شرارههای نورافروز آتش در «عرفانزرتشتی»
فرید شولیزاده
۰۹ بهمن ۱۳۸۹
«نور»، رازآمیزترین پدیدهی هستی و بزرگترین چیستان پیشروی دانش بشری است. این ویژگیهای رازآمیزگونه بدان سبب است که «نور» در تعاریف دانش فیزیک، بهعنوان پدیدهای شناخته میشود که هم بهصورت خطی و هم موجی و هم بهعنوان نوعی ماده در عالم وجود متجلی است.
این ویژگی «نور» سبب شده تا بتواند جهان اسپیرال را توضیح دهد. این در حالی است که دانش امروزی بشر از توجیه علمی این نوع پدیده در جهان عاجز است؛ چرا که هر پدیدهای در جهان گیتی بالاخره باید یا خطی یا موجی یا ماده باشد. اگر ذرهای(:فوتون) است، نمیتواند موجی باشد و اگر موجی است نمیتواند خطی باشد. در حالی که در قالب نظریهیکوآنتوم، نور هم موجی و هم خطی و هم ذرهای است! و ویژگیهای شگفتانگیزی دارد که انسان از درک چیستی آن دستکم تا امروز ناتوان مانده است. آنچه که تا امروز در قالب فیزیک کوآنتوم میدانیم این است که اشعه الکترومانیتیک، اساس «نور» و بنپایه تشکیل جهانهستی است و نور مرئی و گرما تنها بخش بسیار کوچکی از دامنه بسیار گستردهی این اشعه هستند. به زبان سادهتر تصویری که فیزیک کوآنتوم از مفهوم سرشت و بنپایهی جهان میدهد، مفهومی بیکران و بیپایان از «نور» است…
گفتمان بنیادین بودن «نور» در مفهوم سرشتین هستی، تنها نزدیک به یکسده است که توسط دانشپژوهان بزرگی چون «آلبرت اینشتین»(:Albert Einstein) و «نیلز بور»(:Niels Henrik David Bohr) به ذخیرهی دانش فیزیک افزوده شده است. اما اگر خواسته باشیم به موازات چشمانداز علومپایه، از دریچهی علوم لَدُنی نیز به این گفتمان بنگریم، پیشینهای چندهزارساله را در برابر خود خواهیم یافت. بیگمان کهنترین نویسهای که در تاریخ زندگی بشر بر روی این کرهخاکی، از سرشتین بودن هستی از «نور» و اصل «وحدتوجود»(1) تحت عنوان «ذات نور بیپایان» سخن بهمیان میآورد، کلام اهورایی «گاتها»، کتاب آسمانی دین مزدیسنی است. بنابر آموزههای «گاتها» و به تبعیت از آن در ساختار کلامی «عرفانزرتشتی»(:حکمتخسروانی)، همهی جلوههای گوناگون آفرینش، سرشته از یک اصلنهایی واحد هستند، و آن اصلنهایی، «نور» است. بهزبان سادهتر همه چیز از «نور» سرشته شده و وابسته و همبسته با «نور» است.
یسناهات31بند7: «ای مزدا تو آن اندیشهگری که از روز نخست(ازل) با نور خود افلاک(آفرینش) را روشن ساختی و با نیروی خرد خویش به این درستی و خوبی در راستی(اشا) سامان دادی. ای کسی که هماره و در همه حال یکسانی، فروغ ایمان و نور پاکمنشی را بر همه ما بتابان.»
یسناهات34بند4: «ای خدای هستیبخش ما فروغ توانای تو را که در پرتو راستی فروزان است، خواهانیم. آن شعلهی فروزانی که ابدی و نیرومند است و پیروان راستی را آشکارا رهنمون گشته و یاری میبخشد ای خداوند خرد همین شعلهی فروزان است که پلیدی نهفته در نهاد بدخواهان را فوری آشکار میسازد.»
در کون و مکان نیست بغیر از یک نور ظاهر شده آن نور به انوار ظهور
حق نور و تنوع ظهورش عالم توحید همین است دگر وهم و غرور
(جامی)
در کتاب سپند «اوستا» از ذاتگوهرین «اهورامزدا»، باعنوان «انغرنامرئوچنگهام» (:ذاتنوربیپایان=هروسپروشنی) یاد میشود.(2) این سخن در کتاب پهلوی «دینکرد» به گونهی «roshne.e.bon.roshn»(:روشناییبنیادهمهیروشناییها=شیدانشید) بیان میشود؛ و این همان است که فرزانهی فرهمندپژوه «شهابالدینسهروردی» در گفتمان وجودشناسی خویش، آن را بهصورت «نورالانوار» بیان داشته است.
در کتاب پهلوی «دینکرد» میخوانیم: «هر پرتویی از نور، ذرهای از ذات بیکران روشنایی و یکی از مظاهر بیپایان اوست». «شهابالدینسهروردی» نیز بر این گمان بوده و در کتاب «حکمةالاشراق» مینویسد: «نور، موثر حقیقی وجود و بینیاز از تعریف است.» بیشک یک چنین جهانبینی والایی، همواره برای پرستشسوی(:قبله) در جستجوی ردپایی پیکرمند از نوربیپایان در جهان جسمانی است. مغانبینشور(:موبداندانشمند) این ردپا را با پیمایش پیام هورایی گاتها، به درستی در شرارههای نورافروز آتش یافتند. چه، آتش پدیدهای است برخاسته از عشق که ذاتش تنها با راستی و «اشا» سازگارست و از دورنگی و ناراستی بیزار است. کتاب سپند «اوستا»، آتش را در پیوند با نیروگان «بهترین راستی»(:اشهوهیشت) میشمارد؛ چنانکه در نماز «برساد»، از «آذر» در شمار یاوران «اردیبهشتامشاسپند» یاد میشود. نسکهای پهلوی «دینکرد» و «بندهش»، آمدن آتش به جهان استومند(:گیتی) و آمیخته شدن آن با مادیات را تجلی عشق آفریدگار به آفرینش شمرداند. چه بدون یاری آتش سرشته از عشق خداوندی، حرکت بشریت بهسوی آبادانی و تعالی و تحقق آرمان نهفته در «هات30بند9» گاتها، میسر نبود.(3) «مولوی» این سخن را با استادی تمام چنین به نظم میکشد:
آتش عشق است كاندر نی فتاد جوشش عشق است كاندر می فتاد
جسم خاک از عشق بر افلاک شد کوه در رقص آمد و چالاک شد
عشق پاک از نور حق دارد نشان میبرد دل را بدان جانب کشان
پینوشت:
1: گفتمانهای فلسفی «اصلنهاییوجود»، «حرکتجوهری» و «قوس نزولی و صعودی» اجزای تفکیکناپذیری از «اصل وحدتوجود» یا یکتاپرستیاشراقی در عرفانزرتشتی هستند. که در اینجا به اختصار پیرامون هریک سخن خواهیم گفت.
«اصلنهاییوجود»: برای هر پدیدهای در جهان هستی، میتوان مرتبه و مفهومی بالاتر را تصور کرد. زمانی که به مفاهیمی چون «قدرت» و «علم و دانش» نگاه میکنیم، این گونه تداعی میشود که همیشه یک مفهوم قدرتمندتر و یا یک دانشمندتر و عالمتر میتواند در جهان وجود داشته باشد. حال اگر این سیر بینهایت میبود و به یک «ذات قادر مطلق»(هروسپتوان) منتهی نمیشد، آفرینشی پدید نمیآمد و هیچ چیز نمیتوانست در جهان منشاء بگیرد. پس اینکه من و شما هستیم، اشیاء و موجودات هستند و تنوع، ارتباط و حرکت دارند، گویای آن است که این سیر توان و تواناتر و نوری بر هر نور والاتر، به ذاتی مطلق و بیکران منتهی شده، ما آن را ذات هروسپتوان اهورامزدا یا «انغرنامرئوچنگهام»(:نورالانوار) میشناسیم. وجود این ذات، سرمنشاء کیفیتهای گوناگون عالم موجود است.
برای فهم بهتر این گفتمان، مثالی میزنیم(برای درک بهتر، قانون دوم ترمودینامیک را باید در نظر داشته باشید): اگر آب را حرارت دهیم تبدیل به بخار میشود و برعکس اگر گرما را از آب بگیریم تبدیل به یخ میشود. این سه حالت آب، یخ و بخار در ماهیت خویش، وجود مستقلی نیستند بلکه تنها کیفیتهای گوناگون از یک چیز هستند. پس میتوانیم بگوییم چیزی هست که آب، یخ و بخار سه تنوع کیفی از آن هستند.
چون بحر نَفَس زند چه خوانند بخار چون شد متراکم آن نَفَس ابر شمار
باران شود ابر چون کند قطره نثار وان باران سیل و سیل بحر آخر کار
(مولوی)
حال اگر همین الگو را به جهانهستی بسط دهیم به این نتیجه خواهیم رسیده که در پس تمام جلوههای آفرینش (موجودات، گیاهان، اشیاء و…) که در پیرامون خودمان میبینیم، یک چیز واحد نهفته است و اجزای گوناگون هستی، کیفیتهای متنوعی از آن یک چیز اصلی هستند…
عرفانزرتشتی از چند هزار سال پیش و دانش فیزیک در یکسد سال اخیر، این «اصل مشترک و نهایی» را «نور» میداند. «سهروردی» در کتاب «حکمةالاشراق» می نویسد: «چون در اشیاء و امور عالم بدرستی پژوهش کنیم هیچ مؤثر قریب و بعیدی ورای نور نخواهیم یافت. خواهیم دید که در وجود جز نور محض، نوری که سرچشمهی اصلی هر نور و منبع اولی هر وجود دیگری است، مؤثر نتواند بود.»
نور سرچشمهی تمام نورها یا «نورالانوار» یا اصلنهاییوجود در عرفانزرتشتی و به تبعه آن در نزد اشراقیون، واجبالوجود و بینیاز از تعریف است. چه، هر تعریفی که بکوشیم تا برای نورالانوار ارائه دهیم، چون استدلالهای حکمای مشائیون، لاجرم تعریفی مفهومی خواهد بود. «شهابالدینسهروردی» در رسالهی «صفیر سیمرغ» خطاب به کسانی که برای ذات خداوندی یا «اصل نهایی وجود» طلب برهان میکنند، مینویسد: «کسی که معرفت حقّ را طلب کند بدلیل، همچنان است که کسی آفتاب را در روز به چراغ جوید.»
«قوس نزولی و صعودی»: فیض و تجلی یافتن «نور» ذاتبیپایان خداوندی در جلوههای گوناگون هستی یا به زبان سادهتر، آفرینش، یا از وحدت به کثرت رسیدن را «قوس نزولی» میگویند. به بیانی دیگر وجود از «خرد هروسپآگاه»(عقلکُل=ذات خداوندی) آغاز و پس از پیمودن مراتب عقول به عالم فرهوشی(جهانمینو، افلاطون آن را جهان صُور و مُثُل مینامد و سهروردی آن را صورت برزخی) و بعد از آن به عالم ماده(جهان اَستومند=گیتی، سهروردی آن را هیولا مینامد) میرسد. مطابق هنجاری که جهانآفرین آفرینش را در آن سامان داده، این میل در جوهرهی یکایک ذرات هستی است که بعد از طی مراتب پلکانی معرفت از عالم جماد، نبات و قطع مراحل حیوانی با صورتفرهوشی خویش در جهانمینو ممزوج شوند و سرانجام در ذاتبیپایان و بیکران خداوندی (:انغرنامرئوچنگهام) محو و فنا شوند(سهروردی آن را فنافیالله مینامد). (بنگرید به هات33بند6، هات34بند6، هات50بند9، هات34بند13)
از جمادی مردم و نامی شدم وز نما مردم به حیوان برزدم
مردم از حیوانی و آدم شدم پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم
حملهٔ دیگر بمیرم از بشر تا بر آرم از ملایک پر و سر
وز ملک هم بایدم جستن ز جو کل شیء هالک الا وجهه
بار دیگر از ملک پران شوم آنچه اندر وهم ناید آن شوم
پس عدم گردم عدم چون ارغنون گویدم که انا الیه راجعون
(مولوی)
این گفتمان را «قوس صعودی» میگویند. قوس نزولی و صعودی در عرفانزرتشتی پیامی روشن دارد و آن حقیقت ازلی و ابدی بودن وحدتوجود یا سرمدی بودن یگانه ذات آفریدگار در خداشناسیزرتشتی است.
تعریف آفرینش در قالب عرفانزرتشتی و گفتمان «قوس نزولی و صعودی» یا وحدت ذات وجود، سپس فیض نور و کثرت(آفرینش)، سپس بازگشت دوباره از کثرت به وحدت؛ نزدیک به یکسده است که توسط دانش اختر فیزیک نیز در قالب نظریه «مهبانگ»(:انفجار بزرگ=BigBang) مطرح میشود. این نظریه به ما میآموزد که در آغاز شکلگیری جهان هستی در چندین میلیارد سال پیش، تنها مفهوم موجود، نور بیکران و جاذبهی بسیار بسیار زیاد بوده است. این نیروی ابرجاذبه دامنهای از نور را بههم فشرده کرده است و آن را به مرحلهی تکینگی(آغاز شکلگیری ماده) رسانده است. تئوری تراکم عالم قبل از انفجار بزرگ را میتوان با مطالعه در چیستی سیاهچالههای فضایی بهتر دریافت. در سیاهچالههای فضایی، اتمها به اجزای سازنده شان تجزیه شده و فضای میان آنها از بین میرود. به این ترتیب ماده شدیدا” متراکم و چگال میشود. این عکس اتفاقی است که در هنگام انفجار بزرگ روی دادهاست… در این حالت متراکم ذرات بنیادی بر مبنای منشائی مشترک بنام«CPH» شروع به شکلگیری کردهاند و سرانجام در حدود 16میلیارد سال پیش(سال زمینی) این حجم فشرده در قالب بزرگترین انفجار تاریخ کیهان نامور به «مهبانگ» یا انفجار بزرگ، منتشر میشود. در مراحل نخستین مهبانگ، نخست عناصر «هلیم» و «دتریم» و سپس از طریق همجوشی آنها با یکدیگر «هیدروژن» که عنصر اصلی تشکیل ستارگان وسیارات هست، پدید آمدند. از دل شکلگیری این عناصر ابرخوشههای کهکشانی و میلیاردها کهکشان از جمله کهکشان راهشیری متولد میشوند و با سرعتی سرسامآور به صورت مخروطی از مبداء انفجار بهسوی تاریکی خالی بیانتها(غسق) در حرکت و در حال دور شدن از یکدیگرند. این روند انبساط جهان، بهصورت بادکنکی است. دانشمندان بر این باورند که این روند انبساط عالم روزی بازایستاده و حرکت آن برعکس خواهد شد، و کیهان با تمام کهکشانها و ستارگانش بر خود فرو ریخته و مچاله میشود. این فرایند «مهکروژ»(Big Crunch) مینامند و پایان عالم ابرسیاهچالهای عظیم خواهد بود.
«حركتجوهری»: هر ذرهای از هستی دارای حركت اشتدادی است و از مراتب ضعیف به مراتب قوی در حال تكامل و فرشکرد میباشد. از آنجا كه حركت، امری متصل است و اجزاء بالفعل ندارد و نیز ماهیت، منتزع از حد وجود است، ماهیتهای منتزعی كه به ازاء مراتب وجود، در حال حركت هستند نیز تحقق بالفعل ندارند. به زبان سادهتر نفس یا ذات وجودی انسان از مراتب ضعیف و با حدوثی برآمده از جسم، در مسیری استكمالی قرار میگیرد و در طول زمان كامل و كاملتر میگردد و اساسا” ذات وجودی انسان میل حرکت بهسوی کمال خویش را دارد و چون انسان سرشته از نور است میل حرکت از تاریکی وجود مادی خویش بهسوی ذاتنور بیپایان خداوندی را دارد.
2: در کتاب سپند «اوستا» پیوسته از صفت «خوَذاتَ»(:xvazata) بهمعنی «قائم بالذات» و «خودش آفریده» و «خود ساخت» بهعنوان صفتی بنیادین برای «اهورامزدا» یاد میشود. در خداشناسیزرتشتی، «اهورامزدا» بحتبسیط و کلی است، یعنی بیکران است و اجزایی ندارد. بنابراین در عین این که هستی از اهورامزدا جدا نیست و با او در وحدت است، اما خود «اهورامزدا» نیست.(هستی جزء است و کل نیست)
چون نور که از مهر جدا هست و جدا نیست عالم همه آیات خدا هست و خدا نیست
ما پرتو حقیم و همه اوییم و نه اوییم چون نور که از مهر جدا هست و جدا نیست
هرجا نگری جلوه گه شاهد غیبی است او را نتوان گفت کجا هست و کجا نیست
(عبرت نایینی)
این کلی بودن «اهورامزدا» در خداشناسیزرتشتی به گونهای است که حتی به فروزههای خود(:امشاسپندان) نیز مقید نیست. هرچند که این فروزههای از ذات بیپایان خداوندی جدا نیستند و «گاتها»، آفریدگار جهان را با فروزههایش به بشریت میشناساند و بر آن حمل و تعبیر میکند اما این فروزهها قائم به اهورامزدا هستند. این ویژگی اهورامزدا همانست که «در هات31بند8» با مطلق بودن بیان میشود. چه اهورامزدا بیآغاز و بیانجام(:سرمدی) است.
ـ اهورامزدا حق و حقیقت است، اما هستی نمود و کیفیتی از اوست.
ـ اهورامزدا نامتناهی است، اما هستی متناهی است.
ـ اهورامزدا بری از زمان و مکان است، اما هستی محاط در زمان و مکان است.
ـ اهورامزدا بیتحرک و لایتغیر است، اما هستی در جنبش، تحول و تغییر مداوم است
ـ اهورامزدا جوهر(=گوهر) است، در حالی که هستی صفات و حالاتی از آن گوهر است.
3:اگر به جهان گیتی، زندگانی بشر و نیازمندی وی در زیست و پیشرفت تمدن بنگریم، پس از خورشید که نقشی حیاتی در زنده ماندن نوع بشر دارد، پدیدهای به نام «آتش» دومین ابزار، شوند(:عامل) پیشرفت دانش، فرهنگ و تمدن مردمان میباشد. دانشمندان زیستشناس و بینشوران فرهنگ وتمدن، بر این باورند که آتش وسیلهی پیشرفت بشر و گذردهندهی انسان از عصر تمدن اولیه به تمدن جدید و تکاملدهندهی انسان نخستین بدوی به انسان پیشرفته و اجتماعی امروز و… است.
در ادامه
«آتش»، آخشیجی است که نور میفوراند و با نگاه بدان روان انسان تکان میخورد. زمانی که انسان به نورافشانی آتش مینگرد، به راستی به شبیهترین پدیده به مینو در جهان گیتی مینگرد. قرار دادن شرارههای نورافروز آتش در جایگاه ستایش و نماز به پیشگاه اهورامزدا، سبب پیدایش جایگاهی سپند بهنام آتشکده شد.
برای آنکه همهی مردمان در این همازوریمینوی همبهره(:سهیم) باشند، از دست هر کدام شعلهای گرفتند، پالودند و بر آن آتش افزودند و از این کوشش «آتش ورهرام» بزرگ کردند و جایگاه تختنشینیاش را آدریان(:آتشها) نامیدند.
در کردهی یکم از «هفتنیشت» میخوانیم:«ای پروردگار هستیبخش دانای بیهمتا، ما در برابر این روشنایی که پرتویی از نور توست به نماز و نیایش تو میپردازیم و اقرار میکنیم که وامدار و سپاسگزار همهی بخششهای تو هستیم و بهوسیلهی نیکاندیشی و نیکگفتاری و نیککرداری، رسیدن و یکی شدن با تو را خواستاریم…»
«فرنبغدادگی» در کتاب پهلوی «بندهش» مراد از آفرینش آتش را چنین مینویسد: «اهورامزدا، خدای جهانآفرین، آتش را که هفتمین آفریدهی مادی اوست از عالیترین و برترین ویژگی خویش آفریده است. چه آتش نیز برترین آفریدهی مادی او و نوربخش و روشنیدهندهی جهانیان است. فروغ یا نور آتش از روشنیبیکران(:انغرامرئوچنگهام) مایه میگیرد. این فروغ، ذرهای است از نور جاویدان و پایانناپذیر اهورامزدا… پس از آفریده شدن آتش، فروغ روشناییبیکران اهورایی بهآن پیوست. زیبایی شعلههای نورانی و فروزان آتش از همان فروغ ایزدی است. یعنی آن شعلههای تابناک که در هنگام افروختن رو به بالا میرود و چه زیبا است بهقولی ایدون خوب پیکر است.»
در کتاب روایات پهلوی پیرامون آتش میخوانیم: «پروردگار پاک، آتش را از گوهر خرد و اندیشهی خویش آفرید و فروغش را از روشنیبیکران آفرید.»
در کتاب «سد در بندهش» کردهی79 داستانی شیرین پیرامون آتش آمده است:«چون پروردگار جهانیان همهی گیتی را بیافرید آتش به گیتی نمیآمد و گفت به جهان مادی نروم زیرا چون هزار سال از روزگار زرتشت اسپنتمان که انوشهروان باد، بگذرد مردم از کلام حق دست باز دارند و مرا خوار دارند و هرچه زرتشت در حق من و دیگر آفریدههای نیک خدای نگاه داشتی و فرموده باشی بهجای گذارند و مرا با پلیدیها بیالایند و هر خواری که با من بتوان کردن، بکنند و…»
در جایی دیگر از کتاب «بندهش» چنین میخوانیم: «نور و آتش که منبع مادی آن است برای ادامهی زندگانی گیتی از جهان مینوی به جهان گیتی فرو فرستاده شد و حرارت غریزی و آتش درون مردمان، از آنست که پس از خاموشی پیکر جاندار، به سردی گراید و حیات قطع شود.»
«آتش»، پدیدهای است که در جهاناستومند میتوان با سهشهای جسمانی آن را ادراک کرد. چشمسر(:دیدگان مادی) آن را میبیند و بساوایی از آن تاثیر میپذیرد. جز آب که تنها فرو نشانندهی آتش است و نه تصاحب کنندهی آن، هیچ چیز را در جهان نمیتوان یافت که بتواند ذات آتش(:روشنایی)(1) را از آن خود کند و این آتش است که همه چیز را از آن خود میکند. از کنایات زندگانی سرورمان «اشوزرتشت»، آتشی است که آن وخشور به همراه داشت. این آتش بیدود خودبهخود افروخته بود و کسی را نمیآزرد و زوال نداشت. این سخن کنایه از «فروغ مینوی ایمان» است که در «هات46بند7» گاتها نمایانگر است. آنجا که پیامبر بزرگ از پروردگار جهان میخواهد که آتش و مهر خویش را به پشتیبانی او بفرستد تا در برابر دیوپرستان کینهتوز و درُگوندان ایستادگی کند.(2)
باید دانست که جایگاه «نور» بهعنوان «اصلنهاییوجود» و جلوهی آن در گیتی یعنی شرارههای نورافروز آتش، در «عرفانزرتشتی» به گونهای است که معرفت یافتن عارف به حقیقت، مترادف با انسان نورانی یا شعلهسان شدن چون آتش (روشندرونی، اندیشهیروشن) شمرده شده است. مرتبهای که با پیمایش پلکان هفتگانهی معرفت (:امشاسپندان) در قالب آموزههای اهورایی گاتها( مانند هات47بند1) و گذر از پردههای تاریک نادانی و ناآگاهی حاصل میشود. برخی فرزانگان نامآور روزگار ساسانی چون پیشوای بزرگ «آذرباد زرتشتان»، این مرحله را سرآغاز «رازبینیمینویی»(:کشفوشهود) میشمارند، چنانکه میفرماید: «اگر حجابهای تاریکی از برابر دیدگان انسان بهکنار روند، آدمی میتواند به نسبت درجهی معرفت خویش، مراتبی از نور و ذات مینوی اشیاء را ببیند.»
چشم دل باز کن که جان بینی هر چه نادیدنی ست آن بینی
(حافظ)
در کردهی 258 «کتاب سوم دینکرد»، در قالب گفتمان «قوس صعودی و نزولی»، تعریفی شگرف از ماهیت وجودی انسان پیش کشیده میشود. در این کرده برای توصیف وجود انسان از واژهی پهلوی «اَخوئی اَستُومند» بهمعنی «نور اهورایی هستی مادی پذیرفته» بهره گرفته میشود. این بند از کتاب سوم «دینکرد»، بیشک یکی از درخشانترین گفتمانهای «عرفانزرتشتی» است. بدین معنا که پرتویی از «اَخو» یا همان نور اهورایی(ذاتنوربیپایان)، هرگاه با تغییر جلوه، کالبد مادی بپذیرد، آدمی در عالم خاکی بدست میآید.(:آفرینش اشراقی) این بدان معناست که مردمیزادگان، ذرهی خداییاند که از رهگذر کالبدی مادی در زمین حلول کرده است.(:آنتروپومورفیک) با این نگاه شگرف و اشراقی است که دین زرتشتی انسان را برترین مخلوق و نیرومندترین ابزار افزایندگی جهانهستی میشمارد.(3)
سحر صلای عشقت بشنید گوش جانم که در آ در آتش ما، بجه از جهان آتش
دل چون تنور پر شد که ز سوز چند گوید دهن پر آتش من، سخن از دهان آتش
(مولوی)
هیربدبزرگ در کردهی 210 کتاب سوم دینکرد، در شکافتن درونمایه واژگان «اَخوئی اَستُومند» میفرماید: «ذات جان اهورایی(:اَخو) بهودیعه نهاده شده در مردمان(:استومند) حتی در سامان تنمندی/پیکرپذیری/جسمانیت نیز تونا به دستیابی به بینش پاک مینوی است.» این سخن هیربدبزرگ بدان معنا است که نور بیپایان اهورایی، تنمند شده در سامان جسمانیت مردمیزادگان، توانمندی دستیابی به بینش و دانش مینوی در همین جهان گیتی را داراست. و این به سبب سرشتین بودن جوهرهی انسانی از خرد و آتش مینوی یا ذات نور بیپایان خداوندی است.
«شهابالدینسهروردی» در اثر گرانسنگ «حکمةالاشراق» پیرامون جایگاه بنیادین «نور» و شرف آتش بر سایر مخلوقات میفرماید: «اگر در جهان هستی چیزی باشد که نیازی به تعریف و بازگویی آن نباشد، باید خود ظاهر بالذّات باشد که نیازی به تعریف آن نباشد و در عالم وجود چیزی نمایان و روشنتر از «نور» نیست، پس بنابراین چیزی از نور بینیازتر از تعریف نیست. موثر حقیقی وجود نور است، چون محبت و قهر صادر از نور است و حرارت و حرکت نیز هر دو معلول نور باشد، از این جاست که حرارت بالذات در قوای شوقی اعم از شهوی و غضبی مدخلیت پیدا میکند، و وجود همه آنها در حرارت به تمام و کمال میرسد و شوقیات ما نیز خود موجب حرکات روحانی و جسمانی میشود و اما سکون امریست عدمی و بالنتیجه از سنخ ظلمات مرگ، در ثبوت آن عدم علت حرکت کافی خواهد بود. نور قائم یا عارض علت حرکت و حرارت است، و حرکت و حرارت تنها مظهر نور عارض، یعنی معد حصول(نه علت فاعلی) آن است حرکت و حرارت، قابل را اعداد میکند با اینکه در آن از نوری که بر قوابل و هیاکل مستعد، بر حسب استعداد آنها، افاضه میگردد حصول پذیرد.
شرف آتش در این است که بالنسبه به دیگر عناصر شرکت آن از همه بالاتر و شباهت وی به مبادی مجرد نوری، نظر به نوریتی که در آن است، از همه بیشتر میباشد. از این روست که آتش را به عنوان برادر نور مجرد نفسانی یا نور اسپهبد انسانی میتوان برابر گرفت، و اما نورالانوار را در هر یک از عوالم وجودی خلیفه یا امامی است. شرافت منصب خلافت، چنانکه در عالم عقول محض، به ملک مقرب بهمن(:وهومنامشاسپند) تفویض گردیده در عالم نفوس نیز به نور اسپهبد انسانی و در عالم عناصر به آتش محسوس امتیاز یافته است. بدینسان به نفس انسانی و به آتش عنصری است که در این عالم تحتالقمر دو خلافت کبری و صغری انجام میپذیرد، نفس انسانی در حکم خلیفه کبری است، بدین جهت که نوری قائم متصرف در انوار عارض محسوس است، و آتش عنصری در حکم خلیفه صغری است بدین اعتبار که نور عارض آن در عالم جسمانی مظهر انوار قائم غیر جسمانی و در حکم برادر نور اسپهبد انسانی باشد، و حقیقت نورانی آن ورای ماهیت ظلمانی عناصر چهارگانه به مفهوم مشهور آن در طبیعیات متداول و اشراف و اعلی از آن است. بنابراین به علت و دلیلی بسیار موجه بود که ایرانیان قدیم(:فهلویون) هر نور ممکن، اعم از نور عارض محسوس و یا نور قائم معقول را، به اعتبار مظهریت آن نسبت به نورالانوار، شایسته تعظیم و تقدیس دانسته و مردم را به توجه به آتش امر کرده و آن را به بیان شارحان، قبلهنماز(:پرستشسو) و عبادت مردم قرار داده و برای آن بیوتنیران(:آتشکدهها) بزرگ و معابد سترگ بنا نهاده بودند.»
پس از تازشهای خانمانبرانداز تازیان و مغولان به نجد ایران، شرارههای چندهزارسالهی عرفانزرتشتی بهتدریج رو به افول نهاد؛ چنانکه پس از تازش مغول، دیگر سرزمین ایران تولد فرزانگانی اشراقپژوه چون «آذرفرنبغفرخزادان» و «شهابالدینسهروردی» را به خود ندید. آن کسی که دگربار با فروزان ساختن شرارههای عرفانزرتشتی، خونی دوباره در رگهای دستگاه مذهبی مزدیسنا جاری ساخت، فیلسوفی وارسته و فرهیختهای بزرگ از میان پارسیانهند، بهنام «دستور دکتر ایرججهانگیر تاراپوروالا» بود. آنچه این پیشوای بزرگ پس از چند سده خاموشی، فروزان ساخت، توسط شاگردانش زندهیادان «دستور رستم شهزادی» و «دستور فیروز آذرگشسب» به این سرزمین آورده شد و دگربار روشنی بخش محفل تاریک ما شد.
شادروان «دستور دکتر ایرججهانگیر تاراپوروالا» پیرامون جایگاه شرارههای نورافروز آتش در عرفانزرتشتی مینویسد: «آتش کنایه از جمال سرمدی ذات اهورامزدا و معرفت محض است که برای نخستینبار در آموزههای پیامبر ما اشوزرتشت بیان شده است. باید دانست که در نظر حکمایخسروانی، حقیقت نهایی چیزی جز نور بیپایان یا جمال سرمدی اهورامزدا نیست. جمال سرمدی به اقتضای ذات خود در پی آن است که روی خود را در آیینه جهان بنگرد. از این رو جهان، نگار یا عکس جمال سرمدی است. تجلی زیبایی علت خلقت است و عشق نخستین مخلوق است، و عشق است که جمال سرمدی را تحقق میبخشد. فیلسوفان اشراقی به اقتضای اصل زرتشتی خود این عشق جهانگیر را آتش نامیدند که جز ذات خداوندی همه چیز را می سوزاند.»
گر عشق نبودی غم عشق نبودی چندین سخن نغز که گفتی که شنودی
ور باد نبودی که سر زلف ربودی رخساره معشوق به عاشق که نمودی
(سهروردی)
زندهیاد «دستور رستم شهزادی» که پروردهی مکتب درس «دستور دکتر تاراپوروالا» بود، پیرامون جایگاه «نور» در عرفانزرتشتی مینویسد: «ما زرتشتیان پروردگار را «نورالانوار» یا «شیدانشید» مینامیم و براین باوریم که هر نوری، ذرهای از روشنایی بیکران پروردگار است و یکی از مظاهر بیپایان اوست که به لطف و مرحمت او بهرهی آدمیان شده و هستیبخشترین عنصر روی زمین است. گلها، درختان و گیاهان به سوی نور رشد میکنند و در نور، ادامهی زندگی برایشان ممکن است. انسان نیز تنها در کنار نور میتواند به هستی خود ادامه بدهد.»
آنچه تا اینجا در این نوشتار از نظر گذراندید، کوششی کوچک بود از سوی نگارنده در بهتصویر کشیدن جایگاه بیمانند «نور» و البته سپندینگی جلوهی گیتوی آن، شرارههای نورافروز آتش در عرفانزرتشتی. این کمترین بر این باور است که پرداختن به عرفانزرتشتی بریکایک موبدان، موبدیاران، دینپژوهان و بهدینان دیندوست امری ضرروریی و بایسته است. این بایستگی در وهلهی نخست از آن جهت است که «عرفانزرتشتی»(:حکمتخسروانی=فلسفهیاشراق) تجلی ستونفقرات دینزرتشتی، یعنی پیام اهورایی «گاتها» در قالب «حکمتعملی» است، و دیگر آنکه حکمتخسروانی، یگانه دستگاه فلسفی مستقلی است که نیاکان خردمند ما ایرانیان در درازای تاریخ اندیشه پدید آوردهاند.
پایان
در این زمینه بخوانید:
شرارههای نورافروز آتش در «عرفانزرتشتی»(بخشنخست)
پینوشت:
1: در فرهنگزرتشتی «آب» را روشنایی میشمارند. باید دانست که در مغز مفهوم، روشنایی بافتن از آب، همان معرفت یافتن است. اساسا” ویژگی «آبگونه» یا «نَمی»(طراوت و تازگی) با مفهوم روشنایی در فرهنگزرتشتی آمیخته است. حتی در «آبانیشت»، آب را مایهی خرد و سرشت مغز انسان را از آخشیج «آب» میشمارد. در آب(مایع=مایه) همهچیز درهم حل میشوند و با هم یکی میشوند و بههم میپیوندند. در ساختار وجودی انسان، این سخن بهمفهومِ هماهنگی و پیوند نیروهای درونی انسان است که رویهم، خرد او را میسازند. در این هماهنگی است که خرد به آگاهیکامل(:معرفت حقیقی) دست مییابد و انسان به رسائی و روشنایی میرسد. در متن پهلوی «بندهش» با گفتاری اندیشه برانگیز پیرامون «اشوزرتشت»(برخی نسکها آن را جمشید میدانند) مواجه میشویم: «اشوزرتشت با گذشتن از رودخانه «وَه دائیتی» به معرفت یا روشنایی رسید. این گذر از رودخانه(آب) در چهار گامه(مرحله) انجام یافت. آب نخست تا مچ پا، سپس تا کمر، سپس تا سینه و سرانجام تا به سر رسید.» این بدان مفهوم است که آب، چهار بخش وجود مبارک آن وخشور را، که منظور چهار نیروی مینوی درون انسان است(: فرهوشی، دئنا، جان و روان) را در خود آمیخت و به هم پیوند داد و از این وحدت بود که اشوزرتشت به رسایی مطلق(معرفت حقیقی، عقل موجد) یا «خورداد» رسید و روشن شد… به همین سبب است که در فرهنگ زرتشتی، آب را روشنایی میدانند و تماس آن را با بدن انسان روشنی بخش قلمداد میکنند.
2: «کِمنا مزدا مَوَایتِ پایوم دَدات هیَت ما دِریگئو دیدَرِشَتا اَ اِنَنگهه اَنیم توَهمات آترَسچا مننگهَسچا» (:هنگامی که هواخواه دروغ با کینه و نفرت اراده به آزار من میکند، پروردگارا جز فروغ مینوی ایمان و نیروی اندیشهی پاک تو چه کسی از من پشتیبانی خواهد کرد.)
3: به همین سبب است که مأموریت به پیش راندن و آباد ساختن جهانهستی چنانکه هات30بند9 گاتها میفرماید، خویشکاری انسان شمرده شده.
یارینامه:
1: گاتها سرودهای زرتشت، دورهی 2جلدی، ترجمه و تفسیر دستور فیروزآذرگشسب، انتشارات فروهر 1383خ
2: هفت هات، ترجمه و آوانویسی دکتر علی اکبر جعفری، انجمن فرهنگ ایران باستان 1353خ
3: کتاب سوم دین کرد(دفتر اول)، پژوهش ترجمه و آوانویسی فریدون فضیلت، انتشارات فرهنگ دهخدا 1381خ
4: کتاب سوم دین کرد(دفتر دوم)، ترجمه پژوهش و آوانویسی فریدون فضیلت، انتشارات مهرآیین 1384خ
5: روایات پهلوی، ترجمه از پهلوی دکتر مهشید میرفخرایی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی 1367خ
6: بندهش، ترجمه و پژوهش دکتر مهرداد بهار، نشر توس 1380خ
7: سد در نثر و سد در بندهش، بکوشش دستور بهمنجی نوشیروانجی دابار، 1909م بمبئی
8: جهانبینی زرتشتی، دستور رستمشهزادی، انتشارات فروهر 1367خ
9: روابط حکمتالاشراق و فلسفه ایرانباستان، پرُفسور هانریکربن، ترجمه عبدالمجید گلشن و احمد فردید، موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران 1382خ
10: بنمایههای آیین زرتشت در اندیشه سهروردی، پرُفسور هانریکُربن، ترجمه محمود بهفروزی، انتشارات جامی 1384خ
11: رساله «صفیر سیمرغ»، شهابالدین سهروردی، به کوشش حسین مفید، نشر مولی 1382خ
12: حکمت الاشراق، شهابالدین سهروردی، ترجمه دکتر جعفرسجادی،انتشارات دانشگاه تهران 1384خ
13: فلسفه ایرانباستان، دینشاه ایرانی سلیسیتر، انتشارات فروهر 1361خ
14: حکمتخسروانی، هاشم رضی، انتشارات بهجت 1379خ
15: آتش در ایرانباستان، دستور اردشیر آذرگشسب، 1350خ
16: نور، آتش و آتشکده در آئین زرتشت، دستور دکتر جهانگیر اوشیدری، 1379خ
17: جایگاه نور و آتش در آیین زرتشت، مهرداد قدردان، انشارات افق پرواز 1388خ
18: TARAPOREWALLA, (dr.dastur) Irajji Sohrabji, The divine songs of zararhustra
19: TARAPOREWALLA, (dr.dastur) Irajji Sohrabji, The Religion of zarathushtra