اندرز اوشنر دانا

اندرز اوشنر دانا

  اندرزنامه‌ ها

-1 پرسید شاگرد (از) اوشنر دانا که (از) یک تا هزار هر ماریک (=شمار)، این را به سخنی به فرهنگ بگوی.

 

-2 اوشنر گفت: نخست هنر (برای) مردمان، خود نیک (است(.

 

)-3 آن) یک کار (که در) کردن (آن) پشیمانی نه بود، کرفه (است(.

 

)-4 آن) یک کار (که در) کردن (آن) مایه ورترین چیز، تخشائی (است(

 

)-5 آن) یک کار (که برای) مردم فرخ ترین چیز، دانش و دهش (است(.

 

-6 و (آن) یک چیز اناکی (=زشت) که از هر اناکی دشوارترین و نهفتن نه شاید درویشی (است(.

 

)-7 آن) یک چیز، که ازو بودن نه شاید کنش خویش (است(.

 

8 –و (آن) یک با هر چیز آمیخته شده است، فرساوندی =(زوال، نیستی) (است(.

 

-9 و (آن) یک (که) از هر تیزی، تیزتر، کامه خشم (است(.

 

-10 و (آن) یک چیز، که از تاریکی تاریک تر، دوش آگاهی (= نادانی) (است(.

 

-11 و (آن) یک بندی، از هر بندی سخت تر ورن (= شهوت(.

 

-12 و (آن) یک آسانی، که از هر آسانی آسان تر، خرسندی (است(.

 

-13 و (آن) یک راه، که به بهشت رود، گروش راست (= ایمان درست) و کنشِ نیک (است(

 

-14 دو پیرایه (که برای) مردمان نیک (است)، ‌دهش و دانش.

 

-15 دو (کس) اند، خویشتن رفت نکنند (=خود را سبک نکنند)، یکی که (به) درشت آوازی، سخن به کسان نگوید و دو دیگر که از بدان چیز نخواهد.

 

-16 دو (کس)اند، که همواره زهر به دل افکند بوند، یک درویش که هر چیز به نیاز خاهد و دو دیگر پاتخشا (=توانگر)، تند واژه (=گفتار).

 

-17 دو چیز (را گرامی تر باید داشت، یکی درویشی راست و دو دیگر پاتخشا نهان برد (= ضد خودنما).

 

-18 از این دو چیز بیشتر سزد اندیشیدن، یکی از گناه و دیگر از بدان.

 

-19 از این دو چیز شرم نه، نه بود.

 

-21 دو (کس) اند، که همیشه تند (هستند)، یکی تخشاتر مرد (=پر نیرو مرد) و یکی که از چیز بی سود رامش (= شاد) است.

 

-22 دو (کس) اند، (که آن‌ها را) دشمن از آن چه سزد بود (هست)، یکی مینیتار مرد (=خوداندیش)، که خویشتن بتر از پایه خویش اندیشه و دارد و یکی ستیز کار مرد، که به هر چیز ستیزد.

 

-23 دو چیز را از خویشتن دور نباید داشتن، یکی خیم (=خوی) نیک و دو دیگر خرد.

 

-24 سه چیز (را) استوارتر باید داشتن، یکی

 

      و دو دیگر دوستی و سدیگر زینهار.

 

-25 سه چیز گرامی تر بود، به راستی دهش باید کردن، یکی از بیماری و دو دیگر از خویشاوند درویش.

 

-20 دواند که اندر هنگام بدی و آسانی (گذرانند)، یکی دل دانا، که (از) دانایی و فرزانگی چیزی را به هیچ چیز ندارند و رنجه نه بود. یکی دوش آگاه، که (از) دوش آگاهی چیزی را به هیچ چیز ندارد و رنجه

 

-26 این دشوارتر دارد، آزِبرنا، کورو زن.

 

-27 سه (کس)اند، که بیش سزد بُوَد، دانا، پزشک نیک و زن نیک خویش.

 

-28 چهار (چیز) اند، تا به گاه (= وقت) رسند، گفتن نباید، خورش تا گوارد و زن تا میرد و ینو (= دلیر) مرد تا از کارزار باز آید و برِ (=محصول) زمین تا به انبار کنند.

 

-29 سه (چیز) اند، که هر چند برآیند (= برسنجند) خوارتر (= پست تر)، آموزش، فرهنگی بی سود و بد و مردم بد و راه تاریک بیگین.

 

-30 سه چیز مرد (را) بر زشتی تر (=بلند پایه تر) بود، به خرد و خیم و هنگ (=خوی) نهانی (داشتن)

 

-31 به سه چیز مرد غم (را) شاید گواردن (= تسکین دادن، به سخن دانایان و دیدار دوستان و می.

 

-32 ماه روز (=روز دوازدهم هر ماه شمسی) سه چیز را کوشش کنند، رامش خویش و پسند نیکان و ستایش کرفه مزد را.

 

-33 چهار چیز مرد را زیان تر بود، بسیار خوردن می، ورنی، به زنان و بسیار کردن “نیوارد شیر” و نخجیر (=شکار) بیش از اندازه.

 

-34 این چهار چیز باید مرد (را) آشفته کند، پسر و زن و شاگرد، یاری بد.

 

-35 چهار چیز مرد (را) گرامی تر (است)، گرفتن و دادن، برزش (=احترام) بزرگان و پناه دادن و پیوند با نیکان.

 

-36 پنج اند، که از ایشان (جدا) بوید، پشیمان نه بوید، از خدائی (=آقا، صاحب) که نیک و بد نداند و دو دیگر دوست ریائی و سدیگر زن بد و چهارم یار بد، پنجم مزدور بد.

 

-37 پنج (چیز پیش)، از گاهِ… به دست آوردن نتوان، یکی منش پادشاهان و و دیگر نیومرد تا (از) کارزار باز آید، سدیگر ارجمندی

 

مرد تا به آمدن انجمن شتابند، چهارم دوستی مرد تا به آستانه (=بدبختی، پریشانی) و پنجم نیکنامی زن تا به فرجام کار.

 

-38 به این پنج چیز مرد دروند یا بدنام بود، نخست از زتاری (=بیرحمی)، دو دیگر از افسونگری (=مسخره‌گی)، سدیگر از خشمگینی و چهارم روان ناگروی (=بی ایمانی به روان) و پنجم از فریتاری.

 

-39 به این پنچ چیز مرد (را) به دانا دارند، نه دوش آگاه، یکی به چیز شده و گذشته غم نه بَرَد و و دیگری چیزی که آمده را میتوخت (=سخن دروغ) نیاندیشد و سدیگر به آن چه آمده است خرسند (باشد)، چهارم به آن چه امید دارد سزد بودن، پنجم به اناکی (=رنج) پریشان، به نیکی مست نه بود.

 

-40 این شش چیز به دوش آگاهان بود،‌ نه به دانایان، یکی (آن) که بدون سبب خشم گیرد و دو دیگر که دوست و دشمن نشناسند، سدیگر که (سخن) بی سود (بسیار)گوید و چهارم که راز نشاید داشتن، پنجم که بی گاه بسیار خندد، ششم که به هر کس گستاخ (بود).

 

-41 بالستانی کردن (= خود را برتر و بالاتر گرفتن) و اندر خشم کین از منشِ

 

خویش باز داشتن، نگریدار (=متوجه) به نیکی (بودن) و فرساوندی چیز اندیشیدن و دشمنان را به چاره نیک نگفتن دوستان را نه به خوبی بونده (=تمام) گفتن به هر چاره جای نیک از دست نهشتن، و اندک آهوی (=عیب) خویش را به ویراستن، پس آهوی کسان به گفتن، به راز پادشاهان نرفتن نه جستن، نه خواستن، آن‌که (را) خدای مرد را او آزرده است دور گشتن و آن‌که به هرزه درائی و افسونگری اندیشه دور داشتن و مردگان (را) گاه کرفه کردن، اندر یاد داشتن و آن‌که گناه، بزه کرده است، پشیمان به پتت

 

بودن، و دیگر نیز گناه نکردن، برابر دستور و هر کس (را) خوش چشمی کردن و به فرارون گرفتن (نیک راست)

 

-43 پرسید (شاگرد) که چه کردن نیک، و چه نکردن و چه نگهداشتن و چه باز داشتن و چه به هشتن و چه فراز گرفتن (نیک است).

 

-44 پاسخ کرد، که آشتی کردن نیک و نکردن جنگ، فریاد نیک نگاهداشتن، زبان نیک و بازداشتن، خشم نیک بهشتن، کین نیک فراز گرفتن … دین.

 

-45 پرسید (شاگرد) که چه هست و چه نیست، چیست آن‌که بفریبد.

 

-46 پاسخ: هست روان، تن آن‌که

 

بفریبد، آن نیست، که سخن دانایان و دین آگاهان (به) کار ندارد و از کنش خویش پشیمان (بود)، و دانا آن (کس) که دین آگاه، دین آگاه آن (کس) که هومت هوروشت، هوخت، بی گمان و گردش راست و پرستش روشنانه به فره (ایزد) دارد.

 

-47 بداند کهبنشتک نیکی و دهش نیک که کند، بنشتک بد، دهش بد (نکند).

 

-48 این نیز گفته شده است، که آز به خرسندی و ورن به چاره و خشم به بهمن منشی (= نیک اندیشی)، بشاید زدن و چون نیکوئی به اندیشه (آید)، زود بگیرای، و چون بدی به اندیشه (آید) از خویشتن بسپورای (=دور کردن).

 

-49 و (پرسید شاگرد) که درویش به چه خرم، دروند امید که دارد، (پاسخ): چون نیست (هیچ) نیکی از اشوئی (=پاکی) و نیز نیست (هیچ) بدی بدتر از دروندی، درویش تواند کرفه انبار کردن، و که یزدان یکتا یار (اوست)، چگونه شاید بودن.

 

-50 شاگرد این نیز پرسید: که اوشنر بخرد، که انوش (=بی مرگ) چه؟

 

-51 اوشنر گفت: که خورش نه تنها خورد و کرفه (ای) که به پتیاره (=آفت، بلا) بزه کنند و بزه (ای) که (از) ستهمبگی (=ستمکاری) آز و خشم کننند و برای آز و خشم و ورن نیز (چاره هست)، چه آز به خرسندی و ورن به چاه و آموزش و خشم به بهمن منشی (توان) کُشت.

 

)-52پرسید شاگرد) کرفه چه، (اوشنر گفت): .. پرهیختن … گناه، خرسندی به اندازه.

 

-53 آن‌که بخرد کاهد (=خواهد) بودن، گو بونده منش (=کامل اندیش) باش، که آن به خیم کامد بودن، گو دل درد (=غمخوار دیگران) باش، آن‌که به خشنود کامد بودن، گو که نیک دوست باش، آن‌که به روان دوست کامد بودن، گو که راد باش، آن‌که به سودمندی کامد بودن، گو که افسون مکن، آن‌که به خوب گوشن (=خوب گفتار) کامد بودن، گو که راست گفتار باش، آن‌که گستاخی با روان خویش

 

کامدن کردن، گو که هر کس (را) دوست باش، هنگ بد مکن، آن‌که ژرف بین کامد بودن، گو که خوب آموزش باش.

 

-54 دانای خرد آزموده همیدون گفت: که به خواسته (=مال، دارایی) بسیار و بسیار بودی (برای) هر کس زیانکارتر (است)، چه ایشان را که نیست، به آرزو و شتاب خواهند و ایشان را که هست همیشه اندر شتاب آز اندیشه (دارند) و ایشان را که بود، نشد (= میسر نشد)

 

همواره رنجه به تیماس (؟) هستند و خواسته به اندازه (و) پیمانه، آن اندازه نیک (است) که پتیاره از تن بازداشتن توان.

 

-55 این نیز گفت: که آزرمترین چیز و کس مردمان، هر روز اندر کاهش (است)، به آن‌که سزایشی تر نکوشید (= یبش از شایستگی نکوشید)، خویشتن به سو گیتی زنده ندارید، فرخ آن تن که بزرگ یزدان (را) آفرین و سپاس کرده است، به ستایش و نیایش و پناهی و داشتاری و امید به هر مزد خدای و مینوان برترین امشاسپندان و هرویسپ مینوان نیک (دارد)

 

و (بداند) که رهبری مینو و گیتی از او پیدا شود و با مردمان (اندر) ستایندگی (و) سپاس بیشمار که اندر هر مزد خدای و امشاسپندان و هرویسپ مینو (ان) نیک باید کوشا بودن، چه همچون (که) ما برترین آفریده هستیم، نخست چیز (که) آن به آن رود این داد (=قانون) که ما به هماوندی (=نیرومندی) و بزرگی و پیروری هرمزد خدای وامشاسپندان و پیروزگری و نیرومندی که اندر دین مزدیسنان آگاه بودن، چه اگر من بیگمانم که دادار هرمزد، آفریدگان و آفرینش مینو و گیتی

 

بودن (را) به این آئین ویژه کرد، شایسته است که رستاخیز و تن پسین (را) نیز داده است و چه (از) هرویسپ آگاهی و هرویسپ داداری و هرویسپ دانشی ِ خویش، این چیز سهی تر (=قابل توجه تر)،‌ (و) همه آفریدگان و آفرینش ویژه بی آهو، بی مرگ و بی زروان (=بی پیری) و بی گرسنگی و بی تشنگی و بی پتیاره کردن (و) به فرجام باز خویش کردن پیروزگرانه و به فرجام نُه هزار سال نابود کردن گناکِ مینوی دروند (و) زادگان (او)، پس فرزانیک (=واجب) است همه مردمان گذاره (گذرگاه) برنگریدن، که بکردن رستاخیز و تن پسین، چه چیز رهاننده تر؛ من

 

از دستوران دانا سخن ایدون اشنوده است به “آسن خرد” (= خرد فطری)، “گوشوسرود خرد” (خرد اکتسابی) سزد دانستن، که به کردن رستاخیز و تن پسین، این چیزی برتر چگونه به دین مزدیسنان و گنجوری کردن خستوان (است)، و هوشیار باید بودن که تا به گیتی زنده اید، کامه، هرمزد خدای ورزیدن (و) به دین باید بودن که ما را گناک (مینوی) دروند با زادگانش نه فریبند و ما را از راه است یزدان به مگردانند.

 

-56 انوشه روان باد اوشنر پر خرد ه به شاگرد خویش این اندرز کرد، و فرمان داد. فرجامید به درود، شادی، رامش، انوشه روان آن‌که (این) را نوشت.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *