی است و کاملا صورتی مینوی داشته و مختص روان یا حقیقت وجودی ما انسان‌هاست و جنبه‌های کاذب مادی و فیزیکی به دور است.

 

امید آن‌که با یاری یکتا آفریدگار رایومند و خروهمند و همازوری در راه اشا بتوانیم از هرگونه اندیشه‌ی اهریمنی دوری جسته، راستی‌ها و نیکی‌ها را دریابیم و وجدان، اخلاق، عشق، نوع‌دوستی و انسانیت را چنان‌که آرمان دین‌بهی است، بیش از پیش پیشه‌ی خویش ساخته و بگسترانیم. ایدون باد.

وهو منه وستره، پوشاک دانایان و نیک اندیشان

وهو منه وستره، پوشاک دانایان و نیک اندیشان  

گروه ورزش همگانی ورهرام  

۱۰ بهمن ۱۳۸۹

دین زرتشت دین خرد ورزی و کسب دانش است و دانش خود شناسی یکی از مهمترین دانشها است که اشوزرتشت در گاتها  به فراگیری و شناخت  آن بارها تاکید کرده  است . 

 

پوشش یكی از ارزشهای مهم  انسانی است و این ارزش سبب تفاوتهای فردی و  اجتماعی اشخاص می گردد

و می توان گفت که پوشش پرچم وجود انسان است كه از آیین و فرهنگ و آداب و رسوم او سخن می گوید. پیدایش پوشاک ریشه  روانی، امنیتی، اجتماعی، اخلاقی و دینی دارد. پوشاک تقریبا به اندازه تاریخ بشر و گستردگی جغرافیا جهان سابقه و قدمت دارد. می توان گفت كه لباس همزاد انسان از بدو خلقت بوده واین موضوع را می توان از جنبه های گوناگون روان شناسی، اخلاقی، اجتماعی و دینی بررسی كرد

 

پوشاک را باید یکی از مهمترین داده های مزدا بر شمرد زیرا  وسیله ای برای پوشش و زیبایی و حفاظت از سرما و گرما و آسیبهای پوستی و از همه مهم تر، برای  ستایش خداوند است. بارها ارزش پوشش و نگهداری  تن و روان  در بندها ی گاتا و اوستا  آورده شده  است بطوری که هر پوشش پیام و فلسفه ای  را در خود نهفته دارد مانند سدره که ما را از ناراستی و ناهنجاری های جهان مادی دور نگه می دارد و استفاده صحیح و مناسب از آن داده اهورایی  بهترین راه  سپاس گزاری از مزدا اهورا است، پوشیدن سدره زمینه رشد و رفتار فردی و اجتماعی انسان را فراهم  می كند و انسان با استفاده از آن به آرامش می رسد در کتابهای آسمانی به این نكته اشاره دارند كه پوشش نماد اندیشه انسان است و زبان گویای اندیشه

 

جنس و رنگ و شكل سدره از راز درون انسان، پرده برمی دارد و انسان با پوشیدن آن، نشانه ها و نمادهای فرهنگی و اعتقادی خود را به نمایش می گذارد.

 

نقش سدره در آیین زرتشت

1- در جهان مادی سدره نخستین پناهگاه تن و جان انسان  است

سدره  انسان را ازناراحتی و سختیهای طبیعی همچون  آسیبهای جسمی و روانی مانند اضطراب و خشم دور نگه می دارد و نگهبان جسم و جان و آرامش روان انسان می باشد.

2- انسان یك موجود اجتماعی است و در جامعه با همنوعان خود زندگی می كند، و آن جامعه برای اداره اش قوانینی داردکه پوشش نیز جزئی ازهمان قوانین اجتماعی است و انسان برای خود نوعی پوشش انتخاب می كند تا خود را هماننددیگران سازد و برای خود مقام و منزلتی به دست آورد.

 

3-سدره  پوشیدن نوعی قانون و دستور دینی است كه شخص زرتشتی بر اساس دستورات دینی خود به پوشیدن آن اقدام می كند با توجه به ریشه پیدایش سدره  و تأثیر آن بر فرهنگ زرتشتی می توان گفت كه سدره یك عامل دینی فرهنگی است و آئینه ای از نگرش ها و بینش ها ی یک قوم و ملت است.

 

پوشیدن سدره  نشان دانایی و پاکی اندیشه و پاکدامنی است و در برتر و بهتر بودن انسان نقش مهمی دارد.

 

انسان دانا چون دارای حس برتری طلبی است با پوشیدن سدره، حس خود را ارضاء نموده و برتری خود را نسبت به دیگران ابراز می كند.

 

پوشش با الیاف پنبه ای

الف-بعضی از لباسها از جنس خاصی تهیه می شوند كه مولد و انتقال دهنده بار الكتریكی است و می دانیم كه افزایش بار الكتریكی در بدن، موجب افزایش رفتار غیر ارادی شده و منشأ عصبانیت و اضطراب درونی می شود، مانند لباسهای نایلونی که از  آنها استفاده می كنیم.

 

بنابراین هر جنسی از لباس كه، بار الكتریكی كمتری تولید كند برای پوشش مناسب تر است و این نكته در ارتباط با پوشاندن سر بیشتر كاربرد دارد و خانمها باید از جنسی به عنوان روسری استفاده كنند كه دارای بار الكتریكی كمتری باشد.

پوشیدن لباسهای پنبه ای به خاطر اینكه از الیاف طبیعی تهیه می شوند در درجه اول قرار دارد و لباسهای كتانی در درجه دوم.

ب- دومین خصوصیت جنس لباس مربوط به قابلیت نفوذپذیری آن است پوست بدن علاوه بر اینكه اعضای درونی بدن را می پوشاند، سه وظیفه مهم را برای بدن انجام می دهد.

جذب اكسیژن از طریق پوست تنها ویژگی انسان نیست، بلكه حیوانات و نباتات هم از این ویژگی برخوردارند، پوست نه فقط جذب اكسیژن بلكه دافع بعضی از سموم یا مواد زاید شیمیایی موجود در بدن می باشد و با عمل تعریق مواد زاید بدن را خارج می كند.

بعضی از لباسها مانع رسیدن اكسیژن به پوست می شوند و تنفس پوستی كمتری انجام می شود و به میزان لازم رشد طبیعی صورت نمی گیرد.

ج-سومین موردی كه در ارتباط با جنس لباس مطرح است بازتاب تشعشعات درونی و بیرونی است، جنس لباس در سلامتی و رفاه و تأمین آسایش و طول عمر انسان، اثرمستقیم دارد. بدن انسان باتوجه به فعالیت های جسمی حرارت فراوانی را تولیدمی كند، اگر لباس بتواند این حرارت و انرژی مازاد بر نیاز بدن را بطور مناسب دفع كند، مایه سلامتی و رفاه است و اگر نتواند این انرژی را دفع كند به عنوان سم در بدن باقی می ماند و سلامتی انسان را به خطر می اندازد.

 

رنگ

رنگ تیره آثار منفی بر حالات روانی انسان دارد، برای اینكه تیرگی نماد فقدان و كمبود و كرخی است و انسان را از حالتهای نشاط و سرور باز می دارد.(آیین بهزیستی)

 

 اما شخص دانا در آیین زرتشت  سدره و کلاه و روسری سفید و از جنس پنبه  می پوشد زیرا  رنگ سفید علاوه بر اینكه آلودگی و چركی را به سرعت نمایان می كند، پوشنده را وادار به رعایت مداوم نظافت می كند. همچنین رنگ سفید دارای آثار مفرح و نشاط آور است و اثرسلامت بخشی دارد. چون كمتر از تمام رنگهای دیگر نور جذب می كند.

 

جذب اكسیژن، دفع سموم  و عمل تعریق نیز از اثرات خوب پوشش پنبه ای است.

 

2-جنس سدره:

 جنس سدره اثرات گوناگونی بر سلامتی جسم و روح انسان دارد و از نظر بهداشتی اهمیت زیادی برای آن در نظر می گیرند چون استفاده از  الیاف مصنوعی در پوشاک زیر به طور مستقیم با بدن تماس دارد و آثار  زیانبار سریع و دائمی به بار می آورد.

 

پوشیدن سدره نخی از آسیبهایی چون ناراحتی هایی عرق سوز شدن، گرمازدگی، ناراحتی های پوستی و ناراحتی های روانی چون اضطراب و خشم، کرخی و سستی …   جلو گیری می کند .

 

 3-شكل سدره :

شكل  و رنگ سدره و 9 درز آن  اثرات بسیار بهداشتی، اجتماعی و اخلاقی در زندگی انسان دارد. مخصوصاً در زمان ما كه پوشاك نماد و سمبل تفكر و اعتقاد پوشنده آن هم می باشد.

 

 نشانه های سدره یا وهو منه وستره

پیراهنی است گشاد با آستین کوتاه بدون یقه که از پارچه سفید درست شده که هر زرتشتی آنرا به عنوان نخستین پوشش در زیر لباس های دیگر بر تن دارد این پیراهن دارای 9 درز است که قطعات را بهم متصل می کند . که 2 درز پهلو (‌محل اتصال قطعه بزرگ جلو و پشت )‌نشانه یگانگی میان نیاکان و فرزندان است ( اسلاف و اخلاف )‌2 درز آستین که آنرا به پیراهن وصل می کند علامت کار و کوششی است که باید با دو دست انجام شود گریبان سدره چاکی دارد که تا سینه رسیده و در انتهای آن کیسه کوچکی بنام کرفه (کارنیک) قرار دارد که بعقیده ما گنجینه اندیشه و گفتار و کردار نیک است و در عقب هم کیسه ای بنام گرده قرار دارد که نشانه و ظایفی است که بر دوش آدمی قرار دارد و 2 درز هم این دو کیسه را به پیراهن متصل می سازد . 2 درز کوچک در پایین جامه قرار دارد که دامنهٔ پیراهن را به دو بخش اصلی جلو و پشت متصل می کنند و علامت همبستگی کهتران و ضعیفان با برتر ان است و هر کس باید به یاد ضعیفان و زیر دستان خود باشد و سرانجام درزی که گرداگرد پایین جامه است و نشانه بازگشت به سر منشا ٔ هستی یعنی اهورامزدا است .

 

واژه اوستا یی سدره وهومنه وستره Vohumana vastra سدره لباس نیک اندیشی است و در کتب پهلوی واژه شپیک  Shapik  بجای سدره بکار رفته است. جنس پارچه امروزه از ململ سفید است

 

سدره جامه ستایش و پیروی از اهورامزدا و به منزله زره و جوشنی است که پوشنده را از شر بدیها و ناراستی های درونی و برونی و صفات ناشایست در امان می دارد.

شراره‌های نورافروز آتش در «عرفان‌زرتشتی»

شراره‌های نورافروز آتش در «عرفان‌زرتشتی»

فرید شولیزاده   

۰۹ بهمن ۱۳۸۹

«نور»، رازآمیزترین پدیده‌ی هستی و بزرگ‌ترین چیستان پیش‌روی دانش بشری است. این ویژگی‌های رازآمیزگونه بدان سبب است که «نور» در تعاریف دانش فیزیک، به‌عنوان پدیده‌ای شناخته می‌شود که هم به‌صورت خطی و هم موجی و هم به‌عنوان نوعی ماده در عالم وجود متجلی است.

این ویژگی «نور» سبب شده تا بتواند جهان اسپیرال را توضیح دهد. این در حالی است که دانش امروزی بشر از توجیه علمی این نوع پدیده در جهان عاجز است؛ چرا که هر پدیده‌ای در جهان گیتی بالاخره باید یا خطی یا موجی یا ماده باشد. اگر ذره‌ای(:فوتون) است، نمی‌تواند موجی باشد و اگر موجی است نمی‌تواند خطی باشد. در حالی که در قالب نظریه‌ی‌کوآنتوم، نور هم موجی و هم خطی و هم ذره‌ای است! و ویژگی‌های شگفت‌انگیزی دارد که انسان از درک چیستی آن دستکم تا امروز ناتوان مانده است. آنچه که تا امروز در قالب فیزیک کوآنتوم می‌دانیم این است که اشعه الکترومانیتیک، اساس «نور» و بن‌پایه تشکیل جهان‌هستی است و نور مرئی و گرما تنها بخش بسیار کوچکی از دامنه بسیار گسترده‌ی این اشعه هستند. به زبان ساده‌تر تصویری که فیزیک کوآنتوم از مفهوم سرشت و بن‌پایه‌ی جهان می‌دهد، مفهومی بی‌کران و بی‌پایان از «نور» است…

 

گفتمان بنیادین بودن «نور» در مفهوم سرشتین هستی، تنها نزدیک به یک‌سده است که توسط دانش‌پژوهان بزرگی چون «آلبرت اینشتین»(:Albert Einstein) و «نیلز بور»(:Niels Henrik David Bohr) به ذخیره‌ی دانش فیزیک افزوده شده است. اما اگر خواسته باشیم به موازات چشم‌انداز علوم‌پایه، از دریچه‌ی علوم لَدُنی نیز ‌به این گفتمان بنگریم، پیشینه‌ای چندهزارساله را در برابر خود خواهیم یافت. بی‌گمان کهن‌ترین نویسه‌ای که در تاریخ زندگی بشر بر روی این کره‌خاکی، از سرشتین بودن هستی از «نور» و اصل «وحدت‌وجود»(1) تحت عنوان «ذات نور بی‌پایان» سخن به‌میان می‌آورد، کلام اهورایی «گات‌ها»، کتاب آسمانی دین مزدیسنی است. بنابر آموزه‌های «گات‌ها» و به تبعیت از آن در ساختار کلامی «عرفان‌زرتشتی»(:حکمت‌خسروانی)، همه‌ی جلوه‌های گوناگون آفرینش، سرشته از یک اصل‌نهایی واحد هستند، و آن اصل‌نهایی، «نور» است. به‌زبان ساده‌تر همه چیز از «نور» سرشته شده و وابسته و همبسته با «نور» است.

 

یسناهات31بند7: «ای مزدا تو آن اندیشه‌گری که از روز نخست(ازل) با نور خود افلاک(آفرینش) را روشن ساختی و با نیروی خرد خویش به این درستی و خوبی در راستی(اشا) سامان دادی. ای کسی که هماره و در همه حال یکسانی، فروغ ایمان و نور پاک‌منشی را بر همه ما بتابان.»

 

یسناهات34بند4: «ای خدای هستی‌بخش ما فروغ توانای تو را که در پرتو راستی فروزان است، خواهانیم. آن شعله‌ی فروزانی که ابدی و نیرومند است و پیروان راستی را آشکارا رهنمون گشته و یاری می‌بخشد ای خداوند خرد همین شعله‌ی فروزان است که پلیدی نهفته در نهاد بدخواهان را فوری آشکار می‌سازد.»

 

در کون و مکان نیست بغیر از یک نور     ظاهر شده آن نور به انوار ظهور

حق نور و تنوع ظهورش عالم          توحید همین است دگر وهم و غرور

                                                                      (جامی)

 

در کتاب سپند «اوستا» از ذات‌گوهرین «اهورامزدا»، با‌عنوان «انغرنام‌رئوچنگهام» (:ذات‌نور‌بی‌پایان=هروسپ‌روشنی) یاد می‌شود.(2) این سخن در کتاب پهلوی «دین‌کرد» به گونه‌ی «roshne.e.bon.roshn»(:روشنایی‌بنیادهمه‌ی‌روشنایی‌ها=شیدان‌شید) بیان می‌شود؛ و این همان است که فرزانه‌ی فرهمندپژوه «شهاب‌الدین‌سهروردی» در گفتمان وجودشناسی خویش، آن را به‌صورت «نورالانوار» بیان داشته است.

 

در کتاب پهلوی «دین‌کرد» می‌خوانیم: «هر پرتویی از نور، ذره‌ای از ذات بی‌کران روشنایی و یکی از مظاهر بی‌پایان اوست». «شهاب‌الدین‌سهروردی» نیز بر این گمان بوده و در کتاب «حکمةالاشراق» می‌نویسد: «نور، موثر حقیقی وجود و بی‌نیاز از تعریف است.» بی‌شک یک چنین جهان‌بینی والایی، همواره برای پرستش‌سوی(:قبله) در جستجوی ردپایی پیکرمند از نوربی‌پایان در جهان جسمانی است. مغان‌بینش‌ور(:موبدان‌دانشمند) این ردپا را با پیمایش پیام هورایی گات‌ها، به درستی در شراره‌های نورافروز آتش یافتند. چه، آتش پدیده‌ای است برخاسته از عشق که ذاتش تنها با راستی و «اشا» سازگارست و از دورنگی و ناراستی بی‌زار است. کتاب سپند «اوستا»، آتش را در پیوند با نیروگان «بهترین راستی»(:اشه‌وهیشت)‌ می‌شمارد؛ چنان‌که در نماز «برساد»، از «آذر» در شمار یاوران «اردیبهشت‌امشاسپند» یاد می‌شود. نسک‌های پهلوی «دین‌کرد» و «بندهش»، آمدن آتش به جهان استومند(:گیتی) و آمیخته شدن آن با مادیات را تجلی عشق آفریدگار به آفرینش شمرداند. چه بدون یاری آتش سرشته از عشق خداوندی، حرکت بشریت به‌سوی آبادانی و تعالی و تحقق آرمان نهفته در «هات30بند9» گات‌ها، میسر نبود.(3) «مولوی» این‌ سخن را با استادی تمام چنین به نظم می‌کشد:

 

آتش عشق است كاندر نی فتاد   جوشش عشق است كاندر می فتاد

جسم خاک از عشق بر افلاک شد   کوه در رقص آمد و چالاک شد

عشق پاک از نور حق دارد نشان   می‌برد دل را بدان جانب کشان

 

پی‌نوشت:

 

1: گفتمان‌های فلسفی «اصل‌نهایی‌وجود»، «حرکت‌جوهری» و «قوس نزولی و صعودی» اجزای تفکیک‌ناپذیری از «اصل وحدت‌وجود» یا یکتا‌پرستی‌اشراقی در عرفان‌زرتشتی هستند. که در اینجا به اختصار پیرامون هریک سخن خواهیم گفت.

 

«اصل‌نهایی‌وجود»: برای هر پدیده‌ای در جهان هستی، می‌توان مرتبه و مفهومی بالاتر را تصور کرد. زمانی که به مفاهیمی چون «قدرت» و «علم و دانش» نگاه می‌کنیم، این گونه تداعی می‌شود که همیشه یک مفهوم قدرتمندتر و یا یک دانشمندتر و عالم‌تر می‌تواند در جهان وجود داشته باشد. حال اگر این سیر بی‌نهایت می‌بود و به یک «ذات قادر مطلق»(هروسپ‌توان) منتهی نمی‌شد، آفرینشی پدید نمی‌آمد و هیچ چیز نمی‌توانست در جهان منشاء بگیرد. پس این‌که من و شما هستیم، اشیاء و موجودات هستند و تنوع، ارتباط و حرکت دارند، گویای آن است که این سیر توان و تواناتر و نوری بر هر نور والاتر، به ذاتی مطلق و بی‌کران منتهی شده، ما آن را ذات هروسپ‌توان اهورامزدا یا «انغرنام‌رئوچنگهام»(:نورالانوار) می‌شناسیم. وجود این ذات، سرمنشاء کیفیت‌های گوناگون عالم موجود است.

 

برای فهم بهتر این گفتمان، مثالی می‌زنیم(برای درک بهتر، قانون دوم ترمودینامیک را باید در نظر داشته باشید): اگر آب را حرارت دهیم تبدیل به بخار می‌شود و برعکس اگر گرما را از آب بگیریم تبدیل به یخ می‌شود. این سه حالت آب، یخ و بخار در ماهیت خویش، وجود مستقلی نیستند بلکه تنها کیفیت‌های گوناگون از یک چیز هستند. پس می‌توانیم بگوییم چیزی هست که آب، یخ و بخار سه تنوع کیفی از آن هستند.

چون بحر نَفَس زند چه خوانند بخار   چون شد متراکم آن نَفَس ابر شمار

باران شود ابر چون کند قطره نثار   وان باران سیل و سیل بحر آخر کار

(مولوی)

 

حال اگر همین الگو را به جهان‌هستی بسط دهیم به این نتیجه خواهیم رسیده که در پس تمام جلوه‌های آفرینش (موجودات، گیاهان، اشیاء و…) که در پیرامون خودمان می‌بینیم، یک چیز واحد نهفته است و اجزای گوناگون هستی، کیفیت‌های متنوعی از آن یک چیز اصلی هستند…

 

عرفان‌زرتشتی از چند هزار سال پیش و دانش فیزیک در یک‌سد سال اخیر، این «اصل‌ مشترک و نهایی» را «نور» می‌داند. «سهروردی» در کتاب «حکمةالاشراق» می نویسد: «چون در اشیاء و امور عالم بدرستی پژوهش کنیم هیچ مؤثر قریب و بعیدی ورای نور نخواهیم یافت. خواهیم دید که در وجود جز نور محض، نوری که سرچشمه‌ی اصلی هر نور و منبع اولی هر وجود دیگری است، مؤثر نتواند بود.»

 

نور سرچشمه‌ی تمام نورها یا «نورالانوار» یا اصل‌نهایی‌وجود در عرفان‌زرتشتی و به تبعه آن در نزد اشراقیون، واجب‌الوجود و بی‌نیاز از تعریف است. چه، هر تعریفی که بکوشیم تا برای نورالانوار ارائه دهیم، چون استدلال‌های حکمای مشائیون، لاجرم تعریفی مفهومی خواهد بود. «شهاب‌الدین‌سهروردی» در رساله‌ی «صفیر سیمرغ» خطاب به کسانی که برای ذات خداوندی یا «اصل نهایی وجود» طلب برهان می‌کنند، می‌نویسد: «کسی که معرفت حقّ را طلب کند بدلیل، همچنان است که کسی آفتاب را در روز به چراغ جوید.»

 

«قوس نزولی و صعودی»: فیض و تجلی یافتن «نور» ذات‌بی‌پایان خداوندی در جلوه‌های گوناگون هستی یا به زبان ساده‌تر، آفرینش، یا از وحدت به کثرت رسیدن را «قوس نزولی» می‌گویند. به بیانی دیگر وجود از «خرد هروسپ‌آگاه»(عقل‌کُل=ذات خداوندی) آغاز و پس از پیمودن مراتب عقول به عالم فره‌وشی(جهان‌مینو، افلاطون آن را جهان صُور و مُثُل می‌نامد و سهروردی آن را صورت برزخی) و بعد از آن به عالم ماده(جهان اَستومند=گیتی، سهروردی آن را هیولا می‌نامد) می‌رسد. مطابق هنجاری که جهان‌آفرین آفرینش را در آن سامان داده، این میل در جوهره‌ی یکایک ذرات هستی است که بعد از طی مراتب پلکانی معرفت از عالم جماد، نبات و قطع مراحل حیوانی با صورت‌فره‌وشی خویش در جهان‌مینو ممزوج شوند و سرانجام در ذات‌بی‌پایان و بی‌کران خداوندی (:انغرنام‌رئوچنگهام) محو و فنا شوند(سهروردی آن را فنافی‌الله می‌نامد). (بنگرید به هات33بند6، هات34بند6، هات50بند9، هات34بند13)

 

از جمادی مردم و نامی شدم   وز نما مردم به حیوان برزدم

مردم از حیوانی و آدم شدم   پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم

حملهٔ دیگر بمیرم از بشر   تا بر آرم از ملایک پر و سر

وز ملک هم بایدم جستن ز جو   کل شیء هالک الا وجهه

بار دیگر از ملک پران شوم   آنچه اندر وهم ناید آن شوم

پس عدم گردم عدم چون ارغنون   گویدم که انا الیه راجعون

(مولوی)

 

این گفتمان را «قوس صعودی» می‌گویند. قوس نزولی و صعودی در عرفان‌زرتشتی پیامی روشن دارد و آن حقیقت ازلی و ابدی بودن وحدت‌وجود یا سرمدی بودن یگانه ذات آفریدگار در خداشناسی‌زرتشتی است.

 

تعریف آفرینش در قالب عرفان‌زرتشتی و گفتمان «قوس نزولی و صعودی» یا وحدت ذات وجود، سپس فیض نور و کثرت(آفرینش)، سپس بازگشت دوباره از کثرت به وحدت؛ نزدیک به یک‌سده است که توسط دانش اختر فیزیک نیز در قالب نظریه «مهبانگ»(:انفجار بزرگ=BigBang) مطرح می‌شود. این نظریه به ما می‌آموزد که در آغاز شکل‌گیری جهان هستی در چندین میلیارد سال پیش، تنها مفهوم موجود، نور بی‌کران و جاذبه‌ی بسیار بسیار زیاد بوده است. این نیروی ابرجاذبه دامنه‌ای از نور را به‌هم فشرده کرده است و آن را به مرحله‌ی تکینگی(آغاز شکل‌گیری ماده) رسانده است. تئوری تراکم عالم قبل از انفجار بزرگ را می‌توان با مطالعه در چیستی سیاهچاله‌های فضایی بهتر دریافت. در سیاهچاله‌های فضایی، اتم‌ها به اجزای سازنده شان تجزیه شده و فضای میان آنها از بین می‌رود. به این ترتیب ماده شدیدا” متراکم و چگال می‌شود. این عکس اتفاقی است که در هنگام انفجار بزرگ روی داده‌است… در این حالت متراکم ذرات بنیادی بر مبنای منشائی مشترک بنام«CPH» شروع به شکل‌گیری کرده‌اند و سرانجام در حدود 16میلیارد سال پیش(سال زمینی) این حجم فشرده در قالب بزرگترین انفجار تاریخ کیهان نامور به «مهبانگ» یا انفجار بزرگ، منتشر می‌شود. در مراحل نخستین مهبانگ، نخست عناصر «هلیم» و «دتریم» و سپس از طریق همجوشی آنها با یکدیگر «هیدروژن» که عنصر اصلی تشکیل ستارگان وسیارات هست، پدید آمدند. از دل شکل‌گیری این عناصر ابرخوشه‌های کهکشانی و میلیاردها کهکشان از جمله کهکشان راه‌شیری متولد می‌شوند و با سرعتی سرسام‌آور به صورت مخروطی از مبداء انفجار به‌سوی تاریکی خالی بی‌انتها(غسق) در حرکت و در حال دور شدن از یکدیگرند. این روند انبساط جهان، به‌صورت بادکنکی است. دانشمندان بر این باورند که این روند انبساط عالم روزی بازایستاده و حرکت آن برعکس خواهد شد، و کیهان با تمام کهکشان‌ها و ستارگانش بر خود فرو ریخته و مچاله می‌شود. این فرایند «مهکروژ»(Big Crunch) می‌نامند و پایان عالم ابرسیاهچاله‌ای عظیم خواهد بود.

 

«‌حركت‌جوهری»: هر ذره‌ای از هستی دارای حركت اشتدادی است و از مراتب ضعیف به مراتب قوی در حال تكامل و فرشکرد می‌باشد. از آنجا كه حركت، امری متصل است و اجزاء بالفعل ندارد و نیز ماهیت، منتزع از حد وجود است، ماهیت‌های منتزعی كه به ازاء مراتب وجود، در حال حركت هستند نیز تحقق بالفعل ندارند. به زبان ساده‌تر نفس یا ذات وجودی انسان از مراتب ضعیف و با حدوثی برآمده از جسم، در مسیری استكمالی قرار می‌گیرد و در طول زمان كامل و كامل‌تر می‌گردد و اساسا” ذات وجودی انسان میل حرکت به‌سوی کمال خویش را دارد و چون انسان سرشته از نور است میل حرکت از تاریکی وجود مادی خویش به‌سوی ذات‌نور بی‌پایان خداوندی را دارد.

 

2: در کتاب سپند «اوستا» پیوسته از صفت «خوَذاتَ»(:xvazata) به‌معنی «قائم بالذات» و «خودش آفریده» و «خود ساخت» به‌عنوان صفتی بنیادین برای «اهورامزدا» یاد می‌شود. در خداشناسی‌زرتشتی، «اهورامزدا» بحت‌بسیط و کلی است، یعنی بی‌کران است و اجزایی ندارد. بنابراین در عین این که هستی از اهورامزدا جدا نیست و با او در وحدت است، اما خود «اهورامزدا» نیست.(هستی جزء است و کل نیست)

 

چون نور که از مهر جدا هست و جدا نیست     عالم همه آیات خدا هست و خدا نیست

ما پرتو حقیم و همه اوییم و نه اوییم       چون نور که از مهر جدا هست و جدا نیست

هرجا نگری جلوه گه شاهد غیبی است          او را نتوان گفت کجا هست و کجا نیست

(عبرت نایینی) 

 

این کلی بودن «اهورامزدا» در خداشناسی‌زرتشتی به گونه‌ای است که حتی به فروزه‌های خود(:امشاسپندان) نیز مقید نیست. هرچند که این فروزه‌های از ذات بی‌پایان خداوندی جدا نیستند و «گات‌ها»، آفریدگار جهان را با فروزه‌هایش به بشریت می‌شناساند و بر آن حمل و تعبیر می‌کند اما این فروزه‌ها قائم به اهورامزدا هستند. این ویژگی اهورامزدا همانست که «در هات31بند8» با مطلق بودن بیان می‌شود. چه اهورامزدا بی‌آغاز و بی‌انجام(:سرمدی) است.

 

ـ اهورامزدا حق و حقیقت است، اما هستی نمود و کیفیتی از اوست.

ـ اهورامزدا نامتناهی است، اما هستی متناهی است.

ـ اهورامزدا بری از زمان و مکان است، اما هستی محاط در زمان و مکان است.

ـ اهورامزدا بی‌تحرک و لایتغیر است، اما هستی در جنبش، تحول و تغییر مداوم است

ـ اهورامزدا جوهر(=گوهر) است، در حالی که هستی صفات و حالاتی از آن گوهر است.

 

3:اگر به جهان گیتی، زندگانی بشر و نیازمندی وی در زیست و پیشرفت تمدن بنگریم، پس از خورشید که نقشی حیاتی در زنده ماندن نوع بشر دارد، پدیده‌ای به نام «آتش» دومین ابزار، شوند(:عامل) پیشرفت دانش، فرهنگ و تمدن مردمان می‌باشد. دانشمندان زیست‌شناس و بینشوران فرهنگ وتمدن، بر این باورند که آتش وسیله‌ی پیشرفت بشر و گذردهنده‌ی انسان از عصر تمدن اولیه به تمدن جدید و تکامل‌دهنده‌ی انسان نخستین بدوی به انسان پیشرفته و اجتماعی امروز و… است.


در  ادامه

«آتش»، آخشیجی است که نور می‌فوراند و با نگاه بدان روان انسان تکان می‌خورد. زمانی که انسان به نورافشانی آتش می‌نگرد، به راستی به شبیه‌ترین پدیده به مینو در جهان گیتی می‌نگرد. قرار دادن شراره‌های نورافروز آتش در جایگاه ستایش و نماز به پیشگاه اهورامزدا، سبب پیدایش جایگاهی سپند به‌نام آتشکده شد.

برای آن‌که همه‌ی مردمان در این همازوری‌مینوی هم‌بهره(:سهیم) باشند، از دست هر کدام شعله‌ای گرفتند، پالودند و بر آن آتش افزودند و از این کوشش «آتش ورهرام» بزرگ کردند و جایگاه تخت‌نشینی‌اش را آدریان(:آتش‌ها) نامیدند.

 

در کرده‌ی یکم از «هفتن‌یشت» می‌خوانیم:«ای پروردگار هستی‌بخش دانای بی‌همتا، ما در برابر این روشنایی که پرتویی از نور توست به نماز و نیایش تو می‌پردازیم و اقرار می‌کنیم که وامدار و سپاسگزار همه‌ی بخشش‌های تو هستیم و به‌وسیله‌ی نیک‌اندیشی و نیک‌گفتاری و نیک‌کرداری، رسیدن و یکی شدن با تو را خواستاریم…»

 

«فرنبغ‌دادگی» در کتاب پهلوی «بندهش» مراد از آفرینش آتش را چنین می‌نویسد: «اهورامزدا، خدای جهان‌آفرین، آتش را که هفتمین آفریده‌ی مادی اوست از عالی‌ترین و برترین ویژگی خویش آفریده است. چه آتش نیز برترین آفریده‌ی مادی او و نوربخش و روشنی‌دهنده‌ی جهانیان است. فروغ یا نور آتش از روشنی‌بی‌کران(:انغرام‌رئوچنگهام) مایه می‌گیرد. این فروغ، ذره‌ای است از نور جاویدان و پایان‌ناپذیر اهورامزدا… پس از آفریده شدن آتش، فروغ روشنایی‌بی‌کران اهورایی به‌آن پیوست. زیبایی شعله‌های نورانی و فروزان آتش از همان فروغ ایزدی‌ است. یعنی آن شعله‌های تابناک که در هنگام افروختن رو به بالا می‌رود و چه زیبا است به‌قولی ایدون خوب پیکر است.»

 

در کتاب روایات پهلوی پیرامون آتش می‌خوانیم: «پروردگار پاک، آتش را از گوهر خرد و اندیشه‌ی خویش آفرید و فروغش را از روشنی‌بی‌کران آفرید.»

 

در کتاب «سد در بندهش» کرده‌ی79 داستانی شیرین پیرامون آتش آمده است:«چون پروردگار جهانیان همه‌‌ی گیتی را بیافرید آتش به گیتی نمی‌آمد و گفت به جهان مادی نروم زیرا چون هزار سال از روزگار زرتشت اسپنتمان که انوشه‌روان باد، بگذرد مردم از کلام حق دست باز دارند و مرا خوار دارند و هرچه زرتشت در حق من و دیگر آفریده‌های نیک خدای نگاه داشتی و فرموده باشی به‌جای گذارند و مرا با پلیدی‌ها بیالایند و هر خواری که با من بتوان کردن، بکنند و…»

 

در جایی دیگر از کتاب «بندهش» چنین می‌خوانیم: «نور و آتش که منبع مادی آن است برای ادامه‌ی زندگانی گیتی از جهان مینوی به جهان گیتی فرو فرستاده شد و حرارت غریزی و آتش درون مردمان، از آنست که پس از خاموشی پیکر جاندار، به سردی گراید و حیات قطع شود.»

 

«آتش»، پدیده‌ای است که در جهان‌استومند می‌توان با سهش‌های جسمانی آن را ادراک کرد. چشم‌سر(:دیدگان مادی) آن را می‌بیند و بساوایی از آن تاثیر می‌پذیرد. جز آب که تنها فرو نشاننده‌ی آتش است و نه تصاحب کننده‌ی آن، هیچ چیز را در جهان نمی‌توان یافت که بتواند ذات آتش(:روشنایی)(1) را از آن خود کند و این آتش است که همه چیز را از آن خود می‌کند. از کنایات زندگانی سرورمان «اشوزرتشت»، آتشی است که آن وخشور به همراه داشت. این آتش بی‌دود خودبه‌خود افروخته بود و کسی را نمی‌آزرد و زوال نداشت. این سخن کنایه از «فروغ مینوی ایمان» است که در «هات46بند7» گات‌ها نمایان‌گر است. آنجا که پیامبر بزرگ از پروردگار جهان می‌خواهد که آتش و مهر خویش را به پشتیبانی او بفرستد تا در برابر دیوپرستان کینه‌توز و درُگوندان ایستادگی کند.(2)

 

باید دانست که جایگاه «نور» به‌عنوان «اصل‌نهایی‌وجود» و جلوه‌ی آن در گیتی یعنی شراره‌های نورافروز آتش، در «عرفان‌زرتشتی» به گونه‌ای است که معرفت یافتن عارف به حقیقت، مترادف با انسان نورانی یا شعله‌سان شدن چون آتش (روشن‌درونی، اندیشه‌ی‌روشن) شمرده شده است. مرتبه‌ای که با پیمایش پلکان هفتگانه‌ی معرفت (:امشاسپندان) در قالب آموزه‌های اهورایی گات‌ها( مانند هات47بند1) و گذر از پرده‌های تاریک نادانی و ناآگاهی حاصل می‌شود. برخی فرزانگان نام‌آور روزگار ساسانی چون پیشوای بزرگ «آذرباد زرتشتان»، این مرحله را سرآغاز «رازبینی‌مینویی»(:کشف‌وشهود) می‌شمارند، چنان‌که می‌فرماید: «اگر حجاب‌های تاریکی از برابر دیدگان انسان به‌کنار روند، آدمی می‌تواند به نسبت درجه‌ی معرفت خویش، مراتبی از نور و ذات مینوی اشیاء را ببیند.»

 

چشم دل باز کن که جان بینی          هر چه نادیدنی ست آن بینی

(حافظ)

 

در کرده‌ی 258 «کتاب سوم دین‌کرد»، در قالب گفتمان «قوس صعودی و نزولی»، تعریفی شگرف از ماهیت وجودی انسان پیش کشیده می‌شود. در این کرده برای توصیف وجود انسان از واژه‌ی پهلوی «اَخوئی اَستُومند» به‌معنی «نور اهورایی هستی مادی پذیرفته» بهره گرفته می‌شود. این بند از کتاب سوم «دین‌کرد»، بی‌شک یکی از درخشان‌ترین گفتمان‌های «عرفان‌زرتشتی» است. بدین معنا که پرتویی از «اَخو» یا همان نور اهورایی(ذات‌نوربی‌پایان)، هرگاه با تغییر جلوه، کالبد مادی بپذیرد، آدمی در عالم خاکی بدست می‌آید.(:آفرینش اشراقی) این بدان معناست که مردمی‌زادگان، ذره‌ی خدایی‌اند که از رهگذر کالبدی مادی در زمین حلول کرده است.(:آنتروپومورفیک) با این نگاه شگرف و اشراقی است که دین زرتشتی انسان را برترین مخلوق و نیرومندترین ابزار افزایندگی جهان‌هستی می‌شمارد.(3)

 

سحر صلای عشقت بشنید گوش جانم        که در آ در آتش ما، بجه از جهان آتش

دل چون تنور پر شد که ز سوز چند گوید    دهن پر آتش من، سخن از دهان آتش

(مولوی)

 

هیربدبزرگ در کرده‌ی 210 کتاب سوم دین‌کرد، در شکافتن درون‌مایه واژگان «اَخوئی اَستُومند» می‌فرماید: «ذات جان اهورایی(:اَخو) به‌ودیعه نهاده شده در مردمان(:استومند) حتی در سامان تنمندی/پیکرپذیری/جسمانیت نیز تونا به دست‌یابی به بینش پاک مینوی است.» این سخن هیربدبزرگ بدان معنا است که نور بی‌پایان اهورایی، تنمند شده در سامان جسمانیت مردمی‌زادگان، توانمندی دست‌یابی به بینش و دانش مینوی در همین جهان گیتی را داراست. و این به سبب سرشتین بودن جوهره‌ی انسانی از خرد و آتش مینوی یا ذات نور بی‌پایان خداوندی است.

 

«شهاب‌الدین‌سهروردی» در اثر گرانسنگ «حکمةالاشراق» پیرامون جایگاه بنیادین «نور» و شرف آتش بر سایر مخلوقات می‌فرماید: «اگر در جهان هستی چیزی باشد که نیازی به تعریف و بازگویی آن نباشد، باید خود ظاهر بالذّات باشد که نیازی به تعریف آن نباشد و در عالم وجود چیزی نمایان و روشن‌تر از «نور» نیست، پس بنابراین چیزی از نور بی‌نیازتر از تعریف نیست. موثر حقیقی وجود نور است، چون محبت و قهر صادر از نور است و حرارت و حرکت نیز هر دو معلول نور باشد، از این جاست که حرارت بالذات در قوای شوقی اعم از شهوی و غضبی مدخلیت پیدا می‌کند، و وجود همه آنها در حرارت به تمام و کمال می‌رسد و شوقیات ما نیز خود موجب حرکات روحانی و جسمانی می‌شود و اما سکون امریست عدمی و بالنتیجه از سنخ ظلمات مرگ، در ثبوت آن عدم علت حرکت کافی خواهد بود. نور قائم یا عارض علت حرکت و حرارت است، و حرکت و حرارت تنها مظهر نور عارض، یعنی معد حصول(نه علت فاعلی) آن است حرکت و حرارت، قابل را اعداد می‌کند با این‌که در آن از نوری که بر قوابل و هیاکل مستعد، بر حسب استعداد آنها، افاضه می‌گردد حصول پذیرد.

 

شرف آتش در این است که بالنسبه به دیگر عناصر شرکت آن از همه بالاتر و شباهت وی به مبادی مجرد نوری، نظر به نوریتی که در آن است، از همه بیشتر می‌باشد. از این روست که آتش را به عنوان برادر نور مجرد نفسانی یا نور اسپهبد انسانی می‌توان برابر گرفت، و اما نورالانوار را در هر یک از عوالم وجودی خلیفه یا امامی است. شرافت منصب خلافت، چنان‌که در عالم عقول محض، به ملک مقرب بهمن(:وهومن‌امشاسپند) تفویض گردیده در عالم نفوس نیز به نور اسپهبد انسانی و در عالم عناصر به آتش محسوس امتیاز یافته است. بدین‌سان به نفس انسانی و به آتش عنصری است که در این عالم تحت‌القمر دو خلافت کبری و صغری انجام می‌پذیرد، نفس انسانی در حکم خلیفه کبری است، بدین جهت که نوری قائم متصرف در انوار عارض محسوس است، و آتش عنصری در حکم خلیفه صغری است بدین اعتبار که نور عارض آن در عالم جسمانی مظهر انوار قائم غیر جسمانی و در حکم برادر نور اسپهبد انسانی باشد، و حقیقت نورانی آن ورای ماهیت ظلمانی عناصر چهارگانه به مفهوم مشهور آن در طبیعیات متداول و اشراف و اعلی از آن است. بنابراین به علت و دلیلی بسیار موجه بود که ایرانیان قدیم(:فهلویون) هر نور ممکن، اعم از نور عارض محسوس و یا نور قائم معقول را، به اعتبار مظهریت آن نسبت به نورالانوار، شایسته تعظیم و تقدیس دانسته و مردم را به توجه به آتش امر کرده و آن را به بیان شارحان، قبله‌نماز(:پرستش‌سو) و عبادت مردم قرار داده و برای آن بیوت‌نیران(:آتشکده‌ها) بزرگ و معابد سترگ بنا نهاده بودند.»

 

پس از تازش‌های خانمان‌برانداز تازیان و مغولان به نجد ایران، شراره‌های چندهزارساله‌ی عرفان‌زرتشتی به‌تدریج رو به افول نهاد؛ چنان‌که پس از تازش مغول، دیگر سرزمین ایران تولد فرزانگانی اشراق‌پژوه چون «آذرفرنبغ‌فرخزادان» و «شهاب‌الدین‌سهروردی» را به خود ندید. آن کسی که دگربار با فروزان ساختن شراره‌های عرفان‌زرتشتی، خونی دوباره در رگ‌های دستگاه مذهبی مزدیسنا جاری ساخت، فیلسوفی وارسته و فرهیخته‌ای بزرگ از میان پارسیان‌هند، به‌نام «دستور دکتر ایرج‌جهانگیر تاراپوروالا» بود. آنچه این پیشوای بزرگ پس از چند سده خاموشی، فروزان ساخت، توسط شاگردانش زنده‌یادان «دستور رستم شهزادی» و «دستور فیروز آذرگشسب» به این سرزمین آورده شد و دگربار روشنی بخش محفل تاریک ما شد.

 

شادروان «دستور دکتر ایرج‌جهانگیر تاراپوروالا» پیرامون جایگاه شراره‌های نورافروز آتش در عرفان‌زرتشتی می‌نویسد: «آتش کنایه از جمال سرمدی ذات اهورامزدا و معرفت محض است که برای نخستین‌بار در آموزه‌های پیامبر ما اشوزرتشت بیان شده است. باید دانست که در نظر حکمای‌خسروانی، حقیقت نهایی چیزی جز نور بی‌پایان یا جمال سرمدی اهورامزدا نیست. جمال سرمدی به اقتضای ذات خود در پی آن است که روی خود را در آیینه جهان بنگرد. از این رو جهان، نگار یا عکس جمال سرمدی است. تجلی زیبایی علت خلقت است و عشق نخستین مخلوق است، و عشق است که جمال سرمدی را تحقق می‌بخشد. فیلسوفان اشراقی به اقتضای اصل زرتشتی خود این عشق جهانگیر را آتش نامیدند که جز ذات خداوندی همه چیز را می سوزاند.»

 

گر عشق نبودی غم عشق نبودی   چندین سخن نغز که گفتی که شنودی

ور باد نبودی که سر زلف ربودی   رخساره معشوق به عاشق که نمودی

(سهروردی)

 

زنده‌یاد «دستور رستم شهزادی» که پرورده‌ی مکتب درس «دستور دکتر تاراپوروالا» بود، پیرامون جایگاه «نور» در عرفان‌زرتشتی می‌نویسد: «ما زرتشتیان پروردگار را «نورالانوار» یا «شیدان‌شید» می‌نامیم و براین باوریم که هر نوری، ذره‌ای از روشنایی بی‌کران پروردگار است و یکی از مظاهر بی‌پایان اوست که به لطف و مرحمت او بهره‌ی آدمیان شده و هستی‌بخش‌ترین عنصر روی زمین است. گل‌ها، درختان و گیاهان به سوی نور رشد می‌کنند و در نور، ادامه‌ی زندگی برایشان ممکن است. انسان نیز تنها در کنار نور می‌تواند به هستی خود ادامه بدهد.»

 

آنچه تا اینجا در این نوشتار از نظر گذراندید، کوششی کوچک بود از سوی نگارنده در به‌تصویر کشیدن جایگاه بی‌مانند «نور» و البته سپندینگی جلوه‌ی گیتوی آن، شراره‌های نورافروز آتش در عرفان‌زرتشتی. این کمترین بر این باور است که پرداختن‌ به‌ عرفان‌زرتشتی بریکایک موبدان، موبدیاران، دین‌پژوهان و بهدینان دین‌دوست امری ضرروریی و بایسته است. این بایستگی در وهله‌ی نخست از آن جهت است که «عرفان‌زرتشتی»(:حکمت‌خسروانی=فلسفه‌ی‌اشراق) تجلی ستون‌فقرات دین‌زرتشتی، یعنی پیام اهورایی «گات‌ها» در قالب «حکمت‌عملی» است، و دیگر آن‌که حکمت‌خسروانی، یگانه دستگاه فلسفی مستقلی است که نیاکان خردمند ما ایرانیان در درازای تاریخ اندیشه پدید آورده‌اند.

پایان

 

در این زمینه بخوانید:

شراره‌های نورافروز آتش در «عرفان‌زرتشتی»(بخش‌نخست)

 

 

 

پی‌نوشت:

1: در فرهنگ‌زرتشتی «آب» را روشنایی می‌شمارند. باید دانست که در مغز مفهوم، روشنایی بافتن از آب، همان معرفت یافتن است. اساسا” ویژگی «آبگونه» یا «نَمی»(طراوت و تازگی) با مفهوم روشنایی در فرهنگ‌زرتشتی آمیخته است. حتی در «آبان‌یشت»، آب را مایه‌ی خرد و سرشت مغز انسان را از آخشیج «آب» می‌شمارد. در آب(مایع=مایه) همه‌چیز درهم حل می‌شوند و با هم یکی می‌شوند و به‌هم می‌پیوندند. در ساختار وجودی انسان، این سخن به‌مفهومِ هماهنگی و پیوند نیروهای درونی انسان است که رویهم، خرد او را می‌سازند. در این هماهنگی است که خرد به آگاهی‌کامل(:معرفت حقیقی) دست می‌یابد و انسان به رسائی و روشنایی می‌رسد. در متن پهلوی «بندهش» با گفتاری اندیشه برانگیز پیرامون «اشوزرتشت»(برخی نسک‌ها آن را جمشید می‌دانند) مواجه می‌شویم: «اشوزرتشت با گذشتن از رودخانه «وَه دائیتی» به معرفت یا روشنایی رسید. این گذر از رودخانه(آب) در چهار گامه(مرحله) انجام یافت. آب نخست تا مچ پا، سپس تا کمر، سپس تا سینه و سرانجام تا به سر رسید.» این بدان مفهوم است که آب، چهار بخش وجود مبارک آن وخشور را، که منظور چهار نیروی مینوی درون انسان است(: فره‌وشی، دئنا، جان و روان) را در خود آمیخت و به هم پیوند داد و از این وحدت بود که اشوزرتشت به رسایی مطلق(معرفت حقیقی، عقل موجد) یا «خورداد» رسید و روشن شد… به همین سبب است که در فرهنگ زرتشتی، آب را روشنایی می‌دانند و تماس آن را با بدن انسان روشنی بخش قلمداد می‌کنند.

 

2: «کِم‌نا مزدا مَوَایتِ پایوم دَدات هیَت ما دِریگئو دیدَرِشَتا اَ اِنَنگهه اَنیم توَهمات آترَس‌چا مننگهَس‌چا» (:هنگامی که هواخواه دروغ با کینه و نفرت اراده به آزار من می‌کند، پروردگارا جز فروغ مینوی ایمان و نیروی اندیشه‌ی پاک تو چه کسی از من پشتیبانی خواهد کرد.)

 

3: به همین سبب است که مأموریت به پیش راندن و آباد ساختن جهان‌هستی چنان‌که هات30بند9 گات‌ها می‌فرماید، خویشکاری انسان شمرده شده.

 

 

 

یاری‌نامه:

1: گات‌ها سرودهای زرتشت، دوره‌ی 2جلدی، ترجمه و تفسیر دستور فیروزآذرگشسب، انتشارات فروهر 1383خ

2: هفت هات، ترجمه و آوانویسی دکتر علی اکبر جعفری، انجمن فرهنگ ایران باستان 1353خ

3: کتاب سوم دین کرد(دفتر اول)، پژوهش ترجمه و آوانویسی فریدون فضیلت، انتشارات فرهنگ دهخدا 1381خ

4: کتاب سوم دین کرد(دفتر دوم)، ترجمه پژوهش و آوانویسی فریدون فضیلت، انتشارات مهرآیین 1384خ

5: روایات پهلوی، ترجمه از پهلوی دکتر مهشید میرفخرایی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی 1367خ

6: بندهش، ترجمه و پژوهش دکتر مهرداد بهار، نشر توس 1380خ

7: سد در نثر و سد در بندهش، بکوشش دستور بهمن‌جی نوشیروانجی دابار، 1909م بمبئی

8: جهان‌بینی زرتشتی، دستور رستم‌شهزادی، انتشارات فروهر 1367خ

9: روابط حکمت‌الاشراق و فلسفه ایران‌باستان، پرُفسور هانری‌کربن، ترجمه عبدالمجید گلشن و احمد فردید، موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران 1382خ

10: بن‌مایه‌های آیین زرتشت در اندیشه سهروردی، پرُفسور هانری‌کُربن، ترجمه محمود بهفروزی، انتشارات جامی 1384خ

11: رساله «صفیر سیمرغ»، شهاب‌الدین سهروردی، به کوشش حسین مفید، نشر مولی 1382خ

12: حکمت الاشراق، شهاب‌الدین سهروردی، ترجمه دکتر جعفرسجادی،انتشارات دانشگاه تهران 1384خ

13: فلسفه ایران‌باستان، دینشاه ایرانی سلیسیتر، انتشارات فروهر 1361خ

14: حکمت‌خسروانی، هاشم رضی، انتشارات بهجت 1379خ

15: آتش در ایران‌باستان، دستور اردشیر آذرگشسب، 1350خ

16: نور، آتش و آتشکده در آئین زرتشت، دستور دکتر جهانگیر اوشیدری، 1379خ

17: جایگاه نور و آتش در آیین زرتشت، مهرداد قدردان، انشارات افق پرواز 1388خ

18: TARAPOREWALLA, (dr.dastur) Irajji Sohrabji, The divine songs of zararhustra

19: TARAPOREWALLA, (dr.dastur) Irajji Sohrabji, The Religion of zarathushtra