مهرگان، به شكوهمندی نوروز و سده
به بازگفت شاهنامه بیدادگری ضحاك هزار سال بهدرازا میانجامد. سرانجام كاوهی آهنگر بر او میشورد و سپاه خود را به دژی میبرد كه فریدون در آن پنهان شده بود:
همی رفت پیش اندرون مرد گرد / سپاهی برو انجمن شد نه خرد
بدانست خود كآفریدون كجاست / سر اندر كشید و همی رفت راست
بیامد به درگاه سالار نو / بدیدندش از دور و برخاست غو
فریدون، كه در این زمان جوانی برنا بود، بر آن میشود كه به یاری آنان به خونخواهی پدرش –آبتین- كه به دست سربازان ضحاك كشته شده بود، برخیزد. او چرم آهنگری كاوه را به دیبا و گوهر میآراید و «درفش كاویانی» نام مینهد. درفشی كه در شاهنامه با ویژگی «فروزندگی» و «درفشانی» از آن یاد شده است:
چو آن پوست بر نیزه بر دید كی / به نیكی یكی اختر افكند پی
بیاراست آن را به دیبای روم / ز گوهر بر و پیكر و زرش بوم
بزد بر سر خویش چون گرد ماه / یكی فال فرخ پی افكند شاه
فروهشت زو سرخ و زرد و بنفش / همی خواندش كاویانی درفش
آنگاه با گرزی گاوسر كه آهنگران برایش ساخته بودند، و با درفش كاویانی درپیش، از اروندرود میگذرد و به بیتالمقدس كه كاخ ضحاك در آنجا بود، میرود.
فریدون پس از نبردی سخت ضحاك را شكست میدهد و میخواهد او را از پای درآورد. اما «سروش» نزد فریدون میآید و از او میخواهد كه دست از كشتن ضحاك بكشد. چرا كه هنوز زمان مرگ او نرسیده است:
بیامد سروش خجسته دمان / مزن گفت كو را نیامد زمان
همیدون شكسته ببندش چو سنگ / ببر تا دو كوه آیدت پیش تنگ
به كوه اندرون به بود بند اوی / نیاید برش خویش و پیوند اوی
سروش از فریدون میخواهد كه ضحاك را به بند كشد. فریدون با كمندی از چرم شیر، دو دست و میان ضحاك را میبندد و سپس او را به كوه دماوند میبرد و در غاری كه «بُناش ناپدید» بود، سرنگون میآویزد:
به كوه اندرون جای تنگش گزید / نگه كرد غاری بُناش ناپدید
بیاورد مسمارهای گران / به جایی كه مغزش نبود اندران
فروبست دستش بدان كوه باز / بدان تا بماند به سختی دراز
این رویداد و رهایی از چنگ بیداد ضحاك در روز مهر از ماه مهر بود. پس فریدون در این روز خجسته تاج كیانی بر سر میگذارد و جشن مهرگان را برپا میدارد:
به روز خجسته سر مهرماه / به سر برنهاد آن كیانی كلاه
زمانه بیاندوه گشت از بدی / گرفتند هر كس ره ایزدی
دل از داوریها بپرداختند / به آیین یكی جشن نو ساختند
نشستند فرزانگان شادكام / گرفتند هر یك ز یاقوت جام
می روشن و چهرهی شاه نو / جهان نو ز داد و سر ماه نو
بفرمود تا آتش افروختند / همه عنبر و زعفران سوختند
پرستیدن «مهرگان» دین اوست / تنآسایی و خوردن آیین اوست
اگر یادگار است از او ماه مهر / بكوش و به رنج ایچ منمای چهر
از آن پس مهرگان یكی از جشنهای بزرگ و پایای ایرانی میشود؛ شكوهمند و سرفراز همچون نوروز و سده.