«شادی» و آیینهای آن
بوذرجمهر پرخیده :
«شادی»؛ نیروی روانی و جسمی انسان را افزایش میدهد. « شادی» در افزودن کارآیی و نیک گرداندن روان میتواند برهمکنش شگفتانگیزی داشته باشد. شاد کردن مردمان از دشواریهای پایهای روانشناسی نوین است. چند سالی بیشتر نیست که پژوهشگران زمینهی روان و اعصاب به این باور رسیدهاند که خندیدن و شادیکردن پایههای اندیشه و زندگی انسان را دگرگون کرده، تازگی، شادابی، استواری، دلیری و تنـدرستی در تن و روان میآفریند و آرامش و خویشکاری درونی برای بهتر زندگی کردن به همراه میآورد.
پیشرفت در دانش روانشناسی، انسان اندیشمند امروزی را به این باور رسانده که ژرفای روان انسان به شادی نیاز دارد و جوشش برآمده از شادی، سرچشمهی جوششهای دیگر، بهمانند فراگیری بهتر، کارکرد باارزشتر، زندگی زناشویی پیروزمندانهتر، تندرستی و از همه بالاتر، خرسندی از زندگی است، چیزی که در جهان امروز همه در پی آن هستند و کمتر مییابند.
دانشمندان با انجام آزمایشهای گوناگون دیدهاند که نوای موسیقی میتواند رشد گیاهان را تندتر کند و یا در جانداران انگیزههای گوناگونی، از گونهی رشد و باروری و.. .به وجود آورد. حتا میگویند اگر شتر زنگولهای به گردن نداشته باشد تا نوایی برایش بنوازد، بار را بر زمین مینهد و راه نمیرود و این عشق به نوای زنگوله است که این جاندار سختکوش را راه میاندازد. همهی اینها نشان میدهد که «شادی» و «شادمانی» بخش جداناپذیر روان انسان است و شادی کردن، کرداری نیک و آنانی که برای انسانها «شادی» میآفرینند، از نیکاندیشان و نیککردارانند، چرا که تا کسی به پایهای از خرسندی درونی و شادی راستین نرسد، نمیتواند در دیگران شادی بیافریند و پس از این که این شادی از دل برآمد، شادی او دوچندان خواهد شد.
ایرانیان باستان همهی رازهای «شادی» را میشناختند و برهمکنش آن را بر روان، زندگی و کار میدانستند. به همین انگیزه هر چند روز یک بار به جشن و پایکوبی میپرداختند. در ایران، از دیرباز، جشنهای بسیاری برگزار میشده است، هر شش یا هفت روزی یک جشن، و به انگیزههای گوناگون. اگر به تاریخ این سرزمین نگاه کنید میبینید که حتا در مرگبارترین روزهایی که مردم درگیر مبارزه با یورش بیگانگان بودهاند، شادی را فراموش نمیکردند و در کوچه پسکوچههای این سرزمین نوای آواز و موسیقی شنیده میشد و این خود گونهای مبارزه بود برای آرزوی شادی روان کشتهشدگان نبرد و برای شادی روان زندگان و دلاوران جنگنده.
رسیدن به «خرسندی اهورایی» و «شادی راستین» از آرزوهای هر ایرانی بود که پایهی این باور بر آموزشهای اشوزرتشت استوار و از داد «اشا»(:هنجار هستی)، سرچشمه میگرفت. این اندیشه در درازنای تاریخ تا به جایی رسید که در سنگ¬نوشتههای هخامنشی آمده است: « … و اهورامزدا شادی را برای مردم آفرید».
همهی اینها را که به یادگار از پیشینیان بر پسزمینههای اندیشههای ما بر جای مانده میدانیم و یا در کتابهای تاریخ و فرهنگ ایران خواندهایم و به برهمکنش شگفتآور شادی بر روان و تن آگاهی داریم … و با این همه، امروز کمتر آنگونه شادی راستین از درونمان میجوشد و کمتر آن خروش و فریاد شادی شنیده میشود.
چرا؟
شاید یکی از شوند(:سبب)های آن این است که نمیدانیم آیینهای شادی کردن چیست و بر چه پایه و باوری شادی کنیم. امروز کمتر چیزی ما را میخنداند. امروز خرسندی که به همراهش شادی میآید، کموبیش، دستنیافتنی شده و به جای این که چارهی کار را بیابیم و بر پیچیدگیهای آن چیره شویم، غم را درآغوش میگیریم و گونهای دلخوشی گذرا و ناپایدار را برای خود میسازیم.
چندی است که به این میاندیشم: نیاکان خردمند ما چه میکردند که شادی راستین داشتند و ما چرا آن را نداریم؟ برخی راههایی که به آنها خرسندی، شادی و آرامش میبخشید را در اینجا میآورم:
ستایش اهورامزدا، باور به پیروزی نیکی بر بدی، داد و دهش، کار برای آبادانی شهر وروستا، دروغ نگفتن و با راستی و درستی زندگی کردن، دوست داشتن آفریدههای اهورایی، برگزار کردن آیینهای دینی، دوست داشتن همسر و فرزندان و وابستگی به خانواده، امید داشتن به تازگی و سرزندگی، نگهبانی از تندرستی خود و خانواده، همراه با طبیعت زیستن و نگهداری از طبیعت، گردش در کوه و دشت، کشاورزی، اسبسواری و ورزشهای رزمی، نواختن و شنیدن نوای موسیقی، رقص و پایکوبی، آتش افروختن و بر گرد آن شادی کردن، نگاه داشتن یاد و نام درگذشتگان، دانش آموختن و دانش آموزاندن، پیدا کردن ناشناختهها، به گرمابه رفتن، بافتن پارچه، پختن نان، کاشت، داشت و برداشت فرآوردههای کشاورزی، شیر دوشیدن، برگزاری جشنهای فراوان در سال، برگزاری آیینهای زادروز، پیشکش دادن و پیشکش گرفتن، دارو ساختن و درمان کردن بیماران، ریشسفیدی و بزرگی کردن و راه چاره برای کسی یافتن، بازی کردن، دیدن نمایشها و شنیدن داستانها و… صدها گونهی دیگر شادی کردن.
اینها را که در تاریخ دیدم، پیش خود گفتم: آیا امروز شادی کردن و آیینهای آن را فراموش کردهایم؟!