سال: 2013
دانشنامه ی دین بهی
واژه نامه توضیحی دین بهی
نام ها ، واژه ها ، عبارت ها و مفاهیم گوناگونی که به نوعی با آیین زرتشت پیوند دارد، بخش مهمی از فرهنگ باستانی ایران را تشکیل می دهند و آشنایی با آن ها در درک و شناخت بهتر فرهنگ ایران ضروری است . کمابیش نزدیک به همه ی این گونه واژه ها از جمله نام های ایزدان و امشاسپندان ، دیوان و اهریمنان ، چهره های تاریخی و اسطوره ای ، نام های جغرافیایی باستان ، کتب و رساله های اوستایی و پهلوی ، کتاب های شرق شناسان در مورد آیین باستانی ایران ، اوستا شناسان معروف ، مراسم و آیین ها و سنن دین زرتشت ، تاریخچه کیش زرتشت و زرتشتیان ، واژه های دینی و اوستایی و دیگر واژه های مربوط به کیش مزدیسنا با تکیه بر چند صد منبع و ماخذ معتبر در این دانشنامه ی جامع شناسانده شده اند. دانشنامه ی مزدیسنا ، دکتر جهانگیر اوشیدری.
اهورا مزدا اشو زرتشت اسپنتمان اوستا
الف / ا / آ ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص
ض / ط / ظ ع / غ ف ق ک
گ ل م ن و ه ی
پس از پیدا کردن واژه ، میتوانید فرتور مورد نظر را در برگه ای جدا باز کنید و یا آن را برای بزرگنمایی بیشتر بر روی کامپیوتر خود ذخیره کنید.
—————————————————————————————-
دانشنامهای ماندگار و گرانبها برای شناخت دین و فرهنگ زرتشتی
● “دانشنامه ی مزدیسنا”
شهداد حیدری :
بیش از ٤ سال از نوشتن و آماده کردن دانشنامهای دربارهی دین و فرهنگ مزدیسنایی گذشته بود که «نشر مرکز»، یکی از معتبرترین ناشران ایران، پیشنهاد چاپ و انتشار آن را به نویسندهی اثر، روانشاد موبد دکتر جهانگیر اشیدری، داد. درخواست ناشر پذیرفته شد و چندی پس از آن، در سال 1371، کتاب یاد شده به نام «دانشنامهی مزدیسنا؛ واژهنامهی توضیحی آیین زرتشت» منتشر شد و کتابی پایهای و باارزش که دربرگیرندهی واژهها و اصطلاحها و مفاهیمی است که با آیین، تاریخ و فرهنگ زرتشتی پیوند دارند، در دسترس جامعهی علمی ایران گذاشته شد.
از آن پس، همواره «دانشنامه ی مزدیسنا» یکی از سرچشمههای(:منابع) پژوهشهای دینی و تاریخی و فرهنگی دربارهی آیینهای زرتشتی و فرهنگ باستانی ایران بوده است. به ویژه آن که دانش موبد اشیدری و آشنایی ژرف و او با نوشتههای دینی و تاریخی، اثر او را در جایگاهی سزاوار جای میدهد و از کتابش پژوهشی استوار و کارآمد میسازد.
موبد اشیدری برای فراهم آوردن چنین دانشنامهی گسترده و روشمندی، آنگونه که خود در دیباچهی کتاب یادآوری میکند، از «همکاری و رهنمودهای» موبد اردشیر آذرگشسب و موبد رستم شهزادی، که هر دو از برجستگان و دانشمندان پُرآوازهی دین زرتشتی بودند، بهرهور شده بود.
«دانشنامهی مزدیسنا» کتابی برای پاسخگویی به نیازهای پژوهشی
«دانشنامهی مزدیسنا» با دیباچهای کوتاه و خواندنی آغاز میشود. موبد اشیدری در آنجا به انگیزهی خود برای فراهم آوردن چنین کتابی اشاره میکند و مینویسد: «از دیرباز دربرخورد با فرهنگدوستان و جویندگان دانش و آگاهی، پرسشهای گوناگونی در زمینهی آیین زرتشت و فرهنگ مزدیسنا مطرح میشد و پویندگان و علاقهمندان در پی آگاهیهای بیشتر و دقیقتر و روشنتری دربارهی جنبههای گوناگون کیش باستانی ایران بودند. میدیدم که در این میان، نادانستهها فراوان و دانستهها اندک و پراکنده و نامنظم و گاه نادرست و برپایهی شنیدهها و گفتههای بیپایه است و سره و ناسره درهم آمیختهاند… از اینرو برآن شدم آنچه را که در این زمینه به یاری آثار و اسناد بازمانده از گذشتهها و بررسیهای دانشمندان و پژوهندگان روشن شده است، در مجموعهای یکجا گرد آورم، شاید تا اندازهای بتواند پاسخگوی نیاز جویندگان و علاقهمندان باشد.»(دیباچهی کتاب)
پس از دیباچهی کتاب، نام سرچشمهها و کتابهایی که از آنها بهره برده شده، آمده است. شمار آن کتابها به 155 اثر و 15 فرهنگنامه وچندین کتاب به زبان انگلیسی میرسد که خود نشانهی دیگری است از گستردگی کار و پژوهشی که انجام گرفته است. پس از آن، الفبای اوستایی یا دین دبیره آمده و آن گاه متن کتاب آغاز شده است.
موبد اشیدری سربرگها(:مدخلها) را برپایهی حرفهای الفبا آورده است. اما در برگهای نخست کتاب این روش را به کنار گذارده و با نام بزرگ «اهورمزدا» آغاز کرده است. موبد اشیدری مینویسد: «به شگون کار بس بزرگ و دشواری که درپیش است، سخن دربارهی اهورامزدا، خدای بیآغاز و بیانجام و پیامبر و فرستادهاش اشوزرتشت و کتابش اوستا را سرلوحه و زیب فرهنگ قرار میدهیم و پس از آگاهی بیشتر در اینباره، که بر دیگر مطالب مقدم است، دانشنامه را به ترتیب الفبا دنبال خواهیم کرد.»(رویه 7 دیباچه).
بر این پایه، درآغاز «دانشنامه ی مزدیسنا» از اهورامزدا سخن به میان آمده است؛ سپس درباره ی اشوزرتشت و سرگذشت آن پیامبر راستین و خاندان و زمان او آگاهیهای دانشورانهای به دست داده شده است؛ و در ادامه از اوستای سپند، زبان و درونمایهی آن گفته شده است. پس از اینهاست که سربرگهای کتاب، به ترتیب حرفهای الفبا، آمده است.
«دانشنامهی مزدیسنا» و بیش از 3500 موضوع دینی، فرهنگی و تاریخی
«دانشنامهی مزدیسنا» 515 رویه دارد و دربردارندهی بیش از 3500 سربرگ است که در دو ستون در هر رویه، آورده شده است. گاه توضیحات، به فراخور موضوع، کوتاه است و گاه بیش از چند رویه. نکته این جاست که «دانشنامهی مزدیسنا» تنها دربرگیرندهی واژگان و اصطلاحهای دینی نیست. بلکه موضوعهای فراوانی نیز دربارهی تاریخ زرتشتیان و بزرگان و نامآوران دینورزان آن، دارد. بخشهایی نیز دربارهی نامهای جغرافیایی و استورهای است.
موبد اشیدری در نوشتن هر موضوع، گزیدهگوی و سخنسنج است و در عبارتهایی کوتاه، آگاهیهای سودمند و پیوستهای در اختیار خواننده میگذارد. بیگمان پدید آمدن چنین اثر درخشان و ارزشمندی، با رنج بسیار و کوشش فراوان به دست آمده است.
این کتاب، که اکنون ٢٠ سال از چاپ و انتشارش میگذرد، چندین بار بازچاپ شده است و همواره مرجعی درخور اعتماد برای شناخت دین و فرهنگ زرتشتی بوده است. «دانشنامهی مزدیسنا» چکیده و فشردهای از پژوهشهای سالیان پُربار زندگی موبد دکتر جهانگیر اشیدری است و یادگار و ارمغانی ارزنده و همیشه ماندگار برای فرهنگ ایران. یاد آن دانشی مرد فرزانه گرامی و روانش به مینو شاد باد.
چهارشنبه سوری ، گرم کردن جهان و زودودن سرما و پژمردگی است
چهارشنبه سوری ، گرم کردن جهان و زودودن سرما و پژمردگی است
همچنین ببينيد ” در مورد جشن چهارشنبه سوری “
از جمله جشنهای آریایی، جشنهای آتش است. امروزه تنها «جشن سوری»، نامور به «چهارشنبه سوری» و نیز «جشن سده» برایمان بهیادگار مانده است و درباره جشنهای فراموش شدهی آتش، به «آذرگان» در نهم آذرماه و «شهریورگان» یا «آذر جشن» میتوان اشاره داشت. آتش نزد ایرانیان نماد روشنی، پاکی، طراوت، سازندگی، زندگی، تندرستی و در پایان بارزترین نماد خداوند در روی زمین است.
مجموعهی آیین های نوروزی از «جشن سوری»(چهارشنبه سوری) آغاز میشود و با آیین «سیزده بدر» نوروز به سرانجام خود میرسد. (بهرام فرهوشی، رویه ۴۳)
باور برخی بر این است که با درنظر آوردن واژهی «چهارشنبه» که برآمده از فرهنگ تازی و سامی است، پس «چهارشنبه سوری» ارمغانی از سوی تازیان است، چرا که همان گونه که میدانیم، در ایران باستان هر روز نامی ویژه داشته است(هرمزد روز، وهمن روز، اردیبهشت روز، شهریور روز، خورداد روز، سروش روز، مهر روز، زامیاد روز و …) و نشانی از بخشبندی امروزین چهار هفتهایی و نام های آنان به چشم نمیخورد.
اما میبینیم که در میانه سده چهارم هجری، از این جشن و چگونگی بر پایی و هنگام آن و نیز دیرینگی اش سخن به میان است. برابر این آگاهی که در کتاب «تاریخ بخارا»ی «ابوبکر محمد بن جعفر نرشخی» آمده، در زمان منصور پسر نوح از شاهان سامانی، در میانه سده چهارم هجری، این جشن با شکوهی بزرگ برپا بوده و به نام «جشن سوری» نامیده میشده است.
چون در روز شماری تازیان، چهارشنبه و شب آن نحس و گُجسته بهشمار میرفته، شب چهارشنبهی پایان سال را با «جشن سوری» به شادمانی پرداخته و بدین گونه میکوشیدند تا نحسی و ناخجستگی چنین شب و روزی را برکنار کنند. همچنین «جاحظ» در کتاب خود با نام «المحاسن و الاضداد»(رویه ۲۷۷) به گجستگی(نامبارک) چهارشنبه نزد تازیان اشاره میکند. منوچهری در این روز مردمان را به شادمانی میخواند تا از ناخوبی و بدیمنی آن رها شوند. (عبدالعظیم رضایی، رویههای ۱۱۹–۱۱۸)
اما بر پایهی پژوهشهای انجام شده، زمان باستانی «جشن سوری» را میتوان در این سه گاه باز جست:
۱– شب بیست و ششم از ماه اسفند، یعنی در نخستین شب از پنجهی کوچک.
۲– نخستین شب پنجهی بزرگ یا پنجهی «وَه» که پنج روز کبیسه است و نخستین شب و روز « جشن همسپتمیدیم» (آخرین گاهنبار سالانه).
۳–دیدگاه سوم، شب پایانی سال است که ارجمندترین روز «جشن همسپتمیدیم» و جشن آفرینش انسان است. (هاشم رضی، رویه ۱۴۹)
افزون بر این و بنا به سنتی که برای برخی رویدادهای بزرگ و جشنهای باستانی، برابرنهادی اسلامینیز بهدست داده شده است، آتش افروزی و شادمانی شب چهارشنبهی پایان سال را برخی به قیام «مختار ثقفی» که به خونخواهی حسین و فرزندانش قیام کرده بود، نسبت میدهند:«مختار وقتی از زندان خلاصی یافت و به خونخواهی کشتگان کربلا قیام کرد، برای این که موافق و مخالف را از هم تمیز دهد و بر کفار بتازد، دستور داد که شیعیان بر بام خانهی خود آتش روشن کنند و این شب مصادف با چهارشنبه پایان سال بود و از آن به بعد مرسوم شد». (محمود روح الامینی، رویه ۵۰)
واژه «سوری» پارسی به معنی «سرخ» میباشد و چنان که پیداست، به آتش اشاره دارد. البته «سور» در مفهوم «میهمانی» هم در فارسی بهکار رفته است. بر پا داشتن آتش در این روز نیز گونهای گرم کردن جهان و زودودن سرما و پژمردگی و بدی از تن بوده است. چگونگی این جشن، همسانی و مانندگیهای فراوانی به جشن سده دارد. (مهرداد بهار، رویه ۲۳۳)
استاد پورداود، پس از بزرگداشت این جشن باستانی، به جُستار ویژهای اشاره دارد و بر این باور است که رسم پریدن از روی آتش و خواندن ترانههایی همچون «سرخی تو از من، زردی من از تو و …» از افزونههای پسااسلامیاست و از دیدگاهی، بی احترامی به جایگاه ارجمند آتش به شمار میرود. (ابراهیم پور داود، رویه ۷۵)
اما به آسانی میتوان این نگره را رد کرد:
نخست دیدگاه مردم ایران نسبت به آتش؛ خوب یکی از جنبههای تقدس آتش پاک نمودن بیماریها و دور کردن ارواح بد(به تعبیر آن روزگار) بوده است؛ برای نمونه در صورت سرایت طاعون رخت و ابزار بیمار را در آتش میریختند تا از بدیها پاک شود؛ و صد در صد این بی احترامی به آتش به شمار نمیآید. همین امروز هم رسم اسفند دودکردن و گرد خانه تاب دادن رواست(برای زدودن شر، بیماری و چشم زخم) که بازمانده از گذشته است؛ هم اکنون پریدن از روی آتش هم میتوانسته با فلسفه پاک کردن نفس، صورت گرفته باشد.
دوم گذر سیاوش از آتش؛ خب باید ببینیم سیاوش چگونه از آتش گذشته است!
فردوسی می فرماید:
سیاوش سیه را به تندی بتاخت / نشد تنگ دل جنگ آتش بساخت
ز هر سو زبانه همی برکشید / کسی خود و اسپ سیاوش ندید
خب آتش انبوهی بوده و سیاوش هم تیز از آن گذشته است؛ و میدانیم که گام های اسب ریخت پرش دارد؛ پس سیاوش به آرامی و نرمی از آتش نگذشته است.
گویند موبد آذرباد مهراسپندان، که اندرزنامهاش از کم شمار نبشته های بر جای مانده از زمانهی پیش از چیرگی تازی است، گویا خودش برای اثبات حقانیت خود، از آتش گذشته است(مانند داستان سیاوش).
و این چهارشنبه سوری هم به احتمال زیاد گونه ای آزمون آتش، یادگار آزمون آتش در آیین کهن ایران است.
برخی از آیینهای جشن سوری: بوته افروزی، آب پاشی و آب بازی، فالگوش نشینی، قاشق زنی، کوزه شکنی، فال کوزه، آش چهارشنبه سوری، آجیل مشگل گشا، شال اندازی، شیر سنگی(توپ مروارید) و… (علی بلوک باشی، رویههای ۶۳ – ۵۷، بهرام فرهوشی، رویههای ۴۹-۴۴)
همچنین در جاهایی همچون شیراز، کردستان و آذربایگان، آداب و آیین ویژه و کهن تری وجود دارد. برای نمونه، سفره حضرت خضر(ع) و یا آب پاشی در سعدیه که ویژهی شیراز است و یا سفره های خوراکی رنگینی که در کردستان و آذربایگان آماده میشود و نیز آیین آتش افروزی و شادمانی همگانی مردم. برخی را باور بر این است که «جشن سوری»(چهارشنبه سوری) با مراسم مربوط به بزرگداشت فروهر درگذشتگان نیز پیوند و بستگی دارد، البته استاد مهرداد بهار با این ایدهی فرجامین همداستان نیست.(مهرداد بهار، رویه ۲۳۴)
و در پایان امید است که همهی هم میهنان گرامی با برپا داشتن این جشن و جشن های دیگر ایران زمین در راه کوشش برای پدافند(دفاع) و نگهداری از این آیین های کهن گام بردارند.
سِدره و کُشتی ، مایه گذاشتن از بن جان را میرساند
سِدره و کُشتی، مایه گذاشتن از بن جان را میرساند
ورود مردم در سلک و جرگهی فکری، از دیرباز همراه با تشریفات و آداب ویژهای بوده است، که معمولا شامل رفتارهای نمادین است. برای نمونه «غسل تعمید» نزد عیسویان، «خرقهپوشی» نزد صوفیان و دراویش و حتا «آیینختنه» برای یهودیان و از این دست؛ «آیین سِدرهپوشی» و «کُشتیبستن» میان زرتشتیان نیز نماد تشرف و ورود به گروه بهدینان و بهگفتهای «بسته کُشتیان» است.
تاکنون سخنها و نوشتارهای بسیاری پیرامون سِدره، کُشتی و شکل ظاهری آنها ارایه شده است. جنس سِدره از کتان و شامل نُه تکه است و درز ویژهای بهنام «چاقو» دارد و دو کیسه که در جلو و پشت آن جای داده شدهاست. جنس کُشتی، از پشم گوسفند سفید است و شامل ۷۲ رشته که به شش دستهی دوازدهتایی بخش شده است. کُشتی و در ترکیب کلی بافت آن، بهگونهی کمربندی توخالی شکل میگیرد. از چگونگی بستن کُشتی و گرههای چهارگانه و تفسیرهای چندی که برآن رفته است، خبر داریم. اما از دیدی دیگر با رویکردی جستجوگر، در ادبیات و فرهنگ فولکلور مردم ایران به نکات جالبی برمیخوریم که درپیوند با کُشتی بستن معنا پیدا میکند.
در گفتوگوهای روزمره از «کمربستن» و ترکیبهای معنایی با این مفهوم سخن به میان میآید که، اشاره به انجام کاری تا سر حد ممکن است و مایه گذاشتن از بن جان را میرساند. چنانچه ژرفتر به این موضوع بنگریم و در فلسفهی آفرینش نزد آریاهای نژاده جستجو کنیم، به پیوندهای درخوری دست مییابیم. آنجا که میآید؛ خداوند در روز ازل با گوهر وجودی انسانها مشورت کرد و گفت آیا حاضرید به جهان گیتی بروید و با نیروهای اهریمنی و کاهنده به مبارزه برخیزید و پیروز باز گردید، یا اینکه شما را برای همیشه دربرابر این نیروها نگهداری کنم. انسانها که با خرد همه آگاه در آن نظر کردند و موفقیت پایان کار را دیدند از سر رغبت کمر همت بر این خواست پروردگار بستند و آمادگی خود را اعلام کردند و راهی گیتی شدند. از این رو کُشتی بستن و تجدیدکردن کُشتی که به اصطلاح رایج «نوکردن کُشتی» نزد زرتشتیان از آن یاد میشود، حرکتی است نمادین که یک بهدین این پیمان نخستین و روز ازل را برای خویش و برای دیگران یادآور میشود و بدین وسیله با خدای خود در حال نوکردن پیمان است.
استورهی آفرینش در راه پیوستن به واقعیت، مراحلی را پیمود که دریافت موضوع با وجود گاهنبارهای ششگانه و گذر گوهر انسانی از مراحل آسمان، آب، زمین و حیوان با تطبیق دانش نوین و پیمایش سیر تکاملی موجودات، بیش از پیش جای اندیشیدن دارد. اگر این روند تکاملی را به رشتهای نادیدنی تشبیه کنیم که، یک سر پیمانداری «اهورامزدا» است و سر دیگر آن در دست انسان باشد دریافت موضوع «کُشتی نو کردن» و تجدید پیمان همیشگی بسیار دلنشین و پذیرفتنی مینماید. حافظ میگوید:
گرت هواست که معشوق نگسلد پیمان / نگاه دار سر رشته تا نگه دارد
چه بسا که واژهی «بنده» در این موقعیت تفسیر معنی روشنتری پیدا کند که، «بنده» بهعنوان نوع انسان همواره در شکل پیمانداری نسبت به سرچشمهی خویش وابسته و بند است.
همانگونه که میدانیم گره کُشتی، گرهی ویژه است، و نیاز به آموزش دارد که به دریافتی لطیف و ظریف ما را راهنمایی میکند و اینکه خداوند زندگی کردن را برای مردمان اراده کرده است و آن را در گرو زندگی ساختن و ایجاد شرایط زندگی برای دیگران قرار داده است. و این یعنی هر زرتشتی برای زدودن سختیهای زندگی در اندیشهی چارهگری است و همواره میکوشد با دانش و بینش خود، در رویارویی با سد نادانی و پسماندگی با ارایهی راهکارهای نو و طرحهای اجرایی، شرایط را برای ایجاد خوشبختی گروهی فراهم سازد و گامی برای تحقق آرمانهای نماز «اَشم وُهو» بردارد و خود نیز از شرایط موجود و ایجاد شده بهرهی کافی ببرد.
میتوان گفت که هر زرتشتی پس از هر بار که کُشتی میبندد به امید باز کردن آن، در نخستین فرصت است و بدین وسیله هنر زندگی کردن را در گشودن گرههای پیاپی سر راه زندگی میداند و درپی گوشزد کردن این امر، نیز میکوشد. بیت معروف فردوسی اشاره به هنرِ «زندگی کردن» است که میگوید:
هنر نزد ایرانیان است و بس / نگیرند شیر زیان را به کس
دربارهی وجه تسمیه «کُشتی» نوشتهای دیده نشدهاست. تنها به واژهی اوستایی آن که «ایو یا انگهن» است برمیخوریم. شاید واژهی کُشتی که در شکل دیگر «کستی» هم گفته شده است، بی ارتباط با واژهی «کوست» به معنی سمت و سو نباشد که جهتهای چهارگانه را با ویژگی «کوست» میشناساندند. چنانچه «کُستی» را منسوب به «کوست» یا «کُست» بدانیم، ممکن است نظر به شرایط ویژه، پیچیدن آن گرد کمر؛ معنی همهسویه، گرداگرد یا دورادور را از آن گرفته باشند. بدین معنی که «کُستی» بهعنوان یک اصل تاکیدی بر فراگیربودن پیمان نخستین انسانها با پروردگار جهانیان داشته است. هم آنگونه که «اَشم وُهو» را بهنام «فرامون یشت» یا «پیرامون یشت» گرداگرد دیگر نیایشها و آموزهها نامور کردهاند.
دراینباره بد نیست بدانیم که کُشتی گرفتن که ورزش آیینی و سنتی ایران باستان بوده است و تاکنون جایگاه خود را در سطح ورزشهای انفرادی ایران نگاهداشته است با کمربند کُشتی درپیوند است. چراکه در این ورزش هنگام پیچیدن دو «کُشتیگیر» و «سرشاخ شدن» بند کُشتی بهعنوان دستاویز هر یک از پهلوانان نقش باارزشی داشته است. کمااینکه در کُشتیهای محلی کنونی مانند: «کُشتی کیله مرد» یا «کُشتی چوخه»، حریفان به بند کمر یکدیگر دستزده و در کشوقوسهای حاصله، یکی؛ دیگری را در تنگنای خاک کردن قرار میدهد.
در مطلبی دیگر که جای پژوهش بیشتر دارد، دور از اندیشه نیست که گرهی کُشتی بهعنوان یک گره ویژه و شناخته شده که پیامی نمادین دارد، در جوامع اروپایی الگو برداری شده باشد. بهویژه که خاستگاه آنان، سرزمین مشترک «ایرانویج» بوده است و دارای ریشههای تاریخی و فرهنگی مشترک میباشند.
هنگامیکه سخن از کُشتی بستن میشود، باید به این بیت فردوسی معطوف شویم که میگوید:
ستودن نداند کس او را چو هست / میان بندگی را ببایدت بست
بدین معنی که ستایش او را چنانچه در خور و سزاوار اوست، کسی نمیتواند بهجای آورد و دستکم اینکه، به انجام «آیین سِدرهپوشان و بسته کُشتیان» رسم بندگی و وابستگی به اهورای پروردگار را بهجای آورده و برای تحقق خواست او کمر همت ببندند. و حقیقتِ ستودن و ستایش پروردگار را کمربستن و در خدمت خلقبودن میداند و به این وسیله مردمان را فرامیخواند که برای اثبات پیمان نخستین خویش، از بُن دندان و ژرفای وجود کمر به خواست اهورامزدا بسته و برای تحقق امر زندگی بکوشند. دور از اندیشه نیست که سعدی، تضمینی آزاد و غیرمستقیم از بیت فردوسی داشته و به استقبال وی سروده است که:
عبادت بهجز خدمت خلق نیست / به تسبیح و سجاده و دلق نیست
باید به این نکته دقت کافی داشته باشیم که، منظور از بندگی آنگونه که برخی پنداشتهاند؛ بردگی و سرسپردگی در راه آرمانها و آمال برخی از زورمندان و زرمداران نیست و هیچ گونه نسبت ناروایی نسبت به نوع بشر به عنوان آفریدهی برتر خدایی محسوب نمیشود و میتوان به این بیت فردوسی که از زبان «رستم» به عنوان نمونهی آرمانی یک انسان، شناسانده شده، توجه کنیم و داوریهای خود را برابر با حقایق تنظیم کنیم:
که آزاد زادم نه من بندهام / یکی بندهی آفرینندهام
پوشش «سِدره» که با نام اوستایی «وُهومنو وَستره» خوانده شده است، در عرفان و ادب یکی از شیفتگان اندیشههای ایرانی حافظ شیرازی از جایگاه ویژهای برخوردار بوده است و شاید به این روشنی در سرودههای وی از سِدره و کُشتی سخنی به میان نیامده باشد. اما از لابهلای ابیات وی شیفتگی و دلبستگی به فرهنگ نیاکانش موج میزند:
فدای پیرهن چاک ماه رویان باد هزار جامهی تقوی و خرقهی پرهیز
که اشارتی زیرکانه به مجالس اُنس دارد که با حضور «مُغ»، «مُغبچه»، «موبد» و «دستور»، رنگ و لعابی دلنشین داشته است:
از آن به دیر مغانم عزیز میدارند / که آتشی که نمیرد، همیشه در دل ماست
در وصف سِدره نظر به ویژگیهای ظاهری و چاک پیش سینه حافظ میگوید:
چاکخواهمزدن این دلق ریایی، چه کنم / روح را صحبت ناجنس، عذابیست الیم
که با قرینه سازیهای معنایی، آیین صوفی مسلکان را به تیغ انتقاد میخواند و مرام آنها را خلاف سرشت طبیعی و انسانی شمرده که ذاتاً انسان سالم از آن گریزان است و همان «پیرهن چاک ماه رویان» را ارجح میداند و سفارشی بر این چاک زدن دارد، که از دیرباز ضربالمثل شده است. و هر جان بر کفی را که برای انجام هدفی والا ارادهی جان فدایی کند، «سینهچاک» میخوانند.
اگر در جستجوی قربانی در آیین زرتشت هستیم، مصداق اشارتآمیز آنرا در همین «درز چاقو» یا «چاکو» به معنای «چاکیده» و «باز شده» باید پیدا کنیم و در سخن اشوزرتشت به ژرفی بنگریم که میسراید:
«زرتشت همهی جسم و جان خود را، با برگزیدهترین منشپاک خود، چون پیشکشی بیارزش به خداوند خرد نیاز میکند و با فرمانبرداری از دستورات الهی و سرسپردگی کردار، گفتار و همهی نیروی خود را به اشا ارمغان میآورد.» یسنا- هات۳۳ بند ۱۴
شاید با آوردن جنس دلق که سرچشمهی حیوانی دارد و از جنس پشم و موی شتر و بز و تیره رنگ بوده است، حافظ به جنس کتانی سِدره که ریشهی گیاهی دارد، نظر داشته که به گونهی طبیعی انسانها با جهان گیاهان که نشان از باروری، سرسبزی و خرمی دارد و بیشتر با طبیعت انسان دمساز است، همریشگی دارند که میتواند اشارهای نیز به استورهی آفرینش و پیدایی «مَشی» و «مَشیانه» در شکل ریواسی دو شاخه باشد و تعمیم موضوع به کلیت اندیشههای منتسبین به پوششهای نمادین منظور نظر بوده باشد.
حافظ در اینجا افزون بر اینکه گروندگان به آیین سِدره و کُشتی را سینه چاکان درگاه الهی دانسته است، خویشتن نیز با کمال شجاعت و صراحتی بیترس، از اهل دلق و خرقه دلبستگی، جان نثاری خود را به آنچه سرشت انسانی وی بدان گرایش دارد، اعلام کرده است.
دست از طلب ندارم تا کام من برآید / یا جان رسد به جانان یا جان ز تن بر آید
فروهر ، میل به جاودانگی و رسایی
فْرَوَهَرْ ، میل به جاودانگی و رسایی
پژوهشگرانی که در سدههای کنونی، پیرامون «جهانشناختی زرتشتی» جستوجو کردهاند، زمینههای مناسبی را برای درک و فهم موضوعات فراهم آوردهاند. از این پژوهشها میتوان، به ابعاد وجود انسان اشاره کرد که، بیشتر به نوشتههای دینی پیش از ساسانیان و سدههای نخستین پس از یورش تازیان بازمیگردد. در یکی از این بخشبندیها، انسان شامل تن، جان، روان، دئنا و «فْرَوَهْرْ» است که در برخی نوشتهها «بئوذه» را نیز به آن افزودهاند.
در این گفتار در مورد چیستی «فْرَوَهْرْ» اندکی سخن میگوییم.
در معنای آن، واژهشناسان به شکل ترکیبی آن اشاره دارند که، از دو بخش «فْرَ» به معنی پیش و «وَهْرْ» به معنی راننده و کشنده تشکیل شده است که، در مجموع معنی «نیروی پیش برنده» را میرساند. نگارهی «فْرَوَهْرْ» نیز، نشاندهندهی همین معناست و دست راست «فْرَوَهْرْ» که سمت جلو را نشان میدهد، حرکت رو به پیش را بازگو میکند و بالهای گشودهی «فْرَوَهْرْ» کشش به اوج و بالا را میرساند.
پیرامون وظیفه و ویژگی این نیرو گفته شده است که، نیرویی اهورایی است که از سوی پروردگار با زادهشدن انسان و دیگر موجودات همراه آنان میشود و پس از مرگ، پاک و سپند(:مقدس) به سرچشمه(:منشا) نخستین خویش بازمیگردد.
دربارهی پیشینهی تاریخی «فْرَوَهْرْ»، پیش از زمان هخامنشیان شواهدی در دست نیست و نخستین بار با نگارهی فروهر در نقشبرجستههای هخامنشیان آشنا میشویم. اگر چه نقشهایی دیده میشود که همانندیهایی با نگارهی «فْرَوَهْرْ» دارند و ردپایی در آثار برجایمانده از مصر باستان و اقوام آشور دیده شده است. اما در آثار ایرانیان و پیش از هخامنشیان و بهویژه در سرودههای اشوزرتشت یعنی «گاتها»، آشکارا و به روشنی اثری از نام یا تصویری از «فْرَوَهْرْ» در دست نیست.
یک پژوهش بر این استوار است که، هخامنشیان مجری و پیادهکنندهی پایههای بینش و جهانشناختی اشوزرتشت میباشند و در این راه بسیار کوشیدهاند. اما یک وقفهی تقریبی، برای فراهمشدن زمینههای فکری و اجتماعی موجب شد تا، حکومت دلخواه و مورد نظر زرتشت در این سالیان به تعویق بیافتد.
یکی از شواهد آن وجود نگارهی «فْرَوَهْرْ» در آثار هخامنشیان است که، ایشان پس از پیبردن به درونمایهی آموزههای اشوزرتشت، برای مفهوم میل به رسایی و جاودانگی نامی برگزیدند، که همان بینش را میرساند. چونکه در یک جامعهی عملی، لزوم انتقال مفاهیم تئوری، به دریافتهای عملیاتی از ضروریات میباشد.
نگارهی «فْرَوَهْرْ» به بهترین روی اندیشهی اشوزرتشت را، مبنی بر میل آفرینش و انسان به «خورداد» و «اَمُرداد» که به رسایی و جاودانگی برگردانده شده است، به نمایش میگذارد. و این نکتهی بسیار ارزشمندی است برای زدودن برخی گمانها پیرامون دین هخامنشیان که میتواند گرهگشا باشد، چرا که دیده شده است برخی پژوهندگان از اینکه نامی از زرتشت در سنگنبشتههای هخامنشیان نیامده است، روش و بینش ایشان را با اندیشههای زرتشت ناهمگون میدانند.
معنا و مفهوم کشش و میل به جاودانگی و رسایی که بارها در سرودهای اشوزرتشت بر آن سفارش شده است، در نگارهی «فْرَوَهْرْ» شکل کاربردی پیدا میکند. از اینرو هخامنشیان، فرهنگ را به عنوان ابزار تحقق امر و برای نمایاندن آرزوی نهفته و ذاتی انسان که، اقتباسی از نام «فْرَوَهْرْ» است را، به خدمت گرفتند، چرا که بر پایهی این بینش، حرکت آفرینش برای تحقق خواست اهورامزدا، حرکتی دامنهدار و گروهی است و فرهنگ تنها ابزار و وسیلهای است که، متناسب با خوی و ویژگی انسان میتواند، در خدمت خواستِ از پیش ارادهشدهی اهورامزدا قرار بگیرد. از اینرو برخلاف جوامع بابلی که بنیان ارادهی خویش را بر شریعت و وضع قوانین قرار داده بودند، آنان ابزار فرهنگ را به استخدام گرفتند.
خواست اهورامزدا، مبنی بر آفرینش هدفدار و جهتدار با توضیح نام اهورامزدا(خدای اشوزرتشت) نیز دراین رابطه بااهمیت است. چرا که «اهورا»ها و «آسورا»ها به پارهای از خدایان پیش از زرتشت گفته میشد که، در مقام عمل با خدای اشوزرتشت متفاوت مینمودند. زرتشت با طرح فلسفه و جهانبینی خود، تحول بزرگی در پایههای اندیشهی مردمان ایجاد کرد و از آنجا در بُعد عملی موضوع را در تشکیلات حکومتی تسری میداد و به این روش قایل بود. اشوزرتشت میگفت خدایی که من در اندیشهینیک دریافتم، خدایی ندانمکار و بیهدف نیست و آفرینش خویش را چون برگی در باد که هر زمان به سویی جهت میگیرد و به هر سو متمایل میشود، نمیدانم. اهورای من بهنام «مزدا» آراسته است و خردمندانه و آگاهانه در هدایت آفرینش خویش دخالت دارد.
به رحمت سر زلف تو واثقم وَر نه / کشش چو نبود از آن سو چه سود کوشیدن«حافظ»
از اینرو اهورا، مردمان را بهعنوان سربازان خداوندی که برآورندهی خواست مزدا هستند، قرار داده است. و مردم موجوداتی هدفدار و دارای فروهر و پیرو ویژگیهای رو به جلو و تعالی و هدایت میباشند.
اهل فلسفه، به دو حرکت قایل هستند که به «هدایت تکوینی» و «هدایت تشریعی» نامورند. همانگونه که از نام هریک پیداست «هدایت تکوینی» به حرکت جهتدار و طبیعی و ذاتی آفرینش گفته میشود که، امری خواهینخواهی بیرون از کنترل انسانهاست و «هدایت تشریعی» با امور انسانها در پیوند است و شامل استراتژی و روش زندگی انسانها، برابر با دریافتها و جهانشناختی ایشان است و شامل قانونهای موضوعه و ساخته و پرداختهی انسان است که، میتواند خودخواهانه و برای منافع فردی و شخصی باشد که به «شریعت» نیز نامبردار است.
روح قانون، پشتوانهی اجرایی آن است و طبیعت سرکش انسان نابخرد همواره در جستجوی فرار از قانون، راههای گوناگونی را میآزماید و موفق به دورزدن قانون و در بیشتر زمانها، نادیده گرفتن قانون میشود.
بر این پایه، خردمندان آریایی چارهی جوامع را، در وضع قانونهای گوناگون نمیدیدند. قانونهایی که در هر زمان برای کنترل آنها، قوانین نوتری نیاز میشود و چون شرایط روحی و ویژگیهای ذاتی و طبیعی انسان را دیدند، او را موجودی تربیتپذیر و فرهنگجو یافتند. از اینرو رفتارهای متناسب و سازگار با دلبستگیهای ذاتی انسان را شناختند تا متناسب با آن، دلبستگیهایش را به سوی جاودانگی و رسایی جهت دهند. و با آموزش و تمرین، رفتاری اهورایی را برای آراستن و آرایش انسان فرهنگپذیر، آماده کردند و از آن پس رعایت قوانین وضعشده و جاری و ساری را، در دل فرهنگ فراهم کردند و خوی فرهنگپذیری خود را بهبارآورد.
به گفتههای «گزنفون» در کتاب «کورش بزرگ» بیاندیشید:
«پس باید چه چارهای اندیشید؟ برای اینکه انسان دارای فضیلت باشد، باید چگونه رفتار کند؟ از کدام راه ممکن است مرد پرهیزگار و پاک سیرت بماند؟ اگر به سخنان من خوب توجه کرده باشید، کلید این رمز را دریافتهاید. دوستان و یاران من، ما باید خود را به همان ویژگیهای نیکی که در سرزمین پیش از نیل به این پیروزیهای بزرگ داشتیم، بیآراییم.
در پارس بیشتر سران قوم و بزرگان در ارگ شهر گرد هم هستند و بر مردم فرمان میرانند. ما باید در اینجا نیز همان روش را به کار بندیم. شما باید گرد من آیید و به روش و کردار من چشم بدوزید. و مراقب باشید که من وظیفه خود را انجام دهم و من مراقب کردار شما هستم تا هر کس درپی رفتارنیک و پسندیده است، او را تشویق و تایید کنم. باید فرزندانی که از ما بهوجود میآیند، با همین سرشت و در پرتو همین آیین یزدانی، رشد و پرورش یابند. ما باید بکوشیم تا ویژگیهای پسندیده را در نهاد فرزندانمان پرورش دهیم. در این صورت میتوانیم هر روز خود را نیکوتر از روز پیش کنیم و فرزندانمان حتا اگر بخواهند راه نادرست پیش گیرند چون در پیرامون خود جز پاکی و راستی نمیبینند و سخنی جز سخنان شایسته و سودمند نمیشنوند، بیگمان راه بد بر آنها بسته خواهد بود.» «کورشنامه ترجمهی رضا مشایخی»
آنچه از گاتهای اشوزرتشت برمیآید، اشارههایی روشن به امر «هدایت تکوینی» است، بی آنکه نامی از آن برده باشد. بندهای بسیاری از سرودها، میل به کمال و رسایی و رسیدن به جاودانگی و بیمرگی را میرساند.
«دانایی که آیین راستی را گسترش دهد و مردم را از پیام مقدسی که آنها را به رسایی و جاودانگی رهنمون است، آگاه سازد از بهترین خوشبختی برخوردار خواهد شد.» گاتها- هات۳۱، بند۶٫
در گاتها میل آفرینش، به سوی کمال و جاودانگی، یک کشش عمومی و از پیش قرار داده شده است.
«سرانجام، ای خداوند جان و خرد، همهی زشتکرداران با آگاهی از حقیقت بهسوی تو خواهند آمد.» گاتها- هات۳۴، بند۱۰٫
«هر آینه با اندیشهای پاک به تو نزدیک شده به دیدارت نایل خواهم شد.» گاتها- هات۲۸، بند۲٫
اهورامزدا، سرچشمه «فْرَوَهْرْ»ان است و بارگاه روشنی مطلق است. از اینرو گاتها «فْرَوَهْرْ» را به «فروغ ایزدی» تعبیر میکند.
«پروردگارا دو بخشش رسایی و جاودانی، مردم را به فروغ مینوی و روشن درونی خواهد رساند.» گاتها- هات۳۴، بند۱۱٫
«ای خداوند جان و خرد تا زمانی که مرا نیرو و توان است فروغ تابناک و مینوی تو را ای مزدا میستایم و به آیین راستی دل خواهم بست.» گاتها- هات۴۳، بند۹٫
سالک از نور هدایت ببرد راه به دوست / که بهجایی نرسد گر به ضلالت برود«حافظ»
چنانچه فروهر را ذرهای از ذات اهورامزدا بدانیم و آن را امانتی در وجود انسان بهشمار آوریم، برابر با معنی «وجود مطلق» که امری بسیط، بخشناپذیر و جدانشدنی است، گنجایش تفسیری ندارد. چرا که اهورا هستی مطلق است و بخشپذیر نیست. شاید درک و فهم دقیقتری بتواند، نسبت به موجودیت و ماهیت فروهر، ما را به حقیقت رهنمون کند.
فروهر بیش از آنکه نیرو گفته شود، باید ماهیت آنرا بهیک خاصیت نسبت داد. خاصیت میل به ترقی و تعالی، کشش بهسوی جاودانگی و کمال که در آموزهی فلاسفه و متکلمین، به «هدایت تکوینی» نامور است. اینگونه برداشت با کلیت نظام فکری اشوزرتشت نیز همخوانی لازم را دارد. برای اینکه گاتها هیچ دستوری در جزییات امور زندگی انسانها و وضع قوانین ندارد. به زبانی دیگر سخنی از «هدایت تشریعی» به میان نیاورده است و «هدایت تشریعی» را زمانی موثر شناخته است که درجهت «هدایت تکوینی» تنظیم شده باشد. پس به این وسیله لزوم اتخاذ قوانین مناسب در هر زمان متناسب با موقعیتهای گوناگون از اهم امور بهشمار میرفته است. از اینرو مجوز قوانین تازه درست متناسب با خاصیت «هدایت تکوینی» و میل کلی آفرینش خواهد بود.
«بهراستی سوشیانتهاو رهانندگان گیتی از دانش و بینش برخوردارند. آنها کردارشان از راستی سرچشمه گرفته و با آموزشهای تو ای مزدا هماهنگی دارد.» گاتها- هات ۴۸، بند ۱۲٫
«خداوند جان و خرد کسانی را از بخشش کمال و جاودانگی برخوردار خواهد ساخت که به او وفادار باشند». گاتها- هات۳۱، بند۲۱٫
کار خود گر به کرم باز گذاری حافظ / ای بسا عیش که با بخت خداداده کنی«حافظ»
«هدایت تکوینی» از قانونهای مطلق خداوندی بهشمار میآید و امری ثابت و تغییرناپذیر است. از سویی دیگر امور جهان مادی و از جمله قانونهای وضعشده، در گروه مسایل نسبی بهشمار آمده و قابل بازنگری و جایگزینی میباشد.
بهطور طبیعی هیچ قانونی که مشمول امور نسبی باشد، نمیتواند با وضعیت دایمی، اهداف هدایت تکوینی را برآورده سازد. به زبانی دیگر، برای تحقق هدف کلی آفرینش و امر «هدایت تکوینی»، لزوم بازنگری در قانونهایی برای ایجاد بیشترین نتیجهها و دستاوردها برابر با تحولات گوناگون از اصول بینش اهورایی و مزدایی است.
رنگ سبز و جایگاه آن در فرهنگ زرتشتی
رنگ سبز و جایگاه آن در فرهنگ زرتشتی
رنگ سبز پس از رنگ سفید در میان همه ی رنگ ها از جایگاه ویژه ایدر میان زرتشتیان برخوردار است.
به گونه ای که در همه ی آیین های دینی این رنگ به روش های گوناگونخود را نمودار می سازد.
مانند به کارگیری از برگ سبز مورت در همه ی جشن ها و آیین هایآفرینگان خوانی ، به کار بردن دستمال سبز در آیین های نامزدی وگواه گیری ( عقد کنان ) و همچنین به کارگیری نام و واژه ی سبزدر گفتگوها مانند :دستت سبز ، دلت سبز ، سرت سبز و آیین های” جا سبز باد “ و نیزجاهایی مانند پیر سبز.
رنگ سبز به عنوان رنگ نماد سپنته آرمییتیامشاسپند سپندارمذ به چم مهر و فروتنی که چهارمین امشاسپنداز میان 7 امشاسپند یا فروزه های جاویدان خداوند ( اهورامزدا(نیز گفته می شود.
فرآیند پایانی این جستار این است که یک زرتشتی با بهره گیریاز رنگ سبز و واژه های سر ، دل و دستت سبز یادآور می شودکه احساس و کردار خویش را در میانه نگه دارد.
و نیز با بکارگیری از رنگ سبز در آیین ها و جاهای سپندینه) سپندینه = مقدس ) میانه روی در هر چیزی را به نام یکی ازریشه دارترین ریشه های فرهنگی خویش یادآور می شود.
سرچشمه
http://arshtad.wordpress.com
—————————————————————————————————————–
جایگاه رنگ سبز در فرهنگ زرتشتی
● اندیشهای نهفته پشتِ رنگ سبز
موبد مهراب وحیدی :
رنگ سبز پس از رنگ سفید در میان همهی رنگها از جایگاه ویژهای در میان زرتشتیان برخوردار است. به گونهای كه در همهی آیینهای دینی این رنگ به روشهای گوناگون خود را مینمایاند. مانند استفاده از برگ سبز گیاه «مورت» در همهی جشنها و آیینهای آفرینگان خوانی، استفاده از «دستمالِ سبز» در آیینهای نامزدی و گواهگیری و همچنین بهكاربردن نام و واژهی سبز در گفتوگوها مانند «دستت سبز»، «دلت سبز»، «سرت سبز»، و یا استفاده از نام سبز برای آیینهایی مانند «جاسبزباد» و نیز برای جاهایی مانند «پیرسبز».
با توجه به پیشدرآمد بالا، پرسشی بهمیان میآید كه چرا رنگ سبز تا این اندازه مورد توجه است؟
آیا میتوان ویژگیهای جغرافیایی ایران و خشكی آن را شوندی(:دلیلی) بر این امر دانست كه با بهكار بردن این نام و رنگ از میزان فشار ناشی از خشكی كاسته شود؟ آیا بهراستی بهكار بردن رنگ و كلمه سبز میتواند این تاثیر را داشته باشد و یا در پشت این واژه، بار معنایی و اندیشهای دیگر نیز نهفته میباشد؟
رنگ سبز در گستره هفت رنگِ رنگین كمان و طیف نور، درست در میان قرار گرفتهاست(بنفش، نیلی، آبی، سبز، زرد، نارنجی، قرمز).
در انرژی درمانی و دانشهای وابسته بهآن بدن انسان دارای هفت جایگاه اصلی ورود انرژی به بدن بهنام «چاكرا» یا «نیلوفر» است كه از بالا به پایین از شمارهی هفت به یك نامگذاری شدهاند. نیلوفر میانی(شمارهی چهار) درست در میان سینه و كمی به سمت چپ قرار دارد(جایگاه طبیعی قلب). رنگ درپیوند با آن نیلوفر، سبز میباشد و با استفاده از این رنگ و تاثیر بر این نیلوفر ضربان قلب حالتی آرامتر بهخود میگیرد و به اصطلاح آرامش توسط این رنگ به بار مینشیند.
جالب است بدانیم كه نت موسیقی درپیوند با این نیلوفر كه با استفاده از آن، نیلوفر تحریك میشود نیز نت «فا» كه نت چهارم از هفت نت موسیقی میباشد كه این نت با ربع پرده بالاتر(فا سری) یكی از نتهای اصلی ردیفهای موسیقی «بیات ترك» و«شور» می باشد كه نوایی بسیار دلنشین را ایجاد میكنند.
همچنین نماد گیاهی این چاكرا «بیدمشك» بوده و سمبل نمادی آن نیلوفر دوازده پر( گل نماد خرد و نقش اصلی دیوارهای تخت جمشید) است.
رنگ سبز بهعنوان رنگ نماد سپنتهآرمییتی(امشاسپند سپندارمزد – به معنی مهر و فروتنی) كه چهارمین امشاسپند از بین این هفت فروزههای جاویدان اهورامزدا است نیز گفته شده است.
با در نظر گرفتن آنچه گفته شد برای رنگ سبز نكتهای درخور توجه است و آن اینكه درهمهی موارد كه عدد هفت بهعنوان عدد كلی مجموعه بهكار رفته است، عدد میانی چهار بوده و درست با رنگ سبز همخوانی دارد و بار معنایی و اندیشه برانگیز استفاده از رنگ سبز به «درمیانه قرارگرفتن این رنگ» بازمیگردد و نشان میدهد كه یك زرتشتی با بهرهگیری از واژههای سر، دل و دستت سبز یادآور میشود كه احساس و كردار خویش را در میانه نگه دارد. و نیز با بهكار بدن رنگ سبز در آیینها و استفاده از صفت سبز برای برخی آیینها و یا جاهای سپندینه(:مقدس)، میانهروی در هر چیزی را بهعنوان یكی از بینادیترین اصلهای فرهنگی خویش یادآور میشود.
یاری نامه:
1- مراسم مذهبی و آداب زرتشتیان، موبد اردشیر آذرگشسب، تهران ، انتشارات فروهر .1372
2- جادوی طنینها، بابك فلاح. مجله موفقیت شماره 84 رویه 88، شماره 85 رویه 66 و شماره 87 رویه های 65و66
3- جزوه انرژی درمانی
اوستای ورهرام یشت
وَرَهرام یَشت
وَرَهرام یَشت
بنام اورمزد بخشاینده بخشایشگر مهربان
مَس و وَه و پیروزگر باد . میِنویِ وَرجِ وَرَهرام ایزد اشویِ وَرجاوَندِ هَماوَندِ پیروزگر * خشنَه اُترَه . اَهورَهِه . مَزداو *
اَشِم . وُهو (تا سر سه بار خواندن)
فرَه وَرانِه . مَزدَیَسنُو . زَرَه توشتریش . ویدَه اِوُ . اَهورَه . تکَه اِشُو . (هرگاه که باشد) اَهورَهِه . مَزداو . رَئِوَتُو . خََََََُرِه نَنگهَه تُو . اَمِشَنام . سپِنتَنام . اَمَهِه . هوتاشتَهِه . هورَاُذَهِه . وِرِترَغنَهِه . اَهورَه ذاتَهِه . وَنَئین تیاوسچَه . اوپَرَه تاتُو . خشنَه اُترَه . یَسنائیچَه . وَهمائیچَه . خشنَه اُترائیچَه . فرَه سَس تَه یَه اِچَه *
یَتا . اَهو . وَئیریُو . زَاُتا . فرا . مِ . مروتِه * اَتا . رَتوش . اَشات چیت . هَچَه . فرا . اَشَه وَه . ویذواو . مرَه اُتو *
کرده اوّل
وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه * پِرِسَت . زَرَه توشترُو . اَهورِم . مَزدام * اَهورَه . مَزدَه . مَئین یُو . سپِه نیش تَه . داتَرِه . گَئِه تَنام . اَست وَئی تینام . اَشااوم * کُو . اَستی . مَئین یَوَه نام . یَزَه تَنام . زَیُو تِمُو * آئَت . مرَه اُت . اَهورُو . مَزداو * وِرِترَغنُو . اَهورَه ذاتُو . سپی تَمَه . زَرَه توشترَه *
اَهمائی . پَئُوئیریُو . آجَسَت . وَزِمنُو . وِرِترَغنُو . اَهورَه ذاتُو . واتَهِه . کِهرپَه . دَرِشُوئیش . سریرَهِه . مَزدَه ذاتَهِه * وُهو . اَرشنُو . مَزدَه ذاتِم . بَرَت . خَُرِه نُو . مَزدَه ذاتِم . بَئِشَه زِم . اوتَه . اَمِم چَه *
آئَت . اَهمائی. اَمَه وَستِمُو . وِرِترَه . اَهمی . وِرِترَه وَستِمُو . خَُرِه نَنگهَه . اَهمی. خَُرِه نَنگ هَستِمُو . یانَه . اَهمی . یانَه وَستِمُو . سَه اُکَه . اَهمی . سَه اُکَه وَستِمُو . بَئِشَه زَه . اَهمی . بَئِشَه زیُو تِمُو * آئَت . تبَه ئِشاو . تَه اوروَه یِنی . ویسپَه نام . تبَه ئِشَوَه تام . تبَه ئِشاو . دَئِوَه نام . مَشیانامچَه . یاتوام . پَه ئیریکَه نامچَه . ساترام . کَه اُیام . کَه رَفنامچَه *
اَهِه . رَیَه . خَُرِه نَنگ هَچَه . تِم . یَزائی . سورون وَتَه . یَسنَه . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . زَاُترابیُو . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه . یائیش . داتائیش . پَئُوئیریائیش . اَهورَهِه * هَه اُمَیُو . گَوَه . بَرِسمَنَه . هیزوُ دَنگ هَنگهَه . مانترَچَه . وَچَه چَه . شکیَه اُتنَه چَه . زَاُترابیَسچَه . اَرشوخذَه اِئی بیَسچَه . واغژی بیُو *
یِنگهِه . هاتام . آئَت . یِسنِه . پَئی تی . وَنگهُو . مَزداو . اَهورُو . وَئِتا . اَشات هَچا . یاوُنگهامچا . تانسچا . تاوسچا . یَزَه مَه ئیدِه *
کرده دوّم
وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه * پِرِسَت . زَرَه توشترُو . اَهورِم . مَزدام * اَهورَه . مَزدَه . مَئین یُو . سپِه نیش تَه . داتَرِه . گَئِه تَنام . اَست وَئی تینام . اَشااوم * کُو . اَستی . مَئین یَوَه نام . یَزَه تَنام . زَیُو تِمُو * آئَت . مرَه اُت . اَهورُو . مَزداو * وِرِترَغنُو . اَهورَه ذاتُو . سپی تَمَه . زَرَه توشترَه *
اَهمائی . بئی تیُو . آجَسَت . وَزِمنُو . وِرِترَغنُو . اَهورَه ذاتُو . گِئوش . کِهرپَه . اَرشانَهِه . سریرَهِه . زَئیری گَئُوشَهِه . زَرَه نیُو . سرَوَهِه . ییم . اوپَه ئیری . سرویِه . سینَت . اَمُو . هوتاشتُو . هورَاُذُو . وِرِترَغنُو . اَهورَه ذاتُو * اَوَه تَه . آجَسَت *
اَهِه . رَیَه . خَُرِه نَنگ هَچَه . تِم . یَزائی . سورون وَتَه . یَسنَه . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . زَاُترابیُو . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه . یائیش . داتائیش . پَئُوئیریائیش . اَهورَهِه * هَه اُمَیُو . گَوَه . بَرِسمَنَه . هیزوُ دَنگ هَنگهَه . مانترَچَه . وَچَه چَه . شکیَه اُتنَه چَه . زَاُترابیَسچَه . اَرشوخذَه اِئی بیَسچَه . واغژی بیُو *
یِنگهِه . هاتام . آئَت . یِسنِه . پَئی تی . وَنگهُو . مَزداو . اَهورُو . وَئِتا . اَشات هَچا . یاوُنگهامچا . تانسچا . تاوسچا . یَزَه مَه ئیدِه *
کرده سوّم
وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه * پِرِسَت . زَرَه توشترُو . اَهورِم . مَزدام * اَهورَه . مَزدَه . مَئین یُو . سپِه نیش تَه . داتَرِه . گَئِه تَنام . اَست وَئی تینام . اَشااوم * کُو . اَستی . مَئین یَوَه نام . یَزَه تَنام . زَیُو تِمُو * آئَت . مرَه اُت . اَهورُو . مَزداو * وِرِترَغنُو . اَهورَه ذاتُو . سپی تَمَه . زَرَه توشترَه *
اَهمائی . تری تیُو . آجَسَت . وَزِمنُو . وِرِترَغنُو . اَهورَه ذاتُو . اَسپَهِه . کِهرپَه . اَاوروشَهِه . سریرَهِه . زَئیری گَئُه شَهِه . زَرَه نیُو . اَئیوی دانَهِه . ییم . اوپَه ئیری. اَئی نی کِم . سینَت . اَمُو . هوتاشتُو . هورَه اُذُه . وِرِترَغنُو . اَهورَه ذاتُو * اَوَه تَه . آجَسَت *
اَهِه . رَیَه . خَُرِه نَنگ هَچَه . تِم . یَزائی . سورون وَتَه . یَسنَه . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . زَاُترابیُو . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه . یائیش . داتائیش . پَئُوئیریائیش . اَهورَهِه * هَه اُمَیُو . گَوَه . بَرِسمَنَه . هیزوُ دَنگ هَنگهَه . مانترَچَه . وَچَه چَه . شکیَه اُتنَه چَه . زَاُترابیَسچَه . اَرشوخذَه اِئی بیَسچَه . واغژی بیُو *
یِنگهِه . هاتام . آئَت . یِسنِه . پَئی تی . وَنگهُو . مَزداو . اَهورُو . وَئِتا . اَشات هَچا . یاوُنگهامچا . تانسچا . تاوسچا . یَزَه مَه ئیدِه *
کرده چهارم
وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه * پِرِسَت . زَرَه توشترُو . اَهورِم . مَزدام * اَهورَه . مَزدَه . مَئین یُو . سپِه نیش تَه . داتَرِه . گَئِه تَنام . اَست وَئی تینام . اَشااوم * کُو . اَستی . مَئین یَوَه نام . یَزَه تَنام . زَیُو تِمُو * آئَت . مرَه اُت . اَهورُو . مَزداو * وِرِترَغنُو . اَهورَه ذاتُو . سپی تَمَه . زَرَه توشترَه *
اَهمائی . توئیریُو . آجَسَت . وَزِمنُو . وِرِترَغنُو . اَهورَه ذاتُو . اوشترَهِه . کِهرپَه . وَذَرُئیش . دَدانسُوئیش . اَئیوی تَچی نَهِه . اوروَه تُو . فرَسپَرِنَهِه . گَئِه تااوش . مَشیُو . وَنگهَه هِه * یُو . اَرشنام . فرَنگهَه رِزَنتام . مَزیشتِم . اَاُجُو . آبَرَئیتی . مَزیشتِم چَه . آ . مَنَنگهِم . یُو . خشَتریشوَه . اَوائیتی * اَواو . زی . خشَتریشو . هوپاتُو تِماو . یاو . اوش ترُو . پائیتی . وَذَئیریش . اَشبازائوش . ستوی کَئُه فُو . سمَه رِشنُو . دَئِمَه . جیرُو . سارُو . رَئِوَه . بِرِزُو . اَمَه واو * یام . هِه . دورَه اِ . سوکِم . دوئیرِه . فرَه زَه وَئیتی . هی تَهِه . تانتریام . اَئیپی . خشَپَه نِم . یُو . کَفِم . اَئیپی . سپَه یِه ئیتی . سپَه اِتیتِم . اوپَه . وَغذَه نِم . هوخشنَه اُترَه . هوپَئی تیشتانِه . یُو . هیشتَه ئیتی . ویدیذواو . یَتَه . ساستَه . هَمُو . خشَترُو * اَوَتَه . آجَسَت *
اَهِه . رَیَه . خَُرِه نَنگ هَچَه . تِم . یَزائی . سورون وَتَه . یَسنَه . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . زَاُترابیُو . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه . یائیش . داتائیش . پَئُوئیریائیش . اَهورَهِه * هَه اُمَیُو . گَوَه . بَرِسمَنَه . هیزوُ دَنگ هَنگهَه . مانترَچَه . وَچَه چَه . شکیَه اُتنَه چَه . زَاُترابیَسچَه . اَرشوخذَه اِئی بیَسچَه . واغژی بیُو *
یِنگهِه . هاتام . آئَت . یِسنِه . پَئی تی . وَنگهُو . مَزداو . اَهورُو . وَئِتا . اَشات هَچا . یاوُنگهامچا . تانسچا . تاوسچا . یَزَه مَه ئیدِه *
کرده پنجم
وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه * پِرِسَت . زَرَه توشترُو . اَهورِم . مَزدام * اَهورَه . مَزدَه . مَئین یُو . سپِه نیش تَه . داتَرِه . گَئِه تَنام . اَست وَئی تینام . اَشااوم * کُو . اَستی . مَئین یَوَه نام . یَزَه تَنام . زَیُو تِمُو * آئَت . مرَه اُت . اَهورُو . مَزداو * وِرِترَغنُو . اَهورَه ذاتُو . سپی تَمَه . زَرَه توش ترَه *
اَهمائی. پوخذُه . آجَسَت . وَزِمنُو . وِرِترَغنُو . اَهورَه ذاتُو . هو . کِهرپَه . وَرازَهِه . پَئی تی . اِرِه نُو . تیژی . دانس ترَهِه . اَرشنُو . تیژی . اَهورَه ذاتَهِه . هَکِرِت . جَنُو . وَرازَهِه . اَنُو . پُئیت وَهِه . گَرِن تَهِه . پَرشوَه نیکَهِه . تَخمَهِه . یوخذَهِه . پائیری وازَهِه * اَوَتَه آجَسَت *
اَهِه . رَیَه . خَُرِه نَنگ هَچَه . تِم . یَزائی . سورون وَتَه . یَسنَه . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . زَاُترابیُو . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه . یائیش . داتائیش . پَئُوئیریائیش . اَهورَهِه * هَه اُمَیُو . گَوَه . بَرِسمَنَه . هیزوُ دَنگ هَنگهَه . مانترَچَه . وَچَه چَه . شکیَه اُتنَه چَه . زَاُترابیَسچَه . اَرشوخذَه اِئی بیَسچَه . واغژی بیُو *
یِنگهِه . هاتام . آئَت . یِسنِه . پَئی تی . وَنگهُو . مَزداو . اَهورُو . وَئِتا . اَشات هَچا . یاوُنگهامچا . تانسچا . تاوسچا . یَزَه مَه ئیدِه *
کرده ششم
وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه * پِرِسَت . زَرَه توشترُو . اَهورِم . مَزدام * اَهورَه . مَزدَه . مَئین یُو . سپِه نیش تَه . داتَرِه . گَئِه تَنام . اَست وَئی تینام . اَشااوم * کُو . اَستی . مَئین یَوَه نام . یَزَه تَنام . زَیُو تِمُو * آئَت . مرَه اُت . اَهورُو . مَزداو * وِرِترَغنُو . اَهورَه ذاتُو . سپی تَمَه . زَرَه توش ترَه *
اَهمائی . خشتوُه . آجَسَت . وَزِمنُو . وِرِترَغنُو . اَهورَه ذاتُو . نَرش . کِهرپَه . پَنچَه . دَسَنگهُو . خشَئِه تَهِه . سپی تی دُئیترَهِه . کَسو پاشنَهِه . سریرَهِه * اَوَتَه آجَسَت *
اَهِه . رَیَه . خَُرِه نَنگ هَچَه . تِم . یَزائی . سورون وَتَه . یَسنَه . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . زَاُترابیُو . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه . یائیش . داتائیش . پَئُوئیریائیش . اَهورَهِه * هَه اُمَیُو . گَوَه . بَرِسمَنَه . هیزوُ دَنگ هَنگهَه . مانترَچَه . وَچَه چَه . شکیَه اُتنَه چَه . زَاُترابیَسچَه . اَرشوخذَه اِئی بیَسچَه . واغژی بیُو *
یِنگهِه . هاتام . آئَت . یِسنِه . پَئی تی . وَنگهُو . مَزداو . اَهورُو . وَئِتا . اَشات هَچا . یاوُنگهامچا . تانسچا . تاوسچا . یَزَه مَه ئیدِه *
کرده هفتم
وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه * پِرِسَت . زَرَه توشترُو . اَهورِم . مَزدام * اَهورَه . مَزدَه . مَئین یُو . سپِه نیش تَه . داتَرِه . گَئِه تَنام . اَست وَئی تینام . اَشااوم * کُو . اَستی . مَئین یَوَه نام . یَزَه تَنام . زَیُو تِمُو * آئَت . مرَه اُت . اَهورُو . مَزداو * وِرِترَغنُو . اَهورَه ذاتُو . سپی تَمَه . زَرَه توش ترَه *
اَهمائی . هَپتَه تُو . آجَسَت . وَزِمنُو . وِرِترَغنُو . اَهورَه ذاتُو . مِرِغَهِه . کِهرپَه . وارَغنَهِه . اوروَتُو . اَذَرَه نَئِه مات . پیشَه تُو . اوپَرَه نَئِه مات . یُو . وَیام . اَستی . آسیش تُو . رِنجیش تُو . فرَه وَزِمنَه نام * هُو . اَئِوُه . اوش تَنَه وَتام . ایشوَه وَسمَه . اَپَیِه ئیتی . هَس چیت . وا . نُوئیت . وا . یَت چیت . وَزَئیتی . هوَستِم . یُو . وَزَئیتی . زَرش یَمنُو . اَغرام . اوسَه ئی تیم . اوشاونگهِم . اَخشَفنی . خشَف نیم . ایسِمنُو . اَسوئیری . سوئیریم . ایسِمنُو * ویگاتُو . مَرِزَت . کَئُه فَنام . بَرِش نَوُه . مَرِزَت . گَئی رینام . جانف نَوُه . مَرِزَت . رَاُنام . سَئِه نیش . مَرِزَت . اوروَرَه نام . وَیام . واچیم . سوس . روشِمنُو * اَوَتَه آجَسَت *
اَهِه . رَیَه . خَُرِه نَنگ هَچَه . تِم . یَزائی . سورون وَتَه . یَسنَه . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . زَاُترابیُو . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه . یائیش . داتائیش . پَئُوئیریائیش . اَهورَهِه * هَه اُمَیُو . گَوَه . بَرِسمَنَه . هیزوُ دَنگ هَنگهَه . مانترَچَه . وَچَه چَه . شکیَه اُتنَه چَه . زَاُترابیَسچَه . اَرشوخذَه اِئی بیَسچَه . واغژی بیُو *
یِنگهِه . هاتام . آئَت . یِسنِه . پَئی تی . وَنگهُو . مَزداو . اَهورُو . وَئِتا . اَشات هَچا . یاوُنگهامچا . تانسچا . تاوسچا . یَزَه مَه ئیدِه *
کرده هشتم
وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه * پِرِسَت . زَرَه توشترُو . اَهورِم . مَزدام * اَهورَه . مَزدَه . مَئین یُو . سپِه نیش تَه . داتَرِه . گَئِه تَنام . اَست وَئی تینام . اَشااوم * کُو . اَستی . مَئین یَوَه نام . یَزَه تَنام . زَیُو تِمُو * آئَت . مرَه اُت . اَهورُو . مَزداو * وِرِترَغنُو . اَهورَه ذاتُو . سپی تَمَه . زَرَه توش ترَه *
اَهمائی . اَش تِمُو . آجَسَت . وَزِمنُو . وِرِترَغنُو . اَهورَه ذاتُو . مَئِه شَهِه . کِهرپَه . اَاورونَهِه . سریرَهِه . نیوَش تَکوسرَه وَهِه * اَوَتَه آجَسَت *
اَهِه . رَیَه . خَُرِه نَنگ هَچَه . تِم . یَزائی . سورون وَتَه . یَسنَه . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . زَاُترابیُو . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه . یائیش . داتائیش . پَئُوئیریائیش . اَهورَهِه * هَه اُمَیُو . گَوَه . بَرِسمَنَه . هیزوُ دَنگ هَنگهَه . مانترَچَه . وَچَه چَه . شکیَه اُتنَه چَه . زَاُترابیَسچَه . اَرشوخذَه اِئی بیَسچَه . واغژی بیُو *
یِنگهِه . هاتام . آئَت . یِسنِه . پَئی تی . وَنگهُو . مَزداو . اَهورُو . وَئِتا . اَشات هَچا . یاوُنگهامچا . تانسچا . تاوسچا . یَزَه مَه ئیدِه *
کرده نهم
وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه * پِرِسَت . زَرَه توشترُو . اَهورِم . مَزدام * اَهورَه . مَزدَه . مَئین یُو . سپِه نیش تَه . داتَرِه . گَئِه تَنام . اَست وَئی تینام . اَشااوم * کُو . اَستی . مَئین یَوَه نام . یَزَه تَنام . زَیُو تِمُو * آئَت . مرَه اُت . اَهورُو . مَزداو * وِرِترَغنُو . اَهورَه ذاتُو . سپی تَمَه . زَرَه توش ترَه *
اَهمائی . نَئُه مُو . آجَسَت . وَزِمنُو . وِرِترَغنُو . اَهورَه ذاتُو . بوزَهِه . کِهرپَه . رِنَهِه . سریرَهِه . تیژی . سرَه وَهِه * اَوَتَه . آجَسَت *
اَهِه . رَیَه . خَُرِه نَنگ هَچَه . تِم . یَزائی . سورون وَتَه . یَسنَه . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . زَاُترابیُو . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه . یائیش . داتائیش . پَئُوئیریائیش . اَهورَهِه * هَه اُمَیُو . گَوَه . بَرِسمَنَه . هیزوُ دَنگ هَنگهَه . مانترَچَه . وَچَه چَه . شکیَه اُتنَه چَه . زَاُترابیَسچَه . اَرشوخذَه اِئی بیَسچَه . واغژی بیُو *
یِنگهِه . هاتام . آئَت . یِسنِه . پَئی تی . وَنگهُو . مَزداو . اَهورُو . وَئِتا . اَشات هَچا . یاوُنگهامچا . تانسچا . تاوسچا . یَزَه مَه ئیدِه *
کرده دهم
وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه * پِرِسَت . زَرَه توشترُو . اَهورِم . مَزدام * اَهورَه . مَزدَه . مَئین یُو . سپِه نیش تَه . داتَرِه . گَئِه تَنام . اَست وَئی تینام . اَشااوم * کُو . اَستی . مَئین یَوَه نام . یَزَه تَنام . زَیُو تِمُو * آئَت . مرَه اُت . اَهورُو . مَزداو * وِرِترَغنُو . اَهورَه ذاتُو . سپی تَمَه . زَرَه توش ترَه *
اَهمائی . دَسِمُو . آجَسَت . وَزِمنُو . وِرِترَغنُو . اَهورَه ذاتُو . ویرَهِه . کِهرپَه . رَئِوَتُو . سریرَهِه . مَزدَه ذاتَهِه . بَرَت . کَرِتِم . زَرَنیُو . سَئُورِم . فرَه پیخش تِم . ویسپُو . پَئِه سَنگهِم . اَوَتَه آجَسَت *
اَهِه . رَیَه . خَُرِه نَنگ هَچَه . تِم . یَزائی . سورون وَتَه . یَسنَه . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . زَاُترابیُو . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه . یائیش . داتائیش . پَئُوئیریائیش . اَهورَهِه * هَه اُمَیُو . گَوَه . بَرِسمَنَه . هیزوُ دَنگ هَنگهَه . مانترَچَه . وَچَه چَه . شکیَه اُتنَه چَه . زَاُترابیَسچَه . اَرشوخذَه اِئی بیَسچَه . واغژی بیُو *
یِنگهِه . هاتام . آئَت . یِسنِه . پَئی تی . وَنگهُو . مَزداو . اَهورُو . وَئِتا . اَشات هَچا . یاوُنگهامچا . تانسچا . تاوسچا . یَزَه مَه ئیدِه *
کرده یازدهم
وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه . اَرشُوکَرِم . مَرشُوکَرِم . فرَه شُوکَرِم . هواخشتِم . هوایَه اُنِم * تِم . یَزَه تَه . یُو . اَشَوَه . زَرَه توش ترُو . وِرِترَغنَهِه . پَئی تی . مَنَه هی . وِرِترَغنَهِه . پَئی تی . وَچَهی . وِرِترَغنَهِه . پَئی تی . شکیَه اُتنِه . وِرِترَغنَهِه . پَئی تی . فرَه واکِه . وِرِترَغنَهِه . پَئی تی . پائیتی واکِه *
اَهمائی . دَتَت . وِرِترَغنُو . اَهورَه ذاتُو . اِرِذُئیش . خاو . بازاو . اَئَجُو . تَنوُه . ویسپَه یاو . دروَتاتِم . تَنوُه . ویسپَه یاو . وَزدوَرِه . اَاُمچَه . سوکِم . ییم . بَرَه ئیتی . کَرُو . مَسیُو . اوپاپُو . یُو . رَنگهَه یاو . دورَئِه . پارَه یاو . جَفرَه یاو . هَزَنگرُو . ویرَه یاو . وَرِسُو . ستَه وَنگهِم . آپُو . اوروَه ئِسِم . مارَه یِه ئیتی *
اَهِه . رَیَه . خَُرِه نَنگ هَچَه . تِم . یَزائی . سورون وَتَه . یَسنَه . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . زَاُترابیُو . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه . یائیش . داتائیش . پَئُوئیریائیش . اَهورَهِه * هَه اُمَیُو . گَوَه . بَرِسمَنَه . هیزوُ دَنگ هَنگهَه . مانترَچَه . وَچَه چَه . شکیَه اُتنَه چَه . زَاُترابیَسچَه . اَرشوخذَه اِئی بیَسچَه . واغژی بیُو *
یِنگهِه . هاتام . آئَت . یِسنِه . پَئی تی . وَنگهُو . مَزداو . اَهورُو . وَئِتا . اَشات هَچا . یاوُنگهامچا . تانسچا . تاوسچا . یَزَه مَه ئیدِه *
کرده دوازدهم
وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه . اَرشُوکَرِم . مَرشُوکَرِم . فرَه شُوکَرِم . اَاُمچَه . سوکِم . ییم . بَرَه ئیتی . اَسپُو . اَرشَه . یُو . تانترَه یَسچیت . هَچَه . خشَفنُو . اَواخشَه ئیتیاو . اَئیوی . اَورَه یاو . اَسپَه ئِم . وَرِسِم . زِمات . سَیَه نِم . وَئِه نَه ئیتی . کَتارُو . اَغرَوُه . وا . بونَه وُه . وا *
اَهِه . رَیَه . خَُرِه نَنگ هَچَه . تِم . یَزائی . سورون وَتَه . یَسنَه . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . زَاُترابیُو . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه . یائیش . داتائیش . پَئُوئیریائیش . اَهورَهِه * هَه اُمَیُو . گَوَه . بَرِسمَنَه . هیزوُ دَنگ هَنگهَه . مانترَچَه . وَچَه چَه . شکیَه اُتنَه چَه . زَاُترابیَسچَه . اَرشوخذَه اِئی بیَسچَه . واغژی بیُو *
یِنگهِه . هاتام . آئَت . یِسنِه . پَئی تی . وَنگهُو . مَزداو . اَهورُو . وَئِتا . اَشات هَچا . یاوُنگهامچا . تانسچا . تاوسچا . یَزَه مَه ئیدِه *
کرده سیزدهم
وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه . اَرشُوکَرِم . مَرشُوکَرِم . فرَه شُوکَرِم . اَاُمچَه . سوکِم . ییم . بَرَه ئیتی . کَهرکاسُو . زَرِنومَئی نیش . یُو . نَه اُمَیاچیت . هَچَه . دَنگهَه اُت . مُوشتی . مَسَنگ هِم . خروم . اَئیوی وَئِنَه ئیتی . اَوَه وَتچیت . یَتا . سوکَیاو . بَرازَیاو . بَرازِم . اَوَه وَتچیت . یَتا . سوکَیاو . نَئِزِم *
اَهِه . رَیَه . خَُرِه نَنگ هَچَه . تِم . یَزائی . سورون وَتَه . یَسنَه . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . زَاُترابیُو . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه . یائیش . داتائیش . پَئُوئیریائیش . اَهورَهِه * هَه اُمَیُو . گَوَه . بَرِسمَنَه . هیزوُ دَنگ هَنگهَه . مانترَچَه . وَچَه چَه . شکیَه اُتنَه چَه . زَاُترابیَسچَه . اَرشوخذَه اِئی بیَسچَه . واغژی بیُو *
یِنگهِه . هاتام . آئَت . یِسنِه . پَئی تی . وَنگهُو . مَزداو . اَهورُو . وَئِتا . اَشات هَچا . یاوُنگهامچا . تانسچا . تاوسچا . یَزَه مَه ئیدِه *
کرده چهاردهم
وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه * پِرِسَت . زَرَه توشترُو . اَهورِم . مَزدام * اَهورَه . مَزدَه . مَئین یُو . سپِه نیش تَه . داتَرِه . گَئِه تَنام . اَست وَئی تینام . اَشااوم * یَت . بَوانی .اَئیوی سَستُو . اَئیویش مَرِتُو . پُئورو . نَرام . تبیش یَنتام . چیش . اَنگهِه اَستی . بَئِشَه زُو *
آئَت . مرَه اُت . اَهورُو . مَزداو . مِرِغَهِه . پِشُو . پَرِنَهِه . وارِنجَه نَهِه . پَرِنِم . اَیَسَه ئِشَه . سپی تَمَه . زَرَه توشترَه * اَنَه . پَرِنَه . تَنوم . اَئیوی . سی فُوئیش . اَنَه . پَرِنَه . هَمِرِتِم . پَئی تی . سَنگهَه ئِشَه * یا . ناو . بَرَئیتی . اَستَوُه . وا . تَخمَهِه . مِرِغَهِه . پَرِنَوُه . وا . تَخمَهِه . مِرِغَهِه . نَئِذَه . چیش . رَئِوَه . مَشیَه . جَه ئین تی . نَئِذَه . فرَه ئِشیِه ئیتی * پَئوروَهِه . نِمُو . بَرَه ئیتی . پَئوروَه . خَُرِناو . ویذارَه یِه ئیتی . اوپَستام . مِرِغَهِه . پَرِنُو . مِرِغَنام * تاو . اَهورُو . ساسترَه نام . دَنگهو پَئی تیش . نُوئیت . سَتِم . جَه ئین تی . ویرَجَه . نُوئیت . هَکِرِت . جَه ئین تی . وَئِسَه ئِپَه . اُییم . جَه ئین تی . فرَه شَه . اَاِئیتی * ویسپِه . تِرِسِنتی . پِرِنینِه . اَوَتَه . ماوَه یَه چیت . تَنوُه . اَوَتَه . ماوَه یَه چیت . تَنویِه . ویسپِه . تِرِسِنتی . اَاوروَتَه . ویسپِه . تِرِسِنتی . دوش . مَئین یوش . اَمِم چَه . وِرِترَغنِم چَه . نیذاتِم . تَنویِه . مَنُو * ییم . وَشاوُنتِه . اَهوراوُنگهُو . وَشاوُنتِه . آهوئیریاوُنگهُو . وَشاوُنتِه . هَه اُسرَه . وَنگهَه نُو . تِم . وَشَه تَه .کَوَه . اوسَه . ییم . اَسپُو . اَرشَه . بَرَه ئیتی . ییم . اوشترُو . وَذَئیریش . بَرَه ئیتی . ییم . آفش . ناوَیَه . بَرَه ئیتی * ییم . ترَه ئِتَه . اُنُو . تَخمُو . بَرَت . یُو . جَنَت . اَژیم . دَهاکِم . تریزَفَنِم . تریکَه مِرِذِم . خشوَش اَشیم . هَزَنگرَه . یَه اُخشتیم . اَشَه اُجَنگهِم . دَئِویم . دروجِم . اَغِم . گَئِه تاویُو . دروَنتِم . یام . اَشَه اُجَس تِمام . دروجِم . فرَه چَه . کِرِن تَت . اَنگرُو . مَئین یوش . اَوی . یام . اَست وَئی تیم . گَئِه تام . مَهر . کائی . اَشَهِه . گَئِه تَنام *
اَهِه . رَیَه . خَُرِه نَنگ هَچَه . تِم . یَزائی . سورون وَتَه . یَسنَه . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . زَاُترابیُو . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه . یائیش . داتائیش . پَئُوئیریائیش . اَهورَهِه * هَه اُمَیُو . گَوَه . بَرِسمَنَه . هیزوُ دَنگ هَنگهَه . مانترَچَه . وَچَه چَه . شکیَه اُتنَه چَه . زَاُترابیَسچَه . اَرشوخذَه اِئی بیَسچَه . واغژی بیُو *
یِنگهِه . هاتام . آئَت . یِسنِه . پَئی تی . وَنگهُو . مَزداو . اَهورُو . وَئِتا . اَشات هَچا . یاوُنگهامچا . تانسچا . تاوسچا . یَزَه مَه ئیدِه *
کرده پانزدهم
وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه * وِرِترَغنُو . اَوی . ایمَت . نمانِم . گَئُه سورابیُو . خَُرِنُو . پَه ئیری . وِرِن وَئیتی. یَتَه . هااو . مَزَه . مِرِغُو . سَئِه نُو . یَتَه . اَوِه . اَوراو . اوپاپاو . مَسی تُو . گَئی ریش . نیوانِن تی *
اَهِه . رَیَه . خَُرِه نَنگ هَچَه . تِم . یَزائی . سورون وَتَه . یَسنَه . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . زَاُترابیُو . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه . یائیش . داتائیش . پَئُوئیریائیش . اَهورَهِه * هَه اُمَیُو . گَوَه . بَرِسمَنَه . هیزوُ دَنگ هَنگهَه . مانترَچَه . وَچَه چَه . شکیَه اُتنَه چَه . زَاُترابیَسچَه . اَرشوخذَه اِئی بیَسچَه . واغژی بیُو *
یِنگهِه . هاتام . آئَت . یِسنِه . پَئی تی . وَنگهُو . مَزداو . اَهورُو . وَئِتا . اَشات هَچا . یاوُنگهامچا . تانسچا . تاوسچا . یَزَه مَه ئیدِه *
کرده شانزدهم
وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه . پِِِِرِسَت . زَرَه توشترُو . اَهورِم . مَزدام . اَهورَه . مَزدَه . مَئین یُو . سپِه نیش تَه . داتَرِه . گَئِه تَنام . اَست وئی تینام . اَشااوم . کَوَه . اَستی . وِرِترَغنَهِه . اَهورَه ذاتَهِه . نامَه . اَزبائی تیش . کَوَه . اوپَس توئی تیش . کَوَه . نیستوئی تیش *
آئَت مرَه اُت . اَهورُو . مَزداو . یَت . سپاذََه . هَخَه ساوُنتِه . سپی تَمَه . زَرَتوش ترَه . رَشتِم . رَسمَه . کَتَه رَسچیت . وَشتاوُنگهُو . اَهمیَه . نُوئیت . وَنَه یاوُنتِه . جَتاوُنگهُو .اَهمیَه . نُوئیت . جَنَه یاوُنتِه *
جَه تَنگرُو . پِرِناو . ویذارَه یُوئیش . اَوی . پَتام . کَتَه رَسچیت . یَتارُو . پُئوروُه . فرایَزائیتِه . اَمُو . هوتاشتُو . هورَه اُذُو . وِرِترَغنوُ . اَهورَه ذاتُو . اَتارُو . وِرِترَه . هَچَه ئیتِه * اَمِم چَه . وِرِترَغنِِم چَه . آفرینامی . دوَه . پاتارَه . دوَه . نیپاتارَه . دوَه . نیش هَرِتارَه . دوَه . اَذوَه اُژِن . دوَه . ویذوَه اُژِن . دوَه . فرَذوَه اُژِن . دوَه. آمَرِه زِن . دوهَ . ویمَره زِن . دوَه . فرَه مَرِه زِن *
زَرَه توشترهَ . اَئِتِم . مانترِم . ما . فرَدَئِسَه یوئیش . اَنیَت . پیت رِه . وا . پوترائی. براترِه . وا . هَذُو . زاتائی . اَترَه وَنائی . وا . ترایَه اُنِه . اَئِتَه ئِچَه . تِه . واچُو. یُوئی . اوغرَه . آس . دِرِزرَه . آس . اوغرَه . آس . ویاخَه ئینِه. آس . اوغرَه . آس. وِرِترَغنِه . آس . اوغرَه . آس . بَئِشَه زیَه . آس . اَئِتَه ئِچَه . تِه . واچُو . یُوئی . پِشِم چیت . سارِم . بونجَه ئین تی. اوزگِرِپتِم چیت . سنَه تِم. اَپَشَه . اَپَه. خَُنوَه ئین تی*
اَهِه . رَیَه . خَُرِه نَنگ هَچَه . تِم . یَزائی . سورون وَتَه . یَسنَه . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . زَاُترابیُو . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه . یائیش . داتائیش . پَئُوئیریائیش . اَهورَهِه * هَه اُمَیُو . گَوَه . بَرِسمَنَه . هیزوُ دَنگ هَنگهَه . مانترَچَه . وَچَه چَه . شکیَه اُتنَه چَه . زَاُترابیَسچَه . اَرشوخذَه اِئی بیَسچَه . واغژی بیُو *
یِنگهِه . هاتام . آئَت . یِسنِه . پَئی تی . وَنگهُو . مَزداو . اَهورُو . وَئِتا . اَشات هَچا . یاوُنگهامچا . تانسچا . تاوسچا . یَزَه مَه ئیدِه *
کرده هفدهم
وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه . پِرِسَت . زَرَه توشتروُ . اَهورِم . مَزدام. اَهورَه . مَزدَه . مَئین یو . سپِه نیش تَه . داتَرِه . گَئِه تنام . اَست وَئی تینام. اَشااوم . یو . ویراذَئیتی . اَنتَرِه . راشتَه . رَسمَنَه . آچَه . پَرَچَه . پِرِه سَه ئیتی. هَذَه . میترَه . هَذَه . رَشنوُه . كُو . میترِم . اَئیوی . دروژَه ئیتی . كُو . رَشنوم. پَئی تی . ایری نَختی. كَهمائی. یسكِم چَه . مَهركِمچَه . اَزِم . بَخشانی . خشَه یمنُو *
آئَت . مرَه اُت . اَهورُو . مَزداو . ییم . مَشیاكَه . فرایزاوُنتِه . وِرِترَغنُو . اَهورَه ذاتُو . داتَهِه . ییم . شكیه ئیتی . دائیت یو تِمُو . یس نَسچَه . وَهمَس چَه. اَشات . هَچَه . یت . وَهیشتات . نُوئیت . ایترَه . اَئیریاو . دَنگهاوُه . فرانش . هیات . هَئِنَه . ُنوئیت . وُئیغنَه . ُنوئیت . پامَه . ُنوئیت . كَپَس تیش . ُنوئیت . هَئِن ُیو . رَتوُ . ُنوئیت . اوزگِرِپتُو . درَفشُو *
پَئی تی . دیم . پِرِسَت . زَرَه توش ترُو . كَت . زی . اَستی . اَهورَه . مَزدَه . وِرِترَغنَهِه . اَهورَه ذاتَهِه . دائیت یو تِمُو . یس نَسچَه . وَهمَس چَه . اَشات . هَچَه . یت . وَهیشتات *
آئَت . مرَه اُت . اَهورُو . مَزداو . زَاُتراو . هِه . اوزبارَه ین . اَئیریاو . دَنگهاوُه . بَرِسمَه . هِه . ستِرِنَیِن . اَئیریاو . دَنگهاوُه . پَسوم . هِه . پَچَه یِن . اَئیریاو . دَنگهاوُه . اَاوروشِم . وا . وُهو . گَئُه نِم . وا .كاچیت . وا . گَئُه نَنام . هَئُه مُوگَئُه نِم *
ما . هِه . مَه ئیریُو . گِئوروَه یُوئیت . ما . جَهی کَه . ما . اَشَئُه وُه . اَسراوَه یَت گاتُو . اَهومِرِخش . پَئی تیارِنُو . ایمام . دَئِنام . یام . آهوئیریم . زَرَه توش تریم* یِزی شِه . مَه ئیریُو . گِئوروَیات . جَهی کَه . وااَشَئُه وُه . وا . اَسراوَه یَت گاتُو . اَهومِرِخش . پَئی تیارِنُو . ایمام . دَئِِنام . یام . آهوئیریم . زَرَه توش تریم. پَرَه . بَئِشَه زَه . هَچَه ئیتِه . وِرِترَغنُو . اَهورَه ذاتُو * هَمَه تَه . اَئیریابیُو . دَنگهوبیُو . وُئیغناو . جَساوُنتی . هَمَه تَه . اَئیریابیُو . دَنگهوبیُو . هَئِه نَه . فرَه پَتاوُنتی . اَئیریابیُو . دَنگهوبیُو . جَنیاوُنتِه . پَنچَه سَغنائی. سَتَغنائیشچَه . سَتَغنائی . هَزَنگرَغنائیش چَه . هَزَنگرَغنائی . بَئِوَرِغنائیش چَه . بَئِوَرِغنائی . اَهانخش تَغنائیش چَه*
اَذات . اوئیتی . فرَه وَشَتَه . وِرِترَغنُو . اَهورهَ ذاتُو . نُوئیت . نَرُو . یِس نیُو . وَهمیُو . گِئوشچَه . اوروَه . دامی . داتُو . یَت . نورِم . ویام بورَه . دَئِوَه . مَشیاکَه. دَئِوَه یازُو . وُهونیم . وا . تاچَه یِِه ئین تی . فرَه شَه اِکِم . وا . فرَه شین چَنتی * یَت . نورِم . ویام بورَه . دَئِوَه . مَشیاکَه . دَئِوَه یازُو . اَوی . آتَرِم . آبَرِنتی . اَئِتَیاو . اوروَرَه یاو . یا . وَئُچَه . هَپِِه رِسی . نامَه اَئِتِم . اَئِسمِم . یُو . وَئُچَه . نِمِت کَه . نامَه *
یَت . نورِم . ویام بورَه . دَئِوَه . مَشیاکَه . دَئِوَه یازُو . فرا . پَرشتیم . نامَه یِه ئین تی . وی . مَه ئیذیانِم . فشانَه یِه ئین تی . ویسپِه . هَندامَه . رازَه یِه ئین تی . جَنَه . هُو . سَئی ذین . نُوئیت . هَذِن . جَنِن . سَئی ذین . نوئیت . هَذِن . جَنِن. هُو . سَئی ذین . نُوئیت . هَذِن * یَت . نورِم . ویام بورَه . دَئِوَه . مَشیاکَه. دَئِوَه یازُو . اوشی . پَئی ری . دارَه یِه ئین تی . دَئِمَه . هُو . پَئی ری . اوروَه ئِسَه یِه ئین تی *
اَهِه . رَیَه . خَُرِه نَنگ هَچَه . تِم . یَزائی . سورون وَتَه . یَسنَه . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . زَاُترابیُو . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه . یائیش . داتائیش . پَئُوئیریائیش . اَهورَهِه * هَه اُمَیُو . گَوَه . بَرِسمَنَه . هیزوُ دَنگ هَنگهَه . مانترَچَه . وَچَه چَه . شکیَه اُتنَه چَه . زَاُترابیَسچَه . اَرشوخذَه اِئی بیَسچَه . واغژی بیُو *
یِنگهِه . هاتام . آئَت . یِسنِه . پَئی تی . وَنگهُو . مَزداو . اَهورُو . وَئِتا . اَشات هَچا . یاوُنگهامچا . تانسچا . تاوسچا . یَزَه مَه ئیدِه *
کرده هجدهم
وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه . هَه اُمِم . بَه ئیرِه . سائیری . بَه اُغِم . هَه اُمِم . وِرِتراجَنِم . بَه ئیرِه . نیپاتارِم . وُهو . بَه ئیرِه . پاتارِم . تَنویه . بَه ئیرِه . هَه اُمِم . ییم . نیوَه زَئیتی . نیوَندات . اَپَه یه ئیتی . دوش مَئی نیه اُت . آ . پِشَنَه . هَچَه *
یتَه . اَزِم . اَاُم . سپاذِم . وَنانی . یتََه . اَزِم . اَاُم . سپاذِم . نیوَنانی . یتَه . اَزِم . اَاُم. سپاذِم . نیجَه نانی . یو . مِ . پَسكات . وَزَه ئیتی *
اَهِه . رَیَه . خَُرِه نَنگ هَچَه . تِم . یَزائی . سورون وَتَه . یَسنَه . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . زَاُترابیُو . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه . یائیش . داتائیش . پَئُوئیریائیش . اَهورَهِه * هَه اُمَیُو . گَوَه . بَرِسمَنَه . هیزوُ دَنگ هَنگهَه . مانترَچَه . وَچَه چَه . شکیَه اُتنَه چَه . زَاُترابیَسچَه . اَرشوخذَه اِئی بیَسچَه . واغژی بیُو *
یِنگهِه . هاتام . آئَت . یِسنِه . پَئی تی . وَنگهُو . مَزداو . اَهورُو . وَئِتا . اَشات هَچا . یاوُنگهامچا . تانسچا . تاوسچا . یَزَه مَه ئیدِه *
کرده نوزدهم
وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه . اَسانِم . سیغُوئیرِه . چیترم . اَبَرِه . اَهورُو . پوترُو . پوتراوُنگهُو . بَئِوَرِه . پَتَه یُو . اَمَه وَه . آس . وِرِترَه وَه . نامَه . وِرِترَه وَه . آس . اَمَه وَه . نامَه * یَتَه . اَزِم . اَوَه تَه . وِرِترَه . هچانِه . یَتَه . ویسپِه . اَنیِه . اَئیرِه * یَتَه . اَزِم . اَاُم . سپاذِم . وَنانی . یَتَه . اَزِم . اَاُم . سپاذِم . نیوَه نانی. یَتَه . اَزِم . اَاُم . سپاذِم . نیجَه نانی . یُو . مِ . پَسکات . وَزَه ئیتی *
اَهِه . رَیَه . خَُرِه نَنگ هَچَه . تِم . یَزائی . سورون وَتَه . یَسنَه . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . زَاُترابیُو . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه . یائیش . داتائیش . پَئُوئیریائیش . اَهورَهِه * هَه اُمَیُو . گَوَه . بَرِسمَنَه . هیزوُ دَنگ هَنگهَه . مانترَچَه . وَچَه چَه . شکیَه اُتنَه چَه . زَاُترابیَسچَه . اَرشوخذَه اِئی بیَسچَه . واغژی بیُو *
یِنگهِه . هاتام . آئَت . یِسنِه . پَئی تی . وَنگهُو . مَزداو . اَهورُو . وَئِتا . اَشات هَچا . یاوُنگهامچا . تانسچا . تاوسچا . یَزَه مَه ئیدِه *
کرده بیستم
وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه * یَتا . اَهو . وَئیریُو . گَوِه . اَمِم . گَوِه . نِمِم . گَوِه . اوخذِم . گَوِه . وِرِترِم . گَوِه . خَُرِترِم . گَوِه . وَست رِم . گَوِه . وِرِزیاتام . تام . نِه . خَُرِتائی . فشویُو *
اَهِه . رَیَه . خَُرِه نَنگ هَچَه . تِم . یَزائی . سورون وَتَه . یَسنَه . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . زَاُترابیُو . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه . یائیش . داتائیش . پَئُوئیریائیش . اَهورَهِه * هَه اُمَیُو . گَوَه . بَرِسمَنَه . هیزوُ دَنگ هَنگهَه . مانترَچَه . وَچَه چَه . شکیَه اُتنَه چَه . زَاُترابیَسچَه . اَرشوخذَه اِئی بیَسچَه . واغژی بیُو *
یِنگهِه . هاتام . آئَت . یِسنِه . پَئی تی . وَنگهُو . مَزداو . اَهورُو . وَئِتا . اَشات هَچا . یاوُنگهامچا . تانسچا . تاوسچا . یَزَه مَه ئیدِه *
کرده بیست و یکم
وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه . یُو . رَسمَنُو . سچین دَه یِه ئیتی . یُو . رَسمَنُو . کِرِنتَه یِه ئیتی . یُو . رَسمَنُو . خَُنگهَه یِه ئیتی . یُو . رَسمَنُو . یَه اُزَه یِه ئیتی . اَوی . رَسمَنُو . سچین دَه یِه ئیتی. اَوی . رَسمَنُو .کِرِنتَه یِه ئیتی . اَوی . رَسمَنُو . خَُنگهَه یِه ئیتی. اَوی . رَسمَنُو . یَه اُزَه یِه ئیتی. وِرِترَغنُو . اَهورَه ذاتُو . دَئِوَنام . مَشیانامچَه . یاتوام . پَه ئیری .کَنامچَه . ساترام .کَه اُیام .کَرَفنامچَه *
اَهِه . رَیَه . خَُرِه نَنگ هَچَه . تِم . یَزائی . سورون وَتَه . یَسنَه . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . زَاُترابیُو . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه . یائیش . داتائیش . پَئُوئیریائیش . اَهورَهِه * هَه اُمَیُو . گَوَه . بَرِسمَنَه . هیزوُ دَنگ هَنگهَه . مانترَچَه . وَچَه چَه . شکیَه اُتنَه چَه . زَاُترابیَسچَه . اَرشوخذَه اِئی بیَسچَه . واغژی بیُو *
یِنگهِه . هاتام . آئَت . یِسنِه . پَئی تی . وَنگهُو . مَزداو . اَهورُو . وَئِتا . اَشات هَچا . یاوُنگهامچا . تانسچا . تاوسچا . یَزَه مَه ئیدِه *
کرده بیست و دوم
وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه . آئَت . یَت . وِرِترَغنُو . اَهورَه ذاتُو . تَختَه نام . رَسمَه نام . یوختَه نام . شُو ایترهَ نام . میترُو . دروجام . مَشیانامچَه . اَپانش . گَوُه . دَرِزَه یِه ئیتی . پَه ئیری . دَئِمَه . وارَه یِه ئیتی . اَپَه . گَئُه شَه . گَئُشَه یِه ئیتی . نُوئیت . پاذَه . ویذارَه یِه ئیتی . نُوئیت . پَئی تی . تَواو . بَوَه یِه ئیتی *
اَهِه . رَیَه . خَُرِه نَنگ هَچَه . تِم . یَزائی . سورون وَتَه . یَسنَه . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . زَاُترابیُو . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه . یائیش . داتائیش . پَئُوئیریائیش . اَهورَهِه * هَه اُمَیُو . گَوَه . بَرِسمَنَه . هیزوُ دَنگ هَنگهَه . مانترَچَه . وَچَه چَه . شکیَه اُتنَه چَه . زَاُترابیَسچَه . اَرشوخذَه اِئی بیَسچَه . واغژی بیُو *
یِنگهِه . هاتام . آئَت . یِسنِه . پَئی تی . وَنگهُو . مَزداو . اَهورُو . وَئِتا . اَشات هَچا . یاوُنگهامچا . تانسچا . تاوسچا . یَزَه مَه ئیدِه *
یَتا . اَهو . وَئیریُو . (تا سر دو بار خواندن)
یَسنِمچَه . وَهمِم چَه . اَاُجَسچَه . زَوَرِچَه . آفرینامی . اَهورَهِه . مَزداو . رَئِوَتُو . خَُرِه نَنگهَه تُو . اَمِشَنام . سپِن تَنام . اَمَهِه . هوتاشتَهِه . هورَه اُذَهِه . وِرِترَغنَهِه. اَهورَه ذاتَهِه . وَنَئین تیاوسچَه . اوپَرَه تاتُو *
اَشِم . وُهو . (تا سر یکبار خواندن)
اَهمائی . رَئِشچَه . خَُرِه نَسچَه . اَهمائی . تَنوُه . دروَه تاتِم . اَهمائی . تَنوُه . وَزدوَرِه . اَهمائی . تَنوُه . وِرِترِم . اَهمائی . ایشتیم . پَئُوروش خاترام . اَهمائی . آسنام چیت . فرَه زَئین تیم . اَهمائی . دَرِغام . دَرِغُوجیتیم .اَهمائی . وَهیشتِم . اَهوم . اَشَه اُنام . رَاُچَنگهِم . ویسپُو . خاترِم *
اَشِم . وُهو . (تا سر یکبار خواندن)
هَزَنگرِم . (تا سر خواندن) اَشِم . وُهو . (تا سر یکبار خواندن)
جَسَه . مِ . اَوَنگهِه . مَزدَه . (تا سر خواندن) اَشِم . وُهو . (تا سر یکبار خواندن) پیروز باد (تا سر خواندن) اَشِم . وُهو . (تا سر یکبار خواندن) برساد .
تایپ :
بهروز نعیم آبادی
بهناز نعیم آبادی
� . ۓ m1��н h� �چا . تانسچا . تاوسچا . یَزَه مَه ئیدِه *
کرده نوزدهم
وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه . اَسانِم . سیغُوئیرِه . چیترم . اَبَرِه . اَهورُو . پوترُو . پوتراوُنگهُو . بَئِوَرِه . پَتَه یُو . اَمَه وَه . آس . وِرِترَه وَه . نامَه . وِرِترَه وَه . آس . اَمَه وَه . نامَه * یَتَه . اَزِم . اَوَه تَه . وِرِترَه . هچانِه . یَتَه . ویسپِه . اَنیِه . اَئیرِه * یَتَه . اَزِم . اَاُم . سپاذِم . وَنانی . یَتَه . اَزِم . اَاُم . سپاذِم . نیوَه نانی. یَتَه . اَزِم . اَاُم . سپاذِم . نیجَه نانی . یُو . مِ . پَسکات . وَزَه ئیتی *
اَهِه . رَیَه . خَُرِه نَنگ هَچَه . تِم . یَزائی . سورون وَتَه . یَسنَه . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . زَاُترابیُو . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه . یائیش . داتائیش . پَئُوئیریائیش . اَهورَهِه * هَه اُمَیُو . گَوَه . بَرِسمَنَه . هیزوُ دَنگ هَنگهَه . مانترَچَه . وَچَه چَه . شکیَه اُتنَه چَه . زَاُترابیَسچَه . اَرشوخذَه اِئی بیَسچَه . واغژی بیُو *
یِنگهِه . هاتام . آئَت . یِسنِه . پَئی تی . وَنگهُو . مَزداو . اَهورُو . وَئِتا . اَشات هَچا . یاوُنگهامچا . تانسچا . تاوسچا . یَزَه مَه ئیدِه *
کرده بیستم
وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه * یَتا . اَهو . وَئیریُو . گَوِه . اَمِم . گَوِه . نِمِم . گَوِه . اوخذِم . گَوِه . وِرِترِم . گَوِه . خَُرِترِم . گَوِه . وَست رِم . گَوِه . وِرِزیاتام . تام . نِه . خَُرِتائی . فشویُو *
اَهِه . رَیَه . خَُرِه نَنگ هَچَه . تِم . یَزائی . سورون وَتَه . یَسنَه . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . زَاُترابیُو . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه . یائیش . داتائیش . پَئُوئیریائیش . اَهورَهِه * هَه اُمَیُو . گَوَه . بَرِسمَنَه . هیزوُ دَنگ هَنگهَه . مانترَچَه . وَچَه چَه . شکیَه اُتنَه چَه . زَاُترابیَسچَه . اَرشوخذَه اِئی بیَسچَه . واغژی بیُو *
یِنگهِه . هاتام . آئَت . یِسنِه . پَئی تی . وَنگهُو . مَزداو . اَهورُو . وَئِتا . اَشات هَچا . یاوُنگهامچا . تانسچا . تاوسچا . یَزَه مَه ئیدِه *
کرده بیست و یکم
وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه . یُو . رَسمَنُو . سچین دَه یِه ئیتی . یُو . رَسمَنُو . کِرِنتَه یِه ئیتی . یُو . رَسمَنُو . خَُنگهَه یِه ئیتی . یُو . رَسمَنُو . یَه اُزَه یِه ئیتی . اَوی . رَسمَنُو . سچین دَه یِه ئیتی. اَوی . رَسمَنُو .کِرِنتَه یِه ئیتی . اَوی . رَسمَنُو . خَُنگهَه یِه ئیتی. اَوی . رَسمَنُو . یَه اُزَه یِه ئیتی. وِرِترَغنُو . اَهورَه ذاتُو . دَئِوَنام . مَشیانامچَه . یاتوام . پَه ئیری .کَنامچَه . ساترام .کَه اُیام .کَرَفنامچَه *
اَهِه . رَیَه . خَُرِه نَنگ هَچَه . تِم . یَزائی . سورون وَتَه . یَسنَه . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . زَاُترابیُو . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه . یائیش . داتائیش . پَئُوئیریائیش . اَهورَهِه * هَه اُمَیُو . گَوَه . بَرِسمَنَه . هیزوُ دَنگ هَنگهَه . مانترَچَه . وَچَه چَه . شکیَه اُتنَه چَه . زَاُترابیَسچَه . اَرشوخذَه اِئی بیَسچَه . واغژی بیُو *
یِنگهِه . هاتام . آئَت . یِسنِه . پَئی تی . وَنگهُو . مَزداو . اَهورُو . وَئِتا . اَشات هَچا . یاوُنگهامچا . تانسچا . تاوسچا . یَزَه مَه ئیدِه *
کرده بیست و دوم
وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه . آئَت . یَت . وِرِترَغنُو . اَهورَه ذاتُو . تَختَه نام . رَسمَه نام . یوختَه نام . شُو ایترهَ نام . میترُو . دروجام . مَشیانامچَه . اَپانش . گَوُه . دَرِزَه یِه ئیتی . پَه ئیری . دَئِمَه . وارَه یِه ئیتی . اَپَه . گَئُه شَه . گَئُشَه یِه ئیتی . نُوئیت . پاذَه . ویذارَه یِه ئیتی . نُوئیت . پَئی تی . تَواو . بَوَه یِه ئیتی *
اَهِه . رَیَه . خَُرِه نَنگ هَچَه . تِم . یَزائی . سورون وَتَه . یَسنَه . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . زَاُترابیُو . وِرِترَغنِم . اَهورَه ذاتِم . یَزَه مَه ئیدِه . یائیش . داتائیش . پَئُوئیریائیش . اَهورَهِه * هَه اُمَیُو . گَوَه . بَرِسمَنَه . هیزوُ دَنگ هَنگهَه . مانترَچَه . وَچَه چَه . شکیَه اُتنَه چَه . زَاُترابیَسچَه . اَرشوخذَه اِئی بیَسچَه . واغژی بیُو *
یِنگهِه . هاتام . آئَت . یِسنِه . پَئی تی . وَنگهُو . مَزداو . اَهورُو . وَئِتا . اَشات هَچا . یاوُنگهامچا . تانسچا . تاوسچا . یَزَه مَه ئیدِه *
یَتا . اَهو . وَئیریُو . (تا سر دو بار خواندن)
یَسنِمچَه . وَهمِم چَه . اَاُجَسچَه . زَوَرِچَه . آفرینامی . اَهورَهِه . مَزداو . رَئِوَتُو . خَُرِه نَنگهَه تُو . اَمِشَنام . سپِن تَنام . اَمَهِه . هوتاشتَهِه . هورَه اُذَهِه . وِرِترَغنَهِه. اَهورَه ذاتَهِه . وَنَئین تیاوسچَه . اوپَرَه تاتُو *
اَشِم . وُهو . (تا سر یکبار خواندن)
اَهمائی . رَئِشچَه . خَُرِه نَسچَه . اَهمائی . تَنوُه . دروَه تاتِم . اَهمائی . تَنوُه . وَزدوَرِه . اَهمائی . تَنوُه . وِرِترِم . اَهمائی . ایشتیم . پَئُوروش خاترام . اَهمائی . آسنام چیت . فرَه زَئین تیم . اَهمائی . دَرِغام . دَرِغُوجیتیم .اَهمائی . وَهیشتِم . اَهوم . اَشَه اُنام . رَاُچَنگهِم . ویسپُو . خاترِم *
اَشِم . وُهو . (تا سر یکبار خواندن)
هَزَنگرِم . (تا سر خواندن) اَشِم . وُهو . (تا سر یکبار خواندن)
جَسَه . مِ . اَوَنگهِه . مَزدَه . (تا سر خواندن) اَشِم . وُهو . (تا سر یکبار خواندن) پیروز باد (تا سر خواندن) اَشِم . وُهو . (تا سر یکبار خواندن) برساد .
تايپ :
بهروز نعيم آبادي
بهناز نعيم آبادي
بزرگی، به دنیا شد و زد خُروش
بزرگی، به دنیا شد و زد خُروش
بزرگی، به دنیا شد و زد خُروشششم فرودین، برابر با خورداد و فروردین ماه، روز زایش اشوزرتشت بر همهی بهدینان خجسته باد.
در زیر سرودهای از «رستم خسرویان(رُخسار)» که به فرخندگی فرارسیدن این روز سرودهاند، آورده میشود:
چو بگذشت از فَرْودین، شش روز / بزرگی، به دنیا شد و زَد خُروش
که پیغام دارم زِ یکتا سروش / سوی مردمانی، که دارند هوش
به نیکویی و عقل روی آورید / به نیکی بَدان را ستوه آورید
خِرد پیشه سازید و نیکی کنید / هر آن کو، که کارید، آن بدروید
منم نیک زرتشتِ اسپنتمان / که روشن نمودم تو را، جسم و جان
تو را از بدی آگهی دادهام / به نیکوئیت رهبری دادهام
مرا قبله، نور و اهورا، خدا / خردمند و با دانش و نیک خواه
اشوزرتشت؛ بینش نوینی دربارهی خدا، جهان، زندگی و طبیعت را به مردمان میدهد. بینشی که همه دانش و فرهنگ است. بهرهای که ایرانیان آنرا هم برای خود نگهداشتند و هم با فراخی و نیکخواهی آنرا به همهی جهانیان آن روزگار دادند تا همگان در نیکبختی و سرافرازی و آرامش زندگی کنند و خرم و شادکام باشند.
«هفت چین»، نمادی از همه چیز
“هفت چین” ، نمادی از همه چیز
همچنین ببینید : نوروز ، از هفت شین تا هفت سین
با فرارسیدن روزهای دلانگیز بهاری و برابرشدن شب و روز، بار دیگر در جاهای فرهنگی و ادبی سخن از فلسفهی «هفت سین» و «خوان نوروزی» است.
اعتدال بهاری، نمودی از اعتدال اهورایی است که در نوشتههای فلسفی و استورهای بازمانده از روزگار ساسانیان چنین میآید:
”پیش از پیدایی آفرینش و نمود آن در شکل مادی، «نیمروز» بود که «ربیهوین» گفته میشد که مراد حالت میانه و اعتدال است.
پیش از آن هنگام که اهریمن آمد، همیشه نیمروز بود که «رَبیهوین» است. هرمزد با یاری امشاسپندان به «ربیهوین»، مینوی «یَزِشْ» را فراز ساخت. به هنگام یَزِشْکردن همهی آفرینش را بیآفرید و با بوی و فروهر مردمان سِگالش کرد و خِرد همه آگاه را، به مردمان فراز برد و گفت که کدامیک شما را سودمندتر به چشم آید؟ اگر شما را به گونهی مادی بیآفرینم و به تن با دروج بکوشید و دروج را نابود کنید و به فرجام شما را درست و انوشه باز آرایم و باز شما را به گیتی آفرینم جاودانهی بیمرگ، بیپیری، بیدشمن باشید یا شما را جاودانه، پاسداری بر ضد اهریمن باید کرد؟ ایشان بدان خرد همه آگاه آن بدی را که از اهریمن دروج بر فروهرهای مردمان در جهان رسد دیدند و رهایی واپسین از دشمنی اهریمن و به تن پسین، جاودانه درست و انوشه باز بودن را دیدند و برای رفتن به جهان همداستان شدند.“
پژوهشی در اساتیر ایران مهرداد بهار
مراد این است که اهورامزدا آفرینش خود را با آیینِ «میَزْدْ» و ستودن انجام داد. استوره پرداز، شرط وجودی آفریدهها را بر پایهی مهرورزیدن و ستودن از بن جان به تصویر کشیده است. به این معنی که ماندگاری هر چیزی بسته به میزان دوست داشتنِ راستین است. از اینرو مردمانی که بنیان بینش خود را از دانش خردمندان روزگار پیشین برگرفتهاند، به پیروی از استورهی آفرینش و با دل سپردن به اهورامزدای صاحبِ «میزد» برای نگاهبانی از زیستگاه خویش هر از گاهی زیر عنوان «جشن» به پاسداری یکی از آفرینشهای اهورامزدا آیین «میَزْدْ» برپا میداشتند تا دلبستگی خود را به جهان پیرامون نشان دهند. جهانی که مایهی رشد و پیشرفت آنان است. از این دست آیینها: «آبانگان» جشنی برای سپاس و ستایش از آخْشیج(:عنصر) آب و «آذرگان» جشنی برای سپاس و ستایش از آخْشیج آتش و غیره، که آیین «میَزْدْ» را با چیدنِ خوانی انجام میدادند و سرودهای «آفرین» را زمزمه میکردند تا باشندگان را یادآور ارزشهای جهان و پیرامون باشند.
جشن«نوروز» نیز به پاس آفرینش همهچیز و سپاس و ستایش از همهی آفریدههای نیکِ اهورامزدا به یاد «نیمروز» و «ربیهوین» اهورایی که از اعتدال سخن میراند، در هنگام اعتدال طبیعت و برابرشدن شب و روز و سرزدن جوانهها و شکفتن شکوفهها برپا میکردند تا مردمانِ این فرهنگ و دانش با «چیدن» نماد هر یک از اَمِشاسِپندان نشان دهند چگونه سپاسگزار اهورامزدای هستی آفرین میباشند تا ماندگاری خود را با پاسداری و ستودن همه آفرینش اهورامزدا تضمین کرده باشند.
خوان نوروزی سفرهی گسترده اهورامزدا است و این شماره(:عدد) «هفت» از فراوانی سخن میراند که روشنیِ افروزه و شمع، نمادِ «اَردیبِهشت» اَمِشاسْپَند است و تخم مرغ یا شیر نماد «وُهومن» اَمِشاسْپَند است و سکه نماد اَمِشاسْپَند «خشترا وئیریه» است و نان که هم گردی آن نشان از زمین دارد و هم گندم آن از زمین بر آمده است و هم سفرهای که بر آن خوان را میگسترند همگی نمادی از اَمِشاسْپَند «سِپَنْتَه آرمئیتی» هستند و سبزه و شاخههایی از گیاه موردانه یا شمشاد یا سرو نمادی از «اَمُرداد» اَمِشاسْپَند است و آب که با آویشن آمیخته است نمادی از «خورداد» اَمِشاسْپَند است.
و این همه که بر خوان نوروزی چیده میشد پیوندی با حرف «سین» و «شین» نداشت؛ پس این پرسش که سرچشمهی «هفت سین» چیست، چه پاسخی دارد؟
البته اگر چه تاریخ در اینباره لب از سخن فرو بسته است، اما گمان برده میشود که پس از یورش تازیان، آداب و رسوم پیشین دستخوش نابودی و دگرگونی شد. از اینرو خردمندانی دست بهکار شدند تا آنان را آسوده خیال کنند که گردِ آیینهای پیشین نخواهند گشت، همانگونه که آرامگاه «کورش بزرگ» را گور «مادر سلیمان» نامیدند. در اینجا نیز چون پرسیدند که این چه سفرهای است، گفتند: «هفت چین» و چون در گویش تازی واکِ «چ» وجود نداشت و بهجای آن «س» بهکار میبردند، از این رو تازیان آن را سفرهی «هفت سین» خواندند. از سویی دیگر چونکه ایرانیان از بازگوکردن فلسفهی خوانِ نوروزی پرهیز میکردند و خود را در مخاطره میدیدند برای نگاهبانی از اصل موضوع به آیینی دگرگون پناه بردند تا اطمینان دهند که دیگر به اندیشههای پیشینیان خود وفادار نیستند. از اینرو چیزی به نام «سفره هفت سین» – غلط انداز – به خدمت گرفتهشد تا اکنون پژوهندهگان، پرده از آنچه گذشته است را به یکسو زند.
بار دیگر با این پرسش روبرو هستیم اکنون که چنین است آیا شایسته نیست که هفتسین بیمعنا را که البته برای آن معنا تراشیدهایم به کناری نهیم و از آن چشم بپوشیم؟ اینگونه به نظر میرسد که باید در کنار «هفت چین نوروزی»، «هفت سین» غلط انداز را نگه داریم تا حافظه تاریخی آن برای نسلهای آینده برجای بماند تا دستکم سالی یکبار آن را به یاد آوریم.
سرچشمه
yataahoo.com